بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 2, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     hs~ALMIZA01 -
     hs~ALMIZA02 -
     hs~ALMIZA10 -
     hs~ALMIZA12 -
     hs~ALMIZA14 -
     hs~ALMIZA15 -
     hs~ALMIZA16 -
     hs~ALMIZA17 -
     hs~ALMIZA18 -
     hs~ALMIZA19 -
     hs~ALMIZA20 -
     hs~ALMIZA21 -
     hs~ALMIZA22 -
     hs~ALMIZA23 -
     hs~ALMIZA24 -
     hs~ALMIZA25 -
     hs~ALMIZA26 -
     hs~ALMIZA27 -
     hs~ALMIZA28 -
     hs~ALMIZA29 -
     hs~ALMIZA30 -
     hs~ALMIZA31 -
     hs~ALMIZA32 -
     hs~ALMIZA33 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

عطا اضافه كرده كه ابن عباس هم گفته كه چون قربانى يافت نمى شدرسول خدا گوسفندان خود را ميان اصحابش تقسيم كرد و به سعد بن ابى وقاص يكتيس (نربز) رسيد كه به نيت خودش به تنهائى سر بريد.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، و بخارى و مسلم از عمران بن حصين روايتكرده كه گفت : آيه متعه در كتاب خدا نازل شد، و ما در عهد رسولخدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و با آن جناب به سفر حج رفتيم ، و حج را به صورت متعه يعنى تمتعآورديم ، و بعد از آنهم هيچ آيه ديگرى كه حج تمتع را نسخ كندنازل نشد، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم تا زنده بود از آن نهى نكرد،تنها و تنها مردى از صحابه به راى خود آن را قدغن نمود، و هر چه خواست گفت .
مؤ لف : اين روايت به الفاظ و عباراتى ديگر كه معناى همه آنها قريب به همان روايت درالدرالمنثور است نيز نقل شده .
رواياتى دال بر تشريح حج ثمتع در زمان پيامبر و نهى خليفه دوم آن بر اساساجتهادشخصى
و در صحيح مسلم و مسند احمد و سنن نسائى از مطرف روايت آمده كه گفت : عمران بن حصيندر مرضى كه به آن مرض از دنيا رفت نزد من فرستاد، و مرا احضار كرد و گفت يكى ازكسانى كه من محدثش ‍ بودم ، و برايش حديث مى كردم تو بودى ، و به اين اميد برايتحديث مى گفتم كه بعد از من سودى به حالت داشته باشد، اگر من زنده ماندم احاديث مرابه من نسبت مده ، و خلاصه نگو فلانى چنين گفت ، و اگراز دنيا رفتم مستقيما به من نسبتبده براى اينكه ديگر خطرى برايم نيست و بدانكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بين حج و عمره را جمع كرد، (يعنى حج تمتعآورد)، و بعد از آن آيه اى ديگر در نسخ اين حكمنازل نشد و خودش هم از آن نهى نفرمود تنها يك مرد عادى از پيش خود هر چه خواست گفت .
و نيز در صحيح ترمذى و كتاب زاد المعادتاءليف ابن قيم روايت شده كه شخصى از عبداللّه پسر عمر از حج تمتع پرسش نمود عبد اللّه پسر عمر گفت : اينعمل عملى است حلال ، پرسيد: آخر پدرت از آن نهى كرده ، گفت : در اين مساءله كه پدرمنهى كرده ، اما رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را بجاى آورده ، آيا بايد امررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پيروى كنيم ، يا امر و فرمان پدرم را؟سائل در پاسخ گفت : البته امر رسول خدا متبع است ، عبد اللّه بن عمر گفت : اگر امررسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) متبع است پس بدان كه رسولخدا(صلى اللّهعليه و آله و سلم ) خودش اين عمل را بجاى آورد.
و صحيح ترمذى ، و سنن نسائى ، و سنن بيهقى ، وموطاءمالك ، و كتاب الام شافعى ،همگى از محمد بن عبد اللّه روايت آورده اند كه گفت در سالى كه معاويه حج بجاى آورد ازسعد بن ابى و قاص ، و از ضحاك بن قيس شنيدم :
كه با يكديگر درباره حج تمتع بحث مى كردند، ضحاك مى گفت : تنها كسانى كه اينعمل را انجام مى دهند كه نسبت به امر خدا جاهلند، سعد در جوابش مى گفت : بسيار حرفزشتى زدى ، اى برادر زاده ، ضحاك گفت : آخر عمر از اينعمل نهى كرد، سعد گفت : آخر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اينعمل را بجاى آورد، و همه ما با آن جناب بجا آورديم .
و در الدر المنثور است كه بخارى ، و مسلم ، و نسائى از ابى موسى روايت آورده اند كهگفت : در بطحا خدمت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده ، عرضه داشتم : درحال احرام نيت كردم : احرام مى بندم به آنچهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) احرام بسته ، فرمود: آيا با خود قربانى آوردهاى ؟ عرضه داشتم نه ، فرمود پس برو در خانه طواف كن ، و سعى بين صفا و مروهبجاى آر، و سپس تقصير كن ، و از احرام درآى ، من طواف و سعى كردم و سپس به خيمهزنى از بستگانم رفتم ، او سر مرا اصلاح كرد، و شستشو داد.
و من در زمان ابى بكر و همچنين در عهد خلافت عمر به حج تمتع فتوا مى دادم تا آنكه درعهد عمر سالى در موسم حج مشغول مناسك حج بودم ، كه مردى برايم خبر آورد: چه نشستهاى كه امير المؤ من ين (عمر) در باره مناسك حج فتوائى تازه داده ، من بانگ برداشتم كهاى مردم هر كس از ما فتوائى گرفته تكليفش دشوار شده ، چون اميرالمؤ من ين دارد مى آيدو حكم هر مساءله رااز او بگيريد، و به او اقتدا كنيد، پس همينكه عمر وارد شد، از اوپرسيدم : چه چيز تازه اى درباره مناسك حج گفته اى ؟ گفت . اينكه به كتاب خدا تمسككنيم كه مى فرمايد: (و اتموا الحج و العمره لله ، ح ج و عمره را براى خدا تمام كنيد)و نيز به سنت پيامبران تمسك كنيم كه فرموده محرم نبايد از احرام در آيد تا آنكهقربانى خود را ذبح كند.
و نيز در الدر المنثور است كه مسلم از ابى نضره روايت كرده كه گفت : ابن عباس هموارهبه مردم دستور مى داد حج تمتع كنند، و عبد اللّه بن زبير همواره از آن نهى مى كرد، ايناختلاف نظر به جابر بن عبد اللّه گفته شد، در پاسخ گفت : احاديث به دست من در بينمردم داير و شايع شده ، ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج تمتع مىكرديم ، همينكه عمر به خلافت رسيد گفت : خدا از هر چه مى خواست براى پيغمبرشحلال مى كرد، و ملاك كار ما قرآن است ،
كه هر آيه اش در جائى كه بايد نازل شود نازل شده ، و قرآن فرموده : (فاتمواالحج و العمره لله ) بنابراين همانطور كه قرآن دستور دادهعمل كنيد، و حج خود را از عمره جدا سازيد، يعنى در يكسال هر دو را انجام ندهيد، چون اگر اين كار را كه مى گويم بكنيد حج شما تمام تر وعمره تان هم تمام تر مى شود.
و در مسند احمد از ابى موسى روايت شده كه گفت : اينعمل يعنى حج تمتع سنت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى من مى ترسممردم بين عمره و حج در زير درختان اراك با زنان خود همخوابگى كنند و آنان را باخودبرداشته به حج بروند.
گفتار صريح عمر در اينكه آنچه رسولخدا انجام مى داده او از آن نهى مى كند 
و در جمع الجوامع سيوطى از سعيد بن مسيب روايت آمده كه گفت : عمر بن خطاب از حج تمتعدر ماههاى حج نهى كرد، و گفت : هر چند خود من آنرا با رسولخدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) انجام دادم ، و ليكن از آن نهى مى كنم ، چون اينعمل باعث مى شود يك فرد مسلمان كه از افقى از آفاق به قصد زيارت حركت مى كند، وخسته و غبار آلود وارد مكه مى شود، اين خستگى و اين غبار آلودگيش و آن تلبيه گفتنشتنها مخصوص عمره اش باشد، بعد از عمره از احرام در آيد، و لباس بپوشد، و خود راخوشبو كند، و با همسرش اگر با خود آورده باشد همخوابگى كند، و همچنان به عيش ولذت بپردازد، تا روز هشتم ذى الحجه ، آن وقت به نيت حج احرام ببندد، و بطرف منا (وعرفات ) برود، و تلبيه بگويد، در حالى كه نه غبارآلود باشد و نه خسته و كوفته ،و تلبيه اش هم بيش از يك روز نباشد، در حالى كه حجافضل از عمره است .
علاوه اگر ما از حج تمتع جلوگيرى نكنيم مردم در زير همين درختان اراك با زنان خود دستبه گريبان مى شوند، و اين عمل در انظار مردمى كه نه دامدارى دارند و نه كشت و زرع ،مردمى كه در نهايت فقر بسر مى برند و بهار زندگيشان همين ايامى است كه حاجيان بهمكه مى آيند خوشايند نيست .
و در سنن بيهقى از مسلم از ابى نضره از جابر روايت شده كه گفت : به او گفتم : عبداللّه بن زبيراز حج تمتع نهى مى كند، و عبد اللّه بن عباس به آن امر مى كند، تكليفچيست ؟ كدام درست مى گويند؟ گفت : احاديث به دست من در بين مردم منتشر مى شود، خلاصهمتخصص اين فن منم ، و من و همه مسلمانان در عهدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عهد ابى بكر حج تمتع مى كرديم ، تا آنكهعمر به خلافت رسيد، وى به خطبه ايستاد و گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همينرسول و قرآن همين قرآن است ، و در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو تامتعه حلال بود،
ولى من از اين دو عمل نهى مى كنم ، و مرتكبش را عقاب هم مى نمايم ، يكى متعه زنان استكه اگر به مردى دست پيدا كنم كه زنى را براى مدتى همسر خود كرده باشد، او راسنگسار مى كنم ، و زنده زنده در زير سنگريزه ها دفن مى سازم ، و ديگرى متعه حج .
حكم خليفه دوم بر تصريح خود او بر خلاف قرآن است 
و در سنن نسائى از ابن عباس روايت شده كه گفت : از عمر شنيدم مى گفت : به خداسوگند من شما را از متعه نهى مى كنم ، هر چند كه در كتاب خدا هم آمده است ، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم آن را انجام داده ، و منظور عمر در اينجا متعهحج بود.
و در الدر المنثور است كه مسلم از عبد اللّه بن شقيق روايت كرده كه گفت : عثمان از متعهنهى مى كرد، و على به آن امر مى فرمود: پس روزى عثمان به على در اين باره اعتراضكرد، على (عليه السلام ) فرمود: تو خود مى دانى كهبارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج تمتع كرديم ، عثمان گفت : بله مى دانم ،وليكن آن روز از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ترسيديم و نمى توانستيممخالفت كنيم .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و مسلم از ابى ذر روايت كرده كه گفت : متعهدر حج مخصوص اصحاب رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده .
و باز درالدر المنثور مى گويد: مسلم از ابى ذر روايت كرده كه گفت : متعه عملى است كهتنها ما مى توانيم آن را انجام دهيم ، هم متعه زنان و هم متعه حج .
بررسى كلى پيرامون نهى از متعه در حج 
مؤ لف : از اينگونه روايات بسيار زياد است ، ولى ما به آن مقدار كه در غرض ما دخالتدارد اك تفا كرديم ، و غرض ما بحث تفسيرى پيرامون نهى از متعه در حج است ، چوندرباره اين نهى از دو نظر مى شود بحث كرد، يكى اينكه نهى كننده (يعنى عمر) حق داشتهكه چنين نهيى بكند، يا نداشته ؟ و اگر نداشته آيا معذور بوده يا نه ، و اين بحث ازغرض ما و از مسؤ وليت اين كتاب خارج است .
نظير دوم اين است كه روايات نامبرده احيانا به آيات كتاب و ظاهر سنت استدلال كرده مى خواهيم بدانيم اين است دلالها صحيح است يا نه ؟ و اين در مسؤ وليت اينكتاب و سنخه بحث ما در اين كتاب است .
دلائلى كه در روايات براى تحريم حج تمتع (پس از پيامبر (ص ) )اقامه شده ونقدو رد آنها
لذا مى گوئيم در اين روايات از چند طريق بر نهى عمر از متعه حج شده است .
1 - استدلال به اينكه آيه : (و اتموا الحج و العمره لله ) بر آن دلالت دارد، وحاصلش اين است كه آيه نامبرده عموم مسلمين را ماءمور كرده به اينكه حج را تمام و عمره راتمام كنند، و آيه اى كه حج تمتع را تشريع كرده مخصوص رسولخدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است ، اين استدلال در روايت ابى نضره از جابر آمده ، كه گفت : همينكه عمربه خلافت رسيد گفت : خداوند از هر چيز هر قدر بخواهد براى پيغمبرشحلال مى كند و ملاك كار ما قرآن است ، كه هر آيه اش در جائى كه بايدنازل شود نازل شده ، و فرموده : (فاتموا الحج و العمره لله ) و به حكم اين آيهبايد حج خود را از عمره خود جدا كنيد.
و اين استدلال به هيچ وجه درست نيست ، چون خواننده عزيز در تفسير آيه نامبرده توجهفرمود كه گفتيم : اين آيه بيش از اين دلالت ندارد كه اتمام حج و عمره واجب است ، و كسىكه بايد اين عبادت را انجام دهد نمى تواند در وسط آن را قطع كند، بهدليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (فان احصرتم ...)، و اما اينكه آيه شريفه دلالتداشته باشد بر اينكه مسلمانان بايد عمره را جداى از حج بياورند ومتصل آوردنش تنها مخصوص به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و يا به آنجناب و همراهانش بوده كه در آن سال يعنى در حجة الوداع در خدمتش بوده اند، ادعائى استكه اثباتش از خرط القتاد مشكل تر است (خرط القتاد به اين معنا است كه انسان ساقه اىپر از تيغ زهردار را با دست بگيرد، و دست خود را بر آن بكشد، بطوريكه همه تيغهاىساقه مانند برگ از ساقه جدا شود و بريزد).
علاوه بر اينكه در اين روايت اعتراف شده است به اينكه حج تمتع سنت رسولخدا (صلىالله عليه و آله و سلم ) بوده همچنانكه در روايت نسائى از ابن عباس نيزاين اعتراف آمده ،و عمر به نقل ابن عباس گفته : به خدا سوگند من شما را از مت عه نهى مى كنم ، با اينكهرسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را انجام داد.
تمتع در حج موافق با كتاب خداست نه نهى از آن 
2 - و اما اينكه استدلال كرده اند به اينكه نهى از تمتع در حج موافق با كتاب و سنت استهمچنانكه در روايت ابى موسى آمده بود، كه گفت : اگر از حج تمتع نهى كنيم هم بهكتاب خدا عمل كرده ايم ، كه مى فرمايد: (واتموا الحج و العمره لله ) و هم به سنتپيامبرمان عمل كرده ايم ، كه فرمود: (محرم از احرام در نمى آيد تا وقتى كه قربانيشذبح شود).
در پاسخ مى گوئيم كتاب خدا همانطور كه قبلا خاطرنشان كرديم بر خلاف اين گفتاردلالت دارد، و اما اينكه گفتند ترك حج تمتع پيروى از سنت رسولخدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است كه فرمود: (محرم از احرام در نمى آيد مگر وقتى كه قربانيش ذبحشود).
در پاسخ مى گوئيم : اولا اين گفتار درست بر خلاف فرمودهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، كه در رواياتى ديگر آمده ، و بعضى ازآنها گذشت ، كه به صراحت فرمود: اين مخصوص كسانى است كه از ميقات با خودقربانى آوردند.
و ثانيا اينكه : روايات تصريح دارد بر اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خودش اينعمل را بجا آورد، يعنى اول احرام بست به عمره ، و سپس بار ديگر احرام بست به حج ، ونيز تصريح دارد بر اينكه آن جناب به خطبه ايستاد و فرمود: (اى مردم آيا مى خواهيدخدا را چيز بياموزيد؟))، و ادعاى عجيبى كه در اين مقام شده ادعائى است كه ابن تيميهكرده ، و گفته حج رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) (در آنسال ) حج قرآن بود، نه حج تمتع چيزى كه هست كلمه متعه بر حج قرآن هم اطلاق مىشود.
و ثالثا: صرف اينكه سر نتراشند تا قربانى بهمحل خودش برسد احرام حج نيست خود اين روايات هم نمى توانددليل بر اين مدعا باشد، و آيه هم دلالت دارد بر اينكه آن سائق هديى حكمش سرنتراشيدن است كه اهل مسجد الحرام نباشد، چنين كسى است كه حتما بايد حج تمتع بياورد.
و رابعا اينكه : بر فرض كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج تمتع بجانياورد ليكن اين را كه ممكن نيست انكار كنيم كه آن روز رسولخدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) به همه ياران خود يعنى آنهائى كه در حضورش بودند و آنها كه نبودند دستور دادحج تمتع بياورند، و چگونه ممكن است مسئله اى كه مبدء تاريخش چنين باشد، يعنى عموممسلمين در آن مساءله حكمى داشته باشند، و پيامبر اسلام حكمى ديگر مخصوص به خودشداشته باشد، و هر دو حكم در قرآن نيز نازل شده باشد، آنگاه حكم مخصوص بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ميان امتش سنت گردد؟.
نهى عمر صراحتا اجتهاد در مقابل نص است 
3 - و اما اين استدلال كه گفتند: تمتع باعث مى شود كه حج (يكى از باشكوه ترينمراسم اسلامى ) صورتى به خود بگيرد كه بامعنويت آن سازگار نيست ، چون بهحاجى اجازه مى دهد در بين عمل خوشگذرانى كند، از زنان كام بگيرد، و از بوى خوش ولباس هاى فاخر استفاده كند، و اين است دلال از روايت احمد از ابى موسى استفاده مى شود،آنجا كه عمر گفت : درست است كه حج تمتع سنترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و ليكن من مى ترسم مردم در بينعمل حج زير درختان اراك با زنان خود درآميزند، و آنگاه وقتى احرام حج ببندند كه آبغسل جنابت از سر و رويشان بچكد، اين بود كه گفتار عمر، و نيز از بعضى روايتهاىديگر كه در آن از عمر نقل شده كه گفت : من مى دانم كه رسولخدا (صلى اللّه عليه و آلهو سلم ) و اصحابش حج تمتع را بجا آوردند، وليكن من شخصا دوست نمى دارم كسانى كهبه زيارت خانه خدا مى آيند با زنان درآميزند،
آنگاه براى حج احرام ببندند، در حالى كه آبغسل از سر و رويشان بچكد، اين نيز گفتار عمر بود، كه صريحا اجتهادى است درمقابل نص ، چون خداى تعالى و رسول گراميش بر مساءله حج تمتع تصريح كرده اند، وخدا و رسولش بهتر مى دانند كه تشريع حكم حج تمتع ممكن است به اينجا منجر شود، كهمسلمين رفتارى را بكنند كه عمر آن را دوست نمى دارد، و بلكه از آن مى ترسد، و با وجودچنين تصريحى ديگر جاى اجتهاد نيست .
و از عجائب امور اين است كه در متن آيه اى كه حج تمتع را تشريع كرد همان چيزى كه عمراز آن مى ترسيد و از آن كراهت داشت آمده ، مى فرمايد: (فمن تمتع بالعمره الى الحج ،يعنى كسى كه با آوردن عمره تا انجام حج لذت گيرى كند، بايد قربانى كند)،بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد قرآن كريم نام اين قسم حج را حج تمتع يعنى (حج لذتگيرى ) نهاده ، چون تمتع جز اين نيست كه زائر خانه خدا بتواند از آنچه كه در احرامبر او حرام بود يعنى از التذاذ با بوى خوش و با آميزش با زنان ، و پوشيدن لباسو غيره ، بهره مند شود، و اين عينا همان است كه عمر از آن مى ترسيد و كراهت مى داشت .
و از اين عجيب تر اينكه وقتى آيه شريفه نازلشد اصحاب به خدا و رسول اعتراض كردند، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )امر فرمود تا به عين چيزى كه سبب نهى بود تمتع ببرند توضيح اينكه وقتى ايندستور صادر شد، بطورى كه در روايت در الدر المنثور از حاكم از جابر آمده (مردم گفتند،آيا براى عمل حج در حالى به سوى عرفه روانه شويم كه منى از عورتهاى ما مى چكد)،اين سخن به گوش ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد بلا درنگ به خطبهايستاد و در خطبه اش گفتار مردم را رد نموده ، براى بار دوم دستور داد تمتع كنند،همانطور كه بار اول آن را بر ايشان واجب كرده بود.
رد استدلال برخى كه گفته اند حكم تمتع در حجباعثتعطيل بازارهاى مكه است
4 - و امااست دلال ديگرى كه كرده اند و بطوريكه در روايت سيوطى از سعيد بن مسيب آمدهكه گفته اند (حكم تمتع در حج باعث تعطيل شدن بازارهاى مكه است ، و مردم مكه نهزراعتى دارند و نه دامى ، بهار كار مردم مكه همان موقعى است كه حاجيان به مكه و برآنان وارد مى شوند) است دلال درستى نيست ، چون اجتهادى است درمقابل نص علاوه بر اينكه خود خداى تعالى در كلام مجيدش نظير ايناستدلال را رد نموده ، آنجا كه فرمان داده بود: از اين پس مشركين حق ندارند به مسجدالحرام در آيند، چون مشرك نجس است ، و فرموده بود: يا ايهاالذّين آمنوا انما المشركوننجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامة م هذا و ان خفتم عليه فسوف يغنيكم اللّه منفضله ان شاء ان اللّه عليم حكيم ) چون ممنوعيت مشركين از ورود به مسجد الحرام و قهرااز ورود به مكه معظمه نيز مستلزم كسادى بازار مكه بوده ،
و مع ذلك آيه شريفه اين محذور خيالى را رد نموده مى فرمايد: اگر از فقر مى ترسيدبدانيد كه به زودى خداى تعالى به فضل خود شما را بى نياز مى كند. (مترجم )
رد استدلال برخى كه تشريع حج تمتع را برمبناىقول عثمان بر اساس ترس از رسولخدا دانسته اند
5 - و اما استدلال ديگرى كه كرده و گفتند: تشريع حج تمتع بر اساس ترس بوده (كهبه نظر نگارنده منظور ترس از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )بوده ) و چونامروز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست تا از او بترسيم ديگر جائى براىتمتع در حج نيست ، و اين استدلال در روايت الدرالمنثور از مسلم از عبد اللّه بن شقيق آمده كهعثمان در پاسخ على (عليه السلام ) گفت : در آن روزها ما از رسولخدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى ترسيديم ، اين بود گفتار عثمان كه نظير آن از ابن زبير هم روايت شده ،و روايت به نقل الدر المنثور اين است كه ابن ابى شيبه وابن جرير و ابن منذر از ابنزبير روايت كرده اند كه وقتى به خطبه ايستاد و گفت : ايها الناس به خدا سوگندتمتع به عمره تا رسيدن حج اين نيست كه شما مى كنيد تمتع وقتى است كه مردى مسلماناحرام حج ببندد ولى رسيدن دشمن يا عروض كسالت و يا شكستگى است خوان و ياپيشامدى ديگر نگذارد حج خود را تمام كند، و ايام حج بگذرد، اينجاست كه مى توانداحرام خود را احرام عمره قرار دهد، و پس از انجاماعمال عمره از احرام در آيد، و تمتع ببرد، تا آنكهسال ديگر حج را با قربانى خود انجام دهد، اين است تمتع به عمره تا حج (تا آخر حديث).
اشكالى كه در اين استدلال هست اين است كه آيه شريفه مطلق است هم خائف راشامل مى شود، و هم غير خائف را، و خواننده عزيز توجه فرمود كه جمله اى كه دلالت داردبر تشريع حكم تمتع جمله : (ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام ...) است ، نهجمله : (فمن تمتع بالعمره الى الحج ...)، تا در معناى آن قيد ترس را هم از پيش خوداضافه نموده بگويند: يعنى هر كس از ترس ، حج خود رامبدل به عمره كرد، قربانى كند و معلوم است كه جملهاول ميان اهل مكه و ساير مسلمانان فرق گذاشته ، و حج تمتع را مخصوص ساير مسلماناندانسته ، و سخنى از فرق ميان خائف و غير خائف به ميان نياورده .
علاوه براينكه تمامى روايات تصريح دارد بر اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج خود رابصورت تمتع آورد، و دو احرام بستيكى براى عمره و ديگرى براى حج .
حج تمتع مختص اصحاب پيامبر نيست 
6 - و اما اين استدلال كه گفته اند: تمتع مختص به اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده وشامل حال ساير مسلمين نيست (نقل از دو روايت الدرالمنثور از ابى ذر)، اگر منظور از آن ،همان استدلال عثمان و ابن زبير باشد كه جوابش را داديم ، و اگر مراد اين باشد كه حكمتمتع خاص اصحاب ر سول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ،
و شامل ديگران نمى شود، سخنى است باطل بهدليل اينكه آيه شريفه مطلق است و مى فرمايد: (اين حكم براى هر كسى است كهاهل مسجد الحرام نباشد...) چه صحابى و چه غير صحابى .
علاوه براينكه اگر حكم تمتع مخصوص اصحاب رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ياران آن جناب بود چرا عمر و عثمان و ابن زبير و ابى موسى و معاويه (و به روايتىابى بكر) آنراترك كردند با اينكه از صحابه آن جناب بودند.
امتثال دستورات رسول الله (ص ) واجب است ، احكام خدا نسخ ناشدنى است و والى حقندارداحكام خدا و رسول (ص ) را تغيير دهد
7 - و اما اينكه استدلال كردند، به مساءله ولايت ، و اينكه عمر در نهى از تمتع از حق ولايتخودش استفاده كرد، چون خداى تعالى در آ يه شريفه : (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم ) اطاعت اولى الامر را هم مانند اطاعت خدا ورسول واجب كرده استدلال درستى نيست ، براى اينكه ولايتى كه آيه شريفه آن را حقاولى الامر (هركه هست ) قرار داده ، شامل اين مورد نمى شود (چون اولى الامر حق ندارد احكامخدا را زير و رو كند)
توضيح اينكه آيات بسيار زيادى دلالت دارد بر اينكه اتباع و پيروى آنچه بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده واجب است ، مانند آيه شريفه :(اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم ).
و معلوم است كه هر حكمى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تشريع كند بهاذن خدا مى كند، همچنانكه آيه شريفه : (و لا يحرمون ما حرم اللّه و رسوله ) و آيهشريفه : ((ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا) و معلوم است كه منظور ازعبارت (آنچه رسول برايتان آورده ) به قرينه جمله :(و مانهيكم عنه ) اين است كه هرچه كه رسول شما را بدان امر كرده ، در نتيجه به حكم آيه : نامبرده بايد آنچه راكهرسول واجب كرده امتثال كرد، و از هر چه كه نهى كرده منتهى شد، و همچنين از هر حكمى كهكرده و هر قضائى كه رانده ، چنانكه درباره حكم فرموده : (و من لم يحكمبماانزل اللّه فاولئك هم الظالمون ) و در آيه اى ديگر فرموده : (فاولئك همالفاسقون ) و در جائى ديگر فرموده : (فاولئك هم الكافرون ).
و در مورد قضا فرموده : (و ما كان لمؤ من و لا مؤ من ة اذا قضى اللّه و رسوله امرا انيكون لهم الخيره من امرهم ، و من يعص اللّه و رسوله ، فقدضل ضلالا مبينا.
و نيز فرموده : (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة ) و ما مى دانيم كهمراد از اختيار در اين آيه قضا و تشريع و ياحداقل اعم از آن و از غير آن است ، و شامل آن نيز مى شود.
و قرآن كريم تصريح كرده به اينكه كتابى است نسخ ناشدنى ، و احكامش به همانحال كه هست تا قيامت خواهد ماند، و فرموده : (وانه لكتاب عزيز لاياتيهالباطل من بين يديه و لا من خلفه ، تنزيل من حكيم حميد.).
و اين آيه مطلق است ، و به اطلاقش شامل بطلان به وسيله نسخ نيز مى شود، پس به حكماين آيه آنچه كه خدا و رسولش تشريع كرده اند، و هر قضائى كه رانده اند، پيرويشبر فرد فرد امت واجب است ، خواه اولى الامر باشد يا نه .
اطاعتى كه آيه (اطيعوالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم ) براى ولى امر قرارمىدهد اطاعت در غير احكام است
از اينجا روشن مى شود كه جمله : (اطيعوااللّهواطيعواالرسول و اولى الامر منكم ) حق اطاعتى كه براى اولى الامر قرار مى دهد،اطاعت درغير احكام است ، پس به حكم هر دو آيه ، اولى الامر و ساير افراد امت در اينكه نمىتوانند احكام خدا را زير و رو كنند يكسانند. بلكه حفظ احكام خدا ورسول بر اولى الامر واجب تراست ، و اصولا اولى الامر كسانى هستند كه احكام خدا بهدستشان امانت سپرده شده ، بايد در حفظ آن بكوشند پس حق اطاعتى كه براى اولى الامرقرار داده اطاعت اوامر و نواهى و دستوراتى است كه اولى الامر به منظور صلاح و اصلاحامت مى دهند البته با حفظ و رعايت حكمى كه خدا در خصوص آن واقعه و آن دستور دارد.
مانند تصميم هائى كه افراد عادى براى خود مى گيرند، مثلا با اينكه خوردن و نخوردنفلان غذا برايش حلال است ، تصميم مى گيرد بخورد، و يا نخورد (حاكم نيز گاهىصلاح مى داند كه مردم هفته اى دو بار گوشت بخورند)، و يا با اينكه خريد و فروشبراى افراد جايز است فردى تصميم مى گيرد اين كار را بكند، و يا تصميم مى گيردنكند، (حاكم نيز گاهى صلاح مى داند مردم از بيع و شرا اعتصاب كنند، و يا آن راتوسعه دهند).
و يا با اينكه بر فرد فرد جايز است وقتى كسى در ملك او با او نزاع مى كند به حاكمشرع مراجعه كند، و هم جايز است از دفاع صرفنظر كند، اولى الامر نيز گاهى مصلحت مىداند كه از حقى صرفنظر كند، و گاهى صلاح را دراين مى داند كه آن را احقاق نمايد.
پس در همه اين مثالها فرد عادى و يا اولى الامر صلاح خود را در فعلى و يا ترك فعلىمى داند، و حكم خدا به حال خود باقى است .
ولى امر نمى تواند به منظور صلاح كار خود احكام خدا را زير و رو كند ولى آنچهمىكند به صلاح حال امت مى كند
و همچنانكه يك فرد نمى تواند شراب بنوشد و ربا بخورد، ومال ديگران را غصب نموده ملكيت ديگران را ابطال كند، هر چند كه صلاح خود را دراينگونه كارها بداند،اولى الامر نيز نمى تواند به منظور صلاح كار خود احكام خدا رازير و رو كند، چون اين عمل مزاحم با حكم خداى تعالى است ، آرى اولى الامر مى تواند درپاره اى اوقات از حدود و ثغور كشور اسلامى دفاع كند، و در وقت ديگر از دفاع چشمبپوشد، و در هر دو حال رعايت مصلحت عامة و امت را بكند، و يا دستور اعتصاب عمومى ، و ياانفاق عمومى ، و يا دستورات ديگرى نظير آن بدهد.
و سخن كوتاه آنكه آنچه يك فرد عادى از مسلمانان مى تواند انجام دهد، و بر حسب صلاحشخص خودش و با رعايت حفظ حكم خداى سبحان آن كار را بكند، و يا در آن چيز تصرفنمايد، ولى امرى كه از قبل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر امت او ولايتيافته ، نيز مى تواند آن كار رابكند، و در آن چيز تصرف نمايد، تنها فرق ميان يكفرد عادى و يك ولى امر با اينكه هر دو ماءمورند بر حكم خدا تحفظ داشته باشند، ايناست كه يك فرد عادى در آنچه مى كند صلاح شخص خود را در نظر دارد، و يك ولى امرآنچه مى كند به صلاح حال امت مى كند.
وگرنه اگر جايز بود كه ولى مسلمين در احكام شرعى دست بيندازد، هر جا صلاح ديد آنرا بردارد، و هرجا صلاح ديد كه حكم ديگرى وضع و تشريع كند، دراين چهارده قرن يكحكم ازاحكام دينى باقى نمى ماند، هر ولى امرى كه مى آمد چندتااز احكام را بر مى داشت ،و فاتحه اسلام خوانده مى شد، و اصولا ديگر معنا نداشت بفرمايند احكام الهى تا روزقيامت باقى است .
تطبيق آنچه در باره حدود اختيارات ولى امر گفته شده با مسئله تمتع و آنچه از خليفهدومصادر شد
حال آنچه راگفته شد با مساءله تمتع كه مورد بحث بود تطبيق داده مى گوئيم : چه فرقاست بين اينكه گوينده اى بگويد: حكم تمتع و بهره مندى از طيبات زندگى با هياءتعبادات و نسك نمى سازد، و چون نمى سازد شخص ناسك بايد اين تمتع را ترك كند،وبين اينكه گوينده بگويد مباح بودن برده گيرى با وضع بين اينكه دنياى فعلىسازگار نيست ،
چون دنياى متمدن امروز همه حكم مى كنند به حريت عموم افراد بشر، پس بايد حكم اباحهبرده گيرى كه از احكام اسلام است برداشته شود، و يا اينكه بگويد اجراى احكام حدودبه درد چهارده قرن قبل مى خورد، و اما امروز بشر متمدن نمى تواند آن را هضم كند، وقوانين جاريه بين المللى هم آن را قبول نمى كند، پس بايدتعطيل شود.
اين بيانى كه ما كرديم از پاره اى روايات وارده در همين باب فهميده مى شود مانند روايتالدر المنثور كه مى گويد: اسحاق بن راعويه در مسند خود، و احمد از حسن روايت آورده اندكه عمر بن خطاب تصميم گرفت مردم را از متعه حج منع كند، ابى بن كعب برخاست ، وگفت تو اين اختيار را ندارى ، چون متعه حج حكمى است كه قرآن بر آننازل شده ، و ما خود با رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عمره تمتع به جاىآورديم ، عمر چون اين بشنيد از تصميم تنزل كرد.
سوره بقره ، آيات 207 204
آيات 207 204 بقره 


ومن الناس من يعجبك قوله فى الحيوه الدنيا و يشهد اللّه على ما فى قلبه وهوالدالخصام .(204) واذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرثوالنسل واللّه لايحب الفساد.(205) واذا قيل له اتق اللّه اخذتة العزة بالاثم فحسبه جهنمو لبئس المهاد.(206) و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه واللّه رؤ فبالعباد(207)


ترجمه آيات
و پاره اى از مردم ، منافق و سالوسند كه وقتى سخن از دين و صلاح و اصلاح مى كنند تورا به شگفت مى آورند و خدا را گواه مى گيرند كه آنچه مى گويند مطابق آن چيزى استكه دردل دارند و حال آنكه سرسخت ترين دشمنان دين و حقند. (204)
(به شهادت اينكه ) وقتى بر مى گردند (و يا وقتى به ولايت و رياست ى مى رسند) باتمام نيرو در گستردن فساد در زمين مى كوشند و بهمال و جانها دست مى اندازند با اينكه خدا فساد را دوست نمى دارد. (205)
و وقتى به ايشان گفته مى شود از خدا بترس دستخوش آن غرورى مى شوند كه گناه دردلشان ايجاد كرده تنها درمان دردشان جهنم است كه بد قرارگاهى است . (206) و بعضىديگرند كه جان خود را در برابر خوشنودى هاى خدا مى فروشند و خدا نسبت به بندگانرؤ وف است .(207)
بيان آيات 
تقسيم مردم از نظر صفات و ذكر احوال و خصائص منافق 
اين آيات مشتمل بر تقسيمى ديگراست يعنى مردم را از حيث نتايج صفاتشان تقسيم مى كند،همچنانكه آيات قبلى يعنى از آيه : (فمن الناس منيقول ربنا آتنا...) به بعد مردم رااز حيث اصل صفاتشان تقسيم مى كرد، كه يا طالبدنيايند، و يا طالب آخرت ، و آيات مورد بحث از حيث نتيجه دنياطلبى و عقبى طلبى كه دراولى نفاق و در دومى خلوص درايمان است تقسيم مى كند، و تناسب اين آيات بامساءله حجتمتع بر كسى پوشيده نيست .


ومن الناس من يعجبك قوله فى الحيوه الدنيا...


كلمه اعجاب به معناى خرسند كردن است ، و جمله : (فى الحيوه الدنيا) متعلق است بهجمله : (يعجبك ) و معناى مجموع آيه چنين مى شود: (خرسندى و مسرت در دنيا از اين جهت كهدنياست و نوعى زندگى است منشاءش ظاهربينى و حكم كردن بر طبق ظاهراست ، و اما باطنو سريره در زير پرده و پشت حجاب نهان است ، انسان تا زمانى كه بستگى وتعلق بهحيات دنيادارد، نمى تواند حقايق پشت پرده راببيند و درك كند، مگراينكه از طريق تفكر درآثار مختصرى ازامر باطن را كشف كند و بهمين مناسبت است كه دنبالش فرموده : (ويشهداللّه على ما فى قلبه ...)، و معناى مجموع كلام اين است كه بعضى از مردمند كه وقتىبا تو سخن مى گويند، طورى وانمود مى كنند كه افرادى حق پرستند، جانب حق رارعايتمى كنند، و به صلاح خلق عنايت دارند، و پيشرفت دين و امت را مى خواهند، در حالى كهدشمن ترين مردم نسبت به حقند، و دشمنيشان با حق از هر دشمن ديگر شديدتراست .
و كلمه (الد) افعلتفضيل ازماده (ل - د - د) است ، لد، ولدود، هر دو به معناى شدت خصومت است .
وكلمه خصام جمع خصم است ، مانند صعب كه جمعش صعاب و كعب كه جمعش كعاب است .
بعضى هم گفته اند: خصام مصدر است : و جمله اءلدالخصام به معناى اشد خصومة مىباشد.


واذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها...


كلمه تولى به معناى داراى ولايت و سلطنت شدن و تملك آن است ، و مؤ يد اين معنا جمله(اخذته العزه بالاثم ) گرفتار غرورى مى شود كه گناه دردل ايجاد مى كند در آيه بعدى است ، كه مى فهماند عزتى كه دچارش شده به خاطرگناهانى بوده كه مرتكب شده ، و قلب مخالف با زبانش را، بيمار كرده است
و سعى به معناى عمل و هم به معناى سرعت در راه رفتن است ، در نتيجه معناى آيه چنين است، كه اين منافق شديد الخصومه وقتى دستش برسد، و داراى قدرتى شود و رياست ى بهدست آرد، سعى مى كند فساد را در زمين بگستراند و ممكن است كلمه (تولى ) به معناىاعراض از روبرو شدن ، و گفتگو كردن باشد و معنا چنين باشد كه چون از نزد توبيرون مى شود، وضعش غير آن وضعى مى شود كه در حضور تو داشت ، در حضور تو دماز صلاح و اصلاح و خير مى زد، و مى گف ت در اين راه سعى خواهد كرد، ولى چون بيرونمى شود در راه فساد و افساد سعى مى كند.


ويهلك الحرث و النسل


از ظاهر اين عبارت بر مى آيد كه مى خواهد جمله قبلى يعنى فساد در زمين را بيان كند، وبفرمايد فساد و افسادش به اين است كه حرث ونسل را نابود كند، و اگر نابود كردن حرث ونسل را بيان فساد قرار داده براى اين است كه قوام نوع انسانى در بقاى حياتش به غذا وتوليد مثل است اگر غذا نخورد مى ميرد، و اگر توليدمثل نكند نسلش قطع مى شود، و انسان در تاءمين غذايش به حرث يعنى زراعت نيازمند استچون غذاى او يا حيوانى است و يا نباتى ، و حيوان هم در زندگى و نموش به نباتنيازمند است پس حرث كه همان نبات باشد اصل در زندگى بشراست ، و بدين جهت فساددر زمين را با اهلاك حرث و نسل بيان كرد، پس معناى اين آيه اين شد: كه او از راه نابودكردن حرث و نسل در زمين فساد مى انگيزد،و در نابودى انسان مى كوشد.


واللّه لا يحب الفساد


فساد تكوينى و فساد تشريعى و آنچه در آيه (و الله لا يحب الفساد) مورد نظراست
مراد از فساد، فساد تكوينى و آنچه در گردش زمان فاسد مى شود نيست چون پاره اى ازفسادها هست كه دست كسى در آن دخالت ندارد عالم عالم كون و فساد، و نشاءه تنازع دربقااست ، هيچ موجودى پديد نمى آيد، مگر بعد از آنكه موجودى ديگر تباه مى شود، و هيچجاندارى متحقق نمى شود، مگر بعد از آنكه جاندارانى بميرند و اين كون و فساد و حيات وموت در اين موجودات طبيعى ، و در اين نشاءه طبيعت زنجيروار و از پشت سرهم قرار دارند، واين مستند به خود خداى تعالى است ، و حاشا برخدا كه چيزى را كه خودش مقدر فرمودهمبغوض بدارد.
بلكه مراد از اين فساد، فسادهاى تشريعى است ، يعنى آن فسادى كه دست بشر پديد مىآورد،
آرى خداى عزوجل آنچه از دين كه تشريع كرد به منظور اصلاحاعمال بندگان بوده ، تا با عمل صالح روزمره و تمرين مستمر، ملكات فاضله را درنفوس آنان پديد آورد، و اختلافشان را اصلاح كند، و در نتيجهحال انسانيت و جامعه بشريت حالى معتدل شود، در اين هنگام است كه زندگيشان هم در دنيا وهم در آخرت عين سعادت مى شود، كه به زودى در تفسير آيه (كان الناس امة واحدة )بيانش خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى .
و آن كسى كه در آيه اول فرمود ظاهرقولش با باطن قلبش مخالف است ، وقتى در زمينسعى به فساد مى كند،به نحوى نمى كند كه ظاهر آن فساد باشد، بلكه به شكلىانجام مى دهد كه ظاهرش اصلاح باشد، يعنى كلمات را از جاى خود تحريف مى كند، و حكمخدا رااز آنچه كه هست تغيير مى دهد، و در تعاليم دينىدخل و تصرف مى كند، تصرفى كه منجر به فساد اخلاق و اختلاف كلمه شود، و معلوماست كه در فساد اخلاق و اختلاف كلمه مرگ دين و فناى انسانيت و فساد دنيا حتمى است .
آنچه كه در اين آيات آمده ، مورد تصديق تاريخ قرار گرفته ، چون مردانى در امت اسلامآمدند، و بر دوش اين امت سوار شده ، در امر دين و دنيا تصرفاتى كردند كه نتيجهمستقيمش و بال براى دين ، و انحطاط براى مسلمين ، و اختلاف در امت بود و كار دين را بهجائى كشانيد كه بازيچه دست هر بازيگر شد، و انسانيت امت لقمه ، هر چپاولگرگرديد، و نتيجه اين سعى و خود كامگيها فساد زمين شد،اولا بخاطر نابود شدن دين ، وثانيا به خاطر هلاك انسانيت و بهمين جهت است كه مى بينيم در بعضى از روايات هلاكتحرث و نسل به هلاكت دين و انسانيت تفسير شده كه ان شاء اللّه رواياتش خواهد آمد.


واذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد


مفاد كلمه عزتمعروف است و معناى
معناى عزت در آيه (اءخذته الغرة بالاثم ) و اينكه عزت حقيقى مراد نيست 
كلمه (مهاد) فرش و هر گستردنى است ، و از ظاهر كلام بر مى آيد كه كلمه (بالاثم )متعلق است به (العزة ) معناى آيه اين است : او وقتى مامور به تقوا مى شود و كسىنصيحتش مى كند كه از خدا بترس ، در اثر آن عزتى كه با اثم و نفاق كسب كرده ، ودل خود را بيمار ساخته ، دچار نخوت و غرور مى شود.
بى خبر از اينكه عزت مطلق (كه در تحت تاءثر هيچ عاملى از بين نرود) تنها از ناحيهخداى سبحان است ، همچنانكه فرموده : (تعز من تشاء، وتذل من تشاء) و نيز فرموده : (و لله العزه و لرسوله و للمؤ منين ) و نيز فرموده :(ايبتغون عندهم العزة ، فان العزة لله جميعا).
و حاشا بر خداى تعالى اينكه چيزى را كه مخصوص خود او است ، و تنها او به بندگانمى دهد به بنده اى بدهد، و باعث گناه و شر او گردد، پس معلوم مى شود عزت مورد بحثدر اين آيه عزت خدائى نيست ، بلكه اصلا عزت نيست ، بلكه غرورى است كه اشخاصجاهل و ظاهر بين آنرا عزت مى پندارند.
بحث در معناى باء در (بالاثم ) و متعلق آن در آيه (اءخذته الغرة بالاثم ) 
و از اينجا اين معنا روشن مى شود كه جمله (بالاثم ) متعلق به جمله : (اءخذته ...) نيست ،تا در نتيجه حرف (با) در آن باء تعديه ، و معنا چنين باشد: (عزت او را وادار به گناه وبه اين مى كند كه امر به تقوا را به عكس ‍ العملى ناخوشايند پاسخ دهد) و يا باءسببيت و معنا چنين باشد: (عزت و مناعت ، به سبب اثم و گناه در او پيدا شد كه مرتكبگرديد).
چرا با تعديه و سببيت نيست ؟ براى اينكه مستلزم آن است كه در اين دو صورت خداىتعالى حالت نفسانى آن مغرور را عزت دانسته باشد، و عزت بودن اين رذيله را امضاءفرموده باشد، در حالى كه گفتيم : اين حالت درونى كه مورد بحث است ، عزت حقيقىنيست ، و اما اگر كلمه (بالاثم ) را متعلق به (العزة ) بدانيم ، همانطور كه دانستيم ،ديگر اين اشكال وارد نمى شود، چون آن حالت درونى را عزت ندانسته ، بلكه عزتباثم شمرده است .
و اما اينكه در سوره ص آيه دوم فرموده : (بل الذّين كفروا فى عزة و شقاق كم اهلكنا منقبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص ).
اين تعبير از باب نام گذارى و امضا نيست ، و در اين آيه حالت كفر و طغيان كفار را عزتناميده ، و عزت بودن آن را امضا نفرموده ، چون كلمه عزت را نكره آورده ، و آيه رابا جمله :(كم اهلكنا) ختم نموده تا بفهماند عزت نامبرده عزتى صورى و ناپايدار بوده ، نه عزتاصلى كه به هيچ وجه از بين رفتنى نيست .


ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه ...


اين آيه در مقابل آيه اول از آيات مورد بحث است ، كه آنجا هم مى فرمود: (و من الناس )،
دسته اى ديگر از مردم (در مقابلمنافق )
و از اين مقابله فهميده مى شود كه وصف در اين جمله نيز درمقابل وصف آن جمله است يعنى همانطور كه مراد از جمله : (و من الناس من يعجبك بيان اينمعنا است كه در آن عصر و آن ايام مردى وجود داشته كه به گناهان خود افتخار مى كرده ،و عزت مى فروخته ، و از خودش خوشش مى آمده ، و به ظاهر دم از صلاح مى زده ، در حالىكه در دل نقشه دشمنى مى كشيده ، مردى بوده كه از رفتارش چيزى جز فساد و هلاك عايددين و انسانيت نمى شده .
همچنين از جمله : (و من الناس من يشرى نفسه ...)، نيز فهميده مى شود در آن روز مردىوجود داشته كه جز به پروردگار خود نمى باليده ، وجز به دست آوردن رضاى خداىتعالى هيچ هدفى را دنبال نمى كرده ، مردى بوده كه رفتارش امر دين و دنيا را اصلاحمى كرده ، و به وسيله او حق احقاق مى شده ، و عيش انسانها پاكيزه مى شده ، و بشر ازبركات اسلام برخوردار مى شد.
با اين بيان ارتباط ذيل آيه با صدر آن به خوبى روشن مى گردد، و معلوم مى شود كهچرا در ذيل آيه فرموده : (واللّه رؤ ف بالعباد، خدا نسبت به بندگان رؤ وف است )؟چون وجود چنين فردى در ميان انسانها خود رافتى است از خداى سبحان به بندگانش آرىاگر مردانى داراى اين صفات بين مردم و در مقابل آن دسته ديگر از مردان منافق و مفسده جووجود نداشتند، اركان دين منهدم مى شد، و در بناى صلاح رشاد سنگى روى سنگ قرار نمىگرفت .
اما خداى تعالى همواره آن باطل ها را به وسيله اين حق ها از بين برده ، و افساد دشمنان دينرا به وسيله اصلاح اوليااش تلافى و تدارك مى كند، همچنانكه خودش فرموده : (ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض ‍ لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكرفيهااسم اللّه كثيرا)، و نيز فرموده : (فان يكفر بها هولاء فقد وكلنا بها قوماليسوابها بكافرين ).
پس فسادى كه در دين و دنيا راه پيدا مى كند، از ناحيه عده اى از افراد است كه جزخودپرستى هواى ديگرى بر سرندارند، واين فساد و شكافى كه اينان در دين ايجاد مىكنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته ديگر كه خود را به خداى سبحان فروخته و دردل جز به پروردگار خود نمى انديشند پر نمى شود، و زمين و زمينيان به صلاح نمىگرايند، و خداى تعالى اين معامله سودمند خود را در آيه شريفه : (ان اللّه اشترى منالمؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ، يقاتلون فىسبيل اللّه فيقتلون و يقتلون ، و عدا عليه حقا فى التورية والانجيل و القرآن ، و من اوفى بعهده من اللّه فاست بشروا ببيعكم الّذى بايعتم به ) واين موضوع درآيات ديگرى نيز خاطرنشان گرديده است .
بحث روايتى 
دسته اى ديگر از مردم (در مقابل منافق ) 
در الدر المنثور از (سدى ) روايت آورده در تفسير آيه (ومن الناس من يعجبك قوله ...)گفته است :اين آيه درباره اخنس بن شريق ثقفى ، هم پيمان بنى زهرهنازل شد، كه وى در مدينه به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، وعرضه داشت : آمده ام تااسلام بياورم ، و خدا مى داند كه من در دعويم راست گويم ،رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوشش آمد، و بهمين جهت خداى تعالى فرمود:(و يشهد اللّه على ما فى قلبه ).
اخنس از حضور رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون شد و به زراعتى ازمسلمانان و شترانى از ايشان برخورد زراعت را آتش زد، و شتران راپى كرد، و بدين جهتخداى سبحان فرمود: (واذا تولى سعى فى الارض ...)
و در مجمع از ابن عباس نقل كرده كه گفت :اين آيات سه گانه درباره همه رياكاراننازل شده ، كه در ظاهر چيزهائى رااظهار مى كنند كه خلاف باطنشان است و صاحب مجمعاضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
مؤ لف :وليكن اين روايت با ظاهر آيات منطبق نيست .
و در بعضى از روايات ائمه اهل بيت (عليه السلام ) آمده : كه آيات نازله در باره دشمنانايشان نازل شده است .
و در مجمع از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درذيل جمله : (و يهلك الحرث والنسل ) فرموده : مراد از حرث در اينجا دين ، و مراد ازنسل انسان است .
مؤ لف : بيان اين روايت گذشت و اين نيز روايت شده كه مراد از حرث ذريه و زراعت هر دواست ، و به هر حال مساءله تطبيق آيه بر مصداق امرى است آسان .
روايات زيادى نقل شده كه آيه (و من الناس من يشرى نفسه ...) در شاءن امير المؤمنينعليه السلام در شب فراش نازل شده است
و در امالى شيخ از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت آمده كه درذيل جمله : (و من الناس من يشرى نفسه ...)، فرموده : اين جمله درباره على (عليه السلام) نازل شده ، كه در شب هجرت در بستر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) خوابيد.
مؤ لف : روايات از طرق شيعه و سنى بسيار آمده كه آيه نامبرده درباره شب فراشنازل شده ، كه تفسير برهان به پنج طريق آن را از ثعلبى و ديگراننقل كرده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از صهيب روايت كرده كه گفت : وقتى مى خواستم ازمكه به سوى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هجرت كنم قريش به من گفتند اىصهيب تو آن روز كه به شهر ما آمدى دست خالى بودى ، وحال كه مى خواهى كوچ كنى اموالت را هم مى برى و اين به خدا سوگند ممكن نيست ، وهرگز نمى گذاريم آنها را با خود ببرى ، من به ايشان گفتم : آيا اگر اموالم را بهشما واگذار كنم دست از من بر مى داريد؟ گفتند: بله به ناچار اموالم را به طرفشانپرتاب كردم و آزاد شدم ، و از مكه بيرون آمده به مدينه رسيدم ، اين خبر بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، دوبار، فرمود: صهيب در معامله اش سودبرد.
مؤ لف : در المنثور اين قصه را به چند طريق ديگر روايت كرده ، كه در بعضى از آنهاآمده : آيه (ومن الناس من يشرى ...) نيز در اين قصهنازل شده ، و در بعضى ديگر آمده آيه نامبرده درباره ابى ذر و صهيبنازل شده كه هر دو جان خود را با مال خود خريدند، ولى ما در سابق هم گفتيم كه آيهشريفه با اين احتمال كه شراء به معناى خريدن باشد نمى سازد، (بلكه شراء كه درلغت هم به معناى خريدن است و هم فروختن . در آيه شريفه به معناى فروختن است ، وتنها با معامله على عليه السلام در ليلة المبيتقابل انطباق است ).
و در مجمع روايتى از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: مراد از اين آيه كسى استكه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر كشته شود.
مؤ لف : اين بيان عموم آيه شريفه است پس منافات ندارد كه شاءننزول خاصى داشته باشد.
سوره بقره ، آيات 210 208
آيات 210 208 بقره 


يايهاالذّين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين .(208) فان زللتم من بعد ما جائتكم البينات فاعلموا ان اللّه عزيز حكيم . (209)هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائكه و قضى الامر و الى اللّهترجع الامور.(21)


ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بدون هيچ اختلافى همگى تسليم خدا شويد و زنهار گامهاىشيطان را پيروى مكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است . (208)
پس اگر بعد از اين همه آيات روشن كه برايتان آمدداخل در سلم نگرديد و باز هم پيروى گامهاى شيطان كنيد بدانيد كه خدا غالبى شكستناپذير و حكيمى است كه هر حكمى درباره شما براند به مقتضاى حكمت مى راند. (209)
(راستى حرف حسابى اينان چيست ) آيا انتظار اين را دارند كه خدا و ملائكه بر ابرهاسوار شده نزد آنان بيايند (يعنى عذاب خدا به وسيله ابرهاى ويرانگر بيايد) وتكليفشان يكسره شود؟ با اينكه سرنوشت ها معين شده و بازگشت امور همه به خداىتعالى است .(210)
بيا ن آيات 
هفت آيه كامل كه راه نگهدارى وحدت دينى در جامعه انسانى را بيان مى كند 

next page

fehrest page

back page