بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 2, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     hs~ALMIZA01 -
     hs~ALMIZA02 -
     hs~ALMIZA10 -
     hs~ALMIZA12 -
     hs~ALMIZA14 -
     hs~ALMIZA15 -
     hs~ALMIZA16 -
     hs~ALMIZA17 -
     hs~ALMIZA18 -
     hs~ALMIZA19 -
     hs~ALMIZA20 -
     hs~ALMIZA21 -
     hs~ALMIZA22 -
     hs~ALMIZA23 -
     hs~ALMIZA24 -
     hs~ALMIZA25 -
     hs~ALMIZA26 -
     hs~ALMIZA27 -
     hs~ALMIZA28 -
     hs~ALMIZA29 -
     hs~ALMIZA30 -
     hs~ALMIZA31 -
     hs~ALMIZA32 -
     hs~ALMIZA33 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بلكه ظاهر آيه اين است كه فعل ( يقاتلونكم ) براىحال و وصفى باشد براى اشاره و معرفى دشمن و مراد از جمله (الذّين يقاتلونكم)الذّين حالهم حال القتال مع المؤ منين باشد، يعنى كسانى كه حالشانحال قتال با مؤ من ين است ، و كسانى كه در مكه چنين حالى را داشته اند همان مشركين مكهبودند.
پس سياق اين آيات سياق آيه : (اذن للّذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهملقدير،الذّين اخرجوا من ديارهم بغير حق ، الا ان يقولوا ربنااللّه ) است كه اذن در آناذنى است ابتدائى ، در قتال با مشركينى كه مقاتله مى كنند نه اينكه معنايش شرط باشد.
علاوه بر اينكه آيات پنجگانه همه متعرض بيان يك حكم است ، با حدود و اطرافش ولوازمش به اين بيان كه جمله و( قاتلوا فىسبيل اللّه ) اصل حكم را بيان مى كند و جمله :( لا تعتدوا...) حكم نامبرده را از نظرانتظام تحديد مى كند، و جمله و اقتلوهم ...، از جهت تشديد آن را تحديد مى نمايد و جمله:( و لا تقاتلوهم عند المسجدالحرام ...)، آن را از جهت مكان و جمله :( و قاتلوهم حتى لاتكون فتنه ...) از جهت زمان و مدت تحديد مى نمايد، و جمله (الشهرالحرام ...) بيانمى كند كه اين حكم جن به قصاص در جنگ و آدم كشى و خلاصه معامله بهمثل دارد، نه جنگ ابتدائى و تهاجمى و جمله ( و انفقوا...) مقدمات مالى اينقتال را فراهم مى كند، تا مردم براى مجهز شدن انفاق كنند پس به نظر نزديك چنين مىرسد كه نزول هر پنج آيه در باره يك امر بوده باشد، نه اينكهاول آيه اى نازل ، و سپس آيه بعدى آن را نسخ كرده باشد، آنطور كه بعضى احتمالشرا داده اند، و نه اينكه در شؤ ون ى مختلف نازل شده باشد، كه بعضى ديگر احتمالش راداده اند، بلكه به يك غرض نازل شد، و آن تشريعقتال با مشركين مكه است كه ، سر جنگ با مؤ منين داشتند.
( و قاتلوا فى سبيل اللّه الذّين يقاتلونكم ...)
اشاره به جنبه دفاعى قتال در اسلام 
قتال به معناى آن است كه شخصى قصد كشتن كسى را كند، كه او قصد ك شتن وى را دارد،و در راه خدا بودن اين عمل به اين است كه غرض تصميم گيرنده اقامة دين و اعلاى كلمهتوحيد باشد، كه چنين قتالى عبادت است كه بايد با نيت انجام شود، و آن نيت عبارت استاز رضاى خدا و تقرب به او، نه است يلا براموال مردم و ناموس آنان .
پس قتال در اسلام جنبه دفاع دارد، اسلام مى خواهد به وسيلهقتال با كفار از حق قانونى انسان ها دفاع كند، حقى كه فطرت سليم هر انسانى بهبيانى كه خواهد آمد آن را براى انسانيت قائل است ،
آرى از آنجائى قتال در اسلام دفاع است ، و دفاع بالذات محدود به زمانى است كه حوزهاسلام مورد هجوم كفار قرار گيرد، به خلاف جنگ كه معناى واقعيش تجاوز و جروج از حد ومرز است ، لذا قرآن كريم دنبال فرمان قتال فرمود:( و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين، تجاوز مكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد.


و لا تعتدواان اللّه ...


كلمه (تعتدوا) از مصدر (اعتدا) است و اعتدا به معناى بيرون شدن از حد است ، مثلا وقتىگفته مى شود:(فلان عدا و يا فلان اعتدى معنايش اين است كه فلانى از حد خود تجاوزكرد و نهى از اعتدا نهيى است مطلق ، در نتيجه مراد از آن مطلق هر عملى است كه عنوانتجاوز بر آن صادق باشد مانند قتال قبل از پيشنهادم صالحه بر سر حق ، و نيزقتال ابتدائى ، و قتل زنان و كودكان ، و قتالقبل از اعلان جنگ با دشمن ، و امثال اينها، كه سنت نبويه آن را بيان كرده است .


و اقتلو هم حيث ثقفتموهم ... من القتل


وقتى گفته مى شود (فلان ثقف ثقافه ) معنايش اين است كه فلانى برخورد، و يافت ،پس معناى آيه همان معنائى مى شود كه آيه : ( فاقتلوا المشركين حيث و جدتموهم )،مشركين را بكشيد هر جا كه آنان را يافتيد بدان معنا است .
معناى (فتنه ) در قرآن 
كلمه فتنه به معناى هر عملى است كه به منظور آزمايشحال چيزى انجام گيرد، و بدين جهت است كه هم خود آزمايش را فتنه مى گويند و همملازمات غالبى آن را، كه عبارت است از شدت و عذابى كه متوجه مردودين در اين آزمايشيعنى گمراهان و مشركين مى شود، در قرآن كريم نيز در همه اين معانى استعمال شده و منظور از آن در آيه مورد بحث شرك به خدا و كفر بهرسول و آزار و اذيت مسلمين است ، همان عملى كه مشركين مكه بعد از هجرت وقبل از آن با مردم مسلمان داشتند.
پس معناى آيه اين شد كه عليه مشركين مكه كمال سخت گيرى را به خرج دهيد، و آنان راهر جا كه بر خورديد به قتل برسانيد، تا مجبور شوند از سرزمين و وطن خود كوچ كنند،همانطور كه شما را مجبور به جلاى وطن كردند، هر چند كه رفتار آنان با شما سخت تربود، براى اينكه رفتار آنان فتنه بود، و فتنه بدتر از كشتن است ، چون كشتن تنهاانسان را از زندگى دنيا محروم مى كند، ولى فتنه مايه محروميت از زندگى دنيا و آخرت وانهدام هر دو نشاءه است .


و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ، حتى يقاتلوكم فيه ...


