بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حقیقت گمشده, شیخ معتصم سید احمد ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - حقيقت گمشده
     hqiqt001 - حقيقت گمشده
     hqiqt002 - حقيقت گمشده
     hqiqt003 - حقيقت گمشده
     hqiqt004 - حقيقت گمشده
     hqiqt005 - حقيقت گمشده
     hqiqt006 - حقيقت گمشده
     hqiqt007 - حقيقت گمشده
     hqiqt008 - حقيقت گمشده
     hqiqt010 - حقيقت گمشده
     hqiqt012 - حقيقت گمشده
     hqiqt013 - حقيقت گمشده
     hqiqt014 - حقيقت گمشده
     hqiqt017 - حقيقت گمشده
     hqiqt018 - حقيقت گمشده
     hqiqt019 - حقيقت گمشده
     hqiqt020 - حقيقت گمشده
     hqiqt021 - حقيقت گمشده
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

2 ـ ابـن مغازلى شافعى : پس از نقل حديث ولايت با سند آن ,مى گويد: اين حديث صحيحى است از رسول اللّه (ص ) كه حدوديكصد نفر از جمله آن ده نفر يعنى مبشرين به بهشت حديث غدير خم را از رسول اللّه (ص ) روايت كرده اند واين حديث مسلم بوده وهيچ نقصى در آن نمى بينم , وعلى رضى اللّه عنه اين فضيلت را به تنهايى دارا شده است وهيچ شريكى در آن نداشت ((129)) .
3 ـ ابـو جعفر محمد بن جرير بن يزيد طبرى صاحب تاريخ معروف كتاب مستقلى در طرق حديث غـديـر نـوشـتـه اسـت , كه صاحب كتاب العمده اين كتاب را نام برده مى گويد: ابن جرير طبرى صـاحـب تـاريـخ , خـبر روز غدير وطرق روايت آن را از هفتاد وپنج طريق نقل كرده وكتابى به نام (كتاب الولايه ) در اين باره نوشته است ((130)) .
در شرح التحفة العلويه تاليف محمد بن اسماعيل الاميرآمده است : حـافـظ ذهـبـى در (تذكرة الحفاظ) ((131)) درباره (من كنت مولاه )مى گويد: محمد بن جرير كـتـابـى در رابـطـه بـا آن نوشته است , ذهبى مى گويد من آن را ديدم واز زيادى طرق آن تعجب كردم .
ابن كثير نيز در تاريخ خود از كتاب ابن جرير نام برده مى گويد: كتابى را ديدم كه احاديث غديرخم در دو جلد بزرگ در آن جمع آورى شده است ((132)) .
4 ـ حـافـظ ابـو سـعيد مسعود بن ناصر بن ابى زيد سجستانى متوفاى سال 477 حديث غدير را در كـتـاب (الـدراية في حديث الولايه ) در17 جزء آورده است كه در آن طرق حديث غدير را به نقل از 120صحابى جمع آورى كرده است .
امـيـنى در كتاب (الغدير) بيست وشش عالم از بزرگان علماى اهل سنت را نام برده كه علاوه بر كتابهايى كه اين روايت را نقل كرده اند.هر يك كتابى مستقل در نقل روايات حديث غدير نوشته اند, سخن خود را با گفته ابن كثير درباره جوينى خاتمه مى دهيم : او تـعـجـب مـى كرد ومى گفت : يك جلد كتاب در بغداد ديدم در دست يك صحاف بود, در آنجا روايـات ايـن خـبـر جمع آورى شده وبرروى كتاب چنين نگاشته شده بود: جلد بيست وهشتم از طرق (من كنت مولاه فعلى مولاه ), وپس از آن جلد بيست ونهم است ((133)) .
مصادرى كه نزول آيه تبليغ درباره على (ع )را ثبت كرده اند: اما در رابطه با نزول آيه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ...) افرادزيادى آن را درباره اميرالمؤمنين , آورده اند از جمله : 1 ـ سيوطى در (الدر المنثور) در تفسير اين آيه از ابن ابى حاتم وابن مردويه وابن عساكر نقل كرده كه به طور مستند از ابى سعيد روايت كرده اند كه : (اين آيه در روز غدير خم در حق على بر رسول اللّه نازل شد), همچنين سيوطى از ابن مردويه به طور مستند نقل كرده كه ابن مسعود گفت : در زمـان رسول اللّه مى خوانديم : (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ـ ان عليا مولى المؤمنين ـ وان لـم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ): اى پيامبر (به مردم )برسان آنچه را كه از طـرف پـروردگـارت بـر تـو نازل شده است مبنى براينكه على مولاى مؤمنين است , واگر (او را معرفى ) نكنى رسالت او را انجام نداده اى وخداوند تو را از مردم نگاه مى دارد) ((134)) .
2 ـ واحدى در اسباب النزول از ابو سعيد روايت مى كند كه : (اين آيه روز غدير خم درباره على نازل شد) ((135)) .
3 ـ حـافـظ ابـو بـكر فارسى در كتاب (ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين ) به طور مستند از ابن عباس نقل مى كند كه اين آيه درغديرخم در حق على بن ابى طالب نازل گرديد.
4 ـ حافظ ابو نعيم اصبهانى با سند از اعمش روايت كرده , از عطيه كه گفت : اين آيه روز غديرخم بر رسول اللّه نازل شد ((136)) .
5 ـ حافظ ابن عساكر شافعى به طور مستند از ابو سعيد خدرى روايت مى كند كه آيه روز غديرخم درباره على بن ابى طالب نازل شد ((137)) .
6 ـ بـدر الـديـن بن العينى الحنفى , در (عمدة القارى بشرح صحيح البخارى ) مى گويد: ابو جعفر مـحـمـد بـن عـلـى بـن الـحسين گفت :معناى آيه اين است كه برسان (به مردم ) آنچه از طرف پـروردگارت در فضيلت على بن ابى طالب رضى اللّه عنه نازل گرديد .
وقتى كه اين آيه نازل شد پيامبر دست على را گرفت وگفت : (هر كه من مولاى او يم , على مولاى او است ).
متن سخنرانى : دهـهـا مـاخـذ ديـگـر نـيـز نزول آن را درباره على بن ابى طالب ثبت كرده اند, ما از بين همه اين روايتهاى مختلف , روايت حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى را انتخاب مى كنيم : طـبـرى به طور مستند در كتاب (الولاية في طرق احاديث الغدير)چنين روايت مى كند: زيد بن ارقـم مـى گـويـد: پـيـامبر(ص ) دربازگشت از حجة الوداع , در غديرخم پياده شد, نزديك ظهر بـودوهـوا بـسيار گرم , پيامبر دستور داد زمين اطراف را پاكسازى نمودند,سپس ندا داد كه نماز جماعت بر پا مى كنيم .
همگى گرد آمديم ,ايشان سخنرانى پر معنايى فرمود, سپس گفت : خداوند مـتعال اين آيه را بر من نازل فرموده است : (آنچه از طرف پروردگارت بر تونازل شده است به مردم برسان , كه اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى , وخداوند تو را از مردم نگاه مى دارد ) .
وجبرئيل از طـرف پروردگارم به من امر كرد كه در اين مكان بر پاخيزم وبه هر سفيدوسياهى اعلام بدارم كه عـلـى بن ابى طالب برادر, وصى وخليفه من وامام پس از من مى باشد .
از جبرئيل خواستم كه خدا مرا معاف بدارد زيرا مى دانم كه پرهيزگاران اندك بوده وآزار دهندگان وملامت كنندگان بر من بـه خـاطـر هـمراهى زياد من با على وتوجهم به او, بسياراند تا جائيكه مرا گوش ناميده اند, وخدا فـرموده است (ومنهم الذين يؤذون النبي ويقولون هو اذن قل اذن خير لكم ) ((138)) ,اگر بخواهم مى توانم آنها را نام برده ونشان دهم , ولى با كرامت خود پرده از آنها بر نداشتم , ولى خداوند راضى نشد مگر آنكه درباره على تبليغ كنم , پس بدانيد اى مردم كه : خداوند او را براى شما ولى وامام قرار داده واطاعت از او را بر هر كس واجب فرمود,پس حكم او واجب الاطاعه , گفتار او نافذ, مخالف او مـلـعون ,تصديق كننده او مورد رحمت مى باشد, بشنويد واطاعت كنيد,خداوند مولاى شما وعلى امـام شـمـا است , پس از او امامت تا روزقيامت در فرزندان او است كه از نسل او مى باشند, حلالى نيست جز آنچه خدا ورسولش وآنها آن را حلال بدانند, وحرامى نيست مگر آنچه خدا ورسولش وآنها آن را حـرام بـدانـنـد, هـيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند آن را براى او روا داشته ومن آن را به او منتقل ساخته ام , از او جدا نشويد واو را ترك نكنيد, او است كه شما را به سوى حق هدايت كرده وبه آن عـمـل مـى كـنـد, خـدا نـمـى پذيردونمى بخشد كسى را كه از او روى برگرداند, خدا بر خود مـسلم كرده است كه چنين كسى را عذاب دهد, عذابى شديد وهميشگى ,پس ايشان بهترين مردم بـعد از من است تا رزقى نازل مى شودوخلقى باقى است هر كه با او مخالفت كند ملعون است , اين سخن را از جبرئيل از خدا نقل مى كنم , پس هر كس ببيند براى فرداى خويش چه آماده كرده است .
محكم قرآن را ياد بگيريد وبه دنبال متشابه آن نرويد, هيچ كس آن را براى شما تفسير نخواهد كرد مـگـر آنـكه من دست او را بالا برده ,بازوى او را بلند كرده وبه شما نشان داده ام : هر كه من مولاى اوهـسـتم على مولاى او است , وضرورت پيروى از او از طرف خدا برمن نازل شده است , بدانيد كه مـن پـيغام را رساندم , بدانيد كه من ابلاغ نمودم , بدانيد كه به گوش همه رساندم , بدانيد كه من بيان نمودم , پيشوايى وامارت مؤمنين بعد از من براى هيچكس غير اوجايز نيست .
سپس پيامبر ايشان را بلند كرد تا آنكه پاى او موازى زانوى پيامبر(ص ) قرار گرفت , آنگاه فرمود: اى مـردم , ايـن است برادر من , وصى من , در برگيرنده علم من ,وخليفه من (جانشين من ) بر هر كه به من ايمان آورده است ودرتفسير كتاب خدا.
در روايتى مى گويد: خداوندا, دوست بدار هر كه او را دوست دارد,دشمن بدار هر كه با او دشمن اسـت , لعن كن هر كه او را انكار كند,وغضب كن بر هر كه حق او را ناديده بگيرد, خداوندا هنگامى كـه اين مطلب را درباره على بيان كردى , چنين نازل كردى كه : من امروز دين شما را با امامت او بـرايـتـان كـامـل نـمـودم , پـس هر كه پيرواو وفرزندان او از نسلش تا روز قيامت نباشد, چنين افرادى اعمالشان باطل شده ودر آتش جاودان اند .
ابليس توانست با حسدآدم (ع ) را از بهشت براند هر چند او از نخبگان خدا بود, پس نسبت به على حسد نورزيد كه اعمال شما باطل شده وپاى شما خواهدلغزيد .
سوره (والعصر ان الانسان لفى خسر) ((139)) درباره على نازل شده است .
اى مـردم , (ايـمان بياوريد به خدا وبه رسولش وبه نورى كه با او نازل شده است ) ((140)) , (پيش از آنـكـه صورتهائى را محو كنيم وسپس به پشت سرباز گردانيم يا آنها را از رحمت خود دور سازيم همانگونه كه اصحاب سبت را دور ساختيم ) ((141)) .
آن نور الهى در من بوده ,سپس در على وبعد از او در نسل او تا مهدى قائم است .
اى مـردم , پـس از مـن پيشوايانى خواهند آمد كه (پيروان خود را) به سوى آتش مى خوانند , وروز قـيـامت هرگز پيروز نخواهند بود, خداومن از آنها بيزاريم , آنها با ياران وپيروانشان در پائين ترين جاى جهنم اند, آنان خلافت را غاصبانه به سلطنت تبديل خواهند كرد,آنگاه خداوند به حساب شما اى جـن وانس خواهد رسيد,وشعله هائى از آتش ودود بر شما مى فرستد ونمى توانيد از كسى يارى بطلبيد.
اين خطبه نياز به شرح وتوضيح ندارد, هر عاقلى مى تواند در آن تامل كند.
از اين سخنرانى كاملا روشن مى شود كه پيروى از امام على (ع )واجب است , اين سخنرانى كاملا رد مى كند كسى را كه معتقد است ولى در اينجا به معنى ياور يا دوست مى باشد, زيرا قرينه هائى كه ازمـوقعيت سخنرانى واز متن آن بدست مى آيد چنين معنايى رانمى پذيرد ونمى توان باور كرد كه رسـول اللّه (ص ) آن هـمـه جـمـعـيـت را زيـر گرماى سوزان آفتاب نگه بدارد تا به آنها بگويد اين عـلـى اسـت , او را دوسـت داشته ويارى كنيد, كدام عاقلى چنين معنايى رامى پذيرد ؟
اگر چنين بگويد در واقع پيامبر رابه انجام كارهاى بيهوده متهم كرده است , به علاوه متن سخن پيامبر نيز آن مـطلب راتاكيد مى كند, ايشان فرمود: على بن ابى طالب برادر, وصى وخليفه من بوده وامام پس از مـن خـواهد بود, وهمچنين : خداوند او را براى شما ولى وامام قرار داده واطاعت از او را بر هر كسى واجب دانسته است .
مساله ولايت يك مساله آسانى نيست , تمام اسلام بر آن تكيه دارد,مگر اسلام به معنى تسليم نيست ؟! پـس آن كـه تـسـلـيم رهبرى الهى نشده واز دستورات آن اطاعت نكند,آيا مى توان او را مسلمان دانست ؟! پـاسـخ مـنـفـى اسـت وگر نه دقيقا به تناقض مى رسيم , از نظر قرآن پيروى از رهبريهاى نا سالم وتسليم در مقابل آنها نوعى شرك است .
خـداوند مى فرمايد: (اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون اللّه ) ((142)) , هر چند آنها را بت قرار نـدادنـد بـلـكـه ايـشان حرام خدا راحلال وحلال خدا را حرام كردند وآنها نيز پيروى كردند .
پس به همين نحو كسانى كه از رهبرى الهى سرپيچى كنند ناگزير مشرك به شمار آيند.
هـر كـه بـا آگـاهـى وبصيرت به اين آيه بنگرد, اين مساله را به خوبى مى يابد, از طرفى آيه : (يا ايها الـرسـول بـلغ ما انزل اليك من ربك ) درسوره مائده است و بنابر قول مستدرك حاكم اين آخرين سوره قرآن است .
از طرفى ديگر آيه فوق بنابر آنچه گفته شد در غديرخم نازل شده ,ودر آخرين حج رسول اللّه (ص ) بوده است , بنابراين اسلام به معنى ظاهرى آن يعنى نماز, زكات , حج , جهاد وغيره .
اين كدام دستور الهى است كه ابلاغ نكردن آن مساوى با عدم ابلاغ رسالت است ؟! پـس آن دستور بايد جوهر اسلام وهدف آن باشد, كه همان تسليم در برابر رهبرى الهى واطاعت از دسـتـورات آن اسـت .
ولـى واضـح اسـت كـه چـنـيـن مساله اى با نارضايتى صحابه روبرو خواهد شـدواكثريت آن را رد خواهند كرد, لذا رسول اللّه (ص ) در يكى ازروايتها به جبرئيل مى گويد من بـيـسـت وسـه سال با آنها جنگيدم تانبوت مرا بپذيرند, حال چگونه در يك لحظه امامت على (ع ) رامى پذيرند .
واز اين رو است كه خطاب قرآنى اينگونه آمد: (واللّه يعصمك من الناس ): خدا تو را از مردم نگه مى دارد.
وبعد از اين كه پيامبر(ص ) فرمان خدا را ابلاغ كرد , فرمانى كه مساوى تمام رسالت او بود , اين آيه نـازل شـد: (الـيـوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا) ((143)) , امروزدين شما را كامل كردم ونعمت خود را بر شما به نهايت رساندم واسلام را به عنوان آئين براى شما پذيرفتم .
بسيارى از محدثين شهادت داده اند كه اين آيه در حق على (ع )است , امينى در كتاب (الغدير) ج1 ص 230 الى ص 237 شانزده ماخذ را شمرده است , وبنابراين تكميل دين وكامل شدن نعمت باولايت على (ع ) است .
از ايـنرو مى توان صحت اينگونه روايات را كه مى گويد: قبول اعمال از بنده مشروط به ولايت اهل بيت (ع ) است احتمال داد زيرا آنهاهمان راهى هستند كه خداوند به ما فرمان داده آن راه را دنبال كنيم .
خداى متعال مى فرمايد: (قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربى ) ((144)) : به آنها بگو مـن مـزدى از شـمـا نـمى خواهم جز مودت به خويشاوندان من , ومودت در اين آيه تنها به معنى دوستى با آنهانيست بلكه منظور پذيرفتن ولايت آنها وپيروى از آنان وگرفتن معارف دينى از آنها است .
در حديث امام جعفر بن محمد صادق (ع ) آمده است كه فرمود: هـنـگـامى كه بنده خدا براى محاسبه اعمالش در پيشگاه خداوندمى ايستد اولين سؤالى كه از او مـى شـود درباره نمازهاى واجب ,زكات واجب , روزه واجب , حج واجب وولايت ما اهل بيت خواهد بـود .
اگر قبل از مرگ ولايت ما را پذيرفت در آنصورت نماز, روزه , زكات وحج او پذيرفته مى شود, واگـر در پـيـشـگـاه خـداى متعال اقرار به ولايت ما نكرد, خداوند هيچ يك از اعمال او رانخواهد پذيرفت ((145)) .
عـلـى (ع ) مـى فرمايد: در دنيا خيرى نيست مگر براى دو نفر, كسى كه هر روز نيكى بيشتر نمايد وكسى كه گناه خود را با توبه جبران كند !ولى چگونه توبه او قبول مى شود ؟
به خدا سوگند اگر آنقدر سجده كند تا گردنش بشكند خداوند توبه او را نمى پذيرد مگر با ولايت مااهل بيت .
انـس ابـن مـالك از رسول اللّه (ص ) روايت مى كند كه فرمود: اى مردمى كه به سوى من مى آئيد, هـرگـاه نام آل ابراهيم (ع ), برده شودروى شما باز مى شود(خوشحال مى شويد ), ولى اگر نام آل محمدبرده شود گويا دانه انار در چشم شما فشرده شده است .
گرفته مى شويد ؟
سوگند به آنكه مرا به عنوان پيامبرى بر حق فرستاد, اگركسى از شما در روز قيامت با اعمالى به اندازه كوه بيايد ولـى ولايـت عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) را نـداشـتـه باشد خداوند او را با صورت درآتش خواهد انداخت ((146)) .. .
به اضافه روايات بى شمار ديگر.

فصل ششم : شورى وخلافت اسلامى

بررسى دلالت آيات شورى در گذشته وحال مسلمانان اختلاف بسيار شديدى در چگونگى تعيين امام وخليفه داشته اند, اين اخـتـلاف در گـذشـتـه , در واقعيت عملى وچگونگى پياده كردن آن در خارج متبلور بود وكمتر بحث تئورى وفكرى آن مطرح مى شد, اما امروزه اختلاف تنها در جهت فكرى آن است واز محدوده بحث وبررسى واستدلالهاى تئورى خارج نمى شود.
بـراى هـمكارى در حل اين اختلاف , دوست دارم دلالت آيات شورى را در قرآن كه نظر اهل سنت مبتنى بر آن است بررسى كنم ,سپس به واقعيت عملى شورى پس از وفات پيامبر(ص ) وانقلابى كه بعد از ايشان صورت گرفت بپردازم .
خـداونـد مـى فـرمايد: (فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظا غليظالقلب لانفضوا من حولك فـاعـف عـنـهـم واسـتـغـفـر لـهـم وشـاورهـم في الامرفاذا عزمت فتوكل على اللّه ان اللّه يحب المتوكلين ) ((147)) , از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم (ومهربان ) شدى , واگر خشن وسنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند, بنابراين آنها را عفو كن وبراى آنهاطلب آمرزش نما ودر كارها بـا آنـان مـشـورت كـن , امـا هـنـگـامـى كه تصميم گرفتى (قاطع باش ) وبر خدا توكل كن , زيرا خداوندمتوكلان را دوست دارد.
هـمـچـنـيـن خدا فرمود: (فان ارادا فصالا عن تراض منهما وتشاور فلاجناح عليهما وان اردتم ان تـسـتـرضـعـوا اولادكم فلا جناح عليكم اذاسلمتم ما آتيتم بالمعروف واتقوا اللّه واعلموا ان اللّه بما تـعـملون بصير) ((148)) , واگر آن دو (زن وشوهر) با رضايت يكديگرومشورت بخواهند كودك را (زودتـر) از شـيـر بـازگـيـرند, گناهى برآنها نيست واگر (با عدم توانائى يا عدم موافقت مادر) خواستيددايه اى براى فرزندان خود بگيريد گناهى بر شما نيست , بشرطآنكه حق گذشته مادر را به طور شايسته بپردازيد, واز خدا بپرهيزيدوبدانيد خدا به آنچه انجام مى دهيد بينا است .
در آيـه اى ديـگر خداوند فرموده است : (والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلاة وامرهم شورى بينهم ومـمـا رزقـنـاهـم يـنفقون ) ((149)) ,وآنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت نموده , نماز را بر پا داشـته ,كارهايشان به طريق مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد وازآنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.
نظريه خلافت از نظر اهل سنت مثبتى بر اساس شورى است , آنهامعتقدند كه خلافت مسلمين جز بـا شـورى نـخـواهـد بـود وبـر ايـن اساس خلافت ابوبكر را به دليل انتخاب او با شورى در سقيفه بـنـى سـاعـده درست دانسته اند, اما خط دوم كه نظريه شيعه باشد قائل به ضرورت تعيين ونصب خـليفه از طرف خداوند است , زيرانمى توان تضمين كرد كه طبق نظريه اول اصلح انتخاب خواهد شـدبه دليل آنكه شورى از خواسته ها, تمايلات , جهت هاى فكرى وروانى ووابستگى هاى عقيدتى , اجـتـمـاعى وسياسى آنها متاثرمى شود, همچنين شورى نياز به نوعى پاكدلى , بى طرفى وآزادى ازتـاثـيـرات محسوس ونامحسوس دارد .
بر اين اساس آنها معتقدند كه بايد رسول اللّه (ص ) وصيت آشكارى درباره خلافت داشته باشد,وادعا مى كنند كه پيامبر(ص ) نه فقط خليفه خود بلكه خلفاى پس از او را نيز تعيين كرده است ولذا شيعه قائل به خلافت على بن ابى طالب (ع ) بوده وشورائى كه در قـرآن دارد شده است متعلق به بعضى مسائل است كه به نحوه وارد دولت ارتباط داشته ولى در تعيين حاكم كه منصبى الهى است دخالت ندارد.
چـون اخـتـلاف ميان مسلمين منحصر به اين دو خط فكرى است , لذااگر باطل بودن يكى از آنها ثـابـت شـد بـه طور طبيعى حقانيت خطديگر اثبات مى شود, كه به دنبال آن درستى يا نادرستى خلافت خليفه نتيجه مى دهد, چه ابوبكر وخلفاى پس از او باشند چه على (ع ) واوصياء بعد از ايشان .
در فـصـل هـاى گـذشته نظريه كسانى را كه معتقد به تعيين خليفه مى باشند تعيين وهمچنين اولـويـت اهل بيت به خلافت اسلامى را به اثبات رسانديم , ونشان داديم كه در واقع اين حقى است منحصر درآنها وديگران حقى ندارند, ولى به خاطر تكميل مطلب وبيشترروشن شدن حقايق لازم اسـت نـظـريه شورى را به عنوان يك نظريه جداگانه وهمچنين صلاحيت آن را در تعيين خليفه مسلمين موردبررسى قرار دهيم .
اهـل شورى براى برقرارى نظريه خود, تكيه گاه خود را آيات قرآنى ذكر شده در ابتداى بحث قرار داده اند, بنابراين اساس بحث در اين باب اين سه آيه است .
حـال اگـر به آيات فوق مراجعه كنيم , مشخص مى شود كه شوراى اسلامى را مى توان به دو گونه تصور كرد: الـف ممكن است موضوع شورى كه درباره آن مشورت خواهدشد, مساله اى جزئى بوده ومجال آن مـحـدود بـاشـد مـانـنـد مساله ازشير گرفتن كودك , همانگونه كه آيه (فان ارادا فصالا...) بدان اشاره دارد, واين نوع شورى مورد اختلاف نبوده ولذا بحث آن را به كنارمى گذاريم .
ب امـكـان دارد مـوضـوع شـورى كه بايد در آن مشورت نمودمساله اى كلى وعمومى بوده وهمه مسلمين را در بر گيرد ماننداعلام جنگ عليه دشمنان , يا تعيين خليفه مسلمين , وغيره .
هيچ شك وشبهه اى نيست در اينكه در چنين مساله اى بايد به پيامبر(ص ) مراجعه كرد, زيرا معقول نـيـسـت كـه چـنـيـن شـورايـى بـر پـاشـود وپـيامبر(ص ) هيچ نظرى در آن نداشته باشد, بلكه بـرقرارى شورى بدون مراجعه به ايشان يا به كسى كه جايگزين ايشان است يعنى ولى امر مسلمين امرى ناپسند از نظر عرف ونافرمانى از نظرشرع است , (ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لـعـلـمـه الـذين يستنبطونه منهم ) ((150)) : واگر آن را به پيامبر وپيشوايان خود ارجاع دهند, از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد.
طبق آيه (وشاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه ), اين نوع ازشورى داراى سه پايه است : 1 ـ ضـرورت وجـود مشاورين , تا اينكه مشورت انجام پذير باشدولفظ (هم ) در كلمه (وشاورهم : با آنها مشورت كن ) دلالت بر آن مى كند.
2 ـ وجود ماده وموضوع مشورت , تا اينكه چنين شورايى بر پاشود.
3 ـ ولـى امـرى كه شورى را اداره كند, وامر در پايان كار, امر او خواهدبود, وضمير تاء مخاطب در (فـاذا عـزمت فتوكل ...) دلالت بر آن دارد, وشكى نيست كه اگر موضوع شورى مساله اى كلى بود كه تمام مسلمين را در بر مى گرفت , كسى كه حق فيصله كار را داردولى امر مسلمين مى باشد.
اگـر هر يك از سه پايه اى كه بدان اشاره شد منهدم شود, دراينصورت شوراى شرعى كه با دستور اسـلام بـر پـا مى شود,نمى تواند كامل باشد, كه اگر ولى امر موجود ومشاور نيز موجودباشد, ولى مـوضـوعـى بـراى شورى وجود نداشته باشد, به هيچ وجه مشورتى انجام نخواهد شد زيرا مطلبى نيست كه درباره آن بحث ومشورت پيش بيايد .
واگر ولى امر موجود وموضوع مشورت نيزموجود باشد ولى مشاورى نباشد, در اين حالت عنوان كار ازشورى به تعيين ودستور, تغيير مى يابد.
چـنـانچه جمع مشاورين موجود وموضوع شورى نيز وجود داشته ولكن ولى امر موجود نباشد, در اين صورت شورى به شكل شرعى خود كه خداوند آن را در قرآن مقرر ساخته است برگزارنخواهد شـد .
خداوند در كتاب خويش يك قيم براى شورى لازم دانسته كه امر در اختيار او باشد, والا اگر هر يك از مشاورين نظرى دهد, راى نهائى به دست چه كسى خواهد بود ؟! چـنـين شوراى غير شرعى نمى تواند تصميماتى شرعى اتخاذ كند كه مسلمين ملزم به پذيرش آن باشند, زيرا وجود چنين شورايى به طور آشكار با آيه شريفه مخالفت دارد .
آيه تاكيد مى كند كه امر درپـايـان در دسـت ولى امر است (فاذا عزمت فتوكل على اللّه ): پس اگرتصميم گرفتى , بر خدا توكل كن .
مـمـكن است اشكال بگيرند كه : اين آيه (وشاورهم في الامر فاذاعزمت فتوكل على اللّه ) مخصوص رسول اللّه (ص ) است , پس وجود ولى امر در شورى ضرورتى نداشته ومى توان , به دليل آيه (وامرهم شورى بينهم ), كه ظاهر آيه ولى امرى ندارد كه تصميم گرفته وتوكل كند, آنگونه كه در آيه قبل بود بدون او شورى را بر پاكرد.
جواب اين اشكال به اين صورت است : 1 ـ هـرگونه حق اطاعتى كه براى رسول اللّه (ص ) ثابت شده است ,براى ولى امر نيز ثابت است , به دلـيل اين آيه : (اطيعوا اللّه واطيعواالرسول واولى الامر منكم ): خدا را اطاعت كنيد, وپيامبر واولياء امرخود را اطاعت نمائيد.
پـس مـشخص مى شود كه اطاعت از ولى امر از همان نوع اطاعت ازرسول اللّه (ص ) است , به دليل وجـود عـطـف بـه طـور قـطعى , مضاف بر آن كه يك لفظ (اطيعوا) براى هر دو به كار رفته است : (واطـيـعـواالـرسـول واولـى الامر منكم ), كه اگر لفظ (اطيعوا) را براى بار سوم جهت اولى الامر مى گفت , در اين صورت مى توانستيم بگوئيم كه اختلافى ميان دو اطاعت وجود دارد.
2 ـ شورائى كه خداوند در مسائل عمومى كه شامل تمام مسلمين مى شود تعيين كرده است از يك نـوع اسـت (وشـاورهم في الامر فاذاعزمت فتوكل ) حال اگر بخواهيم نوعى ديگر از شورى را در نـظـربـگـيـريـم بايد دليل شرعى داشته باشيم , زيرا آثارى شرعى بر آن مترتب است مانند وجوب اطاعت از مقررات اين شورى .
امـا استدلال به آيه (وامرهم شورى بينهم ) براى وجود نوعى ديگراز شورى درست نيست زيرا اين آيـه بـدون هـيچگونه ترديد يااختلاف نظربر رسول اللّه (ص ) نازل شده است , يعنى اينكه اين آيه در حـالـى كـه ايشان در ميان مسلمين زندگى مى كرده نازل شده است ودر اين حالت نه عقل اجازه مـى دهد ونه شرع كه مسلمين در امرى كلى كه مربوط به همه مسلمين است بدون آنكه به رسول اللّه (ص )مـراجـعه كنند به مشورت بنشينند, چنين كارى بسيار قبيح ودور ازذهن است , پس بايد ايشان در چنين مشورتى شركت كند وضميرهم در (وامرهم شورى ...) شامل رسول اللّه (ص ) نيز مـى شـود,وانگهى , مجموعه اين آيات درباره صفات مؤمنين رستگار سخن مى گويد: (فما اوتيتم مـن شـي ء فـمـتـاع الـحياة الدنيا وما عند اللّه خيروابقى للذين آمنوا وعلى ربهم يتوكلون والذين يـجـتـنـبون كبائر الاثم والفواحش واذا ما غضبوا هم يغفرون والذين استجابوا لربهم واقامواالصلاة وامـرهـم شـورى بينهم ومما رزقناهم ينفقون ) ((151)) : آنچه به شما داده شده است , بهره ناچيز زنـدگـى دنـيـا اسـت , وآنـچـه نزد خدااست براى كسانى كه ايمان آورده اند وبر پروردگارشان تـوكـل مـى كـنـند, بهتر وپايدارتر است , همان كسانى كه از گناهان بزرگ واعمال زشت اجتناب مـى ورزند وهنگامى كه خشمگين مى شوندعفو مى كنند وآنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كـرده ونماز رابر پاداشته وكارهايشان به طريق مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد واز آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.
هـيـچ جـاى شـكـى نيست كه بهترين مصداق مؤمن , شخص رسول اللّه (ص ) است , ومسلما رسول اللّه (ص ) يكى از اين افراد است ,بنابراين اگر ثابت شد كه پيامبر(ص ) ضمن اين شورى است ,مسلما مـسـالـه شورى در اين آيه به خود پيامبر(ص ) بر مى گردد وجزبا تصميم ايشان انجام نمى گيرد (فـاذا عـزمـت فـتـوكل ): پس اگرتصميم گرفتى , توكل كن ...), بنابراين شورى در اين آيه نيز از همان نوع اول است وتنها فرق اين دو آيه در اين است كه آيه (وامرهم شورى بينهم ...) به طور كلى واجـمـالـى گـفـتـه اسـت , ولـى آيـه (وشـاورهـم فـى الامـر فـاذا عـزمت فتوكل ...) آن را شرح وتفصيل داده است .
بعد از اين بيان , مى توان بى درنگ نتيجه را در پيامبر محصور كرد,البته اگر پذيرفته باشيم كه آيه (وشـاورهـم فـي الامـر...) مـخـصـوص رسـول اللّه بـوده وربـطى به اولى الامر ندارد, زيرا در اين حـالـت شورى بدون وجود رسول اللّه (ص ) بر قرار نمى شود وبا وفات پيامبر(ص ) شورائى نخواهيم داشـت زيـرا يـك ركـن اسـاسـى آن يـعـنى رسول اللّه (ص ) وجود ندارد, اما اگر آيه را محصور در وجـودپـيامبر(ص ) به تنهايى ندانسته وآن را به اولى الامر نيز تعميم دهيم ,در اين صورت شوراى پـس از پـيـامـبر(ص ) نيز به شرط وجود ولى امر در آن بر قرار وشرعى خواهد بود, واو داراى تمام حـقوق رسول اللّه (ص ) در شورى است , زيرا او جانشين ايشان است .
بنابراين معناى (وامرهم شورى بـيـنـهـم ) چـنـيـن مـى شـود كه : آنها بدون مشورت پيامبر(ص ) يا اولى الامر, تصميمى در امور دينشان نمى گيرند .
همانگونه كه خداوند مى فرمايد: (ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم ): واگر آن را به پيامبر وپيشوايان خود ارجاع دهند....
بـر اسـاس هر يك از اين دو نظر, نظريه شورى در تعيين خليفه درتنگنايى قرار خواهد گرفت كه اگـر راى اول را بـگـيـريـم آن را بـاطـل مـى سازد : يعنى آيه (وشاورهم في الامر...) را مخصوص رسول اللّه (ص ) بدانيم , در اين صورت واضح است شورايى كه براى تعيين خليفه اول بر قرار شد بعد از وفـات رسـول اللّه (ص ) بـوده ودرنـتـيجه اين شورى به حكم اسلام وبر اساس راى قرآن خلاف شرع است , وهر چه از آن حاصل شود نيز خلاف شرع مى باشد از جمله تعيين خليفه اول طبق آنچه كـه كـتـابـهـاى تاريخ وروايات درباره تعيين خليفه اول نقل كرده اند, كه اساس به گفته آنها آن شورايى بوده است در سقيفه بنى ساعده .
ذهـبـى نيز اين موضوع را در تاريخ خود نقل كرده است , همچنين صحيح بخارى در كتاب حدود, باب رجم حامله از زنا به نقل ازعمر بن خطاب اين حادثه را آورده است , طبرى نيز در تاريخ خوددر حوادث سال 11 هجرى جلد3 آن را روايت كرده است .
همچنين ابن اثير وابن قتيبه در تاريخ الخلفاء ج13 وديگر مصادرتاريخى آن را نقل كرده اند.
امـا بـر اسـاس راى دوم , يـعـنـى اينكه آيه (وشاورهم ...) مربوط به رسول اللّه (ص ) يا ولى امرى كه جـانشين او است باشد, در اين حالت شوراى شرعى منعقد نمى شود مگر با وجود ولى امر, وولى امر تـعـيـيـن نـمى شود مگر با شورايى شرعى , واين دور است ودورباطل است , زيرا نمى توان شوراى شـرعـى را بـرگـزار كـرد مـگـر بـاوجـود ولـى امـر, وولـى امر نمى تواند باشد مگر با برگزارى شـوراى شرعى , پس اين كار متوقف بر خودش است , بنابراين تا ابدنمى توان شوراى شرعى برگزار نـمود, مگر آنكه گفته شود كه ولى امر تعيين شده از طرف رسول اللّه (ص ) وجود دارد, ووجود او قـبـل از بـرگـزارى شورى است واين بمعناى تسليم در برابر نظريه نص است كه مكتب اهل بيت مدعى آن است واين همان خط دوم است .
شـايـد گفته شود كه لازم نيست ولى امرى در شورى وجود داشته باشد, بلكه كافى است صاحب شـورى يعنى مشورت كننده موجودباشد, ونيازى نيست كه او ولى باشد واگر اشكال گرفته شد كـه ضمير در (عزمت ) بر حق مشورت كننده در تصميم گيرى دلالت دارد, ودر نتيجه او بايد در امر شورى به عنوان ولى باشد, شايدبتوان چنين جواب داد كه (عزمت ) به معناى تصميم گرفتن براساس آنچه شورى بدان رسيده است باشد.
در جواب گوئيم : ظاهر آيه غير از اين است , ظهور آيه در اين است كه حق تصميم گيرى براى او ثـابت باشد, يعنى اينكه اگر مشورت كنندگان در راى متفق بودند, سخن فوق امكان پذير است , اما اگراختلاف نظر داشتند, چگونه بايد راى شورى قطعى شود ؟
اگـر اشكال گيرنده اكثريت را مطرح كند بايد دليل بياورد, مضاف برآنكه خداوند در بسيارى از آيـات اكثريت را نكوهش كرده است مانند (وان تطع اكثر من في الارض يضلوك ): اگر از اكثريت مـردم زمـين پيروى كنى تو را گمراه مى كنند ((152)) واضافه بر آن , اساسا اين سخن خلاف نص صـريـح آيـه اسـت كه هرگاه اختلاف نظر پيش مى آيد تصميم گيرى را به عهده مشورت كننده مـى گـذارد, پـس اگـرچـنين باشد او مشورت كننده نيست بلكه ولى بر شورى است حتى اگر مـشـاورين بر چيزى متفق باشند, باز هم او حق تصميم گيرى برانجام آن كار يا عدم آن را دارد, نهايت اين كه او نمى تواند تصميم بر امرى بدون مشورت بگيرد واين بمعناى نفى ولايت از اونيست .
از آنچه گذشت نتيجه مى گيريم كه نظريه شورى ميان دو محذورقرار گرفته است : الـف شورى بدون رسول اللّه (ص ) واولى الامر برگزار شده است وچنين شورايى باطل وغير شرعى اسـت , وقـولـى كـه مـى گـويـد شورى بدون رسول اللّه (ص ) واولى الامر امكان پذير است نياز به دليل شرعى داشته وچنين دليلى وجود ندارد.
ب شورى با وجود ولى امر برگزار شده است واين در يكى از چندحالت زير قابل تصور است : 1 ـ ولـى امـر مورد نظر, خود را به عنوان ولى امر مسلمين تعيين كرده است , كه چنين كارى هيچ وجه شرعى ندارد وبه عنوان مصادره نامشروع حقوق مسلمين به شمار مى رود, پس چگونه اطاعت از او بر جمع مسلمين شرعا واجب مى شود هرگاه پس ازانجام شورى بر امرى تصميم بگيرد ؟
2 ـ گـروهـى انـدك او را ولى امر مسلمين قرار داده اند, كه در اينحالت نيز به همان تناقض سابق مـى رسـيـم وهـمان اشكالهايى كه بر نظريه شورى مطرح شد دوباره پيش مى آيد, كه چگونه او را تعيين كرده اند ؟
وچه دليل شرعى وجود دارد كه مسلمين موظف اند ازاين گروه اطاعت كنند ؟! 3 ـ خـدا ورسـول (ص ) او را بـه صـراحت به عنوان ولى امر تعيين كرده باشند, كه در اين صورت نيازى به شورى نيست زيرانمى توان خلاف امر خدا ورسول عملى نمود واين راه حل درست همان نص است كه شورى را منتفى دانسته وبه دنبال آن اولين خلافت نيز باطل مى گردد.
بـديـن صـورت كـامـلا روشن مى شود كه نظريه شورى در تعيين خلافت از هر جهت باطل است ومساله شورى در آيات قرآن رابايد مربوط به مسائل ديگرى غير از تعيين ولى امر مسلمين دانست , مـانـند مشورت در چگونگى اداره كشور يا در جنگ وغيره ,همانگونه كه سياق آيه (وشاورهم ...) بر آن دلالت دارد.
بـنـابـرايـن ديگر راهى براى آنها باقى نمى ماند مگر آنكه ادعا كنند خداورسول (ص ) خليفه اول را تـعـيـيـن كرده اند كه چنين ادعايى حتى خود ابوبكر نداشته است زيرا اگر چنين بود مطمئنا در سقيفه بنى ساعده در مقابل انصار بدان استناد مى كرد.
آنـچـه از آيـه شـورى بـدست مى آيد اين است كه خداوند حتى درشيوه هاى جنگى كه مشورت از مـحـدوده آن فـراتـر نـمـى رفـت , به آنهااعتماد نكرده است واين مطلب از سياق آيه بدست آمده وهـمچنين رواياتى كه درباره مشورت پيامبر با اصحابش در جنگ آمده است نيز بر آن تاكيد دارند ولـذا چـون خـداونـد بـه آنها اعتماد نكرد, مساله شورى را به خود پيامبر(ص ) واگذار نمود, حال چـگـونـه خـداونـدمـسـاله بزرگترى را به عهده آنها مى گذارد ؟!, چگونه خدا امر تعيين خليفه رسـولـش را بـه مـردم واگذار مى كند ؟! اگر شما به كسى اعتمادنكردى كه بتواند صد دينار را نـگـه دارد وبـر او وصـى وقـيم تعيين كردى , در اين صورت چگونه اعتماد مى كنى كه هزار دينار دراخـتـيـار او قـرار دهى ؟! اين كار از يك انسان دانا بعيد به نظر مى رسدچه رسد به اينكه از خدا ورسول (ص ) باشد.
چگونه ممكن است خداوند انتخاب خليفه را به عهده امت قراردهد, در حالى كه خدا ورسول اعلام خـطـر كـرده بـودنـد نسبت به انقلابى كه همزمان با وفات رسول اللّه (ص ) اتفاق خواهد افتاد(وما مـحمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ) ((153)) : محمد جـز يك پيامبر نيست كه پيامبرانى قبل ازاو آمده اند, پس هرگاه او بميرد يا كشته شود, آيا شما به گـذشـتـه خـويش بر مى گرديد ؟
اگر در اين آيه تامل كنيم , مشخص مى شودكه خطاب آيه به مسلمين است زيرا منقلب شدن كافر معنى نداردونمى توان آيه را مربوط به مسيلمه كذاب دانست زيرا او در زمان رسول (ص ) منقلب شده است .
چـنين چيزى معقول نيست كه خدا ورسول , مساله را ميان مسلمين رها كنند, در حاليكه خداوند مى داند كه عدم تعيين ولى وسرپرستى كه به او پناه ببرند سبب بروز اختلاف ودرگيرى ميان آنها خـواهـدشـد, هـمـانـگـونه كه تاريخ بر اين مدعى شهادت مى دهد, زيرا نبودن ولى امر سبب تمام اخـتـلافـاتـى اسـت كـه مـيان مسلمين واقع شده است , وانحراف به آنجا كشيده شد كه حكومت مـسلمين بدست افرادى فاسق وفاسد افتاد كه هيچگونه حيا, اخلاق ويا دين را نمى شناختند واگر مـى خـواهى بيشتر مطمئن شوى , به چهارده قرن پيش بازگردد وتوقفى كوتاه در زمان بنى اميه وبنى عباس داشته باش تا ببينى چگونه براى مدتى از زمان بر مردم مسلطشدند: امراء وحكام آنها را مشاهده كن چگونه علنا شراب مى خوردند, بهترين لباس هاى ابريشم وطلا را بر تن سگهاوميمون ها نموده با آنها بازى مى كردند ؟
وهزاران كار زشت وقبيحى كه قلم از نوشتن آنها حيا مى كند.
تمام اينها دلالت بر سوء انتخاب مردم وعقيم بودن اساس نظريه شورى دارد, زيرا كسى كه امروز او را انـتـخـاب مـى كـنـيم , شايد فردا اورا منفور بدانيم , ولى بعد از تعيين نمى توان او را عزل كرد.
مگرمسلمين تمام سعى خود را براى عزل عثمان به كار نبستند ولى اونپذيرفته , گفت : پيراهنى را كه خدا بر تنم پوشانده , از تن نمى كنم .
اكـنون نادرستى دو دليلى كه گروه اول بدان استناد كرده اند تا شورى را به عنوان اساس انتخاب خليفه براى اداره امور مسلمين پس ازرسول اللّه (ص ) قرار دهند ثابت گرديد, وبراى ما آشكار شد كه اين دو دليل از موضوع رهبرى وخلافت به دورند.

back pagefehrest pagenext page