بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبکر بود ؟, نجاح الطّائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     02 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     03 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     04 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     05 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     06 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     07 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     08 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     09 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     10 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     11 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     12 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     13 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     14 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     15 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     fehrest - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
 

 

 
 

فصل سّوم :

فضائل دروغين براى اصحاب أبوبكر

صُهيب به تاريخ هجرت پيامبر صلّى اللهعليه و آله آگاه نبود ، و از خواص پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز به شمار نمىرفت ، لكن سياست مردان حزب قريش ، براى وى و اصحاب أبوبكر در بدست گرفتن قدرت ،مناقب و فضائل دروغين بسيارى فراهم ساختند (296).

او يكى از رجال جبهه معارض اهل بيت بود (297) و در قتل عمر گريه مى كرد، و او همان شخصى بود كه عمر وصيّت كرد بر جنازه اش نماز بخواند ، و سه روزامامت جماعت را به عهده گيرد ، تا آنكه خليفه جديد انتخاب گردد ، و او يكى از تولديافتگان مؤسّسه فحشاء مشهور ابن جذعان تيمى بود (298).

و او از بيعت با امام على عليه السّلامدر خلافت نيز امتناع مى كرد (299)و يكىاز افراد حزب قريش بود كه به شدّت با اهل بيت دشمنى مى نمود.

و از صُهيب اين روايت دروغين را نقلكرده اند : مشركين هنگامى كه اطراف رسول خدا صلّى الله عليه و آله را گرفتند، و به غار روى آوردند ، و بعد بازگشتند ، پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :

« وا صُهيباه و لا صُهيب لى » كه اين سخننشان از علاقه بسيار شديد پيامبر صلّى الله عليه و آله به صُهيب دارد .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر راقبل از رفتن به غار دو يا سه بار به نزد صُهيب فرستاد ، و چون او را در حال نمازديد ، نمازش را قطع نكرد ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله به أبوبكر فرمود: كار درستى كردى (300) و از آنجا كه صُهيب رومى ،مردى مخلص براى حزب قريش بود ، و در پشتيبانى افراد سقيفه سعى و كوشش بسيارمى نمود ، و دشمنى سرسختى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام و انصار داشت ،سياست مردان حزب قريش تلاش وافرى در داخل كردن وى در موضوع غار ، و قرار دادن وىدر زمره صاحبان مناقب عظيم نمودند .

وى از ياران نظام در روزگار أبوبكر و عمرو عثمان بود ، به همين جهت از روى ظلم و جور او را در ماجراى غار داخل نمودند .

در زمانى كه راويان و داستان سرايان سعىمى كردند فضائل بسيار زياد عبدالله بن أريقط بن بكر را در هجرت سلب نمايند ،رجال حزب قريش از روى دروغ روايت كردند كه :

پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر درهجرت خود به مدينه با طلحه ديدار نمودند . وى لباسهاى سفيد رنگى به آن دو هديهنمود ، پس آن دو پوشيدند و به مدينه وارد شدند (301)در حالى كه طلحة بن عبيد الله با بقيّه صحابه قبلا به مدينه هجرت كرده بود (302) .

فرزندان زبير بن عوام ، نيز خواستند ازاين فرصت به نفع خود ، و پدرشان استفاده نمايند ، پس از روى دروغ چنين روايتكردند : زبير بن عوام رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر را در هجرتشانملاقات نمود و لباس سفيد به آنان پوشانيد (303)درحالى كه زبير به همراه همسر خود اسماء دختر أبوبكر در حبشه بسر مى برد (304) . و اين چنين ، فرزندان زبيرفضائل مهم و حسّاسى را براى پدر و مادر خود در قضيّه غار تراشيدند ، و غذاى رسولخدا صلّى الله عليه و آله را از دست مادر خود و بسته به كمربند وى نمودند ، و ناماو را زن داراى دو كمربند ناميدند ! و چيزى جز لباسهاى پيامبر صلّى الله عليه وآله نماند كه براى آنها هم چنين گفتند : زبير به رسول خدا صلّى الله عليه و آلهلباسهاى سفيد پوشانيد (305).

پس غذا و لباس رسول خدا صلّى الله عليه وآله از آن خاندان زبير گرديد . بنابراين مستحقّ خلافت و سلطنت در جهان اسلامگرديدند ، گرچه به قيمت چندين بار سوزاندن كعبه باشد ، و طلحة بن عبيدالله فراموشنمى كند كه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله لباس خود را پوشانيده است ، تا بدينوسيله ، فضيلت استحقاق رسيدن به قدرت را كسب نمايد ، پس همين مطلب را روايت نمود ،و در راه رسيدن به خلافت مبارزه سختى كرد ، لكن زبير و طلحه در جنگ جمل كشته شدند، و قربانى عشق شديد رسيدن به حكومت گرديدند .

در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليهو آله راه سخت و دور از راه عمومى را طى كرد ، كه تجّار از آن عبور نمى كردند .

و بخارى سعى كرد فضائلى را براى عبدالرّحمن بن أبى بكر كه در جاهليّت ، عبدالعزّى نام داشت ، ايجاد نمايد ، لذا بهنقل از وى چنين روايت نمود : « از آن غار كسى بجز من آگاه نيست » (306) .

اين تلاشى از ناحيه بخارى مى باشد ،تا بيان كند عبدالعزّى در فضيلت غار و در حمايت از رسول خدا صلّى الله عليه و آلهروزى كه در كوه ثور حضور داشت شريك بوده است . بخارى مى خواهد بگويد بعد ازمردن عبدالله بن أبى بكر و ابن فهيره و أبوبكر و بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللهعليه و آله تنها عبدالعزّى در تمامى دنيا به محل غار آگاه بود ، زيرا براى بخارىبسيار مشكل بود كه از عبدالعزّى بخاطر كافر بودنش ، فضيلت مشاركت در غار را سلبنمايد ، لذا با يك روش هنرمندانه اى وى را در آن منقبت داخل نمود ، تا غارثور مركزى براى اجتماع فرزندان أبوبكر و اصحاب وى باشد ، و فضيلت و منقبتىبرايشان ايجاد گردد ، در حالى كه در زمان هجرت ، اغلبشان از كفّار بودند .

فصل چهارم :

تكفير كسانى كه حديث غار را تكذيب مى نمودند

رجال حزب قريش ، سعى در اجراىبرنامه اى خطير در نقشه توطئه گرانه خود براى تغيير دادن سنّت نبوى و احاديثپيامبر صلّى الله عليه و آله نمودند ، كه در تكفير و قتل مخالفين با طرحهاى خودشكل مى گرفت .

و در اين روش معروف ، دهها هزار تن ازمؤمنان به قتل رسيدند ، معاوية بن هند « ابن أبى سفيان » ، صحابى جليل القدر ، حجربن عدى و اصحاب وى و عمرو بن حمق خزاعى را به كفر متّهم نمود ، و به قتلرسانيد .

و حجّاج بن يوسف ثقفى ، تابعى جليل القدر، سعيد بن جبير و شصت هزار مؤمن ديگر را متّهم به كفر نمود ، و به قتل رسانيد (307) .

و در راستاى همين برنامه و نظريّه فاسد ،فرمانى از جانب حكومت صادر گرديد ، تا هركس را كه منكر مصاحبت أبوبكر در غار وهجرت باشد ، به قتل برسانند .

و در روايت آمده است كه هركس منكر مصاحبتصدّيق « أبوبكر » يا معتقد به خداوندى درباره على عليه السّلام باشد ، كافر گرديدهاست (308) .

و « قارى » مى گويد : هركس منكرمصاحبت أبوبكر گردد كافر شده است (309).

و در پى اين فتواى ظالمانه ، تكفير و قتلبسيارى از اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين راه حسّاس و خطير صورت تحقّقبه خود گرفت . و به سبب همين فتواهاى فاسد و با به راه انداختن حمّام هاى خونمشهود ، حضور دروغين أبوبكر در غار را وارد روايات ذكر شده در كتابهاى سيره وتاريخ نمودند .

و هر مسلمانى از طوفانهاى شكست و تندبادهاى اجبارى كه بر عالم اسلام وزيدن گرفت ، و حقائق را به صورت دروغ و دروغها رابه صورت حقيقت براى بعضى از مسلمانان جلوه داد ، بسيار متألّم و محزونمى گردد .

و علماى دربار و ثروت ، كه چنين فتواهاىننگين و زشت را صادر مى نمودند ، هرگز كسانى را كه به رسول خدا صلّى اللهعليه و آله اهانت نموده ، و در روز شهادت ، وى را به هذيان و ديوانگى متّهمكردند ، به كفر نسبت ندادند (310).

و اين علماء هجوم آورندگان به خانه فاطمهسلام الله عليها دختر محمّد صلّى الله عليه و آله و مسبّبان قتل وى را متّهم بهكفر نكردند ، و اين علماء قاتلان عمّار ياسر و أبوذر و عبدالله بن مسعود ، اصحابرسول خدا صلّى الله عليه و آله را تكفير نكردند .

و علماء و حكّام جور ، أبوهريره كذّاب درحديث نبوى و تغيير دهنده سيره اصحاب و تغيير دهنده در شرح زندگى آنان را به كفرنسبت ندادند .

بنابراين ، اين همه اصرار در مجبور كردنمسلمانان به تصديق داستان ساختگى حضور أبوبكر در غار براى چيست ؟

و چون از علّت و سببى كه موجب صدور چنينفتوائى شده جستجو كنيم در مى يابيم كه ، رجال حزب قريش قضيّه دروغين حضورأبوبكر در غار و هجرت را به عنوان اساسى ترين سنگ بناى خلافت أبوبكر قرارداده اند .

و در صورت روشن شدن فساد اين موضوع ،فساد خلافت أبوبكر ثابت مى گردد ، و روشن مى شود كه خلافت وى غاصبانهاست .

و به همين جهت حكومت هاى ظالم ، به كفر وقتل اصحاب و تابعينى كه فريادگر دروغين بودن قضيّه حضور أبوبكر در غار و هجرتبودند ، فتوى دادند .

و صدور اين قبيل فتواها در زمانها ومكانهاى مختلف ادامه پيدا كرد ، و بى گناهان بسيارى بخاطر اصرار بر حقيقت و عشق بهسيره واقعى به شهادت رسيدند .

و ما از اين فتاوى و وقايع تأثر برأنگيزبخوبى درمى يابيم تعداد اصحاب و تابعينى كه معتقد به عدم حضور أبوبكر در غارو هجرت بودند چقدر زياد مى باشد .

و اين اكثريّت عظيم از صحابه و تابعين ،تنها در زير ضربه هاى شمشير و تاريكى زندانها تبديل به أقليّتى اندك گرديد .

فصل پنجم :

نگاهى به راويان حديث حضور أبوبكر در غار

حديث غار از ايّوب بن نافع از ابن عمرروايت شده است .

احمد بن أبى جعفر قطيعى خبر داد كه محمّدبن عدى بصرى در كتاب خود خبر داد كه أبوعبيد الله محمّد بن على آجرى خبر داد ،و گفت : از أبوداود ، سليمان بن الأشعث شنيدم كه مى گفت : خالد بن خداشاز حمّاد بن زبير از ايّوب از نافع از ابن عمر ، حديث غار را شنيدم و سليمان بنحرب را ديدم كه اين حديث را بر وى انكار مى كرد (311)و مى گفت: اين حديث از او قبول نمى شود (312).

عبدالله بن على مداينى مى گويد ،شنيدم پدرم مى گويد خالد بن خداش و محمّد بن معاويه نيشابورى هر دو ضعيفمى باشند (313) .

و زكريّا بن يحيى السّاجى مى گويد :در خالد بن خداش المهلبى ضعف وجود دارد (314).

و رواياتى كه در تكذيب حديث غار گفته شدهاست بسيار و بدنامى و رسوائى راويان حديث دروغين حضور أبوبكر در غار افزونگشت .

و از طرفى ديگر ، رجال حزب قريش رواياتصحيح غار و هجرت را در زير پوششى محو و نابود مى كردند .

أبوبكر محمّد بن الحدّاد مى گويد :از أبوعبد الرّحمن نسوى شنيدم كه مى گفت : اگر احمد بن سعيد همدانى از حديثبكير بن الأشج كه درباره غار است برگردد ، از وى نقل حديث مى كردم (315) .

و عبدالغنىّ بن سعيد بن حافظ از حمزه بنمحمّد الكنعانى الحافظ ذكر كرد كه ، احمد بن محمّد بن الحجّاج بن رشدين ، همان كسىبود كه حديث بكير بن الأشج از نافع از ابن عمر كه همان حديث غار است (316)بر احمد بن سعيد همدانى معروفبه ابن عقده داخل نمود .

و او زيدى و جارودى و از اهل كوفهمى باشد (317) .

و نسائى درباره احمد بن سعيدمى گويد : اگر از حديث غار كه از طريق بكير بن الأشج نقل كرده است رجوع مىكرد از وى نقل حديث مى نمودم (318).

و « مرّة » درباره وى مى گويد : درنقل حديث قوى نمى باشد (319). و در مطالبى كه اختصاص به ابراهيم بن الهيثم البلوى مى باشد چنينمى گويد :

دار قطنى و خطيب او را توثيق كرده اند، و ابن عدى در كتاب « ألكامل » از او نام برده و مى گويد : تماماحاديث او از استقامت برخوردار است ، بجز حديث غار كه مردم آن را تكذيبكرده اند ، و با آن برخورد نموده اند ، كه أوّلين آنان برديجىمى باشد (320) .

و دو نفر از موثّقين درباره حديث غار ازوى پيروى نمودند (321) .

وى از عبد الرّحمن راسبى از مالك ، خبرطولانى باطلى نقل كرد كه خود متّهم به جعل آن است .

و از فرات بن السّائب از ميمون بن مهراناز ضمّة بن محصن از أبوموسى ، قصّه غار را نقل نمود (322).

و مسلم بن ابراهيم ، از عون از عمرو نقلمى كند كه ، از أبومصعب شنيدم كه درباره پيامبر صلّى الله عليه و آله در شبغار سخن مى گفت ، پس حديث غار را ذكر نمود (323)و در آن حضور أبوبكر را در غار بيان كرد « مرّه » در ادامه مى گويد :أبومصعب مكى را كسى نمى شناسد (324)و عقيلىمجهول مى باشد .

و محمّد بن الوليد از راويان حديث اززبير از پيامبر صلّى الله عليه و آله مى باشد . ابن عدى در باره اشمى گويد : حديث وضع مى كرد .

أبوعروبه مى گويد : او دروغگو وكذّاب مى باشد .

وى محمّد بن الوليد بن ابان أبوجعفرقلانسى مخرمى مى باشد كه ، از روح بن عبادة و مكّى و يزيد بن هارون نقل حديثمى كرد ، و به او « بسرى » مى گفتند .

و أبوحاتم مى گويد : او راستگو نيست.

و دار قطنى مى گويد : او ضعيف است (325) .

و عبد الرّحمن بن أبى اويس ، عبدالله بنعبدالله ، أبوبكر مدنى را كه برادر اسماعيل است ، ابن معين و ديگران توثيقكرده اند . اما ازدى درباره اش چنين گفته است : حديث وضع مى كرد .ذهبى مى گويد : و اين لغزشى زشت از او « يعنى ازدى » مى باشد .

و دار قطنى مى گويد : او خبر باطلطويلى نقل كرده است و خود متّهم به وضع آن مى باشد .

و از فرات بن السّائب از ميمون از مهراناز ضبّة بن محصن از أبوموسى قصّه غار را نقل نمود ، و اين حديث شبيه به احاديثساختگى طرقيان است .

بنابراين علاّمه ازدى ، به دروغعبدالحميد بن أبى اويس ، در روايت غار دست يافته بود . به همين جهت ذهبى بخاطر اينرسوائى خطير درباره حزب قريش و اسرار و رموز آن حزب ، در غضب شد و پوشاندن اكاذيبو مخفى ماندن حقايق را خواستار گرديد .

و ذهبى در نوشته هاى خود معروف به همينشيوه بوده است ، و او در قريشى و اموى بودن حتى از قريشيان و امويان نيز بالاتربود .

فصل ششم :

ساختن قصّه دروغين حضور أبوبكر و ... در غار

همانگونه كه تجاوز فريادگر بر رسول خداصلّى الله عليه و آله كه منجر به قتل وى گرديد (326)سبك شمردن سيره و سنّت رسول صلّى الله عليه و آله سبب گرديد تا قضيّه اعتداء وتجاوز بر هجرت شريف وى و تغيير مبدء سال هجرى از ماه هجرت ، ربيع الأوّل به ماهمحرّم آسان گردد .

پس حكومت زمينى ، روايات دروغينى بوجودآورد ، آنگاه فريبكارى هاى مشهودى در ملحق نمودن أبوبكر به قضيّه غار و هجرتو ملحق كردن گردانندگان حكومت مثل عثمان بن عفّان به آن ، آشكار و ظاهرگرديد .

و از جمله اين مخالفتهاى با حقيقت ملحقكردن افراد خانواده أبوبكر و خويشاوندان و اصحاب وى در اين ماجرامى باشد .

پس داستان سرايان شروع به نقل خدماتعايشه و أسماء و عبدالله بن أبى بكر در هجرت نمودند . و از مشاركت طلحة بنعبيدالله و صُهيب رومى و خادم أبوبكر و گلّه گوسفندان وى در يارى رساندن بههجرت سخن گفتند (327) .

لكن تجاوز و اعتداى عمر بن الحطّاب «ألخطّاب » بر هجرت نبوى با اين وضع آشكار و بى پرده ، بى احترامى رجال حزب قريش رابه هجرت ، و وقايع آن و رغبت آنان را در خاموش كردن درخشش و تحريف معجزات ، وفرونشاندن برق هجرت را با ساختن قضاياى دروغين ، كه اصلا در غار وجود نداشت ، و درحضور أبوبكر و عنكبوت و كبوتر در غار نمايان مى شد ، بخوبى بيان نمود .در حالى كه غار ثور أبداً شاهد حضور أبوبكر و كبوتر و عنكبوت نبود ، و غارثور بسيار كوچك است و تحمّل حضور اين همه موجودات را در كنار رسول خدا صلّى اللهعليه و آله ندارد .

اين غار ، همانند غار حرا مى باشدكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آن به عبادت مى پرداخت ، و مساحت آن فقطدو متر مربع مى باشد ، و اين مطلب تمام اكاذيب بنى اميّه و ديگران را كه دراين زمينه براى مصالح سياسى ساخته بودند ، رسوا مى نمايد .

و چون عمر ، ماه هجرت پيامبر صلّى اللهعليه و آله را تغيير داد ، و آن را سبك شمرد ، تغييرات متعدّدى در زمان وقوعبسيارى از روايات كه از سيره نبوى شريف و سيره مسلمانان سخن مى گفت بوجود آمد.

و همين تجاوز پرهياهو و مشهود بر هجرترسول خدا صلّى الله عليه و آله اعمال هدفدار ديگرى را آسان نمود ، كه منجر بهتغيير حوادث هجرت گرديد .

و قضيّه عنكبوت را از روايت داود پيامبرصلّى الله عليه و آله بدست آوردند ، زيرا موقعى كه جالوت در طلب او حركتمى كرد عنكبوت بر غار محلّ اختفاى او تار تنيد (328).

و أميرالمؤمنين على عليه السّلام مىفرمايد : خانه هاى خود را از تار عنكبوت پاك كنيد ، زيرا وجود آن در خانه ها موجبفقر مى گردد (329) .

و همانطورى كه معلوم است از تار عنكبوتىكه مانع از ديدار ، در يك غار كوچك نمى شود چه نفعى بدست مى آيد . درحالى كه نور از دو روزنه ، در غار ثور وارد مى شد ، و به آسانى غار رادائماً روشن مى كرد .

و هركس اين غار شريف را از نزديك زيارتنمايد به سادگى و بدون هيچ سختى و بدون نياز به تار عنكبوت و لانه كبوتر ، مطلبفوق را در مى يابد .

و روايات « راويان » قضيّه عنكبوت در غارو حضور أبوبكر و كبوتر در آن ، از طرف داستان سرايان مساجدى كه آنان را حكومت براىگفتن اين گونه دروغها براى مسلمانان معيّن كرده بود بوجود آمد .

و قضيّه كبوتر وحشى و تخم گذاشتن در غارنيز فايده اى ندارد ، زيرا مشركين قريش كه در كنار دهانه غار ايستاده بودند ،در همان وقتى كه كبوتر را در غار مى ديدند مى توانستند به داخل غار نگاه كنند ، وساكن غار را مشاهده نمايند . پس كبوتر اصلا مانع رؤيت آنان نمى شد . اما اگر غاردهها متر عمق داشت ممكن بود بگوئيم احتمالا بازگشت آنان بخاطر ديدن كبوتر در مدخلغار بوده ، و به همين جهت وارد غار نشدند .

و چون غارى كه از دو متر مربع تجاوز نمىكند ، بسيار كوچك است ، هيچ احتياجى به عنكبوت و كبوتر در ايجاد مانع از رؤيت وجودندارد .

و اين داستان سرايان قضيّه حضور أبوبكر وعنكبوت و كبوتر را در غار بوجود آوردند و آن قصّه را به عظمت ياد كردند، تا فضيلتو منقبت دروغينى براى أبوبكر در غار بوجود آوردند ، كه بتواند با منقبت على بن أبىطالب عليه السّلام كه در بستر رسول خدا صلّى الله عليه و آله خوابيد مقابله نمايد. زيرا هجوم آوردن گردنكشان قريش بر خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله و احاطه بربستر وى و آشكار شدن خوابيدن على عليه السّلام بجاى او و نازل شدن آيه قرآن در شأنآن حضرت ، حكومت را بر آن داشت ، تا فضيلتى (330)براى خليفه بوجود آورند ، كه با آن منقبت برابرى نمايد .

و در همين راستا دولت ، موضوع حضورأبوبكر در غار ثور و هجوم مشركين بر وى را به دروغ بوجود آورد .

و اينجا دو احتمال در مورد رسيدن مشركانبه غار ثور وجود دارد : احتمال أوّل آن است كه آنان هرگز به غار ثور نرسيدند ، وآنچه در اين باره گفته شده از ساخته هاى سياست مى باشد ، و اين احتمالضرورتاً آيه غار را انكار نمى نمايد « در روزى كه به مصاحب و همراه خودفرمود : لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا » يعنى محزون مباش زيرا خداوند باماست .

بلكه مى شود رسول خدا صلّى الله عليه وآله اين سخن را به مصاحب خود عبدالله بن أريقط بن بكر بدون آنكه هجوم قريش بر غارتحقّق يابد فرموده باشد ، زيرا در هر لحظه اى از لحظات روزهائى كه در غار بسرمى بردند ، و روزهائى كه در حال هجرت مبارك بودند ، توقّع هجوم گردنكشان قريشرا بر خود داشتند .

و طبيعى است پيامبر صلّى الله عليه و آلهبراى آرام كردن وى و نازل نمودن تسكين بر قلب او بفرمايد « لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَمَعَنا » يعنى اندوهگين مباش زيرا خدا با ماست .

و رسيدن مشركين قريش به غار كوه ثور ، كهپنج كيلومتر از خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله دور مى باشد ، با دنبالكردن اثر پاى مبارك پيامبر صلّى الله عليه و آله ، سخت و دور از انتظار به نظرمى رسد . سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله قبل از رسيدن به كوه ثور ، از كوههاى متعدّدى عبور نمود ، و صخره هاى صاف كوهها اثر هيچ پائى را بر خود ظاهر نمىكند ، پس چگونه توانستند در پى حضرت حركت نمايند ؟ بعلاوه خاتم پيامبران صلّى اللهعليه و آله بخوبى قضيّه آمدن مشركان را به دنبال خود مى دانستند ، پس چرا اثرپاى خود را برايشان باقى گذارد ، تا به دنبال او بيايند ؟

و پيامبر صلّى الله عليه و آله به همراهابن أريقط بن بكر همانطورى كه سابقاً از مكّه به كوه ثور كوچ كرده بود ، از مكّهبه طرف مدينه در كوههائى حركت نمود كه هيچ اثرى را براى جستجو كنندگان بجاى نمىگذاشت و مردم قدرت بعضى از مردان را در دنبال كردن جاى پاهاى ديگران بخوبىمى دانستند ، پس چگونه سيّد عارفان ، محمّد صلّى الله عليه و آله بر اين امرواقف نباشد ؟

و به دنبال اين دو احتمال درمى يابيم كه براى أبوبكر و عنكبوت و كبوتر بهره اى در قضيّه غاروجود ندارد .

و مى گويند ريسمان دروغ كوتاه است ،و خداوند سبحان دروغگو را رسوا مى نمايد ، لذا داستان سرايان و راويان دولتىروايت كردند ، عامر بن فهيره ، در دامنه كوه منتظر مى ماند ، و براى محو آثارپاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در كوه ثور صبح و شب گوسفندان أبوبكر را حركتمى داد ، و به چراگاه مى برد (331).

بنابراين چگونه گردنكشان قريش در پى اثرپاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به غار ثور رسيدند ؟

 ـ احتمال دوّم آن است كه كفّار بهغار رسيدند ، و در جستجوى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به داخل آن نگاه كردند ،لكن خداوند تعالى چشم آنان را كور نمود ، همچنانكه بر در خانه رسول خدا صلّى اللهعليه و آله آنان را از ديدن باز داشته بود ، و حضرت رسول صلّى الله عليه و آله ازخانه خود خارج شد و مشركان اطراف خانه را گرفته بودند (332) و حضرت را نمى ديدند ، پس خاكبر سر آنان ريخت ، اينجا نيز آنان را از ديدن باز داشت .

و در هنگام رسيدن كفّار به غار ، رسولخدا صلّى الله عليه و آله به همراه رفيق خود ابن بكر بسر مى برد ، وباريتعالى كافران را از ديدن بازداشت ، پس آن دو را نديده و از راهى كه آمده بودندبه مكّه بازگشتند ، و اين احتمال بخاطر روايات صحيحى كه دارد بنظر بهترمى آيد .

فصل هفتم :

دروغ هجرت پيامبر از خانه أبوبكر به غار در روز

چون رجال حزب قريش به اهميّت قضيّه غاردر مسأله خلافت پى بردند ، توجّه خاصّى بدان نموده ، و براى آن هر روايتى را كهمى خواستند وضع كردند .

و از جمله رواياتى كه در اين راه ساختهشد ، قضيّه آمدن پيامبر صلّى الله عليه و آله در روز هجرت به خانه أبوبكر ، و خارجشدن آن دو با يكديگر و رفتن بسوى غار مى باشد ، مانند اين روايت كه عروةاز عايشه نقل مى كند : در روز هجرت ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله در وقتىبه خانه ما آمد كه معمول نبود در چنين وقتى بيايد ، و چون أبوبكر حضرت را ديد گفت: رسول خدا صلّى الله عليه و آله در اين ساعت نيامده است مگر براى امر مهمّى كهحادث شده است .

عايشه ادامه مى دهد كه : چون داخلشد ، أبوبكر از جاى خود عقب رفت ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله نشست ، و نزدأبوبكر جز من و خواهرم اسماء ، دختر أبوبكر هيچ كس حاضر نبود .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :كسانى را كه در خانه هستند خارج كن ، أبوبكر گفت : اى رسول خدا ، آن دو دختران منهستند چه شده ؟

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :خداوند براى خارج شدن و هجرت به من اذن داد .

أبوبكر گفت : اى رسول خدا ، به همراه شمابيايم و مصاحب شما شوم .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :مصاحب شو .

عايشه مى گويد : به خدا سوگند تا آنروز هرگز احساس نكرده بودم كسى از روى شادى گريه كند ، تا آنكه در آن روز ديدمأبوبكر گريه مى كند (333) .

لكن بطلان اين روايت بخاطر أدّله فراوانىواضح است .

1 ـ همه امّت ، اجتماع و اتّفاق نظردارند كه ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله شبانه و تنها و بدون هيچ همراهى از خانهخود بسوى غار رفت (334) .

در حالى كه اين روايت دروغين عليرغممخالفت با تمام حقائق معروف درباره هجرت ، تصريح دارد بر اينكه ، آن حضرت در روز واز خانه أبوبكر و از مقابل گروه قريش خارج شده است .

2 ـ اين روايت ساختگى تصريح مى كندبر آنكه در هنگام آمدن رسول خدا صلّى الله عليه و آله به خانه أبوبكر، أسماء دخترأبوبكر نيز در خانه بوده است ، لكن حقيقت تصريح مى كند كه أسماء دختر أبوبكر، به همراه شوهرش زبير ، در حبشه بسر مى برد (335)و أسماء قبلا به سبب ازدواج با زبير از خانه أبوبكر بيرون رفته بود .

3 ـ خانه أبوبكر ، همواره أبوبكر و دوپسرش عبدالله و عبد الرّحمن و عايشه و مادرشان امّ رومان را در خود داشت وعبد الرّحمن ، عبدالعزّى ناميده مى شد ، كه خود كافرى لجوج و محارب با اسلامشمرده مى شد (336) پس چگونه رسول خدا صلّى اللهعليه و آله به خانه عبدالعزّى كه يكى از دنبال كننده گان وى بود پناهمى آورد ؟

4 ـ روايات ساختگى و بى أساس رجال حزبقريش تصريح مى كنند كه قريش براى قتل و اسارت پيامبر صلّى الله عليه و آله وأبوبكر جايزه اى قرار دادند ، و گردنكشان مكّه در جستجوى پيامبر صلّى اللهعليه و آله و أبوبكر به خانه أبوبكر آمدند .

حال اگر اين مطلب حقيقت داشت ، چگونهرسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز روشن براى فرار از مشركين قريش كه در جستجوىوى بودند ، به اين خانه پناه آورده باشد ؟

و أبوجعفر اسكافى انكار كرد كه ، قريش صدشتر براى قتل أبوبكر قرار داده است (337).

5 ـ نمله دختر عبدالعزّى ، همسر أبوبكر ومادر عبدالله ابن أبى بكر زنى كافر و پسرش نيز كافر بود ، و أبوبكر بعد از هجرت بهمدينه و بعد از نزول آيه « وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر (338) يعنى « و هرگز به حفاظت كافرانمتوسّل نشويد » او را طلاق داد .

و پدر وى أبوقحانه ، و فرزندش عبدالعزّى« عبد الرّحمن » و خواهرش امّ فروه در خانه أبوبكر سكونت داشتند و از كافران بودند(339)پس چگونه پيامبر صلّى الله عليهو آله از خانه أبوبكر خارج شد در حالى كه همين كافران به دنبال آن حضرتمى گشتند و با او جنگ داشتند .

6 ـ كسى كه در اين روايت دقّت نمايد ،بخوبى در آن چيزى مى يابد كه با اخلاق رسول خدا صلّى الله عليه و آله هيچنزديكى و سازشى ندارد .


[296] ـ طرائف المقال ، بروجردى 139 ج 2 .

[297] ـ به بحار الأنوار 96 ـ 111 ج 28 مراجعه شود ، ألسّقيفه ، سليم ابنقيس 168 .

[298] ـ مجمع الزّوائد ، ابن حجر 12 ج 10 ، اُسد الغابة 33 ج 3 ، نقدالرّجال ، تفرشى 425 ج 2 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبىالحديد 50 ج 9 ، تاريخ خليفه 110 .

[299] ـ تاريخ طبرى 484 ج 3 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 50 ج 9 ،ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ج 8 ، مجمع الزّوائد ابن حجر 12 ج 10 ، تاريخ خليفه 110، نقد الرّجال ، تفرشى 417 ج 2 ، تهذيب الكمال مزّى 317 ج 21 .

[300] ـ مختصر تاريخ دمشق 227 ج 24 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 38 ج 8 .

[301] ـ طبقات ابن سعد 173 ج 3 .

[302] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[303] ـ عيون الأثر 244 ج 1 .

[304] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[305] ـ عيون الأثر 244 ج 1 .

[306] ـ ألتّاريخ الكبير ، بخارى 242 ج 5 .

[307] ـ ألايضاح ، 91 ، العلل ، احمد بن حنبل ، 428 ، تهذيب الكمال ، مزى365 ج 1 .

[308] ـ فيض القدير ، مناوى 119 ج 1 ، حاشيه ردّ المختار ، ابن عابدين 423 ج4 ، حواشى الشّروانى 89 ج 9 ، اعانة الطّالبين 155 ج 4 .

[309] ـ تحفة الأحوذى ، مباركفورى 106 ج 10 .

[310] ـ صحيح بخارى ، باب جوائز الوافد ، از كتاب الجهاد و السير 118 ج 2 ،مسند أحمد 1181 ، 325 ج 1 ، شرح نهج البلاغه 114 ج 2 ، ألكامل فى التّاريخ 320 ج 2.

[311] ـ تاريخ بغداد 302 ج 8 .

[312] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .

[313] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .

[314] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .

[315] ـ تهذيب الكمال مزّى 314 ج 1 .

[316] ـ تهذيب الكمال 314 ج 1 ، تهذيب التّهذيب ، ابن حجر 27 ج 1 ، لسانالميزان ، ابن حجر 257 ج 1 ، تاريخ مدينه دمشق 235 ج 5 .

[317] ـ من لايحضره الفقيه ، شيخ صدوق 91 ج 3 .

[318] ـ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ألميزان الإعتدال 100 ج 1 .

[319] ـ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ميزان الإعتدال 100 ج 1 ، تهذيبالتّهذيب 31 ج 1 .

[320] ـ ميزان الإعتدال، ذهبى73ج1، چاپ أوّل، دار المعرفة بيروت، سير أعلامالنّبلاء412ج13.

[321] ـ لسان الميزان ، ابن حجر 123 ج 1 .

[322] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 545 ج 2 .

[323] ـ لسان الميزان ، ابن حجر 388 ج 4 .

[324] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 308 ج 3 .

[325] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 58 ، 59 ، 60 ج 4 .

[326] ـ به كتاب هل اغتيل النّبى صلّى الله عليه و آله ، از همين مؤلّفمراجعه شود .

[327] ـ تاريخ طبرى 105 ج 2 ، ألبداية و النّهاية 209 ج 3 ، طبقات ، ابن سعد173 ج 3 .

[328] ـ تفسير قرطبى 346 ج 13 .

[329] ـ تفسير قرطبى 346 ج 13 .

[330] ـ أمالى طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .

[331] ـ معيون الأثر ، سيّد النّاس 240 ج 1 .

[332] ـ امالى ، طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .

[333] ـ سيره ابن هشام 129 ج 2 .

[334] ـ مسند أحمد 331 ج 1 ، مستدرك 133 ج 3 ، فتح البارى 8 ج 7 ، سننالكبرى ، نسائى 113 ج 5 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 77 ج 12 ، شواهد التّنزيل ،حسكانى 135 ج 1 ، تاريخ دمشق 98 ج 42 .

[335] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[336] ـ تاريخ ابن عساكر ، 280 ج 13 .

[337] ـ شرح نهج البلاغه ، 268 ج 13 .

[338] ـ سوره ممتحنه ، آيه 10 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، 270 ج 3، چاپ عيسى حلبى و شركاء 1960 ـ مصر .

[339] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 270 ج 13 .