|
|
|
|
|
|
حجاب واقع بينى تصور خطا بدبختانه ، غريزه حب ذات ، كه در نهاد تمام افراد بشر وجود دارد، حجاب تاريكى استكه اغلب ، آدمى را از واقع بينى و درك حقيقت باز مى دارد. به همين جهت ، هوى پرستان ،تمايلات نارواى خويش را روا مى پندارند و براى ارضاى خواهش هاى نفسانى خود، بهاعمال ناپسندى دست مى زنند و سپس با چشم خودپسندى به كارهاى نادرست خويش مىنگرند و همه را خوب و زيبا مى بينند و به قبح و ناپاكى آنها متوجه نمى شوند. خداونددرباره اين گروه فرموده است . (افمن زين له سوء عمله فراه حسنا.(514) ) آيا كسى كه رفتار زشتش در نظر وى زيبا جلوه مى كند واعمال نادرست خود را خوب و پسنديده مى بيند (مانند كسى است كه با پاك نظرى حقيقت رامشاهده مى نمايد؟!) گاهى روش هاى غلط اجتماعى و عادات ناپسند عمومى ، مانند بى عفتى ، ميگسارى ،قماربازى و نظاير آنها، كه بيش و كم در ملت ها وجود داشته و دارد، باعث گمراهى مىشوند و در نظر مردم ، تمايلات ناروا را روا جلوه مى دهند و كارهاى ناپسند را پسنديدهوانمود مى نمايند و در نتيجه بشر را از سعادت واقعى وكمال حقيقى باز مى دارند. تشخيص صلاح و فساد براى آن كه نوجوانان در راه غلبه بر هواى نفس و ساختن شخصيت خود دچار خطا وگمراهى نشوند، براى آن كه در تشخيص صلاح و فساد زندگى تحت تاءثيرخودپسندى يا عادات غلط اجتماعى و خانوادگى قرار نگيرند، و خلاصه براى آن كهتمايلات مفيد و مضر خود را از روى حقيقت بشناسند و نيك و بد تمايلات نفسانى خويش رابا واقع بينى تشخيص دهند و بر طبق آن عمل نمايند، بايد از تعاليم الهى و راهنمايىهاى واقعى قرآن شريف پيروى كنند. (افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله واتبعوا اهوائهم . ) برهان الهى آيا كسى كه از پروردگار خود حجت و برهانى در دست دارد و بر طبق آنعمل مى كند، مانند كسى است كه رفتار زشت و ناپسند خود را زيبا مى بيند يا آنان كه ازهواى نفس خويشتن پيروى مى كنند. خداپرستان واقعى و هوى پرستان ، دو گروه متمايزند كه همواره در برابر يكديگرقرار دارند و عملا با هم مخالف اند. خداپرستان ، در تمام امور مادى و معنوى ، پيرو اوامرالهى هستند و خواهش هاى غريزى خود را در حدود رضاى خداوند ارضا مى كنند و بهتمايلاتى كه مخالف تعاليم الهى است ، توجهى ندارند. اينان از نظر اسلام گروهرستگارانند. رستگارى حقيقى (قال على عليه السلام : فطوبى لمن اخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و اخذهو تركه و كلامه و صمته و فعله و قوله .(515) ) على عليه السلام در ضمن وصاياى خود به حضرت حسين عليه السلام فرموده خوشبخت ورستگار كسى است كه علم و عملش ، دوستى و دشمنى اش ، گرفتن و رها كردنش ، سخنگفتن و سكوتش ، رفتار و گفتارش تنها براساس رضاى الهى استوار باشد وبرخلاف امر پروردگار قدمى برندارد. هوى پرستان پيرو تمنيات غريزى و مطيع بى قيد و شرط خواهش هاى نفسانى خود هستند.هدف آنان تنها ارضاى شهوات و جلب لذايذ است و كمترين توجهى به اوامر الهى وسجاياى اخلاقى ندارند. اينان ممكن است در راه رسيدن به مقاصد خود، مرتكب گناهانبزرگ و اعمال ضد انسانى شوند و مفاسد عظيمى به بار بياورند. چنان كه در ادوارگذشته ، به شهادت تاريخ ، هوى پرستان خودسر، به جرايم و جنايات غيرقابل جبرانى دست زدند و با گناهان سنگين خود دامن بشرين را لكه دار كردند. اثر تربيت صحيح ناگفته نماند كه غلبه بر غرايز و شهوات نيرومند كارى بس دشوار ومشكل است ، ولى كسانى كه در طفوليت و ايام بحرانى بلوغ ، با تربيت صحيح پرورشيافته اند و بر اثر مراقبت هاى پى گير مربيان لايق ، تعاليم الهى در اعماق جانشاننفوذ كرده و از اول با ايمان و خداپرست بار آمده اند، در دوران جوانى و بزرگسالىواجد آن چنان شخصيت نيرومندى هستند كه مى توانند بر تمايلات نفسانى خود حاكمباشند و قادرند به آسانى غرايز سركش را رام كنند و خواهش هاى نارواى خويش راسركوب نمايند. براى نمونه ، به يك مورد از تاريخ اسلام اشاره مى شود. يزيدبن معاويه پسرى داشت كه در نظرش بسيار عزيز و محبوب بود. نام او را معاويهگذارده بود و علاقه داشت كه به خوبى تربيت شود و به شايستگى ، مدارجكمال را بپيمايد. معلم لايق موقعى كه به سن تحصيلى رسيد، معلم لايق و با فضيلتى را به نام عمرالمقصوصبراى تعليم و تربيت او برگزيد و فرزند خود را به وى سپرد. عمرالمقصوص ازمردان با ايمان و از دوستداران واقعى على عليه السلام بود و در باطن از رفتار ظالمانهمعاوية بن ابى سفيان و فرزندش ، يزيد سخت تنفر داشت . اين معلم شايسته ، درطول سنواتى كه عهده دار تعليم و تربيت معاوية بن يزيد بود، همه مبانى اسلامى وايمانى را به وى آموخت و تمام وجودش را از اشعه فروزان تعاليم قرآن شريف روشنكرد و او را يك فرد معتقد به اسلام و حقوق اهل بيت عليه السلام بار آورد. آن پسر تربيت شده ، در بحبوحه جوانى و در حدود بيست سالگى بود كه پدرشيزيدبن معاويه از دنيا رفت و مردم او را به جانشينى پدر برگزيدند و با وى بهخلافت بيعت كردند. دوران بروز تمايلات حدود 20 سالگى ، يعنى سالهاى بين 18 تا 23، دوران بروز تمايلات سوزان جوانىو پرشورترين ايام زندگى است . در اين سنين ، شهوت جنسى به اوج اعلاى خود مىرسد، تفوق طلبى و شهرت دوستى ، علاقه بهمال و مقام در نهاد آدمى به شدت بيدار مى شود. در اين سنين ، جوانان شيفته دست يافتنبه لذايذ و شهوات خود هستند و در راه نيل به تمنيات درونى خويش ممكن است به كارهاىناروا و خلاف مصلحت دست بزنند. شخصيت آزاد و مستقل جانشينى يزيد و فرمانروايى بر يك كشور پهناور، براى معاويه جوان ، بهترين وسيلهارضاى تمنيات غريزى اش بود. جانشينى يزيد مى توانست جوابگوى شهوت جنسى ،تفوق طلبى ، مال دوستى ، و خلاصه كليه خواهش هاى سوزان وى باشد. معاوية بنيزيد، اگر بنده هواى نفس خود مى بود و از تربيت صحيح اسلامى بهره اى نمى داشت ،قادر بود از كرسى خلافت حداكثر استفاده را بنمايد و همه شهوات جوانى خويش را، بههر صورتى كه مايل باشد، اعمال كند، ولى معلم دانا و لايقش ، در پرتو ايمان به خدا وتعاليم قرآن شريف ، او را چنان با اراده و نيرومند، آزاده ومستقل بار آورده بود كه مقام عظيم خلافت ، با تمام شكوه و جلالش نتوانست شخصيت وى رادرهم بشكند و او را اسير شهوات و تمايلات نفسانى اش نمايد. معاوية بن يزيد چهل روز بر مسند خلافت نشست و در ظرف آن مدت كوتاه كارهاى ننگين وشرم آور دوران حكومت پدر و جد خود را به خوبى بررسى كرد. او متوجه شد كه يزيد ومعاويه براى چند سال حكومت ، چه جرايم عظيمى مرتكب شدند و چگونه با سياه كارى هاىخود به مخالفت خداوند بزرگ قيام كردند و صدمات غيرقابل جبرانى بر پيكر اسلام و مسلمين وارد آوردند. بر سر دو راهى معاوية بن يزيد بر سر يك دو راهى بسيار مهم و حساس قرار گرفته بود. بايدتصميم بگيرد و يكى از آن دو را اختيار كند. يا به زمامدارى خود ادامه دهد و مانند پدر وجدش به جنايتكارى و ناپاكى آلوده گردد و در ضمن ، تمام شهوات و تمايلات نفسانىخويش را ارضا كند، يا مطيع اوامر الهى و پيرو حق و فضيلت باشد، صريحا از رياستىكه مايه ننگ و گناهكارى است كناره گيرى نمايد و تمايلات ناروا و ضد انسانى خود راسركوب كند. تصميم به كناره گيرى سرانجام تصميم گرفت و با نيروى ايمان و تربيت هاى عميق مذهبى ، كه در ايام كودكىو نوجوانى از استاد فراگرفته بود، بر هواى نفس خويش پيروز شد، از خلافت كنارهگيرى كرد و در كمال صراحت و شجاعت ، به مقام و رياستى كه آلوده به انواع گناهانبود پشت پا زد. روزى كه خواست كناره گيرى خود را از مقام خلافت به اطلاع عموم برساند، با حضوررجال كشور و عموم طبقات مردم بر منبر رفت . پس از حمد خداوند و درود بررسول اكرم صلى الله عليه و آله آغاز سخن كرد و گفت : جد من معاوية بن ابى سفيان ، درامر خلافت با كسى معارضه كرد كه از تمام مردم براى آن مقام شايسته تر بود. سابقهاش در اسلام بيشتر و در شجاعت و علم از همه برتر بود. او پيش از دگران ايمان آورد واز همه مردم به پيغمبر نزديك تر بود. او ابن عمرسول اكرم و همسر حضرت زهرا و پدر سبطين است . جد من معاويه ، براى جنگ با او بهپاخاست و شماها نيز به جد من كمك كرديد تا كار خلافت بر وفق مرادش منظم شد. روزىكه اجلش رسيد، تنها در قبر خود آرميد و اينك در گرواعمال و ستمكارى هاى خويشتن است . تجاوز به حريم الهى پس از او خلافت به پدرم يزيد منتقل شد. او به علت سوء رفتار و گناهكارى براىخلافت شايسته نبود، ولى خودسرانه بر مركب هواى نفس سوار شد. كارهاى ناپسندخويش را نيكو مى پندانشت . به حريم الهى تجاوز كرد و به فرزندانرسول اكرم بزرگ ترين ستم ها را روا داشت ، ولى مدت حكومتش كوتاه بود. خيلى زودزندگى اش سپرى شد و اينك خود او در گرو گناهان خويشتن است و نتايجاعمال زشتش گريبانگير مردم . استعفا از مقام خلافت وقتى سخنان معاوية بن يزيد، در ميان بهت و تحير مردم ، به اين جا رسيد، بغضگلوگيرش شد. مدتى بلند بلند گريه كرد. پس گفت : مردم ، من گناهان شما را بهدوش نمى گيرم و حلقه و زر شماها را به گردن نمى افكنم . اينك خود دانيد و حكومتىكه انتخاب خواهيد كرد. من بيعت خود را از شما برداشتم و از خلافت كناره گرفتم . سخنان معاويه مجلس را طوفانى كرد و همه با تعجب آميخته به تاءثر به يكديگر نگاهمى كردند. مروان بن حكم كه پاى منبر نشسته بود به سخنان معاوية بن يزيد اعتراضكرد. او با شدت و تندى به مروان گفت : (از من دور شو، آيا به دين من از در خدعه ونيرنگ وارد مى شوى ؟ من شيرينى خلافت شما را نچشيدم تا تلخى هاى مسؤ وليت و گناهشرا ننوشم . اگر خلافت مايه بهره مندى و منفعت است ، بدبختانه پدر من از آن جز گناه وضرر طرفى نبست ، و اگر مايه تيره روزى و بدبختى است ، هر آن چه دامنگير پدرم شدكافى است . من خود را آلوده نخواهم كرد.) سپس با ديده اشكبار از منبر به زير آمد. بنى اميه كه بر اثر اين پيش آمد با خطر بزرگى مواجه شده بودند و ممكن بود خلافتاز خاندان آنها خارج شود، سخت غضب آلود و خشمگين گشتند. سر وقت عمرالمقصوص معلممعاوية بن يزيد رفتند. به وى گفتند تو او را اين چنين تربيت كردى و از خلافتمنصرفش نمودى . تو دوستى على را در نظر او جلوه گر ساختى . تو او را وادار كردىكه اين نطق آتشين را ايراد كند و ستمكارى هاى بنى اميه را به زبان بياورد. سپس او راگرفتند. و گودالى كندند و زنده دفنش نمودند.(516) شخصيت متكى به ايمان معاوية بن يزيد، با استمداد از نيروى ايمان ، شخصيتى را احراز كرد كه توانست برهواى نفس خود حاكم شود و از بزرگ ترين مقامى كه مستلزم گناهكارى واعمال ضد انسانى بود، چشم بپوشد و دامن انسانيت خويش را لكه دار نكند. ولى پدر وجدش كه مطيع هواى نفس و اسير تمايلات غريزى خويش بودند، ظالمانه بر كرسىخلافت تكيه كردند و جناياتى را مرتكب شدند كه درطول قرن هاى متمادى فراموش نشده و نخواهد شد. (افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهوائهم .) آيا كسى كه از پروردگار خود حجت و برهانى در دست دارد و بر طبق آنعمل مى كند مانند كسى است كه رفتار زشت و ناپسند خود را زيبا مى بيند يا آنان كه ازهواى نفس خويشتن پيروى مى كنند؟ احترام به شخصيت جوان قال الله العظيم فى كتابه : و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى (517) توقع تكريم يكى از خواهش هاى طبيعى نوجوانان اين است كه مانند بزرگسالان به شخصيت شان احترامشود و به شايستگى مورد تجليل و تكريم دگران قرار گيرند. نوجوانان متوقع اند كهپدران و مادران و همچنين عموم بستگان و ساير مردم ، آنان را به چشم يك فردكامل نگاه كنند و در معاشرت و محاوره ، در احوال پرسى و پذيرايى ، و خلاصه در تمامشئون عادى و اجتماعى با آنان مانند بزرگسالان برخورد نمايند. اگر با نوجوانى رفتار كودكانه شود، اگر مانند يكطفل نابالغ مورد نوازش و محبت بچگانه قرار گيرد، سخت ناراحت و آزرده خاطر مى شود،زيرا احساس مى كند كه ديگران هنوز او را به چشم كودكى مى نگرند و حاضر نيستند باوى معامله يك انسان بالغ و كامل بنمايند. رهايى از قيد كودكى نوجوان شادمان است از اين كه دوران كودكى را پشت سر گذارده و از زندان طفوليت آزادهشده است . مسرور است كه از صف بچه ها خارج شده و به گروه جوانان و بزرگسالانپيوسته است . او هرگز نمى خواهد دوباره به دوره كودكى برگردد و دگران با اوبرخورد كودكانه نمايند. او به هيچ قيمت حاضر نيست بزرگى خود را از دست بدهد و بهشخصيت و عزت نفسش آسيبى برسد. آميزش با مردم كودك به سبب ناتوانى جسم و نارسايى فكر، ناچار است تابع پدر و مادر باشد، درمحيط محدود خانواده به سر برد و اوامر آنان را بدون چون و چرا اطاعت نمايد. ولىنوجوانان بالغ كه از ضعف دوران كودكى آزاد شده و خود را نيرومند و توانا مى بيند،تنها به اين قانع نيست كه دگران او را يك انسان بزرگ بدانند بلكه مى خواهد در تمامرفتار و گفتار، مانند بزرگسالان باشد. از محيط خانواده قدم فراتر بگذارد،مثل افراد بزرگ وارد اجتماع شود، و آزادانه با مردم بياميزد. او ديگر حاضر نيست ماننداطفال نابالغ ، مطيع بى قيد و شرط پدر و مادر باشد يا زير بار فرمانروايى اين وآن برود. (خانواده براى كودك محيط عادى و طبيعى است كه در آن جا مى تواند به طوركامل شكفتگى حاصل نمايد. اما از زمان تكليف به بعد ديگر اين محيط براى فعاليتجوانان مخصوصا پسران ، كافى نيست ديگر اشتغالات خانوادگى ايشان راكسل مى نمايد، زيرا ميل دارند با دوستان يكدل و منتخب به گردش بپردازند. ديگرجوانان مطيع و آرامى نيستند و حكومت برايشانمشكل و گاهى غير ممكن است .)(518) (هر قدر كه نيرو زياد مى شود، شخص درمقابل يوغ اسارت بى تاب مى گردد. هر نوع حاكميت ديگران سنگين به نظر مى رسد وهر قسم فشار و مضيقه به نظر غيرقابل تحمل مى آيد. اصلا جوان ، علت وجود و لزوم اينمضيقه ها را درك نمى نمايد.)(519) خواهش آزادى تمناى تكريم و احترام و خواهش و آزادى و استقلال ، كه با فرا رسيدن بلوغ در نهادنوجوانان بيدار مى شود، يكى از پديده هاى طبيعى است كه به قضاى الهى با سرشتفرزندان بشر آميخته شده و در همه جا براى هميشه وجود داشته و خواهد داشت . اين تمايل ، به محيط زندگى جوانان توسعه مى بخشد و در چشم انداز آنان مناظر تازهاى را به وجود مى آورد اين تمايل نوجوانان را عرصه پهناور اجتماع مى كشد و آنان رابراى عضويت جامعه آماده مى سازد. اگر اين تمايل طبيعى با اندازه گيرى صحيح ارضاشود و بدون افراط و تفريط در مسير خود به حركت در آيد، نوجوانان مى توانند بهآسانى خود را با جامعه تطبيق دهند و به شرايط سازگارى با اجتماع مجهز گردند. ترك لجاج و خودسرى اگر پدران و مادران از وضع روانى نوجوانان خويش آگاه باشند و با اندازه گيرى ،صحيح ، به آنان آزادى و استقلال بدهند، اگر در حدود مصلحت با ارضاى تمايلاتفكرى فرزندان خويش موافقت كنند و ناسنجيده آنان را در مضيقه نگذارند و بى جهتخشمگين و ناراحتشان و نسازند، همچنين اگر نوجوانان حدود خود را بشناسند، لجاج وخودسرى را ترك گويند، اگر در ارضاى تمايل آزادى واستقلال طلبى خويش تندروى نكند و از حريم مصلحت تجاوز ننمايد، روابط نوجوانان باپدران و مادران همواره بر اساس صحيح دوستى و احترام ، استوار خواهد ماند. وظيفه والدين و جوانان (پدران و مادران بايد با كمالميل وظايف پدرى و مادرى را ياد بگيرند و ضمنا فرزند نيز بايد باكمال ميل راهنمايى ها و اندرزهاى مفيد پدر و مادر را كه در نتيجه تجربه به دست آمده استبپذيرد. اگر پدران و مادران و فرزندان آن ها با طرز فكر و احساسات و تمايلات يكديگر آشناشوند، بين آن ها اعتماد حقيقى پيدا مى شود. در اين صورت ، پدر يا مادر، بدون جهت ازفرزندان ايراد نخواهند گرفت و از موجودى كه هنوز رشدشكامل نشده و تحت سرپرستى آن هاست ، توقع بيش از اندازه نخواهند داشت . فرزند نيزآماده پذيرفتن بعضى محدويت هاى لازم بوده و اندرز و راهنمايى پدر و مادر خود را بهكار خواهد بست .)(520) مخالفت هاى نابه جا متاءسفانه ، بعضى از پدران و مادران نادان ، بهعلل مختلفى با استقلال طلبى و آزادى خواهى نوجوانان كه حق طبيعى آن هاست مخالفت مىكنند و تمايل فطرى آنان را حمل بر خودسرى و بى حيايى يا خودپسندى و تندروى آن هامى نمايند و با رفتار و گفتار ناپسند خود، نه تنها زندگى گرم و پرمحبت خانواده رابه محيط سرد و بى مهرى تبديل مى كنند، بلكه در بعضى از مواقع موجبات طغيان وعصيان نوجوانان را فراهم مى آورند و عملا آنان را به كارهاى ناروا و خطرناك وا مىدارند. سخت گيرى بى مورد (بعضى از پدران و مادران كه داراى حسن نيت هستند، ولى نمى توانند روحيه و احتياجاتفرزند خود را درك كنند، غالبا همان اشتباهاتى را مرتكب مى شوند كه پدران و مادرانخودشان در تربيت آنها مرتكب شده اند. آن ها مشكلات و گرفتارى هاى دوران نوجوانىخود را فراموش كرده اند و نمى دانند كه طرز فكر غلط و نواقص روحى و اخلاقى خودآن ها در نتيجه اين است كه پدران و مادرانشان ، در عينحال كه حست نيت داشته اند، متاءسفانه به علت كوتاه بينى ، سخت گيرى هاى بى موردىنسبت به آنها كرده اند. آن وقت از خود مى پرسند چرا فرزندان ما از ما فرار مى كنند ونمى خواهند در هيچ كارى با ما مشورت كنند.)(521) (در دوران بلوغ ، مركز عاطفه محبت تغيير مكان مى دهد و محبت هاى خانوادگى ، فقطجزئى و عنصرى از احساسات جوان را تشكيل مى دهند. گاهى روابط پدر و فرزندان دچاربحران هاى نفرت آورى مى شود و اين مخصوصا در مورد طبايع سركش ، كه با پدر ومادر مستبد يا بالعكس با پدر و مادر ضعيفى مواجه باشند، رخ مى دهد. گاهى يك نوع احساسات دشمنى ايجاد مى شود كه ممكن است اصولا روابط خانوادگى رامحو معدوم مى سازد. ابتدا عدم اطاعت شروع مى شود، آن گاه گريز از خانه پدرى وسخنان تند و خشن اعمال مى گردد تا وقتى منجر به متاركهكامل مى شود.)(522) نوجوانان خودسر در بعضى از مواقع ، اختلالات خانوادگى و دشمنى هاى پدران و مادران با فرزندان ،ناشى از خودسرى و استبداد راءى نوجوانان متجاوز است . پدر و مادرعاقل حاضرند در حدود مصلحت به فرزند خود آزادى واستقلال بدهند، ولى فرزند نادان و تندرو به حد خويش قانع نيست و به حق و مصلحتاعتنا ندارد. او به پدر و مادر خود اهانت ميكند و نصايح حكيمانه آنان را به باد مسخره مىگيرد. چنين فرزندى همواره در معرض بدبختى و سقوط قرار دارد و ممكن است با روشهاى ناپسند خويش مشكلات غير قابل حلى براى خود و خانواده اى كه در آن زندگى مى كندفراهم آورد. وظيفه شناسى براى آن كه پدران و مادران از وضع روانى نوجوانان آگاه گردند و بر اساس تعاليم دينى و روش هاى علمى ، وظايف خود را بهتر بشناسند، براى آن كه نسبت بهفرزندان جوان خود سختگيرى هاى بى مورد نكنند و با اندازه گيرى صحيح ،تمايل تكريم و آزادى خواهى آنان را ارضا نمايند، همچنين براى آن كه نوجوانان نيز حدخود را بشناسند و به مصلحت خويشتن بيشتر واقف شوند، براى آن كه از نيروى جوانىخود استفاده ناروا نكنند و با تندروى و تجاوز موجبات سقوط اخلاقى خويش را فراهمنياورند، قسمتى از تعاليم عاليه اسلام را كه در روايات مذهبى رسيده ، خاطرنشان مىكنم و در ضمن به پاره اى از تحقيقات علمى دانشمندان نيز اشاره مى شود. حقيقت انكارناپذير اولين حقيقتى كه بايد پدران و مادران آنان را بپذيرند و يك واقعيت غيرقابل انكار بدانند اين است كه تحولات بلوغ ، وضع طبيعى جسم و جاناطفال را دگرگون مى سازد. بلوغ عملا به دوران كودكى خاتمه مى دهد و به فرزندانشخصتى تازه اى مى بخشد. پدر و مادر بايد متوجه باشند كه نوجوان امروز، كودكديروز نيست و نمى توانند فرزند بالغ خود را بچه فرض كنند و با وى رفتار مشابهدوران كودكى اش داشته باشند. پيشواى عالى قدر اسلام ، وضع روانى فرزندان بشر را در سنين كودكى و دوران بلوغ، در ضمن يك حديث ، با عبارتى كوتاه و جامع بيان فرموده است . و از طرز تعبير آنحضرت ، ارزش شخصيت نوجوانان و همچنين وظيفه پدران و مادران نسبت به آنان بهخوبى واضح مى شود. (قال النبى صلى الله عليه و آله : الولد سيد سبع سنين و عبد سبع سنين و وزيرسبع سنين .) (523) رسول اكرم (ص ) فرموده است : فرزندان آدمى در هفتسال اول زندگى ، آقا و سيد پدر و مادر است . در هفتسال دوم بنده فرمانبردار و مطيع پدر و مادر است . و در هفتسال سوم وزير خانواده و مشاور پدر و مادر است . دوران قبل از بلوغ طفل در هفت سال اول زندگى ، به علت ناتوانى جسم و نارسايى فكر، موردكمال عطوفت و ترحم است . او بر پدر و مادر خود آقايى مى كند. پدر و مادر از روىراءفت و رحمت به خواسته هاى او جامه عمل مى پوشند. از گفته هاى وى اطاعت مى نمايند ومراقبت دارند كه حتى المقدور آزرده خاطر نشود. به اين جهت ،رسول اكرم فرموده است طفل در هفت سال اول سيادت و آقايى دارد. در هفت سال دوم زندگى ، كه طفل به مقدار قابل ملاحظه اى نيرومند شده است ، مانندگذشته مورد ترحم و عطوفت نيست . نظر به اين كه تا اندازه اى خوب و بد را درك مىكند، پدر و مادر او را در رفتار و گفتارش مؤ اخذ ومسئول مى شناسند، اما چون عقلش به درستى شكفته نشده و خير و شر خود را به خوبىنمى فهمد، پدر و مادر وظايف او را به صورت حكم قطعى و امر غيرقابل تخلف به وى مى گويند و اجازه نمى دهند در صلاح و فساد زندگى اظهار عقيده واعمال نظر نمايد. او ناگريز است و دستورالعمل ها را بدون چون و چرا به كار بندد وفرمانبردار بى قيد و شرط والدين خود باشد. به همين جهت ،رسول اكرم فرموده است كودك در هفت سال دوم زندگى بنده پدر و مادر است . دوران بلوغ و جوانى هفت سال سوم زندگى ، از پانزده سالگى آغاز مى شود، دوران بلوغ و جوانى است . دراين دوران ، تحولات سريعى در جسم و جان نوجوان پديدار مى گردد و در مدت كوتاهىاندام و افكارش به كلى تغيير مى كند. رسول اكرم ارزش معنوى و شخصتى جديد نوجوانرا در اين دوره با كلمه وزير بيان نموده است . قبول مسؤ وليت وزير در لغت به معانى متعددى آمده است . وزير آن كسى است كه بار سنگينى بر دوشگرفته و مسئوليت مهمى را عهده دار شده است . به همين جهت ، كسى را كه در مملكتمسئول يكى از مقامات مهم است ، وزير مى خوانند.طفل ، قبل از بلوغ ، طفيلى پدر و مادر است و در محيط خانواده مسئوليتى ندارد، ولى وقتىبالغ مى شود، زير بار مسئوليت مى رود و مورد مؤ اخذه قرار مى گيرد. وزارت به معنى يارى و معاونت آمده است . وزارت به معنى كمك فكرى و همكارى در تدبيرو مصلحت انديشى آمده است . نوجوان بايد در محيط خانواده معاون پدر و مادر باشد. بايدبا مشاوره و تبادل فكر، والدين خود را يارى كند و در تدبير زندگى و مصلحت انديشى ،همكار و معاضد آنان باشد. وزير در كشور خانواده گويى رسول اكرم ، با اين عبارت كوتاه ، به پيروان خود مى فهماند كه خانواده بهمنزله يك كشور كوچك است و پدر و مادر، هيئت حاكمه آن كشور هستند. كودكان تا وقتى كهصغيرند و به رشد عقلى نرسيده اند، نمى توانند در تصميم هاى اساسى خانوادهاظهارنظر كنند. تنها وظيفه آنان فرمانبردارى از اوامر پدر و مادر و به كار بستندستورهاى عاقلانه آنان است . ولى موقعى كه بالغ مى شوند، بايد يك قسمت از مسئوليتاداره اين كشور را به عهده بگيرند. بايد مانند يك وزير در شوراى عالى خانواده شركتنمايند و به نوبه خود اظهارنظر كنند و افكارشان مورد توجه هيئت حاكمه ، يعنى والدين، قرار گيرد. مشورت و همفكرى در اين حديث ، رسول اكرم كلمه وزير را در مورد نوجوانان به كار برده و بزرگ تريناحترام را به شخصيت آنان نموده است . اگر پدر و مادر به دستوررسول اكرم عمل كنند و نوجوان را در شوراى خانواده به همكارى و فكرى و مشورت دعوتنمايند، ارزش معنوى او را مورد توجه قرار داده اند و بدين وسيله خواهش تكريم و احترامشرا به نحو شايسته اى ارضا كرده اند. (عن ابى عبدالله عليه السلام : دع ابنك يلعب سبع سنين و يودب سبع سنين و الزمهنفسك سبع سنين .) (524) امام صادق عليه السلام فرموده است : فرزند خود را هفتسال آزاد بگذار بازى كند و هفت سال او را با آداب و روش هاى مفيد و لازم تربيت كن و درهفت سال سوم مانند رفيق صميمى ، مصاحب و ملازمش باش . رفاقت پدران با نوجوانان در اين حديث ، امام صادق عليه السلام احترام و تكريم نوجوانان را با كلمه ملازمت بااولياءشان بيان نموده است . پدران و مادران در سنينقبل از بلوغ بر فرزندان خود حكومت مى كنند، ولى از آغاز پانزده سالگى موظف اند بهشخصيت آنان احترام كنند و به جاى فرمانرايى ، رفيق صميمى نوجوانان و مصاحب باصفاى آنان باشند. تكريم نوجوانان و احترام به شخصيت آنان ، از نظر مذهبى يكى از وظايف قطعى پدران ومادران و عموم افراد اجتماع است . تجليل نوجوانان در تمام شئون اخلاقى و اجتماعى ،اقتصادى و روانى و تربيتى آنان اثر مى گذارد و نتايج درخشانى به بار مى آورد. اثر تكريم به نوجوانان نوجوانى كه مورد تكريم پدر و مادر است ، نوجوانى كه در شوراى خانواده شركت مىكند به نظراتش تربيت اثر داده مى شود، نوجوانى كه پدرش با وى مانند يك رفيقصميمى رفتار مى كند و همواره گرامى و محترمش مى دارد و خلاصه نوجوانى كه درخانواده و اجتماع احساس مى كند شخصيتش مانند شخصيت بزرگسالان موردكمال تجليل و احترام است ، كوشش مى كند كه خود را به پستى و ناپاكى آلوده ننمايد ورفتارش شايسته اين تكريم باشد. مراقبت مى كند از اعمالى كه مقام او راتنزل مى دهد و ارزشش را لكه دار مى كند، اجتناب نمايد. (قال على عليه السلام : من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته .) (525) على عليه السلام فرموده است : آن كس كه واجد بزرگوارى و كرامت نفس باشد،تمايلات شهوانى اش در نظر او خوار مى آيد. (و عنه عليه السلام : من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية .) (526) و نيز فرموده است : كسى كه به شرف معنوى و كرامت نفس خود عقيده دارد، با پليدى گناهخوارش نخواهد ساخت . بى احترامى به نوجوان بر عكس ، نوجوانى كه مورد تكريم پدر و مادر نباشد و جامعه به شخصيت وى احترامنكند، در ضمير خود احساس پستى و حقارت مى نمايد و همواره از اين احساس درونى رنجمى برد. او مى كوشد تا به هر وسيله كه ممكن است ، اظهار وجود كند و شخصيت خويش رادر محيط خانواده و اجتماع اثبات نمايد. جايى كه از راه مشروع ، به اين كار موفق نشود،به كارهاى ناروا و غير مشروع دست مى زند و با خود مى گويد:
در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد
|
طاعت از دست نيايد گنهى بايد كرد
| خطر انحراف و سقوط وجود چنين جوانى براى خانواده و اجتماع مايه نگرانى و ناامنى است . او همواره در معرضانحراف و سقوط قرار دارد و ممكن است و مرتكب جرايم بزرگ و جنايات غيرقابل جبرانى بشود. (عن ابى الحسن الثالث عليه السلام : من هانت عليه نفسه فلا تاءمن شره .)(527) امام هادى عليه السلام فرموده است : كسى كه خود را خفيف و خوار مى داند و در باطن احساسپستى و حقارت مى كند، از شر او ايمنى نداشته باش . در روان شناسى جديد نيز موضوع تكريم نوجوانان و احترام به شخصيت آنان موردكمال توجه قرار گرفته است . پدران و مادرانى كه به اين حق طبيعى اعتنا نمى كنند وفرزندان جوان خود را به چشم كودكى مى نگرند، از نظر علمى استحقاق نكوهش و توبيخدارند. به عقيده دانشمندان غرب ، پاره اى از بى نظمى ها و خودسرى ها و احيانا طغياننوجوانان ناشى از بى اعتنايى به مقام اجتماعى آنان است . بى اعتنايى (در نظر عده اى از پدران و مادران ، اطفال آن ها هيچ وقت بزرگ نمى شوند وبه آنان مىگويند تو هميشه همان كوچولوى عزيز منى . مى دانيم كه اين طرز برخورد، خيلى برجوانان گران مى آيد. پس نبايد از عصيان آن ها تعجب كرد و با آن برچسب بيمارى زد. نوسان جوانان جوان امروز مى انديشد كه مقامى را كه سزاوار اوست از او باز گرفته اند و احساس مىكند در جامعه ما جايى ندارد. لووين ، روان شناس معروف آمريكايى ، موقعيت جوانانامروزى را با اقليت هاى هاى نژادى مقايسه مى كند و مى گويد: همان طور كه اقليت ها بيندو قطب اكثريت و گروه محدود هم سلكان خود نوسان مى كنند، جوانان نيز بين عالم كودكىو عالم بالغ ها در نوسان اند و در واقع به هيچ يك از اين دو عالم نمى پيوندند، لووينمى گويد: شرايط زندگى نوبالغان در برابر بزرگسالان ، از هر حيث به تازه بهدوران رسيده ها و نوكيسه ها مانند است ، كه هنوز يقين ندارند در صف جديدى كه بدانپيوسته اند، پذيرفته شده اند يا نه ؟ ما اغلب از جوانان مى خواهيممعقول باشند و كار كنند و خلاصه رفتارى چون ما داشته باشند، ولى درهمال حال حق خود مختارى كامل را از آنان سلب مى كنيم و يك نقش فرعى و بى اهميت و درواقع حاشيه مانند به آن ها عطا مى نماييم . اينان بين دو طبقه مختلف ، پا در هوا مانده اند كه گاهى به سوى اين و زمانى به سوىآن نوسان مى كنند. هيچ روزنامه اى مقالات خود را دربست به كار آنان اختصاص نمى دهد،جز آن كه اخبارى در ذم آنان منتشر ساخته باشد. بنابراين ، جوان ها گاهى مجله كودكانبرادران كوچك خود را مى خوانند و زمانى روزنامه فرانس سوار پدرانشان را مطالعه مىكنند.)(528) سازگارى با اجتماع يكى از مشكلاتى كه بر سر راه نسل جوان وجود دارد و حتما بايدحل شود، مسئله احراز صلاحيت براى سازگارى با اجتماع است . نوجوانان موظف اند هر چهزودتر شخصيت خود را بسازند و موجبات رشد عقلى خويشتن را فراهم آورند و خود رابراى تطبيق با جامعه و قبول مسئوليت اجتماعى مجهز نمايند. رشد عقلى نوجوان موضوع تكريم نوجوانان و احترام به شخصيت آنان در محيط خانواده ، براى رسيدن بهاين هدف كمك قابل ملاحظه اى مى كند. نوجوانى كه پدرش با او مانند يك رفيق صميمىرفتار مى كند، نوجوانى كه به فرموده رسول اكرم ، در كشور خانواده نقش وزير مشاوردارد و زير بار مسئوليت مى رود، پدر و مادر با وى مشورت مى كنند و او در اداره امورزندگى ، با پدر و مادر مصحلت انديشى و همكارى مى نمايد، خيلى زود عقلش رشد مى كندو سريع تر براى سازگارى با اجتماع آماده مى شود. (شوراى خانوادگى . لازم است كه اعضاى خانواده گاهى دور هم به مشورت بنشينند و درمسائل خانوادگى و مشكلاتى كه پيش مى آيد، شور و گفت وگو كنند،دخل و خرج خود را بسنجند و براى سال آينده براى خود تكاليفى در نظر بگيرند. غلبه بر مشكلات در ضمن اين گفت و شنيد، فرزندان به مسؤ وليت و فداكارى پدر و مادر و به وظايف خودو به رموز زندگى آشنا مى شوند و به مشورت كردن در كارها و به روش زندگىدموكراسى خو مى گيرند و مى فهمند كه درمقابل خواسته هاى ديگران ، بايد به رضا و رغبت ، از مقدارى از خواسته هاى خود چشمپوشيد و از قوانين اجتماع اطاعت كرد. ياد مى گيرند كه چگونه به نيروى تدبير و درنتيجه همكارى مى توان بر مشكلات فائق شد. جوان هايى كه در خانه مورد شور و شريك زندگى بوده اند، مرحله درازى را از رشدفكرى پيموده و از هم سن هاى خود به موفقيت و شادكامى نزديك ترند.)(529) نوجوانان ، نه مانند خردسالان مطيع و فرمانبردارند و نه مانند بزرگسالان ، پخته وكار آزموده اند. اگر پدران و مادران آنان را به كلى آزاد بگذارند و كوچكترين نظارتىدر اعمالشان ننمايند، به علت خامى و بى اطلاعى ممكن است از راه صحيح زندگى منحرفشوند و در گرداب تباهى و فساد سقوط نمايند. اگر بخواهند در كارشان مداخله كنند، دررفتار و گفتارشان ، در آميزش هاى خصوصى و رفت و آمدشان اظهارنظر نمايند، بهشخصيت و استقلالشان بر مى خورد. رنجيده خاطر مى شوند و روح حساس و زود رنجشانناراحت مى گردد. در چنين مواقعى است كه روابط نوجوانان با پدران و مادران تيره مىشود. اوضاع داخلى و خانواده مختل مى گردد و ممكن است فرزندان خشنگين و برافروخته ،براى اثبات قدرت و شخصيت خود به كارهاى ناروا و احيانا غيرقابل جبرانى دست بزنند. اين تضاد روانى مشكل بزرگى است كه همواره پدران و مادران ، در راه تربيت فرزندانجوان خود با آن مواجه هستند. تنها برنامه هاى صحيح علمى و روش هاى عاقلانه پدراتن ومادران مى تواند اين مشكل را حل كند. (احساسات جوانان نورس نسبت به اشخاص خارجى ، يك سرچشمه مشكلات براى خانوادهاست . اين جا قلمرو اسرار ايشان است . واى بر كسى كه با بى احتياطى در اين سرزمينپاى نهد. پدر و مادر، در اين مقام ، از معاشرت هاى خطرناك نوجوانان خود بيم دارند و حق هم با آنهاست ، اما بايد مواظبت و دقت درباره ايشان با يك نوع استادى و كاردانى خاصى تواءمباشد كه تنها علاقه و حسن نيت نمى تواند جانشين آن شود.)(530) سخن تحكم آميز مراقبت در تكريم نوجوانان و احترام به مقام اجتماعى آنان ، بزرگ ترينعامل موثر در حل اين مشكل بزرگ روانى است . نوجوان ، عاشق آزادى و اظهار وجود و شيفتهاستقلال و اثبات شخصيت است . نوجوان از قبول اندرزهاى پدر و مادر و پذيرش راهنمايىهاى بزرگسالان ، كه باعث پى بردن به صلاح و فساد زندگى است ، ابا ندارد. آن چهبراى او سنگين و غير قابل تحمل است ، تحكم و فرمانروايى است . پدر و مادرى كه با نوجوان خود آمرانه صحبت مى كنند و بدون توجه به عزت نفس وشخصيتش مى خواهند مانند دوران كودكى بر وى حكومت نمانيد، هرگز به تربيت فرزندانجوان خود موفق نخواهند شد. بلكه با گفتار تند و رفتار موهن خود، او را به مخالفت وتجاوز وا مى دارند. بر عكس ، پدر و مادرى به شخصيت فرزند جوان خود احترام مى كنند و به دستوررسول اكرم ، در كارهاى داخلى و امور خانوادگى با وى مشورت مى نمايند و نظريات وافكارش به به عنوان وزير خانواده محترم مى شمارند، والدينى كه به گفته امام صادقعليه السلام با نوجوان خود مانند يك دوست صميمى معاشرت مى كنند و همواره به ارزش اجتماعى اش توجه دارند، به آسانى مى توانند تعاليم تربيتى خود را به وىبقبولانند و روح سركشش را آرام نمايند. زيرا هرگز تذكرات خود را آمرانه و تحكم آميزادا نمى كنند، بلكه هميشه و در هر مقامى ، با وى در نهايت ادب و ملاطفت سخن مى گويند وراهنمايى هاى خود را با حفظ شخصيت نوجوان يادآورى مى نمايند. به نظر مى رسد كهنوجوانان ، اين روش تربيتى را با آغوش باز مى پذيرند و دركمال علاقه مندى به كار مى بندند. (آن چه فرزند بايد انجام دهد، راه او را به وى نشان بدهيد. او را نرنجانيد. ولىمقصود اين نيست كه نوجوان را به حال خود بگذاريد. بايد در اين مورداميال و هدف هاى ديگرى ايجاد و تعيين كنيد و افعالى را پيشنهاد نماييد كه در عين اين كهمفيد است ، موجب اثبات و ظهور شخصيت وى شود، زيرا اگر نوجوانى به آسانى مرتكبعمل نامطلوبى مى شود بدانيد كه دليلش منع كرن وى از آن كار بوده است و او خواستهاست با ارتكاب آن ، قدرتى اقلا مساوى دسته مخالف ، يعنى والدين ، خود به دست آورد. ميل با ثبات شخصيت ما در هر سنى كه هستيم مى خواهيم خود را ثابت و پيروز سازيم فقط شخصيت شخصديگرى است كه براى تمايلات ما حدودى ايجاد مى كند براى نوجوانان ، محدود كردن ارادهو اميال ، كار بسيار مشكلى است . ممانعت ، يعنى از بين بردن قواى زنده جوانى ، در صورتى كه ما بايد اين قوا را دوستداشته باشيم و آن را كامل تر كنيم . پس كافى است كه ما جهت آن ها را تغيير دهيم تا اينفعاليت ها خلاق و مفيد گردند. شما به خوبى مى دانيد كه تا چه اندازه عشق و تنفر، به هم نزديك اند. فعاليت هاىجوانى هم همين وضع را دارد و از چند كلمه و علامت شعله ور مى شوند. بايد دانست كه براى دوره جوانى ، مهم تر از هر چيز، همين حالت هيجان و سوزش است مانبايد اين شعله را خاموش كنيم ، زيرا ممكن است به قيمت ضعف و ناتوانى جوانان تمامشود. بلكه بايد عاقلانه آن را به راه صحيح و ثمربخش هدايت نماييم .)(531) توجه به عزت نفس (بايد با جوانان مهربان بود و مدارا كرد. بايد به درد دلشان رسيد و بايد ازكارهاى خوبى كه انجام مى دهند، قدر شناخت ، و بر روى هم ، بايستى مواظب بود كه عزتآن ها جريحه دار نشود و به شخصيتشان لطمه اى وارد نيايد. تشويق يا انتقاد بى جا اگر رفتار ما در قبال اين جوانان ، از نظر روان شناسى درست و بى ايراد باشد، در اينسنين هم آن ها مانند دروان كودكى ، براى يارى خواستن ، براى اندرز گرفتن و براىتشويق شدن ، به سوى ما خواهند شتافت . به عكس اگر ما با تشويق ها يا انتقادهاىفراوان خويش ، آن ها را به ستوه آوريم ، از ما دورى مى جويند و فاصله مى گيرند. اين جوانان ، هجده سال از عمرشان را در كنار ما به سر آورده اند و اين زمان دراز كافىبوده است براى اين كه ما آن ها را به وظايفشان آشنا سازيم و از اين پس ديگر نقش مابايد اين باشد كه خودمان را در قبال آن ها يك رفيق جوانمرد و مهربان نشان دهيم.)(532) كودك پيش از ايام بلوغ ، در محيط محدود خانواده زندگى مى كند و با افراد انگشتشمارى آميزش دارد، ولى با فرارسيدن بلوغ ، شرايط زندگى اش به كلى تغيير مىكند. به محيط وسيع اجتماع قدم مى گذارد. با مردم ناشناخته آشنا مى شود. دوستانجديدى مى گيرد. هر روز مناظر گوناگونى مى بيند و بامسائل تازه اى برخورد مى كند. گاهى نوجوان در مسير زندگى جديد خود با مطلب مشكلى مواجه مى گردد كه خير و شرآن را نمى فهمد و نمى تواند شخصا تصميم بگيرد و بايد آن را با دگران در ميانبگذارد و با شور و مصلحت انديشى ، به صلاح و فساد آن پى ببرد و اگر به درستى، جهات آن را نسنجد و به قدر كافى دقت و مشورت ننمايد، ممكن است به بدبختى و تيرهروزى دچار شود. مرجع مشاوره جوان بدون ترديد، پدر و مادر عاقل و دلسوز، شايسته ترين مرجع مشاوره وتبادل فكرند. ولى آيا در چنين مواردى نوجوانان به والدين خود مراجعه مى كنند؟ آياحاضرند راز خود را با آنان در ميان بگذارند و در مشكلات زندگى با آن ها مشورتنمايند؟ متاسفانه در بيشتر موارد، پاسخ اين پرسش منفى است . والدين وظيفه شناس جايى كه پدر و مادر به شخصيت نوجوان احترام مى گذارند و او را مانند يك دوستصميمى ، عزيز و گرامى مى دارند، جايى كه پدر و مادر در امور خانوادگى با نوجوانمشورت مى كنند و در كمال صداقت و يكرنگى از وى كمك فكرى مى خواهند، به نظر مىرسد كه نوجوان نيز حاضر باشد در مشكلات خود با پدر و مادر مشورت كند و ازراهنمايى آنان استفاده نمايد، ولى كم اتفاق مى افتد كه پدران و مادران نسبت بهفرزندان جوان خود اين چنين وظيفه شناس و واقع بين باشند. جايى كه پدر و مادر، فرزند جوان خود را بچه فرض مى كنند و به ارزش اجتماعى اشاحترام نمى گذارند، جايى كه پدر و مادر، نوجوان خود را در تصميم هاى داخلى بيگانهمى پندارند و او را شايسته مصلحت انديشى و مشاوره نمى دانند، و خلاصه در خانواده اىكه پدر و مادر به شخصيت نوجوان خود توجه ندارند و مانند دوران كودكى با وى آمرانهصحبت مى كنند، نوجوان نيز پدر و مادر را در اسرار زندگى شخصى خود بيگانه ونامحرم مى شناسند، راز خود را با آنان در ميان نمى گذارد و در مشكلات خويش از آنانچاره جويى نمى كند. اعتراف تلخ (بدبختانه ، با همه تلخى و تاءسفى كه اين حقيقت در بردارد، بايد اقرار كنيم كه درموقع نيازمندى به اندرز و راهنمايى ، پدر و مادر آخرين نفراتى هستند كه مورد مراجعهفرزندان قرار مى گيرند. اگر آن ها توانسته بودند كردار خويش را انديشيده تر وشخصيتشان را جالب تر كنند، هرگز چنين وضعى پيش نمى آمد.)(533) عزت نفس و اثبات شخصيت در نظر نوجوان ، از هر چيز محبوب تر است . پدران و مادران ومربيانى كه به سعادت نوجوانان علاقه دارند و مى خواهند آنان را به شايستگى تربيتكنند و از انحراف و سقوطشان مصون دارند، بايد همواره متوجه حالت روانى آن ها باشند.بايد با نوجوانان طورى رفتار كنند كه به شخصيتشان آسيبى نرسد و موجبات هتك حرمتو تحقيرشان فراهم نيايد.
|
|
|
|
|
|
|
|