|
|
|
|
|
|
نه آنطور كه يهود مى پندارد، و مى گويد: خدا وقتى موجودات را آفريد و در آنها تقديرو اندازه گيرى كرد، كارش تمام شد، و زمام تصرفات جديد از دستش بيرون شد، آنچهاز ازل قضايش را رانده صورت مى گيرد، و حتى خودش هم نمى تواند جلو قضاى راندهشده خود را بگيرد، پس ديگر نسخ و بداء و است جابت دعا مفهومى ندارد، چون كار ازناحيه او تمام شده و از دستش در رفته . و نه آنطور كه جماعتى از اين امت پنداشته اند، كه خدا هيچدخل وتصرفى در اعمال بندگان خود ندارد، اينان (قدريه ) هستند كه رسولخدا (صلىالله عليه و آله و سلم ) لقب (مجوس اين امت ) به ايشان داده ، و شيعه و سنى روايت كردهاند كه فرموده :(القدرية مجوس هذه الامة ) قدريه مجوس اين امتند. بلكه ملك خداى تعالى حتى بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتى دراعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقى است ، و هيچ موجودى مالك هيچ چيزى نيست مگر بهتمليك و اذن او، آنچه او بخواهد و تمليك كند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مى شود، وآنچه او نخواهد، و تمليك نكند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمى شود، هر چند كه (همهعالم ) براى وقوع آن دست به دست هم بدهند، همچنانكه خودش فرموده :(يا ايها الناسانتم الفقراء الى اللّه ، و اللّه هو الغنى ). پس روشن شد اينكه فرموده :(و اذاسئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان) همانطور كه متعرض حكم مساءله اجابت دعا است متعرض بيانعلل آن نيز هست ، و مى فهماند علت نزديك بودن خدا به بندگان همين است كه دعاكنندگان بنده اويند، و علت اجابت بى قيد و شرط دعاى ايشان همان نزديكى خدا بهايشان است ، و بى قيد و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بى قيد و شرط بودن دعا است ،پس تمامى دعاهائى كه خدا براى اجابت آن خوانده مى شود مستجاب است . شرط استجابت دعا و اشاره به تقسيم دعا به غريزى (فطرى ) و زبانى البته در اينجا نكته اى است كه نبايد از نظر دور داشت ، و آن اينكه خداى تعالى وعده(اجيب دعوة الدّاع ) خود را مقيد كرده به قيد(اذا دعان ...)، و چون اين قيد چيزى زائدبر مقيد نيست ، مى فهماند كه دعا بايد حقيقتا دعا باشد، نه اينكه مجازا و صورت آن راآوردن ، آرى وقتى مى گوئيم : (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصيحت مى كند)،و يا (عالم را در صورتى كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان اين است كه آن نصيحتى رابايد گوش داد كه متصف به حقيقت خير خواهى باشد. و آن عالمى را بايد احترام كرد كهحقيقتا عالم باشد يعنى به علم خود عمل كند، جمله : (اذا دعان ) نيز همين را مى فهماند، كهوعد ه اجابت هر چند مطلق و بى قيد و شرط است ، اما اين شرط را دارد كه داعى حقيقتا دعاكند، و علم غريزى و فطريش منشاء خواست ه اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافقباشد، چون دعاى حقيقى آن دعائى است كه قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت كه دروغدر كارش نيست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، كه به هر طرف مى چرخد، به دروغ وراست و شوخى و جدى و حقيقت و مجاز. بهمين جهت است كه مى بينيد خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند كه زبان درخواست آن را نكرده باشدسؤ ال ناميده ، و فرموده :(و اتيكم من كلّ ما سالتموه ، و انتعدوا نعمه اللّه لا تحصوها ان الان سان لظلوم كفار) كه به حكم اين آيه انسانها درنعمتهائى هم كه نه تنها به زبان سر درخواست ش را نكرده اند، بلكه از شمردنش همعاجزند، داعى و سائلند، چيزى كه هست به زبان فطرت و پيشين خود دعا وسؤال مى كنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى يابند، و نيز فرموده :( يسئله من فىالسموات و الارض كل يوم هو فى شان ) و دلالت اين آيه بر آنچه گفتم ظاهرتر وواضح تر است . پس سؤ ال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتيجه دعائى كهمستجاب نمى شود و به هدف اجابت ن مى رسد، يكى از دو چيز را فاقد است و آن دو چيزهمان است كه در جمله :( دعوة الداع اذا دعان )، به آن اشاره شده . دو گونه دعا كه به هدف اجابت نمى رسد اول اين است كه دعا دعاى واقعى نيست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ،مثل كسى كه اطلاع ندارد خواست ه اش نشدنى است ، و از روىجهل همان را درخواست مى كند، يا كسى كه حقيقت امر را نمى داند، و اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى كرد، مثلا اگر مى دانست كه فلانمريض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفانمى كند، و اگر مانند انبيا اين امكان را در دعاى خود احساس كند، البته دعا مى كند و مردهزنده مى شود، ولى يك شخص عادى كه دعا مى كند از است جابت ماءيوس است ، و يا اگرمى دانست كه بهبودى فرزندش چه خطرهائى براى او در پى دارد دعا نمى كرد، حالا همكه از جهل به حقيقت حال دعا كرده مستجاب نمى شود. دوم اين است كه دعا، دعاى واقعى هست ، ليكن در دعا خدا را نمى خواند، به اين معنا كه بهزبان از خدا مسئلت مى كند، ولى در دل همه اميدش به اسباب عادى يا امور وهمى است ،امورى كه توهم كرده در زندگى او مؤ ثرند. پس در چنين دعائى شرط دوم (اذا دعان ، در صورتى كه مرا بخواند) وجود ندارد، چوندعاى خالص براى خداى سبحان نيست ، و در حقيقت خدا را نخوانده چون آن خدائى دعا رامستجاب مى كند كه شريك ندارد، و خدائى كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام مىدهد، او خداى پاسخگوى دعا نيست ، پس اين دو طايفه از دعا كنندگان و صاحبانسوال دعاشان مستجاب نيست ، زيرا دعايشان دعا نيست ، و يا از خدا مسئلت ندارند چونخالص نيستند. آيات ديگرى از قرآن در باب دعاى و مضمون يگانه اى كه همگى آنها بر آن دلالتدارد اين بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه كه از آيه مورد بحث كرديم ، و با اين بيانمعانى ساير آياتى هم كه در باب دعا هست روشن مى گرددمثل آيه :( قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعاوكم ) و آيه :(قل ارايتم ان اتيكم عذاب اللّه او اتتكم السّاعه ، اغير اللّه تدعون ان كنتم صادقين ،بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء، و تنسون ما كنتم تشركون ) و آيهشريفه :( قل من ينجيكم فى ظلمات البر و البحر، تدعونه تضرعا و خفيه لئن انجينامن هذه لنكونن من الشاكرين ، قل اللّه ينجى كم منها، و منكل كرب ، ثم انتم تشركون . پس همه اين آيات دلالت دارد بر اينكه انسان دعائى غريزى و درخواست ى فطرى دارد،كه به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مى خواهد، چيزى كه هست در هنگامى كه غرقنعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شريك پروردگارش مىگيرد، و امر بر او مشتبه شده ، خيال مى كند كه از پروردگارش چيزى نمى خواهد، ودعائى نمى كند، با اينكه از غير خدا چيزى نمى خواهد، چون هر چه باشد بالاخره انسانىداراى فطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمى پذيرد. به شهادت اينكه وقتى اين سبب ها از كار مى افتد و گرفتاريها روى مى آورد، و اسبابدر رفع آنها از اثر افتاده شرك موهومش و شفيعان خياليش همه به كنارى مى روند، آنوقت مى فهمد كه جز خدا كسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواست ش نيست ، لذا مجددابه توحيد فطريش بر مى گردد، و همه اسباب را از ياد مى برد، و روىدل سوى خداى كريم مى كند و خدا هم گرفتاريش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر مىآورد، ودر سايه آسايشش مى پروراند، تا آنكه رفته رفته خاطرش آسوده و شكمش سيرشود، دوباره بهمان وضعى كه داشت يعنى سبب پرستى و فراموش نمودن خدا برگردد. آنچه از آيات مربوطه استفاده مى شود اينست كه مطلق عبادات دعا هستند (47) و نيز مانند آيه شريفه : و( قال ربكم ادعونى است جب لكم ، ان الذّين يستكبرون عنعبادتى سيد خلون جهنم داخرين ) چونكه اين آيه شريفه ، هم دعوت به دعا مى كند، و هموعده اجابت مى دهد، و هم علاوه بر اين دعا را عبادت مى خواند، و نمى فرمايد كسانى كه ازدعا به درگاه من است كبار مى كنند، بلكه به جاى آن مى فرمايد كسانى كه از عبادت مناست كبار مى كنند. و با اين بيان خود تمامى عبادتها را دعا مى خواند، براى اينكه اگرمنظور از عبادت ، تنها دعا، كه يكى از اقسام عبادت است باشد ترك دعا، است حقاق آتشنمى آورد بلكه منظور ترك مطلق عبادت است كه است حقاق آتش مى آورد، پس معلوم مىشود مطلق عبادت ها دعايند (دقت بفرمائيد). با اين بيان معناى آيات ديگر هم كه مربوط به اين باب است روشن مى شود، مانند آيهشريفه :( فادعوااللّه مخلصين له الدّين ) و آيه و(ادعوه خوفا و طمعا، ان رحمه اللّهقريب من المحسنين ) و آيه شريفه :( و يدعوننا رغبا و رهبا، و كانوا لنا خاشعين ) وآيه شريفه :(ادعوا ربكم تضرعا و خفيه ، انه لا يحب المعتدين ) و آيه شريفه :(اذنادى ربه نداء خفيا (تا جمله ) و لم اكن بدعائك رب شقيا) و آيه شريفه :(و يستجيبالذّين آمنوا و عملوا الصّالحات ، و يزيدهم من فضله ). و آياتى ديگر كه مناسب باب دعا است ، و اين آيات اركان اصلى دعا و آداب دعا كننده راكه عمده اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان ، و بريدگى از اسباب ظاهرى ، وتوسل به خداى تعالى است ، بيان مى كند، و آداب ديگرى را هم روايات به آن ملحق كرده، از قبيل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار، و ذكر، وعمل صالح ، و ايمان ، و ادب حضور، و امثال آن .
فليستجيبوا لى و ليومنوابى
|
حرف (فاء) كه بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتيجهمدلول جمله قبلى مى كند، البته مدلول التزامى آن ، و مى فهماندحال كه معلوم شد خدا به بندگانش نزديك است ، و هيچ چيزى ميان او و دعاى بندگانش حائل نيست ، و معلوم شد كه او نسبت به بندگان خود و به درخواست هايشان عنايت دارد، وهمين خداى مهربان بندگان را دعوت به د عا مى كند، و خلاصهحال كه معلوم شد خدا داراى چنين صفتى است ، پس بندگانمعطل چه هستند، او را در اين دعوتش اجابت كنند و به سويش رو آورند و ايمان بياورند كهخدائى است داراى چنين صفت ، و يقين كنند به اينكه او نزديك است ، و دعايشان را اجابت مىكند، تا در نتيجه شايد در دعا كردن به درگاه او موفق گردند. بحث روايتى بحث روايتى (شامل رواياتى در فضيلت ، شرائط و آداب دعا) شيعه و سنى روايت كرده اند كه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دعاسلاح مؤ من است . و در كتاب عده الداعى است كه در حديث قدسى آمده : اى موسى از من آنچه احتياج دارىدرخواست كن ، حتى علوفه گوسفندت ، و نمك خميرت را از من بخواه . و در كتاب مكارم از آن جناب روايت كرده كه فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است ، براىاينكه خود خداى عزوجل مى فرماى د:( قل ما يعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم )بگو اگردعاى شما نباشد پروردگار من هيچ اعتنائى به شما نخواهد كرد، اين مضمون از امام باقرو صادق (عليهماالسلام ) نيز نقل شده . باز در كتاب عدة الداعى در روايت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبيد اللّه بن على بن الحسين: از پسر عمويش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخدا (صلى الله عليه و آلهو سلم ) روايت آورده كه فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبياءش وحى فرستاد،كه به عزت و جلالم سوگند كه آرزوى هر آرزومندى را كه به غير من اميد ببنددمبدل به نوميدى مى كنم ، و جامة ذلت در ميان مردم بر تنش مى پوشانم ، و از گشايش وفضل خودم دور مى كنم ، آيا بنده ، بنده من باشد، و در شدائدش به غير من اميد ببندد بااينكه شدائد همه بدست من است و آيا به غير من اميدوار شود، با اينكه غنى بالذات و جوادعلى الاطلاق منم ، و كليد همه درهاى بسته به دست من است ، و در خانه من به روى هر كسكه بخواهد مرا بخواند باز است . (تا آخر حديث ). و نيز در عده الداعى از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت آورده كه فرمود:خداى تعالى فرموده هيچ مخلوقى دست به دامن مخلوق ديگر نمى شود، مگر آنكه من رشتهاسباب آسمانها و اسباب زمين را عليه او قطع مى كنم ، ديگر اگر از من چيزى بخواهدعطايش نمى كنم ، و اگر به درگاهم دعا كند دعايش را مستجاب نمى سازم ، و هيچ مخلوقىدست به دامن خود من نمى شود و چشم اميد از مخلوق من نمى پوشد مگر آنكه آسمانها و زمينرا ضامن رزقش مى كنم ، آن وقت اگر دعا كند اجابت مى كنم ، و اگر حاجت بخواهد بر مىآورم ، و اگر طلب آمرزش كند او را مى آمرزم . اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نيست . مؤ لف : آنچه اين دو حديث افاده مى كنند اين است كه دعا بايد خالص باشد، نه اينكهسببيت اسباب وجودى عالم را كه آنها را ميان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار دادهابطال كنند، چون هر انسانى مى داند كه چنين اسبابى وجود دارند اما سببيت آنها را خدا بهآنها داده ، نه اينكه خود آنها علت تامة اى باشند، كهمستقل از خداى سبحان فيض را به معلول هاى خود برساند. توضيح اينكه انسان با فطرت خود اين معنا را درك مى كند كه براى حاجتش برآرنده اىاست ، كه فعلش از او ت خلف نمى كند، و نيز درك مى كند آنچه از سبب هاى ظاهرى كه وىدست به دامن آنهامى زند سبب تام نيستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مى كند، كه آنشاعر مى گويد: (ناگهان سركنگبين صفرا فزود). پس انسان اين شعور و درك را دارد كه آن مبدئى كه سرنخ تمامى امور آنجا است ، و ركنىكه در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غير اين اسباب ظاهرىاست ، و لازمه اين درك آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به اين اسباب نداشته باشد،بطوريكه بكلى از آن سبب تام و حقيقى غافل بماند، و هر چيزى را مستند به سبب هاىظاهريش بپندارد. آرى انسان با كمترين دقت و توجه ملتفت به اين نكته مى شود،حال اگر سؤ الى كند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از اين برآورده شدنكشف مى كند سوالش سؤ ال از پروردگارش بوده ، و حاجتى كه داشته و از راه شعورباطنى خود آن را تشخيص داده از طريق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسيده ، واز آنجا به وى افاضه شده است ، و اگر همين حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد،از كسى خواست ه كه شعور فطرى و باطنيش حكم مى كند به اينكه آن سبب ، برآرندهحاجتش نيست ، بلكه خيال مى كرده كه آن سبب برآرنده حاجتش مى باشد، و قوه خياليش بهعللى غير از شعورباطنى به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصوير كرده ، واين در همان مواردى است كه باطن آدمى مخالف با ظاهر او است . مثالى كه مى توانيم در اينجا بياوريم اين است كه ، بسيار مى شود انسان چيزى را دوستدارد، و به آن اهتمام مى ورزد، تا آنكه آن را به دست مى آورد و مى بيند كه همين محبوبشمزاحم و مضر به منافعى است كه براى او مهم تر و محبوبتر است ، ناگزير از آن دست بر مى دارد، و محبوب تر را مى گيرد، و بسيار مى شود كه از چيزىنفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مى گريزد، ولى تصادفا به همان چيز بر مىخو رد، و مى بيند بر خلاف آنچه مى پنداشت از منافعى كه به خاطر آن از اين مىگريخت سودمندتر و بهتر است . اشاره به دو نظام در زندگى انسان : نظام فطرى و نظام تخيلى كودك مريض از نوشيدن دواى تلخ مى گريزد، و در عين اينكه طالب بهبودى خويش است ،از خوردن دوا گريه مى كند، اين انسان با شعور باطنى و فطريش صحت و سلامتى را مىخواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلافآن را درخواست مى كند. پس معلوم مى شود انسان در زندگيش دو نظام دارد، يك نظام به حسب فهم فطرى و شعورباطنى ، و نظامى ديگر به حسب تخيل ، نظام فطريش از خطا محفوظ است ، و در مسيرشدچار اشتباه نمى شود، و اما نظام تخيليش بسيار دستخوش خبط و اشتباه مى شود، چه بسامى شود كه آدمى به حسب صورت خياليش چيزى را درخواست مى كند، و جدا مى طلبد. ونمى داند كه با هم اين سؤ ال و طلبش درست چيز ديگرى مخالف آن مى خواهد پس بايدحديث را به همين معنا توجيه كرد، و اين همان معنائى است كه از كلام على (عليه السلام )كه به زودى مى آيد كه فرمود: (عطيه و بخشش به قدر نيت است )، به چشم مى خورد. و در عده الداعى از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت آورده كه فرمود: درحالى دعا كنيد كه يقين به اجابتش داشته باشيد. و در حديث قدسى آمده : خداى تعالى فرمود: من همان جايم كه ظن بنده ام به من آنجا است ،پس بنده من نبايد به غير از خير از من انتظارى داشته باشد، بلكه بايد نسبت به من حسنظن داشته باشد. مؤ لف : علتش اين است كه دعا در حال نوميدى و تردد كشف مى كند از اينكه صاحبش در حقيقتدرخواست ى ندارد، كه بيانش گذشت ، و نيز روايت شده كه هرگز چيز نشدنى را از خدانخواهيد. فرمايشات پيامبر (ص ) و اميرالمؤ منين عليه السلام در باره دعا و باز در كتاب عدة الداعى از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت آورده كهفرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنيد، و در ناملايمات خود به او پناهنده شويد،و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانيد، كه دعا مغز عبادت است ، و هيچ مؤ من نيست كهخدا را بخواند مگر آنكه دعايش را مستجاب مى كند آنهم يا به فوريت ، كه در نتيجه ثمرهاش در دنيا عايد او مى شود، و يا با مدت كه در نتيجه ثمره اش در آخرت عايدش مى شود،و يا حداقل ثمره آن را به مقدار دعايش كفاره گناهانش قرار مى دهد، البته همه اينها درصورتى است كه از خدا گناه نخواهد. و در نهج البلاغه در يكى از وصاياى اميرالمؤ من ين به فرزندش حسين (عليه السلام )آمده : سپس خداى تعالى كليد همه خزينه هاى غيبش را در دست خود تو قرار داد، و آن ايناست كه به تو اجازه داد از او مسئلت كنى ، با اين كليد كه همان دعا است هر درى از درهاىنعمتهاى او را بخواهى مى توانى بگشائى ، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى ،پس هرگز دير شدن اجابت خدا تو را نوميد نسازد، كه عطيه به قدر نيت است ، و چه بسااجابت دعايت بدين جهت تاءخير افتد كه اجرش برايت بيشتر باشد، كه بزرگترين عطاهمان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چيزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتوندهد، بلكه بهتر از آن را بدهد، حال يا در دنيا و يا در آخرت ، و يا بدين جهت مستجابنكند كه خواست ه است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواست ه اى بلاى جان تو است، زيرا بسيار مى شود كه از خدا چيزى بخواهى كه مايه نابودى دين تو است ، اگر آنحاجتت را برآورند، دينت را از دست مى دهى ، پس بر تو باد كه هميشه از خدا چيزىبخواهى كه جمال و زيبائيش برايت بماند، و وزر و وبالش از بين برود، نهمال ، كه نه تنها براى تو نمى ماند، بلكه تو هم براى آن نمى مانى . معناى اينكه فرموده اند: (عطيه به اندازه نيت است ) مؤ لف : اينكه فرمود: (عطيه به مقدار نيت ) است منظورش اين بوده كه است جابت هموارهمطابق دعا است ، پس آن چه سائل بر حسب عقيده قلبيش و حقيقت ضميرش از خدا مى خواهد،خدا به او مى دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد، چون بسيار مىشود كه لفظ آنطور كه بايد مطابق با معناى مطلوب نيست ، كه بيانش گذشت ،بنابراين جمله مورد بحث بهترين و جامع ترين كلمه است براى بيان ارتباط ميان درخواستو اجابت . و چگونه جامع ترين كلمه نباشد؟ با اينكه در كوتاه ترين عبارت موارد بسيارى ازدعاهائى را كه مستجاب نمى شود بيان كرده ، كه چرا نمى شود؟ مانند موردى كه اجابتطول مى كشد، و موردى كه خير دنيائى مسؤ ول با خير مهمتر دنيائى و يا آخرتىتبديل مى شود و مواردى كه خواست ه دعا كننده به صورت ديگرى غير صورتى كهخواست ه مستجاب مى شود كه سازگارتر بهحال سائل است ، چون بسيار مى شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى كند، كه اگر فورابه او داده شود گوارا نمى شود، لذا اجابتش تاخير مى افتد تاسائل تشنه تر شود، و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش درسؤال خود قيد گوارا را ذكر كرده بود، پس در حقيقت خودش خواست ه كه اجابتش تاءخير افتد،و همچنين مؤ من كه به امر دين خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را در خواست كند كه برآوردهشدن آن باعث هلاكت دين او مى شود، و او خودش اطلاع ندا رد، وخيال مى كند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تاءمين مى كند، در حالى كه سعادت او درآخرت او است ، پس در حقيقت در خواست او در خواست سعادت در آخرتش است نه دنيا، وبهمين جهت دعايش در آخرت مستجاب مى شود نه در دنيا. باز در عدة الداعى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ بنده اى دستخود به سوى خداى عزوجل نمى گشايد. مگر آنكه خدا از رد آن بدون اينكه حاجتش دادهباشد شرم مى كند، بالاخره چيزى از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن مى گذارد،بنابراين هر وقت دعا مى كنيد دست خود را بر نگردانيد مگر بعد از آنكه آن را به سر وصورت خود بكشيد، و در خبرى ديگر آمده : كه به صورت و سينه خود بكشيد. (فلسفه دست بلند كردن در حال دعا كه سيره پيامبر اسلام بوده است ) مؤ لف : در الدرالمنثورهم قريب به اين معنا از عده اى از صحابه چون سلمان ، و جابر،وعبد اللّه بن عمر، و انس بن مالك ، و ابن ابى مغيث ، از رسولخدا (صلى الله عليه و آلهو سلم ) مطالبى در ضمن هشت روايت آورده ، و در همه آنها جمله : (دست بلند ك ردن آمده )پس ديگر معنا ندارد بعضى اين معنا را انكار نموده ، بگويند دست بلندكردن به معناى آناست كه خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد. و اين سخنى است فاسد، براى اينكه حقيقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى، و صورت بخشيدن توجه درونى ، و اظهار حقايق متعالى از ماده است در قالب تجسم ، كهاين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر با اجزاء و شرايط آنها به خوبى روشناست و اگر اين معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى يافت . و يكى از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى ، و در خواستباطنى به صورت درخواست ظاهرى كه ما افراد بشر در بين خود داريم ، و خلاصه دربرابر پروردگارمان آن حالتى را مى گيريم ، كه يك انسان فقير كه خود را پستاحساس مى كند در برابر توانگرى كه خود را عزيز و عالى پنداشته ، بخود مى گيرد،دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را كج مى كند، و با حالت ذلت و تضرعحاجت خود رامى كند، و اتفاقا در روايتى كه شيخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن على بن الحسين وبرادرش زيد از پدر آن دو از جدشان حسين بن على (عليهماالسلام ) روايت كرده ، آمده كه :رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى به دعامشغول مى شد دست خود را بلند مى كرد، و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى كه يك فقيرگرسنه در گدائى به خود مى گيرد، وهمين معنا را عدة الداعى بدون ذكر سندنقل كرده است . و در بحار از على (عليه السلام ) روايت كرده كه مردى را شنيد مى گفت : بار الها پناهمى برم به تو از فتنه ، امام فرمود: معناى اين دعاى تو اين است كه خدايا پناه مى برمبه تو از مال و اولادم ، چون خداى تعالى فرموده :( انّما اموالكم و اولادكم فتنة ) پساگر مى خواهى به خداپناه ببرى بايد بگوئى : خدايا پناه مى برم به تو از فتنههاى گمراه كننده . مؤ لف : و اين هم باب ديگرى است در تشخيص معناى لفظ، كه نظائرى هم در رواياتدارد، و در روايات آمده كه حق در معناى هر لفظى همان معنائى است كه در كلام خداى تعالىآمده ، و باز از اين باب است آن رواياتى كه در معناى جزء و كثير وامثال آن رسيده . و در عده الداعى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرموده : خداى تعالى دعاىقلبى فراموش كار را مستجاب نمى كند (يعنى كسى كه بى فكر و بى توجه قلبى دعامى كند). و نيز در عده الداعى از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خدا دعاى قلب بازيگررا قبول نمى كند. مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، و سرش اين است كه در اينگونه مواردحقيقت دعا و مسئلت تحقق نمى يابد. و در كتاب دعوات تاءليف راوندى آمده : كه خداى تعالى در تورات به بنده خود خطابكرده مى فرمايد: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرين كنى كه به خاطر ظلمى كهبه تو كرده ، نابودش كنم ، در همان وقت كسى هم هست كه تو را نفرين مى كند به خاطرظلمى كه تو به او كرده اى ، اگر مى خواهى هم نفرين تو را مستجاب مى كنم ، و هم نفريناو را، و اگر بخواهى است جابت نفرين هر دوتان را تا روز قيامت تاءخير مى اندازم . مؤ لف : سر اين معنا روشن است ، براى اينكه وقتى كسى چيزى را به نفع خود مسئلت مىنمايد لابد به آن راضى هم هست ، و وقت ى به آن راضى و خشنود باشد بايد به هر چهكه از هر جهت مثل آن است نيز راضى باشد، وقتى عليه ستمگر خودش نفرين مى كند، وانتقام را مى خواهد به خاطر اينكه ظلم كرده ، بايد بطور كلى از انتقام گرفتن از ستمگرراضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرين عليهستمگرش نفرين عليه خودش هم هست ، چو ن گفتيم او با نفرين كردنش مى فهماند كهانتقام از ستمگر را دوست مى دارد، حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد،كه هرگز دوست نمى دارد، به بلائى گرفتار مى شود كه آن را براى غير خودشدرخواست كرده بود، و اگر دوست ندارد در حقيقت نفرينى و دعائى از او سر نزده ، بلكهفقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در اين باره فرموده :( و يدع الانسان بالشردعائه بالخير، و كان الانسان عجولا) سفارشات رسول خدا به ابوذر و توضيح برخى از جملات آن و در عدة الداعى روايت كرده كه رسولخدا به ابوذر فرمود: اى اباذر مى خواهى كلماتىبه تو بياموزم كه خداى عزوجل به وسيله آنها به تو سود رساند؟ ابوذر مى گويدگفتم : بله يا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا را پاس دار، تا خداپاست بدارد، خدا را در نظر بگير، تا همه جا او را پيش رويت ببينى ، درحال رفاه و خوشى به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد، و هر وقت خواستىدرخواستى كنى از خدا بكن ، و چون خواستى بى نياز باشى اين بى نيازى را از راهاعتماد به خدا كسب كن ، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريانيافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خيرى به تو برسانندكه خدا برايت ننوشته ، نخواهند توانست . مؤ لف : اينكه فرمود: (در حال رفاه و خوشى به ياد او باش ، تا درحال شدت بيادت باشد)، معنايش اين است كه درحال خوشى دعا كن ، و خدا را فراموش مكن ، تا درحال شدت همان دعايت را مستجاب كند، و فراموشت نكند، چون كسى كه پروردگار خود رادر حال خوشى فراموش كند، بطور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهرى در فراهم ساختنرفاه او مستقل از خدايند، آن وقت صاحب چنين پندارى ، وقتى در حال شدت پروردگار خود را مى خواند معناى اين خواندنش اين است كه خداىتعالى تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، وحال آنكه خداى تعالى اينطور نيست ، بلكه در هرحال چه شدت و چه رخا ربوبيت دارد، در نتيجه صاحب اين پندار نه درحال رفاه خداى عالم و آفريدگار خود را خوانده ، و نه درحال شدت ، بلكه ديگرى را خوانده . و اين معنا در ب عضى روايات به زبانى ديگر آمده ، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امامصادق (عليه ال سلام ) روايت كرده كه فرمود: كسى كه از پيش دعا كرده باشد هنگامنزول بلا دعايش مستجاب مى شود، و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسنديده كه دررسيدنش به آسمان چيزى جلوگيرش نيست ، و كسى كهقبل از گرفتارى دعا نكرده باشد، دعاى در هنگامنزول بلايش مستجاب نمى شود، و ملائكه مى گويند اين صداى كيست كه تاكنون نشنيده وآن را نمى شناسيم ، (تا آخر حديث ). و اين معنا از اطلاق آيه :( نسوااللّه فنسيهم )، استفاده مى شود، و اين معنا با رواياتىكه مى گويد: دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود، منافات ندارد، براى اينكه مطلق شدتو بلا غير انقطاع كامل است (و از مجموع دو دسته روايات چنين بر مى آيد، آن كسى كه درحال خوشى دعا ندارد، و با خدا كارى ندارد، درحال شدت هم انقطاع كامل برايش دست نمى دهد، باز هم كه دعا ك ند گوشه چشمش بهاسباب ظاهرى است ، نمى تواند به كلى از آنها قطع اميد كند). اشاره به رابطه دعا با اسباب عادى در فرمايش پيامبر (ص ) و اينكه فرمود: (و چون درخواست ى داشتى از خدا بخواه ، و چون خواست ى بى نيازباشى با ياد خدا بى نيازى را به دست آر...)، ارشاد است به اينكه وقتى مى خواهى درخواست ى بكنى ، و يا كمكى بطلبى ، اين سؤال و است عانت را حقيقتا بكن ، وسؤ ال و است عانت حقيقى آن است كه از خداى تعالى بشود،چون اسباب عادى كه در دسترس ما هست سببيتشان همه محدود به آن مقدارى است كه خدابرايشان مقدر كرده ، نه آنطور كه به نظر ما مى رسد، وخيال مى كنيم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاءثرند، بلكه اين اسباب تنها طريقيت ووساطت در ايصال دارند، و گرنه كار همه اش به دست خداى تعالى است . بنابراين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب كبرياءشود، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهرى ركون و اعتماد نكند، گو اينكه خداى تعالىچنين تقدير كرد ه ، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد، و ليكن سبب هر چه باشدچيزى است كه خدا سببش كرده . پس كلام امام دعوت به اين معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همهاعتمادشان بر خدائى باشد كه سببيت را به اسباب داده نه اينكه امام خواست ه باشد مردمرا به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب به كلى لغو و بى اثرند و هر وقت هر حاجتى دارنداز غير مجراى اسباب آن را طلب كنند، چون چنين چيزى صحيح نيست ، و چنين توقعى بيجااست ، چطور ممكن است امام چنين چيزى ف رموده باشد، با اينكهاهل دعا در همين دعا كردنش سبب هاى زيادى به كار مى برد، ازقبيل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار مىگيرد، و همه اينها سببند. اين معنا را در انسان در نظر بگير، كه هر چه مى كند با ابزارهاى بدن خود مى كند، اگرمى دهد با دست مى دهد، و اگر مى بيند با چشم مى بيند، و اگر مى شنود با گوش مىشنود، پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهدمثل كسى مى ماند كه از من بخواهد چيزى به او بدهم ، اما بدون دست ، و يا به او بنگرماما بدون چشم ، و يا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ،و كسى كه ركون و اعتمادشتنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل كسى است كه تمام اميد و انتظارش به دست منباشد تا به سويش دراز شود، و چيزى به او بدهد، و يا همه اعتمادش به چشم من باشدتا به او بنگرد، و يا همه ركونش به گوش من باش د تا سخن او بشنود، و در عينحال به كلى از وجود من غافل باشد، معلوم است كه چنين كسىغافل و ديوانه است (چون ممكن نيست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببيند و به كلى ازصاحب آن غافل باشد). اعتقاد به جريان امور عالم تنها از مسير اسباب خود سلب اختيار از خداوند نمى كند از سوى ديگر بايد دانست اينكه مى گوئيم : امور تنها از مسير اسباب جريان مى يابد،قدرت مطلقه و غير متناهى خدا را مقيد نمى كند و اختيار را از او سلب نمى سازد، همانطوركه ديديم در انسان باعث سلب قدرت و اختيار نشد، (در عين اينكه مجبور است هر چه مى كندبه وسيله اعضاى بدنى خود كند، باز هم او را موجودى مختار مى دانيم )، و اين بدان جهتاست كه تحديد مذكور در حقيقت تحديد فعل است نهفاعل ، زيرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و ديدن و شنيدن هست ، ليكن خود ايناعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمى شود، پس تقيد به اسباب از آنفعل است نه فاعل . خداى واجب تعالى هم همينطور است ، او نيز قادر على الاطلاق است ، امافعل خصوصيتى دارد كه متوقف بر وجود اسباب است ، مثلا زيد كه خود فعلى ازافعال خدا است ، در عين حال وقتى زيد مى شود و به وجود مى آيد (آرى مادام كه مشخصنشود موجود نمى شود، انسانى است كلى كه جايش تنها در ذهن است ) كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مكان ، و در شرايطى چنين وچنان و نبودن موانعى چنين و چنان موجود شده باشد، و گرنه (يا همانطور كه در بينپرانتز گفتيم موجود نمى شود، و يا اگر بشود) زيد نيست ، بلكه عمرو و يا فردىديگر است ، پس به وجود آوردن زيد مشروط به همه اينعلل و شرايط هست ، ولى اين توقف مربوط بهفعل ايجاد است ، نه به خداى فاعل ايجاد (دقت بفرمائيد). و اينكه فرمود: (پس بدانكه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافتهو همه را نوشته ...)، با در نظر داشتن كلمه (پس ) كه در ابتداى آن است ، جمله نتيجه جملهقبلى است كه فرمود: (و هر وقت خواست ى درخواست ى كنى از خدا بكن ...) و در حقيقت ازقبيل ذكر علت است به دنبال معلول ، و مى خواهد بيان كند كه به چه علت گفتيم اگرخواست ى در خواست ى كنى از خدا بكن ، و معنايش اين است كه حوادث همه از پيش نوشتهشده ، و از ناحيه خداى تعالى تقدير شده است ، و در حقيقت اسباب در پيش آمدن و نيامدن آنحوادث تاءثرى ندارند، پس ديگر معنا ندارد از غير خدا چيزى درخواست كنى ، و به غيرخدا خود را بى نياز سازى ، و اما خداى تعالى سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشيتش نافذاست ( كلّ يوم هو فى شان ) در هر روزى كارى جديد دارد و چون معناى روايت اين بودامام دنبال جمله مورد بحث فرموده : (و اگر تمامى خلق جمع شوند...) فرمايش امام (ع ) كه دعا هم از قدر است و رواياتى در باره رد قضاى الهى به سببدعا و يكى ديگر از اخبار مربوطه به دعا روايتى است كه بسيارى از راويان آن رانقل كرده اند، و آن اين است كه امام فرمود: دعا خودش هم از قدر است . مؤ لف : در اين روايت به اشكالى كه يهوديان و ديگران بر مساءله دعا كرده اند پاسخداده شده ، و اشكال اين است كه آن حاجتى كه با دعا در طلبش بر مى آيند يا از قلمقضاگذشته و يا نگذشته ، اگر گذشته كه خودش به خودى خود موجود مى شود، وحاجت به د عا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنيم فائده ندارد، پس در هيچ يك از دوفرض دعا فائده ندارد. جوابى كه گفتيم روايت داده اين است كه فرضاول كه گفتيم پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته ، اين گذشتن قلم قضا باعث نمى شودكه ما از اسباب وجود آن بى نياز باشيم ، و دعا يكى از همان اسباب است كه با دعا يكىاز اسب اب وجود آن محقق مى شود. و همين است كه مى فرمايند: (دعا خود از قدر است ) و در اين معنا روايات ديگرى هم هست . از آن جمله در بحار از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود:(لايردّ القضاء الاّ الدّعاء) قضا را رد نمى كند مگر دعا. و از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:(الدّعاء يرد القضاء بعد ما ابرمابراما) دعا قضا را بعد از آنكه تا حدى حتمى شده رد مى كند. و از امام ابى الحسن موسى (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: بر شما باد دعا كردن، كه دعا و در خواست از خداى عزوجل بلا را رد مى كند هر چند كه آن بلا مقدر شده قضايشرانده شده باشد، و تا مرحله اجرا جز امضاى آن فاصله اى نمانده باشد، در همينحال هم اگر از خداى تعالى درخواست شود آن بلا را به نحوى كه خود مى داند بر مىگرداند. و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:دعا قضاى مبرم و حتمى را برمى گرداند، پس دعا بسيار كنيد، كه كليد همه رحمت ما و رستگارى ها و كليد بر آمدن هرحاجت است ، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمى رسند مگر به دعا، چون هيچ درى نيست كهوقتى بسيار كوبيده شود به روى كوبنده باز نگردد. مؤ لف : و در اين روايت اشاره اى است به اصرار در دعا، و اينكه اصرار در دعا يكى ازراههاى است جابت آن است ، سرش هم اين است كه دعا بسيار كردن ، قلب را صفا مى دهد. و از اسماعيل بن همام از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: دعاى بنده خدادر خلوت و پنهانى با اينكه يك نفر است با دعاى هفتاد نفر در علانيه و آشكارا برابرىمى كند. مؤ لف : و در اين كلام اشاره به اين نكته است كه پوشاندن دعا و سرى انجام دادن آنخلوص در طلب را بهتر حفظ مى كند. فرمايشات امام صادق (ع ) در شرايط استجابت دعا و در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: لايزال دعا در پس پرده است جابت هست تا بر محمد وآل او صلوات فرستاده شود. و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: كسى كهقبل از خودش چهل نفر از مؤ منين را دعا كند بعد براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مى شود. و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در پاسخ مردى از اصحابش كه گفت :(دنبال اثر دو تا از آيه هاى قرآن مى گردم پيدايش نمى كنم يكى آيه :( ادعونى است جب لكم ) است كه هر چه دعا مى كنيم است جابتى نمى بينيمفرمود: يعنى مى پندارى خدا خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چى ؟عرضه داشتم نمى دانم علت ش چيست ، فرمود ليكن من علتش را برايت مى گويم ، كسىكه خدا را در دستوراتش اطاعت كند، آنگاه در جهتى كه بايد، دعا كند دعايش اجابت مى شود،عرضه داشتم جهت دعا چيست ؟ فرمود: اينكه قبل از دعا خدا را حمد و تمجيد گوئى ، و نعمتهائى كه به تو داده بر شمارى ، و شكر بگزارى ، و سپس بر محمد وآل او صلوات بفرستى ، آنگاه گناهان خود را بياد آورده از آنها طلب مغفرت كنى ، آنگاهبه دعا بپردازى ، اين است جهت دعا، آنگاه پرسيد: آيه دوم چيست ؟ عرضه داشتم : آيهشريفه :( و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه ) است براى اينكه من انفاق مى كنم و خلفىو اثرى نمى بينم ، فرمود: آيا مى پندارى خداى تعالى خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم: نه ، فرمود: پس چى ، عرض كردم : نمى دانم ، فرمود: اگر كسى از راه حلالش كسبروزى كند، و در راه حقش انفاق نمايد يك درهم انفاق نمى كند مگر آنكه خدا نظير و عوض آن را به او مى دهد. مؤ لف : توجيه اين حديث و امثال آن ، كه در باب آداب دعا وارد شده ، روشن است ، براىاينكه همه مى خواهند بنده را به حقيقت دعا و درخواست نزديك سازند. و در الدرالمنثور است كه ابن عمر گفت : رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:خدا وقتى مى خواهد دعاى بنده را مستجاب كند حالت دعا به او مى دهد. و نيز ابن عمر از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل كرده كه فرمود: كسى كه در دعا را به رويش گشوده باشند حتما درهاى رحمت را نيزبه رويش گشوده اند. و در روايتى ديگر فرموده از شما كسى كه در دعا به رويش باز شود درهاى بهشت بهرويش باز شده . مؤ لف :اين معنا از طرق ائمه اهل بيت (عليه السلام ) نيز روايت شده ، فرموده اند كسى كهحالت دعايش داده باشند، اجابتش نيز داده اند، و معناى اينگونه احاديث از بيان گذشته ماروشن گرديد. نيز در الدرالمنثور است كه معاذبن جبل از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل كرده كه فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى شناختيد، كوهها در برابر دعاى شمامتلاشى مى شدند. سر اينكه فرمود (اگر خدا را به حق معرفت ميشناختند كوهها در برابر دعاىشمامتلاشى ميشدند مؤ لف : سرش اين است كه جهل به مقام حق ، و سلطنت ربوبيت ، و ركون واعتماد به اسباب، رفته رفته اين باور غلط را به انسان مى دهد، كه اسباب هم حقيقتا مؤ ثرند، و اينپندار را به حدى مى رساند كه هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند،و چه بسا مى شود كه انسان از اين پندار غفلت دارد، و يااصلا چنين اعتقادى ندارد، ليكناين مقدار را معتقد است كه اين اسباب هر يك براى خود جائى دارد، كه نمى شود سببىديگر جاى آنرا بگيرد، مثلا ما مى بينيم حركت و سير باعث نزديكى به مقصد مى شود،ولى با كمى پيشرفت در توحيد اين اعتقاد از مازايل مى شود، و حركت را سبب مستقل نمى بينيم و مى گوئيم مؤ ثر حقيقى خدااست ، وحركتجنبه واسطگى را دارد، ولى اين اعتقاد بر ايمان مى ماند كه درست است مؤ ثر حقيقى خداستولى اينطور هم نيست كه حركت ، هيچ اثر نداشته باشد، بلكه واسطه مؤ ثرى است كهچيز ديگر جاى آن را پر نمى كند، و اگر حركت و سير نباشد نزديكى به مقصدحاصل نمى شود. و سخن كوتاه آنكه ما معتقديم مسببات از اسباب خود تخلف نمى كنند، هر چند كه اسباب درحقيقت سبب واقعى نباشند، و تاءثر واقعى از آن خداى مسبب الاسباب باشد، و اسباب تنهاجنبه وساطت داشته باشند و اين اعتقاد توهمى است كه علم به مقام خداى سبحان آن را نمىپذيرد، چون با سلطنت تامة الهيه منافات دارد، (علم به مقام خداى سبحان مى گويد درستاست كه خداى تعالى چنين مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سير و حركت ، نزديكى بهمقصد نيز محقق شود، و در هنگام وجود آتش حرارت نيز پيدا گردد، ولى چنين هم نيست كهتنها وقتى آتش بود حرارت هم باشد، و يا وقتى آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمىباشد و خلاصه خداى تعالى با به كار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدودنشده بلكه همچنان قدرتش مطلقه است ، مى تواند واسطه ها را از وساطت بيندازد و اثر رابدون فلان واسطه ايجاد كند، همچنانكه در مورد معجزات مى بينيم آتش هست اما نمىسوزاند، و يا خوردن نيست ولى سيرى و سيرابى هست ). و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم تخلف مسببات از اسباب عاديهمحال است ، هر جا جسم هست سنگينى و سقوط نيز هست ، هر جا حركت هست نزديكى به مقصدنيز هست ، هر جا خوردن و نوشيدن هست سيرى و سيرابى هم هست و مانند اينها، در حالى كهدر بحث اعجاز گفتيم درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارتى ديگر وساطتاسباب ميان خداى سبحان و ميان مسببات حق است ، و گريزى از آن نيست ، و اما اين ناموس باعث نمى شود كه ما حدوث حوادث را منحصر درصورتى بدانيم كه اسبابش مهيا باشد، بلكه بحث عقلى و نظرى و همچنين كتاب و سنتدر عين اينكه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى كند، انحصار آنها را انكار مى نمايد،بلكه در اين بين ، امور محال كه عقل تحقق آنها رامحال مى داند، از محل بحث ما خارجند (چون چيزى كه ممكن الوجود نيست ، بلكه ممتنع الوجوداست ، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن ، فرض ممكن الوجود شدن آن است ، وممتنع الوجود ممكن الوجود نمى شود) حال كه اين معنا روشن گرديد، مى گوئيم : علم و ايمان به خدا ما را وادار مى كند تا معتقدشويم به اينكه آنچه محال ذاتى نيست و عادت آن رامحال نمى داند دعاى در مورد آن مست جاب است ، كه قسمت عمده از معجزات انبيا هم مربوطبهمين است جابت دعا است . و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درذيل جمله :( فليستجيبوالى و ليؤ منوا بى ) فرموده : يعنى ايمان بياورند كه من قادرهستم آنچه مى خواهندبه ايشان بدهم . و در مجمع البيان مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: معناىو( ليومنوا بى ( اين است كه اين معنا را محقق و ثابت كنند، كه من مى توانم خواست هآنان را بدهم و در معناى جمله :(لعلهم يرشدون ) فرموده : يعنى شايد به اعتقاد حقبرسند، و به سوى آن راه يابند. آيه 187 بقره سوره بقره ، آيه 187
احل لكم ليلة الصّيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن علم اللهانكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفى عنكم فالان با شروهن و ابتغوا ما كتب اللّهلكم و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجرثم اتمواالصّيام الى اليل و لا تباشروهن و انتم عاكفون فى المسجد تلك حدود اللّه فلا تقربوهاكذلك يبين اللّه آياته للناس لعلهم يتقون (187)
|
ترجمه آيه در شب روزه دارى نزديكى كردنتان با همسرانتانحلال شد ايشان پوشش شما و شما پوششى هستيد براى آنان خدا دانست كه شما همواره باانجام اين عمل نافرمانى و در نتيجه به خود خيانت مى كرديد پس از جرمتان گذشت و اينحكم را از شما برداشت حالا ديگر مى توانيد با ايشان درآميزيد و از خدا آنچه از فرزندكه برايتان مقدر كرده طلب كنيد و از آب و غذا در شب همچنان استفاده كنيد تا سفيدى شفق ازسياهى شب برايتان مشخص شود و آنگاه روزه بداريد و روزه را تا شب بهكمال برسانيد و نيز هنگامى كه در مسجدها اعتكاف مى كنيد با زنان نياميزيد اينها كهگفته شد حدود خداست زنهار كه نزديك آن مشويد اينچنين خدا آيات خود را براى مردم بيانمى كند تا شايد با تقوا شوند. (187) بيان آيه
احل لكم ليلة الصّيام الرفث الى نسائكم
|
كلمه (احل ) مجهول ماضى از باب افعال - احلال - به معناى اجازه دادن است ، و معناىمجهولش (اجازه داده شده ) مى باشد، و اصل كلمه(احلال ) و ثلاثى مجرد آن از (ح ، ل ، ل )حل است ، كه درست خلاف معناى عقد - گره - را معنا مى دهد، (عقد) به معناى گره زدن وحل به معناى گره گشودن است ، رعايت ادب در قرآن و استعاره اى لطيف در باره زوجين و كلمه (رفث ) به معناى تصريح به هر سخن زشتى است كه تنها در بستر زناشوئىبه زبان مى آيد، و در غير آن مورد گفتنش نفرت آور و قبيح است ، ليكن در اينجا به معناىآن الفاظ نيست بلكه كنايه است از عمل زناشوئى ، و اين از ادب قرآن كريم است ، وهمچنين الفاظ ديگرى كه در قرآن براى فهماندنعمل زناشوئى بكار رفته ، از قبيل مباشرت ، ودخول ، و مس ، و لمس و اتيان - آمدن ، و قرب ، همه الفاظى است كه به طريق كنايه بكاررفته ، و همچنين كلمه (وطى )، و كلمه (جماع )، كه اين دو نيز در غير قرآن الفاظى استكنايتى هر چند كه كثرت است عمال آن در عمل زناشوئى ، از حد كنايه بيرونش كرده ، و آنرا تصريح در آن عمل ساخته است ، نظير لفظ فرج و غائط كه به معناى معروف امروزشاز همين قبيل است يعنى در آغاز كنايه بوده ، بعد تصريح شده ، و اگر كلمه (رفث ) را باحرف (الى ) متعدى كرده ، با اينكه احتياج به آن نداشت ، براى اين بود كه بطوريكهديگران هم گفته اند معناى افضا را متضمن بود.
هن لباس لكم و انتم لباس لهن
|
ظاهر از كلمه لباس همان معناى معروفش مى باشد، يعنى جامة اى كه بدن آدمى را مىپوشاند و اين دو جمله از قبيل است عاره است ، براى اينكه هر يك از زن و شوهر طرفديگر خود را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين افراد نوعجلوگيرى مى كند، پس در حقيقت مرد لباس و ساتر زن است ، و زن ساتر مرد است . و اين خود است عاره اى است لطيف كه با انضمامش به جمله :(احل لكم ليلة الصّيام الرفث الى نسائكم ...) ، لطافت بيشترى به خود مى گيرد، چون انسان با جامة عورت خود را از ديگران مىپوشاند، و اما خود جامة از نظر ديگران پوشيده نيست ، همسر نيز همينطور است ، يعنى هريك ديگرى را از رفث به غير مى پوشاند، ولى رفث خودش به او ديگر پوشيده نيست ،چون لباسى است متصل به خودش ، و چسبيده به بدنش .
علم اللّه انكم كنتم تختانون انفسكم ، فتاب عليكم و عفى عنكم
|
كلمه (تختانون ) از مصدر اختيان ، و آن هم بابافتعال از خيانت است ، و همان معناى خيانت را مى دهد و بطوريكه گفته اند در اختيان معناىنقص خوابيده ، و جمله :(انكم تختانون ...)، دلالت بر معناى است مرار دارد، در نتيجهمى فهماند كه از روز تشريع حكم صيام اين خيانت در ميان مسلمين مستمر و دائمى بوده ،يعنى بطور سرى خدا را نافرمانى و به خود خيانت مى كرده اند، و اگر اين خيانتشاننافرمانى خدا نبود، دنبالش آيه توبه و عفونازل نمى شد، و اين توبه و عفو هر چند صريح در اين نيست كه قبلش نافرمانى ومعصيتى بود، ليكن مخصوصا با در نظرگرفتن اينكه هر دو كلمه با هم جمع شده اند،ظهور در اين معنا دارد ناسخ بودن آيه شريفه حكم قبلى را مبنى برحرمتعمل زناشوئى در شبهاى ماه رمضان (65) و بنابراين پس آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكهقبل از نزول اين آيه حكم روزه اين بوده كه در شب روزه زناشوئى هم حرام بوده ، و بانازل شدن اين آيه حليت آن تشريع و حرمت ش نسخ شده ، همچنانكه جمعى از مفسرين نيزاين را گفته اند، و جمله (احل لكم ...) و همچنين جمله :( كنتم تختانون ...)، و جمله :(فتاب عليكم و عفا عنكم ) و جمله ( فالان باشروهن ... همه اشعار و بلكه دلالت بر ايننسخ دارد، زيرا اگر قبلا عمل زناشوئى در شب روزه حرام نبود، حق كلام اين بود كهبفرمايد:(فلا جناح عليكم ان تباشروهن ) حرجى بر شما نيست كه با زنان در آميزيد،و يا عبارتى نظير آن ، نه اينكه بفرمايد (حلال شد بر شما) و اين خيلى روشن است .
|
|
|
|
|
|
|
|