بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبکر بود ؟, نجاح الطّائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     02 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     03 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     04 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     05 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     06 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     07 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     08 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     09 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     10 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     11 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     12 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     13 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     14 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     15 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     fehrest - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
 

 

 
 

فصل پنجم :

امامت نماز جماعت در صبح روز دوشنبه

زهرى به دروغ روايت مى كند كهپيامبر صلّى الله عليه و آله به عبدالله بن زمعة فرمود : مردم را امر كن نمازبگذارند .

عبدالله بن زمعه خارج شد و به عمر برخوردكرد و به او گفت : با مردم نماز بگذار ، و عمر با مردم نماز گذاشت ، و صدا را بلندنمود ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله صدايش را شنيد پس فرمود : آيا اينصداى عمر نيست ؟

مردم گفتند : آرى اى رسول خدا .

فرمود : خدا و مؤمنان اين را نمى پسندند. أبوبكر با مردم نماز بگذارد پس عمر به عبدالله بن زمعه گفت : چه كار بدى كردى ،فكر مى كردم رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمان داده بود كه مرا به نمازامر نمائى .

گفت : نه ، بخدا سوگند مرا فرمان نداد تاكسى را امر نمايم (434) .

از جمله دروغها ، اين حديث نقل شده ازعايشه است : چون بيمارى رسول خدا صلّى الله عليه و آله سخت شد فرمود : به أبوبكربگوئيد با مردم نماز گذارد .

عرض كردم : يا رسول الله أبوبكر مردى دلنازك است ، و چون قرآن بخواند قادر بر بازداشتن اشك خود نيست ، خوب است غير أبوبكررا مأمور كنيد ، عايشه مى گويد : بخدا من از اين مى ترسيدم كه مردم بهأوّلين نفرى كه بجاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى نشيند فال بد بزنند ،مى گويد من دو يا سه مرتبه از حضرت خواستم ديگرى را جانشين نمايد پس حضرتفرمود : أبوبكر بايد با مردم نماز بگذارد ، شما ، زنان اطراف يوسف هستيد (435) .

و از ديگر دروغها ، اين حديث انس ابنمالك است :

چون روز دوشنبه شد ، رسول خدا صلّى اللهعليه و آله پرده حجره را كنار زد و أبوبكر را ديد كه با مردم نماز مى گذارد ،به چهره مبارك حضرت نگاه كردم ديدم مانند ورق قرآن است و لبخند مى زد .

مى گويد : با ديدن رسول خدا صلّىالله عليه و آله نزديك بود از شادى در نماز خود اشتباه كنيم ، ناگهان أبوبكر بهپشت برگشت ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله به وى اشاره نمود ، در جاى خود بمان، پس از آن پرده را رها كرد و در همان روز از دنيا رحلت نمود (436) .

و عايشه مدّتى بعد در كلامى چنين اعترافمى كند : أبوبكر خارج شد و پيامبر صلّى الله عليه و آله در خود احساس سبكىنمود ، پس در حالى كه به دو نفر تكيه داده بود خارج شد ، گويا مى بينمپاهاى حضرت از شدّت درد بر زمين مى كشيد ، و أبوبكر خواست عقب برود .

پيامبر صلّى الله عليه و آله اشاره نمودسر جاى خود بمان ، پس از آن به أبوبكر نزديك شد تا در كنار او نشست ، و پيامبرصلّى الله عليه و آله نماز مى خواند ، و أبوبكر به وى اقتدا مى كرد ، ومردم به أبوبكر اقتدا مى نمودند (437).

و اين روايت اثبات مى كند كه پيامبرصلّى الله عليه و آله وصيّت به نماز گذاردن أبوبكر نكرد ، زيرا با وجود بيمارىشديد براى منع نماز گذاردن أبوبكر با مردم و براى دفع توطئه ، پيامبر صلّى اللهعليه و آله براى نماز خارج شد .

اما درباره اين سخن عايشه كه پيامبر صلّىالله عليه و آله با مردم نماز گذارد و أبوبكر به نماز وى اقتدا كرد ، و مردم بهنماز أبوبكر اقتدا كردند ، با اندك تحريفى از خود عايشه ، دلالت بر امامت جماعترسول خدا صلّى الله عليه و آله مى نمايد .

حديث امامت جماعت أبوبكر بجاى پيامبرصلّى الله عليه و آله در صبح روز دوشنبه از طريق عايشه و انس بن مالك وارد شده است، و اين روايات به صورتهاى گوناگونى اختلاف پيدا كردند ، يك بار به اين صورت كهأبوبكر با مردم سه روز نماز خواند ، و بار ديگر به اين صورت كه فقط در صبح روزدوشنبه ( يعنى روز رحلت پيامبر ) با آنان نماز خواند و اختلاف روايات دلالت بربطلان آنها دارد ، زيرا گفته اند دروغگو فراموشكار است .

