بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبکر بود ؟, نجاح الطّائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     02 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     03 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     04 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     05 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     06 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     07 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     08 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     09 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     10 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     11 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     12 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     13 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     14 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     15 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     fehrest - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
 

 

 
 

باب هشتم :

جايگاه دينى و سياسى خليفه

فصل أوّل :

رابطه غار و خلافت

خلافت و امامت أميرمؤمنان علىّ بن أبىطالب عليه السّلام بر احاديث نبوى فراوانى استوار شده است ، كه از جمله آنها حديثثقلين مى باشد .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :

انّى خلّفت فيكم الثّقلين ، كتاب الله وعترتى اهل بيتى

و أحدهما أعظم من الآخر و انّهما لنيفترقا

حتّى يردا علىّ الحوض يوم القيامه (378)

من در ميان شما دو وزنه گرانبها را بهيادگار گذاشتم ، يكى كتاب خدا

قرآن و ديگرى عترت من

يعنى اهل بيت من مى باشند ، كه يكىعظيم تر از ديگرى است ، و آن دو

از همديگر جدا نمى شود

تا روز قيامت كه در كنار حوض كوثر بر منوارد مى شوند .

و ديگرى حديث غدير مى باشد ، كه درآن رسول خدا صلّى الله عليه و آله چنين فرمود :

من كنت مولاه ، فهذا علىّ مولاه ،ألّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه

و انصر من نصره و اخذل من خذله (379)

هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوستخداوندا دوست او را

دوست دار و دشمن او را دشمن دار

و يارى كننده او را يارى ده و رها كنندهاو را رها كن

و ديگرى حادثه غدير است كه در بيعت نمودنصد و بيست هزار مرد و زن صحابه با على عليه السّلام در غدير خم نمايان گرديد ، ودر سال دهم هجرت بعد از بازگشت از حجّة الوداع به وقوع پيوست .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روزشهادت خود فرمود :

علىّ مع القران و القران مع علىلايفترقان

حتّى يردا على الحوض يوم القيامه (380)

على همراه قران و قران همراه على است واز همديگر جدا نمى شوند

تا زمانى كه بر حوض در روز قيامت بر منوارد شوند

و احاديث و روايات بسيار ديگرى نيز دراين زمينه وجود دارد .

بنابراين أدّله بسيار قوى و صحيح ومتواتر ، مبنى بر خلافت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در دسترس مسلمانان بوده است، كه به هيچ وجهى نمى توان آنها را انكار نمود ، يا از آنها غافل شد .

و هنگامى كه رجال سقيفه به قدرت دستيافتند ، براى اثبات صحّت و حقانيّت خلافت خود ، سعى كردند به هر دليل بى اساسىچنگ زنند .

و رجال حزب قريش ، به همين شيوه پيشرفتند ، و همواره مشغول ساختن فضائل و مناقبى شدند كه بعضى از آنها را حتى خلفا ،در زمان حيات خود نشنيده بودند .

و از همين مناقب موهوم ، منقبت حضورأبوبكر در غار و هجرت وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله به مدينه مى باشد. و با تحريف روايت آمدن عايشه و مادرش از مكّه به مدينه توسط عبدالله بن أريقط بنبكر راهنماى پيامبر صلّى الله عليه و آله به نفع أبوبكر ، اين مطلب ، يعنى منقبتحضور أبوبكر در غار و هجرت را آسان نمودند .

و نام أبوبكر را در هر روايتى كه از غارو هجرت سخن مى گفت داخل كردند تا منقبتى را برايش ايجاد كنند ، كه بر صحّتقضيّه بدست گرفتن قدرت ، وى را يارى نمايد .

و رجال حزب قريش ، روايت ساختگى حضورأبوبكر را در غار براى او فضيلتى عظيم قلمداد نمودند . و اينك بعضى از روايات راكه بين غار و خلافت ايجاد رابطه مى نمايد ذكر مى كنيم .

ابن اسحاق از زهرى از انس بن مالك روايتنمود ، و بيعت سقيفه را ياد آورى و عمر و أبوبكر را ستايش كرد و قضيّه غار را ذكرنمود (381) .

ابن حجر مى گويد : اين فضيلت ، كهاو يكى از دو نفر در غار بود ، با عظمت ترين فضائل اوست كه به سبب آن استحقاقخليفه شدن بعد از پيامبر صلّى الله عليه و آله را بدست آورد (382) يعنى اگر عبد الرّحمن بن عوفهم به خلافت مى رسيد رفيق و همسفر پيامبر صلّى الله عليه و آله در غارمى گرديد ، پس انسان آگاه به خوبى در مى يابد كه در اين جولانگاه علاقهو رغبت سياسى براى استوار كردن پايه هاى امامت سياسى و ايجاد منقبت بزرگ براىخليفه ، نقش خود را ايفاء كرده است .

ابن حجر از علتى كه وى را بازداشت تابگويد خوابيدن على عليه السّلام در بستر رسول خدا صلّى الله عليه و آله از فضائلىاست كه بواسطه آن على عليه السّلام مستحقّ جانشينى پيغمبر مى گردد پرده برنداشت ، با آنكه اين روايت صحيح ، و روايت أوّل باطل مى باشد .

آرى رجال سياست دائماً اعتماد بر ظواهركرده ، و ساختمانهاى بى اساس خود را بر همان ظواهر بنا مى كنند ، لكن گوهرهاىارزشمندى را كه درخشش آنها ديده ها را پر مى كند رها مى نمايند .

و در پى نظريّه حزب قريش كه رجال وپيروان آنان را تمجيد مى نمايد ، بخارى در كتاب خود ، روايت داستان سرايان رااز عامر ابن فهيره كه گمان مى رود در غار و هجرت حاضر بوده ذكر مى نمايد، و روايت كرده اند كسى كه وى را به قتل رسانيد ، صعود او را به آسمان مشاهدهكرده است (383) يعنى مثل عيسى عليه السّلام بهآسمان بالا رفت ! و اگر از آنان درباره سبب اين منقبت ذكر شده سؤال كنيم ، در پاسخمى گويند : علّت اين منقبت در حضور وى در كوه ثور و در خدمت وى به اهل غارنهفته است !

لكن همين داستان سرايان از مصاحب و همراهحقيقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار و در هجرت يعنى عبدالله بن أريقط بنبكر اصلا تمجيد و ستايش نكرده اند و صعود او را به آسمان هم روايتنكرده اند زيرا گناه عمده او اين بود كه از اتباع أبوبكر نبوده و از رجال حزبقريش نمى باشد بلكه به او اسائه كرده و با توصيف به كفر مذمتش نمودند .

و هدف رجال حزب قريش از اين مطلب بهحاشيه بردن حضور و نقش وى در غار و هجرت بود تا ميدان را در مقابل روايات كاذب خوددر اين موضوع توسعه دهند . و در همين راستا شيوه توصيف اشخاص به مسلمان و كافر ازمسائلى گرديد كه حكام بمنظور صلاحديد خود با گوشه چشم دزدانه بدان نظرمى كردند .

و آنچه شايسته ذكر است آنست كه رجال حزبقريشى براى تثبيت خلافت أبوبكر بر چهار ركن اساسى اعتماد كردند .

ركن أوّل : حضور وى در غار و هجرت .

ابن حجر در اين باره مى گويد : اينفضيلت عظيم ترين فضائل وى مى باشد .

لكن ما مى گوئيم عظيم ترين داستاندروغين در تاريخ مسلمانان است و با مساعدت الهى و پيرو آيه شريفه :

... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُجُفاءً وَ أمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى اْلأَرْضِ

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ اْلأَمْثالَ (384)

آن كف بزودى نابود مى شود اما آن آبو فلز كه به خير و نفع مردم است

در زمين باقى مى ماند .

اين كتاب موضوع حضور أبوبكر را در غار وهجرت ، از اساس باطل نمود و پايه هاى آن را ويران كرد ، و باطل بودن آن را كشفنمود .

ركن دوّم : اقامه نماز جماعت به امامتأبوبكر در روز دوشنبه است ، لكن ما كذب اين امامت را در روز شهادت رسول خدا صلّىالله عليه و آله به اثبات رسانديم (385).

ركن سوّم : اعتماد بر امارت دروغينأبوبكر بر حجاج در سال نهم هجرت دارد .

و ركن چهارم : اعتماد بر حديث بستن درهاجز پنجره أبوبكر دارد (386).

فصل دوّم :

بستن تمام درهاى مسجد به استثناى دو در

در كتاب « ألإصابه » نقل شده است كه :چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله امر نمود ، درهائى كه رو به مسجد بازمى شدند بسته شوند ، بر آنان مشقّت پيدا كرد .

حبّه گفت : به حمزه نگاه مى كردم ،در حالى كه پارچه قرمزى را بر روى زمين مى كشيد ، و چشمان وى لبريز ازاشك بود و مى گفت : عموى خود و أبوبكر و عمر و عبّاس را از مسجد خارج نمودى ،و پسر عموى خود را ساكن كردى (387).

و از أبوطفيل در حديث مناشده على عليهالسّلام با اجتماع كنندگان روز شورى ، نقل شده است كه ، أميرالمؤمنين عليه السّلامفرمود : پيامبر صلّى الله عليه و آله درهاى مهاجرين را بست و درِ خانه مرا باز كرد، تا اينكه حمزه و عبّاس عرض كردند : اى رسول خدا صلّى الله عليه و آله درهاىما را بستى ، و درِ خانه على را باز نمودى ؟ .

پس پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :من باز نكردم ...(388)

و در روايت آمده است : حمزه و رقيّه (دختر رسول خدا ) در زمان بستن درها در قيد حياة بودند ، و أبوبكر و عمر درهاى خودرا بسته بودند ، پس از آن عثمان را كه رقيّه در خانه اش بسر مى برد ،صدا زد عثمان گفت  : شنيدم و اطاعت كردم و در خانه خود را بست .

پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله به علىعليه السّلام فرمود :

« اُسْكُنْ طاهِراً مُطَهَّراً » يعنىطاهر و مطهّر در مسجد سكونت كن .

و چون گفتار پيامبر صلّى الله عليه و آلهبه على عليه السّلام به گوش حمزه رسيد . گفت : اى محمّد ، ما را از مسجد خارجمى كنى و كودكان عبدالمطلّب را نگه مى دارى ؟

پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله در پاسخفرمود : نه ، اگر اختيار با من بود كسى را ترجيح نمى دادم ، به خدا سوگند كسى جزخدا به او عطا نكرد ، و تو بر خير و نيكى از جانب خدا و رسول او مى باشىاميد است ، بشارت يابى . و پيامبر صلّى الله عليه و آله به وى بشارت داد ، پس درجنگ احد به شهادت رسيد (389).

و از امام علىّ بن أبى طالب عليه السّلامنقل شده است كه فرمود : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمان به بستن درهائىداد كه در مسجد بودند ، حمزه در حالى كه پارچه قرمزى را بر روى زمينمى كشيد ، و چشم هاى وى لبريز از اشك بود و گريه مى كرد بيرون آمد ، پسرسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : من تو را خارج نكردم ، و من او را ساكن نكردم، لكن خداوند او را ساكن نمود (390).

و از ظواهر چنين بر مى آيد كه :بستن درها قبل از سال سوّم هجرت كه حمزه در آن سال به شهادت رسيد واقع شده است .

و در اينجا رواياتى هم وجود دارد كه درآنها نام عبّاس در كنار نام حمزه قرار دارد ، در حالى كه عبّاس بعد از جنگبدر در مدينه اسير بود .

و معلوم است كه پيامبر صلّى الله عليه وآله بعد از هجرت به مدينه در أوّلين فرصت درِ خانه اصحاب خود را كه به مسجد بازمى شد بست ، زيرا داخل شدن جُنب به مسجد مطهّر حرام مى باشد ، و همچنينمعلوم است كه علىّ بن أبى طالب و خود پيامبر صلّى الله عليه و آله از اين مطلبمستثنى گرديدند .

و استثنا نمودن محمّد صلّى الله عليه وآله ، على و فاطمه عليهماالسّلام را از بستن درها ، اين آيه قرآن را كه دربارهطهارت اهل بيت عليهم السّلام مى باشد تأكيد مى نمايد :

إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُالرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(391)

خدا چنين ميخواهد كه رجس هر آلايش را ازشما خانواده نبوت ببرد

و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند .

و اين مسأله مطلبى را كه پيامبر أكرمصلّى الله عليه و آله بعداً بيان فرمود تأكيد مينمايد . حضرت فرمود :

« من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه »

هر كس من مولاى او هستم اين على مولاىاوست .

و « علىّ منّى مثل هارون من موسى »

نسبت على به من مانند نسبت هارون به موسىمى باشد

و « انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب الله وعترتى أهل بيتى »

من در ميان شما دو روزنه گرانبها رايادگار گذاشته ام كتاب خدا

و عترت من كه اهل بيت من مى باشند .

و حادثه بستن درهها بواسطه دهها نفر ازصحابه نقل شده است كه ، از جمله آنها علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و سعد بن أبىوقّاص و عبدالله بن عبّاس و أبوسعيد خدرى و عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » و عبداللهبن عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » و زيد بن ارقم و براء بن عازب و جابر بن سمرة و انسبن مالك و جابربن عبدالله و ابن مسعود و أبوذر غفارى و امّ سلمةمى باشند ، و در كتابهاى اسلامى مرجع نيز ذكر شده است (392) .

و در مسند احمد بن حنبل از چند طريق نقلشده است كه ، پس مردم به سخن در آمدند . آنگاه رسول خدا خطبه خواند ، و حمد الهىبجا آورد و خدا را ستود ، سپس فرمود : اما بعد من مأمور شده ام تا تمام درهابجز درِ خانه على را ببندم ، پس گوينده شما درباره اش شروع به گفتن كرد ، بهخدا سوگند من چيزى نبستم و چيزى نگشودم و صرفاً مأمور به چيزى شدم و پيروى و اطاعتكردم (393) .

عمربن الخطّاب مى گويد : به علىّ بنأبى طالب سه خصلت داده شد ، كه اگر يكى از آنها به من داده شود ، برايم محبوبتر ازشتران سرخ موى مى باشد .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله دختر خود رابه او تزويج نمود و برايش فرزند آورد . و تمام درها جز در خانه او را در مسجد بست، و در روز جنگ خيبر پرچم را به وى عطا نمود (394).

و عليرغم تمام اين مصادر اسلامى مهم ، كهدر تعبيرات دهها تن از صحابه بيان شده است ، ابن تيمية ناصبى بدون هيچ دليل علمى وفقط بخاطر پيروى از روش خود كه در رها كردن و تكذيب أحاديثى كه با شيوه او سازشندارند خلاصه مى شود ، تمام اين احاديث را تكذيب نمود (395) .

لكن در صورتى كه پيروان باطل بخواهندمطابق اميال خود احاديث صحيح را تكذيب كنند ، تمام احاديث باطل مى شوند .

و عسقلاتى در ردّ وى چنين مى گويد :اين احاديث (396) همديگر را تقويت مى كنند، و طريق هركدام به تنهائى شايسته براى استدلال و احتجاج مى باشد ، چه رسد بهمجموع آنها .

و افزود : اين طرق بسيار زياد از رواياتافراد موثّق ، دلالت مى كند كه اين حديث ، صحيح ، و داراى دلالتى قوىمى باشد .

و همچنين مى گويد : چگونهمى توان به مجرّد توهّم مدّعى شويم احاديث صحيح ، ساختگى و وضع شده هستند ، واگر اين باب باز شود در بسيارى از احاديث صحيح ادّعاى بطلان وارد مى شود ،لكن اين ادّعا را خدا و مؤمنان نمى پسندند (397).

و جوينى مى گويد : حديث بستن درهارا نزديك به سى تن از رجال حديث روايت كرده اند (398).

و معاويه به شهرهاى دور و نزديك نامههائى نوشت كه در آنها چنين آمده است : هيچ خبرى را كه يكى از مسلمانان در شأنأبوتراب نقل مى كند رها نكنيد ، مگر آنكه در مقابل آن خبرى برايم بياوريد ،كه در فضائل اصحاب باشد ، زيرا اين كار برايم محبوبتر است ، و بيشتر موجب روشنى چشممن مى گردد (399) .

و در پيروى از اوامر معاويه در اين ميدانپيروان باطل حديثى روايت كردند ، كه مفاد آن چنين مى باشد :

« در مسجد هيچ درى نماند مگر آنكه بستهشد ، مگر درِ أبوبكر ، يا در مسجد هيچ روزنه اى نماند ، مگر روزنه أبوبكر ...» اين مطلب را رسول خدا صلّى الله عليه و آله در همان مرضى كه در آن وفات يافت ،بيان فرمود (400) .

و اين حديث دروغين را اسماعيل بن عبداللهأبى اويس بن عبدالله اصبحى ، أبوعبدالله مدنى روايت نمود .

ابن معين درباره اين راوى چنينمى گويد : به دو پول سياه نمى ارزد ، و نيز مى گويد : او و پدرش حديث رابه سرقت مى بردند .

و دولابى در باره اش گفته است كه ازنظر حديث ، جزو افراد ضعيف است .

و نضربن سلمه مى گويد : او كذّاباست .

و سلمة بن شبيب مى گويد : از اوشنيدم كه مى گفت : چون اهل مدينه در مطلبى اختلاف پيدا مى كردند ،برايشان حديث وضع مى كردم .

و از راويان ديگر حديث ، فليح بن سليمان، أبويحياى مدنى است كه اسم او عبدالله مى باشد ، لكن فليح لقبى بود كه بيشتردر نام بردن او استعمال مى شد .

ابن معين درباره او مى گويد : ثقهنمى باشد .

و « مرّة » درباره اش مى گويد: از حديث او پرهيز مى شود .

و طبرى مى گويد : منصور او را برصدقات والى خود نمود ، زيرا موقعى كه محمّد بن عبدالله بن الحسن را طلب نمود . وىرا به زندانى كردن فرزندان حسن راهنمائى كرد .

و أبوحاتم و مظفّر بن مدرك و نسائىو أبوداود و أبواحمد و على بن المدينى او را تضعيف كرده اند (401) .

و همانطورى كه أبوبكر خانه اى دركنار مسجد نداشت ، و خانه اش در اطراف مدينه بود (402) و از اهل بيت بى آلايش و پاك وتطهير شده به نصّ صريح قرآن (403)هم نبود ، نمى تواند اين فضيلت برايش ثابت شود .

و اگر به وسيله قرآن ، أبوبكر تطهير شدهبود ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله به وى اجازه مى داد تا همراه على درى بهروى مسجد باز كند . و نه سال او را به تأخير نمى انداخت ، و اگر درِ خانه أبوبكرباز مى شد ، مسلّماً درِ عمر و عثمان و ابن الجراح نيز باز مى شد .

فصل سوّم :

آيا بعضى از صحابه بر أبوبكر و عمر رياست كردند ؟

آيا أبوبكر و عمر در زمان پيامبر صلّىالله عليه و آله امامت نماز مسلمانان را بعهده داشتند ؟

أبوبكر و عمر تحت فرمان ساير مسلمانانبودند ،  مگر در جنگ بنى قريظه و خيبر و ذات السّلاسل كه پيامبر صلّى اللهعليه و آله آن دو را بعنوان فرمانده فرستاد ، لكن به ميدان پشت كرده و فرار كردند (404) .

در جنگ ذات السّلاسل ، فرماندهى چند باردست به دست شد ، ابن كثير ذكر مى كند كه : پيامبر صلّى الله عليه و آله عمروبن العاص را به منطقه ذات السّلاسل كه از بلندى هاى شام است فرستاد ، و چون بهآنجا رسيد از زيادى دشمن هراسان شد ، پس شخصى را براى استمداد نزد رسول خدا صلّىالله عليه و آله فرستاد . رسول خدا صلّى الله عليه و آله گروه أوّل مهاجرين رابراى يارى رساندن دعوت نمود ، و أبوبكر و عمر به همراه گروهى از جنگجويان مهاجردعوت وى را پذيرفتند ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوعبيده جرّاح را فرماندهآنان قرار داد .

موسى بن عقبه مى گويد : چون نزدعمروعاص رفتند گفت : من فرمانده شما هستم و خود رسولى بسوى رسول خدا فرستادم ، تاشما را براى ياريم روانه كند .

مهاجران گفتند : تو أمير اصحاب خود باش ،و أبوعبيده أمير مهاجران باشد ، عمروعاص گفت : تو نيروى امداد و كمك هستى كه مندرخواست كرده بودم .

وقتى أبوعبيده اصرار عمروعاص را مشاهدهكرد گفت : اى عمرو مى دانى أخرين سفارش رسول خدا صلّى الله عليه و آله اينسخن بود كه چون با طرف خود روبرو شديد از يكديگر اطاعت كنيد ، حال كه از فرمانمسرپيچى مى كنى من از تو اطاعت مى كنم . آنگاه أبوعبيده فرماندهى را بهعمروعاص تحويل داد (405) . پس با اين عبارت و نصّ صريحثابت مى شود كه أبوعبيدة بن الجرّاح و عمروبن العاص بر أبوبكر و عمر زعامت وفرماندهى داشته اند ، در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آلهمى توانست أبوبكر و عمر را بر ابن الجرّاح و ابن العاص مقدّم بدارد ، و همينثابت مى كند كه بر خلاف ادّعاى ناحق رجال حزب قريش ، أبوبكر و عمر هيچ تقدّمىبر ساير افراد امّت نداشته اند .

و عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » سربازى تحتفرماندهى أبوعبيدة بن الجرّاح در جنگ خَبَط بود (406).

و أبوبكر و عمر هر دو در لشكر اسامه بنزيد سرباز بودند (407) . و كسى كه چنين حال وموقعيتى دارد شايسته بود تابع علىّ بن أبى طالب عليه السّلام باشد ، زيرا مسلّماًعلى عليه السّلام از ابن العاص و ابن الجرّاح و اسامه برتر بود .

و به اجماع و اتّفاق تمام مسلمانانأبوبكر و عمر در زمان حيات پيامبر صلّى الله عليه و آله امامت مسلمانان را بعهدهنداشتند ، مگر امامتى كه به دروغ و افتراء در روز شهادت رسول خدا صلّى الله عليه وآله نقل شده است .

فصل چهارم :

در سال نهم هجرت چه كسى أمير حج بود ؟

در سال نهم هجرت ، نبىّ مكرّم صلّى اللهعليه و آله أبوبكر را براى امارت حج و خواندن سوره برائت بسوى مكّه فرستاد ، سورهبرائت اين آيه را در بر دارد :

بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَىالَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ

فَسيحُوا فِى اْلأَرْضِ أرْبَعَةَ أشْهُروَ اعْلَمُوا أنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ

وَ أنَّ اللهَ مُخْزِى الْكافِرينَ

وَ أذانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَىالنّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أنَّ اللهَ بَرى ءٌ

مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْتُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ

وَ إنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواأنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ

وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذابأليم

إلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا

عَلَيْكُمْ أحَداً فَأَتِمُّوا إلَيْهِمْعَهْدَهُمْ إلى مُدَّتِهِمْ

إنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ

فَإِذَا انْسَلَخَ اْلأَشْهُرُ الْحُرُمُفَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ

وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد فَإِنْ تابُوا

وَ أقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُاالزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ

إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ(408).

از اين پس خدا و رسولش از عهد مشركانى كهبا شما مسلمانان عهد بسته و شكستند بيزارى جست . پس شما مشركان تا چهار ماهديگر مهلت داده مى شويد كه در زمين ( مكّه ) گردش و آسايش كنيد و بدانيد كهشما بر قدرت خدا غالب نخواهيد شد و همانا خدا كافران را خوار و ذليل خواهد كرد .در بزرگترين روز حج خدا و رسولش بمردم اعلام مى دارند كه بعد از اين ، از عهدمشركين ، خدا و رسولش بيزارند ، پس هر گاه شما مشركان از شرك توبه كرده برايتان دردنيا و عقبى بسى بهتر خواهد بود و اگر رو بر گردانيد بدانيد كه شما بر قدرت خداغالب نيائيد و چنانچه ايمان نياوردند مژده عذاب دردناك بر آن كافران برسان مگر آنگروه از مشركان كه با آنها عهد كرده ايد و هيچ عهد شما نشكستند و هيچ يك از دشمنانشما را يارى نكرده باشند ، پس با آنها عهد را تا مدتى كه مقرر داشته نگاهداريد كهخدا متقيان را ( كه بعهد خود وفا مى كنند ) دوست مى دارد . پس از آنكه ماههاحرام ( ذيقعده ، ذيحجه ، محرم ، و رجب ) كه ( مدت امانست ) در گذشت آنگاه مشركانرا هر جا يابيد به قتل برسانيد و آنها را دستگير و محاصره كنيد و هر سو در كمينآنها باشيد چنانچه از شرك توبه كرده و نماز اسلام بپا داشتند و زكوة دادند پس ازآنها دست بر داريد كه خدا آمرزنده و مهربان است .

تعداد مسلمانانى كه در بپاداشتن مناسك حجراغب بودند به سيصد تن رسيد ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله بيست شتر بهمراهشانفرستاد ، و چون مسلمانان به ذى الحليفه كه ميقات معروف در مسجد شجره است (409) رسيدند ، جبرئيل عليه السّلامبر پيامبر صلّى الله عليه و آله نازل شد ، و خبر داد كه از طرف تو كسى بجز خودت يافردى از خودت نبايد ] پيام را [ ادا نمايد ، پس پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: على از من و من از على مى باشم ، و كسى جز من يا على ، نبايد پيام را ادانمايد (410) .

احمد بن حنبل ، در مسند خود از أبوبكرنقل مى كند كه :

پيامبر صلّى الله عليه و آله او را براىاعلام برائت به اهل مكّه فرستاد ، كه بعد از اين سال مشرك نبايد حج كند ، و برهنهنبايد طواف كعبه كند ، و غير مسلمان داخل بهشت نمى شود ، و كسى كه با رسولخدا صلّى الله عليه و آله عهدى بسته تا انتهاى مهلت عهد فرصت دارد ، و خدا و رسولاو از مشركان بيزارند .

أبوبكر سه روز به همراه پيغام برائت حركتكرد ، و بعد از آن پيامبر صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود : خودرا به أبوبكر برسان و او را برگردان و خودت برائت را ابلاغ كن ، او نيز اطاعت كرد.

و چون أبوبكر نزد پيامبر صلّى الله عليهو آله بازگشت ، گريه كرد و گفت : آيا مطلب تازه درباره من بوجود آمده ؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود : بجز خير تازه اى در تو موجود نشده ، لكن مأمورشده ام برائت را جز خودم يا مردى از خودم تبلبغ نكند (411) و در كتاب كنز در تفسير سورهتوبه ، همين مطلب حكايت شده است (412).

و احمد بن حنبل ، به نحو مستند از على عليهالسّلام روايت كرده است كه فرمود :

وقتى ده آيه از سوره برائت بر پيامبرصلّى الله عليه و آله نازل شد .

پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر رافرا خواند ، و با آن آيات فرستاد ، پس از آن مرا خواند و فرمود : أبوبكر را درياب، و هر جا به او رسيدى نامه را از او بگير و به مكّه ببر و بر اهل مكّه بخوان ، پسدر جحفه به او رسيدم ، و نامه را از وى گرفتم .

و أبوبكر به نزد پيامبر صلّى الله عليه وآله بازگشت و عرض كرد : اى رسول خدا آيا درباره ام چيزى نازل شده است ؟

حضرت فرمود : خير لكن جبرئيل نزدم آمد وگفت : از جانب تو ابلاغ نمى كند ، مگر خودت يا مردى از خودت ، و همين مطلب را دركتاب كنز از أبى الشّيخ ابن مردويه نقل نموده ، و مثل آن را نيز در كشّاف نقل كردهاست (413) .

حاكم ، جزئى از حديث ابن عمر را روايتكرده كه در آن چنين گفته است : رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوبكر و عمررا با پيغام برائتى بسوى اهل مكّه فرستاد ، پس آن دو روانه شدند ، در ميانه راه باسوارى برخوردند ، گفت : كه مى باشى ؟ گفت : من على هستم ، اى أبوبكرنامه اى كه همراه دارى تحويل ده ، پس على عليه السّلام نامه را گرفت و برد ،و أبوبكر و عمر به مدينه بازگشتند و عرض كردند : چه كرده ايم ، اى رسول خدا ؟

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : جزخير چيزى نداريد ، و ليكن به من گفته شد نبايد از جانب تو تبليغ كند مگر خودت يامردى از خودت (414) .

و احمد بن حنبل و أبويعلى ، از روايت أبىاسحاق از يزيد بن منبع از أبوبكر ، بازگشت أبوبكر و گريه وى و رفتن على بن أبىطالب به عنوان أمير حج را روايت كرده اند (415).

و ابن هشام سيره ابن اسحاق را فقط براىحفظ امانت شرعى ، گرفتار تحريف نموده است (416).

و ابن مردويه از سعد بن أبى وقّاص اينحديث را بيان كرد ، كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوبكر را به همراه برائتبسوى اهل مكّه فرستاد ، پس از آن على عليه السّلام را دنبال وى فرستاد و نامه رااز او گرفت ، و گويا أبوبكر در دل احساس نگرانى كرد ، پس رسول خدا صلّى الله عليهو آله فرمود : اى أبوبكر از طرف من ادا نمى كند مگر خودم يا مردى از خودم .

و همين مطلب را طبرسى و بلاذرى و ترمذى وواقدى و شعبى و سدى و ثقلبى و واحدى و قرطبى و قشيرى و سمعانى و احمد بن حنبلو ابن بطّه و محمّد بن اسحاق و أبويعلى الموصلى و اعمش و سماك بن حرب در كتابهاىخود از عروة بن الزّبير و أبى هريره و انس و أبو رافع و زيد بن نفيع و ابنعمر و ابن عبّاس روايت كرده اند .

و در تفسير البرهان از ابن شهر آشوب واردشده است كه چون نه آيه أوّل سوره برائت نازل شد ، پيامبر صلّى الله عليه و آلهأبوبكر را براى ابلاغ آن آيات به مكّه فرستاد ، پس جبرئيل نازل شد و گفت : برائترا اداء و ابلاغ نمى كند مگر خودت يا مردى از خودت ، پس رسول خدا صلّى اللهعليه و آله به أميرمؤمنان فرمود : بر ناقه عضباء من سوار شو و خود را به أبوبكربرسان و برائت را از دستش بگير .

و چون أبوبكر نزد پيامبر صلّى الله عليهو آله بازگشت بى تاب گشت و گفت : مرا لايق امرى كردى كه همه گردنها بسويش دراز شد، و چون مشغول آن شدم ، مرا از آن باز داشتى ؟

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :جبرئيل امين از جانب خداوند تعالى نازل شد و گفت : اداء و ابلاغ نمى كند از جانبتو مگر خودت يا مردى از خودت ، در حالى كه على عليه السّلام از من است و ازجانب من جز على كسى اداء و ابلاغ نمى كند .

و سخن خداوند تعالى كه فرموده : اداءنكند از جانب تو مگر خودت يا مردى از خودت ، به نحو مطلق و بدون قيد به على عليهالسّلام اجازه مى دهد تا احكام ابتدائى را هم ابلاغ نمايد ، مثل همان احكامىكه در سوره برائت براى منع از طواف عريان و منع از دخول مشركين در بيت الله الحراموجود دارد . و پيروان خطّ اموى دريافتند كه در اين فعل الهى خطّشان تضعيفمى شود ، پس در صدد بر آمدند تا آن منبع الهى را تحريف نمايند ، و به دروغچنين گفتند : بعد از رسيدن على عليه السّلام ، أبوبكر امارت حج را رها نكرد ، ودائماً على عليه السّلام تحت فرماندهى او بود .

و چنين گفتند كه اين فرمان الهى مطابقعادت عربهاى جاهليّت كه در عهدنامه ها فقط شخصى از همان قبيله مأمور ابلاغمى شد ، وارد شده است .

و ابن شهاب زهرى اموى ، چونمى خواست حكومت اموى را از خود راضى نمايد ، لذا چنين گفت : علّت آنكه پيامبرصلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را براى تبليغ برائت مأمور كرد و غير او رامأمور نكرد آن است كه عادت و شيوه عربها آن بود كه عهدنامه ها را فقط بزرگ قبيله ورهبر و زعيم آن به عهده مى گرفت يا مردى به عهده مى گرفت كه از اهلبيت او باشد ، و قائم مقام وى حساب شود ، مثل برادر يا پسر عمو ، و خداوند آنها رابر همان عادت باقى گذاشت (417).

و اين مطلب از دروغهاى زهرى مى باشدكه هيچ دليلى بر آن وجود ندارد ، زيرا در ميان عربها وكيل ، در حكم اصل است .

و نظر مؤلف آن است كه : نبىّ مكرّم اسلامصلّى الله عليه و آله رسول خدا ، و رهبر بشريّت بود ، و مانند رئيسقبيله اى كوچك نبود .

و عادت عربهاى جاهلى بر آن نبود كه ازطرف زعيم قبيله فقط فردى از همان قبيله تبليغ نمايد ، بلكه براى هر دوست يا همپيمانى چنين تبليغى ممكن بود .

و از همه اينها مهمتر آن كه سوره برائتسخن خداوند تعالى مى باشد

و آنگونه كه فكر مى كنند سخن رئيسقبيله نمى باشد و سخن خداوند سبحان را جز افراد تطهير شده اهل بيت ابلاغ نمى كند ،همان اهل بيتى كه خداوند در اين سخن رسول خود صلّى الله عليه و آله كه فرمود :

« انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتى »

من در ميان شما دو ورزنه گرانقدر را بهيادگار گذاشته ام يكى كتاب خدا

و ديگرى عترت من كه اهل بيتممى باشند (418)

آنان را با قرآن مقرون و همراه نموده است.

و چرا سخن خدا را به خاطر تطبيق دادنآنان با معيارهاى جاهلى تضعيف مى كنيم ؟

و اگر واقعاً چنين باشد ، مى بايستخداوند شريعتى را كه مخالف با تعاليم و عادات جاهلى باشد اصلا نياورد .

و خود أبوبكر اين نويسندگان را با گريه وبى تابى و حزن و اينكه در خود احساس نگرانى كرده ، و با اين گفته اش به رسولخدا صلّى الله عليه و آله كه آيا در مذمّت من چيزى نازل شده است ، كه بعد ازبازگشت انجام داد تكذيب نموده است .

و اگر أبوبكر تا آخر أمير بود ، اين گونهرفتارى از خود ظاهر نمى كرد .

و أبوبكر و عمر دفعات متعدّدى تحت فرمانديگران مأمور شده بودند كه ، يك بار در حمله ذات السّلاسل زير فرمان عمروبن العاصو فرمان على عليه السّلام و يك بار زير فرمان أبوعبيدة بن الجرّاح و يك بار نيز درسال دهم ، زمانى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله سباع ابن عرفظه غفارى را بر آن دوبه أميرى گماشت ، اين مطلب را ابن هشام ذكر نمود ، وبخارى و مسلم و أبوداود ونسائى و ديگران روايت كرده اند .

و يك بار نيز زير فرمان اسامة بن زيد كهبه شام مى رفت قرار گرفتند و به همين جهت تا آخر عمر اسامه را با نام أميرصدا مى زدند (419) .

و با اين بيان عمروبن العاص و أبوعبيدةبن الجرّاح و اسامة بن زيد فرمانده لشكرهائى بودند كه أبوبكر و عمر در ميانسربازان آنها به چشم مى خوردند ، و همين ثابت مى كند كه آن دو به همراهعثمان بن عفّان از عامّه اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله بودند ، كه هيچ چيزىآنان را از ديگر مسلمانان متمايز نمى كرد ، و جز قدرت سياسى كه در انقلاب سقيفه برآن دست يافتند ، چيزى آنان را متمايز ننمود . در حالى كه بر رسول خدا صلّىالله عليه و آله و وصىّ او علىّ بن أبى طالب احدى زعامت و رياست نكرد .

و على بن ابراهيم قمّى بازگشت أبوبكر رابه مدينه و رفتن على عليه  السّلام را به عنوان أمير حج تأييد نمود (420) و پيامبر صلّى الله عليه و آلهفرمود : براى احدى سزاوار نيست .اين ] برائت [ را ابلاغ نمايد ، مگر آنكه مردى ازاهل من باشد .

و صاحب تفسير ألمنار مى گويد : اينسخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه فرموده « اَو رَجُل مِن اَهلى » در روايتسدى را ، روايت ديگرى از رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه نزد طبرى و ديگرانمى باشد و فرموده « يا مردى از اهل بيت من باشد » تفسير نموده است .

و اين نصّ صريح ثابت مى كند كهتأويل كلمه « منّى » به اين معناست كه جان على عليه السّلام چون جان رسول خدا صلّىالله عليه و آله و على عليه السّلام همانند رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أفضلاز تمام اصحاب وى مى باشد(421).

و اين بيان روشن مى كند على عليهالسّلام تحت فرمان احدى قرار نگرفته است .

و علاّمه حلّى در كتاب المستجادمى گويد :

محمّد صلّى الله عليه و آله به على عليهالسّلام فرمود تا أبوبكر را بين رفتن با خود ( يعنى تحت فرمان على عليه السّلام )يا برگشتن مخيّر نمايد ، پس أبوبكر بازگشت (422)و سهيلى بازگشت أبوبكر را به مدينه و رفتن على بن أبى طالب عليه السّلام را با ]نامه [ برائت ، تأئيد نمود (423).

و سبط ابن الجوزى رفتن علىّ بن أبى طالبعليه السّلام را به عنوان أمير حج و بازگشت أبوبكر را به مدينه تصحيح نموده و چنينمى گويند :

پيامبر صلّى الله عليه و آله ناقه عضباءخود را به على عليه السّلام داد و در ذى الحليفه به او رسيد ، و آيات را از اوگرفت ، پس أبوبكر بسوى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بازگشت و گفت : پدر و مادرمفداى شما شوند ، آيا در مذمّت من چيزى از قرآن نازل شده است ؟

نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله فرمود :نه ، اما از طرف من كسى جز من يا مردى از من ، تبليغ نمى كند (424) .

و در همين زمينه ، صدها مصدر ديگر وجوددارد كه اين روايت را ذكر مى كند كه علىّ بن أبى طالب عليه السّلام سورهبرائت را از أبوبكر گرفت و أبوبكر به مدينه بازگشت ، و از نزول آيه در مذمّت خودترسيد ، يا برافروخته و بى تاب شد .

و از جمله كسانى كه تبليغ سوره برائت رابه واسطه على عليه السّلام و حجّ على عليه السّلام را با مردم ذكر كرده اند ،أبو محمّد اسماعيل سدى كوفى متوفّاى سال 128 هجرى و محمّد بن اسحق متوفّاى سال 151هجرى و امام حنبليان احمد بن حنبل ، متوفّاى سال 241 هجرى و أبومحمّد عبداللهدارمى ، صاحب سنن ، متوفّاى سال 255 هجرى و أبوعبدالله بن ماجه قزوينى ، صاحب سننمتوفّاى سال 273 هجرى و أبوعيسى ترمذى ، صاحب صحيح متوفّاى سال 279 هجرى و يعقوبىمتوفّاى سال 292 هجرى (425)و حافظ أبوعبدالرّحمن احمد نسائى ، صاحب سنن متوفّاى سال 303 هجرى و عبدالله بغوى، صاحب ألمصابيح ، متوفّاى 317 هجرى و سليمان بن احمد طبرانى ، متوفّاى سال 360هجرى و على بن عمر دار قطنى ، متوفّاى سال 385 هجرى و حاكم نيشابورى ، صاحب مستدركمتوفّاى سال 405 هجرى و جار الله زمخشرى و ابن أبى الحديد و سخاوى و جلال الّدينسيوطى و قسطلانى و ابن حجر هيثمى مى باشند .

و طبرى بازگشت أبوبكر را به مدينه نيزثبت كرده است (426) و در همين كتاب ، بازگشت مجدّداو را به عنوان أمير حج اضافه نموده اند ، لكن چنين مطلبى را عقل نمى تواندبپذيرد ، زيرا در صورت بازگشت أبوبكر به مدينه و رجوع مجدّد او به مكّه ، أقلامحتاج فرصتى ده روزه مى شد ، بعلاوه هيچ دليلى موجود نيست كه پيامبر صلّىالله عليه و آله مجدّداً او را بعنوان أمير بر حاجيان فرستاده باشد .

كما اينكه هيچ كدام از راويان وجودگفتگوئى ديگر بين على عليه السّلام و أبوبكر را نقل نكرده اند ، كه مثلاعلى عليه السّلام بفرمايد : اى أبوبكر بعنوان أمير آمده اى يا بعنوان مأمور ؟

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله دوبارفرمود كه على از من و من از على هستم ، يك بار در جنگ احد كه اصحاب از اطراف وىفرار كردند ، و فقط على بن أبى طالب عليه السّلام باقى ماند ، و بعد از آنجبرئيل گفت : و من از شما دو نفر مى باشم .

و به همين جهت محمّد بن اسحاق در كتابمغازى مى گويد : زهرى مى گويد جبرئيل عليه السّلام گفت : « همدردى ومواساة واقعى همين است » زيرا مردم از اطراف رسول خدا صلّى الله عليه و آلهدر روز احد فرار كردند ، حتى عثمان بن عفّان كه او أوّلين نفرى بود كه فرار كرد ،و وارد مدينه گرديد ، و درباره او اين آيه نازل شد :

إنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْيَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ

بِبَعْضِ ما كَسَبُوا (427)

همانا آنانكه از شما در جنگ احد پشت كردهو منهزم شدند شيطان آنان را

به سبب بعضى نافرمانى و بدكارى هايشان بهلغزش افكند .

و دفعه ديگر رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود : على از من است و من از او هستم ، و اين بار هنگامى بود كه على عليهالسّلام را در سال نهم هجرى به عنوان أمير حج فرستاد (428).

و به سبب سوره برائت ستر عورت واجب شد ،يعنى بعد از اين سال به صورت عريان حج نكنند ، و بعد از اين سال مشركى نزديك مسجدالحرام نشود ، در حالى كه تا آن زمان مشركين خانه خدا را بدون پوشيدن هيچلباسى طواف مى كردند ، و خداوند تعالى فرمود :

يا بَنى آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَكُلِّ مَسْجِد(429)

اى بنى آدم زينت خود در هر مسجدى بههمراه داشته باشيد

كه پوشاندن عورت را لازم مى آوردزيرا در آن زمان مردان در شب بدون پوشيدن هيچ لباسى به حال برهنه و عريان طوافمى كردند ، و با اين كار حرمت را تعظيم مى نمودند ، و عدّه اى ازآنان مى گفتند كه : طواف خانه خدا مى كنم به همان صورتى كه مادر مرازائيده است ، در حالى كه از مال دنيا چيزى به همراه ندارم كه با ستم و ظلممخلوط شده باشد .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله دوستنداشتند كه در آن سال با كفّار برهنه حج بجا آورند (430).

و در آن زمان مشركان همراه مسلمانان حجمى كردند و براى به خشم در آوردن مسلمانان با صداى بلند فرياد مى زدندكه خداوندا هيچ شريكى ندارى مگر شريكى كه از آن توست ، مالك او هستى و او مالكنيست (431).

و علىّ بن أبى طالب عليه السّلام مدّت رامشخّص نمود و فرمود : هركس بين او و بين رسول الله صلّى الله عليه و آله عهد وپيمانى وجود دارد ، به همان مدّت ، فرصت و مهلت دارد .

يكى از كفّار گفت ما از عهد تو و پسرعمويت بيزارى مى جوئيم .

پس على عليه السّلام فرمود : اگر رسولخدا صلّى الله عليه و آله مرا امر نكرده بود كارى انجام ندهم تا به نزدش باز گردمتو را مى كشتم ، و چون بازگشتند ، خداوند دلهاى مشركين را گرفتار رعب و وحشتكرد ، پس به رضايت يا اكراه به اسلام رو آوردند (432).

و عهد بين رسول خدا صلّى الله عليه و آلهو مشركان بصورت عام و بصورت خاص بود ، عهد عام اين بود كه احدى نبايد كسانى را كهبراى حج به خانه خدا آمده اند باز دارد و در ماههاى حرام ( محرّم ، رجب ، ذىالقعده ، و ذى الحجّه ) احدى را نبايد ترساند و اين عهد به وسيله سوره برائت ملغىگرديد .

و عهد خاص عهدى بود كه بين رسول خدا صلّىالله عليه و آله و قبايل عرب منعقد شده بود ، كه داراى مهلت و اجل مذكور درعهدنامه بود (433) .


[378] ـ نهج البلاغه 154 ج 1 ،ألمعجم الكبير طبرانى ح 4971 ، ألدّر المنثورسيوطى 60 ج 2 ألصّواعق المحرقه 89 .

[379] ـ تاريخ الإسلام ، خطيب بغدادى 232 ، مسند احمد 281 ج 4 ، ألتّمهيد فىاصول الدين ، الباقلانى ، 171 ، ألصّواعق المحرقه 26 .

[380] ـ مستدرك حاكم 130 ج 3 .

[381] ـ ألصّوارم المهرقه ، نور الله تسترى 63 .

[382] ـ فتح البارى ، ابن حجر عسقلانى ، 180 ج 13 .

[383] ـ صحيح بخارى 43 ج 5 .

[384] ـ سوره رعد ، آيه 17 .

[385] ـ به كتاب نظريات الخليفتين به موضوع امامت أبوبكر در روز دوشنبهمراجعه شود .

[386] ـ سنن بخارى باب قول النّبى صلّى الله عليه و آله سدّوا الأبواب الاّباب أبى بكر ، در حاشيه كتاب فتح البارى 11 و 12 ج 7 ، سنن مسلم 108 ج 7 ، ألبدايةو النّهاية 230 ج 5 .

[387] ـ ألإصابه 373 ج 1 ، ألدّر المنثور 122 ج 6 .

[388] ـ مناقب خوارزمى حنفى 225 .

[389] ـ مناقب الإمام على عليه السّلام ، ابن مغازلى 254 و 255 ،كشف الغمّه332 ـ 331 ج 1 .

[390] ـ سمهودى اين حديث را در وفاء الوفاء در صفحه 477 ج 2 روايت كرده ،ألغدير 208 ج3 ، از أبى نعيم در كتاب فضائل الصّحابة اللألئ المصنوعه 352 ج 1 ،ألسّيرة الحلبيّة 374 ج 3 ، كنز العمّال 155 و 156 ج 15 مجمع الزّوائد 115 ج 9 ،مستدرك ، حاكم 117 ج 3 ، خصائص ، النّسائى 74 و 75 .

[391] ـ سوره احزاب ، آيه 33 .

[392] ـ سنن ترمذى ، 639 ، 640 ، 641 ج 5 ، مسند احمد ، 369 ج 4 و 26 ج 2 و175 ج 1 ، فتح البارى ، 14 و 27 ج 7 ، مستدرك ، حاكم ، 117و 125 و 134 ج 3 ،كنزالعمّال 96 ، 101 و 120 و 155 و ج 15 خصائص نسائى ، 72 و 75 ، ارشاد السّارى ،84 و 85 ، ج 6 ، وفاء الوفاء ، سمهودى ، 474 و 480 ج 2 ، ألصّواعق المحرقه ، 121 و122 و 125 ، حلية الأولياء ، 153 ج 4 الألئ المصنوعة ، 346 و 354 ج 1 ، انسابالأشراف ، 106 ج 2 ، تاريخ بغداد ، 205 ، ج 7 ، ألمناقب ، خوارزمى ، 214 ـ 235 ـ238 ، شرح حال امام على عليه السّلام از تاريخ ابن عساكر به تحقيق محمودى ، 281 و253 و 327 ج 1 ، علل الشّرايع ، 201 ، 202 ينابيع المودّة ، 283 ، لسان الميزان ،165 ج 4 ، مناقب الأمام على عليه السّلام ، ابن الغزالى ، 252 و 261 ألإصابه 509 ج2 ، تذكرة الخواص 41 ، منتخب كنز العمّال با حاشيه مسند احمد ، 29 ج 5 ، سنن بيهقى65 ج 7 ، و طبرانى در كتاب الكبير و الأوسط همين را روايت كرده است ، ألدّرالمنثور 314 ج 3 أخبار القضاة ، 149 ج 3 ، ألخصائص الكبرى ، 243 ج 2 ، احكامالقرآن ، جصاص ، 248 ج 2 ، ألسّيرة الحلبيّه ، 373 و 374 ج 3 ، ذخائر العقبى ، 76و 77 و 78 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 195 ج 9 ، نزل الأبرار ، 34 و 35 .

[393] ـ مسند احمد 175 ج 1 ، 26 ج 2 ، 369 ج 4 .

[394] ـ ألصّواعق المحرقه ، ابن حجر ، فصل 3 باب 9 و همين مطلب را عبداللهبن عمر بن الخطّاب روايت كرده است ، مستدرك ، حاكم 125 ج 3 .

[395] ـ منهاج السنه 9 ج 3 آنهم بخاطر بغض و كينه او به على عليه السّلاممى باشد ، در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على فرمود :دوست ندارد تو را مگر مؤمن ، و دشمن ندارد تو را مگر منافق .

[396] ـ يعنى احاديث بستن درها .

[397] ـ ألقول المسدّد 19 و 20 و 24 و 25 ، أللألئ المصنوعه 350 ج 1 ، فتحالبارى 13 ج 7 ، ارشاد السّارى 85 ج 6 ، وفاء الوفاء 476 ج 2 .

[398] ـ فرائد السّمطين 208 ج 1 .

[399] ـ به كتاب استيعاب نوشته ابن عبد البر ، ج 1 صفحه 65 مراجعه شود ،ألاصابه ، ابن حجر ، 154 ج 1 ، ألكامل فى التّاريخ 163 ج 3 ، تاريخ ابن عساكر 222ج 3 ، وفاء الوفاء 31 ج 1 ، ألنّزاع و التّخاصم 13 ، تهذيب التّهذيب 435 ج 1 ،ألأغانى ، 44 ج 15 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 116 ج 1 .

[400] ـ سنن البخارى باب قول النّبى صلّى الله عليه و آله ، سدّوا الأبوابالاّ باب أبوبكر ، در حاشيه فتح البارى 11 و 112 ج 7 سنن مسلم 108 ج 7 ، ألبداية والنّهاية 230 ج 5 .

[401] ـ تهذيب التّهذيب 312 ج 1 ، ألغدير 36 ج 8 .

[402] ـ تاريخ طبرى 442 ج 2 ، ألكامل فى التّاريخ ، ابن أثير ، 323 ج 2 .

[403] ـ سوره أحزاب ، آيه 33 ، سنن ترمذى ، 328 ج 5 ، مستدرك حاكم ، 172 ج 3، مسند احمد 168 ج 4 ، تفسير طبرى ، 6 ج 12 .

[404] ـ به كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه شود .

[405] ـ ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 311 ج 4 ، طبقات ابن سعد 131 ج 2 ،سيره ابن هشام 272 ج 4 مغازى واقدى 769 ج 2 ، تاريخ طبرى 104 ج 3 ، عيون الأثر 204ج 2 ، ألروض الأنف 359 ج 2 ، السيره الحلبيّه 190 ج 3 ، شرح المواهب 287 ج 3 ،دلائل النبوة بيهقى 398 و 399 ج 4.

[406] ـ مغازى واقدى 775 ج 2 .

[407] ـ مغازى واقدى ، 1118 ج 2 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 52 ج 6، منتخب كنز العمّال ، به حاشيه مسند احمد بن حنبل ، نوشته متّقى هندى ، 180 ج 4 ،طبقات ابن سعد ، 466 ألسّيرة النّبويّه ، در حاشيه ألسّيرة الحلبيّه ، احمد زينىدحلان ، 339 ج 2 .

[408] ـ سوره توبه ، آيه 1 تا 5 .

[409] ـ تاريخ طبرى 382 ج 2 .

[410] ـ مسند احمد ابن حبنل 164 ج 4 ،كنز العمّال 153 ج 6 .

[411] ـ تاريخ أبى زرعه 298 ، مسند احمد بن حنبل 1 ج 2 ـ ذخائر العقبى 96 .

[412] ـ كنز العمّال 246 ج 1 .

[413] ـ مسند احمد ابن حنبل 151 ج 11، كنز العمّال 247 ج 1، تفسير ابن كثير543 و 544 ج 2

[414] ـ مستدرك حاكم 51 ج 3 .

[415] ـ حاشيه شيخ محمّد عليان مزروقى بر تفسير زمخشرى 24 ج 2 .

[416] ـ سيره ابن هشام 190 ج 4 .

[417] ـ تذكره الخواص ، سبط ابن جوزى 43 .

[418] ـ أضواء على السّنة المحمّديّه ، محمود أبوريّة 44 ، ينابيع المودّة ،حنفى قندوزى 536 ج 2 .

[419] ـ ألبداية و النّهاية 73 ج 8 .

[420] ـ تفسير قمى 158 و 282 ج 1 .

[421] ـ تفسير الميزان 176 ج 9 .

[422] ـ ألمستجاد من الإرشاد ، علاّمه حلى 57 ، بحار الأنوار 11 ج 22 .

[423] ـ ألرّوض الأنف 374 ج 2 ، خصائص نسائى 20 ، سنن ترمذى 183 ج 2 ، مسنداحمد 283 ج 3 ، ألدّر المنثور ، سيوطى 46 ج 10 ، مستدرك الصّحيحين 51 ج 3 ، و بهفضائل الخمسه در صحاح ستّه 383 ج 2 مراجعه كنيد .

[424] ـ تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزى 43 .

[425] ـ تاريخ يعقوبى 7 ج 2 .

[426] ـ تاريخ طبرى 382 ج 2 .

[427] ـ سوره آل عمران ، آيه 155 .

[428] ـ تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزى 43 .

[429] ـ سوره أعراف ، آيه 31 .

[430] ـ عيون الأثر 275 ج 2 .

[431] ـ عيون الأثر 275 ج 2 .

[432] ـ تذكرة الخواص 43 ، عيون الأثر 276 ج 2 .

[433] ـ عيون الأثر 276 ج 2 .