بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حقیقت گمشده, شیخ معتصم سید احمد ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - حقيقت گمشده
     hqiqt001 - حقيقت گمشده
     hqiqt002 - حقيقت گمشده
     hqiqt003 - حقيقت گمشده
     hqiqt004 - حقيقت گمشده
     hqiqt005 - حقيقت گمشده
     hqiqt006 - حقيقت گمشده
     hqiqt007 - حقيقت گمشده
     hqiqt008 - حقيقت گمشده
     hqiqt010 - حقيقت گمشده
     hqiqt012 - حقيقت گمشده
     hqiqt013 - حقيقت گمشده
     hqiqt014 - حقيقت گمشده
     hqiqt017 - حقيقت گمشده
     hqiqt018 - حقيقت گمشده
     hqiqt019 - حقيقت گمشده
     hqiqt020 - حقيقت گمشده
     hqiqt021 - حقيقت گمشده
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

ابن عبدالوهاب در يكى از رسايلش چنين مى گويد: ... .
هر كس براى به دست آوردن سودى يا دفع ضـررى بـه سـوى يك قبر,درخت , ستاره , ملائكه مقرب يا پيامبر فرستاده خدا توجه كند, درواقع خدايى غير از اللّه براى خود انتخاب كرده وشهادت (لا اله الااللّه : ) را تكذيب كرده است .
لذا بايد از او خواست كه توبه كند واگرنپذيرفت بايد كشته شود .
واگر اين مشرك بگويد: من تنها قصدتبرك داشـتم , ومن مى دانم كه تنها خداوند است كه نفع وضررمى رساند, به او گفته شود: خواسته بنى اسرائيل نيز مانند خواسته توبود, خداوند از آنها خبر مى دهد كه آنها هنگامى كه از دريا گذشتندبه قومى بت پرست رسيده گفتند: اى موسى خدايى مانند خدايگان آنها براى ما قرار ده , او در جواب آنها فرمود: (انكم قوم تجهلون ):شما قومى جاهل هستيد ((687)) .
او در رساله ديگرى مى گويد: ... .
وهمچنين هر كه به سنگ يادرختى تبرك جويد يا به قصد تبرك بر قبر يا قبه اى دست بكشد,در واقع آنها را به عنوان خدا پذيرفته است .... ((688)) .
حـال ببينيد يك وهابى به نام محمد سلطان معصومى درباره مسلمانان موحدى كه به زيارت قبر رسـول اللّه (ص ) رفـتـه وبـه آن مـقـام مطهر تبرك جسته ومى گويند: اشهد ان لا اله الا اللّه وان مـحـمداعبده ورسوله چگونه توصيف مى كند و در حق آنها چه مى گويد: ....اين بنده ضعيف در چهار زيارتى كه به مدينه طيبه داشتم با دقت نظر توانستم در مسجد نبوى ونزد قبر شريف پيامبر مـنـظـره اى مشاهده كنم كه در تضاد با ايمان بوده , اسلام را منهدم وعبادات راباطل كند, مسائل شـرك آلـودى ديـدم كـه نـاشـى از غلو كردن , انباشته شدن جهالت ها, تقليد خشك وكور كورانه وتعصب هاى باطل بوده است .
واغلب كسانى كه مرتكب اين منكرات مى شوند افرادغريبه اى هستند كـه از سرزمين هاى دور دست آمده , وهيچ اطلاعى از حقيقت دين ندارند, ولذا قبر پيامبر(ص ) را به سبب غلو درمحبت مانند يك بت گرفته وخود هيچ آگاهى ندارند ((689)) .
بـراى آنـكـه ايـن خلط مبحث وجهالتى كه وهابيت مرتكب آن شده است مشخص گردد, بايد اين قـاعـده اى كـه بـه عـنـوان مـعيارشناخت عبادت گرفته اند يعنى خضوع , اظهار ذلت وتكريم را باطل كنيم .
صـرف خـضوع واظهار ذلت را نه شرعا ونه عقلا نمى توان عبادت شمرد, ما در بسيارى از كارهاى انـسان مسائلى مى بينيم كه در آن خضوع واظهار ذلت است , مانند خضوع شاگرد در برابر استاد, ياسرباز در برابر فرمانده , ولى هيچ انسانى جرات ندارد اين كار آنهارا عبادت بشمارد, خداوند به ما دسـتـور داده در بـرابـر والـديـن اظهارخضوع وذلت كنيم , مى فرمايد: (واخفض لهما جناح الذل من الرحمه ) ((690)) : براى ترحم بر آنها والدين بالهاى خود را ذليلانه پائين آور .
پائين آوردن بالها در ايـنـجا كنايه از شدت خضوع است ,ولى نمى توان اين كار را عبادت دانست .
ونيز شعار مسلمان هـمـيشه اظهار خضوع وذلت در برابر مؤمن وعزت در برابر كافر است ,خداوند مى فرمايد: (فسوف يـاتـى اللّه بقوم يحبهم ويحبونه اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين ) ((691)) : خداوند قومى را خـواهـد آورد كـه آنـهـا را دوست داشته وآنها او را دوست دارند, نسبت به مؤمنين ذليل ودر برابر كـافـران عـزيـز مـى باشد, اگر اظهار ذلت عبادت است پس خدا به مؤمنين دستور داده است كه مؤمنين يكديگر را عبادت كنند, واين محال است .
آيـات ديـگـر واضـح تر از اين نيز هست كه تماما ادعاى وهابيت را ردمى كنند مانند سجده ملائكه بـراى حـضـرت آدم , كـه سـجـود بالاترين مراتب خضوع وذلت است , خداوند مى فرمايد: (واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم ) ((692)) : ....: ما به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد.. ..
پـس اگـر سـجده براى غير خدا واظهار بالاترين مراتب خضوع وذلت بنابر ادعاى وهابيت عبادت باشد پس مسلما بايد ملائكه رامشرك وكافر والعياذ باللّه وآدم را طاغوت بدانيم .
چگونه اين وهابيان در قرآن تدبر نمى كنند ؟
نكند قلوب آنها بسته شده وقفل خورده است ؟
از اين آيه مشخص مى شود كه بالاترين درجات خضوع عبادت نيست وهيچ كس نمى تواند اعتراض كند كه سجود به معناى حقيقى خود نيست يا آنكه منظور از سجده براى آدم (ع ) اين است كه او را قـبـلـه قرار داده بودند همانگونه كه مسلمانان كعبه شريف راقبله مى دانند, اين دو احتمال باطل اسـت زيرا ظاهر سجود در اين آيه همان صورت معمول آن است , ونمى توان آن را به معناى ديگرى گـرفت , واما اينكه آدم قبله بوده است يك تاويل بى پايه ودليل است , ونيز اگر سجده براى آدم به معنى قبله بودن آدم (ع )باشد ديگر جايى براى اعتراض ابليس باقى نمى ماند زيرا سجده براى خود آدم نـخـواهـد بود, وقرآن كريم خلاف اين معنى را از قول ابليس نقل مى كند: (ااسجد لمن خلقت طـيـنـا): آيـا بـراى كـسـى سجده كنم كه از خاك آفريده اى , بنابراين برداشت ابليس از دستور الـهـى سجده براى شخص آدم (ع ) بود, واز اين رو اعتراض كرد كه (....اناخير منه ) من از او بهترم يـعنى فضيلت من بيشتر است , وچگونه كسى كه فضيلت بيشترى دارد براى آنكه فضيلت كمترى داردسـجـده كـند, اگر مقصود از سجده قرار دادن آدم به عنوان قبله باشدنيازى نيست كه قبله افـضـل از سـجده كننده باشد, ولذا اين سجده فضيلتى براى آدم در بر ندارد, كه اين خلاف ظاهر آيـه است .
وبراى تاكيد اين معنى قول ابليس را مى بينيم : (ااسجد لمن خلقت طينا): آيابراى كسى سـجده كنم كه از خاك آفريده اى (.... .
ارايتك هذا الذى كرمت على ) ((693)) : آيا مى بينى اين را كه بر من برترى دادى ؟!.
پـس امـتناع ابليس از سجده به اين دليل بوده است كه اين عمل منزلت وفضيلتى بزرگ براى آدم داشته است .
روزى يـك وهـابى كه رهبر گروه انصار السنه در شهر بربر در شمال سودان است به من اعتراض كـرد وگـفـت : سجده ملائكه براى آدم به امر خداوند بوده است .
او به خيال خود ضربه اى بر من وارد كرده وحجت مرا باطل نموده است .
گفتم : پس تو همچنان اصرار دارى براينكه اين كار يعنى سجده از مصاديق شرك بوده , بلكه عين شرك است , ولى خداوند امر به آن كرده است .
گفت : آرى .
گفتم : آيا اين امر الهى سجود ملائكه براى آدم (ع )را از شرك بودن خارج مى كند.
گفت : آرى .
گـفـتـم : ايـن سـخن وجهى ندارد, وهيچ جاهلى آن را نمى پذيرد چه رسد به عالم , زيرا امر الهى ماهيت چيزى را تغيير نداده وموضوع آن را تبديل نمى كند, مثلا ماهيت فحش وناسزا گوئى اهانت است ,حال اگر خداوند به ما امر كرد كه فرعون را ناسزا گوئيم , آيا اين امرالهى ماهيت ناسزاگوئى را تغيير مى دهد, وسب ولعن ما براى فرعون نوعى مدح واحترام براى او خواهد شد ؟! ونيز اگر خدا بر ما حرام كرد كه فرد معينى را به ميهمانى بپذيريم ,اين تحريم ماهيت ميهمانى كه هـمـان اكـرام واحترام است را تغييرنمى دهد, وميهمانى به صورت توهينى براى ميهمان نخواهد بـود,پـس اگـر سجده را شرك وعبادت دانستيم , وخداوند به آن امر كند,اين امر ماهيت سجده را تـغـيـير نمى دهد, وسجود با اين امر الهى به يك توحيد خالص تبديل نخواهد شد, اين محال است , ولازمه كلام تو اين است كه ملائكه را به شرك متهم كنى .
او متحير شده وهمچنان ساكت ماند.
سـكـوت او را قـطـع كـردم وگـفتم : دو راه در برابر تو وجود دارد, يا اين سجده را اساسا خارج از چارچوب عبادت بدانى ... .
كه اين نظر مااست .
ويا آنكه اين سجده از بارزترين مصاديق عبادت بوده وملائكه سجده كننده مشرك باشند, ولى اين شـرك بـا اذن واجـازه خدا است ,وچنين قولى را هيچ مسلمان عاقلى نمى پذيرد وبا اين آيه شريفه ردمى شود: (قل ان اللّه لا يامر بالفحشاء اتقولون على اللّه ما لاتعلمون ) ((694)) : بگو خداوند امر به فحشا نمى كند, آيا عليه خداچيزى مى گوئيد كه از آن آگاهى نداريد.
اگر سجده عبادت وشرك بود, خداى متعال امر به آن نمى كرد.
همچنين قرآن خبر از سجده پدر وبرادران يوسف داده است , واين سجده با امر الهى نبوده وخداوند سـبـحـان آن را بـا شـرك تـوصـيـف نـنـموده وپدر وبرادران يوسف را متهم به آن نساخته است , خداوندمى فرمايد: (.. .
ورفع ابويه على العرش وخروا له سجدا وقال يا ابت هذا تاويل رؤياى من قبل قـد جـعلها ربى حقا) ((695)) : والدين خود رابرتخت نشاند وهمگى براى او به سجده افتادند, واو گفت : اى پدر,اين است تاويل خواب پيشين , پروردگارم آن را به واقعيت رساند.
ايـن خـواب در آيـه 4 آمـده اسـت : (انى رايت احد عشر كوكبا والشمس والقمر رايتهم لى ساجدين ) ((696)) : من يازده ستاره , خورشيد وماه راديدم كه براى من سجده مى كنند.
خـداونـد در هـر دو جـا از سجده براى يوسف سخن مى گويد, وازاين آيات نتيجه مى گيريم كه صرف سجده يا هر عملى كه نشان دهنده خضوع , ذلت وتعظيم باشد عبادت نيست .
بنابراين نمى توان آن مسلمان موحدى كه در مقابل قبر رسول اللّه ياضريح ائمه واوليا اظهار خضوع وذلـت مـى كـنـد را مـشـرك دانـسـتـه وعمل او را عبادت براى قبر بدانيم , زيرا خضوع به معنى عبادت نيست واگر چنين عملى عبادت قبر باشد, عمل مسلمانان در حج يعنى طواف به دور خانه خـدا, سـعـى ميان صفا ومروه وبوسيدن حجر الاسود نيز عبادت است زيرا اين اعمال از نظر شكل ظاهرى فرقى با طواف به دور قبر رسول اللّه (ص ) وبوسيدن ودست كشيدن بر آن ندارد, وعلى رغم آن مـى بينيم كه خداوند سبحانه وتعالى مى فرمايد: (وليطوفوا بالبيت العتيق ) ((697)) : وبرگرد خانه كهن كعبه طواف نمايند.
ونيز مى فرمايد: (ان الصفا والمروة من شعائر اللّه , فمن حج البيت اواعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بـهما) ((698)) : صفا ومروه از شعائر الهى است , پس هر كه به حج خانه (خدا) يا عمره آيد, باكى بر او نيست كه بر آنها طواف كند.
آيا بازهم طواف به دور گل وسنگ را عبادت براى آن مى بينيد ؟
اگر صرف خضوع كردن عبادت باشد, لازم مى آيد كه اين كارها نيزعبادت باشد, وراه فرارى از امر الـهـى نـيـسـت .
قبل از اين هم بيان كرديم كه امر الهى ماهيت كار را تغيير نمى دهد .
ولى مشكل وهـابـيـت ايـن است كه آنها عبادت را نشناخته , حقيقت وروح آن رانفهميده اند, لذا تنها با ظواهر وشـكـل اعمال روبرو شده , هرگاه زائرى را ببينند كه مقام رسول اللّه (ص ) را مى بوسد, ذهن آنها بـه مشركى منتقل مى شود كه بت خود را مى بوسد, از اين ذهنيت حكمى استخراج كرده وآن را به آن موحدى كه مقام رسول اللّه (ص ) را مى بوسد نسبت مى دهند, واشتباه آنان از همينجا است .
اگر صرفا شكل خارجى عمل كافى براى حكم بود, پس بايد هر كه حجر الاسود را ببوسد نيز تكفير شود, ولى واقعيت غير از اين است .. .
كه بوسيدن حجر الاسود توسط مسلمان توحيد خالص وبوسيدن بت توسط كافر شرك خالص است .
حال چه فرقى كرد ؟! در اينجا ضابطه ديگرى وجود دارد كه توسط آن عبادت رامى شناسيم وآن ضابطه اينگونه است :

تعريف عبادت با مفهوم قرآنى :

عـبـادت عبارت است از خضوع لفظى وعملى كه مبتنى بر اعتقاد به الوهيت (خدا بودن ), ربوبيت (پـروردگـار بـودن ), يـا اسـتقلال معبوددر افعال خود ويا اينكه معبود مالك جنبه اى از وجود يا زندگى خود به طور مستقل باشد.
پس هر عملى كه با چنين اعتقادى همراه باشد, شرك به خدامى باشد, ولذا مى بينيم كه مشركين جـاهـلـيـت مـعـتـقـد بـه الـوهـيت معبودهاى خود بودند, قرآن نيز اين مطلب را صراحتا اعلام داشـتـه مـى گـويـد: (واتـخـذوا مـن دون اللّه آلهة ليكونوا لهم عزا) ((699)) : آنها بجاى خداوند, مـعـبـودهايى براى خود برگزيدند تا مايه عزت آنها باشد.يعنى آنها معتقد به الوهيت معبودهاى خود بودند.
خـداونـد مـى فـرمايد: (الذين يجعلون مع اللّه الها آخر فسوف يعلمون ) ((700)) : كسانى كه معبود ديگرى در كنار خدا قرار مى دهند,به زودى خواهند فهميد.
ايـن آيات , وهابيت را به عقب بر مى گرداند, زيرا تصريح دارند براينكه شركى كه بت پرستان دچار آن بـودنـد بـه خـاطـر اعـتـقادشان به الوهيت آن معبودها بوده است , خداى متعال اين مطلب را ايـنـگونه بيان فرموده است : (واعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين الذين يجعلون مع اللّه الـهـا آخـر فـسـوف يـعلمون ) ((701)) : واز مشركين روى برگردان , ما به جاى تو جواب مسخره كـنـنـدگـان را داده ايـم , آنـهـاكـه مـعـبـود ديـگـرى را در كنار خدا قرار مى دهند, وبه زودى خواهندفهميد.
ايـن آيات مبناى اساسى مساله شرك را مشخص مى كنند, كه همان اعتقاد به الوهيت معبود است , ولـذا مـشـركـيـن آن را رد كـرده وازپـذيـرفـتـن عـقـيده توحيدى كه پيامبر(ص ) آورده بود ابا نـمـودنـد,خداوند مى فرمايد: (انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا اللّه يستكبرون ) ((702)) : آنها چنين بودند كه اگر به آنها گفته مى شدمعبودى جز خداوند نيست از پذيرفتن آن سرباز مى زدند .
ولـذا دعوت انبيا براى آنها به صورت جنگ وستيز با عقيده آنان مبنى بر بودن معبودى غير خداى مـتعال بوده است , زيرا عقلاعبادت كسى كه معتقد به الوهيت نيست غير ممكن مى باشد, پس اول بايد معتقد شود وپس از آن عبادت كند.
خـداى مـتعال از زبان نوح (ع ) مى فرمايد: (يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ) ((703)) : اى قوم مـن , خـدا را عبادت كنيد, شما معبودى جز اونداريد وبدين وسيله قرآن كريم انحراف آنان را از عبادت خداى واقعى بيان مى كند.
بـنـابراين معيار شرك , خضوع همراه با اعتقاد به الوهيت است , شايداز اعتقاد به ربوبيت معبود نيز شـرك حاصل شود يعنى اعتقاد به اينكه معبود مالك او ومسلط بر خلقت , زندگى ومرگ او است , يـاايـنـكـه مالك شفاعت وبخشش باشد, پس هر كه براى چيزى خضوع كند ومعتقد به ربوبيت آن بـاشـد, در واقـع آن را عـبـادت كـرده اسـت , ولـذا آيـات قـرآنـى كـفـار ومـشركين را دعوت به عـبـادت پروردگار حق مى كنند, خداوند مى فرمايد: (وقال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا اللّه ربى وربـكـم ) ((704)) : مسيج گفت اى بنى اسرائيل ,خداوند كه پروردگار من وشما است را عبادت كنيد.
ومـى فرمايد: (ان هذه امتكم امة واحده , وانا ربكم فاعبدون ) ((705)) : اين امت شما يك امت است ومن پروردگار شما هستم , پس مرابپرستيد.
يـك مـبـنـاى سـومـى نيز وجود دارد وآن اعتقاد به اين است كه يك چيزى در ذات يا افعال خود مستقل بوده ونيازى به خداوند ندارد,خضوعى كه همراه با چنين عقيده اى باشد شرك است .
پس اگـر دربرابر انسانى بر اين اساس كه او در اعمال خود مستقل است خضوع كنى , هر چند اين فعل مـعـمـولى باشد مانند سخن گفتن وحركت كردن , يا مثل معجزاتى باشد كه انبيا داشتند, در اين حـالـت خضوع عبادت خواهد بود, حتى اگر انسان معتقد شود كه قرص سردرد به طور مستقل از خداوند شفا مى بخشد, اين اعتقاد شرك مى باشد.
از ايـن جـا مـعـلوم مى شود كه ملاك در عبادت تنها اظهار خضوع وخاكسارى نيست , بلكه ملاك حـقـيـقـى خـضوع وخاكسارى بوسيله گفتار يا كرداراست در برابر آن كس كه به عقيده عبادت كننده ,معبود يا پروردگار يا مالك شانى از شؤون او است به نحواستقلال .

اعتقاد به مستقل بودن يا عدم آن ملاك توحيد وشرك است :

من بر مفهوم استقلال تاكيد مى كنم زيرا نكته دقيقى در آن است كه حد فاصل توحيد وشرك بوده ووهـابـيـت مـتـوجـه آن نـشده اند, ومابايد اين نكته را بدانيم تا بتوانيم به طور صحيح با سنتهاى طـبيعى وغيبى بر خورد كنيم .
وهابى ها معتقدند كه توسل به اسباب طبيعى اشكالى ندارد, مانند استفاده از اسباب مادى در حالت طبيعى , اماتوسل به اسباب غيبى شرك است , مثلا اگر از كسى چـيـزى بخواهى كه با قوانين مادى بدست نيامده بلكه با قوانين غيبى قابل دسترسى است , چنين خواسته شرك است , اين عقيده وهابيت به طوروضوح خلط مبحث است زيرا آنها سنت هاى مادى وغيبى راملاك توحيد وشرك دانسته اند, بدين صورت كه استفاده از سنت هاى مادى عين توحيد واستفاده از سنت هاى غيبى عين شرك است .
ولـى اگر با دقت به اين سنت ها به هر دو صورت آن توجه كنيم مى بينيم كه ملاك توحيد وشرك خـارج از چـارچـوب ايـن سـنـت هـااست , بلكه ملاك خود انسان وطرز اعتقادش به اين سنت ها اسـت .
اگـر انـسان معتقد به اينكه اين اسباب ووسايل استقلال ذاتى يعنى جداى از خدا دارند, اين عقيده شرك خواهد بود.
مـثـلا اگر عقيده داشته باشد كه فلان دارو خود به خود مرض را به طور مستقل درمان مى كند, ايـن اعتقاد او شرك است , پس اختلاف اسباب به طبيعى يا غيبى بودن , اثرى در موضوع ندارد زيرا اساس قضيه اعتقاد به استقلال يا عدم آن است .
اگر انسانى معتقد شد كه هيچ سببى چه در وجود يا در تاثير خود مستقل نبوده بلكه مخلوق خدا است وبه امر واراده او حركت مى كند, اين اعتقاد او عين توحيد است .
مـن بـاور نـمـى كنم كه هيچ مسلمانى بر روى زمين معتقد باشد به اينكه سببى وجود دارد كه به طـور مستقل مؤثر است , ولذا ما حق نداريم نسبت شرك وكفر به مسلمانان بدهيم , پس توسل آنها بـه پـيـامـبـران واولـيا يا تبرك به آثار آنان جهت شفا يا غيره شرك بشمارنمى رود زيرا اين حالتى طبيعى براى استفاده از اسباب گوناگون است .
قـرآن كريم درباره اسباب سخن گفته , احيانا امورى را به خداوندنسبت داده ودر جائى آنها را به اسباب مستقيم خود منسوب كرده است , به مثال هاى زير توجه كنيد.
خداوند مى فرمايد: (ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين ) ((706)) : خداوندخود روزى دهنده اى است كه داراى نيرويى محكم مى باشد .
اين آيه تاكيد مى كند كه روزى , در دست خدا است .
امـا اگـر بـه اين آيه توجه كنيم : (وارزقوهم فيها واكسوهم ) ((707)) : وازآن روزى به آنها بدهيد وآنان را بپوشانيد, مى بينيم كه روزى را به انسان نسبت مى دهد.
در آيـه اى خـدا را كشت كننده واقعى دانسته مى گويد: (افرايتم ماتحرثون اانتم تزرعونه ام نحن الـزارعون ) ((708)) : آيا ديديد آنچه راشخم مى زنيد, آيا شما آن را مى كاريد يا آنكه ما كشت كننده آنيم .
ودر آيـه اى ديـگـر خداى سبحان صفت كشاورزى را از آن انسان دانسته مى فرمايد: (يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار) ((709)) : كشت كنندگان را از آن خوش مى آيد تا كفار را خشمگين كند.
خـداونـد در يـك آيـه گرفتن جانها را در دست خود دانسته مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها) ((710)) : خداوند هنگام مرگ افراد, جان آنها را مى گيرد.
ودر جـائى ديـگـر گـرفتن جان را كار ملائكه تلقى كرده مى فرمايد:(حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا) ((711)) : هرگاه مرگ سراغ يكى از شما آيد, فرستادگان ما جان او را مى گيرند.
قرآن در آيه اى شفاعت را حق اختصاصى خدا مى داند, مى فرمايد:(قل للّه الشفاعة جميعا) ((712)) : بگو تمام شفاعت از آن خدا است .
ودر آيه اى ديگر خبر از وجود شفعائى غير خدا مانند ملائكه مى دهد: (وكم من ملك في السماوات لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعدان ياذن اللّه ) ((713)) : وچه بسا فرشتگانى در آسمانها هستند كه شفاعت آنها هيچ اثرى ندارد مگر آنگاه كه خداوند اجازه دهد.
خـدا در يـك آيـه اطلاع برغيب را مخصوص خود شمرده مى فرمايد:(قل لا يعلم من في السموات والارض الغيب الا اللّه ) ((714)) : بگو جزخداوند هيچ كس در آسمانها وزمين غيب نمى داند.
ودر آيه اى ديگر مى بينيم كه خداوند فرستادگانى ازميان بندگان خود انتخاب كرده تا غيب را به اطـلاع آنـهـا برساند, مى فرمايد: (وماكان اللّه ليطلعكم على الغيب ولكن اللّه يجتبى من رسله من يشاء) ((715)) :بنا نيست كه خداوند شما را بر غيب آگاه سازد ولى خدا هر يك ازفرستادگانش را بخواهد انتخاب خواهد كرد.
وعلاوه بر آيات فوق , آيات ديگرى بيانگر اين مطلب است .
كـسـى كـه بـراى اولين بار وبدون تدبر به اين آيات نگاه كند تصورمى كند كه نوعى تناقض در آن اسـت .
ولـى در واقـع اين آيات اشاره به همان موضوعى دارند كه ما گفتيم , وآن اينكه خداوند در انـجـام هـر كارى مستقل است , اما ديگر اسبابى كه اقدام به انجام همان كارها مى كنند در واقع به صـورت تـابـع ودر زيـر سـايـه قـدرت الـهـى عـمل مى كنند, خداى متعال اين مطلب را اينگونه خـلاصه كرده است : (وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى ) ((716)) : آنگاه كه تو تيرانداختى , تو خود نبودى كه تير انداختى , بلكه خداوند تير انداخت .
در ايـن آيـه دربـاره پـيـامـبـر مـى گويد كه اوتير انداخت (اذ رميت ) ودرمقابل , خداوند خود را مـى گـويد كه تير انداز واقعى است , زيراپيامبر(ص ) تير نيانداخت مگر با قدرتى كه خدا به او داده بود, پس پيامبر به صورت تابع تير انداخته است .
پس مى توان كارهاى خدا را به دو قسمت تقسيم كرد: 1 ـ كارى بدون واسطه (كن فيكون : باش پس مى باشد).
2 ـ كـارى بـا واسـطه , مثل اينكه خداوند باران را به واسطه ابر مى بارد,ومريض را توسط داروهاى طبى شفا مى دهد.... .
وهمچنين .
پـس اگـر انسانى متوسل به اين واسطه ها شد ولى معتقد بود كه اينهامستقل نيستند, اين انسان موحد بوده ودر غير اين صورت مشرك مى باشد.

آيا وجود يا عدم توانائى , ملاك توحيد وشرك است ؟ :

وهابيت يك اشتباه وخلط مبحث ديگرى نيز در قضيه توحيدوشرك دارند كه درست مشابه اشتباه قـبـلى است , آنها توانايى ياعدم توانائى شخصى كه از او چيزى خواسته شده است را جزءملاك هاى تـوحـيـد وشرك قرار مى دهند, كه اگر توانا بود اشكالى ندارد والا اين خواسته شرك است ... .
واين جهالتى است احمقانه .
اين مساله چه ربطى به توحيد وشرك دارد, بحث درباره آن دراينجا تنها به كار ساز بودن تقاضا يا عدم آن مربوط است .
پـس چـرا آن وهابيهاى خشن زوار رسول اللّه (ص ) را نهيب داده مى گويند: اى مشرك , رسول اللّه چه نفعى براى تو دارد.
آنـهـا يـا فـراموش كارند ويا جاهل اند هر چند به جهل نزديكتر اندزيرا داشتن يا نداشتن نفع هيچ ربطى به توحيد وشرك ندارد.
اين هم مانند جهالت ديگر وهابى ها است , كه توسل وتقاضا ازاموات را جايز نمى دانند.
ابن القيم شاگرد ابن تيميه مى گويد: يكى ديگر از انواع شرك حاجت خواستن از مردگان وپناه بـردن وتـوجـه بـه آنـهـا اسـت , واين اصل شرك در جهان است زيرا ميت عملش تمام شده وهيچ نفع وضررى براى خود ندارد ((717)) .
اين سخن عجيب وغريب جز از كسى كه بهره اى از علم وآگاهى دينى نبرده است صادر نمى شود, چـگونه , خواستن يك چيزمشخصى از يك فرد زنده عين توحيد ولى طلب همان چيز از يك مرده شرك است ؟!, واضح است كه چنين خواسته اى خارج ازمحدوده توحيد وشرك است , البته مى توان آن را در مـحـدوده امـكان پذير بودن يا نبودن آن درخواست قرار داد, وبر اين اساس آن درخواست تنها مى تواند بى فايده بوده , نه اينكه شرك باشد.
هـمـانگونه كه گفته شد, ملاك اصلى در توحيد وشرك اعتقاد است ,واعتقاد در اينجا مطلق بوده وتـخـصـيـصـى بـه زنـدگـى يـا مرگ ندارد,ولذا واضح است كه كلام ابن قيم باطل مى باشد, او مى گويد: عمل ميت تمام شده است , اگر اين سخن درست باشد, نتيجه اى جز بى فايده بودن در خـواسـت از ميت ندارد, نه اينكه اين كار شرك باشد.اما قول او: ميت هيچ نفع وضررى براى خود ندارد كلامى كلى است وشامل زنده ومرده مى باشد, هيچ موجودى مالك چيزى براى خود نيست , زنده باشد يا مرده , ولى مى تواند با اجازه واراده خداوند مالك شود, خواه زنده باشد يا مرده .
مجموعه ديگرى از اشتباهات آنان نيز وجود دارد, ولى كمتر از آن است كه مورد بحث قرار گيرد, خواننده مى تواند با توجه به اصول گذشته , آنها را رد كند.
بـنابراين با در نظر گرفتن شرايط ذكر شده فوق , هر مسلمانى حق دارد در هر كار غيبى يا مادى , به اولياى خدا پناه برده ومتوسل شود.
خداوند متعال مى فرمايد: (قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك وانى عليه لقوى امين قال الذى عنده علم من الكتاب انـا آتـيـك بـه قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رءاه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ....) ((718)) : گـفـت (سـلـيمان ), اى سران قوم كداميك از شما تخت او را نزد من مى آورد قبل از آنكه آنها به عنوان تسليم پيش من بيايند, عفريتى از جن گفت : من آن را نزد تو مى آورم پيش از آنكه از جايگاه خـود بـلـند شوى ومن بر اين كار توانا وامينم .
آن كس كه دانشى از كتاب داشت گفت : من آن را پيش تو مى آورم قبل از آنكه چشم خود را به هم زنى , ووقتى آن را نزد خود مستقر يافت گفت :اين از فضل پروردگار من است ....
حـال كـه حـضرت سليمان (ع ) اين امر غيبى را از پيروان خودخواست , ومردى كه دانشى از كتاب داشـت تـوانـست اين كار راانجام دهد, پس براى ما نيز جايز است از كسى درخواست كنيم كه علم تمام كتاب را دارد, ومسلما رسول اللّه (ص ) واهل بيتش (ع ) آن را دارند.

آيا توسل به انبيا وافراد صالح حرام است ؟

از آنچه گذشت نتيجه مى گيريم كه توسل وپناه بردن خارج ازمحدوده توحيد وشرك است , ولى يك مطلب باقى ماند وآن اين است كه آيا چنين كارى جايز است يا حرام .
هيچ يك از علماى اسلام از قدما ومعاصرين قائل به حرمت توسل نشده اند, بلكه بسيارى از روايات آن را جايز مى دانند, از جمله : حـديث عثمان بن حنيف : مردى نابينا نزد پيامبر(ص ) آمد وگفت : از خدابخواه كه مرا شفا دهد, فـرمـود: اگر بخواهى دعا مى كنم واگرخواستى صبر كنى بهتر مى باشد, گفت : پس دعا بفرما, پيامبر او راامر كرد وضوى درستى گرفته ودو ركعت نماز گذارد سپس اين دعارا بخواند: اللهم انـى اسـالـك واتوجه اليك بنبيك محمد نبى الرحمه , يا محمدانى اتوجه بك الى ربى في حاجتى لـتـقـضى , اللهم شفعه فى : خداوندا, به پيامبرت محمد پيامبر رحمت از تو مى خواهم وبه تو توجه مـى كـنم ,اى محمد حاجتم را با تو به سوى پروردگارم مى برم تا آنكه برآورده شود, خداوندا او را دربـاره من شفيع قرار بده .
ابن حنيف مى گويد: به خدا سوگند, سخن ما به درازا نكشيد وهنوز متفرق نشده بوديم كه او دوباره بازگشت , وگويا نابينا نبوده است ((719)) .
شـيخ جعفر سبحانى در كتاب خود به (نام آئين وهابيت ), درباره سند اين حديث مى گويد: ... .
در اتـقـان وصـحـت سند حديث سخنى نيست .
حتى پيشواى وهابى ها يعنى ابن تيميه سند آن را صـحـيـح خـوانـده وگـفته است كه مقصود از ابوجعفر كه در سند حديث است .
همان ابوجعفر خطمى است واو, ثقه است .
نـويـسـنـده مـعاصر وهابى , رفاعى كه مى كوشد احاديث توسل را ازاعتبار بياندازد درباره اين حديث مى گويد: لا شـك ان هـذا الحديث صحيح ومشهور وقد ثبت فيه بلا شك ولا ريب ارتداد بصر الاعمى بدعاء رسـول اللّه : شـكـى نـيـسـت كه اين حديث صحيح ومشهور است ودر آن بدون شك وترديد ثابت مـى شـود كـه چـشـم مـرد نابينا بادعاى رسول اللّه بينا شد ((720)) .
رفاعى در كتاب التوصل مـى گـويـد: اين حديث را نسائى , بيهقى , طبرانى ,ترمذى وحاكم در مستدرك خود نقل كرده اند ودو نفر اخير به جاى جمله وشفعه فى چنين نقل كرده اند: اللهم شفعنى فيه .
زينى دحلان در خلاصة الكلام مى نويسد: اين حديث را, بخارى در تاريخ خود وابن ماجه , وحاكم درمستدرك با اسناد صحيح وجلال الدين سيوطى در جامع خود نقل كرده اند ((721)) ... ((722)) .
البته احاديث وروايات متعدد ديگرى نيز وجود دارد كه براى طولانى نشدن كلام از نقل آنها صرف نـظر مى كنيم , براى اطلاع بيشتر مى توان به موارد ذيل رجوع كرد: حديث توسل آدم به رسول اللّه , كـه در مستدرك حاكم ج2 ص 615 والدر المنثور ج1 ص 59 به نقل از طبرانى , ابو نعيم اصفهانى وبـيـهـقـى آمـده اسـت .
حـديث توسل پيامبر به حق انبياء پيشين بنابر روايت طبرانى در الكبير والاوسـط,ابـن حـبـان وحـاكـم كه خبر را صحيح دانسته اند, وحديث توسل بحق سائلين كه در صـحـيح ابن ماجه ج1 ص 256 ح778 باب مساجد ومسند احمد ج3 ص 21 آمده است , وغير از اين روايات ديگر.
عـلاوه بر آن , اجماع مسلمين وسيره متشرعين دلالت بر جوازتوسل دارد, مسلمانان از زمان قديم تا امروز متوسل به انبياوصالحين شده وهيچ عالمى بر آنها اعتراض يا آن را تحريم نكرده است .
بهمين اندازه مختصر از عقايد وهابيت اكتفا مى كنيم , زيرا بحث كردن با آنها به درازا كشيده ونياز بـه كـتـابـى جـداگـانه دارد, وعلما دردهها كتاب ومقاله آنها را رد كرده اند... .
جالب آنكه علامه سـيـدمـحسن امين قصيده اى طولانى در رد وهابيت سروده كه در آن عقايد آنان را مورد بررسى قـرار داده واشـكـال ها يشان را ردكرده است .
اين قصيده از 546 بيت تشكيل شده است .
مى توانيد آن را در انتهاى كتابش به نام (كشف الارتياب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب ) مطالعه كنيد.
تناقض گوئى اشاعره تاريخ نقل مى كند كه ابوالحسن اشعرى از مكتب معتزله دست كشيده وخود را پيرو مكتب حنبلى قلمداد نمود, ولى اين انتقال نتوانست او را كاملا از افكار معتزله جدا سازد ولذا تاثيرات آن به وضوح بـر روش جديد او قابل ملاحظه است .
او سعى داشت به عقايد سلفى وجهه اى عقلى بخشد, ولى در ايـن كـار مـوفـق نـبـود, زيـراعـقـايـد سلفى دهان به دهان منتقل شده ومبتنى بر حديث است , ولـى بسيارى از احاديث نادرست بوده وتوسط دشمنان دين وارد آثاراسلامى شده است , وچون اين احـاديـث , نـا هـمـاهـنـگ بـا قـواعـد عـقـلى است لذا موجب تناقض آشكار در منهج ابو الحسن اشعرى گرديده كه نتيجه اش مجموعه اى از تناقض گويى ها است كه اشعرى هنگام ارائه برهان با روشى عقلى بر عقايد اهل حديث دچار آن شده است .
ما در اينجا يك نمونه از تناقض گويى هاى او را مطرح مى كنيم , كه براى ارائه تفكر اشعرى كفايت مـى كـنـد, ايـن مـوضـوع عبارت است از: مساله رؤيت خداوند.. .
كه اهل سنت وجماعت اجماع بر امكان آن دارند.
ابـوالحسن اشعرى وشاگردانش سعى كردند اين مساله را از محدوده احاديث خارج ودر چارچوب برهان عقلى قرار دهند, از اين رو مادر اين فصل به بررسى آراء آنها مى پردازيم .
كـتـابـهـاى اهل سنت مملو از رواياتى صريح در رؤيت خداى متعال باچشم است , در اينجا قبل از ورود به اصل بحث , چند نمونه از اين احاديث را نقل مى كنيم .
جـابـر مـى گويد: ما نزد پيامبر(ص ) نشسته بوديم , آن شب ماه كامل بود, پيامبر به ماه نگاه كرده فـرمـود: شـمـا پـروردگارتان را خواهيد ديدهمانگونه كه اين ماه را مى بينيد .
ومانعى از ديدن او نخواهيد داشت .
پس اگر توانستيد سعى كنيد هيچ نمازى قبل از طلوع وقبل ازغروب خورشيد را از دست ندهيد, سپس اين آيه را قراءت كرد: (وسـبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس وقبل الغروب ): با ستايش پروردگارت را تسبيح كن قبل از طلوع خورشيد وقبل از غروب .
صحيح بخارى ج1 ص 145, باب فضل صلاة العصر وج9 ص 156.
صحيح مسلم ج1 ص 439 ح211 , باب فضل صلاتى الصبح والعصر والمحافظه عليهما:.
در يك حديث طولانى : آمده است كه ابو هريره اين گونه خبر داد:عده اى گفتند: يا رسول اللّه ! آيا پروردگار خود را در روز قيامت مى بينيم ؟
فرمود: آيا در شبى كه ماه كامل بوده وابرى مقابل او نيست , دروجود ماه شك مى كنيد ؟
گفتند: خير, يا رسول اللّه .
پيامبر(ص ) فرمود: در ديدن خداوند تبارك وتعالى در روز قيامت شك نخواهيد كرد , مگر آنكه در ديـدن يـكـديـگـر شـك داشته باشيد,تا آنكه فرمود: آنگاه كه هيچ كس باقى نماند مگر كسانى كه عبادت خدا مى كردند از نيكوكار وبدكار, در آن حال پروردگار جهان درساده ترين هيئتى كه او را ديـده انـد مـى آيـد, سپس گفته مى شود: منتظرچه هستيد ؟
... هر امتى پيرو آن است كه عبادت كرده است .
گفتند: ما در دنيا از مردم جدا شديم در حالى كه بيشترين نياز را به آنها داشتيم , ما با آنان دوستى نكرديم زيرا در انتظار پروردگارمان بوديم كه او را عبادت كرده ايم .
پس او مى گويد: من پروردگار شما هستم .
وآنها دو يا سه بار مى گويند: هيچ چيزى را شريك خدا قرارنمى دهيم .
حتى اينكه بعضى از آنها سعى در انكار دارد, مى گويد: آيا ميان شماواو علامتى وجود دارد كه او را با آن علامت بشناسيد ؟
مى گويند: ساق سپس ساق را به رؤيت آنها در مى آورند.
صحيح بخارى ج6 ص 56 57, تفسير سوره نساء, ج9 ص 158كتاب توحيد.
صحيح مسلم ج1 ص 163 167 ح299 , باب معرفة طريق الرؤيه .
ـ جرير بن عبداللّه مى گويد: پيامبر(ص ) فرمود: شما پروردگارتان رابا چشم خواهيد ديد.
صـحـيح بخارى ج9 ص 156 كتاب توحيد, درباره آيه شريفه :(وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة ): در آن روز صورتهاى شادابى وجود دارند كه به روى پروردگارشان نگاه مى كنند.
.. ودهـها حديث ديگر كه در صحاح وارد شده است , ابن حجردرباره احاديث رؤيت مى گويد: دار قطنى احاديثى را كه درباره رؤيت خداوند در آخرت وارد شده است جمع آورى كرده , تعدادآنها از بيست حديث بيشتر شده است , ابن القيم نيز اين احاديث رادر كتاب حادى الارواح بررسى كرده , كـه تـعـداد آنـهـا بـه سى حديث رسيده واكثر آنها معتبر اند .
دار قطنى از يحيى بن معين با سند نقل مى كند كه گفت : هفده حديث درباره رؤيت دارم كه همگى صحيح اند ((723)) .
وبه استناد اين احاديث كه به ادعاى خودشان صحيح اند, عقيده خود درباره رؤيت خداى متعال در روز قـيـامـت را بـنـا كـردنـد, امـام حـنـبـليان در اين باره افراط كرده وتمام كسانى كه مخالف ايـن عـقيده اند را كافر خوانده است , آنها به اين هم اكتفا نكرده بلكه رؤيت خدا را در دنيا نيز ممكن دانسته اند.
اسـفـرائيـنى مى گويد: اهل سنت اجماع دارند بر اينكه خداى متعال در آخرت براى مؤمنين قابل رؤيـت اسـت , وگـفـتـه انـد كـه امـكـان رؤيـت او براى هر زنده اى در هر حال از نظر عقلى جايز وبراى خصوص مؤمنين در آخرت بنابر نقل واجب است ((724)) .
ونـيـز گـفـتـه انـد كه خداوند در خواب ديده مى شود, وبا دروغ ادعاكرده اند كه اولين كسى كه پروردگارش را در خواب ديده است رسول اللّه (ص ) مى باشد, واين خبر قبلا نقل شد.
وبعد از آن علماى آن ها ادعا مى كردند كه خدا را در خواب ديده اند,شعرانى , ابن جوزى وشبلنجى از عـبـداللّه بـن احـمـد بـن حـنـبل روايت كرده اند كه گفته است : از پدرم شنيدم كه مى گفت : پروردگار عزوجل را در خواب ديدم , گفتم : پروردگارا, بهترين چيزى كه انسان مى تواند با آن به تو تقرب جويد چيست ؟
گفت : كلام من اى احمد.
گفتم : پروردگارا, با فهم يا بدون فهم ؟
گفت : چه با فهم باشد چه بدون فهم ((725)) .
آلـوسـى در تفسيرش روح المعانى ادعا مى كند كه خدا را سه بار به خواب ديده است , مى گويد: مـن خـدا را شـكـر مـى كـنـم كه پروردگارخود را سه بار در خواب ديده ام , كه بار سوم در سال هزارودويست وچهل وشش هجرى بود, او را ديدم كه چقدر نورانى است , رو به طرف مشرق كرده , كـلـمـاتى به من گفت كه از ياد بردم تاآنكه بيدار شدم , يك بار هم در خوابى طولانى خود را در بـهـشت روبروى خداوند ديدم , ميان من واو پرده اى مزين به مرواريد بارنگ هاى گوناگون بود, خـدا دستور داد كه مرا به مقام عيسى (ع )برده سپس به مقام محمد(ص ), ومرا نزد آنها بردند, كه چه چيزهايى ديدم ودر اين باره خدا فضل ومنت بر من نهاد ((726)) .
اين بود خلاصه عقيده آنان درباره رؤيت خداوند.. .
وخداوند منزه وبرتر است از آن چه مى گويند.
... ولى آنها قدر خدا را نشناختند.
واضح است كه چنين عقيده اى , بدون هيچ گونه شك وترديدمستلزم مسائل زير است : رؤيـت با چشم كه در اين احاديث مورد تاكيد واقع شده است مستلزم اين است كه شى ء قابل رؤيت جـسـمـى با حجم ورنگ باشدتا رؤيت انجام پذيرد, بنابراين يكى از شرايط رؤيت اين است كه شى ء قـابـل ديـد جـسـمى باشد كه اشعه از آن منعكس شود, واينكه روبروى بيننده بوده وميان بيننده وجـسـم قـابـل رؤيـت فـاصـلـه اى وجـود داشـته وهمچنين چشم بيننده سالم باشد .
پس با اين شرايط خداوند بايد العياذ باللّه جسمى باشد داراى رنگ , ومحدود به يك مكان واين محال است .

back pagefehrest pagenext page