و اين حديث با ادلّه اى ديگر نيز ردمى شود ، از جمله اينكه عايشه جنگ جمل را كه در آن نزديك به بيست هزار مسلمانقربانى شدند ، به راه انداخت تا پسر عموى او طلحه يا پسر خواهر او عبدالله بن زبيربر حكومت مسلمانان تسلّط پيدا نمايند ، پس در راه حكومت پدر خود چه كرده است ؟ آيابا وجود به راه انداختن چنين جنگى مى توان حديث او را در موضوع خلافت پدرشپذيرفت ؟

و بعلاوه خود عايشه آن حديث را هم ردنموده است او مى گويد : پيامبر صلّى الله عليه و آله خطاب به عايشه فرمود :شما همنشينان يوسف هستيد (438)و طبيعى است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله چنين سخنى به او بگوييد ، زيرا عايشهفريبكارى و حيله گرى نمود و در قضيّه امامت جماعت پدرش در صبح روز دوشنبه اصراركرد .

و اگر قضيّه خطير و حسّاس نبود ، پيامبرأكرم صلّى الله عليه و آله به اين سخن رسوا كننده لب نمى گشود ، زيرا حيله گرى و فريبكارىدر مسأله خلافت از مسائل عظيم مسلمانان بشمار مى رود .

و صواحب يوسف و هم نشينان او همانطورى كهدر قرآن آمده اصرار به آلوده كردن دامان يوسف داشتند ، و يوسف عليه السّلام خوددارى كرده و از حيله آنان فرار مى نمود ، تا جائى كه براى رهائى ازمطالبات نامشروع آنها مشتاق زندان شد .

و طالبين توضيح بيشتر در اين موضوع ،بايد به كتابهاى تفسير مراجعه نمايند . و خود عايشه حديث : « انّكنّ صواحب يوسف » (439) را كه خطاب به خود و حفصه استروايت نموده است .

و با وجود اهانت پيامبر صلّى الله عليه وآله به عايشه و ناكامى تلاش او در بدست آوردن فرمان يا اجازه اى براى نمازجماعت پدرش در روز دوشنبه ، از آن حضرت ، عايشه روايت كرد كه فرمانى از جانبپيامبر صلّى الله عليه و آله براى امامت جماعت أبوبكر در صبح روز دوشنبه وجودداشته است . يعنى او در خصوص اين موضوع هم در زمان حيات پيامبر صلّى الله عليه وآله و هم بعد از آن اصرار و پافشارى بسيار نمود .

لكن در آخرين روزهاى زندگى عايشه بعد ازآنكه روابطش با حكومت بنى اميّه بخاطر كشتن برادرش عبد الرّحمن تيره شد ، بهاحاديث صحيح بسيارى لب گشود كه موجب باطل كردن تمام أحاديثى شد كه بعد از وفاترسول خدا صلّى الله عليه و آله براى رساندن پدرش به قدرت ، روايت مى نمود .

و روايت خود در امامت جماعت صبح روزدوشنبه أبوبكر را نيز باطل نمود (440).

و از احاديث صحيح او اين قول رسول خداصلّى الله عليه و آله نيز مى باشد كه فرمود : من سرور و سيّد فرزندان آدمهستم ، و على سرور و سيّد عرب است (441)ومحبوبترين مردم نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله فاطمه سلام الله عليها و ازمردان علىّ بن أبى طالب مى باشد (442).

و فرمان پيامبر صلّى الله عليه و آلهبراى أبوبكر صادر شده بود ، تا به لشكر اسامة بن زيد ملحق شود ، پس چگونه صبح روزدوشنبه در مدينه حاضر بود ؟

و همين حاضر شدن او در نماز دليل بر عصيانفرمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله دارد ، و أبوبكر و عمر در زمان حيات پيامبرصلّى الله عليه و آله و بعد از رحلت او با جدا شدن از لشكر اسامه فرمان پيامبر راعصيان نمودند .

بنابراين ، وضعِ أبوبكر از دو حال خارجنخواهد بود ، يا صبح دوشنبه در مدينه حاضر بود و يا به نزد همسر خود در سنح كهخارج از مدينه مى باشد رفته بود (443). و در هر دو حالت با فرمان پيامبر صلّى الله عليه و آله مبنى بر رفتن در لشكراسامه مخالفت نموده است . و در آن هنگام اسامه در جرف بسر مى برد ، و اگرأبوبكر معصيت امر پيامبر صلّى الله عليه و آله نموده باشد ، چگونه پيامبر صلّىالله عليه و آله وى را بجاى خود معيّن كرد تا امامت نماز جماعت نمايد ؟

و اگر با فرمان نبوى امامت جماعت نماز رابه عهده گرفته بود ، چرا در مدينه نماند ، تا در ساير اوقات با مردم نماز بخواند ؟

مسلّماً أبوبكر در هنگام ارتحال پيامبرصلّى الله عليه و آله و بعد از آن در سنح بسر مى برد (444) و تأكيد فراوانى وجود دارد كهأبوبكر صبح روز دوشنبه در مدينه حاضر بود ، و پس از آن بخاطر روگردانى از فرمانپيامبر صلّى الله عليه و آله مبنى بر رفتن در لشكر اسامه كه بسوى شام حركتمى كرد (445) به خانه خود در سنح بازگشت .

