|
|
|
|
|
|
ــ عبد الله ، ابراهيم والحسن ابنى الحسن ، عن اُمّهم فاطمة بنت الحسين ، عن ابيها ]حديث 40[ .ــ بشير بن ميمون الواسطى ، عن عبد الله بن الحسن ، عن امّه فاطمة ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «مرآة العقول» ، ج1 ، ص232 ، «السيدة السكينة» ، ص28و29 .(2) «الغدير» ، ج3، ص271و271 .بنت الحسين ، عن فاطمة الكبرى ]حديث 31[ .ــ بشير بن زياد الجزرى ، عن عبد الله بن الحسن ، عن امّه فاطمة بنت الحسين عن فاطمة الكبرى ]حديث 41و48[ .عبد الله بن عباسشيخ الطائفه ابى جعفر محمد بن حسن طوسى وى را از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ، اصحاب امير المؤمنين (عليه السلام) و اصحاب امام حسين (عليه السلام)مىداند(1). و برقى او را در شمار اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ذكر كرده است(2). ابو العباس عبدالله بن عباس بن عبد المطلب پسر عم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و از محدثان ، مفسران ، مورخان و فقهاى جهان اسلام است . او سه سال قبل از هجرت در شعب ابى طالب متولد شد . والدينش عباس عم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) (متوفى 32هـ ق) وام الفضل لبابة الكبرى (متوفى حدود 30هـ ق) بودند هر دو قبل و (به قولى بعد) از هجرت مسلمان شدند .روزى ابن عباس در خانه خالهاش ميمونه ام المؤمنين آب وضوى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را آماده نمود ، آن حضرت او را دعا كرد و فرمود : «اللّهمّ فقّهه فى الدّين وعلم التأويل» . در خبر ديگر دعاى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) به اين صورت است : «اللّهمّ علّمه الحكمة وتأويل الكتاب» . در حديث ديگر است كه :«اللّهمّ بارك فيه وانشر منه واجعله من عبادك الصالحين ، اللُّهُمَّ زده علماً فقهاً» .همه اين احاديث در صحاح روايت شدهاند . ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «رجال الطوسى» ، اصحاب رسول الله ، رقم 6 ، ص22 ، اصحاب على (عليه السلام) ، رقم 3، ص46 ، اصحاب الحسين بن على (عليه السلام) ، رقم 15 ، ص77 .(2) «رجال البرقى» ، ص2 .ابن عباس به هنگام رحلت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ، سيزده و يا پانزده ساله بود معذالك هوشى چنان سرشار وحافظهاى قوى داشت كه 1660 حديث صحيح تنها در صحيحين (بخارى و مسلم) از او روايت شده است. حال آنكه احاديث ابو بكر در صحيحين حدود 142 حديث است . وى از كودكى در محضر امير المؤمنين على(عليه السلام)تحت تعليم وارشاد قرار داشت و تفسير محكمات و متشابهات قرآن و فقه و حكمت را از آن حضرت آموخت . تفسير قرآن كه از ابن عباس روايت شده ، دروس تفسير امير المؤمنين على (عليه السلام) است . كه املاء مىكرده و عبد الله مىنوشته است . ابن عباس بعد از عثمان بن حنيف از سوى امام على (عليه السلام) به ولايت بصره و خوزستان و فارس و كرمان و غيره منصوب گرديد و در اين ايام همه روزه در ماه رمضان درس فقه و تفسير مىداد . او غالباً روزهاى خود را تقسيم مىكرد . روزى را به فقه ، روزى را به تفسير (تأويل) و روزى را به مغازى و روزى را به شعر و روزى را به ايام عرب اختصاص مىداد(1).ابن عباس پس از شهادت حضرت على (عليه السلام) در خدمت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) بود . او در مكه بود كه امام حسين (عليه السلام) عازم سفر عراق گرديد . ابن عباس ، امام (عليه السلام) را از اين سفر بر حذر داشت ولى امام حسين(عليه السلام) در پاسخ وى فرمود :«يا ابْنَ الْعَمِّ اِنّى وَاللهِ لأعْلَمُ أنَّكَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَقَدْ أزْمَعْتُ عَلَى الْمَسيرِ ... واللهِ لايَدْعونى حَتّى يَسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جُوفى فَإذا فَعَلُوا سلَّطَ اللهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَرْئَةِ»(2).«پسر عم ! به خدا سوگند مىدانم تو از راه خير خواهى و ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «دايرة المعارف تشيع» ، ج1 ، ص344 ـ 345 .(2) «انساب الاشراف» ، ج3 ، ص161 ، «طبرى» ، ج7 ، ص275 ، «كامل ابن اثير» ، ج3، ص276 «سخنان حسين بن على (عليه السلام) از مدينه تا كربلا» ، ص68 .شفقت اين پيشنهاد را مىكنى ، ولى من تصميم گرفتهام كه بسوى عراق حركت كنم ... به خدا سوگند اينها دست از من بر نمىدارند مگر اينكه خون مرا بريزند و چون به اين جنايت بزرگ دست يازيدند ، خداوند كسى را بر آنان مسلط مىكند كه آنها را به گونهاى به ذلّت وزبونى كشاند كه پست تر از كهنه پاره زنان گردند» .پس از واقعه كربلا و شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش ، عبد الله بن زبير كه در مكه مىزيست شورش كرده و حكومت مكه را به دست گرفت. وى با سختگيرى بر ابن عباس در صدد برآمد تا از وى بيعت گيرد ليكن موفق شد . يزيد كه از اين خبر آگاهى يافت شادمان شده به ابن عباس نوشت :«خبر يافتهام كه ابن زبير ملحد تو را به بيعت خويش خوانده و به تو پيشنهاد كرده است تا به اطاعت او درآيى و آنگاه پشتيبان باطل و شريك گناه باشى . ليكن تو زير بار نرفته و از بيعت ما دست نكشيدهاى ، چه با ما وفادار مانده و در آنچه خدا از حق ما به تو شناسانده است او را فرمان بردهاى ، پس خدا تو خويشاوند را پاداش نيك دهد ، بهترين پاداشى كه بخويشان حقشناس مىدهد ، و من هر چه را فراموش كنم ، از ياد نخواهم برد كه با تو نيكى كنم و به نيكى پاداشت دهم و در پيوند با تو تا آنجا كه از مثل من شايسته بزرگوارى و فرمانبرى و نزديكيت به پيامبر خدا باشد ، شتاب ورزم ، پس خدايت رحمت كند ، خويشان خود را كه نزد تواند و هم كسانى را كه از اطراف و اكناف مىرسند و اين ملحد با زبان و گفتار فريبنده خود آنان را مىفريبد مراقب باش و ايشان را از حسن عقيده خود در اطاعت رها نكردن بيعت من آگاه ساز چه ايشان فرمان تو را بهتر مىبرند و از تو شنوايى بيشترى دارند تا اين بىبند و بار ملحد والسلام»(1).عبد الله بن عباس به يزيد نوشت :«از عبد الله بن عباس به يزيد بن معاويه ،اما بعد نامهات درباره فراخواندن پسر زبير مرا بخويشتن و رد كردن من پيشنهاد او را كه با وى بيعت كنم ، بمن رسيد . واگر هم آنچه شنيدهاى درست باشد، نه ستودنت را درنظر داشتهام و نه دوستى با تو را ، ليكن خدا است كه نيت مرا مىداند . و گمان كردى كه تو دوستى مرا فراموش نخواهى كرد ، بجانم سوگند از حق ما كه در دست دارى جز اندكى بما نمىرسانى و بيشتر آن را از ما دريغ مىدارى . از من خواستهاى كه مردم را بياريت وادار نمايم و از همراهى با ابن زبير باز دارم ; هرگز، شادمانى و خوشحالى مباد ترا ، با اينكه حسين بن على را تو كشتهاى ! خاك بدهانت اى خاك بر سر ، راستى از كم خردى و بىفكرى تواست اگر نفست چنين نويدى بتو مىدهد ، و در خور سرزنشى و هلاك سزاى تو است . اى بىپدر ، گمان مبر ، گشتنت حسين و جوانان بنى عبد المطلب ، چراغهاى تاريكى و ستارگان راهنما را از ياد بردهام ، لشكرهاى تو آنان را آغشته بخاك ، برهنه تن و بىكفن در ميان بيابان روى زمين انداختند ، بادها برايشان مىوزيد و گرگها ايشان را دست بدست مىگرفتند ، وكفتارها بنوبت بر آن بدنها هجوم مىآوردند تا خدا براى ايشان مردمانى را وسيله ساخت كه در خون ايشان شركت نداشتند و آن بدنها را كفن كردند .اى يزيد ، بخدا قسم بواسطه من و آنان عزّت يافته و در مقامى كه دارى جاى گزين شدهاى . من هر چه را فراموش كنم ، اما ازياد نخواهم برد كه بىپدر بدكار بدكار زاده بيگانه پست پدر و پست مادر را برايشان مسلط كردى همانكه پدرت از بستن او بخود جز ننگ و رسوايى و خوارى ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «تاريخ يعقوبى» ، ج2 ، ص185و186 .دنيا و آخرت و مرگ وزندگى چيزى بدست نياورد .پيامبر خدا گفته است : الولد للفراش وللعاهر الحجر ، «فرزند براى بستن است ، وزناكار را سنگ بايد» پس او را بپدرش ملحق كن ، چنانكه فرزند حلال زاده پارساى پاك دامن بدو ملحق مىشود . پدرت به نادانى سنت را از ميان برد و بدعتها و تازههاى گمراه كننده را عمداً زنده كرد ، من هر چه را از ياد ببرم ، فراموش نخواهم كرد كه حسين بن على را از حرم پيامبر خدا بحرم خدا طرد كردى آنگاه مردانى را پنهانى بر سر او فرستادى تا غافلگير او را بكشند ، پس او را از حرم خدا به كوفه راندى و ترسان و نگران از مكه بيرون رفت با اينكه در گذشته و حال عزيزترين مردم بطحا بود در بطحا ، و اگر در مكه اقامت مىگزيد و جنگ در آن را روا مىشمرد ، از همه مردم مكه و مدينه در دو حرم بيشتر فرمان برده مىشد ; ليكن او خوش نداشت كه حرمت خانه و حرمت پيامبر خدا را حلال شمارد و بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردى هنگامى كه در نهان مردانى درپى او به مكه فرستادى تا در حرم با او بجنگند، وآنچه را پسر زبير نيز بزرگ نشمرد ، هنگامى كه حرمت كعبه را از ميان برد و آن را در معرض سنگ و تير قرارداد ، وچنان گمان مىبرم كه تو خود حلال شمارندهاى بلكه مرا شكى نيست كه تو سوزاننده (كعبه) وضامن آنى ، تويى كه پيوسته بازنان خواننده و نوازنده مىگذرانى ، پس چون (حسين بن على) بد عقيدگى تو را ديد رهسپار عراق شد بىآنكه بخواهد با تو نبرد كند و امر خدا فرمانى انجام يافته بود .سپس تويى كه به پسر مرجانه نوشتى تا با سپاهيان سر راه بر حسين بگيرد و او را دستور دادى كه در كار وى شتاب ورزد و امروز و فردا نكند و اصرار ورزيدى تا او و همراهانش از بنى عبد المطلب ، اهل بيتى را كه خدا پليدى را از ايشان بدور داشته و آنان را بسى پاكيزه كرده است ، بكشد ، مائيم آن اهل بيت ، نه مانند پدران بدخوى جفاكار سختگير نامهربانت . سپس حسين بن على باو پيشنهاد سازش كرد و خواستار بازگشتن شد ، پس كمى ياران و برانداختن خاندان او را غنيمت شمرديد و بر ايشان تاختيد و آنان را كشتيد چنانكه خانوادهاى ]از[ تركان و كافران بكشند . چيزى نزد من عجبتر از آن نيست كه خواستار دوستى و يارى منى و تو خود پسران پدرم را كشتهاى و خون من است كه از شمشير تو مىچكد و خون تو يكى از خواستههاى من است (يكى از كشندگان خويشان منى) پس اگر خدا بخواهد خون من نزد تو پامال نخواهد شد و از خونخواهى من نخواهى رهيد و اگر هم در دنيا خون مرا ربودى ، پيش از ما پيمبران و پيمبر زادگان بشهادت رسيدهاند و وعده گاه خداست و در يارى ستمديدگان و انتقام كشيدن از ستمكاران او خود كفايت است ، پس شگفت مدار كه امروز بر ما ظفر يافتهاى ، بخدا قسم روزى هم ما بر تو پيروز مىشويم ، اما آنچه از وفادارى و حقشناسى من گفتى ، اگر هم چنان باشد بخدا قسم با پدرت بيعت كردم با اينكه مىدانستم ]كه پسر عموهاى من[ و همه پسران پدرم براى اين امر از تو شايسته ترند ، ليكن شما گروه قريش بر ما فزونى و برترى جستيد و سلطنت ما را از ما ربوده بخود اختصاص داديد ، و دست ما را از حق ماكوتاه كرديد ، هلاك بر كسى كه در ستم كردن بر ما قدم پيش نهاد و نابخردان را عليه ما بر انگيخت و كار را بدون ما بدست گرفت ، پس هلاك باد اينان را چنانكه ثمود و قوم لوط و اصحاب مدين و تكذيب كنندگان پيمبران هلاك شدند . هان ، عجبتر از همه عجبها ، و تا زنده باشى روز گار تو را بشگفت آورد ، آن است كه دختران عبد المطلب و پسران صغيرى از نسل او را چون اسيران جلب شده نزد خود به شام بردى تا به مردم نشان دهى كه ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشتهاى ، بجانم سوگند كه اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بودهاى ، اما اميدوارم كه زخم زبانم و شكستن و بستنم بر تو گران آيد ، اين شادمانى تو را نپايد و پس از آنكه عترت پيامبر خدا را كشتى ، خدايت جز اندكى مهلت ندهد تا تو را دردناك بگيرد و نكوهيده و گنهكار از دنيا بيرون برد ، پس اى بىپدر زندگى كن ، بخدا سوگند آنچه كردهاى تو را نزد خدا هلاك ساخت و سلام بر كسى كه فرمان خدا را ببرد»(1).در رجال كشى علاوه بر راوياتى كه در مدح او آمده ، روايتى در قدح وى نيز ذكر شده است كه دانشمندان علم رجال روايات قدح او را ضعيف دانستهاند(2).علامه حلى گويد : «حال ابن عباس در جلالت و اخلاص نسبت به امير المؤمنين (عليه السلام) از آن مشهورتر است كه بر كسى پنهان باشد . كشى رواياتى در قدح او آورده كه ابن عباس اجل از چنان نسبتها ست ومادر كتاب بزرگ خود به تفصيل اين حرفها را رد كردهايم»(3).پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) در كربلا ، عبد الله بن زبير در حجاز به قدرت رسيد و دعوى خلافت كرد و چون ابن عباس با وى بيعت ننمود و شخصيت او در مكه ، مقام عبد الله بن زبير را تحت الشعاع قرار مىداد به طائف هشتاد كيلومترى مكه تبعيد گرديد . او در هفتاد و يك سالگى و به قولى هفتاد و دو سالگى يا هفتاد و چهار سالگى در طائف وفات كرد و همانجا مدفون گرديد . محمد بن الحنفية پسر عم او بر جنازهاش نمازگزارد و گفت : «مات ربانى هذه الامة» .يعنى عالم بزرگ اين امّت وفات كرد .علامه مجلسى درباره آخرين روز زندگى ابن عباس حديثى از عطاء بن دينار ، شاگرد وى روايت كرده كه ترجمه آزاد آن چنين است :«نزد عبد الله بن عباس رفتيم . او در طائف بيمار و ناتوان شده بود . ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «تاريخ يعقوبى» ، ج2 ، ص186 ـ 189 .(2) «معجم رجال الحديث» ، ج10 ، رقم 6945 ، ص239 ـ 250 .(3) «رجال العلامه الحلّى» ، ص103 .سلام كرديم و نشستيم ، پس مرا گفت : اى عطاء اين قوم چه كسانند (او نابينا شده بود) . گفتم : اى سرور من اين قوم مشايخ شهر طائفند . عبد الله بن سلمة بن حصرم طائفى و عمارة بن لاجلح و ثابت بن مالك ... پس آن جمع روى به عبد الله كردند و گفتند : اى پسر عم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) تو پيغمبر را ديده و سخنش را شنيدهاى به ما بگو اين امّت چرا با هم اختلاف پيدا كردهاند ، بعضى على را بر ديگران مقدم مىدارند و جمعى مقام او را بعد از سه خليفه قرار مىدهند . پس ابن عباس نفسى بلند كشيد و گفت : از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود : على همراه با حق است و حق همراه با على است و او امام و خليفه من بعد از من است . هركس به او تمسك نمايد رستگار مىشود و هركه از او تخلف كند دچار ظلالت و گمراهى مىگردد ... او بعد از اين سخن به سختى گريست . حاضران گفتند : آيا چنين مىگريى در حالى كه مكانت تو از رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) بدين پايه است ؟ مرا گفت : اى عطاء دست مرا بگير و به صحن خانه ببر . من و سعيد دست او را گرفتيم و به صحن خانه برديم . او دستها را را به آسمان بلند كرد و گفت :«اللهم انى اتقرب اليك بمحمد وآل محمد . انى اتقرب اليك بولاية الشيخ على بن ابى طالب» .اين دعا را آنقدر تكرار نمود تا بر زمين افتاد . ما ساعتى صبر كرديم و بعد او را از زمين بلند نموديم ، اما او وفات كرده بود . رحمت خداى بر او باد» .تفسير «تنوير المقباس» از تفاسير منسوب به اوست كه صاحب قاموس ، محمد بن يعقوب فيروز آبادى اين كتاب را بر اساس روايات ابن عباس در چهار جلد تنظيم كرده است و اين كتاب نخست در بمبئى و سپس در بولاق (1290 ق) به چاپ رسيده است(1).طريق روايتى حضرت فاطمة بنت الحسين (عليه السلام) از ابن عباس اينگونه است :ــ محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان ، عن امّه فاطمة بنت الحسين(عليه السلام) ، عن ابن عباس ]حديث 52[ . ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «الاصابة فى تمييز الصحابة» ، ج2 ، ص330و334 ، «الكنى والالقاب» ، ج1 ، ص346 ، 350 ، «شرح نهج البلاغة» ، ابن ابى الحديد ، ج1 ، ص36 به بعد ، ج2 ، ص323 ، 467 ، ج4 ، ص558 ، ج5 ، ص216 ، «اعيان الشيعة» ، ج1 ، ص526 ، ج8 ، ص55 ، 57 ، «الاغانى» تلخيص و ترجمه مشايخ فريدونى ، ج1 ، ص131 ، «الذريعة» ، ج4 ، ص244 ، «المحبر» ، محمد بن حبيب ، ص289 .عمارة بن غزيةعمارة بن غزية بن الحارث از راويان حديثى است كه از انس بن مالك، پدرش غزية بن حارث و گروهى ديگر روايت نقل مىكند . علماى اهل سنّت از جمله نسائى وى را توثيق كردهاند(1).طريق روايتي وى در اين مسند اينگونه است :ــ حدثنا عبد الحميد بن سليمان عن عمّارة بن غزية ، عن فاطمه بنت الحسين(عليه السلام) ، عن ابيها ، ... قال النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) ]حديث 49[ . ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «تهذيب التهذيب» ، ج7 ، ص422و423 .عمر بن على بن الحسين (عليه السلام)وى از اصحاب پدرش حضرت امام سجاد (عليه السلام) است(1) وروايتى از وى در كافى ، كتاب الايمان و الكفر آمده است . هرچند شيخ طوسى وى را در شمار اصحاب برادرش امام باقر (عليه السلام) ذكر نمىكند ، نام او را در شما اصحاب امام صادق (عليه السلام) آورده و مىگويد :«عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) ، مدنى تابعى . روى عن أبى امامة بن سهل بن حنيف . مات وله خمس وستون سنة وقيل ابن سبعين سنة»(2).شيخ مفيد گويد :«عمر بن على (عليه السلام) مردى فاضل و بزرگوار بود و توليت صدقات رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و امير المؤمنين (عليه السلام) را در دست داشت . مردى سخاوتمند و پرهيزكار بود»(3).و امام باقر (عليه السلام) برادرش وى را احترام مىنمود(4).طريق روايى وى در اين مسند به قرار زير است :ــ الحسين بن يزيد ، عن عمر بن على بن الحسين ، عن فاطمه بنت الحسين (عليه السلام)عن اسماء بنت أبى بكر ، عن صفية بنت عبد المطلب... قال النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم)]حديث 6و7[ .فاطمة الزهرا (عليها السلام)حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) دخت گرامى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) است كه مادرش حضرت خديجه (عليها السلام) مىباشد . وى به ضرورت مذهب شيعه ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «معجم رجال الحديث» ، ج12 ، ص54 .(2) «معجم رجال الحديث» ، ج12 ، ص54 .(3) «الارشاد» ، ص519 .(4) «تهذيب التهذيب» ، ج7 ، ص485 .معصومه است و اگر حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) نبود ، همتايى براى او نبود . به علّت اينكه حضرت فاطمه (عليها السلام) سرور زنان جهان است و روايات اهل سنّت و شيعه به اين معنى اعتراف مىنمايد(1).شخصيت فاطمه زهرا (عليها السلام) از چند جهت مورد توجه است :1 ـ آن حضرت دختر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و همسر امام على مولى الموحدين(عليه السلام) و ام الائمة المعصومين (عليه السلام) است .2 ـ وى از راويان احاديث رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مىباشد .3 ـ حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) علاوه بر اينكه «مُحَدِّثه» و بيان كننده معارف الهى از طريق پدر گراميش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است ، «مُحَدَّثه» نيز مىباشد . بدين معنى كه ملائكه با وى حديث مىگفتند . اسحاق بن جعفر بن محمد بن عيسى بن زيد بن على گويد ، از امام صادق (عليه السلام)شنيدم كه مىفرمود :«از آن جهت حضرت فاطمه را محدَّثه ناميدند كه ملائكه از آسمان فرود آمده، همانگونه كه با حضرت مريم (عليها السلام) صحبت مىكردند ، با آن حضرت نيز صحبت مىنمودند و مىگفتند : اى فاطمه ! خداوند تو را برگزيده و پاك و طاهر كرده و بر ديگر زنان برگزيده جهان برترى داده است .اى فاطمه ! در پيشگاه پروردگارت خضوع كن ، سجده نما و با ركوع كنندگان ركوع بنما(2) فاطمه وى ، با آنان صحبت كرده آنان به او حديث مىگفتند . شبى به آنها فرمود : مگر مريم دختر عمران بر ديگر زنان جهان برترى داده نشده است ؟ فرشتگان پاسخ دادند : مريم بانوى زنان جهان در عصر خود بود . ولى خداوند تو را بانوى زنان جهان ، هم در اين زمان و ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «معجم رجال الحديث» ، ج23 ، ص235 .(2) اشاره به آيات 42و43 از سوره آل عمران .هم در زمان حضرت مريم ، وبانوى زنان اوّلين وآخرين قرارداده است»(1).حديث گفتن ملائكه با عدّهاى از مردان و زنان در امّتهاى گذشته و در اين امّت از جمله مطالب مورد اتفاق شيعه و سنّى است .علامه امينى (رحمه الله) در كتاب ارزندهاش «الغدير» در اين باره مىگويد : امّت اسلامى همگى بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه در اين امّت بسان ديگر امّتهاى گذشته مردمى بودهاند كه به آنان حديث گفته مىشده و به اصطلاح «مُحَدَّث» (به صورت صيغه اسم مفعول) بودهاند و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز به اين مطلب خبر داده است ، چنانكه از طريق عامّه و خاصّه در كتب صحاح و مجموعههاى حديثى معتبر وارد شده است و محدَّث كسى است كه بدون اينكه پيامبر باشد ، و بدون اينكه صورت ملائكه را ببيند ، ملائكه با او صحبت كردهاند . ويا اينكه در دلش چيزى مىافتد و به او الهام مىشود و به صورت كشف والهام از سوى خداوند متعال علمى به او آموخته مىشود و يا در دل او حقايقى كه بر ديگران پوشيده است ، روشن مىشود و يا چيزى ديگر شبيه همين مفاهيم .بنابر اين ، وجود چنين كسانى كه با اين حالات بودهاند ، در بين افراد اين امّت مورد قبول واتفاق همه است و فقط اختلاف در مصداق چنين افرادى است . به عقيده شيعه ، حضرت على و ديگر امامان معصوم از فرزندان آن حضرت عليهم افضل صلوات المصلين از محدثين مىباشند(2).علاّمه مناوى در ذيل حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرموده است : «در امّتهاى پيش از شما افرادى محدَّث بودند» ، چنين مىگويد : ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «بحار الانوار» ، ج43 ، ص78 .(2) «الغدير» ، ج5 ، ص42 .قرطبى گفته است ، در متن روايت كلمه «محدَّثين» به فتح دال اسم مفعول جمع و محدَّث به معناى الهام شده ، يا كسى است كه پندار و گمانش صادق و راست مىباشد و آن كسى است كه در دلش به صورت الهام يا مكاشفه از عالم بالا چيزى القاء شده باشد و يا اينكه بدون تصميم و فكر قبلى سخن راستى بر زبانش جارى شود و يا بدون اينكه به مقام نبوّت رسيده باشد ، ملائكه با او سخن گويند و يا كسى كه هرگاه رأيى دهد و يا گمانى اظهار نمايد ، درست از كار درآيد ، گويا از عالم ملكوت به او حديث گفته شده است و اين يك نحوه كرامتى است كه خداوند به هر يك از بندگانش كه بخواهد ، عطا مىفرمايد ، و اين خود يكى از منازل بزرگ اولياء الله است»(1).بنابر احاديث وارده ، حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) كتابى سه برابر حجم قرآن كريم داشته كه به «مصحف فاطمه (عليها السلام)» معروف است(2). از اينرو بايد حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) را بنيانگذار حوزههاى علمى بانوان شناخت ، چرا كه مقام علمى آن حضرت به اندازهاى است كه مصحف شريفش به امامان شيعه منتقل شده تا پاسخ مشكلات امت اسلامى را بر مبناى آن بيان نمايند و خود در زمان حياتش پاسخگوى مسائل مستحدثه بود . چنانكه مىنويسند :روزى زنى به حضور فاطمه زهرا (عليها السلام) رسيد و گفت : من مادر ضعيف و ناتوانى دارم كه درباره نماز خواندن خود دچار مشكلى شده ، ومرا به حضور شما فرستاده تا تكليف او را سؤال كنم . زن سؤال خود را مطرح كرد و حضرت فاطمه(عليها السلام)در جواب آن را توضيح داد . سپس آن زن سؤال ديگرى كرد و فاطمه (عليها السلام) پاسخ داد ، سؤال سوم تار دهم تكرار شد و ــــــــــــــــــــــــــــ(1) «فيض القدير» ، ج4 ، ص507 .(2) «بصائر الدرجات» ، ص151 ـ 161 .فاطمه (عليها السلام) با حوصله زياد هر يك از سوالها را پاسخ داد . سؤال كننده از زيادى سؤال نمودن خجالت كشيد و گفت : اى دختر رسول خدا ، تو را خسته كردم .حضرت فاطمه (عليها السلام) فرمود : ايرادى ندارد . سؤال خود را ادامه بده و هر چه مىخواهى سؤال كن ، آيا اگر كسى بارى را به دوش بگيرد و آن را بالاى بلندى ببرد و در مقابل صد دينار اجرت بگيرد ، سنگينى احساس مىكند ؟ زن پاسخ داد : هرگز .آنگاه حضرت فاطمه (عليها السلام) ادامه داد : من در مقابل هر مسألهاى كه جواب مىدهم ، به اندازه اينكه ميان زمين و عرش «مرواريد» انباشته شده باشد ، پاداش دريافت مىكنم . آن وقت جادارد از اين كار خسته شوم ؟آرى از پدر بزرگوارم ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مىفرمود : عالمان پيرو ما ، در حالى به صحراى محشر حضور مىيابند ، كه به اندازه علم و دانايى و كوشش و تلاش آنان براى ارشاد بندگان خدا ، خلعتها و هديههاى گرانقيمت پاداش داده خواهند شد . سپس از جانب پروردگار عالم ، منادى فرياد بر مىآورد : اى پناهگاههاى يتيمهاى آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)كه به هنگام جدايى و بىكسى آنان از پدرانشان كه ائمه معصومين (عليهم السلام)هستند ، زير بال آنان را گرفتهايد و به هدايت رساندهايد ، هر يك از شما به اندازه علم و خدمت خويش ، خلعتهاى بهشتى دريافت مىداريد...»(1).
|
|
|
|
|
|
|