|
|
|
|
|
|
راهنماى دوستانه اگر والدين مطالب تربيتى يا راهنمايى هاى خود را دوستانه و به زبان اندرز بگوينديا به صورت مشورت و تبادل فكر با آنان در ميان بگذارند، به خوبى مى توانند دراعماق روح نوجوانان نفوذ كنند و به تربيت صحيح آنان موفق گردند. مكتب آسمانى اسلام ، در برنامه هاى تربيتىنسل جوان ، به اين نكته دقيق روانى توجه كامل دارد و در ضمن بعضى از آيات و روايات، به پيروان خود آميخته است كه راهنمايى جوانان و اجراى روش هاى آموزشى و پرورشىآنان بايد بر اساس تكريم و احترام به شخصيت آن ها استوار باشد. (و اذ قال لابنه و هو يعظه يا بنى ...) زمانى كه لقمان حكيم به فرزند خود با زبان موعظه اندرز فرمود فرزند عزيز... لقمان از مردان الهى و از پيشوايان ايمان و حكمت بوده و در قرآن شريف سوره اى به ناماو آمده است . لقمان براى راهنمايى و تربيت فرزند جوان خود، مطالبى عميق و حكيمانهبيان فرموده كه قسمتى از آن ها در كتاب الهىنقل شده است . اندرز و نصيحت نكته جالب آن كه خداوند، در ضمن عنايت به مقالات اساسى لقمان ، كيفيت سخن گفتن او رانيز مورد توجه مخصوص قرار داده و با جمله و هو يعظه به آن اشاره فرموده است . لحن سخن لقمان اگر اين جمله در وسط كلام نيامده بود و آيه به اين صورتنازل مى شد و واذقال لقمان لا بنه يا بنى ، عبارت تمام بود و فهميده مى شد كهلقمان حكيم و دانا، فرزند جوان خود را مخاطب ساخته و چنين سخنانى با وى گفته است ،ولى كيفيت سخن گفتن لقمان معلوم نبود. خداوند با ذكر جمله و هو يعظه اين مطلب را روشنكرد و صريحا خاطرنشان فرمود كه لحن سخن لقمان ، آمرانه و تحكم آميز، يا تلخ وكدورت انگيز، موهن و تحقيركننده ، يا ذلت بار و اميخته به تملق نبود، بلكه لقمان بازبان گرم اندرز و نصيحت سخن گفته و مقالات تربيتى خويش را با حفظ شخصيت و عزتنفس فرزند جوانش را ادا كرده است . گويى خداوند به پدران توصيه مى كند كه روش راهنمايى و تربيت فرزندان جوانخود را از لقمان حكيم بياموزيد و با زبان نصيحت و اندرز سخن بگوييد تا گفتار شمادر روان آنان اثر مفيد بگذارد و موجبات خوشبختى و سعادتشان را فراهم آورد. اولياى گرامى اسلام نيز در انجام وظيفه پدرى و تربيت فرزندان جوان خود همواره ازروش دوستانه اندرز و نصيحت استفاده كرده اند. على عليه السلام در ضمن نامه اى كهبه فرزند خود، حضرت مجتبى عليه السلام نوشته اين نكته را صريحا خاطرنشانفرموده است : (فانى لم الك نصيحة و انك لن تبلغ فى النظر لنفسك و ان اجتهدت مبلغ نظرى لك.(534) ) انجام وظيفه پدرى فرزند عزيز، من هيچ وقت در انجام وظيفه نصيحت نسبت به تو كوتاهى نكردم و در اندرزگفتنت مسامحه ننمودم . فرزند عزيز، تو همواره در فكر تاءمين خير و سعادت خود هستى ومن نيز، روى مهر پدرى ، در انديشه نيكبختى و رستگارى تو هستم ، ولى مطمئن باش كهتو هر قدر در راه خير و صلاح خود مجاهده كنى ، افكارت به پايه انديشه هاى پدرآزموده ات نخواهد رسيد. پدران و مادران مى توانند از اين عبارت كوتاه و آموزنده ، دو نكته دقيق روانى را استفادهكنند و در راهنمايى فرزندان جوان خود عملا به كار بندند. زبان خيرخواهى اول . تذكرات تربيتى خويش را با زبان نصيحت و خيرخواهى ادا كنند، نه آن كه آمرانه وتحكم آميز سخن بگويند و در نتيجه موجبات اهانت و تحقير نوجوانان را فراهم آورند. دوم . پدر و مادر، خود را شريك خوشبختى فرزند خويش بدانند و به وى بفهمانند كهتو بر اثر حب ذات ، طالب سعادت خود هستى و ما نيز به علت مهر پدرى و مادرى ،خوشبختى تو را خواهانيم . ما و شما يك هدف داريم و آن رستگارى و پيروزى شماست ،براى نيل به اين هدف ، با يكديگر همكارى مى كنيم ، با اين تفاوت كه ما عمر بيشترىكرده ايم ، تجربه هاى زيادترى اندوخته ايم و از خطرات ايام جوانى به خوبى آگاهيم. همكارى پدر و پسر براى آن كه اين دوران طوفانى را به سلامت طى كنى و با اطمينان خاطر به سرمنزل سعادت برسى ، در مواقع ضرورى تذكرات لازم را به تو مى دهيم و از خطراتىكه بر سر راه دارى ، آگاهت مى سازيم . انتظار داريم كه تو نيز با پذيرفتن و بهكار بستن نصايح ما صميمانه با ما همكارى نمايى و موجبات پيروزى و موفقيت خود را،كه هدف مشترك ماست ، فراهم آورى . به نظر مى رسد كه نوجوان از چنين منطقى كه سرشار از خيرخواهى و محبت است ،استقبال نمايد و از راهنمايى هاى مصلحت آميز پدر و مادر، كه با احترام به شخصيتش اداشده ، پيروى كند و نصايح آنان را صميمانه به كار بندد. روش استدلالى يكى از طرق احترام به شخصيت نوجوانان ، در بيان وظايف اخلاقى آنان ، روش هاىاستدلالى است . يعنى پدران و مادران مطالب تربيتى خود را بادليل به جوانان بگويند و علل دستورالعمل هاى خويش را به آنا بفهمانند. اين خود يكىاز تفاوت هايى است كه روش تربيت نوجوانان را از كودكان جدا مى كند. كودك به علت نارسايى عقل ، از تجزيه و تحليلمسائل عاجز است . پدران و مادران موظف اند تكاليفاطفال را خاطرنشان كنند و راه را به آن ها نشان بدهند و نيازى بهاستدلال ندارند. اطفال نيز بدون مطالبه دليل از پدر و مادر اطاعت مى كنند و دستور آن هارا به كار مى بندند. (دستورهاى مثبت به بچه راهى را كه بايد طى كند نشان مى دهد. همه چيز بسته به طرزاداى جمله است . براى يك سن مخصوص ، اين كار بكن بايد وجه امرى داشته باشد و هيچجاى بحث براى او نگذارد. طفل محتاج به مقررات است و بايد خط مشى مفيدى به او نشان داد. وقتى كه از همانسال هاى اول ، طفل فهميد چه بايد بكند، ديگر به بحث وجدل بى مورد عادت نخواهد كرد.)(535) قدرت تجزيه و تحليل نوجوان كه دروان طفوليت را پشت سر گذارده و به مقدارقابل ملاحظه اى عقلش شكفته شده است ، مى تواندعلل دستورها را بفهمد و مسائل را تجزيه و تحليل نمايد. پدر و مادر بايد از نيروى دركنوجوان استفاده كنند و مطالب تربيتى خود را با منطقاستدلال به وى تذكر دهند. (پس از دوران كودكى ، صورت امر از قطعيت خود خارج مى شود و بيشتر بادليل و عقل سليم سروكار دارد. از اين به بعد، پدر بايد بگويد: اگر من به جاى توبودم ، فلان كار را مى كردم . و دليل بياورد.)(536) اعتراف ضمنى تذكرات استدلالى پدران و مادران ، اعتراف ضمنى والدين به شايستگىعقل و درك فرزندان جوان و احترام به شخصيت آن ها خواهد بود. تذكرات استدلالى باعثشكفته شدن فهم نوجوانان و به كار افتادن نيروى خرد آنان است . به علاوه ،تذكراتى كه با دليل همراه باشد، اثر تربيتى اش در ضمير نوجوانان عميق تر است وبه خوى از آن ها پيروى مى كنند. اولياى گرامى اسلام در پرورش هاى اخلاقىنسل جوان از روش استدلال استفاده كرده اند و مطالب تربيتى را با ذكردليل ، به فرزندان جوان خود خاطرنشان نموده اند. (قال على بن الحسين عليه السلام لبعض بنيه : يا بنى انظر خمسة فلا تصاحبهمولا تحادثهم و لا ترافقهم فى طريق . فقال يا ابت من هم ؟قال عليه السلام اياك و مصاحبة الكذاب فانه بمنزلة السراب يقرب لك البعيد و يبعدلك القريب ، و اياك و مصاحبة الفاسق فانه بايعك باكلة اواقل من ذلك ، و اياك و مصاحبة البخيل فانه يخذلك فى ماله احوج ماتكون اليه ، و اياك ومصاحبة الاحمق فانه يريد ان ينفعك فيضرك ، اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانى ينفعكفيضرك ، و اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانى وجدته ملعونا فى كتاب الله .)(537) نصايح مستدل حضرت على بن الحسين عليه السلام ، بعضى از فرزندان خود را مخاطب ساخت و فرمود:عزيز متوجه پنج گروه باش كه با آنان مجالست نكنى ، هم كلام نشوى ، و در مسافرتبا آن ها رفاقت ننمايى . عرض كرد: پدر جان آنان كيانند؟ رفاقت هاى مضر حضرت سجاد(ع ) فرمود: از مجالست دروغ ساز پرهيز كن . چه او مانند سرابى است كهمطالب را بر خلاف واقع نشان مى دهد. دور را در نظرت نزديك و نزديك را دور جلوه مىدهد. از رفاقت با گناهكار و لاابالى اجتناب كن . زيرا او تو را به بهاى يك لقمه ياكمتر از آن مى فروشد. از رفاقت بخيل پرهيز نما كه او در ضرورى ترين مواقع احتياج ،تو را يارى نخواهد كرد. از رفاقت با احمق اجتناب كن كه او نفعت را اراده مى كند و ازنادانى به تو ضرر مى زند. از مصاحبت كسى كه قطع رحم كرده است بپرهيز، كه دركتاب آسمانى مورد لعن نفرين قرار گرفته است . (عن ابى جعفر عليه السلام قال : كان فيما وعظ به لقمان ابنه انقال يا بنى من يشارك الفاجر يتعلم من طرقه ، من يحب المراء يشتم ، و منيدخل مدخل السوء يتهم ، و من يقارن قرين السوء لايسلم ، و من لايملك لسانه يندم.(538) ) امام باقر عليه السلام فرموده است : از اندرزهاى لقمان حكيم به فرزندش اين بود كهفرزند عزيز، كسى كه با گناهكار شريك شود، راه ناپاكى را از وى ياد مى گيرد.كسى كه مجادله را دوست داشته باشد، مورد فحش و دشنام واقع مى شود. كسى كه درجايگاه هاى بدنام قدم بگذارد، متهم خواهد شد. كسى كه با رفيق بد همگام گردد، از فساداخلاق سالم نمى ماند. كسى كه مالك زبان خود نباشد، سرانجام پشيمان خواهد گشت . انتقاد ملايم پدران و مادران ، نه تنها در مورد تذكرات تربيتى خود مكلف اند مراتب تكريم و احترامنوجوانان را مراعات نمايند، بلكه در مورد لغزش و تخلف نيز بايد متوجه شخصيت آنانباشند و تذكرات انتقادى خود را طورى ادا كنند كه باعث هتك احترام و توهين نوجوان نشودو به راه عصيان و طغيانشان سوق ندهد. تذكر به كنايه (قال على عليه السلام : تلويح زلة العاقل له امض من عتابه .) (539) على عليه السلام فرموده است : لغزش انسانعاقل را با كنايه تذكر دادن براى او مؤ ثرتر و دردناك تر از سرزنش و توبيخصريح است . اگر تخلف و لغزش نوجوانان ، با كنايه و دركمال ادب تذكر داده مى شود، دور نيست كه به خوبى مؤ ثر افتد ولااقل براى حفظ شخصيت خودشان آن را ترك گويند و خويشتن را اصلاح نمايند. برعكس ،در صورتى كه تذكرات پدر و مادر، آميخته به ملامت و تحقير نوجوانان باشد، نه تنهااثر مفيد در آنان نمى گذارد، بلكه ممكن است در پاره اى از موارد عكسالعمل نشان بدهند و براى اثبات شخصيّت خودشان ، درمقابل گفته پدر و مادر مقاومت كنند و در ادامه روش ناپسند پافشارى نمايند. اثر تكرار ملامت بدبختانه بعضى از پدران و مادران ، بر اثر بى اطلاعى از فن تربيت ، سخنان ملامتآميز خود را تكرار مى كنند و به قصد اصلاح نوجوانان ، پيوسته آنان را مورد توبيخ واهانت خويش قرار مى دهند، غافل از آن كه تكرار ملامت اثر معكوس دارد و نوجوانان را دراعمال ناپسند خود جرى تر مى كند و آنان را به لجاجت وامى دارد. (قال على عليه السلام : الافراط فى الملامة تشب نيران اللجاج . (540) ) على عليه السلام فرموده است : زياده روى در ملامت و سرزنش ، آتش عناد و لجاجت رامشتعل مى كند. اجتناب از توبيخ (و عنه عليه السلام : اياك ان تكرر العتب فان ذلك يغرى بالذنب و يهون بالعتب .(541) ) و نيز فرموده است : از توبيخ مكرر پرهيز كن . چه آن كه تكرار سرزنش ، گناهكار را دراعمال ناپسندش جرى و جسور مى كند. به علاوه ، ملامت را پست و بى اثر مى سازد. (اولياى اطفال بايد از هرگونه مؤ اخذه و سرزنش شديد نسبت به كودك مقصربپرهيزند و اگر كارى را به خوبى از عهده برنيايد، به او نخندند، بلكه كمك كنند تابار ديگر آن عمل را بهتر انجام بدهد. بى ترديد، اگر اطرافيان شخص بالغ ، كه گواه خطاى او هستند، دوست و مساعد باشندو از شماتت خوددارى نمايند و خطا را به او ببخشند، از رنج شرمسارى او بسى خواهدكاست . در صورتى كه اگر در شماتت و ملامت اصرار بورزند، ممكن است شخص خطاكاردر عمل خود مصر سرسخت بشود و به جاى پشيمانى ، به دفاع از خطاى خودبپردازد.(542) ) بهترين وسيله تربيت تكريم و احترام به شخصيت نوجوانان ، يكى از بهترينوسايل تربيت صحيح آنان است . پدران و مادرانى كه اين وظيفه اسلامى را به درستىانجام مى دهند و فرزندان جوان خود را به اندازه لازم احترام مى كنند و بدين وسيله آنها رانسبت به خودشان و دگران نيكوكار و وظيفه شناس بار مى آورند، مورد عنايت مخصوصپيشواى عالى قدر اسلام اند. (قال رسول الله صلى الله عليه و آله : رحم الله والدين اعانا ولدهما علىبرهما.(543) ) رسول اكرم فرموده است : رحمت الهى بر پدر و مادرى باد كه فرزند خويش را در انجامنيكى و خير يارى نمايند. بى احترامى به جوان بى احترامى به شخصيت نوجوانان ، يكى ازعوامل بداخلاقى و انحراف آنان است . پدرانى و مادرانى كه از غرور و خودپسندى ،فرزندان جوان خويش را مورد اهانت و تحقير قرار مى دهند و موجبات خشم و طغيان آنان رافراهم مى آورند و به راه گناه و نادرستى سوقشان مى دهند، نزد خداوند شريك جرايمفرزندان خود هستند. نوجوانان به اعتبار تفاوت حالات روانى و اختلاف تربيت هاى دوران كودكى ، درمقابل اهانت و تحقير پدران و مادران ، عكس العمل هاى مختلفى از خود نشان مى دهند. بعضىتنها متاءثر و رنجيده خاطر مى شوند. بعضى با كلمات ناپسند مراتب ناراحتى خود راابراز مى كنند. بعضى از پدر و مادر قهر مى كنند و خانه و خانواده را ترك مى گويند.بعضى وضع داخلى منزل را مختل مى كنند و احيانا به خرابكارى و بى نظمى دست مىزنند. فكر انتقام خطر بزرگ موقعى پيش مى آيد كه والدين از روىكمال نادانى و خودسرى و برخلاف موازين مذهبى و اخلاقى ، زبان به فحش و ناسزابگشايند و در برابر دگران فرزند جوان خود را مورد بزرگ ترين اهانت و تحقير قراردهند و شخصيت او را به كلى منهدم سازند. در اين موقع است كه نوجوان به سختى خشمگينو غضب آلود مى شود و براى جبران شكست خود، به فكر انتقام مى افتد و ممكن است به كارخطرناكى دست بزند كه قابل جبران نباشد. والدين بدرفتار اين قبيل پدران و مادران ، كه با رفتار خشن و غير مشروع خود، جوانان را به عصيان وطغيان وامى دارند و عملا آنان را به راه گناه و جنايت سوق مى دهند شديدا مورد بدبينى وسوءنظر پيشواى عالى قدر اسلام اند. (فى وصية النبى صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام يا على : لعن اللهوالدين حملا ولدهما على عقوقهما.(544) ) رسول اكرم به على عليه السلام فرمود: لعن الهى و دورى از فيض خداوند بر پدر ومادرى باد كه فرزند خويش را به عصيان و آزار خودشان وادارند و باعث قطع رابطهمحبت شوند. متوكل ، كه يكى از خلفاى سلسله عباسى بود، نسبت به فروزان ترين ستاره درخشاناسلام ، حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ، به شدت اظهار دشمنى و عناد مى كرد،متوكل آن حضرت را تنها با كلمه ابوتراب مى خواند و در مجالس عمومى و خصوصىخود، همواره نام مباركش را به بدى ياد مى كرد و به مقام مقدسش اهانت مى نمود. منتصر عباسى ، فرزند جوان متوكل و وليعهد كشور، از رفتار زشت پدرش نسبت بهحضرت على عليه السلام سخت ناراضى و آزرده خاطر بود، ولى درمقابل رفتار و گفتار ناپسند وى چاره اى جز سكوت نداشت . دشنام گويى روزى متوكل ، طبق معمول ، در مجلس خود با حضور جمعى ازرجال كشور، نام على (ع ) را به زشتى ياد كرد و صريحا جسارت نمود. منتصر كه درمجلس حاضر بود، مانند هميشه از گفتار پدر ناراحت شد و رنگش تغيير كرد، ولى اينبار متوكل در مقابل تاءثر پسرش ساكت نماند. در حضور مردم توبيخ و تحقيرش كرد.به وى دشنام داد و اين شعر را درباره اش گفت : يعنى اين جوان را ببين كه به پشتيبانى پسر عم خود خشمگين و غضب آلوده شده است .سرش به عورت مادرش باد. انتقام خشن براى منتصر كه داراى مقام ولايتعهدى بود و در آن موقع بيست و پنجمينسال عمر خود را مى گذرانيد، دشنام پدرش غيرقابل تحمل بود. منتصر از هتك حرمت و توهينى كهمتوكل در حضور مردم از وى نمود، سخت به هيجان آمد. آتش نفرت و كينه در ضميرشمشتعل شد. تصميم گرفت عمل پدر را تلافى كند، انتقام بگيرد، انتقامى خشن و سخت ،انتقامى كه با دشنام و توهين پدرش برابرى كند و شكست درونى اش را جبران نمايد. در همان لحظه ، كشتن پدر از خاطرش گذشت ، بر آن كار تصميم گرفت و در اولينفرصت فكر خود را با چند نفر از غلامان مخصوصمتوكل ، كه محرم رازش بودند، در ميان گذارد و با مشورت آنان ، نقشهقتل پدر را طرح كرد و مجريان نقشه را با وعدهمال و مقام آماده و مجهز نمود. قتل متوكل شبى متوكل در قصر اختصاصى خود بزم شراب گسترد. با نديمان ميگسارى مى كرد وبه شدت مست شد. نزديك نيمه شب ، بغاى صغير، كه رئيس تشريفات كاخ خلافت بود،به تالار وارد شد و اعلام كرد وقت استراحت خليفه است ، نديمان مرخص اند. همه از قصرخارج شدند، تنها فتح بن خاقان ، كه مقام رفيعى نزدمتوكل داشت ، در حضور خليفه ماند. در اين موقع ، غلامان قوى و نيرومندى كه براىقتل متوكل تعيين شده بودند، از مخفى گاه هاى آوردند. فتح بن خاقان ، كه از مشاهده اينوضع به وحشت افتاده بود، فرياد كشيد مگر مى خواهيد خليفه را بكشيد؟ و براى محافظتجان متوكل ، خود را بر روى وى افكند، ولى غلامان مهلت ندادند و با ضربات پى درپى متوكل و فتح بن خاقان را يك جا كشتند و در همان نيمه شب به قصر مخصوص منتصررفتند. به خلافت سلامش گفتند و اجراى نقشهقتل پدر را به وى اعلام نمودند.(545) پدران مطرود متوكل پدر خودسر و مغرورى بود كه با دشنام و ناسزا، پسر جوان خود را در حضور مردمتحقير كرد و به شخصيت وى اهانت نمود. متوكل پدر نادان و متجاوزى بود كه با رفتارناپسند خويش ، موجبات طغيان و عصيان فرزند جوان خود را فراهم آورد و او را به كشتنپدر وادار نمود. اين قبيل پدران و مادران وظيفه ناشناس اند كه در مكتب آسمانى اسلاممطرود شناخته شده اند و رسول اكرم درباره آنان فرموده است . (يا على لعن الله والدين حملا ولدهما على عقوقهما.) نفرين بر آن پدر و مادرى باد كه با اعمال نارواى خود فرزندان خويش را به عصيان وتجاوز وادار مى كنند. نتيجه بحث آن كه نوجوانان ، دوران كودكى را پشت سر گذارده و به گروه بزرگسالانپيوسته اند. پدران و مادران بايد اين حقيقت را بپذيرند. به شخصيت نوجوانان احترامكنند و ارزش اجتماعى آنان را همواره مورد توجه قرار دهند. بايد در تعليم وظايف اخلاقىو اجراى برنامه هاى تربيت ، عواطف و احساسات جوانان را در نظر بگيرند و مطالب خودرا به صورت نصيحت يا در لباس مشورت تذكر دهند و از گفتار آمرانه و تحكيم آميز،كه باعث درهم شكستن شخصيت آنهاست ، اجتناب نمايند. وظيفه جوانان در پايان بحث لازم است توجه نوجوانان به دو نكته اساسى معطوف گردد و به موازاتبيان وظيفه پدران و مادران ، در احترام به شخصيت فرزندان جوان ، وظيفه فرزندان نيزدر مقابل پدران و مادران خاطرنشان شود. اول . جوانانى كه به آيين اسلام معتقدند و از نبى اكرم پيروى مى كنند، بايد همواره بهاين نكته متوجه باشند كه پدران و مادران ، حق بزرگى به فرزندان خود دارند. قرآنشريف و روايات اسلامى حق والدين را از تمام حقوق اخلاقى و اجتماعى مسلمين مهم ترشناخته است . خوددارى از انتقام در مواردى كه پدران و مادران ، به علت بى سوادى يا براثر خودسرى ياسهل انگارى ، شخصيت فرزندان جوان خود را محترم نشمرند يا احيانا نسبت به آنان ستمكنند، فرزندان مكلف اند در مقابل رفتار والدين خود صابر و بردبار باشند. بايد ازتلافى و انتقام خوددارى كنند و عكس العمل نامطلوبى از خويشتن نشان ندهند. جوانان ، به هر صورت و در هر شرايطى ، وظيفه دارند نسبت به پدر و مادر مؤ دب و حقشناس باشند. بايد روزگار ضعف و ناتوانى خويش را به خاطر بياورند و از زحماتطاقت فرساى آنان حق شناسى نمايند.
چه خوش گفت زالى به فرزند خويش
|
چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن
|
كه بيچاره بودى در آغوش من
|
نكردى در اين روز بر من جفا
| نگاه بغض آميز (عن ابى عبدالله عليه السلام قال : من نظر الى ابويه نظر ماقت و هما ظالمان له لميقبل الله له صلوة .(546) ) امام صادق عليه السلام فرموده است : هر كس با چشم بغض و كينه به پدر و مادر خود،كه به وى ستم كرده اند، نگاه كند، نمازش در پيشگاه الهىنامقبول است . در اين حديث تصريح شده است كه اگر فرضا پدر يا مادرى به فرزند خود ستم كنند،فرزند موظف است ستم آنان را ناديده انگارد. نبايد با چشم كينه به آنان نظر كند و بهقدر يك نگاه تند، ستم آنها را تلافى نمايد. صفات خوب و صفات بد (همواره به خاطر داشته باشيد كه پدران و مادران شما انسان هستند. بنابراين هم داراىصفات برجسته هستند و هم داراى نقاط ضعف . حال اگر نقاط ضعف آنها در مورد طرزرفتارشان با شما باشد، بهتر اين است كه با واقع بينى ، اين عيب را از آنها يك امرطبيعى بدانيد و ضمنا صفات برجسته و محاسن آنها و محبت پاك و بى آلايش آنها را نسبتبه خود و توجه و مواظبتى را كه از شما مى نمايند در نظر بگيريد و از آنان قدردانىنماييد.(547) ) دوم . گرچه پدران و مادران طبق تعاليم دينى و علمى موظف اند به شخصيت نوجواناناحترام كنند و آنان را مانند يك دوست صميمى طرف شور وتبادل فكر قرار دهند، ولى اين احترام و تكريم نبايد جوانان را مغرور نمايد و تصوركنند اكنون كه بالغ شده اند، به تنهايى خير و شر خود را مى فهمند و نيازى بهراهنمايى والدين خود ندارند. خامى فكر جوان حقيقت اين است كه بشر در تمام سنين زندگى ، نيازمند به راهنمايى و نصيحت است . پدرانو مادران سالخورده كه عقلشان به رشد نهايى خود رسيده و در دوران زندگىتجربياتى اندوخته اند، همواره در معرض گمراهى و انحراف اند و به اندرز دگراناحتياج دارند، چه رسد به نوجوانانى كه گرفتار خامى و نارسايى فكرند و عقلشانبه رشد نهايى خود نرسيده است . محمد بن مسلم زهرى ، از مردان فهميده و تحصيل كرده اى بود كهتمايل مال و مقام ، از مسير پاكى و فضيلت منحرفش ساخت و در كبر سن ، دچار تيره روزىو بدبختى شد. حضرت على بن الحسين عليه السلام به منظور راهنمايى و نصيحت ، نامهاى به وى نوشته و در ضمن يك جمله كوتاه ، نارسايى جوانان و خطرات بيشترى را كهبر سر راه آنان وجود دارد، خاطرنشان فرموده است . خطر دنياپرستى (فاذا كانت الدنيا تبلغ من مثلك هذاالمبلغ مع كبر سنك و رسوخ علمك و حضور اجلكفكيف يسلم الحدث فى سنه الجاهل فى علمه الماءفون فى رايهالمدخول فى عقله ؟(548) ) وقتى كه دنياپرستى مى تواند مانند تو كسى را تا اين درجه به انحطاط و پستىبرساند، با آن كه عمر بسيار كرده اى و از تحصيلات عميق علمى بهره مند شده اى و بامرگ فاصله زيادى ندارى ، پس يك نفر جوان ، در برابر تمايلات نفسانى خود چگونهسالم مى ماند؟ جوانى كه نوخاسته و از دانش بى بهره است ، جوانى كه راءيش ضعيف وعقلش نارسا و منحرف است . نوجوانان ، اگر به سعادت و رستگارى خود علاقه دارند، بايد در تصميم هاى خود فكركنند و با افراد متوجه و دانا مشورت نمايند. بايد به سخنان پدران و مادران گوشفرادارند و از نصايح سودمند آنان پيروى كنند. (قال على عليه السلام : من قبل النصيحة سلم من الفضيحة .(549) ) على عليه السلام فرموده است : كسى كه اندرز و نصيحت را بپذيرد، از رسوايى مضونخواهد ماند. اطاعت از خيرخواهان جوانانى كه بر اثر لجاجت و خودسرى از مسير پاكى و فضيلت منحرف شده اند بايد هرچه زودتر از فرصت استفاده كنند و با اطاعت از نصايح خيرخواهان و تذكرات پرمهرپدران و مادران ، خويشتن را اصلاح نمايند، و مطمئن باشند كه اگر به روش هاى ناپسندخويش ادامه دهند و در كارهاى نارواى خود همچنان پافشارى نمايند، با كيفرهاى شديداجتماعى رو به رو خواهند شد و سرانجام ، جبر زندگى آنان را اصلاح خواهد كرد، اگردير نشده باشد. (قال على عليه السلام : من لم يصلحه حسن المداراة يصلحه حسن المكافاة .)(550) على عليه السلام فرموده است : كسى كه ملايمت و حسن سلوك او را اصلاح نكند، مجازاتبه جا و خوب اصلاحش خواهد كرد. (و عنه عليه السلام : من لم تصلحه الكرامه اصلحته الاهانه .(551) ) و نيز فرموده است : آن كس كه روش هاى كريمانه و اندرزهاى خير خواهانه اصلاحشننمايد، هتك حرمت و توهين هاى اجتماعى اصلاحش خواهد كرد. جوان و احراز شخصيت قال الله العظيم فى كتابه : ... ان الذين آمنوا و عملوا الصالحاتسيجعل لهم الرحمن ودا.(552) زندگى اجتماعى فرزندان بشر با سپرى شدن دوران بلوغ و فرارسيدن ايام شباب آغازمى شود، و جوانان به محيطهاى وسيع جامعه قدم مى گذارند. ضرورت زندگى ايجابمى كند كه جوان با طبقات مختلف مردم بياميزد و مانند چرخ گردنده اى با گردش چرخهاى گوناگون اجتماعى بگردد، مسئوليتى را به عهده بگيرد و براى جامعه كار كند،جامعه نيز او را به نام يك فرد مفيد و فعال بشناسد و عضو زنده اى در پيكر اجتماعشبداند. نيل به اين هدف بزرگ و اساسى ، مستلزم احراز شخصيت و به دست آوردن صفاتپسنديده و متناسب براى سازگارى با اجتماع است . جوانانى كه از نظر طبيعى سالم و موزون آفريده شده اند، و از نظر تربيتى نيز درپرتو مراقبت هاى والدين و مربيان لايق خود، با صفات حميده و سجاياى اخلاقى پرورشيافته اند، به آسانى خود را با جامعه تطبيق مى دهند و خيلى زود به اثبات شخصيت وحسن سازگارى با محيط موفق مى شوند. اثبات شخصيت برعكس جوانانى كه از نظر طبيعى در افكار يا اندامشان نقايص و عيوبى وجود دارد يا درمحيط خانواده و اجتماع ، بد تربيت شده و از والدين و مربيان خويش صفات ناپسندى رافراگرفته اند، در اثبات شخصيت و سازش هاى اجتماعى با مشكلات گوناگونى رو بهرو هستند. بعضى از آنها با دشوارى و زحمت ، تا اندازه اى خود را به جامعه منطبق مى كنندو بعضى تا پايان عمر از هماهنگى اجتماعى محروم اند و هرگز به توافق با محيطزندگى موفق نمى شوند. گروه ناموفق گروه ناموفق ، عكس العملهاى مختلفى از خود نشان مى دهند. بعضى به انزواطلبى وطفيلى گرى عمر خود را مى گذرانند، بعضى به طغيان و عصيان دست مى زنند و مرتكبجرايم و جناياتى مى شوند، و بعضى بر اثر فشارهاى شديد ناكامى و شكست هاىروحى ، خود را مى بازند و اقدام به خودكشى مى كنند. (متاءسفانه اثبات شخصيت هميشه به طور طبيعى انجام نمى پذيرد و اختلافات اخلاق دردوران بلوغ به قدر اختلافات عاطفه محبت ، متعددند. پسيكاناليست معروف ، رانك ، معتقداست كه علت اصلى حمله هاى عصبى ، همين بيم از اثبات شخصيت و اظهار وجود است . گروه عاصى ابدى هرگز با محيط متوافق نمى شوند و در سماجت و پافشارى خودمنجمدند و بالاخره جزء اشخاص ناپايدار و فاسد اجتماع مى شوند. بعضى از بيممسئوليت نمى توانند شغلى را قبول كنند و يا علاقه دارند كه تحت حمايت خانواده باقىبمانند. گروهى بدون قدرت اخذ تصميم دربارهمشاغل مختلف شاگردى مى كنند. گاهى اختلالات آن قدر شدت مى يابند كه جوان نورسيدهرا وادار به انتحار مى كنند. غالب اوقات ، اين موضوع با دغدغه خاطرها و وسواس ها واشتغال دائمى فكر و رعشه و انقباض عضلات ، كه مشخص گروه بيماران روحى است ،همراه مى باشد.)(553) ابراز لياقت جوانان ، شيفته اظهار وجود و دلباخته ابراز لياقت و شايستگى هستند. براى جوانان ،اثبات شخصيت اجتماعى ، يكى از مطبوعترين لذايذ روحانى است و براىنيل به آن ، از هيچ مجاهده و كوششى شانه خالى نمى كنند. جوانى كه براى اولين بار در يكى از مؤ سسات ملى يا ادارات دولتى شغلى به دستمى آورد و مسئوليتى را به عهده مى گيرد، بسيارخوشحال و مسرور است ، زيرا احساس مى كند كه جامعه او را به عضويت خود پذيرفته وشخصيتش مورد توجه قرار گرفته است . اولين پولى كه از راه فعاليت شخصى خودبه دست مى آورد، هرقدر هم ناچيز و كم باشد، در نظرش بسيار عزيز و گران بهاست وآن را چندين برابر پولى كه به رايگان از پدر خود مى گيرد،قابل مقايسه نمى داند، زيرا آن پول ، سند شخصيت ودليل لياقت و شايستگى اوست . حسن سازگارى پسر جوانى كه بعد از مرگ پدر خود مسئوليت خانواده را به عهده مى گيرد و زندگىمادر و اطفال خردسال او را اداره مى كند، در خود احساس سربلندى و افتخار مى كند. اوبراى تاءمين مخارج آن ها با تمام قدرت مى كوشد و به همه مشكلات تن مى دهد و در باطندلخوش و مسرور است ، زيرا از اين راه مى تواند مراتب لياقت و شايستگى خويش راآشكار كند و شخصيت خود را در جامعه اثبات نمايد. برعكس ، جوانى كه نمى تواند بامردم به درستى بياميزد و عضو مفيد و مقبول جامعه باشد، جوانى كه قادر نيست عرض وجود و اثبات شخصيت كند، همواره متاءثر و افسرده خاطر است و از محروميت خود رنج مىبرد. خلاصه ، احراز شخصيت و حسن سازگارى با اجتماع ، يكى از تمايلات درونىنسل جوان و از اركان اساسى زندگى اجتماعى است . صفات طبيعى و تربيتى در كتاب هاى روانى ، مسئله شخصيت از جهات مختلف مورد بررسى و تحقيق دانشمندان قرارگرفته و درباره معنى شخصيت ، منشاء شخصيت ، سنجش شخصيت ، پريشانى شخصيت ،رشد شخصيت و مطالب ديگرى مربوط به شخصيت ، بحث و گفت و گو كرده اند. براىآن كه جوانان تا اندازه اى از اين موضوع اساسى آگاه شوند و به جهات مختلف آنتوجه نمايند، براى آن كه راه احراز شخصيت را بشناسند و تا جايى كه ممكن است خويشتنرا به شايستگى بسازند، به اختصار پيرامون آن بحث مى كنيم . شخصيت چيست ؟ شخصيت چيست ؟ مى دانيم با آن كه همه مردم انسانند و در ساختمان جسم و جان و صفاتنوعى ، شبيه يكديگرند، با اين حال ، از جهت خصوصيات طبيعى و تربيتى با يكديگرمتفاوت اند و هر انسان من حيث المجموع وضعى مخصوص به خود دارد. هوش ، حافظه ، سرعت انتقال ، قدرت درك ، حساسيت بدن ، عكسالعمل عضلانى و ديگر صفات طبيعى مردم نسبت به يكديگر يكسان نيست و هر فردى داراىكيفيت اختصاصى است . همچنين ، مردم از جهت بردبارى ، تندخويى ، عفو اغماض ، انتقام جويى ، مهربانى ، كينهتوزى ، فروتنى ، خودپسندى ، خوشرويى و ديگر صفات اخلاقى با يكديگر متفاوتاند و هر فردى داراى خلقيات مخصوص به خويشتن است . شخصيت در نظر روان شناسان عبارت از وحدت مخصوصى است كه از مجموعه صفاتطبيعى و اكتسابى بالنسبه ثابت هر فردى به وجود مى آيد و او را در سازش هاى عمومىو برخوردهاى اجتماعى ، از ساير افراد متمايز مى سازد. (شخصيت ، تاءليف و توحيد ساختمان و نوع رفتار و علاقه ها و وضع روانى نفسانى واستعدادها و توانش هاى فرد است كه به خصوص ، از لحاظ سازگارى با اوضاعاجتماعى در نظر گرفته شود.)(554) آلپورت مى گويد: (شخصيت سازمان متحركى (ديناميك ) از منظومه هاى روانى و بدنى در درون فرد است كهسبب سازگارى بى همتا و بى نظير او با محيط مى شود.)(555) (وى ، شخصيت را عبارت از مظهر عادات و رفتار و خوى آدمى مى داند كه چگونگى تطبيقاو را با محيطش معين مى كند.) (556) مورى مى گويد: (شخصيت عبارت از مجموعه نيازمندى هاى خصوصى و اجتماعى فرد و چگونگى تاءمين آنهاست .) (557) (مسئله بى همتايى شخصيت را بايد به نحو روشن ترى تبيين كرد. مسلم است كه فرد درهمه چيز بى همتا نيست . كلاك هون و مورى و شنايدر خاطرنشان مى سازند كه از برخىجهات ، هر فرد؛ 1. به همه مردم شبيه است ؛ 2. به بعضى از مردم شبيه است ؛ 3. به هيچ كس شبيه نيست . فرد از لحاظ واكنشهاى خود، كه معلول وراثت حياتى و مشترك ميان نوع انسان است ، و نيزاز جنبه هاى عمومى حيات اجتماعى ، شبيه به همه افراد ديگر است . در موردى كه بهگروه فرهنگى واحد تعلق دارد و در جامعه نقش واحدى را ايفا مى كند و شايد از جهت اينكه ساختمان بدنى مشابهى را به ارث برده است به برخى از افراد شبيه است ، و چونتجارب گذشته او درست همان تجارب ديگران نيست ، بنابراين در نوع خود بى همتاست.) (558) (شخصيت ، مجموعه منظم متكامل و بالنسبه ثابت خصايص و رفتارهاى بدنى ، عقلى واجتماعى فرد است كه او را از ساير افراد مشخص مى سازد.)(559) صفات پايدار (منظور از شخصيت ، وحدتى است كه از صفات ظاهرى و انگيزه هاى نهانى به وجود آمدهاست و ما از همه صفات مختلف فرد، آن صفات را جزء شخصيت او مى شماريم كه نوعىپايدارى داشته باشد. اگر شخصى عادتا آرام است و گاهى برانگيخته مى شود، آرامى ،صفت شخصيت اوست نه انگيزش پذيرى .) (560) كسانى كه شخصيت اخلاقى آنان ، آرامى و ملايمت است ، اگر احيانا در مورد مخصوصىخشمگين و برافروخته شوند، خيلى زود از كرده خود نادم و پشيمان مى گردند، زيرا آنحالت زودگذر با شخصيت اخلاقى و وضع روحى آنان ناسازگار است . جنون اخلاقى بر عكس ، كسانى كه شخصيت اخلاقى و خوى اكتسابى آنان خشم و برانگيختگى است ،پس از تندى و خشونت پشيمان نمى شوند و همواره به روش ناپسند خويش ادامه مى دهند.اين تفاوت شخصيت ، در كلام على عليه السلام به جنون موقت و جنون ثابت تعبير شدهاست . (قال على عليه السلام : الحدة ضرب من الجنون لان صاحبها يندم فان لم يندمفجنونه مستحكم .(561) ) على عليه السلام فرموده است : خشونت و تندخويى ، خود نوعى از ديوانگى است ، زيراتندخو پس از تسكين خاطر و به خود آمدن پشيمان مى شود. اگر كسى پس از تندى وبرانگيختگى پشيمان نشد، جنونش ثابت و پابرجاست . (از شخصيت ، تعريف هاى فراوانى شده است و اين كلمه به طرق گوناگون به كاربرده اند. ژ.و. آلپورت ، در عرف عام ، پنجاه معنى براى شخص و شخصيت پيدا كرده است .)(562) دو نكته اساسى گرچه روان شناسان ، شخصيت آدمى را با عبارات مختلف تعريف و تفسير كرده اند، ولىدر تمام تعريف ها، دو نكته اساسى وجود دارد كه همه دانشمندان در توصيف شخصيت به آنعنايت و توجه دارند. يكى تاءليف مجموعه صفات طبيعى و اكتسابى مخصوص هر فرد،كه وى را يك واحد ممتاز و بى نظير در جامعه به حساب مى آورد و آن ديگر، مسئلهسازگارى اجتماعى است . به عبارت روشن تر، معرف شخصيت ، مجموعه صفات طبيعى واكتسابى مخصوصى است كه مسير آدمى را در روابط عمومى و سازش هاى اجتماعى تعيينمى كند و ارزش افراد را در جامعه آشكار مى سازد. اسلام و صفات شخصيت در آيين مقدس اسلام ، مسئله شخصيت اجتماعى افراد، از نظر صفات طبيعى و اكتسابى ، وهمچنين موضوع سازگارى با محيط و حسن معاشرت با مردم ، مورد توجه مخصوص قرارگرفته است و اولياى گرامى اسلام ، ضمن احاديث بسيارى ، صفات پسنديده شخصيت وارزش سازگارى با محيط را به عبارات مختلفى توضيح داده و به پيروان خود خاطرنشان نموده اند. در اين جا به بعضى از آن ها اشاره مى شود. (عن على بن الحسين عليهماالسلام قال : كانرسول الله صلى الله عليه و آله يقول فى آخر خطبته : طوبى لمن طاب خلقه و طهرتسجيته و صلحت سريرته و حسنت علانيته و انفقالفضل من ماله و امسك الفضل من قوله و انصف الناس من نفسه . (563) ) از حضرت سجاد عليه السلام حديث شده كهرسول اكرم در آخر خطبه خود فرمود: خير و سعادت براى كسى است كه اخلاقش پسنديدهو خويش پاك باشد، باطنش نيكو و ظاهرش خوب باشد، مازاداموال خود را انفاق كند و از اداى سخنان زائد امساك نمايد و با همه مردم بهعدل و انصاف رفتار كند. (عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال اميرالمومنين (ع ): المؤ من مالوف و لا خير لمنلا يالف و لا يولف .(564) ) امام صادق از على (ع ) حديث كرده است كه فرمود: مرد با ايمان شايسته دوستى و الفتاست . كسى كه خود با مردم دوستى نمى كند و مردم نيز او را لايق دوستى نمى دانند، دروجودش خير و خوبى يافت نمى شود. (عن عنبسه بن العابد قال قال لى ابو عبدالله عليه السلام : ما يقدم المومن علىالله عزوجل بعمل بعد الفرائض احب الى الله تعالى من ان يسع الناس بخلقه .(565) ) امام صادق عليه السلام به عنبسه بن عابد فرمود: بعد از فرايض دينى ، هيچ يك ازاعمال مرد با ايمان در پيشگاه الهى محبوب تر از آن نيست كه با تمام مردم به گشادهرويى و حسن خلق برخورد نمايد. (قال على عليه السلام : اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان و اعجز منه من ضيعمن ظفر به منهم . (566) ) على عليه السلام فرمود: ناتوان ترين مردم كسى است كه از دوست يابى عاجز باشد واز او ناتوان تر كسى است كه دوست به كف آورده خود را از دست بدهد. انعطاف پذيرى يكى از مسائل مهم و اساسى در احراز شخصيت و سازش با محيط اجتماعى ، انعطاف پذيرىو نرمش در حوادث اجتماعى است . كسانى كه عاقلانه با پيشآمدها برخورد مى كنند و ازسرسختى و مقاومت هاى نابه جا پرهيز دارند، به خوبى بر مشكلات غلبه مى كنند وشخصيت خود را اثبات مى نمايند. برعكس ، كسانى كه لجوج و متصلب اند و درمقابل حوادث به مقاومت هاى بى مورد دست مى زنند، شخصيت خود را در هم مى شكنند و احيانابا مصائب غيرقابل جبرانى مواجه مى گردند. (عن النبى صلى الله عليه و آله : مثل المؤ منمثل السنبلة يحركها الريح فتقوم مرة و تقع اخرى ومثل الكافر مثل الارزة لا تزال قائمة حتى تنقعر.(567) ) قدرت تطبيق رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : مرد با ايمان در برابر طوفان حوادث ،مانند خوشه رسيده است كه وقتى باد مى وزد روى زمين خم مى شود و چون باد ايستاددوباره به پا مى ايستد و با اين روش ، خويشتن را با وقايع تطبيق مى دهد و از شرحوادث مصون مى ماند، ولى كافر تيره عقل ، مانند درخت صنوبر، ندانسته و نابه جا درمقابل طوفان مقاومت مى كند و سرانجام براثر فشار ريشه كن مى شود. تحمل شكست (آدم سالم ، كه قدرت نرمش و برگشت بهحال عادى دارد، هر شكستى را تحمل مى كند. به پا مى خيزد و كوشش را از سر مى گيرد وچون چندين تير در تركش دارد، اگر راهى بسته شد، به راه ديگرى مى رود و هدفديگرى انتخاب مى كند. در صورتى كه روح ناسالم ، جز يك هدف و يك راه در دنيا نمىبيند و اگر اشكالى در آن راه پيدا شد، در مى ماند و از اميد دست برمى دارد. هرچه انسانى بيشتر از قدرت نرمش برخوردار باشد، كمتر از شكست مى ترسد و ميدانموفقيت را بهتر قبضه مى كند و آن جولانگاه آرزو و استعداد و همت خود قرار مى دهد و هرچهاز اين قدرت محروم باشد، زودتر از عرصه مبارزه به در مى رود و خود را به دردناكامى مى سپارد.)(568) هدف اساسى اين روايات و احاديث بسيارى نظاير اين ها، كه در تعاليم اسلامى رسيدهاست ، ساختن شخصيت و ايجاد محبوبيت اجتماعى است . اولياى گرامى اسلام ، با تعليمصفات حميده و خلقيات پسنديده ، شخصيت پيروان خود را به خوبى پرورش دادند و آنانرا در راه آميزش هاى اجتماعى و حسن سازگارى با محيط، به شايسته ترين وجهى رهبرىنموده اند. منشاء شخصيت منشاء شخصيت . يكى از مسائلى كه در بحث شخصيت مورد تحقيق و گفت و گوى روانشناسان قرار گرفته و دانستن آن براى نسل جوان مفيد و سودمند است ، شناختن منشاءشخصيت است . براى آن كه جوانان بتوانند شخصيت خود را تا جايى كه ممكن ا ست ، به درستى بسازندو در سازگارى هاى اجتماعى به شايستگى موفق شوند، لازم است به منشاء شخصيت خودپى ببرند. وراثت و محيط صفات اختصاصى شخصيت هر يك از افراد بشر، كه پايه سازش هاى اجتماعى اوست ، ازدو منشاء اساسى سرچشمه مى گيرد: يكى وراثت طبيعى و ديگرى محيط طبيعى و ديگرىمحيط تربيتى . به عبارت ديگر، صفات و مميزات شخصيت آدمى بر دو نوع است : يكىصفات طبيعى و آن ديگر صفات اكتسابى است . (نمى توان گفت توارث يا محيط، كداميك در ايجاد شخصيت ما مؤ ثر است ، بلكه درشناختن اشخاص ، اين هر دو عامل را بايد مورد مطالعه قرار داد و اهميت تاثير هر يك رامعلوم كرد. مسلم اين است كه توارث در قواى جسمانى و بلندى و كوتاهى قد، و در قواى دماغى ، ازحيث تندى و كندى هوش و عمل ، تاثير به سزايى دارد، لكن علت تندخويى و خوش خويى، كم رويى و بى حيايى ، شوق به معاشرت و گريز از آميزش ، اعتماد به نفس يا عجزو زبونى ، همه را بايد در آثار محيط جست و جو كرد.)(569) براى آن كه صفات ناشى از وراثت و تربيت به خوبى شناخته شده و از يكديگرمتمايز گردند، براى آن كه نقش اين دو در ساختن شخصيت افراد و سازگارى با محيطواضح شود، لازم است پيرامون هر يك جداگانه بحث و گفت و گو نماييم .
|
|
|
|
|
|
|
|