بنابراين با علم به آنكه پيامبر صلّىالله عليه و آله قبل از نماز ظهر روز دوشنبه رحلت فرمود اخبار اتّفاق نظر دارند كهدر هنگام رحلت رسول الله صلّى الله عليه و آله أبوبكر در سنح بسر مى برد (446). بعلاوه اگر امامت نماز دليلبر خلافت عظمى بود ، چرا أمير بودن علىّ بن أبى طالب بر حج دليل بر خلافت نباشد ؟

در حالى كه اين أمير بودن شامل امامتنماز و أمير حج بودن و تبليغ سوره برائت و برگرداندن أبوبكر به مدينه و گريه و ترساو از نازل شدن آيه اى در مذّمت وى (447)مى شود .

اما انس بن مالك راوى دوّم حديث به شدّتاز امام متّقيان علىّ بن أبى طالب عليه السّلام دورى مى نمود ، و اين دورىكردن وى به حدّى بود كه باعث شد از شهادت دادن با ساير صحابه در مسجد كوفه مبنى برشنيدن حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه فرمود :

من كنت مولاه ، فهذا على مولاه ، امتناعنمايد ، پس امام على عليه السّلام وى را نفرين كرد و به پيسى گرفتار شد (448) .

انس بن مالك ، در حوادث سقيفه و بعد ازآن همراه أبوبكر بود و از آنجائى كه در حزب أبوبكر بود ، او را والى بحرين نمود ،و هنگامى كه عمر حكومت را بدست گرفت او را طرد كرد (449).

و طبيعى است مردى كه از بيان سخن رسولخدا صلّى الله عليه و آله در روز غدير خودارى كرد ، صلاحيّت نقل حديث را مخصوصاًدر قضيّه اى سياسى كه مربوط به امامت مسلمانان است ، دارا نمى باشد .

انس بن مالك ، در هشت سالگى ساقى اعضاىمجلس شراب بود . و در ابتداى اسلام شراب تحريم شده بود ، و در آن مجلس أبوبكربن أبى قحافه ، سر دسته كسانى بود كه با جامهاى شراب خوشگذرانىمى كردند (450) .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله برأبوبكر و عمر خشم گرفت ، زيرا در روز دوشنبه به مدينه برگشتند ، و از فرمان وىسرپيچى كردند ، پس به آن دو و پيروان سركش آنان فرمود : آيا امر نكردم كه در لشكراسامه باشيد ؟ عرض كردند : آرى اى رسول خدا ، حضرت فرمود : پس چرا از فرمانمسرپيچى كرديد (451) ؟ .

فصل ششم :

آيا أبوبكر در حكومت پيامبر منصبى عالى بدست آورد ؟

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مدينهاز سال أوّل تا سال يازدهم هجرى حكومت كرد ، و در اين چند سال مسلمانان مخلص بهمناصب حكومتى بالا و رفيعى دست يافتند ، و علىّ بن أبى طالب عليه السّلام پرچمداررسول خدا صلّى الله عليه و آله در تمام جنگهايش بود (452).

و اين عظيم ترين منقبتى بود كه يك مسلماندر زمان حيات آن حضرت بدست آورده بود ، در حالى كه أبوبكر در دو حمله نظامىكه در آنها فرمانده بود ناكام شد ، اوّلى حمله خيبر كه از جنگ با يهوديان فرار كرد، و در روز دوّم پيامبر صلّى الله عليه و آله پرچم را بدست عمر سپرد ، او نيز فراركرد (453) .

و همچنين أبوبكر در حمله ذات السّلاسل ازجنگ با مشركان فرار كرد (454).

و در سال نهم هجرت أبوبكر أمير حاجيانبود ، لكن خداوند سبحان او را از اين منصب عزل نمود ، پس با گريه و اندوه به مدينهبازگشت در حالى كه مى ترسيد آيه اى در مذمّت او نازل شده باشد (455) .

و در هفته شهادت رسول خدا صلّى الله عليهو آله ، پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر و اصحاب ديگر را كه از ملحق شدن بهلشكر اسامه خودارى كرده بودند مورد لعن قرار داد (456).

و در روز شهادت رسول خدا صلّى الله عليهو آله كه مصادف با روز دوشنبه بود أبوبكر و عمر گفتند : رسول خدا صلّى الله عليه وآله هذيان مى گويد (457).

پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن دورا به همراه اطرافيانشان به خوارى و ذلّت از خانه خود طرد كرد و با اين كار ، شأنو منزلت آن دو را در دنيا و آخرت بيان فرمود (458).

بنابراين أبوبكر و عمر تا پايان بر هيچمنصب قابل احترامى در دولت اسلامى آن روزگار ، دست نيافتند .

و تاريخ زندگانى مذكور أبوبكر روشنمى كند كه هيچ گونه رابطه محكى بين نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله و أبوبكروجود نداشته ، و همين مطلب حضور او را در غار و هجرت تكذيب مى نمايد .

باب نهم :

دست بردن در احاديث

فصل أوّل :

علل و اسباب بوجود آمدن روايات ساختگى

نظام سلطه در زمان أبوبكر و عمر و عثمانو دولت اموى و دولت زبيرى سعى كرد از قدرت مادّى خود نهايت استفاده را بنمايد ، تاپايه هاى خود را تقويت ، و كيان خود را تثبيت كند ، لذا رويات دروغين زيادىمبنى بر شريك بودن افراد خود در حادثه غار منتشر كرد ، كه به صورتهاى گوناگونانجام مى گرفت .

و نيروهاى حاكم هميشه سعى در مقابله بافضائل امام علىّ بن أبى طالب عليه السّلام به وسيله روايات دروغين مى نمودند.

و در همين قضيّه امارت حج ، تمام رواياتاتّفاق دارند كه أبوبكر به مدينه بازگشت و على عليه السّلام به عنوان أمير حاجيانبسوى مكّه رفت ، لكن حزب قريش و ياران او با تمام قوى سعى كردند ، قضيّه امارتأبوبكر بر حاجيان را در سال نهم هجرت به دروغ بسازند و بگويند ، على عليه السّلامفقط سوره برائت را قرائت نمود .

و روايات صريحى كه اثبات كننده بازگشتأبوبكر به مدينه بعد از أمير بودن بر حاجيان و گريه و بى تابى او هستند بسيارند ،كه سابقاً آنها را ذكر نموديم (459).

اما اسباب و عللى كه باعث مى شدروايات دروغينى ساخته و پرداخته شوند ، متعدّد مى باشند ، كه تعدادى از آنعلل و اسباب سياسى هستند .

و هدف آنها صحّه گذاشتن بر بدست گرفتنخلافت از طرف رجال سقيفه مى باشد ، كه فاقد تمام معيارهائى بودند كهمى توانست آنان را در رسيدن به قدرت و سلطه يارى نمايد .

و مقصود بعضى از آن اسباب ايجاد مناقبدينى براى خلفا مى باشد ، تابه وسيله آن مناقب در دنيا و آخرت بر على عليه السّلامو ديگران برترى يابند .

و رجال حزب قريش بخوبى برترى مقام ومنزلت دينى را بر مقام و منزلت سياسى دريافته بودند ، لذا احاديث غير قابلقبولى در اين موضوع ايجاد كردند ، كه نمونه هاى بارز آن احاديث ، حديث غارو حديث امامت جماعت در روز دوشنبه و حديث امارت حاجيان و حديث بستن درهاجز روزنه أبوبكر ، مى باشد .

و از آنجائى كه شيعيان همواره عيد غديررا در روز هجدهم ذى حجّه هر سال جشن مى گرفتند ، قواى اموى سعى در مقابله وايجاد مزاحمت با آن نمودند ، لذا اعلان كردند روز بيست و ششم ذى حجّه بخاطر آنكهروز دخول نبىّ مكرّم حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و أبوبكر به غار بوده است ،جشن مى باشد ، و اموال هنگفتى براى اين جشن هزينه نمودند ، و اين تعصّبسياسى و مذهبى تا مدّتى محدود استمرار داشت ، سپس شعله آن تعصّب خاموش و شدّت آنآرام شد (460) .

لكن مطلبى كه درباره داخل شدن رسول خداصلّى الله عليه و آله به غار معروف مى باشد آن است كه دخول در غار در روزهاىآخر ماه صفر بوده و حضرت در روز أوّل ماه ربيع الأوّل به مدينه هجرت نمود .

و به خاطر چنين رقابت سياسى دور از حقّ وانصافى ، اين گروه با هر چيزى مخالفت كردند .

و بحمد الله در حال حاضر طوفان آن حوادثپايان يافته ، و مردم به واقعيّت بازگشته ، و آن مناسبت هاى دروغين را كنارگذاشته اند .

و حادثه دروغين ديگرى كه در اين راستاساخته شد ، در مراسم حزن و اندوه روز هجدهم محرّم به خاطر قتل مصعب بن زبير نمايانگرديد ، كه تنها براى مقابله با مراسم حزن و اندوه مسلمانان بر شهادت حسين زهراعليه السّلام در روز دهم محرّم وضع شد .

لكن بخاطر آنكه مسلمانان چنينحادثه اى را قبول نداشتند ، اين حادثه نيز بحمد خدا به عالم نسيان سپرده شد .

و رجال حزب قريش فاسق تلاش كردند ،فضائلى درباره غار و هجرت بوجود آورند كه يكى از آنها حديث زير مى باشد:

از أبوهريره نقل شده است كه أبوبكر صدّيقبه پسر خود گفت : هرگاه براى مردم حادثه اى رخ داد به غارى كه من و رسول خداصلّى الله عليه و آله در آن پناه برديم ، برو و در همان جا بمان ، كه روزى تو صبحو شب در آن غار خواهد رسيد .

اين حديث را بزار روايت نموده ، و در سندآن موسى بن مطير قرار گرفته كه او كذّاب است (461). و مسلّماً اين حديث از احاديث دروغينى مى باشد كه أبوهريره بر زبان راندهاست ، و احاديث او بالغ بر بيش از شش هزار حديث است ، و مقصود أبوهريره از اينقبيل احاديث استوار كردن و تثبيت رواياتى مى باشد كه خود و اطرافيانش درزمينه حضور أبوبكر در غار ساخته و پرداخته بودند .

و ذكر شده است كه عمر بن الحطّاب «ألخطّاب » أبوهريره را بر دروغ بستن بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و به سرقتبردن اموال مسلمانان متّهم كرد (462).