در اين جمله مسلمين را نهى مى كند از قتال در مسجدالحرام ، براى اينكه حرمت مسجد الحرام راحفظ كرده باشند، و ضمير در (فيه ) به مكان برمى گردد گواينكه كلمه (مكان ) قبلابه ميان نيامده بود،اما كلمه (مسجد الحرام ) بر آن دلالت مى كند.


فان انتهوا فان اللّه غفور رحيم


كلمه (انتهاء) به معناى امتناع و خوددارى از عملى است ، و منظور در اينجا خوددارى از مطلقجنگ در كنار مسجد الحرام است ، نه خوددارى از مطلققتال بعد از مسلمان شدن دشمن و به اطاعت اسلام درآمدن ، چون عهده دار اين معنا جمله :(فان انتهوا فلا عدوان ...) است ، و اما جمله (انتهوا)اول ، قيدى است كه به نزديك ترين جمله ها برمى گردد، يعنى جمله ( و لا تقاتلوهم عندالمسجد الحرام ) و بنابراين هر يك از دو جمله يعنى جمله : ( فان انتهوا فان اللّه ) وجمله :( فان انتهوا فلا عدوان )، قيد كلاممتصل به خودش مى باشد، و ديگر تكرارى هم در كلام نشده و در جمله فان اللّه غفور رحيمسبب در جاى مسبب به كار رفته تا علت حكم را بيان كند (چون جاى آن بود كه بفرمايداگر دست برداشتند شما هم دست برداريد).
لزوم دعوت قبل از قتال (90) 


و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدّين للّه


اين آيه همانطور كه قبلا گفتيم مدت قتال راتحديد مى كند، و كلمه فتنه در لسان اينآيات به معناى شرك است ، به اينكه بتى براى خود اتخاذ كنند، و آن رابپرستند، آنطوركه مشركين مكه مردم را وادار به آن مى كردند،دليل اينكه گفتيم فتنه به معناى شرك است جمله : (و يكون الدين لله ) است ، و آيهمورد بحث نظير آيه : ( و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ، و ان تولوا فاعلمواان اللّهموليكم نعم المولى ونعم النصير) است كه مى فرمايد با مشركينقتال كنيد تا زمانى كه ديگر شركى باقى نماندحال اگر پشت كردند بدانيد كه سرپرست شما تنها خداست ، كه چه خوب سرپرست وچه خوب ياورى است .
و آيه نامبرده اين دلالت را دارد كه قبل از قتال بايد مردم را دعوت كرد، اگر دعوت راپذيرفتند كه قتالى نيست ، و اگر دعوت را رد كردند آن وقت ديگر ولايتى ندارند
، يعنى ديگر خدا كه نعم الولى و نعم النصير است ولى و سرپرست ايشان نيست و ديگرياريشان نمى كند، چون خدا تنها بندگان مؤ من خود رايارى مى فرمايد.
و معلوم است كه منظور از قتال اين است كه دين براى خدا به تنهايى شودو قتالى كهچنين تنهائى شود و قتالى كه هدفى دارد و تنها به اين منظور صورت مى گيرد معناندارد بدون دعوت قبلى به دين حق كه اساسش توحيد است آغاز شود.
نسخ نشدن آيه شريفه (قاتلوهم حتى لاتكون ) با آيه 29 توبه 
از آنچه گفتيم اين معنا روشن شد كه آيه شريفه به وسيله آيه : (قاتلواالذّين لايومنون باللّه و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم اللّه و رسوله و لا يدينون دين الحقمن الذّين اوتوا الكتاب حتى يعطواالجزيه عن يدوهم صاغرون ) نسخ نشده به اين گمانكه آيه مورد بحث مى فرمايد تا محو آخرين اثر فتنه و نابودى آخرين فرد مشرك واهل كتاب با ايشان قتال كنيد، و آيه سوره توبه مى فرمايد اگر تن به ذلت دادند وجزيه پرداختند دست از قتالشان برداريد پس اين آيه ناسخ آيه مورد بحث است .
ما گفتيم كه آيه مورد بحث اصلا ربطى بهاهل كتاب ندارد تنها مشركين را در نظر دارد و مراد از اينكه فرمود: (تا آنكه دين براى خداشود) اين است كه مردم اقرار به توحيد كنند و خدا را بپرستند واهل كتاب اقرار به توحيد دارند هر چند كه توحيدشان توحيد نيست و اين اقرارشان درحقيقت كفر به خدا است همچنانكه خداى ت عالى در اين باره فرموده : (انهم لا يومنونباللّه و اليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق ) ايشانايمان به خدا و روز جزا ندارند و آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام نمى دانند وبه دين حق متدين نمى شوند و ليكن اسلام بهمين توحيد اسمى از ايشان قناعت كرده ، مسلمينرا دستور داده با ايشان قتال كنند تا حاضر به جزيه شوند و در نتيجه كلمه حق بركلمه آنان مسلط گشته دين اسلام بر همه اديان قاهر شود.


فان انتهوا فلا عدوان الا على الظالمين ...


يعنى اگر دست از فتنه برداشته به آنچه شما ايمان آورده ايد ايمان آوردند ديگر باايشان مقاتله مكنيد، و ديگر عدوانى نيست مگر بر ستمگران ، پس در اين جمله سبب به جاىمسبب به كار رفته ، كه نظيرش در جمله : (فان انتهوا فان اللّه غفور رحيم ...) گذشت، پس آيه شريفه مورد بحث نظير آيه (فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوةفاخوانكم فى الدين مى باشد.


الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص...


كلمه (حرمات ) جمع حرمت است و حرمت عبارت است از چيزى كه هتك آن حرام و ترجمه تعظيمشواجب باشد،
و منظور از حرمات در اينجا حرمت ماههاى حرام و حرمت حرم مكه است و حرمت مسجد الحرام ، ومعناى آيه اين است كه چونكه كفار حرمت ماه حرام را رعايت نكردند، و در آن جنگ راه انداختند،و هتك حرمت آ ن نموده در سال حديبيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاباو را از عمل حج باز داشته به سويشان تيراندازى و سنگ پرانى كردند پس براى مؤمنين هم جايز شد با ايشان مقاتله كنند، پس عمل مسلمين هتك حرمت نبود بلكه جهاد در راه خدا وامتثال امر او در اعلاى كلمه او بود.
حتى اگر كفار در خود مكه و مسجد الحرام دست به جنگ مى زدند، باز هم براى مسلمانانجايز بود با آنها معامله به مثل كنند، پس اينكه فرمود: (الشهر الحرام بالشهر الحرام) بيان خاصى است كه تنها شامل يك مصداق از حرمت ها مى شود و آن حرمت شهر حرام استولى دنبالش بيان عامى آمده كه شامل همه حرمت ها مى گردد و آن عبارت است از جمله (فمناعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم )، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود كهخداى سبحان قصاص در خصوص شهر حرام را هم تشريع كرده ، براى اينكه قصاص درتمامى حرمات را تشريع كرده ، كه شهر حرام هم يكى از آنهاست و اگر قصاص راتشريع كرده بدان جهت است كه تجاوز درمقابل تجاوز را با رعايت برابرى تشريعنموده است .
آنگاه مسلمانان را سفارش مى كند به اينكه ملازم طريق احتياط باشند، و در اعتدا و تجاوزبه عنوان قصاص پا از حد فراتر نگذارند چون مساءله قصاص با استعمال شدت و خشم و سطوت و ساير قوائى كه آدمى را به سوى طغيان و انحراف از جادهعدالت مى خواند سروكار دارد و خداى تعا لى معتدين يعنى همين منحرفين از جادهاعتدال را دوست نمى دارد، و چنين افراد بيش از آن احتياجى كه به قصاص و انتقام دارندبه محبت خدا و ولايت و نصرت او محتاجند، و بدين جهت در آخر فرمود: (و اتقوا اللّه واعلموا ان اللّه مع المتقين .)
تجاوز ابتدائى مذموم و ممنوع ، و تجاوز در برابر تجاوز، پسنديده و مشروع مىباشد
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد: كه چگونه خداى تعالى با اينكه معتدين و متجاوزين رادوست نمى دارد، در اين آيه به مسلمانان دستور داده به متجاوزين تجاوز كنند؟ جوابش ايناست كه اعتدا و تجاوز وقتى مذموم است ، كه درمقابل اعتداى ديگران واقع نشده باشد و خلاصه تجاوز ابتدائى باشد، و اما اگر درمقابل تجاوز ديگران باشد، در عين اينكه تجاوز است ديگر مذموم نيست ، چون عنوان تعالىاز ذلت و خوارى را به خود مى گيرد، و اينكه جامعه اى بخواهد از زير بار ستم و استعباد و خوارى درآيد خود فضيلت بزرگى است ، همانطور كه تكبر با اينكه ازرذائل است ، در مقابل متكبر از فضائل مى شود، و سخن زشت گفتن با اينكه زشت است ،براى كسى كه ظلم شده پسنديده است .


وانفقوا فى سبيل اللّه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ...


در اين آيه دستور مى دهد براى اقامة جنگ در راه خدامال خود را انفاق كنند، و پاسخ از اينكه چرا انفاق را مقيد كرد به قيد (در راه خدا) همانپاسخى است كه اول آيات در تقييد قتال به قيد (در راه خدا) گفتيم ، و حرف (با) در جمله: (باءيديكم ) زيادى است ، كه تنها خاصيت تاءكيد را دارد.
ومعنا چنين مى شود: (دست خود به تهلكه نيفكنيد) و اين تعبير كنايه است از اينكهمسلمان نبايد نيرو و است طاعت خود را هدر دهند، چون كلمه دست به معناى مظهر قدرت و قوتاست ، بعضى هم گفته اند: حرف با، زائد نيست ، بلكه با سببيت است ، ومفعول (لا تلقوا) حذف شده ، معنايش (لا تلقوا انفسكم بايدى انفسكم الى التهلكه ،يعنى خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد) مى باشد و تهلكه به معناى هلاكت است ، وهلاكت به معناى آن مسيرى است كه انسان نمى تواند بفهمد كجا است ، و آن مسيرى كه نداندبه كجا منتهى مى شود، و كلمه تهلكه بر وزن تفعله بضمه عين است ، و در لغت عرب هيچمصدر ديگرى به اين وزن وجود ندارد.
آيه شريفه مطلق است ، و در نتيجه نهى در آن نهى از تمامى رفتارهاى افراطى وتفريطى است ، كه يكى از مصاديق آن بخل ورزيدن و امساك از انفاقمال در هنگام جنگ است ، كه اين بخل ورزيدن باعث بطلان نيرو و از بين رفتن قدرت استكه باعث غلبه دشمن بر آنان مى شود، همچنانكه اسراف درانفاقال و از بين بردن همه اموال باعث فقر و مسكنت و در نتيجه انحطاط حيات و بطلانمروت مى شود.
معناى احسان در برابر ظالم 
سپس خداى سبحان آيه را با مساءله احسان ختم نموده ، مى فرمايد: (و احسنوا ان اللّه يحبالمحسنين ...)، و منظور از احسان خوددارى و امتناع ورزيدن ازقتال ، و يا رافت و مهربانى كردن با دشمنان دين وامثال اين معانى نيست ، بلكه منظور از احسان اين است كه هر عملى كه انجام مى دهند خوبانجام دهند، اگر قتال مى كنند به بهترين وجهقتال كنند، و اگر دست از جنگ بر مى دارند، باز به بهترين وجه دست بردارند، و اگربه شدت يورش مى برند و يا سخت گيرى مى كنند، باز به بهترين وجهش باشد واگر عفو مى كنند به بهترين وجهش باشد.
پس كسى توهم نكند كه احسان به ظالم آن است كه دست از او بردارند تا هر چه مى خواهدبكند، بلكه دفع كردن ظالم خود احسانى است بر انسانيت ، زيرا حق مشروع انسانيت راازاو گرفته اند، و از دين دفاع كرده اند كه خود مصلح امور انسانيت است ، همچنانكهخوددارى از تجاوز به ديگران در هنگام است يفاى حق مشروع ، و نيز از احقاق حق بهطريقه غير صحيح خود احسانى ديگر است ،
و اصولا غرض نهائى از همه مبارزات و جنگها و ساير واجبات دين ، محبت خداست ، كه برهر متدين به دين ، واجب است آن محبت را از ناحيه پروردگارش به وسيله پيروى و متابعتاز رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جلب كند، همچنانكه فرمود:(قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ).
آيات مورد بحث كه راجع به قتال است با نهى از اعتدا و تجاوز شروع شده و با امر بهاحسان و اينكه خدا محسنين را دوست مى دارد ختم گرديده ، و در اين نكته حلاوتى است كهبر هيچ كس پوشيده نيست .
معرفى جهادى كه قرآن بدان فرمان داده 
گفتارى پيرامون جهادى كه در قرآن بدان فرمان داده شده است 
آيا قرآن بشر را به خونريزى و كشورگشائى دعوت كرده ؟ و يا از فرمان جهادش هدفديگرى دارد؟ در قرآن كريم به آياتى بر مى خوريم كه مسلمانان را به تركقتال و تحمل هر آزار و اذيتى در راه خدا دعوت كرده ، از آن جمله فرموده :(قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون ، و لا انتم عابدون ما اعبد). و نيز فرموده :(فاصبر على ما يقولون ) و نيز مى فرمايد: ( الم تر الى الذّينقيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوه و آتوا الزكوة فلما كتب عليهمالقتال ) و گويا اين آيه اشاره مى كند به آيه : ( و دكثير مناهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحقفاعفوا و اصفحوا حتى ياتى اللّه بامره ، ان اللّه علىكل شى ء قدير، و اقيموا الصلوه و آتوا الزكوة ).
بعد از آنكه مدتها مسلمين را سفارش مى كرد تا با كفار مماشات كنند، و در برابر آزار واذيتشان صبر و حوصله به خرج دهند، آياتى ديگرنازل شد و مسلمين را امر به قتال با آنان نمود، كه بعضى از آنها در اينجا از نظرخواننده مى گذرد:
دسته هاى مختلف آيات قرآنى راجع به جهادوقتال و مراتب و مراحل آن
(اذن للّذين يقاتلون بانهم ظلموا، و ان اللّه على نصرهم لقدير، االذين خرجوا من ديارهمبغير حق ، الا ان يقولوا ربنا اللّه ) و ممكن است بگوئيم آيه شريفه در باره دفاعىنازل شده است ، كه در واقعه بدر و امثال آن ماءمور بدان شده اند.
و هم چنين آيه شريفه : (و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ، و يكون الدين كله لله فانانتهوا فان اللّه بما يعملون بصير و ان تولوا فاعلموا ان اللّه موليكم نعم المولى ونعم النصير) و نيز آيه شريفه : ( و قاتلوا فىسبيل اللّه الذّين يقاتلونكم ، و لا تعتدوا، ان اللّه لا يحب المعتدين ).
دسته ديگر آياتى است كه در باره قتال با اهل كتابنازل شده مانند آيه :( قاتلواالذّين لا يومنون باللّه و لا باليوم الاخر، و لا يحرمون ماحرم اللّه و رسوله ، و لا يدينون دين الحق من الاذين و اتوا الكتاب حتى يعطوا الجزيه عنيدوهم صاغرون ).
دسته ديگر آيات قتال با عموم مشركين است ، كه غير ازاهل كتابند، مانند آيه شريفه : ( فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) و آيه : ( وقاتلواالمشركين كافه كما يقاتلونكم كافه ).
دسته ديگر آياتى است كه دستور مى دهد با عموم كفار چه مشرك و چهاهل كتاب قتال كنيد، مانند آيه : (قاتلواالذين يلونكم من الكفار، وليجدوا فيكم غلظه ).
اسلام و دين توحيد فطرى است و مجاهده در راه دفاع از اين دين نيز فطرى است 
و چكيده سخن اين شد كه قرآن كريم خاطرنشان مى سازد كه اسلام و دين توحيد اساس وريشه اش فطرت است ، و بهمين جهت مى تواند انسانيت را در زندگيش به صلاح بكشاند:(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و به هميندليل اقامة دين و نگهدارى آن مهم ترين حقوق قانونى انسانى است ، همچنانكه در جاىديگر فرمود: ( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الّذى اوحينااليك و ما وصينا بهابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ).
قرآن آنگاه حكم مى كند به اينكه دفاع از اين حق فطرى و مشروع ، حقى ديگر است كه آننيز فطرى است : ( و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع ومساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا و لينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز).
به حكم اين آيه قائم ماندن دين توحيد به روى پاى خود، و زنده ماندن ياد خدا در زمين ،منوط به اين است كه خدا به دست مؤ منين دشمنان خود را دفع كند، نظير اين آيه شريفهآيه : ( و لو لا دفع اللّه الناس ‍ بعضهم ببعض لفسدت الارض ).
و نيز در ضمن آيات قتال در سوره انفال اين جمله را آورده كه : (ليحق الحق ويبطل الباطل ، و لو كره المجرمون ) و آنگاه بعد از چند آيه مى فرمايد:( يا ايهاالذينآمنوا است جيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) كه در اين آيه جهاد و قتالى را كهمؤ منين را بدان مى خواند زنده كننده مؤ منين خوانده است ، و معنايش اين است كهقتال در راه خدا چه به عنوان دفاع از مسلمين و از بيضه اسلام باشد، و چهقتال ابتدائى باشد در حقيقت دفاع از حق انسانيت است ، و آن حق عبارت است از حقى كه درحيات خود دارد، پس شرك به خداى سبحان هلاك انسانيت ، و مرگ فطرت ، و خاموش شدنچراغ درون دلها است ، و قتال كه همان دفاع از حق انسانيت است اين حيات را بر مىگرداند، و بعد از مردن آن حق دوباره زنده اش مى سازد.
از اينجاست كه هر خردمند هوشيار متوجه مى شود كه اسلام به منظور تطهير زمين از لوثمطلق شرك و خالص ساختن ايمان به خداى سبحان بايد حكمى دفاعى داشته باشد، چونقتال در آياتى كه از نظر خواننده گذشت قتال براى از بين بردن شرك هاى علنى ووثنيت بود، نه شركتهاى درلفافه ، و يا به منظور اعلاى كلمه حق بر كلمهاهل كتاب ، و وادار ساختن آنان به پرداخت جزيه بود.
حكم قرآن درباره قتال با شرك هاى در لفافه و نمونه هايى چند از آياتقرآنىدرباره آن
و در خود اين آيات سخن از شركه اى در لفافه به ميان آمده ، مى فرمايد: كهاهل كتاب به خدا و رسولش ايمان ندارند، و به دين حق نمى گروند، پس معلوم مى شودهر چند به خيال خود داراى دين توحيد هستند، و ليكن در حقيقت مشركند، و شرك خود را پنهانمى دارند، و دفاع از حق فطرى انسانيت ايجاب مى كند آنان را به دين حق وادار سازد.
و قرآن كريم هر چند بطور صريح حكمى درباره اين دفاع بيان نكرده ، ليكن با وعده اىكه داده كه مؤ منين عليه دشمنانشان روزى در پيش خواهند داشت ، و با در نظر داشتن اينكهاين وعده منجر مى شود مگر با قتال عليه شرك هاى در لفافه ، از اينجا مى فهميم كهخداى تعالى اين مرتبه از قتال را هم كه همانقتال براى اقامة اخلاص در توحيد است تشريع نموده است ، اينك آياتى كه وعده نامبردهرا مى دهد از نظر خواننده مى گذرد: ( هو الّذىارسل رسوله بالهدى و دين الحق ، ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون )
و از اين آيه روشن تراين آيه است كه مى فرمايد:( و لقد كتبنا فى الزبور من بعدالذكر: ان الارض يرثها عبادى الصالحون ) و باز از اين مى فرمايد: ( وعد اللّهالذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ، كما است خلف الذّين من قبلهم، و ليمكنن لهم دينهم ، الّذى ارتضى لهم ، و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى ، لايشركون بى شيئا) چون از جمله : (مرابپرستند) به قرينه جمله (و چيزى شريكمنسازند) فهميده مى شود منظور از عبادت عبادت با اخلاص و با حقيقت ايمان است .
و در آيه زير مى بينيم كه بعضى از ايمان ها را شرك مى داند، و مى فرمايد: ( و مايومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) پس معلوم مى شود خدا روزى را وعده داده كه در آنروز زمين تصفيه شده ، و خالص در اختيار مؤ منين قرار مى گيرد، روزى كه در آن روز غيرخدا پرستش نشود، و خداى تعالى بطور حقيقت پرستش گردد.
و بسا كه بعضى توهم كنند: اين وعده الهى مستلزم تشريع حكم دفاع نيست ، چون ممكناست بدون توسل به اينگونه اسباب ظاهرى بلكه به وسيله مصلحى غيبى اين غرضحاصل گردد، اما اين حرف با جمله (ليستخلفنهم فى الارض ...) منافات دارد، براىاينكه است خلاف وقتى تحقق مى يابد كه عده اى از بين بروند، و يا از مكانى كه بودندكوچ كنند، و عده اى ديگر جاى آنان را بگيرند، پس مساءلهقتال در اين جمله خوابيده . علاوه بر اينكه آيه 54 از سوره مائده كه تفسيرش خواهد آمدمى فرمايد: (يا ايهاالذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم ويحبونه ، اذله على المؤ من ين ، اعزة على الكافرين ، يجاهدون فىسبيل اللّه ، و لايخافون لومه لائم ).
و بطوريكه ملاحظه مى كنيد، به اين معنا اشاره دارد، كه به زودى به امر خدا دعوتىحقه و نهضتى دينى به پا خواهد خواست ، و معلوم است كه چنين دعوت و نهضتى بدون جهادو خونريزى تصور ندارد.
پاسخ بگفته غلط: اسلام دين شمشير و اجبار است و مخالف روش انبياى سلف مىباشد!
با بيانى كه گذشت پاسخ ايرادى كه اسلام كرده اند نيز داده مى شود، چوناشكال كنندگان مى گويند: نهضت هاى دينى تا آنجا كه از انبياى گذشته سراغ داريمطورى بوده كه با جهاد سازش نداشته ، چون دين انبيا در سير و پيشرفتش تنها بهدعوت و هدايت تكيه داشته ، نه اكراه مردم بر ايمان ، تا در صورت تخلف پاىقتال به ميان آيد، و در نتيجه خونريزى و اسيرى و غارت مطرح شود، و بهمين جهت استكه چه بسا اشخاصى چون مبلغين مسيحيت دين اسلام را دين شمشير و خون دانسته ، و بعضى ديگر دين اجبار و اكراه خوانده اند.
پاسخى كه گفتيم از بيان گذشته ما استفاده مى شود، اين است كه قرآن مى گويد اسلاماساسش بر حكم فطرت بشر است ، فطرتى كه هيچ انسانى در احكام آن ترديد نمىكند، و كمال انسان در زندگيش را همان مى دانند كه فطرت بدان حكم كرده باشد، و بهسويش بخواند، و اين فطرت حكم مى كند به اين كه تنها اساس و پايه اى كه بايدقوانين فردى و اجتماعى بشر بر آن اساس تضمين شود، توحيد است ، و دفاع از چنيناساس و ريشه و انتشار آن در ميان جامعه ، و نگهبانى آن از نابودى و فساد، حق مشروعبشر است و بشر بايد حق خود را است يفا كند،حال به هر وسيله اى كه ممكن باشد، البته از آنجائى كه ممكن است در است يفاى اين حقخود دچار تندرويها و يا كندرويها شود، خود قرآن راهاعتدال و ميانه روى را ارائه داده ، نخست است يفاء اين حق را با صرف دعوت آغاز كرده ، ودستور داده تا در راه خدا اذيت هاى كفار را تحمل كنند، و در مرحله دوم از جان ومال و ناموس مسلمين و از بيضه اسلام دفاع نموده ، متجاوزين را سر جاى خود بنشانند، ودر مرحله سوم اعلان جنگ دهند، و قتال ابتدائى را آغاز كنند، كه هر چند به ظاهر قتالى استابتدائى ، ليكن در حقيقت دفاع از حق انسانيت و كلمه توحيد و يكتاپرستى است و اسلامهرگز قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نكرده است ، همچنانكه تاريخزندگى پيامبر اسلام شاهد است . كه عادتش بر اين جريان داشته ، و خداى تعالى در اينباره فرموده :( ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه ، و جادلهم بالتى هىاحسن ).
و اين آيه شريفه مطلق است ، و اطلاقش دليل بر همان گفته ما است ، كه اسلام هرگزقبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نكرده است و نيز و فرموده :(ليهلك هلك عن بينه ، و يحيى من حى عن بينة )
پاسخ به اشكال مسلمان شدن برخى از روى ترسوتحميل قانون به اقليت ها
و اما اينكه گفته اند لازمه توسل به جنگ و زور اين است كه بعد از غلبه اسلام بر كفرپاره اى از افراد از ترس مسلمان شوند، در جواب مى گوئيم : ايناشكال وارد نيست براى اينكه اگر احياء انسانيت و رساندن انسانها به حيات انسانيشانموقوف شد بر اينكه اين حق مشروع را كه همه انسانهاى سليم الفطره خواهان آن هستندبر چند نفرى كه سلامت فطرت خود را از دست داده اندتحميل كنيم ، تحميل مى كنيم ، و هيچ عيبى و اشكالى هم ندارد، البته اين كار را بعد ازاقامة حجت هاى بالغه و روشن كردن حق انجام مى دهيم ، (كه چه بسا از آن عده معدود چندتنى به وسيله همين اقامة حجت بخود آيند، و تسليم حكم فطرت خود شوند).
و مساءله تحميل قانون به اقليت هائى كه زير بار قانون نمى روند، طريقه اى است كهدر ميان همه ملتها و دولت ها داير است ، نخست افراد متمرد و متخلف از قانون را دعوت بهرعايت قانون مى كنند، آنگاه اگر زير بار نرفتند، به هر وسيله اى كه ممكن باشدقانون را بر آنان تحميل مى كنند، هر چند به جنگ و كشتار باشد بالاخره همه بايد بهقانون عمل كنند، حال يابطوع و رغبت خود، و يا به اكراه .
علاوه بر اينكه مساءله اكراه و اجبار نسبت به قوانين دينى در بيش از يكنسل اتفاق نمى افتد، چون اصولا هميشه كره زمينمحل زندگى يك نسل است ، و اين يك نسل است كه ممكن است افرادى سركش و ياغى داشتهباشد و تعليم و تربيت دينى نسلهاى آتيه و بعدى را اصلاح مى كند، و او را با دينفطرى بار مى آورد و قهرا همه افراد بطوع و رغبت خود به سوى دين توحيد رو مىآورند، و خلاصه در نسلهاى بعد ديگر اكراهى اتفاق نمى افتد.
مسئله قبال و سيره انبياء الهى در ارتباط با آن 
و اما اينكه اشكال كرده و گفته اند: ساير انبيا كارشان صرف دعوت و هدايت بود، وتاريخ زندگى آن حضرات تا آنجا كه در دسترس ما است هيچ نشان نداده كه دست بهاسلحه برده باشند، و يا اصولا پيشرفت آنچنانه اى كرده باشند كه زمينه قيامبرايشان فراهم شده باشد، اين نوح و هود و صالح عليهم السلامند كه مى بينيم هموارهمقهور و مظلوم دشمنان بوده اند، و سلطه دشمن از هر طرف احاطه شان كرده بود، و همچنينعيسى (عليه السلام ) در ايامى كه در بين مردم بود ومشغول به دعوت بود هيچ پيشرفتى نكرد (و به جز عده اى انگشت شمار به نام حواريين دورش را نگرفتند، با اين حال او چگونه مى توانست قيام كند)، و اين انتشارى كه دردعوت آن جناب مى بينيم بعد از آمدن ناسخ شريعتش يعنى آمدن اسلام صورت گرفت ،(آرى بعد از آنكه اسلام طلوع كرد جمعى كه نمى خواست ند زير بار اسلام بروند،سنگ مسيحيت رابه سينه زدند، و نتيجتا مسيحيت رواج يافت ).
علاوه بر اينكه جمعى از انبيا هم بودند كه در راه خدا قيام كرده ، و دست به شمشير زدند،كه تورات و قرآن عده اى از آنان را نام مى برند، قرآن كريم بطور اشاره و بدون ذكرنام مى فرمايد: ( و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير، فما و هنوا لما اصابهم فىسبيل اللّه ، و ما ضعفوا و ما است كانوا، و اللّه يحب الصابرين ، و ما كان قولهم الا انقالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا، و ثبت اقدامنا و انصرنا على القومالكافرين .)
و نيز نقل مى كند كه موسى قوم خود را دعوت كرد تا با قوم عمالقهقتال كنند، و مى فرمايد: ( و اذ قال موسى لقومه - تا آنجا كه مى فرمايد - يا قومادخلوا الارض المقدسه التى كتب اللّه لكم ، و لا ترتدوا على ادباركم ، فتنقلبواخاسرين - تا آنجا كه مى فرمايد - قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهبانت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ).
و نيز فرموده : (الم تر الى الملا من بنى اسرائيل ؟ اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكانقاتل فى سبيل اللّه ) تا آخر داست ان طالوت و جالوت .
و نيز در داست ان سليمان و ملكه سبا مى فرمايد: (الا تعلوا على و اتونى مسلمين - تاآنجا كه مى فرمايد - قال ارجع اليهم ، فلناتينهم بجنود لاقبل لهم بها، و لنخرج نهم منها اذله و هم صاغرون ) و اين تهديدى كه با جمله (فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها) كرده تهديدى است ابتدائى وَآلِه ناشى از دعوتى ابتدائى بوده است .
بحث اجتماعى 
بحث اجتماعى (در بيان اينكه هر قتال و مبارزه اى جنبه دفاعى دارد) 
در اين معنا هيچ شكى نيست كه اجتماع هر جاتحقق يافته چه اجتماع نوع انسان ، و چهاجتماعات مختلفى كه احيانا در انواعى از حيوانات (چون مورچه و موريانه و زنبورعسل ) مى بينيم ، مبنى بر احساس فطرى آن موجود به احتياج بدان بوده ، ساده تربگويم موجودى كه مى بينيم اجتماعى زندگى مى كند، بدين جهت دست بهتشكيل اجتماع زده كه فطرتش حكم كرده به اينكه تو محتاج هستى كه اجتماعى زندگىكنى ، و گرنه هستى و بقايت در معرض خاطر قرار مى گيرد.
و همانطور كه فطرتش به او حق داده در حفظ وجود و بقايش در ساير موجودات كهدخالتى در حفظ وجودش دارند تصرف كند، انسان نيز در جماد و نبات و حيوان و حتى درانسان به هر وسيله ممكن ، تصرف مى كند، و براى خود چنين حقىقائل است هر چند كه مزاحم حقوق حيوانات ديگر و ياكمال نبات و جماد باشد و نيز به حيوان حق داده كه در گياهان و جمادات تصرف كند، وخود را صاحب چنين حقى بداند، همينطور فطرتش به او اين حق را داده كه از حقوق مشروعخود دفاع كند، چون مشروعيت آن حقوق هم به فطرتش ثابت شده ، و معلوم است كه حقتصرف بدون حق دفاع تمام نمى شود (اگر واقعا تصرف در فلان موجود حق مشروع مناست ، بايد حق داشته باشم كه از تصرف ديگرانجل و گيرى بعمل آورم ، و گرنه ديگران مزاحم من خواهند شد).
آرى دنيا دار تزاحم و ناموس حاكم بر آن ، ناموس تنازع در بقااست ، پس هر نوعى كهگفتيم به حكم فطرتش مى خواهد هستى و بقاى خود را حفظ كند، با همان شعور فطرى اينحق را هم براى خود قائل است كه از حقوق و منافع خود دفاع كند، و اذعان و اعتقاد دارد كهاين عمل برايش مباح است ، همانطور كه معتقد بود تصرف در موجودات ديگر برايش جايزو مباح است .
و هيچ دليلى بهتر از مشاهدات ما در انواع حيوانات نيست ، كه مى بينيم هر حيوانى براىروزى كه بخواهد از حق خود دفاع كند بدنش مجهز به ادوات دفاع شده ، مثلا در سرششاخ روئيده ، يا در سر انگشتانش چنگ ، و يا در دهانش انياب روئيده ، و يا ظلف و خار ومنقار و يا چيز ديگرى دارد، و يا اگر به هيچ يك از اين سلاح ها مجهز نشده ، بقايش مانندآهو فرار مى كند، و يا مانند سوسمار پنهان مى شود و يا بعضى از حشرات خود را بهمردن مى زند، و بعضى ديگر چون ميمون و خرس و روباه وامثال آن كه قادر بر حيله گرى هستند در هنگام دفاع از خود انواع حيله ها را بكار مىبرند.
انسان و جايگاه او از نظر دفاعى در بين حيوانات 
در بين همه حيوانات ، انسان براى دفاع از خود و از حقوق خود (به جاى شاخ و نيش وچنگال و چيزهاى ديگر) مسلح به شعور فكرى است ، كه در راه دفاع از خود مى تواندموجودات ديگر را به خدمت بگيرد، همانطور كه مى توانست در راه انتفاع از آنها سلاحشعور خود را بكار گيرد.
انسان نيز مانند ساير انواع موجودات فطرتى دارد و فطرتش قضائى و حكمى دارد، كهيكى از آنها اين است كه گفتيم : انسان حق دارد در موجودات ديگردخل و تصرف كند، ديگر اينكه حق دارد از خودش و از حق فطريش دفاع نمايد، و همين حقدفاعى كه انسان به فطرتش معتقد بدان شده ، او را وادار مى كند به اينكه در همهمواردى كه اجتماع انسانى آن را مهم تشخيص مى دهد از اين حق خود استفاده نموده ، با كسىو يا جامعه ديگرى كه مى خواهد حق او را ضايع كند مقاتله و كارزار كند، اما به او اجازهنمى دهد كه توسل به جنگ و زور را در حق اولش نيز به كار ببندد، هر چند كه حق اوليشنيز فطرى بود، و به حكم فطرتش در طريق منافع زندگيش هر چيزى را كه مى توانستاستخدام كند استخدام مى كرد.
حال ممكن است بپرسى : چرا در دفاع از خود و از منافعش حق داشتمتوسل به زور شود، و كارزار كند، ولى در به دست آوردن حق اولش چنين حقى ندارد، درپاسخ مى گوئيم : اين معنا را اجتماع به گردنش ‍ گذاشته ، چون هر چند كه فطرتشبه او مى گفت تو در به دست آوردن منافعت مى توانى در هر موجودىدخل و تصرف كنى ، و حتى همنوعان خودت را نيز به خدمت بگيرى ، و ليكن در زندگىاجتماعى اين را فهميد كه همنوعانش در احتياج به منافع مانند او هستند. لذا ناگزير شدبه منظور حفظ تمدن و عدالت اجتماعى با همنوعان خودمصالحه كند يعنى از آنان آن مقدارخدمت بخواهد كه خودش به آنان خدمت كرده ، ومعلوم است كه تشخيص برابرى ونابرابرى اين دو خدمت و ميزان احتياج و تعديل آن به دست اجتماع است .
پس معلوم شد كه انسان در هيچ يك از مقاتلات و جنگ هائى كه راه انداختهدليل خود را استخدام و يا است ثمار و برده گيرى مطلق كه حكم اولى فطرت او بودقرار نداده و نمى دهد، بلكه دليل را عبارت مى داند از حق دفاع ، از اينكه مى تواند درحفظ منافع خود دست به دفاع و كارزار بزند، و خلاصه براى خود حقى را فرض مىكند، و سپس مى بيند كه ديگران دارند آن را ضايع مى كنند، لذا برمى خيزدو در مقام دفاعاز آن بر مى آيد.
بحث روايتى (در ذيل آيات قتال 
پس هر قتالى در حقيقت دفاع است ، حتى بهانه فاتحين و كشورگشايان هم همين دفاع است، اول براى خود نوعى حق مثلا حق حاكميت و يا لياقت قيموميت بر ديگران و يا فقر و تنگىمعيشت و يا كمبود زمين و امثال آن براى خود فرض مى كند، و آنگاه در مقام دفاع ازاين حقفرضى بر مى آيد، و وقتى از آنان سؤ ال مى شود: چرا به مردم حمله مى كنى و خونهامى ريزى ، و در زمين فساد راه مى اندازى ؟ و چرا حرث ونسل را تباه مى كنى ؟ در پاسخ مى گويد از حق مشروعم دفاع مى كنم .
پس روشن شد كه دفاع از حقوق انسانيت حقى است مشروع و فطرى ، و فطرت ، است يفاىآن حق را براى انسان جايز مى داند، بله از آنجائى كه اين حق مطلوب به نفس نيست ، بلكهمطلوب به غير است ، لذا بايد با آن غير مقايسه شود، اگر آن حقى كه به خاطر آن مىخواهد دفاع كند آنچنان اهميتى ندارد كه به خاطر است يفايش دست به جنگ و خونريزىبزند، از آن حق صرف نظر مى كند، چون مى بيند براى دفاع از آن ضرر بيشترى رابايد تحمل كند، و اما اگر ديد منافعى كه در اثر ترك دفاع از دست مى دهد، مهم تر وحياتى تر از منافعى است كه در هنگام دفاع از دستش مى رود، در اين صورت تن بهدفاع و تحمل زحمات و خسارات آن مى دهد.
و قرآن كريم اثبات نموده كه مهم ترين حقوق انسانيت توحيد و قوانين دينيه اى است كهبر اساس توحيد تشريع شده ، همچنانكه عقلاى اجتماع انسانى نيز حكم مى كنند براينكه مهم ترين حقوق انسان حق حيات در زير سايه قوانين حاكمه بر جامعه انسانى است ،قوانينى كه منافع افراد را در حياتشان حفظ مى كند.
بحث روايتى 
در ذيل آيات قتال 
در مجمع البيان از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه :( و قاتلوا فىسبيل اللّه ...) گفته است : اين آيه در صلح حديبيهنازل شده ، و جريان از اين قرار بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درسالى كه مى خواست عمره بجاى آورد با هزار و چهار صدنفر از مدينه بيرون آمد، و تاحديبيه راه طى كرد، در حديبيه مشركين مكه آن جناب را از ورود به مكه مانع شدند، ومسلمانان ناگزير شدند هدى خود را نحر كنند، آنگاه با مشركين اينطور صلح كردند كهمسلمانان امسال به مدينه برگردند، و سال بعد به زيارت آيند، واهل مكه سه روز شهر را براى مسلمانان خالى كنند، و در اين سه روز طواف خانه كعبهنموده هر كار ديگرى خواست ند بكنند، رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدوندرنگ به مدينه برگشت تا سال بعد آن جناب و يارانش آماده حركت جهت عمره القضاشدند،
و ترسيدند قريش به عهدسال قبل خود وفا نكنند و باز هم از ورود به مكه جلوگيرشانشوند، و ناگزير پاى كارزار به ميان آيد، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )هم هيچ راضى نبود كه در ماه حرام و در حرم كارزار كند لذا اين آيه شريفهنازل شد.
مؤ لف : اين معنا در الدرالمنثور به چند طريق از ابن عباس و غير اونقل شده .
و نيز در مجمع البيان از ربيع بن انس ، و عبد الرحمان بن زيد بن اسلم ، روايت كرده كهگفته اند: اين آيه اولين آيه اى است كه دربارهقتال نازل شده ، و چون نازل شد رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با هر كس كهبا آن جناب سر جنگ داشت قتال مى كرد، و با هر كس كه از جنگ دست بر مى داشت او نيزترك قتال مى كرد، تا آنكه آيه شريفه : (اقتلوا الم شركين حيث وجدتموهم )نازل شد، و آيه قبلى را نسخ كرد.
مؤ لف :اين حرف اجتهادى است از انس و عبدالرحمان ، و گرنه خواننده گرامى متوجه شدكه آيه شريفه ناسخ آيه مورد بحث نيست ، بلكه ازتعميم دادن حكم است بعد از خصوصىبودنش .
و در مجمع در ذيل آيه : (واقتلوهم حيث ثقفتموهم ...) مى گويد: سببنزول اين آيه اين بود كه مردى از صحابه مردى از كفار را در ماه حرام بهقتل رسانيد، كفار، مؤ منين را به اين عمل توبيخ كردند، خداى تعالى در پاسخ آنانفرمود: جرم فتنه در دين يعنى شرك ورزيدن از جرمقتل نفس در ماه حرام عظيم تر است ، هر چند كه آن نيز جايز نيست .
رواياتى در ذيل آيه (وقاتلوهم حتى لا تكون فتنه ) 
مؤ لف : خواننده محترم توجه فرمود كه از ظاهر كلام بر مى آيد كه سياق آيه شريفه باآيات بعدش يك سياق است ، و همه يك دفعه نازل شده . (پس اگر اين واقعه سببنزول باشد سبب نزول همه آيات مورد بحث است نه تنها آيه نامبرده ). (مترجم )
و در الدر المنثور در ذيل آيه : (و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ...) به چند طريق ازقتاده روايت كرده كه گفت : معناى (قاتلوهم حتى لا تكون فتنة ) اين است كه با مشركينقتال كنيد، تا ديگر شركى باقى نماند، و دين همه اش براى خدا باشد، يعنى تا آنكههمه به كلمه (لا اله الا اللّه ) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدان دعوتمى كرد و به خاطر آن قتال مى نمود، اعتراف كنند.
براى ما نقل كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمود: خداىتعالى مرا مامور نموده تا با مردم قتال كنم ،
و اين قتال را ادامة دهم تا همه بگويند: (لا اله الا اللّه )حال اگر از دشمنى و كفر دست برداشتند، ما نيز از دشمنى دست بر مى داريم ، مگر ازدشمنى با ستمكاران و مى گويد: مراد از ستمكاران كسانى اند كه از گفتن ( لا اله الااللّه ) خوددارى مى كنند، كه قتال را با آنان ادامة بايد داد، تا اعتراف كنند.
مؤ لف : اينكه گفت : (مراد از ستمكاران ...)، كلام قتاده است ، كه او از كلامرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) استفاده كرده وخوبى است و نظير اين روايت رااز عكرمه آورده . و نيز در الدر المنثور است كه بخارى و ابوالشيخ و ابن مردويه از ابنعمر روايت كرده كه گفت : در فتنه عبد الله بن زبير دو نفر نزد عبداللّه عمر آمدند وگفتند: چرا با بودن توكه پسر عمر و صحابى رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستى مردم اين فتنه ها را بپا كردند، و چرا تو قيام نمى كنى ؟ گفت : براى اينكه خداخون برادرم را بر من حرام كرده ، پرسيدند: مگر خداى تعالى نفرموده : (و قاتلوهمحتى لا تكون فتنه ، قتال كنيد تا ديگر ف تنه اى نماند)؟ گفت : ماقتال كرديم تا آنكه فتنه اى باقى نماند، و دين همه اش براى خدا شد، و شما مى خواهيدقتال كنيد تا فتنه باشد، و دين براى غير خدا شود.
مؤ لف : عبد اللّه بن عمر و آن دو نفر در معناى فتنه اشتباه كردند، نه پرسش كنندگانمعناى فتنه را فهميدند، نه پاسخ گوينده ، و ما در سابق فتنه را معنا كرديم ، و موردعبد اللّه بن زبير اصلا مورد فتنه نبوده بلكه مورد فساد در زمين ، و يا موردقتال بداعى ظلم بوده ، و مسلمانان نمى توانستند درباره آن سكوت كنند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه : (و قاتلوهم حتى لا تكون فتننه ) گفته : يعنى تاشرك نماند، آنگاه گفته است اين تفسير از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
رواياتى در ذيل آيه (الشهر الحرام بالشهر الحرام ) ومسئلهقتال در ماههاى حرام
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (الشهر الحرام بالشهر الحرام ) از علاء بنفضيل روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم : آيا مسلمانان در شهر حرام ابتداء بهقتال مى كنند؟ (يعنى آيا چنين عملى جايز است ؟) فرمود: وقتى مشركين در آغاز رعايتحرمت شهر حرام را نكنند، مسلمين هم مى توانند از اين بابت آزاد باشند، اگر ديدندقتالشان در شهر حرام باعث پيروزى است ، مى توانند در شهر حرام آغاز كنند، اين هماناست كه آيه شريفه : (الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص ) بيانش مىكند.
و در الدر المنثور است كه احمد و ابن جرير و نحاس دركتاب ناسخش از جابر بن عبد اللّهروايت آورده كه گفت : رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز در ماه حرام جنگنمى كرد، مگر وقتى كه كفار جنگ را آغاز كرده باشند، و حتى اگرقبل از ماههاى حرام در جنگ بود، همينكه ماه حرام مى رسيد جنگ رامتوقف مى كرد، تا ماه حرامتمام شود.
و در كافى از معاويه بن عمار روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) اينمساءله را پرسيدم ، كه مردى مردى ديگر را در بيرون حرم مكه بهقتل رسانيده ، و پس از آن داخل حرم شده ، آيا مى شود در حرم حد را بر او جارى كرد؟فرمود: نه مادام كه از حرم بيرون نشده او را نمى كشند، و آب و غذا هم نمى دهند، و چيزىبه او نمى فروشند تا از حرم بيرون شود، آن وقت حدبر او جارى مى كنند، عرضهداشتم چه مى فرمائى درباره مردى كه در حرمقتل و يا دزدى كرده ؟ فرمود در همان حرم حد بر او جارى مى شود، براى اينكه خود اورعايت حرمت حرم را نكرده ، و خداى عزوجل در اين مورد فرموده : (فمن اعتدى عليكم فاعتدواعلنتايه بمثل ما اعتدى عليكم )، آنگاه با اينكه او در حرم است حدش مى زنند چون قرآنمى فرمايد: (لا عدوان الا على الظالمين ، هيچ عدوان و تجاوزى نيست مگر عليه ستمكاران).
رواياتى در ذيل آيه (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ) 
در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درذيل آيه : (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ) فرموده : اگر مردى آنچه دارد همه رادر راه خدا انفاق كند كار خوبى انجام نداده ، و نمى توان گفت : مردى موفق است ، مگرنشنيده كه خداى تعالى مى فرمايد: (لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ، و احسنوا ان اللّهيحب المحسنين ، خود را به دست خود در هلاكت نيفكنيد، و احسان كنيد كه خدا نيكوكاران رادوست مى دارد) آنگاه فرمود: يعنى اهل اقتصاد و ميانه روى را دوست مى دارد. شيخ صدوقهم از ثابت بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )فرمود: اطاعت سلطان واجب است ، و هر كس ‍ اطاعت سلطان را ترك كند، اطاعت خدا را ترككرده ، و در نهى او داخل شده است كه فرمود: (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه )
و در الدر المنثور به چند طريق از اسلم ابى عمران روايت كرده كه گفت : درقسطنطنيه مىجنگيديم ، فرمانده نيروى مصر عقبة بن عامر، و فرمانده نيروى شام فضالة بن عبيد بود
(روزى ) لشكر عظيمى از روم در برابر ما صف آرائى كرد، ما نيز در برابر آنها صفآرائى كرديم ، مردى از مسلمانان بر صف روم حمله كرد بطوريكهداخل در صف ايشان شد، مردم صدايشان به گفتن سبحان اللّه و اينكه چرا اين مرد خود رابه تهلكه افكند بلند شد، ابوايوب صحابىرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست و فرياد زد هان اى مردم : چرا شما اينآيه را تاءويل مى كنيد، و مساءله جهاد در راه خدا را از مصاديق آن مى شماريد؟ اين آيه درباره ما انصار نازل شد، كه وقتى خدا دين خود را غلبه و عزت داد، و ياوران آن بسيارشدند، بعضى از ما پنهانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بعضىديگر گفتند: فعلا كه خدا دين خود را عزت داد، و يارى كرد ما به سر وقت اموالمانبرويم ، كه بى صاحب مانده است ، و چرا نبايد اين كار را بكنيم و به اصلاح آنچه ازاموال كه فاسد شده بپردازيم ؟ اينجا بود كه خداى تعالى در رد گفتار ما اين آيه رانازل كرد: (و انفقوا فى سبيل اللّه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ) پس (برخلاف آنچه شما پنداشته ايد) تهلكه جهاد در راه خدا نيست ، بلكه عبارت است از تركجهاد و پرداختن به اصلاح اموال .
مؤ لف : همين اختلاف روايات در معناى آيه مؤ يد گفتار ما است كه آيه شريفه مطلق است وهر دو طرف افراط و تفريط در انفاق را شامل مى شود، بلكه تنها مختص به انفاق نيست ،افراط و تفريط در غير انفاق را هم شامل مى گردد.
سوره بقره ، آيات 203 196
آيات 203 - 196 بقره (مربوط به حج ) 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation