|
|
|
|
|
|
تفاوت ساختمان صفات موروثى . فرزندان بشر، به طور طبيعى متفاوت آفريده شده اند و هر يك از آنهاصفات مخصوصى را از پدران و مادران خود ارث برده اند.عقل ، هوش ، حافظه ، ذوق ، قريحه ، تناسب اندام ، زيبايى صورت ، آهنگ گرم ، قيافهجذاب ، و ساير صفات افراد با يكديگر متفاوت است و هر يك از اين صفات ، دربرخوردهاى اجتماعى و سازگارى با محيط، و خلاصه در ساختن شخصيت آدمى سهممستقل و مؤ ثرى دارد. كم هوشى و احساس حقارت (كودكى كه سطح هوشش پايين تر از همسالان يا همكلاسانش باشد، همواره خود را درميان آنها بيگانه مى پندارد. در فعاليت هاى گوناگون نمى توان با آنها هماهنگ باشد وبه علت اختلاف ميلى كه با آنها دارد، از سازش با ايشان عاجز مى شود و در نتيجه خودرا حقير مى داند و شخصيت او با احساس حقارت مشخص مى شود.)(570) (هنگامى كه كودك كندذهن يا عقب مانده ، در آموزشگاه ناگزير مى گردد با كودكانباهوش تر و زرنگ تر از خودش رقابت كند، مواجه با شكست مى شود و به نقصاناستعداد خودش پى مى برد. اين كه ساير كودكان ممكن است وى را بى عرضه بخوانند واو را از فعاليت هاى گروهى خودشان برانند، حس حقارتش را تشديد خواهد كرد. روشهاى او در خانه با تجاربش در آموزشگاه ممكن است در وى عقده حقارت خطرناكى بهوجود آورد.)(571) (بر اثر داشتن ساختمان بدنى خاصى ، ممكن است دگران به نحو مخصوصى با مابرخورد كنند و برخورد آنها در شخصيت ما مؤ ثر شود. مثلا ممكن است كسى كه ساختمان تن قوى و قد بلند دارد، از طرف ديگران مورد توجهقرار گيرد و به او تعرض كمتر شود و در نتيجه چنين شخصيى داراى اعتماد به نفس وخوش خويى گردد. برعكس ، كسى كه بدن ناقص يا فوق العاده نحيف دارد، چون موردبى اعتنايى يا تعرض ديگران قرار مى گيرد، داراى شخصيتى متعرض يا تلخ شود.به عبارت ديگر، ممكن است ساختمان تن ما مستقيما در شخصيت ما مؤ ثر نباشد، لكن طرزبرخورد مردم ديگر با ما ممكن است در ما تاءثير فراوان داشته باشد.)(572) گشاده رويى يكى از صفات شخصيت ، كه در معاشرت هاى اجتماعى و سازگارى با محيط، اثر بارزىدارد گشاده رويى و حسن برخورد است . كسانى كه با سيماى شاد و چهره باز با مردم مىآميزند و به گرمى با آنان سخن مى گويند، به آسانى مى توانند با محيط اجتماعىخويش سازش كنند و محبت مردم را نسبت به خويش جلب نمايند. (قالرسول الله صلى الله عليه و آله : يا بين عبدالمطلب انكم لم تسعوالناس باموالكمفالقوهم بطلاقة الوجه و حسن البشير.) (573) رسول اكرم (ص ) به فرزندان عبدالمطلب فرمود: شما نمى توانيد با ثروت وسرمايه هاى خود محيط وسيع پرمهرى را به وجود آوريد كه همه مردم را دربرگيرد ودلهاى آنان را به شما متوجه سازد. پس با روى بشاش و چهره گشاده با آنان برخوردنماييد و بدين وسيله محبتشان را جلب كنيد. سيماى دلپذير بعضى از افراد با روى گشاده و قيافه بشاش آفريده شده اند و اين حالت مطبوع ، كهيكى از صفات شخصيت در حسن سازگارى با محيط است ، در چهره آنان خوانده مى شود. اين گروه ، بدون زحمت خودسازى ، داراى رخساره گيرا ونافذند و خوشرويى و بشاشت با سرشتشان آميخته شده است . اينان درحال طبيعى نمى توانند عبوس و تلخ رو باشند و قادر نيستند با سيماى نامطبوع وملال آور درمقابل ديگران ظاهر شوند. به عبارت كوتاه تر، گشاده رويى و بشاشت ، كهاز صفات شخصيت و يكى از عوامل نفوذ اجتماعى است ، خود به خود در آنها وجود دارد. قيافه نامطبوع برعكس ، كسانى كه با چهره عادى و غيربشاش و يا تلخ و نامطبوع آفريده شده اند،بايد براى نيل به گشاده رويى و بشاشت مجاهده كنند و از راه تمرين و ممارست ، اينصفت پسنديده را در سيماى خود به وجود آوردند تا در برخوردهاى اجتماعى و سازگارىبا محيط، كامياب و موفق گردند. واضح است كه بشاشت رخسار يا گرمى گفتار و خلاصه هر يك از خلاقيت پسنديدهشخصيت ، اگر فطرى و طبيعى باشد، زودتر به نتيجه مى رسد و صاحبش آسان تر بهاحراز شخصيت و سازش با محيط اجتماعى خود موفق مى گردد، ولى اينقبيل صفات ، فاقد ارزش تربيتى است و دارنده آن استحقاق پاداش اخلاقى ندارد، زيرادر راه به دست آوردن آن زحمتى نكشيده و مجاهده اى نكرده است . (عن اسحاق بن عمار، عن ا بيعبدالله عليه السلامقال : ان الخلق منيحة يمنحها الله عزوجل خلخه ، فمنه سجية و من نية . فقلت فاءيتهماافضل ؟ فقال صاحب السجية و هو مجبول لا يستطيح غيره و صاحب النية يصبر على الطاعةتصبرا فهو افضلهما.(574) ) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: خلق خوب و صفتپسنديده ، عطيه الهى است كه خداوند جهان به بندگان خود عطا فرموده است و آن بر دوقسم است : نزد بعضى فطرت و به صورت سجيه و در گروه ديگرى اكتسابى و قائمبه نيت و اراده است . اسحاق پرسيد: كدام يك نسبت به ديگرى برترى دارد؟ حضرت فرمود: صفت فطرى با سرشت آدمى تركيب شده و صاحبش به طور طبيعى نمىتواند به غير آن متصف باشد، ولى خلق اكتسابى از راه مجاهده و بردبارى به دست آمدهاست و هر صفت پسنديده اى كه با كوشش و صبر به دست آيد، بر صفت طبيعى برترىدارد. خلاصه ، ساختمان طبيعى جسم و عقل و كيفيت مطبوع يا نامطبوع صفات فطرى هر انسانى ،در تكوين شخصيت سازش هاى اجتماعى وى اثر عميق دارد. به عبارت ديگر، قسمتى ازشخصيت هر يك از افراد بشر ناشى از صفات موروثى اوست . (اندام و نيرو و بنيه شخص ، به طور قابل ملاحظه اى ، روش عكسالعمل هاى او را به ديگران و بازتاب هاى ديگران را نسبت به او تعيين مى كند. ساختمانبدنى و جاذبيت شخص كودك ، مورد تحسين يا تقبيح ديگران قرار مى گيرد و آگاه شدنكودك به احساس دگران ، درباره اندام و ساختمان و حالت بهداشت عمومى خودش ، تاثيربيشترى در نظر او نسبت به خويش دارد و همين خويشن فهمى ، در چگونگى رفتار او مؤثر مى شود. شخصيت متعادل پسرانى كه داراى بدن متناسب هستند، معمولا شخصيتمتعادل دارند. برعكس پسرانى كه از لحاظ بدنى ناقص مى باشند، براى جبران اين نقص ، به بعضرفتارهاى ناپسنديده متوسل مى شوند كه آنها را از سازگارى درست باز مى دارد و اين ازدست دادن پذيرش اجتماعى ، تاثير نامطلوبى در رشد وتكامل شخصيت او دارد.)(575) جوانانى كه ظاهر و باطنشان جسم وعقلشان با صفات مناسب براى سازگارى با محيطآفريده شده و به طور طبيعى واجد شرايط آميزشهاى عمومى هستند، مى توانند به آسانىقسمتى از شخصيت خود را احراز كنند و با سرعت موجبات تطبيق خويش را با جامعه فراهمآورند. جوانانى كه كم هوش و كوتاه فكر، يا بدقيافه و ناموزون از مادر متولد شده اند، يا درطول ايام زندگى به عيوب و نقايص دچار گشته اند، در معاشرت هاى اجتماعى و اثباتشخصيت خود، كم و بيش با مشكلاتى مواجه هستند. بعضى از آنها به طورى شكست روحىمى خورند كه تا پايان عمر به سازش صحيح با محيط اجتماعى موفق نخواهند شد. جبران نقايص آنان كه از جهت ساختمان طبيعى گرفتار نقايص و عيوبى هستند، براى احراز شخصيت ونيل به كمال و سعادت بايد تا آن جا كه مى توانند نقايص خود را فراموش كنند و حساميد را در ضمير خويش بيدار نمايند. بايد از پى كارى بروند كه شايسته آن هستند وبا سعى و مجاهده ، استعدادهاى درونى خود را به فعليت بياورند و بدين وسيله نقايصخويشس را جبران و شخصيت مناسبى را احراز نمايند. ح . شناختر مى گويد: (پسرى از نزديكان من هميشه تنها بود. در زنگ هاى تفريح مدرسه تنها راه مى رفت ودر ابر و آسمان خيال گردش مى كرد. بعد از ساعات درس فورا به خانه مى آمد و ازبازى با همشاگردى ها مى گريخت . در هيچ دسته و انجمن خيريه شركت نداشت . هيچ كسرا به خانه خود دعوت نمى كرد و به خانه هيچ كس به مهمانى نمى رفت . مى گفت اطاقكارو كتاب هايم را از همه كس بيشتر دوست دارم . لكن حقيقت اين بود كه آن جوان بنيه و جثه خوبى نداشتن و در بازيهاى جسمانى به پاىديگران نمى رسد و براى آن كه ضعف خود را بپوشاند و مورد ترحم و تحقير واقعنشود، از بازى اجتناب مى كرد و رفته رفته اين عادت ، او را در موقع دگر نيز از همهدور و تنها كرده بود. اگر آن پسر درد خود را فهميده يا از روان پزشك پرسيده بود، مى دانست كه ممكن است هربدن و عضلات ضعيفى را تقويت كرد و اگر احيانا كسى مطلقا در بازى هاى جسمانىاستعداد نداشته باشد، حتما در رشته ديگرى داراى استعداد و قدرت است و با كار وكوشش خواهد توانست كه در آن رشته به مقام ارجمندى برسد.)(576) بدون ترديد، مربيان لايق و دلسوز در احياى شخصيت و تقويت اراده اينقبيل افراد، نقش مؤ ثرى دارند و مى تواند با سخنان حكميانه و نافذ خود، شكست هاىروحى و تالمات درونى آنان را جبران نمايند و با دلگرمى و اميدوارى ، براى سازشهاى اجتماعى مجهزشان سازند. تنزل شخصيت يونس بن عمار از صحابه امام صادق عليه السلام بود. زمانى دچار بيمارى برص شد ولكه هاى سفيدى در صورتش آشكار گرديد. اين عارضه باعثملال و آزردگى خاطرش گرديد، به علاوه ، ارزش شخصيت اجتماعى وى راتنزل داد. كسانى درباره اش مى گفتند اگر دين حق به او نيازى مى داشت و وجودش منشاءاثرى مى بود، به چنين بليه اى دچار نمى شد. ناچار به محضر مربى بشر، امام صادقعليه السلام ، شرفياب شد و گفته هاى ملال آور مردم را شرح داد. (فقال عليه السلام : لقد كان مؤ من آل فرعون مكنع الاصابع فكانيقول هكذا و يمد يديه و يقول يا قول اتبعوا المرسلين . (577) ) امام صادق عليه السلام فرمود: انگشت هاى دست مومنآل فرعون به هم چسبيده و بى حركت بود. او در موقع سخن گفتن ، بدون احساس ضعف وانكسار، دست معيوب خود را به سوى مردم دراز مى كرد و مى فرمود: از فرستادگان خداپيروى كنيد. اثر تذكرات مربى امام عليه السلام با اين عبارت كوتاه ، از يك طرف جواب سخنان بى اساس مردم را داد وخاطر نشان كرد كه ممكن است مرد پاكدل و شريفى كه خدمتگذار دين خداست ، به عارضهاى مبتلا باشد، همان طور كه مومن آل فرعون دچار بود، و از طرف ديگر بانقل قضيه مومن آل فرعون ، روحيه يونس را تقويت كرد و به وى فهماند به سبب عارضهلكه هاى صورت ، از مردم كناره گيرى مكن و اطمينان و شخصيت خويش را از دست مده وهمچنان با شهامت به انجام وظايف تبليغى خودمشغول باش . چنان كه مومن آل فرعون دست معيوب خود را به سوى مردم دراز مى كرد وآنان را به پيروى از انبياى الهى دعوت مى نمود. يعنى همان طورى كه نقص عضوىانگشت هاى دست ، اراده مومن آل فرعون را متزلزل نكرد و نتوانست شخصيت معنوى او را در همبشكند، لكه هاى صورت نيز نبايد اراده شما را تضعيف كند و از انجام وظايف اجتماعى اتباز دارد. بيان امام صادق عليه السلام ، خاطر پريشان يونس بن عمار را آرام كرد و او را براىتجديد آميزش با مردم و سازش با محيط تقويت و تشويق نمود و به شخصيتتزلزل يافته اش استقرار و ثبات بخشيد. آرى ؛ بيان نافذ مربيان بزرگ ، در جبرانشكست هاى روحى افراد و تقويت شخصيت آنان اثر درخشانى دارد. مشكلات توابع ناگفته نماند كه مشكل احراز شخصيت و حسن سازش اجتماعى ، مخصوص جوانان كوتاهفكر و كم هوش يا بدقيافه و ناقص عضو نيست ، بلكه جوانان نابغه و هوشمند و همچنينجوانان زيبارو و خوش آهنگ نيز در راه اجراز شخصيت و سازگارى با محيط، مشكلاتگوناگونى بر سر راه دارند. جوانانى كه به طور طبيعى كم هوش و كوتهعقل يا بدقيافه و ناقص عضو آفريده شده اند، به سبب نارسايى هوش و خرد، ياناموزونى اندام و قبح منظر، همواره اسير احساس حقارت و پستى هستند و از ترس بىاعتنايى يا توهين ديگران جراءت نمى كنند كه به گرمى با مردم بياميزند و در نتيجه ازحسن سازگارى با محيط و اثبات شخصيت خود محروم اند. احساس برترى جوانانى كه با عقل و هوش فوق عادى آفريده شده اند، همچنين آنان كه صورت زيبا واندام موزون و آهنگ گرم دارند، در خود احساس برترى و مزيت مى كنند و خويشتن را فوقمى بينند. گاهى اين احساس باعث تكبر و خودپسندى آنان مى شود و در نتيجه ديگران رابه ديده تحقير و پستى مى نگرند و در برخوردهاى اجتماعى مراعات اخلاق و ادب را نمىنمايند و با غرور و خودخواهى موجبات رنجش خاطر مردم و خوارى خود را فراهم مى آورند.اين گروه نيز بر اثر سوءمعاشرت ، از حسن سازگارى با محيط و احراز شخصيتى كهشايسته آن هستند، محروم خواهند بود. (كودكى كه بيش از حد باهوش باشد، به مناسبت همان هوش خارق العاده خود، تطبيق بامحيط و جامعه ، با اشكالاتى مواجه خواهد گرديد. ستايش بيش از اندازه از روشهاى او درسال هاى اوليه زندگى ممكن است وى را بيش از حد نسبت به قوا و استعدادهاى فطرى اشمغرور سازد. گذشته از اين ، به مناسبت هوش سرشارش ، ممكن است مورد بغض و آزارساير كودكان همسن خويش قرار گيرد. از طرف ديگر، رشدش از لحاظ جنبه هاى ديگر به اندازه كافى نيست كه كودكانبزرگتر وى را به بازى گيرند. كودكى كه از لحاظ نيروى ذهنى برتر از همسالان خود باشد، به ويژه در آخرين سالهاىكودكى و اوايل بلوغ ، غالبا مى تواند جنبه غير عقلانى و نااستوارى مقررات واصول و دستورهاى بالغان را، تشخيص دهد. از اين روى ممكن است نسبت به قدرت بالغانروش منفى پيش گيرد و از آنان آزرده شود.)(578) (كسى كه هوش برتر دارد، در سازش هاى اجتماعى با مشكلات زياد و ناكامى ها مواجهخواهد شد و براى ارضاى اميالش ، به رفتارهاى ناپسنديده اى ازقبيل رفتار منفى ، تعصب ، مغالطه ، گوشه گيرى ، غرور و خودپسندى و خود را ازديگران بى نياز داشتن دست مى زند.).(579) تحقير ديگران ابن مقفع ، از افراد دراك و پرفراست عصر خويش بود و از جهتعقل و هوش طبيعى ، نسبت به افراد عادى مزيت و برترى داشت . او در سنين جوانى ، براثر لياقت فطرى ، به فراگرفتن پاره اى از علوم موفق گرديد و توانست بعضى ازكتب علمى را به زبان عربى ترجمه نمايد، ولى برترى هوش و خرد، وى را مغرور كردو احساس تفوق ، در اخلاق و رفتارش اثر نامطلوب گذارد و در سازش هاى اجتماعى بامشكلاتى مواجهش ساخت . او مردم را حقير و خوار مى پنداشت و گاهى با كلمات زننده ،تحقيرشان مى كرد و بذر كينه و دشمنى در نهادشان مى افشاند. سفيان بن معاويه ، كه از طرف دوانيقى فرماندارى بصره را به عهده داشت ، از كسانىبود كه مكرر مورد تعرض و تحقير ابن مقفع قرار گرفت و با كلمات تند و زننده درحضور مردم خجلت زده و شرمسارش ساخت . سفيان بينى بزرگ و ناموزونى داشت . هر وقت ابن مقفع به فرماندارى مى آمد در حضورمردم به صداى بلند مى گفت : (سلام عليكما)، يعنى سلام به تو و بينى بزرگت ،او را با اين طرز سلام كردن ، تحقير مى نمود. روزى سفيان در مجلس خود گفت ، من هرگز از سكوت و خاموش پشيمان نشده ام . ابن مقفعگفت كه كسى كه زيبايى و زينتش لكنت زبان باشد، البته از سكوت هرگز پشيماننمى شود. گاهى سفيان را به نام مادرش تحقير مى كرد و در ضمن كنيه اى كه براى وى ساختهبود، مادر و فرزند را يك جا اهانت مى نمد و در حضور مردم به صداى بلند مى گفت : ( يابن المغتلمه ) يعنى اى پسر زن شهوت پرست . روزى ابن مقفع ، بر سبيل تمسخر و به منظور وانمود كردن نادانى سفيان ، در محضرعمومى از وى سوال كرد: اگر كسى بميرد و از او زن و شوهرى باقى مانده باشد،ارثشان چگونه تقسيم مى شود؟ ايجاد عداوت ابن مقفع تيزهوش و دراك ، با سخنان موهن خود، كه ناشى از غرور و خودپسندى اش بود،كينه و دشمنى سفيان را به شدت برانگيخت و او را براى تلافى آن همه اهانت و ناروايىمجهز ساخت . سفيان منتظر بود فرصت مناسبى به دست آورد كه با شدتى هرچه تمامتراز وى انتقام بگيرد. اتفاقا در آن اوقات ، عبدالله بن على ، بر برادر زاده خود، منصور دوانيقى ، مدعى خلافتشد و بر وى خروج كرد. منصور خليفه وقت ، ابومسلم خراسانى را به فرماندهى لشكرنيرومندى براى سركوبى عموى خود و يارانش به بصره فرستاد و سرانجام در مدتكوتاهى ابومسلم غلبه كرد و عبدالله بن على فرار نمود و به برادران خود سليمان وعيسى پناهنده شد و نزد آنان مخفى گشت . سليمان و عيسى نزد منصور رفتند و درخواست كردند كه از تخلف برادرشان عبدالله بنعلى درگذرد. منصور شفاعت آن دو را پذيرفت . قرار شد امان نامه اى بنويسند و منصوردوانيقى آن را امضا نمايد. وقتى به بصره مراجعت كردند، نوشتن امان نامه را به عهده ابن مقفع كه منشى مخصوصعيسى بود، گذاردند و از وى خواستند كه آن را به قدرى محكم و موكد بنويسد كه منصورنتواند آسيبى به عبدالله بن على برساند. ابن مقفع امان نامه مبالغه آميزى تنظيم كرد و نوشت اگر منصور دوانيقى به عموى خودعبدالله بن على مكر كند و او را آزار نمايد، اموالش وقف مردم ، بندگانش آزاد، و مسلمين ازبيعت او يله و رها باشند. موقعى كه آن را براى امضا نزد منصور دوانيقى بردند، سخت برآشفت و از تنظيم كننده آنپرسش كرد. گفتند ابن مقفع نوشته است . منصور از امضاى آن خوددارى كرد. به علاوه ،به حاكم بصره محرمانه دستور داد تا ابن مقفع را بهقتل برساند. فرصت انتقام سفيان ، حاكم بصره ، كه مدت ها از سخنان ابن مقفع احساس خشم و ناراحتى مى كرد، درانتظار فرصت مناسبى بود تا انتقام بگيرد. اينك باوصول دستور دوانيقى آن فرصت به دست آمده و موقع آن رسيده كه گفتار و رفتارنارواى او را تلافى كند و خشم درونى خويش را تسكين بخشد. دستور داد ابن مقفع را به اطاقى بردند. سپس با وى گفت : به خاطر دارى درباره من چهها گفتى و از مادر من چگونه ياد مى كردى ؟ به گفته خودت ، مادرم مغتلمه باد اگر تو رابه وضع تازه و بى مانندى به قتل نرسانم . آن گاه دستور داد تنورى را گداختند و ابن مقفع را كه در آن موقع سى و شش ساله بود،كنار تنور بردند. اعضاى بدنش را يكى پس از ديگرى مى بريد و در برابر چشمش بهداخل تنور مى افكند و با اين كيفيت سخت و پرشكنجه به حيات او خاتمه داد.(580) (قال على عليه السلام : من زرع العدوان حصد الخسران . (581) ) على عليه السلام فرموده است : هركس تخم عداوت بيفشاند، زيان و خسارت مى درود. (قال ابوعبدالله عليه السلام : من زرع العداوة حصد ما بذر.) (582) امام صادق عليه السلام فرموده است : كسى كه بذر دشمنى و عداوت دردل مردم بكارد، سرانجام كشته خود را درو خواهد كرد. عقل و هوش سرشار ابن مقفع ، نه تنها در ساختن شخصيت و حسن سازگارى او با اجتماعمفيد واقع نشد، بلكه در وى اثر نامطلوبى گذارد و به علت خودپسندى و بلند پروازىدگران را مورد تحقير و اهانت قرار داد و سزانجام در سرانجام در سنين جوانى با وضعسخت و رنج آورى چراغ زندگى اش خاموش شد. نتيجه آن كه خصايص موروثى هر جوانى ، در ساختن شخصيت و كيفيت سازش هاى اجتماعىوى اثر عميق دارد، و منشاء يك قسمت از صفات شخصيت اجتماعى جوانان ، وضع ساختمانطبيعى عقل و جسم آنان است . اگر آن صفات معتدل و در حدود طبيعى باشد، جوان به آسانىشخصيت خود را احراز مى كند و اگر صفات طبيعى اش بر اثر عيوب و نقايص ، دون حدعادى باشد يا بر اثر نبوع و كمال ، فوق حد عادى باشد، جوان در اثبات شخصيت خودبا مشكلات گوناگونى مواجه مى گردد. نقش محيط در تكوين شخصيت عامل ديگرى كه در ساختن شخصيت جوانان و تنظيم برخوردهاى اجتماعى آنان اثر مستقيمدارد، محيط طبيعى و تربيتى مخصوصى است كه در آن پرورش يافته اند. آب و هوا،سرما و گرما همچنين پدر و مادر، مدرسه و اجتماع ، فقر يا غناى خانوادگى ، سلامت يابيمارى و خلاصه مجموعه عوامل طبيعى و اجتماعى محيط، منشاء تكوين يك قسمت از شخصيتجوانان است . خانواده و اجتماع روش هاى خوب و بد و خلقيات پسنديده يا ناپسندى كه جوانان از دوران كودكى در دامنپدر و مادر، در كودكستان و دبستان ، در كوچه و بازار فرا گرفته اند و در ضميرشانمستقر و ثابت شده است ، قسمتى از صفات شخصيت آنان راتشكيل مى دهد. (مردم شناسان ، به حق ، اهميت چهارچوب فرهنگى و اجتماعى را در تكوين شخصيت تاكيدكرده اند. اين كه فردى اهل كدام ناحيه از كشور خويش است و در چه نوع خانواده اى بزرگشده و پدر و مادر او، با او يا جدا مى زيسته اند و او به چه نوع مدرسه اى رفته و باكدام دسته اى از كودكان معاشر بوده و چه ديده و چه شنيده است ، همه در ساختمان شخصيتاو تاثير بسزا داشته اند. تاثير عوامل اجتماعى در كودك از آغاز تولد شروع مى شود واين تاثير مدام كه زنده است ادامه مى يابد. مهم ترين عامل اجتماعى مؤ ثر در كودك ، ارتباطى است كه بين او و پدر و مادرش برقرارمى شود، اگر پدر و مادر كودك سختگير و كم مهر باشند، كودك اغلب درون گرا مى شودو از جهان واقعى به جهان خيالبافى پناه مى برد و در آنجا، آن چه را كه در زندگىعادى نيافت است ، جست و جو مى كند. از طرف ديگر ممكن است پدر و مادر، محبت بيش از حدبه كودك ا براز داند و او را وادارند كه پيوسته خودنمايى كند و بيش از آنچه واقعا هست، برون گرا شود، و نيز ممكن است او را وادارند كه براى هرگونه تصميمى به آنهااتكا نمايد و در نتيجه وى را وابسته به دگران بارآورند. بعضى از پدران و مادرانممكن است در خانواده ايجاد كشمكش و اختلاف كنند. اين نوععوامل همه در تكوين و تحول شخصيت كودك مؤ ثر است .)(583) (عن ابى جعفر عليه السلام قال : يحفظالاطفال بصلاح آبائهم .(584) ) امام باقر عليه السلام فرموده است : فرزندان بشر با صلاحت اخلاقى پدران خود ازخطر انحراف مصون مى مانند. براى آنكه نقش محيط در تكوين شخصيت فرزندان تا اندازه اى واضح گردد و جوانان ازچگونگى تاثير خانواده و جامعه ، در ساختن صفات اجتماعى فرزندان آگاه شوند، بهاختصار درباره بعضى از موارد توضيح داده مى شود. 1. مملكت به منزله يك خانواده بزرگ ، و خانواده به منزله يك كشور كوچك است . خانوادهاز مجموع افراد كوچك و بزرگ به وجود مى آيد و مملكت نيز از مجموع خانواده هاى بزرگو كوچك تشكيل مى شود و در واقع افراد، واحد خانواده ها و خانواده ها واحد اجتماع هستند. طرز اداره خانواده طرز اداره مملكت و روش حكومت ها در محيط اجتماعى كشور، روى فكر پدران و مادران اثر مىگذارد و شخصيت معنوى آنان به همان كيفيت پى ريزى مى شود. والدين نيز خانواده را باطرز تفكر خود اداره مى كنند و شخصيت فرزندان را به تناسب افكار خويش مى سازند ودر واقع اطفال تحت تاثير محيط خانواده و اجتماع اند و به همان كيفيت بار مى آيند. مونتسكيو مى گويد: (قوانين تربيت اولين قوانينى هستند كه بر ما حكمفرمايى مى كنند و از آن جايى كه اينقوانين ما را براى ملت بودن حاضر مى كنند، هر خانواده به خصوص بايد مطابق نقشهخانواده بزرگى كه شامل همه خانواده هاست و نامش جامعه است ، اداره شود. اگر ملت به طور كلى داراى اصولى باشد، خانواده ها هم داراى هماناصول خواهند بود. بنابراين قوانين تربيت به اعتبار حكومت ها مختلف است . در حكومت هاى مشروطه مبنى بر شرافت و در جمهوريت براساس تقوا و در حكومت استبدارىبر اصول ترس و اطاعت استوار خواهد بود.)(585) (همان طورى كه در كشورهاى مشروطه ، تربيت براى تهذيب اخلاق و علو همت و توسعهصدر مى كوشد و جوانمردى مى آموزد، در كشورهاى استبدادى ، به همان اندازه ، براىپستى و دنائت مردم جديت به خرج مى دهد و اشخاص را ناجوان مرد بار مى آورد. در اينكشورها قلوب بايد بردگى و بنده منشى را پيشه كند. در حكومت هاى استبدادى ، هر خانه يك حكومت جداگانه است . تربيت در حكومت استبدادى عبارت از اين است كه ترس را در قلوب جاى گير نمايند. در آنجا دلش خطرناك است و نتايج شوم در بر دارد.)(586) محيط اجتماعى و حكومت گرچه محيط محدود خانواده و محيط وسيع اجتماع ، هر دو در ايجاد صفات اجتماعى و ساختنشخصيت آدمى مؤ ثرند، ولى تاثير محيط اجتماعى و كيفيت حكومت زمامداران در تكوينشخصيت و طرز سازش افراد با اجتماع به مراتب بيش از محيط محدود خانواده و تاثيرپدران و مادران است . (قال على عليه السلام : الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم . (587) ) على عليه السلام فرموده است : مردم در روش هاى اخلاقى و صفات اجتماعى ، به حكومتهاى خود بيشتر شباهت دارند تا به پدران خويش . وضع اقتصادى خانواده 2. يكى ديگر از عواملى كه در ساختن شخصيت كودكان اثرقابل ملاحظه اى دارد و در دوران بلوغ و جوانى به صورتهاى مطلوب و نامطلوب آشكارمى گردد، وضع اقتصادى و مالى خانوادهاست . پدرانى كه به اندازه مخارج خويش در آمد دارند و زندگى خانواده را با آبرومندى و درحدود شاءن اجتماعى خود اداره مى كنند، طبقه متوسط اند. در چنين خانواده هايى ، فرزنداناز نظر روانى وضع عادى دارند و تمايلاتشان به اندازه شايسته ارضا مى شود، واگر با موانع ديگرى مواجه نشوند، شخصيتشان به خوبى پرورش مى يابد. اولياىگرامى اسلام زندگى متوسط و توازن دخل و خرج را بهترين زندگى شناخته و آن را ازشاخه هاى خوشبختى و سعادت معرفى كرده اند. (روى عن العالم عليه السلام : طوبى لمن آمن و كان عيشه كفافا.(588) ) ازحضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده است كه فرمود: خوشبخت ، انسانباايمانى است كه براى گذران زندگى درآمد كافى داشته باشد. اثر اقتصاد بر شخصيت (وضع مالى و اجتماعى خانواده نيز به طور مستقيم و غير مستقيم در رشد وتكامل شخصيت كودك مؤ ثر است . كودكى كه تماموسايل زندگى و ارضاى اميالش فراهم است ، در سازش هاى اجتماعى كمتر دچاراشكال مى شود و در نتيجه رشد شخصيت خوبى خواهد داشت ، ولى كودكى كه از اين نعمتمحروم است ، همواره خود را حقير و ناقص مى پندارد.)(589) پدرانى كه به قدر مخارج زندگى درآمد ندارند و از ارضاى خواهش هاى طبيعى و تامينحوايج ضرورى اعضاى خانواده خود عاجزند، طبقه فقير اجتماع اند. كودكان در چنين خانوادهاى اغلب گرفتار مضيقه و محروميت هستند و همواره در خود احساس عقب افتادگى و كمبود مىكنند. بدون ترديد، اين احساس تلخ و نامطلوب در تكوين شخصيتشان اثر مى گذارد وآنان را در راه سازگارى با محيط و آميزش هاى اجتماعى ، با مشكلات گوناگونى مواجهمى سازد. فقر وضعف شخصيت اينان در جوانى به ضعف شخصيت مبتلا هستند كه بر اثر فقر و تنگدستى در خود احساسحقارت مى كنند و خويشتن را نسبت به دگران عقب افتاده و محروم مى بينند. اين احساس رنجآور، روان آنها را تيره مى كند و روى عقل و هوششان اثر بد مى گذارد و رد برخوردهاىاجتماعى و ابراز شخصيت ، در خود احساس ضعف و ناروايى مى كنند. (قال على عليه السلام : الفقر يخرس القطن عن حجته والمقل غريب فى بلدته . (590) ) على عليه السلام فرموده است : فقر و تهى دستى ، انسان باهوش را در بياندليل خود لال مى كند و انسان كم بضاعت در شهر خود تنها و غريب است . (و عنه عليه السلام : ان الفقر منقصة للدين ، مدهشةللعقل ، داعية للمقت .(591) ) اميرالمومنين به فرزند خود، محمد حنفيه ، فرموده است : فقرو بى چيزى ، زمينه مساعدىبراى شكست دين و حيرت زدگى خرد و جلب عداوت و دشمنى است .
لغزش ايمان بود زاييده فقر و نياز
|
ورنه هيچ آلوده دامن دزد مادرزاد نيست
| بدبينى و آشفتگى (نادارى در شخصيت ما اثر دارد. بى پولى موجب پريشانى خاطر و غم و وحشت مى شود.كسى كه نتواند خوراك و پوشاك و ساير ضروريات يوميه خود را آماده كند، دائما آشفتهو نسبت به ديگران بدبين و بدخواه است . اين احوال در همه كس اثر دارد و صفات و ذاتيات رامبدل مى كند. از چنين آدمى انتظار خوى خودش و از خودگذشتگى و وفاى به عهد و سايرخصال نيكو نمى رود. مردم تهى دست ، چون خود را خفيف و از ديگران كوچك تر مى بيند، حالت حجب و ترس ودرماندگى به خود مى گيرند و از قابليت و فعاليت و خلق خوش خود، مقدار زيادى ازدست مى دهند و بعدها نيز اگر دارنده شدند، مغرور و بى رحم و بى ادب خواهندشد.)(592) (سازمان همكارى ملى دانشجويان در جزوه مستدلى اعلام كرده است كه از صدهزار دانشجو،هزار نفر مبتلا به بيمارى روحى هستند. كوى دانشگاه و رستورانهاى دانشجويى يك نوعزندان سربسته است . اينان هميشه حالت نيمه وابستگى اقتصادى دارند. يعنى هميشه بهانتظار پول پدران و مادران و چك هاى خانوادگى هستند تاپول جيبشان تامين شود و به همين دليل ، با آن كه فرهنگ كافى دارند، نيروى دماغيشانبه اندازه جوانان همسن و سالى كه شخصا پول توى جيب درمى آورند، رشد نمى كند. درنظر جوانان روزگار ما، پول مظهر استقلال است .)(593) ثروت و شخصيت ناگفته نماند كه سرمايه و ثروت پدران و مادران نيز مانند فقر و تهى دستى ممكن استدر فرزندان اثر بد داشته باشد و شخصيت آنان را با وضعى زننده و نامطلوب بسازد وسرانجام در سازش هاى اجتماعى با مشكلات بزرگى مواجهشان نمايد. پدران و مادران نادانى كه با ثروت بى حساب خود، تمايلات نابجاى فرزندان خويشرا ارضاء مى كنند و زمينه خودخواهى و هواپرستى آنان را آماده مى نمايند، هرگز قادرنيستند آنان را با شخصيت خوب و وظيفه شناسى بارآورند و براى سازگارى صحيحاجتماعى مجهزشان سازند. فرزندان ياغى و متجاوز ثروت خانواده ، اگر در مجارى نادرست به كار افتد، براى فرزندان خطرات بزرگىدربر دارد و ممكن است آنان را ياغى و متجاوز، شهوت پرست و بى عفت ،تنبل و تن پرور، از خودراضى و مغرور بارآورد و در جوانى بر اثر سوء اخلاق ورفتار، از حسن سازگارى با محيط عاجز باشند و مورد تنفر و انزجار جامعه قرارگيرند. (كلا ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى .(594) ) آدمى به سركشى طغيان مى گرايد وقتى خود را غنى و بى نياز مى بيند. (قال على عليه السلام : المال مادة الشهوات .(595) ) على عليه السلام فرموده است : دارايى و ثروت مايه اصلى شهوات بشر است . 3. عامل ديگرى كه در ساختن شخصيت فرزندان اثر بسيار عميق دارد، خوى و خلق والدين ومربيان وافراد اجتماع است . خشونت يا ملايمت ، تندخويى يا مهربانى ، حسن معاشرت يا سوءبرخورد، شجاعت يا جبن ،سخاوت يا بخل ، تواضع يا تكبر، عزت نفس يا تملق و خلاصه كليه صفات اخلاقىپدران و مادران در ضمير فرزندان نفوذ مى كند و در ساختن شخصيت و طرز سازگارىآنان با محيط اجتماعى مؤ ثر است . همچنين ، روش هاى اخلاقى مدير و ناظم و معلم وشاگردان در محيط مردم در اجتماع ، روى صفات اخلاقى دانش آموزان و تكوين شخصيت آناناثر دارد و خلاصه ، محيط، به معناى وسيع خود، كهشامل خانه و مدرسه و اجتماع است ، منشاء تكوين يك قسمت مهم از شخصيت آدمى است وبسيارى از كاميارى ها و ناكامى ها، پيروزى و شكست هاى مردم در سازش هاى اجتماعى ، ازصفات اكتسابى محيط خانوادگى و تربيتى و اجتماعى آنان سرچشمه مى گيرد. فضايل اخلاقى كسانى كه در پرتو تربيت هاى صحيح والدين و مربيان داناى خود، با ايمان ودرستكار، متواضع و مهربان ، گشاده رو و خوش برخورد و خلاصه با سجاياى اخلاقىپرورش يافته و با صفات پسنديده بار آمده اند، داراى شخصيت شايسته اجتماعى هستند. اينان در بين مردم همواره محبوب و مورد احترام اند و در سازش هاى اجتماعى و برخوردهاىعمومى غالبا موفق و كامروا خواهند بود. (ان الذين آمنوا و عملوالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا.(596) ) كسانى كه در باطن با ايمان و در عمل نيكوكار هستند، خداوند مهر آنها را در قلوب مردمقرار مى دهد و در جامعه عزيز و محبوبشان مى سازد. (عن ابى جعفر عليه السلام قال : البشر الحسن و طلاقة الوجه مكسبة للمحبة و قربةمن الله . (597) ) محبوبيت اجتماعى امام باقر عليه السلام فرموده است : بشاشت و گشاده رويى در برخوردهاى اجتماعى ،مايه جلب محبت مردم و قرب به خداوند است . (قال الصادق عليه السلام : التواضعاصل كل شرف نفيس و مرتبة رفيعة .(598) ) امام صادق عليه السلام فرمود: فروتنى و تواضع ، مايه اصلى هر شرف محبوب و مقامبلند است . (قال على عليه السلام : من تاءلف الناس احبوه .(599) ) على عليه السلام فرموده : كسى كه در آميزش با مردم از در الفت و محبت وارد شود، مردمدوستدار وى خواهند بود. (عن ابى عبدالله عليه السلام : من كان رفيقا فى امرهنال ما يريد من الناس .(600) ) حضرت صادق عليه السلام فرموده است : كسى كه كار خود را با لطف و مدارا انجام دهد،به آن چه از مردم متوقع است نايل خواهد شد. خلقيات ناپسند كسانى كه بر اثر تربيت هاى نادرست والدين و مربيان نادان خود، بى ايمان و بداخلاق، تندخو و خشن ، متكبر و خودپسند، آزمند و حريص ، فرومايه و زبون بار آمده اند و ازمحيط تربيتى و اجتماعى خويش ، سيئات اخلاقى و صفات ناپسند فراگرفته اند،شخصيت نامطلوب و زننده اى دارند. اينان به سبب گفتار و رفتار نارواى خود، همواره درنظر مردم حقير و ناچيزند و در سازش هاى اجتماعى و برخوردهاى عمومى غالبا با ناكامىو شكست مواجه مى شوند. (والذين كسبواالسيئات جزآء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة .(601) ) آنان كه بدكارى را پيشه خود ساخته اند، هم اننداعمال نارواى خود، به بدى مجازات مى شوند و پيوسته با خوارى و رسوايى ، هم آغوشخواهند بود. صفات ناپسند (عن ابى جعفر عليه السلام : عبوس الوجه و سوءالبشر مكسبة للمقت و بعد من الله .(602) ) امام باقر عليه السلام فرموده : تلخ رويى و گرفتگى رخسار باعث جلب دشمنى مردم ودورى از پروردگار است . (عن على عليه السلام : قال من رضى عن نفسه كثر الساخط عليه .(603) ) على عليه السلام فرموده : كسى كه از خودراضى و خويشتن پسند باشد، غضب كننده بهوى بسيار خواهد بود. (عن على عليه السلام : من غلب عليه الحرص عظمت ذلته .(604) ) على عليه السلام فرموده : آن كس كه بيمارى حرص بر جانش مستولى گردد، به خوارىو ذلت بزرگ دچار خواهد شد. به طورى كه ملاحظه مى شود، در اين چند حديث ، صفات پسنديده و ناپسند، از نظرآميزش هاى اجتماعى و به اعتبار رغبت يا تنفر مردم ، مورد توجه قرار گرفته است .اولياى گرامى اسلام ، در برنامه ساختن شخصيت پيروان خود، به منظور حسن سازگارىبا محيط، آنان را به فراگرفتن سجاياى اخلاقى وفضايل انسانى تشويق كرده اند و از تخلق به صفات ناپسند و خلقيات ذميمهبرحذرشان داشته اند. رشد شخصيت جوان قال الله العظيم فى كتابه : ... انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسنعملا.(605) شخصيت اجتماعى و صفات اخلاقى فرزندان بشر، مانند عضلات و اعضاى داخلى بدن آنها،از روزهاى اول ولادت پيوسته در مسير رشد وتكامل است . هريك از عوامل طبيعى و شرايط تربيتى ، به نوبه خود، سهمى در پرورشصفات ا خلاقى و رشد شخصيت كودكان دارد و تدريجا خلق و خوى آنان را براى آميزشهاى اجتماعى و سازش با محيط پى ريزى مى كند. وظيفه والدين و مربيان است كه همواره ناظر كودكان باشند و آنان را با صفات پسنديدهو شخصيت شايسته پرورش دهند. همچنين وظيفه جوانان و بزرگسالان كه خود شخصا مراقب خلق و خوى خويش باشند وهرگاه به صفت ناپسندى آلوده شدند، فورا آن را اصلاح نمايند. اصلاح نقايص (يقين بدانيد كه شخصيت شما از روز تولد درحال رشد و پرورش بوده و پيوسته در اين حال خواهد بود. بنابراين ممكن است آن را درراه راست و به نفغ سعادت خود واداريد، به شرط آنكه با خود راستگو و صديق باشيد،يعنى نقايص و شكست هاى خود را بى خجالت و پرده پوشى روبه رو بگذاريد و هيچ يكرا ناديده نگيريد، زيرا عيب و نقص وقتى مايه شرمندگى است كه درصدد اصلاح آننباشيم و نامرادى وقتى موجب ملال مى شود كه آن را درس عبرت قرار ندهيم . اى بساشكست و ناكامى كه مايه فتح و سعادت گشته و چه بسا عيب و نقص كه به نيروى همت ،شخص را به اوج كمال رسانيده است .)(606) منشاء طبيعى شخصيت با در نظر گرفتن اين نكته كه صفات طبيعى و خصوصيات ساختمانى هر فد، منشاء يكقسمت از شخصيت اوست و با توجه به اين اصل كه نوزادان با صفات و مميزاتگوناگون از مادر متولد مى شوند، اين نتيجه به دست مى آيد كه منشاء طبيعى شخصيتفرزندان بشر، از همان روزهاى اول زندگى با يكديگر متفاوت ا ست و خلق و خويشان ،كه تشكيل دهنده صفات شخصيت آنان است ، تدريجا براساس همان ، تفاوت و اختلافساخته مى شود. (مطالعات روان شناسان در مورد نوزادان نشان مى دهد كه حتى در روزهاى اوليهزندگى كودك اختلافاتى در خوى و رفتار او نسبت به كودكان ديگر مشاهده مى گردد. يككودك آرام و بى صداست ، و حال آن كه كودك ديگر بى تاب و بى قرار است و پيوستهمى گريد و ابراز خشم و عصبانيت مى كند. دوران به سر بردن كودك در شكم مادر وچگونگى به دنيا آمدن وى ممكن است در مشى عمومى رفتارش به هنگام تولد مؤ ثر باشد.حتى در ميان كودكانى كه از يك پدر و مادر به دنيا آمده اند، در مرحله نوزادى ، از لحاظخوى و رفتار اختلافاتى مشاهده مى گردد. خوى و بنيه عمومى كودك خردسال ، از حيث نوع فعاليت و توانايى عضلانى و ميزانتطبيق با محيط و نيروى جسمانى و مقاومت در مقابل ناراحتى هاى جسمانى و آمادگى براىتبسم يا گريه و واكنش هاى متشابه با ساير كودكان متفاوت است . عقيده عده اى از روان شناسان بر آن است كه در همين واكنش هاى اوليه كودك مى توان نطفهشخصيت كودك را، كه نتيجه قدرت عصبى و چگونگىعمل غدد و توانايى جنسى كودك است ، تشخيص داد.(607) اعمال انعكاسى شيرخوار زندگى روانى شيرخواران در نظر دانشمندان بسيار پيچيده و مبهم است و درباره آن عقايدمختلفى ابراز شده و مى شود. بعضى از روان شناسان عقيده دارند كه نوزادان درااىشخصيت معنوى و روانى نيستند و تنها در ماه هاىاول ولادت يك سلسله اعمال انعكاسى از خود نشان مى دهند و آغاز شخصيتشان از زمانى استكه خود را در ميان افراد ديگر احساس مى كنند و خصوصيات اخلاقى و روانى خويش رابروز مى دهند. بعضى عقيده دارند كه نوزادان از همان اوان ولادت داراى شخصيت معنوىپنهانى هستند كه بر اثر نداشتن وسايل لازم نمى توانند آن را ابراز نمايند. شخصيت پنهانى كودكان (يكى از نكات اساسى كه روان پزشكى جديد را از روان پزشكى دوره هاى پيشين جدا ومشخص مى نمايد، پى بردن به وجود يك شخصيت واقعى مستور و مخفى است كه تظاهرخارجى نداشته و در شيرخواران و اطفال كوچك ، حتى در مواردى كه شعور روشن ظاهرافعاليتى ندارد خودنمايى مى كند. اين موضوع توجه ما را به راز شخصيت باطنى ، كهبه وسيله باروك ، در كتاب روان پزشكى اخلاقى ، تجربى ، فردى و اجتماعى عنوانشده ، جلب مى كند. باروك اين شخصيت را به طريق زير تعريف كرده است : عكس العمل اسرارآميز وقتى يك بيمار روانى را در نظر بگيريم و واكنش هاى او را مورد مطالعه قرار دهيم ، بعداز مدتى متوجه مى شويم كه وراى حركات غيرطبيعى و وضع عجيب و غريب او، يك انسانواقعى كه حس مى كند، رنج مى كشد، قضاوت مى كند ومثل افراد سالم عكس العمل نشان مى دهد، وجود دارد. منتهى ايناعمال او مخفى و مستور بوده و به طور غيرمستقيم و اسرارآميز تجلى مى نمايد. منشاء اينتظاهرات ، همان است كه باروك از آن تحت عنوان شخصيت عميق و نهائى نام مى برد. در نوزادان كه از بيشتر جهات ، مخصوصا از نقطه نظر فيزيولوژيك ، شباهت زيادى بهمجانين دارند، با وجود نبودن تكلم و تظاهرات مشخص ، واكنش هاى هيجانى هستند، وجودشخصيتى را كه هنوز توسعه نداشته و فاقدوسايل كافى براى خودنمايى است ، به ثبوت مى رساند.وسايل لازم جهت بروز شخصيت در مجانين بر اثر بيمارى دچار وقفه گرديده ، ولى درشيرخواران هنوز رشد و توسعه كافى پيدا نكرده است .) (608) رشد جسم و شخصيت به نسبتى كه اندام شيرخوار رشد مى كند و قواى جسمى و عصبى نيرومند مى گردد،شخصيتش نيز تدريجا رشد مى كند. يك طفل دو ساله كه دورهاول كودكى را پشت سر گذارده است ، از پدر و مادر خودمسائل بسيارى را آموخته و در راه رشد شخصيت ،منازل متعددى را طى كرده است . او تمام صفات نيك و بدى را كه در محيط تربيتى خانوادهفراگرفته و در ضميرش جايگير شده است ، در مواقع بازى يا در برخورد با ديگراناز خود بروز مى هد و بدين وسيله شخصيت پسنديده يا ناپسندش آشكار مى گردد. بسط عواطف و احساسات دوران دوم كودكى از سال سوم ولادت تا پايان يازده سالگى ، يعنى آغاز ايام بلوغ است. در اين دوره بالنسبه طولانى ، تحولات بزرگى در جسم و جان كودك پديد مى آيد كهدر رشد شخصيتش اثر عميق دارد. در اين دوره ، نيروى درك كودك پيوسته قوى تر وعواطف و احساساتش شكفته تر مى شود و غرايز و تمايلاتش به مقدارقابل ملاحظه اى توسعه مى يابد. در اين دوره ، حركات كودك سريع تر و در رفتار وگفتار مطمئن تر مى گردد. صفاتى كه در دورهاول كودكى كسب كرده ، در اين دوره تكميل مى شود و شخصيت خوب يا بدش رشد بيشترىپيدا مى كند. (از ابتداى دومنى دوره كودكى و گاه زودتر از آن ، دوران بحران خلقى ظاهر مى شود وحالات ضد و نقيضى از قبيل غرور و برترى جويى يا برعكس تواضع و فروتنى ،شادى و غم ، بى اعتمادى و بدگمانى يا گرم گرفتن و معاشرت افراطى با اطرافيان ،گذشت يا انتقام جويى ، تجاوز و زورگويى ، استبداد راءى و بالاخره حسادت و زودرنجىدر كودك مشاهده مى گردد. به اين ترتيب ، طرح اوليه سرشت هاى روانى ريخته مى شودو بعضى از اطفال در اين دوره ، زندگى داخلى مبهم وغيرقابل توصيف دارند. از اين مرحله است كه منش فردىتشكيل مى شود و خط مشى هاى روانى خاص ، كه تمام زندگى روحى و اجتماعى را تحتتاءثير قرار خواهد داد، تظاهر مى كند.
|
|
|
|
|
|
|
|