بنابراين أبوهريره اى كه به دنبالثروتهاى سياست پارس مى نمود ، با وسائل گوناگون سعى كرد فضائلى براى أبوبكردر غار و هجرت ايجاد نمايد ، تا بدست گرفتن خلافت وى را درست جلوه دهد و بر خلافتعمر و عثمان و معاويه صحّه بگذارد .

و با داشتن چنين زبان قدرتمند در ساختنبدعتها و تزوير و تغيير وقايع ، أبوهريره ، ميليونر مشهورى گرديد ، درحالى كه اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله سلمان فارسى و حذيفه بن اليمانو عمّار بن ياسر و أبوذر همگى فقير از دنيا رفتند و مالك ثروتى نبودند (463) .

مى گويند ريسمان دروغ كوتاه است ،لذا اين روايت ، غذا آوردن عبدالله بن فهيره چوپان أبوبكر و فرزندش عبدالله بنأبوبكر را براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار تكذيب مى نمايد . زيراغذا از آسمان به غار نازل مى شد !

و عايشه نيز احاديث بسيارى براى پيشبردمنافع و مصالح پدر خود ذكر نمود ، رجال حزب قريش نيز چنين كردند . و از جملهروايات ساختگى كه عايشه خانم در اين جولانگاه گفته اين حديث مى باشد : براىراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر گوسفندى پخته تهيّه كرديم و اسماء غذارا محكم بست (464) .

و عايشه خانم كه روش سياسى و دينى پدرشرا بسيار دوست مى داشت ، هر روايتى كه فضيلتى براى پدرش ايجاد مى كرد بهدروغ وضع مى نمود ، زيرا گفته اند دوست داشتن چشم و گوش را از كارمى اندازد و انسان را كور و كر مى نمايد ، عايشه پدر خود را بر رسول خداصلّى الله عليه و آله ترجيح مى داد و بيشتر دوست مى داشت .

اما سؤال مطرح شده اين است كه : چگونهرسول خدا صلّى الله عليه و آله كه از دست قريش فرار مى كرد ، و از ناحيهمشركين رانده مى شد ، در حين فرار از گردنكشان قريش گوسفند پخته اى راآنهم با پوست با خود حمل مى كرد .

و آيا احدى از مردم ، معقول مى دانديك نفر فرارى در حين فرار از دست دنبال كنندگان ، اقدام به حمل گوسفندى پخته نمايد؟ !

و سياست مردان أبوبكر و عمر و عثمان رادر هر واقعه اى كه در آن فضيلتى وجود داشت ، به دروغ و نيرنگ واردمى نمودند ، و فضائل ديگر صحابه را سلب نموده ، و به سرقت مى بردند ، واهل سقيفه را از هر حادثه و واقعه اى كه در آن حتى اندك بد نامى وجود داشتدور مى داشتند ، گرچه عملا در آن حادثه حاضر بوده و شركت داشتند .

و اين مطلب ما را بر آن مى دارد تادر اعمال و افعال هواپرستان و متعصّبين ترديد نموده ، و روايات ساختگى آنهارا نادرست بشماريم ، و در رأس اين مردان هواپرست و فرقه گرا عمّال دستگاهحكومتى بنى اميّه مى باشند .

فصل دوّم :

روايات ساختگى

دولت بنى اميّه براى طعنه زدن به پيامبرصلّى الله عليه و آله و اهل بيت وى عليهم السّلام در ايجاد دروغها و تحريفات بسيار، در سيره رسول خدا صلّى الله عليه و آله و مسلمانان ، حركت شديدى نمودند .

و معاويه سعى در ايجاد مناقب و فضائل بىاساسى براى رجال سقيفه نمود ، تا بينى بنى هاشم را به خاك بمالد (465) . و در اين جولانگاه رواياتدروغين بسيار ايجاد گرديد ، تا جائيكه علماء كتابهاى فراوانى درباره راويان غيرقابل اعتماد و مجروح و روايات دروغين تأليف نمودند .

معاويه مى گفت : اظهار بيزارى وبرائت ذمّه مى كنم ، از كسى كه از فضيلت أبوتراب و اهل بيت وى چيزى روايتنمايد .

پس از آن خطباء بر فراز منبرها اقدام بهلعن كردن على عليه السّلام نمودند ، و از وى بيزارى جستند ، و ناسزاها و نارواهابه او و اهل بيتش نسبت دادند ، و شيعيان وى را به قتل رساندند ، و نامشان را ازدفاتر دولتى محو و رزق آنان را قطع و خانه هايشان را ويران نمودند (466) .

و مستحكم ترين حادثه اى كه به وسيلهروايات دروغين در همين راستا قرار گرفت ، حادثه غار و هجرت بود ، زيرا با اطمينانكامل امويان شتر گمشده خود را در همين واقعه پيدا كردند .

لذا علماء و قصّه گويان سعى كردند اينحادثه را به أبوبكر و خانواده و خويشان و اصحاب وى اختصاص دهند .

آرى ، در هر حادثه مهمّى از اين قبيل ، سياستچنين عمل مى كند .

علىّ بن أبى طالب در راه خدا از جان خودگذشت ، و بر بستر پيامبر صلّى الله عليه و آله خوابيد ، و با مردن فاصله اىبسيار اندك پيدا كرد ، و زير سايه شمشيرهاى قريش خدعه گر خوابيد ، و آزارهاىفراوان را تحمّل كرد ، و براى برگرداندن امانات رسول خدا صلّى الله عليه و آله بهصاحبانشان بدون هيچ ياورى در مكّه باقى ماند .

و چون على به همراه فواطم هجرت نمود ،مشركان به او ملحق شدند و سعى در قتل وى نمودند ، و خداوند تعالى او را از دستمشركان نجات داد (467) .

و به همين جهت رجال حزب قريش ، سعى درايجاد فضائل عظيمى براى أبوبكر در قضيّه هجرت كردند تا بتواند به وسيله اين فضائلبا على عليه السّلام رقابت نمايد .

و زمانى كه انگشت مبارك رسول خدا صلّىالله عليه و آله در هجرت مجروح شد (468)روايتى نيز در جراحت و خونريزى انگشت أبوبكر در هجرت بوجود آوردند (469) .

و روايات صحيح ، تصريح بر اين مطلبمى كنند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن غار را با قدرت الهى بوجود آورد، و خداوند تعالى سنگ را براى آن حضرت نرم نمود ، همان طورى كه آهن را براى حضرتداود عليه السّلام نرم نموده بود .

و چون اجماع و اتّفاق نظر وجود دارد ، كهرسول خدا صلّى الله عليه و آله أوّلين نفرى بود كه در آن غار وارد شد ، امويان سعىكردند اين منقبت را از وى گرفته و به أبوبكر بدهند .

ابن كثير اموى روايت مى كند : چونأبوبكر وارد غار شد ، تمام سوراخهاى غار را بست ، و فقط يك سوراخ باقى ماند كه آنرا با پاشنه پاى خود مسدود كرد ، پس افعى ها مشغول گاز گرفتن پاى او شدند ، و ازشدّت درد اشكهايش روان گرديد . آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه و آله خطاب بهأبوبكر چنين فرمود : محزون مباش مسلّماً خدا با ماست (470)لكنمعلوم نيست با وجود آن همه زهر كشنده چرا أبوبكر به هلاكت نرسيد ؟

و آن روايات ساختگى كلا سبب به هلاكتنرسيدن او را بدون توضيح باقى گذاشته اند .

و منزل رسول خدا صلّى الله عليه و آلهبخاطر هجوم گردنكشان قريش ، و محاصره و ورود آنان به آن منزل به مقام ومنزلتى عظيم از جهاد نائل گرديد .

و فاطمه سلام الله عليها نيز به خاطرهجوم مشركين قريش بر خانه اش ، در معرض وحشت و آزار قرار گرفت .

و در مقابل رجال حزب قريش سعى در ايجادمنقبتى موازى براى خانه أبوبكر نمودند ، تا وى را در نيل به خلافت و بدست آوردنشرافت قادر سازند ، لذا به دروغ از زبان أسماء بنت أبى بكر روايت كردند كه : چونپيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر خارج شدند ، أبوجهل به همراه عدّه اىاز قريش نزد ما آمدند و از محل پدرم سؤال كردند ، اسماء گفت : نمى دانم كجاست ، پسأبوجهل بر گونه او زد و گوشواره اش را پرت نمود (471) در حالى كه اسماء دخترأبوبكر در آن زمان به همراه شوهرش زبير بن عوام (472)در حبشه بسر مى برد .

و دروغهاى متعارض با واقعيّت را در اينزمينه به دقّت ملاحظه كنيد . و بعد از مرگ يزيد بن معاويه ، عبدالله بن زبير حكومتحجاز را بدست آورد ، و در آن زمان تلاش وافرى براى خلق مناقب و فضائل براى مادرشاسماء و پدرش زبير نمود ، و به همين جهت مادرش ذات النّطاقين ناميده شد ، يعنى زنىكه داراى كمربند است ، و در همان زمان بخاطر رغبت در برترى جوئى و سلطه طلبى برمردم ، به وسيله مادر خود ، مادرش ذات النّطاقين ناميده شد !

و زمانى كه عايشه در جنگ جمل و در قريهحوأب بخاطر ياد آوردن سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه به او فرموده بود :

« اى كاش مى دانستم كدام يك از شماصاحب شتر دم دراز است كه سگهاى حوأب بر او پارس مى كنند (473) » اصرار بر بازگشتن به مدينه ،و انصراف از رفتن به بصره نمود ، عبدالله بن زبير أوّلين نفرى بود كه در اسلام ،به صورت دسته جمعى شهادت به ناحق داد .

عبدالله بن زبير ، كه ترسيد در جنگ پدرشبا على عليه السّلام لشكريان از اطراف وى پراكنده شوند ، به همراه چهل نفر به دروغشهادت داد كه آن قريه حوأب ناميده نمى شود . لذا علماء مى گويند : اين أوّلينشهادت ناحق در اسلام است (474).

عبدالله بن زبير مى خواست به هرقيمتى به بصره برسد ، و بر خزائن عظيم آن دست يابد ، حتى اگر به وسيله تكذيب حديثرسول خدا صلّى الله عليه و آله در قضيّه حوأب باشد !

و فرزندان زبير بن العوام ، به صورتهاىمختلف سعى در طعنه زدن و بدنام نمودن رسول خدا صلّى الله عليه و آله كردند ، وعبدالله بن زبير تلاش كرد تا با محاصره بنى هاشم با هيزم آنها را بسوزاند (475) .

در همين حال اسماء از روى فريب به ذاتالنّطاقين نام گذارى مى شود ، چون غذاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله را باكمربند خود بسته بود ، در حالى كه اسماء در آن زمان همانطوريكه گفتيم در حبشهبسر مى برد ، و در مكّه اصلا حضور نداشت . و به اين صورت دروغ هاى رجال سياستو تعصّب در برابر ما كشف مى گردد ، و روايات ساختگى قضيّه غار روشنمى شود .

و چون قريش جايزه اى از طرف حزب خودبراى قتل و اسارت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بعد از هجرت وى از مكّه قرار دادهبود ، زهرى بلافاصله در عملى ننگين ، جايزه دروغينى براى قتل و اسارت أبوبكر وضعنمود (476) .

در حالى كه با استناد به ادلّه صحيحو متواتر ، در ابتداى اسلام تمام كفّار قريش فقط اتّفاق بر قتل رسول خدا صلّى اللهعليه و آله داشتند . و أبوبكر را اصلا نمى خواستند بكشند ، زيرا وى رابطه بسيارخوبى با قريش داشت ، و در هيچ كارى قريش را نگران نمى كرد ، و به خشم نمى آورد .

و زمانى كه گردنكشان مكّه مسلمانان راشكنجه مى دادند ، أبوبكر و عمر و عثمان را رها كرده و شكنجه ندادند ،بعلاوه أبوبكر كارى بر ضدّ قريش نكرده بود ، كه مستحق شود جايزه اى از طرفمكّه براى قتلش قرار بدهند ...

او در هيچ قضيّه اى قريش را نگراننكرد ، و در هيچ برنامه اى آنان را نافرمانى ننمود .

و زعماى مكّه در امر خود مذاكره كرده ، ومدتى طولانى درباره مقابله با اسلام مشورت نمودند ، و به نتيجه اى رسيدند كهمفاد آن بدست آوردن توان نابود كردن اين دين جديد بود ، كه با كشتن رسول خدا صلّىالله عليه و آله حاصل مى شد .

و به خاطر همين اعتقاد قطعى و جازم حزبى، از كشتن علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در ابتداى امر ، خودارى كرده ، و تمامسعى خود را فقط به همان هدف متوجه كردند ، لذا قريش اصلا درباره قتل أبوبكر فكرنمى كرد ، زيرا در اين راه هيچ مصلحتى وجود نداشت .

و رجال حزب قريش سعى كردند اين شايعهيعنى شايعه تعيين جايزه اى براى قتل و اسارت أبوبكر را در بين اقشار مردممنتشر كنند ، تا به منافع سياسى خود دست يابند .

و امويان سر دسته سعى كنندگان براى پخشاين گونه دروغ ها بين مسلمانان بودند .

و تمام اصحاب ، اجماع و اتّفاق دارند كه، رسول خدا صلّى الله عليه و آله شبانه از منزل خود به غار رفت ، و بعد از خواندنآياتى از سوره ياسين (477):

وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أيْديهِمْسَدّاً ، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً ،

فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (478).

خاك بر سر محاصره كنندگان ريخت .

امّا رجال حزب قريش از روى كفر و حسد دريك تلاش براى تسخير موضوع به نفع أبوبكر و خانواده او ، مطلب را وارونه نموده وگفتند : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز ، آنهم در حضور اسماء و عايشه وأبوبكر و همسر او و با آگاه بودن عبد الرّحمن و عبدالله دو پسر أبوبكر به اينامر و با اطّلاع عامر بن فهيره به موضوع ، و با آگاه بودن طلحة بن عبيدالله (479) و صُهيب رومى و عثمان بن عفّانبه هجرت ، از منزل أبوبكر خارج شد .


[434] ـ طبقات ابن سعد 224 و 215 ج 2 ، ألمغازى النّبويّه ، زهرى 132 .

[435] ـ صحيح بخارى ، فتح البارى 140 ج 8 ، مغازى زهرى 132 .

[436] ـ بخارى اين حديث را نقل كرده است ، فتح البارى 143 ج 8 ، مغازى زهرى132 .

[437] ـ ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 253 ج 5 .

[438] ـ تاريخ طبرى 439 ج 2 ، ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 253 ج 5 .

[439] ـ تاريخ طبرى 439 ج 2 ، ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 253 ج 5 .

[440] ـ ألبداية و النّهاية ابن كثير ، 253 ج 5 .

[441] ـ حلية الأولياء 63 ج 1 ، مستدرك حاكم 124 ج 3 ، كنز العمّال 400 ج 6.

[442] ـ ألرّياض النّضره ، 213 ج 2 ، كنز العمّال ، 84 ج 6 ، صحيح ترمذى ،319 ج 2 .

[443] ـ تاريخ طبرى 441 ج 2 ، كامل ابن أثير ، 323 ج 2 .

[444] ـ تاريخ طبرى 441 ج 2 ، كامل ابن أثير ، 323 ج 2 .

[445] ـ بحار الأنوار 434 ج 30 ، ارشاد مفيد 183 ج 1 .

[446] ـ طبقات ابن سعد 3 ج 8 .

[447] ـ سيره ابن هشام 190 ج 4 .

[448] ـ ألمعارف ، ابن قتيبه 251 ، ألصّواعق المحرقه 77 .

[449] ـ تاريخ الإسلام ، ذهبى ، عهد الخلفاء الرّاشدين 121 ، تاريخ خليفه123 ، نظريّات الخليفتين ، مؤلّف ج دوّم باب الولاة .

[450] ـ به موضوع مجلس شراب مشهور ، و موضوع حرمت شراب در همين كتاب مراجعهكنيد .

[451] ـ بحار الأنوار 434 ج 3 ، ارشاد مفيد 183 ج 1 .

[452] ـ مستدرك حاكم 111 ج 3 ، مناقب خوارزمى 22 ج 1 ، تيسير المطالب 49 ،ارشاد مفيد 248 ، ذخائر العقبى 75 .

[453] ـ تاريخ الإسلام ذهبى 412 ج 2 ، مختصر تاريخ دمشق 328 ج 10 .

[454] ـ تفسير قمى 343 ج 2 ، تفسير فرات كوفى 592 ، بحارالانوار 76 ج 21 ،ألإستغاثه ، أبوالقاسم كوفى 28 ج 2 .

[455] ـ تاريخ أبوزرعه 298 ، مسند احمد 1 ج 2 ، كنز العمّال 246 ج 1 ،مستدرك حاكم 51 ج 3 .

[456] ـ ألملل و النّحل شهرستانى 23 ج 1 ، چاپ قاهره تحقيق سيّد محمّدگيلانى ، تاريخ طبرى 188 ج 3 ، چاپ حسينيّه مصر در حوادث سال 11 هجرى .

[457] ـ ألطّرائف 449 ج 2 ، ألشّافى 144 ج 4 .

[458] ـ صحيح مسلم 232 ج 1 ، مسند 346 ج 3 ، صحيح بخارى باب جوائز الوافد118 ج 2 ، كنز العمّال 138 ج 3 .

[459] ـ به بخش امارت حج همين كتاب مراجعه كنيد .

[460] ـ به كتاب ألمنتظم ابن جوزى 206 ج 7 ، و ألبداية و النّهاية 325 و 326ج 11 و كامل ابن أثير ، 155 ج 9 و العبر 42 ج 3 ، و شذرات الذّهب 130 ج 3 ، وتاريخ الإسلام 35 مراجعه كنيد .

[461] ـ مجمع الزّوائد هيثمى 297 ج 3 .

[462] ـ ألبداية و النّهاية 116 ج 8 شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 113 ج 3، تاريخ آداب العرب 278 ج 1 .

[463] ـ ألمستدرك حاكم 51 ج 2 ، اُسد الغابه ، شرح حال سلمان .

[464] ـ سبيل الهدى و الرّشاد ، صالحى شامى 233 ج 3 .

[465] ـ أضواء على السّنة المحمّديّه 70 ، مختصر تاريخ دمشق ابن كثير 8 ،شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 360 ج 1 ، لسان الميزان ذهبى 12 ج 2 ، فجر الإسلام، احمد أمين 213 .

[466] ـ شرح نهج البلاغه 15 ج 3 .

[467] ـ بحار الأنوار 64 و 67 ج 19 ، مناقب ابن شهر آشوب 183 و 184 ج 1 ،تفسير البرهان 332 و 333 ج 1 ، امالى طوسى 83 و 86 ج 2 .

[468] ـ أخبار اصبهان ، اصبهانى 293 ج 2 ، تاريخ طبرى 102 ج 2 ، چاپ 1934 ،چاپخانه بريل ، ألإصابه ، ابن حجر 220 و 221 ج 1 .

[469] ـ ألبداية و النّهايه 221 ج 3 .

[470] ـ ألبداية و النّهايه 221 ج 3 .

[471] ـ تاريخ طبرى 105 ج 2 ، ألبداية و النّهايه 209 ج 3 .

[472] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[473] ـ ألايضاح ، ابن شاذان 76 ، ألجمل شيخ مفيد 125 ، ألشّافى ، سيّدمرتضى 104 ج 3 ، تقريب المعارف حلبى 362 .

[474] ـ ألايضاح ، ابن شاذان 82 ، ألجمل شيخ مفيد 44 ألفصول المهمّه ، شيخحرّ عاملى 506 ج 2 غاية المرام ، هاشم بحرانى 75 ج 7 .

[475] ـ مروج الذّهب مسعودى 77 ج 3 ، چاپ دار الهجره .

[476] ـ ألمنصف 392 ج 5 .

[477] ـ حيلة الأبرار ، هاشم بحرانى 106 ج 2 .

[478] ـ سوره يس ، آيه 9 .

[479] ـ پسر عموى ابوبكر .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation