بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب در آمدی بر عرف,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - در آمدى بر عرف
     02 - در آمدى بر عرف
     03 - در آمدى بر عرف
     04 - در آمدى بر عرف
     05 - در آمدى بر عرف
     06 - در آمدى بر عرف
     07 - در آمدى بر عرف
     08 - در آمدى بر عرف
     09 - در آمدى بر عرف
     10 - در آمدى بر عرف
     11 - در آمدى بر عرف
     12 - در آمدى بر عرف
     13 - در آمدى بر عرف
     fehrest - در آمدى بر عرف
 

 

 
 

گفتار پنجم: گونه‏هاى عرف و عادت

گونه‏هاى عرف و عادت

عرف پديده‏اى است‏برآمده از نيازمندى‏هاى اجتماعى كه مردمان همواره آن رابه‏طور مكرر و از روى اراده وبدون احساس نفرت و كراهت انجام مى‏دهند. اين‏پديده‏ى اجتماعى كه به مرور زمان به صورت يك قاعده‏ىحقوقى درآمده و ازنيروى الزام‏آور بهره‏مند مى‏گردد، داراى اصطلاحات و گونه‏هايى است كه در فقه وحقوقاسلام به شيوه‏هاى گوناگون از آن‏ها نام برده شده و مورد استفاده قرارگرفته‏اند; لذا آگاهى بر هريك از آن‏هالازم مى‏نمايد.

در آغازينه‏ى سخن بيان دو نكته بايسته‏ى گفت است. نخست اين‏كه منظور ازعرفى كه در اين نوشتار ازگونه‏هاى آن سخن مى‏رود، عرف به معناى عام آن كه دردانش حقوق به مفهوم گسترده‏اى كه همه‏ى وقايع واعمالى را كه در يك محيط‏اجتماعى و بدون دخالت قانون‏گذار به صورت يك قاعده حقوقى درمى‏آيد، را دربرمى‏گيرد، نيست. چه در اين مفهوم عرف با حقوق وضع نشده و نانوشته كه جز قانون‏همه‏ى منابع حقوق را دربرمى‏گيرد، مترادف است و بدين‏سان عرف نه تنها عادات ورسوم كه رويه‏ى قضايى و نظريه‏هاى علماى حقوق راهم در برمى‏گيرد; بلكه مراد ازعرف تنها عادت و رسم حقوقى الزام‏آور مى‏باشد (1) كه در دانش حقوق بهعنوان‏دومين منبع حقوق و در فقه اسلام نيز پس از كتاب و سنت‏به عنوان يكى از منابع‏متحرك و كاشف بهشمار مى‏آيد. از اين سخن روشن مى‏گردد كه «عرف علما» ازمحل بحث‏خارج است. چه اين كه عرف علما كه گاه ازآن به «عرف قضايى‏» هم نام‏آورده مى‏شود، زاييده‏ى رسم و عادت علما و داراى جنبه‏ى استنباطى است.يعنى‏استنباطى است كه افراد متخصص از پاره‏اى اصول ارايه مى‏دهند. در حالى كه عرف‏به معناى خاص كلمهرسم و روش توده‏ى مردم است. (2) هم‏چنين بايد گفت كه «عرف‏مذهبى‏» نيز از محل بحث‏خارج است; زيرامنظور از «عرف مسلم در مذهب‏» چيزى‏غير از قواعد و عادات قومى و محلى‏اى است كه پيروان مذاهب رسمىبه آن انس‏گرفته‏اند. (3) .

آرى، عرف مذهبى و عرف علما از محل بحث‏خارج‏اند. ولى از آن‏جا كه شناخت‏عرف علما و عرف مذهبى درشناخت‏بهتر عرف و گونه‏هاى آن مؤثر است و نيزبه جهت آن كه گاه قانون در پاره‏اى از موارد عرف مذهبى رامورد توجه قرارمى‏دهد، (4) لذا اشاره به آن دو شايسته مى‏نمايد.

دو ديگر اين‏كه در كتب برخى از دانشيان فقه و اصول واژه‏هايى همچون سيره،طريقه و بناى عقلا، ارتكاز عقلا،سيره‏ى متشرعه و ...كه نوعا با واژه‏ى عرف هم معنامى‏نمايند، به كار رفته است كه در اين گفتار درباره‏ى هر يكاز آن‏ها نيز اندكى سخن‏خواهد رفت.

عرف لفظى، عرف عملى

عرف به اعتبار سبب به دو گونه عرف لفظى و عرف عملى بخش‏پذير است.

الف) عرف لفظى

عرف لفظى، عرف محاوره يا عرف استعمالى كه در گذشته از آن با عناوينى‏همچون «عرف التخاطب (5) »،«عادة‏اهل اللسان‏» (6) ، «عادة اهل اللغة‏» (7) نام برده مى‏شد ومورد توجه در دايره‏ى واژگان است، عبارت از شيوه‏ىاهل يك زبان در استعمال واژه‏يا عبارتى در غير معناى اصلى آن مى‏باشد، (8) به گونه‏اى كه آن واژه يا واژگانرنگ‏ويژه‏اى به خود گرفته و در نتيجه از معناى لغوى دور و متفاوت مى‏گردند. (9) همانندكاربرد واژه‏ى «ولد»براى فرزند ذكور و واژه‏ى «مسؤوليت‏» به معناى ضمان. (10) .

روشن است كه نيازمندى‏هاى مردم در زندگى گاهى آنان را به وضع واژگان وگاهى به كثرت استعمال وا مى‏داردكه البته در وضع و استعمال واژگان اصل سهولت‏پيرو خواهد بود. اين نيازمندى‏ها كه به زبان و مردم منتسب بهيك زبان مربوطمى‏باشد، مبناى «عرف لفظى و حقيقت عرفيه‏» مى‏گردد. (11) در اين موارد كه اهل زبان‏برحسبضرورت مبادرت به استعمال لفظى در معناى مجازى آن مى‏نمايند، به‏جهت آن‏كه مخاطب منظور را به درستىدريابد تا آن هنگام كه معناى اصلى و لغوى‏واژه متروك نگرديده است آن را با قرينه همراه مى‏سازند. ولىباگذشت زمان كه‏معناى اصلى رو به فراموشى نهاد، عرف در رساندن معناى مورد نظر، خود را ازكاربرد قرينهبى‏نياز مى‏بيند و تنها هنگامى به قرينه متوسل مى‏گردد كه معناى اصلى(معناى متروك شده) را مد نظر قرارداده باشد. در اين هنگام كه از اطلاق لفظ، معناى‏اصطلاحى آن به ذهن عرف متبادر مى‏گردد و استعمال آن درمعناى اصلى خودقرينه‏اى را مى‏طلبد، «عرف لفظى‏» تحقق يافته و وجود «حقيقت عرفيه‏» مسلم گرديده‏است.همانند كاربرد واژه‏ى «دابه‏» براى چهار پا، «متكلم‏» براى عالم به دانش كلام و«فقيه‏» براى عالم به دانش فقه. (12) امروزه پاره‏اى از واژه‏هاى محلى را نيز مى‏توان ازگونه‏ى عرف لفظى به شمار آورد. (13) .

ناگفته نماند كه مبحث «عرف لفظى‏» از ويژگى‏هاى خاص فقه و حقوق اسلام‏است و حقوق باختر زمين، از آن‏جاكه عرف را منحصر به اعمال دانسته است، ازبحث در باره‏ى عرف لفظى روى گردانيده است. (14) .

ب) عرف عملى

عرف عملى كه در برابر عرف لفظى قرار دارد، عرفى است كه در بخشى ازكارهاى ويژه‏ى مردم خودنمايىمى‏كند و جامعه در عمل، رفتار خود را بر آن منطبق‏مى‏سازد. همانند بيع معاطات در بسيارى از جوامع. (15) .

برخى از دانشيان عرف عملى را به دوگونه بخش‏پذير دانسته‏اند:

الف) عرف‏هاى اعمال عادى زندگى;

ب) عرف‏هاى معاملات. (16) .

مراد از عرف‏هاى اعمال عادى زندگى آن امورى است كه آدميان در زندگى‏روزمره خويش به آن‏ها خوگرفته و درزندگى فردى يا اجتماعى آنان به صورت يك‏امر رايج و معمولى درآمده و برحسب عادت برسياق آن‏ها رفتارمى‏نمايند. اين‏گونه‏عرف‏ها و عادت‏ها اگر چه خود از امور حقوقى به شمار نمى‏آيند، ولى ممكن است‏منشا آثارحقوقى عديده‏اى گرديده و در توجيه احكام و معاملات به ايفاى نقش‏بپردازند همانند نوع استفاده از املاك وحيوانات در هر منطقه كه مى‏تواند در توجيه وروشن شدن پاره‏اى از نكات مبهم عقد اجاره كمك نمايد. مراد ازعرف‏هاى معاملات‏تصرفاتى است كه قصد از آن‏ها انشا و ايجاد حقوق و يا تسويه و اسقاط آن مى‏باشد.مانند نكاح، بيع، ابرا، قبض و تسليم. (17) .

در اين‏جا بايد به دو نكته اشاره شود: نخست اين كه چون عرف لفظى و عملى دربرابر يك ديگر قرار دارند، هرگاه واژه‏ى عرف به طور مطلق به كار رود، مراد از آن‏عرف عملى است و كاربرد واژه‏ى عرف در معناى عرفلفظى نيازمند به قيد لفظى ياقرينه‏اى است كه بيان‏گر آن باشد. (18) دو ديگر اين كه اگر چه نوعا در گونه‏ىعرف‏عملى، معاملات مورد توجه قرار مى‏گيرند; ليك بايد دانست كه عرف عملى‏اختصاص به معاملات و دراصطلاح دانش اصول «توصليات‏» ندارد و در «عبادات‏»نيز جارى است. (19) .

عرف خاص، عرف عام

عرف به اعتبار صدور به دوگونه‏ى خاص و عام فرو كاسته مى‏شود. از آن‏جا كه‏ديدگاه فقيهان و حقوق‏داناندرباره‏ى عرف عام و عرف خاص اندكى با يك ديگرمختلف است، نخست‏به تعريف ارايه شده از سوى هر يك روىآورده و آن‏گاه ازوجه اختلاف آن‏ها سخن خواهد رفت.

عرف عام و خاص از ديدگاه فقه.

الف) عرف عام.

عرف عام در نزد فقيهان عرفى است كه همه يا بيشتر مردمان سرزمين‏هاى‏اسلامى صرف‏نظر از پاى‏بندى بهشريعت الهى از قديم و جديد چه در زمان وحى ورسالت و چه پس از آن با وجود همه‏ى اختلافات در سطوحزندگى، فرهنگ، محيط،زبان و نژاد در آن شركت داشته و آن را پذيرفته‏اند. همانند رجوع جاهل به عالم وعدم‏نقض يقين به شك. (20) اين عرف عام كه در آن بسيارى از پديده‏ها و نهادهاى اجتماعى‏عمومى نظم و سامانبه خود مى‏گيرد، گاه در پاره‏اى از نوشته‏ها با عنوان «بناى عقلا»يا «طريقه و سيره‏ى عقلا» نام برده مى‏شود. (21) .

ب) عرف خاص.

عرف خاص عرفى است كه تنها گروه خاصى در آن شركت دارند. اين قسم ازعرف اختصاص به ناحيه‏اى محدودو يا گروهى از مسلمانان - همچون دانشيان وصاحبان فنون و پيشه - دارد (22) و به مراتب فراوان‏تر از عرف عاممى‏باشد; زيرا با تحول‏و تغيير مداوم و هميشگى جامعه و پيدايش گروه‏هاى جديد اجتماعى هر روز برتعداداين‏گونه عرف‏ها افزوده مى‏شود. (23) .

عرف عام و خاص از ديدگاه حقوق

الف)عرف عام.

در نزد دانشيان حقوق عرف عام (24) به عرف متداول بين گروهى از مردم كه جهت‏جامع صنفى و رسته‏اىنداشته باشند، اطلاق مى‏شود. (25) اين عرف كه در يك كشوررايج و قانون آن كشور مى‏گردد و گاه وجود آن بهوسيله‏ى دادگاه معين مى‏شود، چنان‏از ديرباز پابرجا شده است كه همگان از آن آگاهند و فرض برآن است كههمه‏ى‏اشخاص در هر فرصتى كه بيابند آن را به كار مى‏بندند. (26) .

ب) عرف خاص.

عرف خاص، (27) عرفى است كه تنها در ميان ساكنان منطقه‏اى خاص و يا در بين يك‏صنف و دسته جارى است. (28) گاه به عرف خاص، «عرف مخصوص‏»، (29) نيز گويند. (30) .

تفاوت دو ديدگاه

از آن‏چه بيان گرديد، روشن مى‏شود كه تصور فقيهان مسلمان از عرف‏عام وخاص با آن‏چه امروزه دانشيانحقوق از اين دو عنوان استنباط مى‏نمايند، از حيث‏قلمرو و دايره‏ى شمول متفاوت است. بدين معنا كه منظور ازعرف عام در فقه آن‏است كه امرى در تمام سرزمين‏هاى مسلمانان و در بين همه‏ى ملل مسلمان رواج‏داشتهباشد و چون دولت اسلامى در طول تاريخ، ملل مختلفى را شامل مى‏شده است،مى‏توان گفت اين نوع عرف تاحدى به «عرف بين‏الملل‏» (31) نزديك‏تر بوده است. عرف‏خاص نيز در فقه عرفى است كه در ميان گروهى از امتكه گاه ممكن است ملتى رابه مفهوم دوران كنونى آن تشكيل دهد، رواج داشته باشد. بدين ترتيبملاحظه‏مى‏گردد در مواردى آن‏چه كه در عصر حاضر در كشورى يا ملتى واحد عرف عام‏تلقى مى‏گردد، در فقهاسلام عرف خاص ناميده شود. (32) .

البته امروزه ديده مى‏شود پاره‏اى از تعاريفى كه از سوى برخى از فقيهان معاصربراى عرف عام و خاص ارايهمى‏شود، بسيار به تعريف ارايه شده از سوى دانشيان‏حقوق نزديك و همانند مى‏باشد. اين تفاوت ظاهرا ازاختلاف بين مفهوم ملت دردوران حاضر با مفهوم قديمى آن به ويژه با مفهوم مورد نظر فقيهان مسلمان،ناشى‏شده است. چه اين كه به نظر اين دانشوران همه‏ى ملل مسلمان مجموعه‏ى واحدى راتشكيل مى‏دهند كهامت‏يا ملت مسلمان ناميده مى‏شود. (33) .

در اين جا تذكر اين نكته بايسته است كه منظور از عام و خاص بودن عرف، كثرت‏و قلت افرادى است كه آن راپذيرفته‏اند نه اطراد و غلبه به لحاظ توسعه‏ى مصاديق وتكرار عمل، چه اين كه ممكن است چيزى بين مردممعمول ولى محدود به موردخاص و عارى از اطراد و غلبه باشد. (34) .

گونه‏هاى عرف عام و خاص

الف) گونه‏هاى عرف عام.

عرف عام از حيث زمان و مكان به دو گونه فروكاسته شده است:

1) عرف اعصار، و آن عرفى است كه در همه‏ى زمان‏ها از زمان شارع تاكنون‏جارى است.

2) عرف امصار، و آن عرفى است كه در همه‏ى قلمرو و سرزمين اسلام جارى‏است. (35) .

عرف مملكتى.

عرف مملكتى كه در برابر عرف محلى به كار برده مى‏شود، عرفى است كه درقلمرو يك كشور جارى است و تماممردم يا اغلب مردم آن را در عمل اتخاذ كرده‏باشند. (36) برخى از حقوق‏دانان عرف مملكتى را از مصاديق عرفامصار به شمارمى‏آورند (37) و بر اين باوراند كه آن غالبا در قوانين موضوعه گنجانيده شده است. (38) .

عرف مذهبى.

عرف متداول بين تمام يا اغلب پيروان يك مذهب را گويند; خواه پيروان آن‏مذهب در يك كشور يا در چندكشور ساكن باشند. مانند اين كه كفر در دين اسلام ازموانع ارث شمرده مى‏شود. (39) اين عرف كه در واقع قواعدمذهبى است، (40) اگر چه- همان گونه كه پيش از اين گفته شد - از محل بحث‏خارج است; ليك از سوى برخى‏ازدانشيان از گونه‏هاى «عرف عام‏» (41) و «عرف مسلم‏» (42) دانسته شده است.

ب) گونه‏هاى عرف خاص.

عرف خاص از حيث زمان و مكان و گروهى كه آن را دربين خود پذيرفته ومرسوم داشته‏اند به سه گونهفروكاسته مى‏شود:

1) عرف خاص زمانى.

و آن عرفى است كه در زمانى رايج و مرسوم بوده و در زمانى ديگرى منسوخ‏گرديده است.

2) عرف خاص مكانى.

هر عرف حقوقى در شرايط مخصوص محيطى معين براى رفع نياز دسته‏اى ازمردم به وجود مى‏آيد و در آنگسترش مى‏يابد و تحت تاثير عوامل مؤثر آن‏محيط به كيفيتى اساسى تبديل و موجب پيدايش آثار وتايج‏حقوقى مشخص‏مى‏گردد به ديگر سخن هر عرف با قلمرو اجتماعى و جغرافيايى خاص قرين است‏به نحوىكه در خارج آن نفوذى ندارد. (43) بنابراين عرفى كه در ناحيه و سرزمين خاصى‏رايج است «عرف خاص مكانى‏»گويند. همانند عرف‏هاى رايج‏بين تمام يا اغلب‏مردمان يك ناحيه از يك كشور. اين عرف كه غالبا در معاملاتمورد توجه قرارمى‏گيرد، در دانش فقه به آن «عرف بلد» (44) گويند. امروزه در دانش حقوق از اين عرف‏با عنوان«عرف محلى يا بومى‏» (45) نام برده (46) و شناخت و اثبات آن را نيز بسيار دشوارمى‏شمارند. (47) .

3) عرف خاص صنفى.

عرف حقوقى همان گونه كه ممكن است منحصر به ساكنان سرزمين محدودى‏باشد، مى‏تواند بدون ملحوظداشتن سرزمينى كه در آن رواج يافته، مخصوص‏رابطه‏ى حقوقى گروه و دسته‏ى معينى از افراد گردد كهحرفه‏ى واحدى را برگزيده‏اندو يا شرايط خاصى آن‏ها را به يك گروه پيوند داده است. (48) اين صاحبان حرف وفنون‏و گروه‏هاى مختلف اجتماعى مستقر در كشور اگر چه از مقررات قانونى واحدى‏متابعت مى‏نمايند، ولى ازحيث وابستگى به حرفه، گروه و صنفى كه آن رابرگزيده‏اند، بنا به مقتضيات آن حرفه، صنف و گروه از عرف‏هاىمخصوصى پيروى‏مى‏نمايند كه از طبيعت وماهيت اين قسمت از زندگى جمعى آنان ناشى مى‏گردد. (49) بنابراينعرفى كه تنها در بين گروه و صنفى خاص مرسوم و رايج است و همه يا بيشترافراد آن گروه و صنف آن را در ميانخود پذيرفته و به كار مى‏بندند، «عرف خاص‏صنفى‏» گويند. (50) همانند عرف علماى اصول، عرف تجار، عرفبانك‏دارى و... .

تنبيه

الف) عرف علما يا عرف قضايى.

گاه بين علما (فقيهان، حقوق‏دانان) مرسوم مى‏گردد كه به هنگام روبه‏رو شدن باواقعه يا مساله‏اى همواره از يكاصل پيروى كنند و آن را به عنوان اصل كلى فقهى ياحقوقى محترم شمارند. (51) به اين رسم متداول بين صنففقيهان و حقوق‏دانان، «عرف‏علمايا عرف قضايى‏» گويند. (52) اين عرف را بايد به جهت دارا بودن جنبه‏ىاستنباطى ازمحل بحث مورد نظر خارج دانست. هر چند اگر برخى از دانشيان آن را از گونه‏هاى‏عرف به‏شمارآورند. (53) ناگفته نماند، اين تعريف با آن چه در نزد دانشيان اصولى‏اجماع‏قولى و عملى شناخته مى‏شود، بسيارنزديك است و شايد همين نزديكى و همانندى‏باعث پديدار شدن پندارهايى درباره عرف و اجماع شده باشد.

ب) عرف شارع.

عرف شارع (54) كه آن را همان عرف زمان تشريع دانسته‏اند، در تعريف آن گفته شده:معمول و متعارف زمانپيغمبرصلى الله عليه وآله را عرف شارع گويند. (55) اين عرف - اگر بتوان آن راعرف ناميد - بايد آن را از مقوله‏ىعرف لفظى به شمار آورد. برخى بدون ارايه‏ى‏هيچ‏گونه سخن و دليلى آن را از گونه‏هاى عرف خاص دانسته‏اند; (56) ولى بايد توجه‏داشت چنان‏چه ويژگى شرعى بودن در تحقق آن نقش‏پذير بوده باشد، بايد آن را ازگونه‏ى عرفمذهبى دانست كه در اين صورت از محل بحث‏خارج خواهد بود.

عرف مسلم، عرف قراردادى

عرف مسلم

هرگاه عناصر و اركان عرف در مورد معينى به گونه‏اى احراز گردد كه در نتيجه‏ى‏تكرار و انس با آن، مخالفت‏باآن زشت و مخل نظم شمرده شود، به آن عرف، «عرف‏مسلم و محرز» گويند. (57) به ديگر سخن عرف مسلم آناست كه در اثر تكرار در طول‏زمان براى جامعه به صورت عادت مسلم درآمده است. قانون عرف مسلم رامعتبرشناخته و امر به اجراى آن داده است. مثلا در آثار معاملات، ماده‏ى 220 قانون مدنى‏مى‏گويد: عقود نهفقط متعاملين را به اجراى چيزى كه در آن تصريح شده است ملزم‏مى‏نمايد، بلكه به كليه‏ى نتايجى هم كه بهموجب عرف و عادت يا به موجب قانون ازعقد حاصل مى‏شود، ملزم مى‏باشند. عرف مسلم را مانند قوانينموضوعه بايددادرس دادگاه بداند و متداعيين به اثبات وجود آن ملزم نيستند. (58) .

عرف قراردادى

عرف قراردادى عرفى است كه طرفين قرارداد مورد قبول قرار داده‏اند. مثلامتعاملين محل تحويل مبيع را بهعرف محل وقوع معامله موكول نمايند. عرف‏قراردادى همانند يك واقعه‏ى خارجى تلقى مى‏شود و منتفع از آنبايد وجود عرف‏مزبور را اثبات كند و دادرس مكلف به تحقيق درباره‏ى آن نمى‏باشد. (59) .

عرف مطرد، عرف غالب

هرگاه فراگيرى عرف به گونه‏اى باشد كه همه‏ى افراد، آن روش را پذيرفته و عمل‏مخالفى در برابر آن ديده نشود، به آن «عرف مطرد يا شايع‏» گويند، ولى اگر با وجودپذيرش عموم و اغلب افراد از سوى اقليتى عمل خلاف آنمشاهده گردد، به آن‏«عرف غالب‏» گويند. (60) .

عرف سابق، عرف مقارن، عرف متاخر

عرف سابق، عرفى است كه پيش از حدوث واقعه موجود بوده و سپس منقطع‏شده باشد.

عرف مقارن، عرفى است كه هنگام حدوث واقعه وجود داشته باشد. اين عرف درصورت لزوم توانايى اثرگذارىبر واقعه را دارا است.

عرف متاخر، عرفى است كه از منشا دعوا يا از هنگام حدوث واقعه متاخر باشد ودر هنگام بروز منشا دعوا ياحدوث واقعه وجود نداشته باشد. اين عرف برخلاف‏عرف مقارن از توانايى اثرگذارى بهره‏مند نمى‏باشد. از اينعرف گاه با عنوان «عرف‏لاحق و طارى‏» نيز نام برده مى‏شود. (61) .

عرف حادث

عرف حادث يا سيره‏ى مستحدثه، عرفى است كه پس از ظهور اسلام و عصرتشريع و قانون‏گذارى پديد آمدهباشد. به ديگر سخن عرف مستحدث، عرفى است‏كه اثرى از وجود آن در زمان معصومين «عليهم السلام‏» ديدهنمى‏شود ولى امروزه در روابطفردى و اجتماعى مورد توجه و عمل است. همانند حق تاليف، چاپ و ... به اينعرف‏«عرف طارى‏» نيز گويند. (62) .

عرف موضوعى، عرف حكمى

عرف موضوعى، عرفى است كه حدود و سامان يك موضوع را كه در نصوص‏روشن نشده است، روشن مى‏كند.اماعرف حكمى، عرفى است كه حكم يك قضيه رابيان مى‏كند. همانند كشيدن چك كه عرفا دليل مديون بودناست. گفتنى است كه‏امارات عرفى همگى نشانه‏ى عرف حكمى هستند. (63) .

عرف حكمى از آن جا كه بيان‏گر حكمى است كلى، براى عموم مردم حتى براى‏كسى كه به‏آن اعتقادى ندارد،الزام‏آور است. برخلاف عرف موضوعى كه هيچ‏گونه‏الزامى را براى كسى كه به‏آن معتقد نيست، دارا نمى‏باشد. (64) زيرا در صورت عدم اعتقادبه‏عرف موضوع حكم تحقق نپذيرفته است تا حكم بر فرد لازم باشد. برخى ازدانشيان،اين عدم الزام را تنها در عرف موضوعى‏اى مى‏دانند كه اثباتا به‏تنقيح موضوع‏مى‏پردازد و در خصوص عرفموضوعى‏اى كه ثبوتا به‏تنقيح موضوع روى آورده‏است‏بر اين باوراند كه مخالفت فرد هيچ‏گونه تاثيرى را دارانيست; چه اين كه با وجودمخالفت و عدم اعتقاد او، فرد حقيقى موضوع به‏وسيله‏ى عرف تحقق يافته است. (65) .

عرف صحيح، عرف فاسد

عرف صحيح، عرفى است كه با قانون و نصوص شرع مخالفت و معارضتى‏نداشته باشد و با انجام آن مصلحتىفوت و يا مفسده‏اى جلب نگردد. اين‏گونه عرف‏كه آن را عرف صحيح و عادلانه مى‏نامند، موافق با مصالح واقعىمردم و مؤثر درزندگى حقوقى آنان است. (66) برخى از دانشيان بين عرف صحيح و سيره‏ى عقلا تفاوتى‏قايل نبودهو آن دو را يكى مى‏پندارند. (67) .

عرف فاسد، عرفى است كه با شريعت و قانون مخالف بوده و با آن سازگارى‏ندارد و موجب گمراهى و ترويج فسادو تباهى مى‏گردد. اگرچه اين عرف بين مردم‏رايج و متعارف باشد. (68) .

عرف ممضا، عرف مردوع، عرف مرسل

عرف از جهت پذيرش يا عدم پذيرش آن از سوى شارع و شرع به گونه‏هاى زيربخش‏پذير است:

عرف ممضا

عرف ممضا يا عرف شرعى، عرفى است كه از سوى شارع پذيرفته شده وشرع به درستى آن گواهى داده است.

عرف مردوع

عرف مردوع، عرفى است كه از سوى شارع پذيرفته نشده و شرع به نادرستى آن‏گواهى داده است.

عرف مرسل

عرف مرسل، عرفى است كه شارع درباره‏ى پذيرش يا عدم پذيرش آن سكوت‏كرده و به درستى يا نادرستى آنگواهى نداده است. (69) .

در اين جا بايد به اين نكته اشاره داشت كه هر يك از عناوين نام برده شده الزامااختصاص به گونه‏ى معينى ازعرف ندارد و هر عرفى در صورت امكان مى‏تواند چندعنوان بر آن همپوشى داشته باشد. مثلا عرف (اعم ازلفظى يا عملى) ممكن‏است‏به صورت عام يا خاص و در عين حال مطرد يا غالب باشد.

بناى عقلا

«بناى عقلا» (70) كه در نزد دانشيان اصولى شيعى دو قرن اخير گاه با اسامى عرف‏عقلا، سيره‏ى عقلاييه، طريقه‏ىعقلا، بناى عرف، سلوك و عمل عقلا و ... نيز نام برده‏شده است، (71) عرف (72) و يا شاخه‏اى از عرف است كه توسطفقه اماميه ارايه و كاربرديافته است. (73) .

درباره‏ى پيشينه‏ى اين پديده بايد گفت كه اگرچه وضع اصطلاحاتى همچون‏«بناى عقلا» براى اين پديده ازسوى دانشيان اصولى شيعى دو قرن اخير صورت‏پذيرفته و امروزه اين پديده از ويژگى‏هاى خاص ادبيات فقهمكتب عرف شيعه‏دانسته مى‏شود، لكن بررسى متون فقهى و اصولى موجود بيان‏گر اين نكته است كه‏پديده‏ىبناى عقلا در نزد دانشيان شيعى مكتب بغداد و نيز دانشيان اصولى پيروگرايش كلامى دانش اصول اهل سنتداراى پيشينه بوده و اينان پيش از دانشيان شيعى‏دو قرن اخير با اين پديده آشنا بوده‏اند. اين دانشيان اينپديده را با اصطلاحاتى‏همچون «متفق عليه بين العقلا» (74) ، «اعتمد عليه العقلا» (75) ، «العادة الجارية من العقلا» (76) و«عادات العقلا» (77) در متون فقهى و اصولى خود به كار برده‏اند.اندك تورق در آثار فقهى‏و اصولى اين دسته ازدانشيان درستى سخن را هويدا مى‏سازد.

تعريف بناى عقلا

در تعريف بناى عقلا گفته شده كه آن عبارت است از استمرار عمل وروش عمومى توده‏ى عقلا در محاورات،معاملات و ساير روابط اجتماعى بدون‏توجه و در نظر گرفتن كيش، آيين و ملت آن‏ها. به ديگر سخن مراد از بناىعقلاهمان استمرار عمل عقلا بما هم عقلا است، (78) روش و عملى كه هميشگى و همه جايى‏است. (79) همانند اخذظهوركلام متكلم و يا اعتبار حيازت به عنوان سببى براى تملك‏مباحات.

برخى از دانشيان اصولى بناى عقلا را اعم از سلوك خارجى و عرف عملى دانسته‏و آن را شامل مرتكزات عقلاييه- هر چند كه برطبق آن عملى صورت نپذيرفته باشد -مى‏دانند و شايسته مى‏بينند كه به جاى كاربرد واژه‏ى«بناى عقلا» از عنوان «مواقف‏عقلاييه‏» استفاده گردد. چنان كه بناى عقلا نيز به دو گونه‏ى «سيره‏ىعقلاييه‏ى‏بالمعنى الاخص‏» كه در برابر «سيره‏ى متشرعه‏» قرار مى‏گيرد و «سيره‏ى عقلاييه‏ى‏بالمعنى الاعم‏» كه«سيره‏ى متشرعه‏» را نيز در بر مى‏گيرد، فرو كاسته‏اند. (80) اما برخى‏ديگر از دانشيان «ارتكاز عقلا» را چيزى غير ازبناى عقلا دانسته و آن را بسى قوى‏تر وبا ثبات‏تر از سيره‏ى عقلاييه مى‏شمارند. (81) برخى نيز بناى عقلا را مفهومااخص ازعرف و سيره (82) و از گونه‏هاى عرف خاص شمرده‏اند. (83) .

عناصر بناى عقلا

عناصرى كه در سامان‏يافتن بناى عقلا مؤثراند، عبارتند از:

1) عمل معين.

2) تكرار عمل.

3) فراگيرى، يعنى رسيدن تكرار به حدى كه به صورت غالب يا عام‏درآيد به گونه‏اى كه اغلب يا همه‏ى مواردعمل مردم را در برگيرد.

4) نيكو و مفيد بودن عمل، خواه آن عمل ارادى باشد و يا فطرى و ارتكازى. (84) .

فرق عرف و بناى عقلا

اگرچه بناى عقلا خود يكى از گونه‏هاى عرف است چنان كه بسيارى بدان تصريح‏كرده‏اند، ليك به ظاهر، اين دواز جهت عناصر تشكيل‏دهنده داراى اختلاف‏مى‏باشند. بدين‏گونه كه مفيد و نيكو بودن عمل در چهارمين عنصرتشكيل‏دهنده‏ى‏بناى عقلا قيد گرديده است. در حالى كه در عناصر تشكيل‏دهنده‏ى عرف چنين قيدى‏ديدهنمى‏شود و از ديگر سو لزوم ارادى بودن در چهارمين عنصر تشكيل‏دهنده‏ى‏عرف قيد شده است و حال آن كه دربناى عقلا چنين نيست. (85) .

در برابر اين سخن بايد گفت اگرچه در نگاه نخست اين تفاوت پذيرفتنى‏مى‏نمايد، ولى نبايد از نظر دور داشتكه چنين اختلافى نمى‏تواند زياد مورد پذيرش‏قرار گيرد; زيرا با توجه به تعريف و توصيف عرف و بناى عقلا ازديدگاه فقيهان ودانشيان اصول و نيز با توجه به بررسى عرف‏هاى عام و خاص در گستره‏ى فقه وحقوق اين نكتهبه دست مى‏آيد كه مى‏توان اين دو ويژگى را در هر دوى عرف و بناى‏عقلا يافت و بر هر دو منطبق دانست.گذشته از اين كه مى‏توان در مورد ويژگى نيكوبودن كه از سوى برخى دانشيان فقه و اصول براى عرف نيز ارايهشده بود، تفسيرپذيرش و مقبوليت همگانى و همپوشى با مصلحت نوعى را ارايه نمود.

برخى از دانشيان با بيان نسبت عموم و خصوص من وجه براى اين دو (86) (عرف وبناى عقلا) به تاثير از انديشه‏ىخردگرايى نسبت‏به قرار دادن ويژگى‏هاى موافقت‏باعقل، و هميشگى و همگانى بودن به عنوان فرق بين بناىعقلا با عرف از خود تمايل‏نشان داده‏اند. (87) هر چند كه اين سخن قدرى با گفته‏ى ديگر اين دانشيان كه بناىعقلا رااخص از عرف (88) و گونه‏اى از گونه‏هاى عرف مى‏شمارند، ناسازگار است. (89) .

فرق بناى عقلا و دليل عقل

براى روشن شدن تفاوت بناى عقلا با دليل عقل كه گاه از آن به حكم عقل نيزنام برده مى‏شود، (90) ناگزيربهارايه‏ى تعريفى براى دليل عقل مى‏باشيم. در تعريف‏دليل عقل گفته شده كه آن عبارت از هر حكم و محصولعقل و يا به ديگرسخن هر قضيه‏ى عقلى كه موجب اكتشاف و رسيدن به قاعده‏ى حقوقى و ياحكم شرعى شود. (91) .

با توجه به تعريف ارايه شده براى دليل عقل و آن چه پيش از اين درباره‏ى بناى‏عقلا گفته شد مى‏توان تفاوت‏هاىزير را براى آن دو برشمرد:

1) بناى عقلا يك عملكرد است و حال آن كه دليل عقل تنها استنتاج عقل مى‏باشد.

2) بناى عقلا به وسيله‏ى تكرار يك عمل معين ثابت مى‏گردد كه اين خود يكى ازمهم‏ترين عناصرسامان‏دهنده‏ى آن به شمار مى‏آيد و حال آن كه دليل عقل درحصولش هيچ ارتباط و وابستگى به عمل و تكرارآن ندارد.

3) بناى عقلا اگر فطرى نباشد مسبوق به مصلحت‏سنجى و رعايت آن است; امادليل عقل كه استنتاج عقلاست، ممكن است از مصلحت‏سنجى مجرد بوده و با آن‏ارتباطى نداشته باشد. (92) .

4) حكم عقل در مواردى كه حكم آن جارى است، منوط به اطلاع و آگاهى برمصالح و مفاسد واقعى است; يعنىعقل با توجه به اين كه بر مصالح و مفاسد واقعى‏اطلاع دارد، مى‏تواند در موارد مورد نظر حكم صادر كند و حالاين كه بناى عقلامنوط به آگاهى بر مصالح و مفاسد واقعى نيست. (93) .

سيره‏ى متشرعه

تعريف سيره‏ى متشرعه

سيره در لغت‏به معناى عادت و روش است و در اصطلاح دانشيان اصول عبارت‏است از استمرار روش و رفتارعمومى و تبانى آنان بر انجام يا ترك چيزى كه اگر مراداز مردم همه‏ى عقلا از هر كيش و آيين و ملت كه باشند،مورد نظر قرار گيرد، به آن‏سيره‏ى عقلاييه يا بناى عقلا گويند و اگر مراد از مردم همه‏ى مسلمانان ياتنهاخصوص گروهى از آنان مورد نظر باشد، آن را سيره‏ى متشرعه نامند. (94) بنابراين‏سيره‏ى متشرعه عبارت ازروش و رفتارى است كه همواره و به طور مستمر از همه‏ى‏مردم مسلمان و پاى‏بند شريعت و يا تنها از گروهخاصى از آنان - همچون اماميه -بدين عنوان كه مسلمان‏اند، بروز مى‏كند. (95) همانند عمل به اخبار ثقات،اقامه‏ى‏نمازظهر در روز جمعه و عدم پرداخت‏خمس در ارث (96) . اين سيره‏ى متشرعه كه گاه ازآن با اسامىسيره‏ى شرعيه، سيره‏ى اسلاميه، سيره‏ى متشرعه، و عرف متشرعه نيز نام‏برده مى‏شود، (97) اگر سلوك و رفتارعمومى عصر قانون‏گذارى (تشريع) و دوره‏ى‏نزديك به آن باشد، طبيعى است كه از شريعت‏سرچشمه گرفته وداراى منشا دينى وآسمانى باشد. (98) لذا است كه برخى از دانشيان اصولى معاصر در صورت حيثيت‏تعليليه قرارگرفتن تشرع و شريعت‏براى سيره - همانند جهر نماز ظهر روز جمعه - ازآن‏«سيره‏ى متشرعه‏ى بالمعنىالاخص‏» و در غير اين صورت از آن به «سيره‏ى‏متشرعه‏ى بالمعنى الاعم‏» نام آورده‏اند. هر چند كه هر دو راشايسته‏ى مقابل‏قرار گرفتن با سيره‏ى عقلاييه مى‏شمارند. لكن دلالت‏سيره‏ى نخست را به جهت‏وجود همانحيثيت تعليليه اقوى از ديگرى مى‏دانند، چه اين كه گونه‏ى ديگر هيچ‏گاه‏از اين احتمال كه منشا آن طبع عرف وعقلا باشد، خالى نيست. (99) .

در اين جا بايد به اين نكته اشاره كرد كه برخى از نويسندگان معاصر به هنگام‏تعريف و تحديد سيره‏ى متشرعهآن را به اواخر قرن نخست هجرى و از زمان‏صادقين‏عليهما السلام به بعد اختصاص داده‏اند و متعارف زمانپيغمبرصلى الله عليه وآله تا اوايل نيمه‏ى‏نخست قرن نخست هجرى را «عرف شارع‏» دانسته‏اند. اين نويسنده‏ىارجمندحاشيه‏ى مرحوم «سيدعلى قزوينى‏» بر «قوانين‏» را مستند سخن خود پيرامون‏عقيده‏ى شيعه درباره‏ىعرف متشرعه قرار داده است. (100) كه البته اگر بتوان براين گفته (زمان‏بندى و تحديد سيره‏ى متشرعه) بهديده‏ى اغماض نگريست.ليك نسبت‏به آن استناد و انتساب نمى‏توان بدون سخن گذشت. چه اين كه به هيچروحاشيه‏ى مرحوم «سيدعلى قزوينى‏» بر قوانين چنين تفسيرى را برنمى‏تابد;زيرا سخن مرحوم «قزوينى‏» تنهادرباره‏ى ادعاى ثبوت حقيقت متشرعه پس اززمان صادقين‏عليهما السلام است و نه چيز ديگر، عين عبارتمرحوم «سيدعلى قزوينى‏»چنين است:

«و من الظاهر ان حصول الحقيقة فى زمان الصادقين - عليهماالصلاة والسلام - و من بعدهما فيما تاخر حدوثالوضع فيه عن زمن الوحى لايوجب‏كونها حقيقة شرعية بحسب العرف بل هى من الحقيقة المتشرعة و ان افادثمرة‏الحقيقة الشرعية فى خصوص ما صدر عن الصادقين و من بعدهما من‏الائمة عليهم السلام مجردا عن القرينةلوجوب حمله حينئذ على المعنى الشرعى وعليه فلابد من اعتبار عود ضمير «حصولها» الى الحقيقة لا اليهابوصف‏كونها شرعية‏» (101) .

پيشينه‏ى كاربرد سيره‏ى متشرعه

از بررسى كهن‏ترين متون روايى، فقهى و اصولى برجاى مانده از شيعه واهل سنت اين نكته به دست مى‏آيد كهدانشيان فقه و اصول از ديرگاه با سيره‏ى‏متشرعه آشنا بوده‏اند و اين پديده به مراتب پيشتر از عرف وارد عرصه‏ىاجتهاد واستنباط گرديده و دانشيان فقه و اصول نيز آن را راحت‏تر و سريع‏تر از عرف موردپذيرش قرار داده و بهكار بسته‏اند. آرى، تاثير پديده‏ى اجماع را بر سيره‏ى متشرعه‏نمى‏توان ناديده گرفت. چنان كه گاه دانشيانپيشين درنوشته‏هاى خود از پديده‏ى‏سيره‏ى متشرعه با واژگانى همچون «اتفاق المسلمين‏» (102) ، «لاخلاف بينالمسلمين‏» (103) كه در نگاه نخست‏يادآور اجماع‏اند، نام برده‏اند.

كاربرد اصطلاح، «سيره‏ى متشرعه‏» در فقه و اصول اهل سنت و نيز در متون فقهى‏و اصولى دانشيان شيعىپيش از دو قرن اخير ديده نمى‏شود و اين واژه از جمله‏واژگانى است كه دانشيان شيعه در دو قرن اخير به وضعآن دست‏يازيده و آن را درمتون فقهى و اصولى خود به كار برده‏اند. آن چه كه دانشيان اهل سنت و نيزدانشيان‏شيعى پيش از دو قرن اخير به كار مى‏برده‏اند واژگانى همچون «سنة المسلمين‏» (104) ،«السنة التى لااختلاف فيها عندنا»، (105) «الامر الذى لا اختلاف فيه عندنا» (106) ،«عرف الشرع‏» (107) ، «عرف شرعى‏» (108) ، «عرفالشريعة‏» (109) ، «عرف متشرعه‏» (110) و ... بوده است‏كه واژه‏هاى «عرف الشرع‏» و «عرف شرعى‏» به مراتب كاربردبيشترى در متون فقهى‏و اصولى دانشيان شيعه و اهل سنت داشته است. اين كاربرد در نزد دانشيان شيعه‏اندكىپيش از كاربرد اصطلاح «سيره‏ى متشرعه‏» جاى خود را به كاربرد واژگانى‏چون «عرف متشرعه‏» و «سيره‏ىمسلمين‏» داد.

اين كه نخستين بار چه كسى اين پديده را در فقه و اصول شيعه و يا اهل سنت‏به‏كار برده است، دقيقا آشكارنيست; زيرا مثلا هنگامى كه «الموطا» مالك كه از متون‏قابل توجه فقهى - روايى اهل سنت‏به شمار مى‏آيد،نگريسته مى‏شود و يا به تورق‏آثار فقهى مكتب شيعى بغداد همچون «الانتصار» روى آورده مى‏شود، كاربرداين‏پديده در اين متون از سياق جا افتاده‏اى خبر مى‏دهد كه پيشينه‏اى ديرين دارد. البته ازاين نكته نمى‏توانفروگذار بود كه دانشيان اهل سنت نيز به هنگام بحث از پديده‏ى‏عرف به تفكيك اين پديده با پديده‏ى عرفنپرداخته‏اند. چنان كه گاه به هنگام كاربردنيز اين دو پديده را با يك‏ديگر درآميخته‏اند. اين تنها دانشيان شيعىدو قرن اخير و آن‏هم نوعا دانشيان شيعى معاصر بوده‏اند كه به اين مهم همت گماشته و بحث مستقلى‏درباره‏ىآن ارايه داده و سعى در روشن كردن زواياى آن برآمده‏اند. امروزه دانش‏حقوق از اين پديده با عنوان «عرفمذهبى‏» نام مى‏برد.

عرف و سيره‏ى متشرعه

با بيان آن چه گذشت اين پرسش در ذهن جاى مى‏گيرد كه سيره‏ى متشرعه را چه‏نسبتى با عرف است؟ و اينپديده در كدام يك از گونه‏هاى عرف مى‏گنجد؟

پاسخ اين پرسش به گزينش تعاريف و ديدگاه‏هاى موجود درباره‏ى سيره‏ى‏متشرعه وابسته است. بدين‏گونه كهاگر سيره‏ى متشرعه، سلوك و روش عملى‏خصوص متدينين عصر تشريع دانسته شود (111) و يا شريعت و تشرعمتشرعه به نحوى‏از انحا به عنوان حيثيت تعليليه براى سيره قرار داده شود، (112) در اين صورت بايد آن را«عرفمذهبى‏» دانست كه طبيعتا از محل بحث‏خارج خواهد بود. هر چند اگر درقانون و يا در كشف و استنباط احكامشرعى مورد توجه و عنايت قرار گيرد. اما اگرقيود نام برده شده در تعريف و تحقق خارجى سيره‏ى متشرعهملحوظ داشته نشود،در اين صورت با توجه به معناى متصور و تعريف ارايه شده براى آن به نظر مى‏رسدكه بايدآن را در پاره‏اى از موارد از گونه‏ى عرف عام و در پاره‏اى ديگر از موارد، ازگونه‏ى عرف خاص دانست.

در برابر اين سخن برخى بدون ارايه‏ى هيچ‏گونه دليلى سيره‏ى متشرعه را ازگونه‏ى عرف خاص شمرده‏اند. (113) وبرخى هم آن را گونه‏اى از گونه‏هاى بناى عقلا- البته با دايره‏اى محدودتر - دانسته‏اند. (114) اينان براى گفته‏ىخود دليلى به پا نداشته‏اند.

فرق سيره‏ى متشرعه و بناى عقلا

گذشته از فرقى كه از مقايسه‏ى تعريف هر يك با ديگرى آشكار مى‏گردد، پاره‏اى‏از دانشيان براى اين دوفرق‏هايى را بر شمرده‏اند كه به آن‏ها اشاره مى‏شود:

1) بناى عقلا بنابر نظر بسيارى از دانشيان بنفسه كاشفيتى از موقف شارع ندارد ولذا براى به دست آوردنچنين كاشفيتى نيازمند امضا است. ولى سيره‏ى متشرعه ازآن‏جا كه نتيجه‏ى بيان شرعى است، اين امكان رادارا است كه بنفسه كاشف از دليل‏شرعى باشد; (115) لذا از اين جهت آن را همانند اجماع و حتى حلقه‏ى ميانينبين اجماع ودليل شرعى دانسته‏اند. (116) .

2) در استدلال به سيره‏ى متشرعه گذشته از احراز استقرار بناى متشرعه بر عمل‏يا ترك چيزى، احراز كاربردآن سيره توسط اصحاب ايمه‏عليهم السلام و نسل‏هاى معاصر باآنان ضرورى است; تا بتوان به عنوان دليل برطبق آن عمل نمود (117) و حال آن كه در بناى‏عقلا چنين چيزى لازم نيست. يعنى پس از احراز اين نكته كهطبيعت عقلاييه اگر به‏حال خود واگذاشته شود و ردعى هم در ميان نباشد، اقتضاى عمل و استدلال بر طبق‏آنرا دارا است و به هيچ وجه نيازمند اين نيست كه كاربرد آن در زمان ايمه‏عليهم السلام‏يا نزديك به آن احراز گردد.به ديگر سخن در استدلال و عمل برطبق سيره، امضاء لازم است ولى در عمل و استدلال به بناى عقلا عدم ردعكافى است.

3) هر گاه شرايط حصول سيره‏ى متشرعه كامل گردد، احتمال وجود ردع از آن‏بى‏معنا است، زيرا سيره‏ىمتشرعه خود كاشف بيان شرعى است. البته به گونه‏ى‏كشف معلول از علت. به‏خلاف بناى عقلا كه در صورتاستقرار، احتمال ردع در آن‏مى‏رود; زيرا انعقاد بناى عقلا معلول بيان شرعى نبوده بلكه معلول قضيه‏اىعقلايى‏است كه احتمال ردع شرعى در آن وجود دارد. (118) .

ارتكاز عقلا و متشرعه

تعريف ارتكاز عقلا و متشرعه

ارتكاز متشرعه و مرتكزات عقلاييه كه كاربرد آن اخيرا در نوشته‏هاى برخى ازدانشيان اصولى معاصر ديدهمى‏شود، اين گونه شناسانده شده كه آن عبارت است ازشعورى عميق نسبت‏به نوع حكمى كه انجام يا ترك آن -با توجه به وجود سيره برانجام يا ترك - از سوى عقلا و متشرعه صادر مى‏گردد،بدون اين كه دقيقا منشاآن‏شناخته شود. (119) بدين جهت از ديدگاه برخى از دانشيان هرگاه فعلى در پرتو سيره(سيره‏ى متشرعه، سيره‏ىعقلاييه) به جهت مداومت در تكرار و استمرار در ذهن‏سخت جاى‏گزين و استقرار و ثبوت يابد، آن را ارتكازىگويند. (120) بنابراين در نزد اين‏دسته از دانشيان مرتكزات عقلا و متشرعه همان سيره و طريقه‏ى عقلا ومتشرعه‏است كه براثر استمرار و دوام و تكرار به امورى ارتكازى مبدل مى‏گردند. (121) .

در برابر اين گروه برخى ديگر از دانشيان را باور بر اين است كه ارتكاز عقلا ومتشرعه الزاما وابسته به عملخارجى نيست، چه اين كه امور ارتكازى مفاهيمى‏ذهنى‏اند كه آدميان بدون توجه و نظر و استدلال و حتى بدوناراده بر طبق آن‏ها رفتارمى‏كنند. (122) لذا با توجه به اين ديدگاه است كه اين دانشيان سيره‏ى عقلا را به دوگونه‏فرو كاسته‏اند: سيره‏ى عقلاييه‏ى به معناى اخص كه آن را در برابر سيره‏ى متشرعه‏قرار مى‏دهند و سيره‏ىعقلاييه‏ى به معناى اعم كه آن را اعم از سلوك خارجى ومرتكزات عقلاييه مى‏شمارند - هر چند اگر از سوىعرف و عقلا برطبق آن سلوك‏خارجى‏اى تحقق نيافته باشد - و عنوان مواقف عقلاييه را براى مجموع آنشايسته‏مى‏دانند. (123) .

فرق ارتكاز عقلا و متشرعه با سيره‏ى عقلا و متشرعه

برخى از دانشيان فرق اين دو را در اجمال سيره و عدم اجمال ارتكاز دانسته وگويند: چون سيره (سيره‏ى عقلا،سيره‏ى متشرعه) از فعل يا ترك سامان يافته، ازادله‏ى لبى شمرده مى‏شود كه ناتوان از بيان نوع حكم است و ازاين جهت (تعيين نوع‏حكم) داراى اجمال است. هر چند اگر هنگام فعل، از دلالت‏بر جواز و هنگام ترك،زدلالت‏بر عدم وجوب بهره‏مند مى‏باشد; اما ارتكاز عقلا و متشرعه برخلاف سيره‏خالى از اجمال بوده و توانتعيين نوع حكم (وجوب، حرمت و ...) را دارا است. (124) اين‏دانشى چه به هنگام تعريف و چه به هنگام مقايسه،درباره‏ى عدم اجمال و چگونگى‏تعيين نوع حكم در ارتكاز عقلا و متشرعه توضيحى را ارايه نداده است. البتهدراين‏جا و به هنگام مقايسه‏ى اين دو نبايد راه‏هايى را كه برخى از دانشيان براى زدودن‏اجمال از سيره (سيره‏ىعقلا، سيره‏ى متشرعه) ارايه داده‏اند، ناديده گرفت.

ناگفته نماند براى اين دو فرق‏هاى ديگرى نيز وجود دارد كه مى‏توان به وسيله‏ى‏مقايسه‏ى تعريف و كاربرد هريك با ديگرى به آن دست‏يافت كه از آن جمله است:

1) ارتكاز عقلا يا متشرعه امرى ذهنى است و حال آن كه سيره (سيره‏ى عقلا،سيره‏ى متشرعه) يك عملكرداست.

2) ارتكاز عقلا يا متشرعه بنابر نظر اكثر دانشيان و با توجه به تعريفى كه براى آن‏ارايه شده در تحقق خودنيازمند و وابسته به سيره (سيره‏ى عقلا، سيره‏ى متشرعه)مى‏باشد و حال آن كه سيره چنين نيست.

عرف و اجماع

از سوى دانشيان اصول براى اجماع تعاريف گوناگون و فراوانى ارايه شده است (125) كه از آن جمله است: «اتفاق، «اجتماع جميع آراء اهل‏الاجماع على حكم من امور الدين عند نزول الحادثة‏» (127) ، «اتفاق امة محمدصلى الله عليه وآله على امرمن امور الدينية‏» (128) ، «اتفاق اهل الحل و العقد من امة محمدصلىالله عليه وآله على امر من امور» (129) ،«اتفاق المجتهدين من امة محمدصلى الله عليه وآله فى عصر على امر» (130) ،«اتفاق من يعتبر قوله من‏الامة فى الفتاوى الشرعية على امر من امور الدينية‏» (131) ، «اتفاق علماء كل عصر مناهل‏العدالة و الاجتهاد على حكم‏». (132) .

از پايگاه جامعه‏شناسى، اجماع دلالت دارد بر پيدايى اتفاق‏نظر و توافقى آشكار يانهان در يك گروه. اين وفاقمى‏تواند عمل نيز باشد; يعنى به صورت فرايندى تجلى‏كند كه از طريق آن اعضاى يك گروه يا يك جامعه بهبيان توافقى مشترك دست‏يابند.هم‏چنين واژه‏ى وفاق در معنايى محدودتر تصميم‏گيرى‏هايى را مى‏رساند كه ازطريق‏آن گروه موفق به دست‏يابى به طرزفكرهايى مبتنى بر همنوايى مى‏شود. (133) اين تفسيرجامع شناختىاجماع تا حدودى نه چندان اندك به آن چه كه در نزد دانشيان اصول‏به اجماع قولى و اجماع عملى شناختهمى‏شود، نزديك مى‏باشد. (134) به ويژه كه برخى ازدانشيان دايره‏ى اجماع عملى را آن چنان گسترده دانسته‏اند كههمگان را در آن شريك‏مى‏شمارند. (135) شايد همين ديدگاه جامعه‏شناختى بوده است كه برخى از فقيهانحنفى‏مذهب ونيز برخى از دانشيان اصولى اماميه را بر آن داشت تا عرف رابه‏منزله‏ى‏اجماع (136) يا شاخه‏اى ازاجماع به شمار آورند. (137) چنان كه همين ديدگاه در نزد برخى ازدانشيان درباره‏ى سيره‏ى متشرعه نيز ديدهمى‏شود كه سيره را از گونه‏ى اجماع (138) وبلكه از پيشرفته‏ترين گونه‏هاى اجماع دانسته‏اند. (139) در برابر اين دستهاز دانشيان برخى‏بر اين باوراند كه بايد اجماع را گونه‏اى از گونه‏هاى عرف دانست. (140) ناگفته نماند كه‏هيچ يك ازاين دو ديدگاه دليلى براى سخن خود ارايه نداده‏اند.

به هنگام بررسى اين دو ديدگاه بايد گفت اگر فرضا اجماع در تحت عنوان عرف‏علما يا عرف مذهبى نگنجد،بازنمى‏توان آن را با هيچ يك از اين دو ديدگاه به طورمطلق قابل انطباق دانست. چه اين كه در اين فرض (عدماندراج اجماع در تحت‏عرف علما و عرف مذهبى) عرف و اجماع تنها در پاره‏اى موارد بر يك ديگرهمپوشى داشتهو در بسيارى ديگر از موارد غيرقابل انطباق مى‏باشند. توجه به موارداختلاف اجماع و عرف صحت اين گفته راآشكار مى‏نمايد. گذشته از اين هرگز نبايدديدگاه‏هاى خاص هر يك از اماميه و عامه را درباره‏ى اجماع ناديدهگرفت. اين دوديدگاه تنها هنگامى خواهند توانست‏سخن خود را به ثبوت برسانند كه اجماع ياعرف را از معناىمصطلح خويش عارى و به معناى موردنظر خود نزديك سازند.

فرق عرف و اجماع

برخى ازدانشيان موارد زير را به عنوان فرق‏هاى موجود بين عرف و اجماع‏برشمرده‏اند:

1) عرف گاه غالب گاه مطرد است و حال آن كه اجماع همواره مطرد بوده واجماع‏غالب معنا ندارد. (141) .

2) عرف ممكن است‏بد يا سودمند باشد و حال آن كه اجماع نمى‏تواند در نزدپيروان آن بد و زيان‏آور باشد.

3) با توجه به گونه‏هاى عرف، عرف محلى وجود دارد، ولى اجماع محلى‏وجود ندارد. (142) .

4) در عرف عنصر عمل شرط است، ولى در اجماع چنين چيزى شرط نيست; (143) چه اين كه ممكن است صرفااتفاق آرا وجود داشته باشد، بدون اين كه‏به عمل برسد. (144) .

گونه‏هاى عادت

گونه‏هاى عادت را مى‏توان به موارد زير فروكاست:

1) عادت‏هاى فردى.

و آن عبارت از عادت‏هايى است كه آدميان در زندگى روزانه‏ى خود به آن‏خوگرفته‏اند. همانند خوراك، پوشاك.اين عادت‏ها كه به آداب و اخلاق فردى‏برمى‏گردد، همان طرز زندگى و شيوه‏ى خاص اداره‏ى امور زندگىشخصى است.

2) عادت‏هاى مشترك و جمعى.

اين عادات كه به امور مدنى و حقوقى مربوط است; ولى به صورت قاعده‏هاى‏حقوقى درنيامده در واقععادت‏هاى جوامع بشرى در روابط اجتماعى خود است كه‏هر يك به اسلوب و جلوه‏اى خاص درآمده است. اينعادت را گاه به طور مسامحه‏مترادف عرف دانسته و با نام «عرف مشترك‏» از آن ياد مى‏كنند.

3) عادات طبيعى.

و آن امور متكررى است كه از اسباب و علل طبيعى نشات مى‏يابد. همانند مسايل‏مربوط به بلوغ و پاره‏اى ديگراز امور طبيعى مربوط به مردان و زنان.

گفتنى است كه هر يك از دو گونه‏ى نخست عادت ممكن است‏به اوصاف‏پسنديده و صحيح و يا ناپسند و حتىظالمانه متصف گردند. چه اين كه گاه هواى‏نفس و يا فساد و شهوت و يا تنها صرف سرگرمى، ايجاد كننده‏ىعادتى و باعث رواج‏آن مى‏شود. (145) از اين نكته شايد بتوان دريافت كه چرا گاه برخى از بزرگ‏ترين فقيهانواصوليان به سختى به عرف و عادت تاخته‏اند. (146) .

پى‏نوشتها:

1) در اين خصوص رك. مقدمه‏ى علم حقوق، ص 187; ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 349.

2) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 108; مقدمه‏ى علم حقوق، ص 190.

3) كليات مقدماتى حقوق، ص 213.

4) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 120; كليات مقدماتى حقوق، ص 212.

5) احكام الفصول، ج 1، ص 296.

6) احكام الفصول، ج 1، ص 296; المحصول، ج 1، ص 357.

7) المحصول، ج 1، ص 362.

8) العرف والعادة فى راى الفقهاء، ص 19; مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 51 .

9) المحصول، ج 1، ص 117; مبادى فقه و اصول، ص 221; مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 114، 115.

10) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 421; ترمينولوژى حقوق، ص 449.

11) مقالات الغرويه، ص 287، (نقل از مبانى حقوق، ج 2، ص 205) و نيز رك. زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 315.

12) المستصفى فى علم الاصول، ج 1، ص 325 - 326; المدخل الفقهى العام، ص 569 .

13) مبادى فقه و اصول، ص 221.

14) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 37.

15) مبادى فقه و اصول، ص 221; مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 2، ص 114; الاصول العامه للفقه المقارن،ص421 و نيز رك. مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 52 .

16) العرف والعادة فى راى الفقهاء، ص 19.

17) المدخل الفقهى العام، ص 569 - 570 .

18) ترمينولوژى حقوق، ص 449.

19) فقه سياسى، ج 2، ص 222 و به عنوان نمونه رك. وسائل، ج 6 ، كتاب خمس، ص 345 - 346، ب 5 ، ح 4.

20) العرف والعادة فى راى الفقهاء، ص 19; الاصول العامة للفقه المقارن، ص 42; درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1،ص 366.

21) فوائد الاصول، ج 3، ص 193; علم اصول الفقه فى ثوبه الجديد، ص 222; مبادى فقه و اصول، ص221;الاصول العامة للفقه المقارن، ص 420; درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 366.

22) الاصول العامه للفقه المقارن، ص 420.

23) المدخل الفقهى العام، ص 562.

24) General Custom .

25) ترمينولوژى حقوق، ص 448.

26) ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 349 - 350.

27) Particular Custom .

28) ترمينولوژى حقوق، ص 448.

29) Special Custom .

30) ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 350.

31) International Custom .

32) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 40.

33) همان‏جا.

34) مبانى استنباط حقوق اسلامى،ص 259; ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 351.

35) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 89; و نيز رك. الموافقات، ج 2، ص 226. نمونه‏اى از كاربرداين‏گونه را مى‏توان در جامع الشتات، ج 2، ص 19 - 20 و 253 ديد.

36) ترمينولوژى حقوق، ص 449.

37) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 89 .

38) ترمينولوژى حقوق، ص 449.

39) ترمينولوژى حقوق، ص 449; كليات مقدماتى حقوق، ص 213.

40) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 120; كليات مقدماتى حقوق، ص 213.

41) ترمينولوژى حقوق، ص 448.

42) كليات مقدماتى حقوق، ص 212.

43) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 81 .

44) نمونه‏اى از كاربرد عرف بلد را مى توان در جامع الشتات، ج 2، ص 147 ديد.

45) Local Custom .

46) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 90; ترمينولوژى حقوق، ص 449; ديباچه‏اى بر دانش حقوق،ص350.

47) نظام‏هاى بزرگ حقوقى معاصر، ص 47.

48) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 84 .

49) همان‏جا.

50) ترمينولوژى حقوق، ص 448.

51) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 108.

52) چنان‏كه قضات براى اجراى بند سوم ماده‏ى 225 قانون آيين دادرسى مدنى يك دهم خواسته رابه عنوانتامين مطالبه مى‏نمودند. (ترمينولوژى حقوق، ص 449).

53) ترمينولوژى حقوق‏ص 448.

54) نمونه‏اى از كاربرد عرف شارع در متون را مى‏توان در منتهى الوصول و الامل، ص 139 و الفوائد الحائريه،ص107 ديد.

55) مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 253.

56) همان‏جا.

57) دانشنامه‏ى حقوقى، ج 4، ص 695; ترمينولوژى حقوق، ص 449; كليات مقدماتى حقوق، ص 209;حقوق‏مدنى (امامى)، ج 4، ص 142 - 143.

58) ادله‏ى اثبات دعوى، ص 34.

59) همان، ص 34 - 35.

60) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 91; ترمينولوژى حقوق، ص 447 - 448.

61) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 90; الاشباه والنظائر (ابن‏نجيم)، ص 9. هم‏چنين براىديدن‏نمونه‏اى از كاربرد آن رك. المحصول، ج 1، ص 203.

62) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 90.

63) دانشنامه‏ى حقوقى، ج 4، ص 697; مقدمه‏ى علم حقوق، ص 52 - 53; و نيز رك. دروس فى علم الاصول،ج2، ص 132.

64) دروس فى علم الاصول، ج 2، ص 132.

65) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 235.

66) المدخل الفقهى العام، ص 51 ، 555; الاصول العامة للفقه المقارن، ص 421; مجموعة بحوث فقهيه، ص 26.

67) مبادى فقه و اصول، ص 224.

68) المدخل الفقهى العام، ص 51 ، 555; الاصول العامة للفقه المقارن، ص 421; مجموعة بحوث فقهيه، ص 26.

69) رك. الموافقات، ج 2، ص 215.

70) Common Sense .

71) در اين خصوص رك. فوائد الاصول، ج 3، ص 192; نهاية الافكار، ج 3، ص 137; اصول الفقه، ج 2،ص 171; علماصول الفقه فى ثوبه الجديد، ص 222; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 234; دروس فى علم‏الاصول، ج 1، ص 111، 276; مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 91; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 57;درآمدى بر حقوق اسلامى،ج 1، ص 366.

72) بحرالفوائد، ج 1، ص‏171.

73) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 217; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 57.

74) به عنوان نمونه رك. الموافقات، ج 1، ص 65.

75) همان، ج 2، ص 233.

76) همان، ج 3، ص 99.

77) همان، ج 3، ص 127.

78) فوائد الاصول، ج 4، ص 192; نهاية الافكار، ج 3، ص 137; دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 111، 276;اصولالفقه، ج 2، ص 171; مبادى فقه و اصول، ص 203; المعالم الجديده، ص 168 169; الاصول العامة‏للفقه المقارن،ص 197 - 198.

79) ترمينولوژى حقوق، ص 114.

80) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 234.

81) مبادى فقه و اصول، ص 224 - 225.

82) دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 57.

83) ترمينولوژى حقوق، ص 448.

84) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 91، 218; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 60.

85) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 91.

86) دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 60.

87) ترمينولوژى حقوق، ص 114، 448.

88) دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 57.

89) ترمينولوژى حقوق، ص 448.

90) اصول الفقه، ج 1، ص 206.

91) الفصول الغروية فى الاصول الفقهيه، ج 2، ص 316; اصول‏الفقه، ج 2، ص 125; مكتب‏هاى حقوقى درحقوق‏اسلام، ص 124.

92) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 218; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 62 .

93) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 198.

94) اصول الفقه، ج 2، ص 171.

95) فوائد الاصول، ج 3، ص 192; نهاية الافكار، ج 3، ص 137; دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 276;الاصول‏العامة للفقه المقارن، ص 199; درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 368.

96) المعالم الجديده، ص 167.

97) اصول الفقه، ج 2، ص 171; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 253.

98) درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 368.

99) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 247 - 248.

100) رك. مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 253.

101) رك. قوانين الاصول، ج 1، ص 36. ذيل عبارت: «فى زمان الصادقين عليهما السلام‏».

102) قواطع الادله، ص 51 .

103) احكام الفصول، ج 1، ص 379.

104) الموطا، ج 2، ص 693 ، 804 .

105) همان، ج 1، ص 177، 246.

106) همان، ج 1، ص 253.

107) المعتمد، ج 2، ص 274; احكام الفصول، ج 1، ص 291; المستصفى، ج 1، ص 352، 354; المحصول، ج 1،ص123، 129، 302; الموافقات، ج 1، ص 155 و ج 3، ص 130; قواطع الادله، ص 111; الانتصار،ص 100، 241، 299.

108) الانتصار، ص 134، 270، 556; منتهى الوصول و الامل، ص 138; الروضة البهيه (دوره‏ى سه جلدى)، ج 3،ص 78.

109) الانتصار، ص 242، 270، 401.

110) الفوائد الحائريه، ص 107; مفاتيح الاصول، ص 50 ، 51 ، 64 .

111) المعالم الجديده، ص 167.

112) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 247.

113) مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 253; درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 366.

114) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 199.

115) دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 112، 276; المعالم الجديده، ص 169.

116) دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 276 - 277.

117) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 199.

118) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 247.

119) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 200.

120) فوائد الاصول، ج 3، ص 192; مبادى فقه و اصول، ص 224 - 225.

121) مبادى فقه و اصول، ص 225.

122) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 234; مبادى فقه و اصول، ص 225; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 61 .

123) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 234.

124) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 200.

125) تعاريف بيان شده‏نوعا تعاريف ارايه شده از سوى اهل سنت مى‏باشد. در خصوص باور شيعه درباره‏ى‏اجماعرجوع شود به كتاب الذريعة الى اصول الشريعه، ج 2، ص 128 - 129; معالم الدين و ملاذ المجتهدين،ص 172.

126) المعتمد، ج 2، ص 3.

127) كتاب فى اصول الفقه، ص 161.

128) المستصفى، ج 1، ص 173.

129) المحصول، ج 2، ص 3.

130) منتهى الوصول و الامل، ص 52 .

131) معالم الدين و ملاذ المجتهدين، ص 172.

132) كشف الاسرار، ج 2، ص 181.

133) فرهنگ علوم اجتماعى، ص 64 .

134) اجماع قولى عبارت است از اتفاق فقيهان و مفتيان بر فتوى درباره‏ى حكمى فقهى، حقوقى يا اصولى كه‏بهوسيله‏ى تتبع و بررسى در گفته‏ها و نوشته‏هاى آنان به دست‏خواهد آمد. اجماع عملى عبارت است ازاتفاق عملمجتهدين در مساله‏اى اصولى بدين‏گونه كه در مقام استنباط به آن مساله استناد جسته و باتوجه به آن فتوىدهند، همانند كاربرد استصحاب در ابواب گوناگون فقه (در اين خصوص رك. فوائدالاصول، ج 3، ص 191).پيروان‏اين تعريف اجماع عملى، آن را به مسايل اصولى اختصاص داده و ازمختصات مجتهد بما انه مجتهدمى‏شمارند و مى‏گويند به جهت مشترك بودن مجتهد و غيرمجتهد درمسايل فقهى - حقوقى، اجماع عملى رادر فقه و حقوق بار نيست. (رك. فوائد الاصول، ج 3، ص 191)ولى ديگر گروه از دانشيان دايره‏ى اجماع عملى راگسترده‏تر مى‏بينند به گونه‏اى كه مسايل فقهى وحقوقى را نيز در بر مى‏گيرد و چون اينان بر خلاف گروهپيشين آن را از مختصات مجتهدين نمى‏دانند،غيرعلما را نيز در آن سهيم مى‏شمارند. (رك. اصول الفقه، ج 2،ص 174).

135) اصول الفقه، ج 2، ص 174.

136) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 1، ص 186.

137) فوائد الاصول، ج 3، ص 191; مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 94. اگرچه نويسنده‏ى محترمكتاب‏اخير در خصوص پندار شاخه‏اى از اجماع بودن عرف به كتاب رد المحتار، ج 1، ص 38 استناد جسته‏است;ولى تا آن‏جا كه در كتاب «رد المحتار» به تورق و جستجو پرداخته شد، مطلبى كه صريحا دلالت‏برچنين ادعاداشته باشد،يافت نشد. البته در ج 3، ص 14 عبارتى وجود دارد كه شايد بتوان چنين ادعايى رااز آن استنباطكرد. هر چند كه ارايه‏ى استنباطهاى ديگرى نيز از اين عبارت ممكن و محتمل است. آن‏عبارت چنين است:«لان تعامل فى بلد لايدل على الجواز ما لم يكن على الاستمرار من الصدر الاول‏فيكون ذلك دليلا على تقريرالنبى‏صلى الله عليه وآله اياهم على ذلك فيكون شرعامنه فاذا لم يكن كذلك لايكون فعلهم‏حجة الا اذا كانكذلك من‏الناس كافة فى‏البلدان كلها فيكون اجماعا والاجماع حجة‏».

138) فوائد الاصول، ج 3، ص 191; اصول الفقه، ج 2، ص 174.

139) اصول الفقه، ج 2، ص 174.

140) نظرية العرف، ص 57، 174.

141) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 420; مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 94; نيز رك. الاجتهاداصوله‏واحكامه، ص 89 .

142) بررسى نوشته‏هاى دانشيان اصولى پيشين اهل سنت اين نكته را نشان مى‏دهد كه آن‏ها تقريبا بهنوعى‏اجماع محلى گرويده‏اند.

143) رك. الاجتهاد اصوله و احكامه، ص 89 .

144) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 94.

145) المدخل الفقهى العام، ص 556; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 225.

146) به عنوان نمونه رك. مكاسب،ص 83 .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation