بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برگزیده تفسیر نمونه ـ ج 2, ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_04 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_07 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_08 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_09 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_10 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_11 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_13 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_14 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_15 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_16 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_17 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_18 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_19 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_20 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_21 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_22 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_23 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_24 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_26 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_27 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_28 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_29 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_30 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_31 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_32 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_33 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_35 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_36 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_5F25 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
 

 

 
 

و بـه دنـبـال آن اضافه مى كند: ((آنچه گفته شد يك افسانه ساختگى و داستان خيالى و دروغين نبود)) (ما كان حديثا يفترى ).
اين آيات كه بر تو نازل شده و پرده از روى تاريخ صحيح گذشتگان برداشته ,ساخته مغز و انديشه تـو نـيـست , ((بلكه (يك وحى بزرگ آسمانى است , كه ) كتب اصيل انبياى پيشين را نيز تصديق و گواهى مى كند)) (ولكن تصديق الذى بين يديه ).
بـه عـلاوه ;Š هر آنچه انسان به آن نياز دارد, ((و شرح هر چيزى )) كه پايه سعادت انسان است در اين آيات آمده است (وتفصيل كل شى ).
و بـه هـمـين دليل ((مايه هدايت (جستجوگران ) و مايه رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند)) (وهدى ورحمة لقوم يؤمنون ).
((پايان سوره يوسف )).

سوره رعد [13].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 43 آيه است .

محتواى سوره رعد:.

هـمـان گـونـه كه قبلا هم گفته ايم , سوره هاى مكى چون در آغاز دعوت پيامبر(ص ) و به هنگام درگيرى شديد با مشركان نازل شده است غالبا پيرامون مسائل عقيدتى مخصوصا دعوت به توحيد و مـبارزه با شرك و اثبات معاد سخن مى گويد, در حالى كه سوره هاى مدنى كه پس از گسترش اسلام و تشكيل حكومت اسلامى نازل گرديد, پيرامون احكام و مسائل مربوط به نظامات اجتماعى , طبق نيازمنديهاى جامعه بحث مى كند.
ايـن سـوره كـه از سـوره هاى مكى است نيز همين برنامه را تعقيب كرده است وپس از اشاره به به حـقـانيت و عظمت قرآن , به بيان آيات توحيد و اسرار آفرينش كه نشانه هاى ذات پاك خدا هستند مى پردازد.
سـپس به بحث معاد و زندگى نوين انسان و دادگاه عدل پروردگار مى پردازد واين ((مجموعه معرفى مبدا و معاد)) را, با بيان مسؤوليتهاى مردم و وظائفشان تكميل مى كند.
دگـربـار بـه مساله توحيد باز مى گردد سپس براى شناخت حق و باطل , مثال مى زند, مثالهايى زنده و محسوس , و براى همه قابل درك .
و از آنجا كه ثمره نهايى ايمان به توحيد و معاد, همان برنامه هاى سازنده وعملى است به دنبال اين بـحـثـهـا, مردم را به وفاى به عهد و صله رحم و صبر واستقامت و انفاق در پنهان و آشكار و ترك انتقامجويى دعوت مى كند.
و سرانجام دست مردم را مى گيرد و به اعماق تاريخ مى كشاند و سرگذشت دردناك اقوام ياغى و سركش گذشته را نشان مى دهد.
بـنـابـرايـن سوره رعد, از عقايد و ايمان شروع مى شود, و به اعمال و برنامه هاى انسان سازى پايان مى يابد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه ) بـار ديگر به حروف مقطعه برخورد مى كنيم , منتها اين سوره تنهاسوره اى است كه در آغاز ((الف , لام , ميم , را)) (المر) ديده مى شود.
محتمل است اين تركيب اشاره به اين باشد كه محتواى سوره ((رعد)) جامع محتواى هر دو گروه از سوره هايى است كه با ((الم )) و ((الر)) آغاز مى شود.
بـه هـر حـال نـخـسـتين آيه اين سوره از عظمت قرآن سخن مى گويد: ((اينها آيات كتاب بزرگ آسمانى است )) (تلك آيات الكتاب ).
((و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است )) (والذى انزل اليك من ربك الحق ).
و جـاى هـيـچ گـونـه شـك و ترديد در آن ديده نمى شود, چرا كه بيان كننده حقايق عينى جهان آفرينش و روابط آن با انسانها مى باشد.
((ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند)) (ولكن اكثر الناس لا يؤمنون ).
(آيه ).

نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان :.

بـعـد از بـيـان حروف مقطعه , به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد ونشانه هاى خدا در جهان آفـريـنـش مى پردازد, و چه زيبا مى گويد: ((خدا همان كسى است كه آسمانها را چنانكه مى بينيد بـدون سـتون برپا داشت )) يا آنها را ((با ستونهاى نامرئى برافراشت )) (اللّه الذى رفع السموات بغير عمد ترونها).
ايـن آيـه پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات , بركسى آشكار نبود, چرا كـه در آن زمـان ((هـيئت بطلميوس )) بر محافل علمى جهان و برافكار مردم حكومت مى كرد, و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تودرتو همانندطبقات پياز روى هم قرار داشتند ولى حدود هزار سـال بـعـد از نزول اين آيات , علم ودانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى , بكلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد, اين است كه كرات آسمانى هركدام در مدار و جايگاه خود, معلق وثابتند, بـى آنـكـه تكيه گاهى داشته باشند, و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت مى دارد, تعادل قوه جاذبه و دافعه است .
ايـن تـعـادل جـاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى , كرات آسمان را درجاى خود نگه داشته است .
سـپس مى فرمايد: خداوند ((بعد (از آفرينش اين آسمانهاى بى ستون كه نشانه بارز عظمت قدرت بـى انتهاى اوست ) بر عرش استيلا يافت )) و زمام تدبير جهان رادر كف قدرت گرفت (ثم استوى على العرش ).
بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها, سخن از تسخيرخورشيد و ماه مى گويد: او كـسـى اسـت كه : ((خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار وخدمتگذار ساخت )) (وسخر الشمس والقمر).
امـا ايـن نـظـام جـهـان ماده جاودانى و ابدى نيست , ((و هركدام (از اين خورشيدو ماه ) تا سرآمد مـشـخصى كه براى آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مى دهند)) (كل يجرى لا جل مسمى ).
وبه دنبال آن مى افزايد كه : اين آمدوشدها و دگرگونيها بى حساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فـايـده نـمـى بـاشد بلكه ((اوست كه همه كارها را تدبير مى كند))(يدبر الا مر) و براى هر حركتى حسابى , و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است .
((او آيات خويش را براى شما بر مى شمرد و ريزه كاريهاى آنها را شرح مى دهدتا به لقاى پروردگار و سراى ديگر ايمان پيدا كنيد)) (يفصل الا يات لعلكم بلقا ربكم توقنون ).
(آيه ) اين آيه , آيات الهى را در عالم بالا نشان مى دهد و انسان را به مطالعه زمين و كوهها و نهرها و انـواع مـيـوه ها و طلوع و غروب خورشيد دعوت مى كند, مى گويد:((و او كسى است كه زمين را گسترش داد)) (وهو الذى مد الا رض ) تا براى زندگى انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد.
پس از آن به مساله پيدايش كوهها اشاره مى كند و مى فرمايد: ((خداوند درزمين كوهها قرار داد)) (وجعل فيها رواسى ).
همان كوههايى كه در آيات ديگر قرآن ((اوتاد)) (ميخهاى ) زمين معرفى شده شايد به دليل اين كه كوهها از زير به هم پنجه افكنده اند و همچون زرهى تمام سطح زمين را پوشانده كه هم فشارهاى داخـلـى را از درون خنثى كنند و هم نيروى فوق العاده جاذبه ماه و جزر و مد را از بيرون , و به اين ترتيب , تزلزل و اضطراب وزلزله هاى مداوم را از ميان ببرند كره زمين را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.
سـپـس بـه آبـهـا و نـهـرهـايـى كـه در روى زمـين , جريان دارد اشاره كرده , مى گويد: ودر آن ((نهرهايى )) قرار دارد (وانهارا).
سـيـستم آبيارى زمين به وسيله كوهها, و ارتباط كوهها با نهرها, بسيار جالب است , زيرا بسيارى از كـوهـهاى روى زمين , آبهايى را كه به صورت برف درآمده درقله خود يا در شكافهاى دره هايشان ذخيره مى كنند كه تدريجا آب مى شوند و به حكم قانون جاذبه از مناطق مرتفعتر به سوى مناطق پست و گسترده روان مى گردند.
بعد از آن به ذكر مواد غذايى و ميوه هايى كه از زمين و آب و تابش آفتاب به وجود مى آيد و بهترين وسيله براى تغذيه انسان است پرداخته , مى گويد: ((و از تمام ميوه ها دو جفت در زمين قرار داد)) (ومن كل الثـمرات جعل فيها زوجين اثنين ).
اشـاره بـه ايـن كه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر وماده مى باشند كه از طريق تلقيح , بارور مى شوند.
اگـر ((لـينه )) دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى موفق به كشف زوجـيت عمومى و همگانى در جهان گياهان شد, قرآن مجيد در يك هزار و چهارصد سال قبل از آن , ايـن حـقـيـقـت را فـاش ساخت , و اين خود يكى ازمعجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.
و از آنـجا كه زندگى انسان و همه موجودات زنده و مخصوصا گياهان و ميوه هابدون نظام دقيق شب و روز امكان پذير نيست در قسمت ديگر اين آيه , از اين موضوع سخن به ميان آورده , مى گويد: خداوند ((به وسيله شب , روز را مى پوشاند وپرده بر آن مى افكند)) (يغشى الليل النهار).
چرا كه اگر پرده تاريك آرامبخش شب نباشد, نور مداوم آفتاب , همه گياهان را مى سوزاند و اثرى از ميوه ها و بطوركلى از موجودات زنده بر صفحه زمين باقى نمى ماند.
و در پـايان آيه مى فرمايد: ((در اين (موضوعات كه گفته شد) آيات ونشانه هايى است براى آنهايى كه تفكر مى كنند)) (ان فى ذلك لا يـات لقوم يتفكرون ).
آرى ! آنها در اين آيات , قدرت لايزال و حكمت بى پايان آفريدگار را به روشنى مى بينند.
(آيـه ) در ايـن آيـه به يك سلسله نكات جالب زمين شناسى و گياه شناسى كه هركدام نشانه نظام حـسـاب شـده آفرينش است اشاره كرده , نخست مى فرمايد: ((ودر زمين قطعات مختلفى وجود دارد كه در كنار هم و در همسايگى يكديگرند))(وفى الا رض قطع متجاورات ).
ديـگـر ايـن كـه : ((در هـمين زمين باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور وزراعتها و نخلها)) (وجنات من اعناب وزرع ونخيل ).
و عـجـب ايـن كـه اين درختان و انواع مختلف آنها, ((گاهى از يك پايه و ساقه مى رويند و گاه از پايه هاى مختلف )) (صنوان وغير صنوان ).
مـمـكن است اين جمله اشاره به مساله استعداد درختان براى پيوند باشد كه گاه بر يك پايه چند پـيـونـد مـخـتلف مى زنند و هركدام از اين پيوندها رشد كرده و نوع خاصى از ميوه را به ما تحويل مى دهد.
و عجيبتر اين كه : ((همه آنها از يك آب سيراب مى شوند)) (يسقى بما واحد).
و با اين همه ((بعضى از اين درختان را بر بعض ديگر از نظر ميوه برترى مى دهيم )) (ونفضل بعضها على بعض فى الا كل ).
آيا هر يك از اين اسرار, دليل بر وجود يك مبدا حكيم و عالم كه اين نظام رارهبرى كند نيست .
ايـنـجـاست كه در پايان آيه مى فرمايد: ((در اين امور نشانه هايى است (از عظمت خدا) براى آنها كه تعقل و انديشه مى كنند)) (ان فى ذلك لا يـا ت لقوم يعقلون ).
(آيه ).

تعجب كفار از معاد!.

در ايـنـجا قرآن به مساله ((معاد)) مى پردازد, و با ارتباط و پيوستگى خاصى كه ميان مساله مبدا و مـعـاد اسـت , اين بحث را تحكيم بخشيده , مى گويد: ((و اگر (ازچيزى ) تعجب مى كنى , عجيب گـفـتـار آنهاست كه مى گويند: آيا هنگامى كه خاك شديم بار ديگر آفرينش تازه اى پيدا خواهيم كرد)) ؟! (وان تعجب فعجب قولهم اذاكنا ترابا انا لفى خلق جديد).
سپس وضع فعلى و سرنوشت آينده اين گروه را در سه جمله بيان مى كند:ابتدا مى گويد: ((اينها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدند)) (اولئك الذين كفروا بربهم ).
چـرا كـه خـداونـد و ربوبيت او را قبول داشتند, هرگز در قدرت او در مساله معادو تجديد حيات انسان ترديد نمى كردند.
ديـگـر ايـن كـه بـر اثـر كـفر و بى ايمانى و خارج شدن از زير پرچم آزادگى توحيدى , زنجيرهاى بـت پـرستى , هوى پرستى , ماده پرستى و جهل و خرافات را بادست خود بر گردن خويش نهاده اند هـمـانـطـور كه آيه مى فرمايد: ((و آنان غل وزنجيرها در گردنشان است )) (واولئك الا غلا ل فى اعناقهم ).
((و چـنـيـن افرادى (با اين وضع و اين موقعيت ) مسلما اصحاب دوزخند وجاودانه در آن خواهند ماند)) و جز اين نتيجه و انتظارى در باره آنان نيست (واولئك اصحاب النارهم فيها خالدون ).
(آيـه ) در ايـن آيه به يكى ديگر از سخنان غيرمنطقى مشركان پرداخته ومى گويد: ((آنها به جاى ايـن كـه از خـداوند به وسيله تو تقاضاى رحمت كنند,درخواست تعجيل عذاب و كيفر و مجازات مى نمايند)) (ويستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة ).
آيـا آنـهـا فـكـر مـى كنند مجازات الهى دروغ است ؟ ((با اين كه در گذشته عذابهايى (بر امتهاى سركش پيشين ) نازل گرديد)) كه اخبار آن بر صفحات تاريخ ودر دل زمين ثبت است (وقد خلت من قبلهم الـمثـلا ت ).
سپس اضافه مى كند: ((پروردگار تو نسبت به مردم ـبا اين كه ظلم مى كنندـداراى مغفرت است , و (در عين حال ) پروردگارت داراى عذاب شديد است )) (وان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم وان ربك لشديد العقاب ).
(آيه ).

باز هم بهانه جويى !.

در ايـنـجـا به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينه ((نبوت )) پرداخته ,مى گويد: ((كسانى كه كافر شدند مى گويند: چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش براو نازل نشده است )) (ويقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربه ).
واضح است كه يكى از وظايف پيامبر(ص ), ارائه معجزات به عنوان سندحقانيت و پيوندش با وحى الهى است .
ولـى مـخـالـفـان انـبـيـا, هـمـواره داراى حـسـن نيت نبودند;Š يعنى , معجزات رابراى يافتن حق نمى خواستند, بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هرزمان پيشنهاد معجزه مى كردند و خارق عادت عجيب و غريبى مى كردند.
در مقابل اين گونه افراد, پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات به دست خداست و به فرمان او انـجـام مـى گـيـرد و مـا وظـيفه تعليم و تربيت مردم را داريم ,دست رد بر سينه اين گونه افراد مى زدند.
لـذا قـرآن به دنبال آن مى افزايد: اى پيامبر ! ((تو فقط بيم دهنده اى و براى هرقوم و ملتى هادى و رهنمايى هست )) (انما انت منذر ولكل قوم هاد).
در واقـع قـرآن مـى گـويـد: اين كافران وظيفه اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مساله انذار و دعوت به سوى خداست و چنين پنداشته اند كه وظيفه اصلى او اعجازگرى است .
قـابـل تـوجـه ايـن كـه تفاوت ميان ((انذار)) و ((هدايت )) در اين است كه انذار براى آن است كه گـمراهان از بيراهه به راه آيند, و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.
لذا در روايات متعددى از پيامبر(ص ) در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه , فرمود: ((من منذرم و تو هادى اى على ! به وسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند)).
(آيه ).

علم بى پايان خدا!.

در ايـن بـخـش سخن از علم وسيع پروردگار (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان ) و آگاهى او بر همه چيز است .
نخست مى گويد ((خداوند از جنينهايى كه هر زن ـيا هر حيوان ماده ـ حمل مى كند آگاه است )) (اللّه يعلم ما تحمل كل انثى ).
نه تنها از جنسيت آن , بلكه از تمام مشخصات , استعدادها, ذوقها, ونيروهايى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است .
((و (همچنين ) آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند)) مى داند (وما تغيض الا رحام ).
((و (همچنين ) از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه مى دارند)) نيز باخبر است (وما تزداد).
سپس قرآن اضافه مى كند: ((و هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت ومعين است )) (وكل شى عنده بمقدار).
تـا تـصور نشود كه اين كم و زيادها بى حساب و بى دليل است , همان گونه كه اجزاى جنين و خون رحم , همه داراى حساب و كتاب است .
(آيه ) اين آيه در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل بيان شد,مى گويد: ((او (خداوند) از غيب و شهود (پنهان و آشكار) آگاه است )) (عالم الغيب والشهادة ).
و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه : ((او بزرگ و متعالى است )) ومسلط بر همه چيز (الكبير المتعال ) و به همين دليل در همه جا حضور دارد, وچيزى از ديدگان علم او پنهان نيست .
(آيه ) و براى تكميل اين بحث و تاكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند:((براى او (خداوند) يكسان اسـت كـسـانـى از شـمـا كـه پـنـهـانـى سـخـن بـگـويـنـد, و يـا آن راآشـكـار سازند))اوهمه را مى داندومى شنوند(سوا منكم من اسر القول ومن جهر به ).
((و (نيز براى او تفاوت نمى كند) كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برمى دارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش مى روند)) (ومن هو مستخف بالليل وسارب بالنهار).
(آيه ).

محافظان غيبى !.

در آيه قبل خوانديم كه خدا به حكم ((عالم الغيب و الشهادة )) بودن , از پنهان وآشكار مردم باخبر و همه جا حاضر و ناظر است .
در ايـن آيـه اضـافـه مى كند كه خداوند علاوه بر اين , حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد: ((براى انسان مامورانى است كه پى درپى از پيش رو, و پشت سراو قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند)) (له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من امراللّه ).
امـا بـراى ايـن كه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بى قيد و شرطاست و انسان مى تواند خـود را بـه پـرتـگـاهـهـا بـيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يامرتكب هرگونه گناهى كه مـسـتـوجـب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظارداشته باشد كه خدا و ماموران او حافظ وى بـاشـنـد اضافه مى كند كه : ((خداوندسرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آنها تغييراتى در خود ايجادكنند)) ! (ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ).
و باز براى اين كه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود ماموران الهى كه عهده دارحفظ انسان هستند, مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد, در پايان آيه اضافه مى كند كه : ((و هرگاه خداوند به قـوم و جـمعيتى اراده سؤ و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد)) (واذا اراداللّه بقوم سو افلا مرد له ).
((و جز خدا, سرپرستى نخواهند داشت )) (وما لهم من دونه من وال ).
بـه هـمـيـن دلـيـل هـنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم وملتى صادر شود, حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسان را تسليم حوادث مى كنند!.

هميشه تغييرات از خود ما است !.

جمله ((ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم )) كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است , يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند.
ايـن اصـل قـرآنـى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كندبه ما مى گويد هرگونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است , وهرگونه پيروزى و شكستى كـه به قومى رسيد از همين جا سرچشمه مى گيرد,بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئه خويش به دنـبـال ((عـوامـل بـرونـى )) مى گردند, وقدرتهاى سلطه گر و استعماركننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند,سخت در اشتباهند, چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى در درون يك جامعه نداشته باشند, كارى از آنان ساخته نيست .
ايـن اصـل قـرآنى مى گويد: براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم , يك انقلاب فكرى و فرهنگى , يك انقلاب ايمانى واخلاقى , و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم , و آنها را با آب توبه و بازگشت بـه سـوى حق از دامان روح و جان خود بشوييم , تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد, تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم .
(آيه ).

بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او:.

قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرارآفرينش مى پردازد .
نخست به برق (برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود) اشاره كرده ,مى گويد: ((او كسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد)) (هو الذى يريكم البرق خوفا وطمعا) .
از يك سو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و شما را به وحشت مى اندازد.
اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهايى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان راآب زلال مى بخشد و درخـتـان و زراعـت را سيراب مى كند, آنها را به اميد و طمع مى كشاند, و در ميان اين بيم و اميد, لحظات حساسى را مى گذرانند.
سـپس اضافه مى كند: ((او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند))كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنه اند (وينشئ السحاب الثقال ).
(آيه ) اين آيه به صداى ((رعد)) مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست ,مى فرمايد: ((و رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد)) (ويسبح الرعد بحمده ).
آرى ! اين صداى پرطنين جهان طبيعت كه توام با پديده برق مى باشد و هردو در خدمت يك هدف هـسـتـنـد, عـملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر: ((رعد))زبان گوياى ((برق )) است , كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند.
نـه تـنـهـا صداى رعد و ساير اجزاى جهان ماده , تسبيح او مى گويند كه ((همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا)) به تسبيح او مشغولند (و الملا ئكة من خيفته ).
آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسؤوليتهايى كه در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند, ومى دانيم هميشه و ظيفه ها و تكاليف بـراى آنها كه احساس مسؤوليت مى كنند ترس آفرين است , ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.
و بـراى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه هاكرده , مى فرمايد:((خداوند صاعقه ها را مـى فرستد و به هركس بخواهد به وسيله آن آسيب مى رساند))(ويرسل الصواعق فيصيب بها من يشا).
ولـى بـا اين همه , و با مشاهده آيات عظمت پروردگار و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث , حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم ((گروهى (ازبى خبران ) در باره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند)) (وهم يجادلون فى اللّه ).
((در حـالـى كـه خـداونـد قدرتى بى انتها, و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد))(وهو شديد المحال ).
(آيه ) اين آيه به دو مطلب اشاره مى كند: نخست اين كه ((دعوت حق ازآن (خدا) است )) (له دعوة الحق ) يعنى هرگاه او را بخوانيم مى شنود, و اجابت مى كند, هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها.
ديگر اين كه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است , زيرا((كسانى را كه مشركان غـير از خداوند مى خوانند (و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز) به دعوت آنان پاسخ نمى گويند)) و دعايشان را اجابت نمى كند (والذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ) .
سپس ـهمان گونه كه روش قرآن است ـ براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسـايـى بـيـان مى كند و مى گويد: ((آنها (كه غير خدا رامى خوانند) همچون كسى هستند كه كـفـهاى (دست ) خود را به سوى آب مى گشايدتا آب به دهانش برسد, و هرگز نخواهد رسيد))! (الا كباسط كفيه الى الما ليبلغ فاه وما هو ببالغه ).
آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره , آب را به دهان فرستاد ؟ آيا اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر مى زند؟.
در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد: ((و دعاى كافران (از بتها چيزى )جز (گام برداشتن ) در گمراهى نيست )) (وما دعا الكافرين الا فى ضلا ل ).
چـه ضـلالـتـى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراهه اى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند به كار برد.
(آيه ) در اين آيه براى اين كه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تـنـهـا در بـيـراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد: ((همه كسانى كه در آسمانها و زمين هـستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت وهمچنين سايه هاى آنها, هرصبح و شام , براى خـدا سـجـده مـى كنند)) (وللّه يسجد من فى السموات والا رض طوعا وكرها وظلا لهم بالغدو والا صال ).

منظور از سجده موجودات چيست ؟.

سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است ,منتهى گروهى سجده و خـضـوعـشـان تنها جنبه تكوينى دارد, يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند, ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجودتشريعى نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند.
و تـعـبـيـر بـه ((طوعا وكرها)) ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤمنان از روى ميل و رغبت در پـيـشـگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند, اما غيرمؤمنان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظرقوانين آفرينش تسليم فرمان خداست چه بخواهند و چه نخواهند.
(آيه ).

بت پرستى چرا ؟.

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته بحثهاى فراوانى درباره شناخت وجود خدا بود دراين آيه به بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث را تعقيب مى كند.
نخست روى سخن را به پيامبر كرده , مى گويد: ((از آنها بپرس پروردگار و مدبرآسمانها و زمين كيست )) (قل من رب السموات والا رض ).
سـپس بى آنكه پيامبر درا نتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خودپاسخ اين سؤال را بده , و ((بگو: اللّه )) (قل اللّه ).
سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه : ((به آنهابگو: آيا غير خدا را اوليا و تكيه گاه و معبود خود قرار داده ايد ؟ با اين كه اين بتهاحتى نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند)) ؟! (قل افاتخذتم من دونه اوليا لا يملكون لا نفسهم نفعا ولا ضرا).
سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد ((موحد)) و ((مشرك )) رامشخص كرده , نخست مى گويد: ((بگو: آيا نابينا و بينا يكسان است )) ؟ (قل هل يستوى الا عمى والبصير).
هـمـان گـونـه كه نابينا و بينا يكسان نيست , همچنين كافر و مؤمن , يكسان نيستند, و ((بتها)) را نمى توان در كنار ((اللّه )) قرار داد.
ديگر اين كه : ((آيا ظلمات و نور يكسانند)) !! (ام هل تستوى الظلمات والنور).
چـگـونه مى توان بتها را كه ظلمات محضند در كنار ((خدا)) كه نور مطلق عالم هستى است , قرار داد؟.
سپس از راه ديگرى بطلان عقيده مشركان را مؤكدتر مى سازد و مى گويد: ((آياآنها همتايانى براى خـدا قـرار دادنـد به خاطر اين كه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند, و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شده است )) (ام جعلوا للّه شركا خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم ).
در حـالـى كـه بـت پـرستان نيز چنين عقيده اى در باره بتها ندارند, آنها نيز خدا راخالق همه چيز مى دانند و عالم خلقت را دربست مربوط به او مى شمارند.
و لذا بلافاصله مى فرمايد: ((بگو: خدا خالق همه چيز است و اوست يگانه وپيروز)) (قل اللّه خالق كل شى وهو الواحد القهار).
از آيـه فـوق استفاده مى شود كه خلقت يك امر دائمى است و فيض هستى بطور دائم از طرف خدا صـادر مـى شـود و هـر مـوجـودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد, بنابراين برنامه آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغاز خلقت همه به دست خداست .
(آيه ).

ترسيم دقيقى از منظره حق و باطل :.

از آنجا كه روش قرآن , به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت , متكى به مسائل عينى است , براى نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن , انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زيبا در زندگى روزمره مردم مـى گذارد, دراينجا نيز براى مجسم ساختن حقايقى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك , ايمان و كفر, وحق و باطل گذشت , مثل بسيار رسايى بيان مى كند.
نخست مى گويد: ((خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است )) (انزل من السمـا ما).
آبـى حـياتبخش و زندگى آفرين , و سرچشمه نمو و حركت ! ((و از هر دره ورودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد)) (فسالت اودية بقدرها).
جـويـبـارهـاى كـوچـك دسـت بـه دست هم مى دهند و نهرهايى به وجودمى آورند, نهرها به هم مـى پـيـونـدنـد و سـيـلاب عظيمى از دامنه كوهسار سرازيرمى گردد, آبها از سر و دوش هم بالا مـى رونـد و هر چه را بر سر راه خود ببينند برمى دارند و مرتبا بر يكديگر كوبيده مى شوند, در اين هـنـگام كفها از لابلاى امواج ظاهر مى شوند, آنچنان كه قرآن مى گويد: ((سيل بر روى خود كفى حمل كرد))(فاحتمل السيل زبدا رابيا).
پـيـدايـش كـفـهـا مـنـحـصر به نزول باران نيست , ((و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردن زيـنـت آلات يـا وسـائل زنـدگـى , آتش روى آن روشن مى كنند (تا ذوب شود) نيز كفهايى مانند (كفهاى روى آب ) به وجود مى آيد)) (ومما يوقدون عليه فى النار ابتغا حلية او متاع زبد مثله ).
بـعد از بيان اين مثال به سراغ نتيجه گيرى مى رود, و چنين مى فرمايد: ((اين گونه خداوند براى حق و باطل , مثال مى زند)) (كذلك يضرب اللّه الحق والباطل ).
سپس به شرح آن مى پردازد و مى گويد: ((اما كفها(ى بلند آواز و ميان تهى ) به كنار مى روند و آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است در زمين مى ماند)) (فاما الزبدفيذهب جفا واما ما ينفع الناس فيمكث فى الا رض ).
هـمـچـنـيـن حـق , هميشه مفيد و سودمند است ;Š همچون آب زلال كه مايه حيات است ;Š اما باطل بى فايده و بيهوده است , ولى حق هميشه بايد بجوشد وبخروشد تا باطل را از خود دور سازد.
و درپـايـان آيـه براى تاكيد بيشتر و دعوت به مطالعه دقيقتر روى اين مثال وديگر مثالهاى قرآن , مى فرمايد: ((اين چنين خداوند مثالهايى مى زند)) (كذلك يضرب اللّه الا مثال ).

مثال , مسائل را همگانى مى سازدـ.

بـسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است , و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند, ولى هنگامى كه با مثال آميخته , و به اين وسيله قابل فهم گردد, مردم در هر حد و پايه اى از علم و دانش باشند, از آن بهره مى گيرند, بنابراين مثالها به عنوان يك وسيله تعميم علم وفرهنگ , كاربرد غيرقابل انكارى دارند.
(آيه ).

آنها كه دعوت حق را اجابت كردند:.

پـس از بـيـان چـهره حق و باطل در ضمن يك مثال رسا و بليغ در آيه گذشته , دراينجا اشاره به سـرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق روگردان شده , به باطل روى آوردند.
نـخـسـت مـى گـويد: ((براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند, پاداش نيك و نتيجه سودمند و عاقبت محمود است )) (للذين استجابوا لربهم الحسنى ).
سـپس مى افزايد: ((و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند(سرنوشتشان به قدرى شوم و رقـت بار است كه ) اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند)) و با اين حال از آنها پذيرفته نخواهد شد (والذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الا رض جميعا ومثله معه لا فتدوا به ).
بـراى تـرسـيـم عظمت عذاب و كيفر آنها, تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همه روى زمين , بلكه دو برابر آن باشد, و همه را بدهد تا خود را رهايى بخشد, و سودى نداشته باشد.
ايـن جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتراز آن تصور نمى شود, ايـن اسـت كه مالك تمام روى زمين شود, ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند.
و بـه دنبال اين بدبختى ـعدم پذيرش همه آنچه در زمين است در برابر نجات اوـ اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده , مى گويد: ((آنها داراى حساب سخت و بدى هستند)) (اولئك لهم سو الحساب ).
يعنى , اين گونه اشخاص هم محاسبه سخت و دقيقى را پس مى دهند, و هم در حال محاسبه مورد تـوبـيـخ و سـرزنـش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود.
در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجه نهايى مجازات آنان اشاره كرده ,مى فرمايد: ((جايگاه آنان دوزخ اسـت و چـه بـد جـايگاهى است )) (وماويهم جهنم وبئس المهاد) و به جاى اين كه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى آتش سوزان قرار گيرند!.
(آيه ).

برنامه اولوالالباب :.

در اينجا ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم مى خورد كه بحث آيـات گـذشته را تكميل مى نمايد;Š نخست به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد: ((آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است , همانند كسى است كه نابيناست )) ؟ (افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى ).
اين تعبير اشاره لطيفى است به اين كه ندانستن اين واقعيت به هيچ وجه امكان پذير نيست مگر اين كه چشم دل انسان بكلى از كار افتاده باشد.
و لـذا در پـايـان آيه اضافه مى كند: ((تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولواالالباب و صاحبان مغز و انديشه اند)) (انما يتذكر اولواالا لباب ).
(آيه ) سپس به عنوان تفسير ((اولوا الا لباب )) ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده , و قبل از هـر چـيـز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمان شكنى گذارده , مى گويد: ((آنها كسانى هـسـتند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان رانمى شكنند)) (الذين يوفون بعهداللّه ولا ينقضون الميثاق ).
((عـهـداللّه )) (عـهـد الـهى ) معنى وسيعى دارد كه شامل عهدهاى فطرى وپيمانهايى كه خدا به مـقـتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود و هم پيمانهاى عقلى يعنى , آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و عقل از حقايق عالم هستى و مبدا و معاددرك مى كند, هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پـيامبر(ص ) از مؤمنان در رابطه بااطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت وگناه , پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.
(آيه ) دومين ماده برنامه آنها, حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست , چنانكه مى فرمايد: ((آنها كسانى هـسـتـنـد كـه پيوندهايى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند)) (والذين يصلون ما امراللّه به ان يوصل ).
انـسـان ارتـبـاطـى بـا خدا, ارتباطى با پيامبران و رهبران , ارتباطى با ساير انسانهااعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد, و ارتباطى نيز با خودش , همه اين پيوندها را بايد محترم شمرد.
در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد.
سـومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آن است كه : ((آنها از پروردگارشان ,حشيت دارند و از بدى حساب (در دادگاه قيامت ) مى ترسند)) (ويخشون ربهم ويخافون سو الحساب ).
(آيه ) پنجمين برنامه آنها استقامت است , در برابر تمام مشكلاتى كه درمسير اطاعت و ترك گناه و جـهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجوددارد آن هم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پـروردگار, و لذا مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه به خاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند))(والذين صبروا ابتغا وجه ربهم ).
اين جمله دليل روشنى است بر اين كه صبر و شكيبايى و بطوركلى هرگونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كـه ((ابـتـغا وجه اللّه )) و براى خدا باشد, و اگرانگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم و يا حتى براى ارضاى غرورخود, كارى را انجام دهد بى ارزش است .
ششمين برنامه آنها اين است كه ((آنها نماز را بر پا مى دارند)) (واقامواالصلوة ).
چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را باخدا تجديد كند, با او به راز و نياز برخيزد و به ياد عظمت او و مسؤوليتهاى خويش بيفتد, و در پرتو اين كار, گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد.
و بـه دنـبال آن هفتمين برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند: آنهاكسانى هستند كه ((از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند))(وانفقوا مما رزقناهم سرا وعلا نية ).
نماز پيوند انسان را با ((خدا)) و زكوة پيوند او را با ((خلق )) محكم مى كند.
بالاخره هشتمين و آخرين برنامه آنها اين است كه : ((آنها به وسيله حسنات ,سيئات خود را از ميان مى برند)) (ويدرؤن بالحسنة السيئة ).