بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حقیقت گمشده, شیخ معتصم سید احمد ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - حقيقت گمشده
     hqiqt001 - حقيقت گمشده
     hqiqt002 - حقيقت گمشده
     hqiqt003 - حقيقت گمشده
     hqiqt004 - حقيقت گمشده
     hqiqt005 - حقيقت گمشده
     hqiqt006 - حقيقت گمشده
     hqiqt007 - حقيقت گمشده
     hqiqt008 - حقيقت گمشده
     hqiqt010 - حقيقت گمشده
     hqiqt012 - حقيقت گمشده
     hqiqt013 - حقيقت گمشده
     hqiqt014 - حقيقت گمشده
     hqiqt017 - حقيقت گمشده
     hqiqt018 - حقيقت گمشده
     hqiqt019 - حقيقت گمشده
     hqiqt020 - حقيقت گمشده
     hqiqt021 - حقيقت گمشده
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

ونيز مستلزم اين است كه خداوند به صورتهاى مختلف تغييرشكل داده (پس خداوند به شكلى غير از آنكه مى دانستند در آمده وبگويد: من پروردگار شما هستم , وآنها بگويند: ما به خدا پناه مى بريم از دسـت تـو, آنگاه به شكلى كه مى شناسند در مى آيد)....وراه شناخت او (ساق ) است , پس خداوند سبحانه وتعالى داراى ساقى است كه پوشيده ويا آشكار مى شود... .
!!! چـنين عقايدى به وضوح , مستلزم كفر است , واينها نتيجه اى طبيعى از آن احاديث اسرائيلى است كـه بـرادران اهـل سنت ما به خاطرورود اين احاديث در صحيح بخارى ومسلم آن را پذيرفته اند, گـويـاقداست اين دو كتاب مقدم بر قداست وتنزيه خدا است والا اگر اين احاديث نبود هيچ عقل سليمى اين قول را نمى پذيرفت .
ولـذا مى بينيم كه اهل بيت (ع ) در برابر اين عقيده وهر عقيده اى كه منجر به تجسيم وتشبيه شود ايـستاده , واين احاديث كه توسط كعب الاحبار يهودى ووهب بن منبه يمانى وارد اسلام شده اند را تكذيب نمودند.
اين دو نفر از كسانى هستند كه عقيده تجسيم ورؤيت را بسيار تبليغ ‌نموده اند.
واين عقيده در تمام كتابهاى اهل كتاب موجود ولى كاملا از معارف قرآنى به دور است .
خـلاصـه كـلام اين است كه : اين احاديث هر چند زياد باشد ولى چون خلاف حكم عقل است هيچ ارزشـى در اصـول عـقـايد ندارند.حال اگر ما از نظر خود دست كشيده وبپذيريم كه اين احاديث درمـحـدوده تـقـسيم انديشه هاى عقيدتى قابل بحث باشد, در اين صورت اين احاديث با تعدادى عـظـيـم وفـراوان از احـاديـث مـتـواتـرومـنـقـول از اهل بيت (ع ) روبرو خواهند شد كه تجسيم وتبعاتش ورؤيت وهرگونه محدوديتى براى خداى متعال را رد مى كند.

نمونه هائى از احاديث اهل بيت در نفى رؤيت :

ابـو قـره محدث بر ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع ) وارد شدودرباره حلال , حرام واحكام سؤال هـايـى نـمـوده تـا آنـكـه به توحيدمى رسد, ابو قره مى گويد: ما روايتى داريم كه خداى عزوجل ديدن وسخن گفتن خود را بين دو نفر تقسيم كرد, سخن گفتن خود را به موسى (ع ) وديدنش را به محمد(ص ) داده است .
ابـوالحسن (ع ) فرمود: چه كسى اين آيات را از طرف خداى عزوجل به ثقلين جن وانس رساند: (لا تـدركـه الابـصـار وهـو يـدرك الابـصار) ((727)) : چشمها به او نرسيده ولى او بر چشمها احاطه دارد,(ولا يحيطون به علما): احاطه علمى به او پيدا نمى كنند, (وليس كمثله شى ء): هيچ چيز مانند او نيست .. .
آيا جز محمد(ص ) اين آيات را آورده است .
گفت : چرا.
ابـوالـحسن (ع ) گفت : پس چگونه ممكن است فردى براى تمام خلق بيايد وخبر دهد كه از طرف خـداونـد وبـه امر او براى دعوت آنها به سوى خدا آمده است واين آيات را بخواند: (لا تدركه الابصار وهـو يـدرك الابصار), (ولا يحيطون به علما), (وليس كمثله شى ء), سپس بگويد: من او را با چشم خود ديدم , وعلم من بر او احاطه كرده وخدا به شكل انسان است .
.. .
آيـا شـما خجالت نمى كشيد ؟
حتى زنديق ها نتوانسته اند اينگونه پيامبر را متهم كنند كه چيزى درباره خدا بگويد, سپس خلاف آن رابه گونه اى ديگر آورد !! ابو قره گفت : ولى خدا مى گويد: (ولقد رءاه نزلة اخرى ): او را يك بار ديگر ديد.
ابـوالحسن (ع ) گفت : آيه بعدى نشان مى دهد كه پيامبر چگونه او راديده است , خدا مى فرمايد: (ما كـذب الفؤاد ما راى ): مى فرمايد: قلب محمد(ص ) درباره آنچه چشم هايش ديده بود دروغ نگفت , آنـگـاه خـداوند خبر مى دهد كه چشم پيامبر چه چيزى را ديد: (لقد راى من آيات ربه الكبرى ): او بـعضى از نشانه هاى بزرگ پروردگارش راديد... .
وآيات خداى متعال غير از خدا است , مى فرمايد: (ولايـحـيـطـون بـه عـلـما): اما اگر چشم ها او را ببينند, پس علم بر او احاطه كرده واو شناخته شده است .
ابو قره گفت : آيا روايات را تكذيب مى كنى .
ابـوالـحـسن (ع ) گفت : اگر روايات بر خلاف قرآن باشد آنها راتكذيب مى كنم ومسلمانان اجماع دارند بر اينكه هيچ علمى بر اواحاطه نكرده , ديدها به او نرسيده وچيزى مانند او نيست ((728)) .
عبداللّه بن سنان نزد امام باقر(ع ) بود, مردى از خوارج بر او واردشد, گفت : اى ابو جعفر, چه كسى را مى پرستى ؟
گفت : اللّه گفت : او را ديده اى .
ابـو جـعفر(ع ) گفت : چشم ها با ديد ظاهرى او را نديده , ولى دل هابا حقيقت ايمان ديده اند, او با مقايسه شناخته نشود, با حواس درك نگردد, وبه مردم شباهت ندارد .
با نشانه ها شناخته وبا علامت هامشخص شده است واو در حكم خود ظلم نمى كند, او است خدائى كه جز او معبودى نيست .
... .
عـبـداللّه بـن سنان مى گويد: آن مرد رفت در حالى كه چنين مى گفت : خداوند بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد ((729)) .
احـمد بن اسحاق درباره رؤيت وآنچه عموم مردم برآنند به امام هادى (ع ) نامه نوشت وسؤال نمود, امام (ع ) در جواب او نوشت : رؤيت ممكن نيست مگر آنكه ميان بيننده وشى ء ديده شده فضائى باشد كه ديد از آن بگذرد, پس اگـر فـضا ونور ميان بيننده وديده شده نباشد, رؤيت انجام نمى پذيرد, وتشابه ميان بيننده وديده شـده درهـمين جا رخ مى دهد, زيرا هرگاه بيننده وديده شده در سببى كه موجب ديد ميان آنها مـى شـود مـسـاوى بـاشـنـد, الـزامـا تشابه پيش مى آيد, زيرا اسباب بايد با سبب هاى خود متصل باشند ((730)) .
مـحـمـد بن عبيده نامه اى به ابوالحسن امام رضا(ع ) نوشته , سؤال هايى درباره رؤيت وآنچه شيعه واهل سنت در اين زمينه روايت كرده اند مطرح نمود, امام (ع ) با خط خود اين جواب را نوشت : هـمگى اتفاق نظر دارند كه ديدن به طور حتمى موجب شناخت است وهيچ اختلافى در اين باره مـيـان آنـهـا نـيـسـت , پـس اگر ممكن باشد كه خداى عزوجل با چشم ديده شود شناخت او نيز مـسـلم خواهد بود, وچنين شناختى يا ايمان است ويا ايمان نيست , حال اگر چنين شناخت بدست آمـده از رؤيـت , ايـمـان به شمار آيد پس شناختى كه از راه اكتساب با برهان در دنيا بدست مى آيد نـبـايـدايـمـان بـاشد زيرا اين شناخت ضد آن است , وبنابراين هيچ مؤمنى در دنيا نخواهد بود زيرا هـيچكس خداى متعال را نديده است , امااگر شناخت بدست آمده از راه رؤيت , ايمان نباشد آنگاه شناخت اكتسابى يا در آخرت از بين مى رود ويا از بين نمى رود, واين دليل است بر اينكه خداوند عز ذكـره بـا چـشـم ديـده نـمـى شـود, زيـرا ديـدن بـا چـشـم نتيجه اش همان مى شود كه توضيح داديم ((731)) .

بررسى ادله عقلى اشاعره بر امكان رؤيت :

الف رؤيت با چشم مانع عقلى ندارد, زيرا موجب پديد آمدن هيچگونه نتيجه نادرست يا محال عقلى درباره خداى متعال نمى شود, زيرا: 1 ـ امكان رؤيت دليل بر حادث بودن خدا نيست , زيرا ديده شدن هر چيزى به خاطر حادث بودن آن نيست والا لازم بود كه هرحادث ديده شود.
2 ـ رؤيـت موجب پديد آمدن معنائى در شى ء ديده شده نيست , زيرارنگ ها نيز ديده مى شوند ولى معنائى در آنها حادث نمى شود زيرارنگ ها عرض اند.
3 ـ اثبات رؤيت براى خداى متعال مستلزم تشبيه , جنسيت دادن , ياتغيير حقيقت براى پروردگار نـيـسـت , زيرا ما سياهى وسفيدى رامى بينيم ولى اين ديدن موجب هم جنس شدن يا تشابه ميان آنهانيست .
.. .
واينك ملاحظات ما بر اين ادعا: دربـاره دلـيـل اول , مـا نـيز مى پذيريم كه حادث بودن شرطى كافى براى رؤيت نيست , بلكه بايد شـرايط ديگرى نيز اضافه شود مانندمسافت مناسب وحجمى كه موجب انعكاس نور شود, كه نبود ايـن شرايط در بعضى از اشياء حادث موجب عدم ديدن آنها مى شود.ولى خود رؤيت مستلزم جهت (بـراى رودر رو بـودن ) وجـسـمـيـت (بـراى حـجـم داشتن ) مى باشد, پس مستلزم حادث بودن است ,يعنى اينكه هر ديده شده اى حادث است ونه بر عكس .
امـا دربـاره دلـيل دوم (رؤيت موجب حدوث يك معنى در شى ءديده شده نيست ....) حدوث معنى نـتـيـجـه اى اسـت از متصل شدن نور و رو در رو بودن , كه اگر اين دو شرط نباشد ديدن با چشم نيزنخواهد بود.
اما دليل سوم : اين تنها يك ادعا است مانند دو دليل قبلى , زيراتشبيه محقق شده وهيچ راه فرارى از آن نـيـسـت , زيـرا حقيقت رؤيت مبتنى بر رو در رو شدن است , واين رو در روئى به طورمسلم مستلزم داشتن جهت ومكان براى شى ء ديده شده است , وچه تشبيهى واضح تر از اين است , كه هم جهت در آن است وهم جسميت , خداوند منزه از آن بوده وهيچ چيزى مثل او نيست .
ب بـاقـلانى مى گويد: ودليل بر آن اين است كه خداوند موجود است وهر چيزى كه موجود باشد قـابـل رؤيـت اسـت , زيرا ديدن به خاطرداشتن جنسيت نيست زيرا ما تمام جنس هاى مختلف را نمى بينيم ,وبه دليل حادث بودن هم نيست زيرا ما چيزى در وضعيتى مى بينيم كه نمى تواند در آن وضـعيت حادث شود, وهمچنين به خاطرحدوث معنائى در آن نيست , زيرا اعراض ديده مى شوند در حالى كه معنائى در آنها حادث نمى شود ((732)) .
وبه تعبيرى ديگر: مادامى كه ما اعراض را مى بينيم , پس مسلماجواهرها را نيز مى بينيم ((733)) .
رؤيـت بين جواهر واعراض مشترك است , ورؤيت مشترك بايد ازيك علت باشد وآن علت يا وجود اسـت ويـا حـدوث , ولـى حـدوث نـمـى تـواند علت بودن باشد زيرا امرى است عدمى , پس مسلما بايدوجود باشد... .
بنابراين نتيجه مى گيريم كه رؤيت مشترك است ميان واجب وممكن ((734)) .
ضـعـف اين دليل كاملا روشن است , زيرا اشياءى غير قابل رؤيت هست كه در وجود آنها هيچ جاى شـكـى نـيـسـت مـانـنـد (افكار, عقائد,روحيه ها ونفسانيات مثل قدرت واراده ) پس معيار امكان رؤيت وجود نيست .
ولـذا بـسـيـارى از خـود اشـاعـره بر او اعتراض كردند مانند: شارح المواقف , تفتازانى در شرح المطالع وقوشچى در شرح التجريد ((735)) .
هـر چند لفظ (وجود) به عنوان يكى از شرايط رؤيت صحيح تر ازلفظ (حدوث : حادث بودن ) است , ولـى ادعـاى اينكه هر موجودى به طور اطلاق قابل رؤيت است صحيح نيست , بلكه لازم است ساير شـرايـط رؤيـت نـيـز در آن قيد شود, واين شرايط تنها باموجودات آفريده شده هماهنگ است , اما درباره پروردگار متعال نمى توان خلق را با خالق مقايسه كرد (ليس كمثله شى ء): (چيزى مانند او نـيـسـت ), وجاى شكى نيست كه اجراى قوانين طبيعى برپروردگار متعال عين تشبيه وجهالت است .
با اين دلايل بى ارزش كه ادعاى عقلى بودن آنها را مى كنند, سعى دارند رؤيت را براى خدا سبحانه وتعالى اثبات نموده ولى خداوند منزه است از آن چه مى گويند.

بررسى دلايل اشاعره بر رؤيت از قرآن :

دليل اول : خداوند فرموده است : (كلا بل تحبون العاجله وتذرون الاخره وجوه يومئذ ناضرة الى ربها نـاظـرة ووجـوه يـومـئذ بـاسـرة تـظـن ان يفعل بها فاقرة ) ((736)) چنين نيست , بلكه شما اين (زنـدگـى )زودرس را دوسـت داشته و(زندگى ) آخرت را رها مى كنيد, در آن روز صورت هايى شـاداب بـوده وبه پروردگار خود مى نگرند, ودرآن روز صورتهايى درهم كشيده است زيرا انتظار كارى كمر شكن درباره خود دارند.
اشـعـرى چـهـار مـعنى براى لفظ (نظر) در قرآن بدست آورده , 1 ـ به معنى عبرت گرفتن : (افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت ) ((737)) : آيا ازچگونگى خلقت شتر عبرت نمى گيرند.
2 ـ به معنى انتظار: (وما ينظرون الا صيحة واحده ) ((738)) : تنها منتظريك صدا هستند .
3 به معنى رحمت : (لا ينظر اللّه اليهم ) ((739)) : خداوند به آنها نگاه رحمت نمى كند.
4 به معناى رؤيت .
اشـعـرى از مـيـان ايـن مـعانى , به دليل نادرست بودن معانى ديگررؤيت را براى آيه فوق انتخاب كـرده اسـت , امـا مـعناى اول (عبرت گيرى ) درست نيست زيرا آخرت جاى جزاى اعمال است نه جـاى عـبـرت گـرفتن , واما معناى (انتظار) قابل قبول نيست زيرا متعلق به چهره است ونيز چون انـتـظـار مشقت دارد ومشقت مناسب زندگى بهشت نيست .
معناى (رحمت ) نيز بعيد است زيرا واضح است كه دلسوزى خلق بر خالق امكان پذير نيست .
سپس اشعرى براى انتخاب معناى رؤيت قرينه اى از زبان عرب آورده است .
مـى گـويد كه (نظر) به معناى رؤيت با (الى ) مى آيد, اما نظر به معناى انتظار با (الى ) نمى آيد, (ما يـنظرون الا صيحة واحده ), چون مراداين آيه مفهوم انتظار است لذا (الى ) در آن نيست اما در آيه (الى ربها ناظره ) چون (الى ) آورده پس منظور انتظار نبوده بلكه ديدن است , وچون خداوند (نظر) را با ذكر چهره آورده پس منظور نگاه با دو چشم است كه در چهره مى باشند.
ونيز اشعرى استدلال كرده است به اينكه نظر در اين آيه نمى تواندبه معنى انتظار باشد زيرا انتظار هـمـراه بـا نـوعـى كـوچـك شمردن واذيت كردن است كه چنين چيزى در روز قيامت نمى باشد زيرابهشت جاى نعمت است نه جاى ثواب وعقاب ((740)) .

اما ايرادهايى كه بر اين قول وارد است :

1 ـ ايـنـكـه مـى گـويد كلمه (نظر) اگر به معنى رؤيت باشد با حرف (الى ) متعدى شده واگر به مـعـنـى انتظار بود خود به خود متعدى است , جوابش اين است كه (ناظره ) اسم فاعل است , واسم فـاعـل درعـمـل تـابـع فـعل است , وچون تابع است پس عامل ضعيفى است ونياز به تقويت دارد, هـمـچنين (معمول ) در اينجا مقدم بر عامل است ((741)) واين مقدم بودن نيز سبب ديگرى براى ضعف عامل مى شود ولذا نياز بود به با (الى ) متعدى شود.
همچنين متعدى بودن آن به (الى ) با داشتن معناى انتظار در زبان عرب وارد شده است , همانگونه كه جميل بن معمر مى گويد: واذا نظرت اليك من ملك والبحر دونك زدتنى نعما واگـر انـتـظار پادشاهى مانند تو بكشم در حالى كه دريا ميان من وتوفاصله انداخته است , در اين صورت نعمت بيشترى به من خواهى داد.
پس (نظر) در اينجا به معناى انتظار است .
ونيز حسان بن ثابت مى گويد: وجوه يوم بدر ناظرات الى الرحمن ياتى بالفلاح در روز بدر همه صورت ها به انتظار خداى رحمن بود تا براى آنهاپيروزى بياورد.
بازهم ناظر به معناى منتظر آمده است .. .
وبسيارى از اين قبيل وجوددارد.
در قـرآن كـريـم اسـم فـاعـل (نـاظـره ) بـا حـرف (ب ) نـيز متعدى شده است : (فناظرة بم يرجع المرسلون ) ((742)) : ومنتظر مى مانم تاببينم فرستادگان با چه چيزى باز مى گردند.
بنابراين ناظره مى تواند خود به خود يا با يك حرف متعدى شود.
2 ـ امـا ايـنكه مى گويد در معناى انتظار نوعى كوچك شمردن وجودداشته ومناسب اهل بهشت نيست ... .
ما مى پرسيم او از كجا فهميده كه اين آيات درباره بهشت سخن مى گويد ؟! ظاهر آيات اين است كه درباره توقف در روز قيامت براى حساب است , سياق نيز دلالت بر اين دارد, مى گويد: (تظن ان يفعل بهافاقرة ): انتظار وضعى كمر شكن درباره خود دارند, پس آيات درباره حـال آنـهـا قـبل از ورود به جايگاه پايانى واستقرار خود خبرمى دهد, زيرا اگر آنها وارد آتش شده بودند, در اين صورت آن كاركمر شكن بر آنها به طور مسلم اتفاق افتاده بود.
پـس معناى انتظار به طور جدى مطرح است , به خصوص آنكه اين معنى در زبان عرب يك معناى حقيقى است , پس اشعرى حق ندارد چنين معنايى را حذف كند.
پـس اگـر (نـظـر) را بـه مـعنى انتظار بگيريم , در اين صورت رؤيت خداى متعال با چشم منتفى مـى شـود, امـا اگر (نظر) را به معنى رؤيت بگيريم در اين صورت مراد از آن معناى مجازى است , شـيـخ ‌سبحانى نيز اين معنى را با تقدير حذف يك مضاف به اين صورت بيان كرده است : (الى ثواب ربـهـا نـاظره ): به سوى ثواب پروردگارشان مى نگرند, حكم عقل نيز اين تقدير را با مقابله آيات تاييد مى كند,بدين صورت كه آيه سوم در مقابل آيه اول وآيه چهارم در مقابل آيه دوم قرار گرفته وبـا ايـن مقابله ابهام موجود در آيه دوم نيز با آيه چهارم رفع مى شود .
حال آيات را بر اساس مقابله تنظيم مى كنيم : الف (وجوه يومئذ ناضره ) در مقابل آيه (ووجوه يومئذ باسره ).
ب (الى ربها ناظره ) در مقابل آيه (تظن ان يفعل بها فاقره ).
وچـون معنى آيه چهارم (تظن ان يفعل بها فاقره ) واضح است , پس اين قرينه اى است براى بدست آوردن مراد از آيه دوم (الى ربهاناظره ).
پس اگر مقصود از آيه چهارم اين است كه گروه گنهكاران احتمال داده وانتظار دارند كه عذابى بر آنها نازل شود كه استخوانهاى آنان را شكسته وكمرشان را خرد كند, اين مفهوم قرينه اى است بر اينكه گروه نيكوكاران خوشحال از رحمت خدا ومنتظر فضل وكرم اوبوده , نه اينكه اين گروه در حـال نـگاه كردن به ذات الهى وشناخت ماهيت او هستند, كه در اين حالت دو آيه مقابل يكديگر از تقابل خارج شده واين خلاف ظاهر است .
بـنابر حكم تقابل : دو چيز متقابل بايد در معنى ومفهوم متحد ودرهيچ چيزى مختلف نباشند جز در نفى واثبات ((743)) .
وبـا ايـن مـقـابـله , آيه مورد نظر كاملا مشخص شده ومتشابه نمى باشد,به خصوص آنكه اين آيات شريفه درباره موقف روز قيامت سخن مى گويد, پس اميدى جز ثواب ورحمت وجود ندارد.
مـجـمـوعه اى از اخبار نيز اشاره به همين موضوع دارند, مانند روايتى كه در توحيد صدوق از امام رضـا(ع ) دربـاره آيـه شـريفه (وجوه يومئذ ناضره , الى ربها ناظره ) وارد شده ومى گويد كه يعنى : آن صورت ها شاداب ومنتظر ثواب پروردگارشان هستند ((744)) .
از ايـنـرو نتيجه مى گيريم كه رؤيت خداى متعال ونگاه كردن به ذات او با هر دو احتمال خارج از مـحـدوده ايـن آيه است , اگر معنى (ناظره ) انتظار باشد, دلالت آيه بر رؤيت از بين مى رود, واگر به معنى رؤيت باشد, در اين صورت كنايه اى از نگاه به رحمت الهى خواهد بود, مثلا گفته مى شود: فلانى به دست فلانى نگاه مى كند,كه امثال آن در تعبيرهاى عمومى مطرح است , مانند قول شاعر: انى اليك لما وعدت لناظرنظر الفقير الى الغنى الموسر به دليل وعده هايى كه داده اى , من به تو نگاه مى كنم مانند نگاه فقيربه شخص ثروتمند ومتمكن .
ولـذا اسـت كه مؤمنين در روز قيامت به رحمت الهى نگاه مى كنند,اما حال كفار را مى توان از اين آيه شريفه دانست : (... .
ولا يكلمهم اللّه ولا ينظر اليهم يوم القيامه ولا يزكيهم ولهم عذاب اليم ) ((745)) : وخداوند در روز قـيـامـت بـا آنـهـا سخن نگفته وبه آنها نگاه نمى كند, وآنها را پاك نمى كند, وبراى آنها عذابى دردناك است .
واضح است كه منظور از (لا ينظر اليهم ): (به آنها نگاه نمى كند)اين است كه آنان مشمول رحمت او نـمـى شـونـد, نـه ايـنـكه مقصوداين باشد كه خداوند آنها را نمى بيند, زيرا ديدن يا نديدن آنها چيزمطلوبى نيست كه با آن تهديد شود, زيرا اين مقام , مقام رحمت است .
دلـيـل دوم : خداى متعال مى فرمايد: (ولما جاء موسى لميقاتناوكلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قـال لن ترانى ولكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا وخـرموسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك وانا اول المؤمنين ) ((746)) :وقتى كه موسى بـه ميقات ما آمد وپروردگارش با او سخن گفت , اوگفت پروردگارا خود را به من بنمايان تا به تو نگاه كنم , گفت هرگزمرا نخواهى ديد, ولى به كوه نگاه كن , اگر در جاى خود باقى ماند,توهم مرا خواهى ديد, وآنگاه كه پروردگارش بر كوه متجلى شد اورا در هم كوبيد وموسى بيهوش افتاد, وقـتـى كـه بـه هـوش آمـد گـفـت :تـو را تـسـبيح گفته وبه سوى تو توبه مى كنم , ومن اولين مؤمن مى باشم .
ابوالحسن اشعرى به اين آيه استدلال نكرده , ولى اشاعره بدان استدلال نموده اند, نحوه استدلال به اين آيه را از شيخ با جورى ((747)) نقل مى كنيم : 1 ـ حضرت موسى (ع ) رؤيت را طلب كرده ومسلما او بهتر ازمعتزله مى داند كه چه چيزى در حق خـداى مـتـعـال مـمـكـن بـوده وچـه چيزى ممكن نمى باشد, واگر مى دانست كه رؤيت محال است هرگز آن را طلب نمى كرد.
2 ـ خداى متعال وقوع رؤيت را در آخر آيه مبتنى بر امرى دانسته كه خود به خود ممكن است , وآن امـر پـا بـر جـا مـانـدن كـوه است , بلكه اساسا اين امر نزديكتر از درهم كوبيده شدن آن است , وهر چيزى كه مشروط به يك امر ممكن باشد خود نيز ممكن است .
3 ـ مـعـتزله مى گويند: او اين سؤال را به خاطر قومش مطرح كرد,واين سخن باطل است زيرا از نـظـر اكـثـر مـعـتـزلـه مـمـكن دانستن رؤيت باطل وحتى كفر است , پس براى موسى (ع ) جايز نبوده است كه جواب آنها را به تاخير اندازد زيرا اين تاخير به معنى تاييد باطل است .
مثلا وقتى كه آنها به او گفتند: (اجعل لنا الها كما لهم آلهه ): براى ماخدايى قرار ده همانگونه كه آنـهـا خـدا يـگـانى دارند, او فورا درجواب آنها گفت : (انكم قوم تجهلون ) ((748)) : شما قومى جـاهل هستيد .
ودر واقع آنهائى كه خواهان رؤيت خدا بوده وگفتند: (لن نؤمن لك حتى نرى اللّه جـهـرة ) ((749)) : مـا هـرگز به تو ايمان نخواهيم آوردتا آنكه خدا را به طور آشكار ببينيم , آنها مـؤمـن نـبـوده , وهـنـگامى كه حضرت موسى عليه الصلاة والسلام تقاضاى رؤيت كرد آنهاحضور نداشتند.
4 ـ ابن نورك از اشعرى (ره ) نقل مى كند كه گفت : خداوندفرموده است (لن ترانى ): مرا نخواهى ديد ونگفته است (لست بمرئى ): من قابل ديدن نيستم , واگر رؤيت امكان پذير نبود لازم بوداين جمله دوم را بگويد.
اين بود خلاصه استدلال هايشان از اين آيه .
حال كلام آنان را موردبررسى قرار مى دهيم : دلـيـل اول : جواب آن اين است كه سؤال موسى به زبان بنى اسرائيل بوده است , ولى اشاعره اين را نـمى پذيرند .
حال براى آگاهى از درستى يا نادرستى اين جواب بايد ابتدا ببينيم آيات گوناگونى كه پيرامون طلب رؤيت آمده است حكايت از يك حادثه مى كند يا دو حادثه , بنابراين بايد تمام آياتى كه اين موضوع رامطرح كرده اند مورد مطالعه قرار گيرند.
1 ـ سوره طه : (يا بنى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم وواعدناكم جانب الطور الايمن ونزلنا عليكم الـمـن والـسـلوى ) ((750)) : اى بنى اسرائيل , ما شما را از دست دشمنتان نجات داده , ودر طرف راست كوه طور با شما وعده گذاشته ومن وسلوى را بر شما نازل كرديم .
(وما اعجلك عن قومك يا موسى قال هم اولاء على اثرى وعجلت اليك رب لترضى قال فانا قد فتنا قـومك من بعدك واضلهم السامرى ) ((751)) : اى موسى , چه چيز تو را به عجله وا داشت تا از قوم خـود پـيشى بگيرى , گفت آنها نيز به دنبال من هستند ومن به سوى تو پروردگاراعجله كردم تا راضى شوى , گفت پس بدان كه ما قوم تو را پس ازآمدن تو آزموديم وسامرى گمراهشان كرد.
2 ـ سـوره بـقـره : (واذ قـلـتـم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى اللّه جهرة فاخذتكم الصاعقة وانتم تـنـظـرون ثـم بـعـثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون وظللنا عليكم الغمام وانزلنا عليكم المن والسلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم وما ظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون ) ((752)) :وهنگامى كـه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تاآنكه خدا را آشكارا ببينيم , پس صاعقه شـما را گرفت در حاليكه شما نگاه مى كرديد .
سپس شما را پس از مرگتان زنده كرديم , شايدكه شـكـرگـزار بـاشـيـد .
وابـر را بـر شـما سايبان قرار داده ومن وسلوى رابر شما نازل نموديم , (وگـفـتـيم ) از نعمتهاى پاكى كه به شما روزى داديم بخوريد, آنها به ما ظلم نكرده بلكه به خود ظلم مى كردند.
3 ـ سوره بقره : (واذ واعدنا موسى اربعين ليلة ثم اتخذتم العجل من بعده وانتم ظالمون ) ((753)) : وهنگامى كه چهل شب با موسى قرارگذاشتيم , سپس شما ظالمانه گوساله را بر گزيديد.
4 ـ سوره نساء: (يسالك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء فقدسالوا موسى اكبر من ذلك فـقالوا ارنا اللّه جهرة فاخذتهم الصاعقه بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البينات فعفونا عـن ذلـك وآتينا موسى سلطانا مبينا) ((754)) : اهل كتاب از تو مى خواهند كه كتابى از آسمان بر آنـهـا نـازل كنى , آنها از موسى بزرگتر از اين راخواسته , گفتند: خدا را آشكارا به ما بنمايان , وبه خـاطـر سـتـمـشـان صاعقه آنها را در بر گرفت , سپس گوساله را پس از آمدن نشانه هاى روشن برايشان برگزيدند, وما اين كارشان را بخشيده وبه موسى قدرتى آشكار داديم .
5 ـ سـوره اعـراف : (وواعـدنـا موسى ثلاثين ليلة واتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليله وقال مـوسـى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى واصلح ولا تتبع سبيل المفسدين ) ((755)) : وسى شب با موسى قرارگذاشته وبا ده شب (ديگر) آن را كامل كرديم , پس وعده پروردگارش چهل شب تمام شـد, وموسى به برادرش هارون گفت :جانشين من در ميان قومم باش , اصلاح كن وراه مفسدين را دنبال نكن .
(وكـتـبـنـا لـه في الالواح من كل شى ء, موعظة وتفصيلا لكل شى ء فخذهابقوة وامر قومك ياخذوا بـاحـسنها ساوريكم دار الفاسقين ) ((756)) : وبراى او در الواح از همه چيز نوشتيم , تا اندرز وبيان هـمـه چيز باشد, پس آن را محكم بگير وبه قوم خود دستور ده تا بهترين آن را بگيرند,ومن جايگاه فاسقين را به شما مى نمايانم .
(واتـخـذ قـوم مـوسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار, الم يرواانه لا يكلمهم ولا يهديهم سـبـيـلا, اتـخـذوه وكـانوا ظالمين ) ((757)) : بعد ازموسى , قوم او از زيور آلات خود گوساله اى سـاخـتـند, كه به صورت جسدى بود كه صداى گاو مى داد, مگر نديدند كه آن جسد با آنان سخن نگفته وبه هيچ راهى راهنمائى نمى كند, آن را برگزيدند درحالى كه بر خود ستم مى كردند.
(ولـما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى , اعجلتم امر ربكم , والقى الالواح واخذ براس اخيه يجره اليه , قال ابن ام ان القوم استضعفونى وكادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء ولاتجعلنى مع القوم الظالمين ) ((758)) : وهنگامى كه موسى خشمگين ومتاسف به سوى قـوم خـود بـازگشت , گفت پس از من , چقدر بدجانشينانى برايم بوديد, آيا در امر پروردگارتان عـجله كرديد, اوالواح را انداخت وسر برادرش را گرفت وبه سوى خود كشيد, اوگفت : اى فرزند مـادرم , ايـن قـوم مرا ضعيف ديدند ونزديك بود مرابكشند, پس مرا در برابر دشمنان شماتت نكن ومرا با قوم ستمگرقرار نده .
(واختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا, فلما اخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اهلكتهم من قبل وايـاى , اتـهـلكنا بما فعل السفهاء منا ان هى الا فتنتك تضل بها من تشاء وتهدى من تشاء, انت ولينا فاغفر لناوارحمنا وانت خير الغافرين ) ((759)) : وموسى هفتاد مرد از قوم خود رابراى ميعادگاه ما برگزيد, وهنگامى كه زمين لرزه آنها را فرا گرفت گفت : پروردگارا, اگر مى خواستى آنها ومرا پيش از اين هلاك مى نمودى , آيا ما را به خاطر كارى كه بى خردان ما انجام داده اندهلاك مى كنى , ايـن تنها آزمايش تو است كه با آن هر كس رابخواهى گمراه وهر كه را بخواهى هدايت مى كنى , تو ولى ما هستى ,پس ما را بيامرز وبر ما رحم كن , وتو بهترين آمرزندگانى .
بعد از ملاحظه اين آيات به نكات زير توجه مى كنيم : 1 ـ در خـواسـت بنى اسرائيل كه در دو سوره جداگانه آمده است درواقع يك درخواست است كه گفته اند: (حتى نرى اللّه جهره ): تااينكه خدا را آشكارا ببينيم , (ارنا اللّه جهره ): خداوند را آشكارا بـه ما بنمايان , وپس از اين درخواست صاعقه وبخشش مى آيد,همچنين عبادت گوساله به دنبال آن آمده است .
2 ـ در سـوره طـه آيـه 80پـس از مـيـعادگاه بنى اسرائيل , من وسلوى آمده وبه دنبال آن توطئه سامرى وپرستش گوساله است .
3 ـ در سوره اعراف آيه 155 ميعادگاه مطرح شده واين همان جايى است كه قرار گذاشته اند.
پـس بـه اين نتيجه مى رسيم كه درخواست مورد نظر در ميعادگاه انجام گرفته است , زيرا قرينه اضافى صاعقه ولرزش وجود دارد.
4 ـ آيـا درخـواسـت رؤيت توسط موسى در همان ميعادگاه بوده است ؟
كه همان ميعادگاه چهل شـب (سـى + ده ) مـى بـاشـد, ودر آيـه 51سـوره بـقره آمده است كه پرستش گوساله بعد از آن بـوده اسـت , درآيـات 143 148 سـوره اعـراف آمـده است كه موسى الواح را دريافت كرده وديد كه قـومـش بـه پرستش گوساله پرداخته اند .
در سوره طه آيات 82 85 وعده گاهى براى قوم موسى وعـبـادت گـوساله مطرح شده ودر سوره نساء آيه 153 پس از مساله درخواست رؤيت توسط آنان موضوع پرستش گوساله نقل شده است .
خـلاصـه ايـنـكـه درخـواسـت قـوم موسى در ميعادگاه بوده وپرستش گوساله پس از آن اتفاق افـتـاده است .
ودرخواست رؤيت توسطموسى (ع ) نيز در همان ميعادگاه بوده وموسى قوم خود را ديد كه گوساله مى پرستند.
بـنابراين سؤال قوم موسى (ع ) (ارنا اللّه جهره ): خدا را آشكارا به مابنمايان ) ودرخواست موسى (ع ): (ارنـى انـظـر الـيـك ): خـود را بـه مـن بنمايان تا به تو نگاه كنم هر دو در حين يك قضيه يعنى ميعادگاه اتفاق افتاده اند.
براى تاييد اين مساله كه هر دو در يك قضيه بوده اند بايستى توجه كنيم كه بسيار دور از ذهن است كـه مـوسـى (ع ) وقـومـش در خواست خود را تكرار كرده باشند آنهم پس از برخورد با صاعقه ودر هم ريختن كوه , وحداقل اينكه موسى (ع ) آنها را يادآورى كند.
بنابراين مى توان گفت كه موسى از زبان بنى اسرائيل تقاضاى رؤيت كرده است .
امـام عـلـى بـن مـوسـى الـرضـا(ع ) اين مطلب را در جواب مامون عباسى بيان نموده است .
راوى مـى گـويد: وارد مجلس مامون شدم , ديدم كه على بن موسى الرضا(ع ) نيز حاضر است , مامون از ايشان پرسيد:اى فرزند رسول اللّه , مگر شما نمى گوئيد كه انبيا معصوم اند ؟
گـفـت : چـرا, آنگاه مامون سؤالهايى درباره آيات قرآن از او پرسيد, ازجمله اين سؤال , آيه شريفه : (ولـما جاء موسى لميقاتنا وكلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى ): وهنگامى كه موسى بـه مـيعادگاه ما آمد وپروردگارش با او گفت وگو كرد, او گفت :پروردگارا, خودت را به من بـنـمايان تا به تو نگاه كنم , گفت : مراهرگز نخواهى ديد چه معنى دارد, چگونه ممكن است كه كـليم اللّه موسى بن عمران (ع ) از پروردگارش بخواهد كه خود را به اوبنماياند ؟
مگر نمى داند كه خـداى مـتـعال را نمى توان ديد, پس چراچنين سؤالى مى كند ؟
حضرت رضا(ع ) فرمود: كليم اللّه موسى بن عمران (ع ) مى دانست كه خداوند بالاتر از آن است كه با چشم ديده شود, ولى هنگامى كه خداوند عزوجل با او سخن گفته , به خودنزديك وبا او مناجات كرد, گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تاآنكه سخن او را آنگونه كه تو شنيدى بشنويم , آن قوم هفتصد هزارنفر بودند, موسى از ميان آنها هفتادهزار, سپس از بين اينها هفت هزار, واز آنها نيز هفتصد, واز ميان آنان هم هفتاد مرد را بـراى مـيعادگاه خداوند انتخاب نموده , آنان را با خود به سوى كوه طورسينا برد ودر پاى كوه نـگهداشت .
موسى (ع ) خود به بالاى كوه طوررفته واز خداى تبارك وتعالى خواست كه با او سخن گـفته وكلام خود را به سمع آنان برساند, خداى متعال با موسى سخن گفته وآنها كلام خدا را از بـالا, پـائيـن , دست راست وچپ , پشت سروروبرو شنيدند, زيرا خداوند عزوجل كلام را در درخت ايجادكرده , سپس از آن پخش نمود تا از هر سو صدا را بشنوند, آنهاگفتند: هرگز ايمان نخواهيم آورد بـه ايـنـكـه هر چه شنيديم كلام خدابوده است تا آنكه خدا را آشكارا به ما بنمايانى .
وقتى آنان چـنين كلام بى ربط ونادرست به زبان آورده وتكبر ورزيدند, خداوندعزوجل صاعقه اى فرستاد كه آنـهـا را به خاطر ظلمى كه كرده بودنددر بر گرفت واز پاى در آورد, موسى گفت : پروردگارا, هـرگاه نزدبنى اسرائيل برگردم آنها خواهند گفت : تو آنان را با خود بردى وبه قتل رساندى زيرا در ادعـاى خـود مـبـنـى بـر مناجات با خدا دروغ مى گفتى , در اين حالت من به آنها چه بگويم ؟
خـداونـد آنـان را زنده كرده وبا او فرستاد .
آنها گفتند: اگر تو از خدا مى خواستى كه خود رابه تو ارائه كـنـد تـا بـه او نـگـاه كـنـى , درخواست تو را اجابت مى كرد وتوبراى ما بيان مى كردى كه او چگونه است , وما مى توانستيم خدا را به بهترين نحو بشناسيم , موسى (ع ) گفت : اى قوم من , خدا با چـشم ديده نمى شود, وكيفيت (چگونگى ) ندارد, او تنها با نشانه هاى خويش شناخته شده وبا بيان خـودش مـعـلـوم مـى گـردد, گفتند: ما به تو ايمان نخواهيم آورد مگر از او بخواهى , موسى (ع ) گفت :پروردگارا, تو كلام بنى اسرائيل را شنيدى وبه مصلحت آنهاآگاهترى .
خداوند جل جلاله بـر او وحـى فـرسـتـاد كـه : اى مـوسـى ,آنـچـه خواستند از من بخواه , من براى جهالت آنها تو را مـؤاخـذه نمى كنم , آنگاه موسى (ع ) گفت : (پروردگارا خود را به من بنمايان تابه سوى تو بنگرم , گفت مرا هرگز نخواهى ديد ولى به كوه نگاه كن ,اگر هنگام فرو ريختن در جاى خود باقى ماند مـرا خـواهـى ديدوقتى پروردگارش با يكى از آيات خود بر كوه متجلى شد وآن رادر هم كوبيد ـ مـوسـى بـى هـوش بـر زمين افتاد, وقتى به هوش آمدگفت : تو را تسبيح گفته وبه سوى تو باز مـى گـردم يـعنى : از جهالت قومم به سوى معرفت خويش به تو باز مى گردم ومن اولين مؤمن از ميان آنها خواهم بود) كه ايمان مى آورم به اينكه تو ديده نمى شوى .
مـامون گفت : چه نيكو گفتى اى ابا الحسن .
اين حديث طولانى است وما تنها آن اندازه كه مورد نياز بود نقل كرديم , ودر كتاب عيون اخبار الرضا(ع ) تمام حديث وارد شده است .
بـنـابراين هيچ موردى براى اين استدلال باقى نمى ماند, زيرادرخواست از زبان بنى اسرائيل بوده وجواب نيز با تدبيرى الهى ازسوى پروردگار متعال انجام پذيرفته است زيرا آنها به سخن موسى (ع ) گوش فرا نمى دادند .
اما فروريختن كوه واستفاده ازروش ضربه هاى خشونت آميز براى تاديب بنى اسرائيل امرى است طبيعى , زيرا آنها تكيه بر محسوسات مى كنند وسنگدل مى باشند.
پـس چـگـونـه چـيزى به موسى (ع ) نسبت داده مى شود كه خود طبق آيه 155 سوره اعراف از آن دورى جسته واز خدا خواسته است كه قوم خود را زنده كند, او ابتدا با ادب شروع كرده , مى گويد: (رب لوشئت اهلكتهم من قبل واياى ): پروردگارا, اگر مى خواستى من وآنهارا پيش از اين هلاك مـى سـاختى تا بنى اسرائيل مرا متهم به قتل آنهانكنند .
آنگاه مى گويد: (اتهلكنا بما فعل السفهاء منا): آيا به خاطركارى كه بى خردان ما انجام داده اند ما را هلاك مى كنى .
بنابراين كارى كه انجام شـده تـوسـط افـرادى كـم عـقـل بـوده اسـت .
(ان هـى الافـتنتك تضل بها من تشاء وتهدى من تـشـاء) ((760)) : ايـن تنها آزمايش تواست , كه با آن هر كس را بخواهى گمراه وهر كه را بخواهى هدايت مى كنى .
آن گـاه شـروع بـه دعا كرد: (انت ولينا فاغفر لنا وارحمنا وانت خيرالغافرين ) ((761)) : تو ولى ما هستى , پس ما را بيامرز وبر ما رحم كن ,وتو بهترين آمرزندگانى .
دلـيـل دوم : خداوند رؤيت را مشروط بر استقرار كوه به طور كلى ننموده وچنين استقرارى امكان پـذيـر اسـت , هـمـچـنـين مشروط براستقرار كوه پس از كوبيده شدن نكرده , بلكه آن را مشروط بـراسـتقرار كوه پس از تجلى پروردگار متعال دانسته است كه اين حالت غير ممكن وانجام ناپذير است , واين يك روش عقلائى بوده ومفهوم امتناع را مى دهد ولذا دلالت بر عدم امكان رؤيت دارد.
واگـر گـفـته شود: اگر خداى متعال مى خواست امتناع رؤيت را بيان كند بايد آن را بر امرى كه خـود به خود محال عقلى است مشروطكند نه بر امرى كه با دلالت عقلائى محال مى باشد, مانند ايـن آيـه :(حـتـى يلج الجمل فى سم الخياط) ((762)) : تا آنكه شتر از سوراخ سوزن خياطى عبور كند.

back pagefehrest pagenext page