بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب با جوانان در ساحل خوشبختی, سید حمید فتاحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     19430001 -
     19430002 -
     19430003 -
     19430004 -
     19430005 -
     19430006 -
     19430007 -
     19430008 -
     19430009 -
     19430010 -
     19430011 -
     19430012 -
     19430013 -
     19430014 -
     19430015 -
     19430016 -
     19430017 -
     19430018 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اما اگر جوانان در جمود فكرى و خواب غفلت بخفتند توان درك و تشخيص ارزشهاىزندگى را نخواهند داشت و با دلسوزترين افراد جامعه در بدترين شرائط برخورد مىكنند و مقام ارزشمند پدر و مادر، و دلسوزى و علاقه هايشان ، هيچ ارزشى براى آنها درپندارشان ندارد بلكه در اثر اسارت نفس و هواهاى شيطانى ، هميشه در جهت مخالفت آنهاحركت مى كنند و موجبات آزار و اذيت پدر و مادر خود را فراهم مى سازند در اينحال كيفر تمرد و تخلفهايشان از راه مى رسد و به تمامآمال و خواسته هايش پايان مى دهد و آنها را براى هميشه بدبخت و رو سياه مى كند.
جوان مغرور و بدبخت :
حضرت نوح يكى از پيامبران بزرگ الهى است پسرى دارد بنام [كنعان ] در هنگامنزول كيفر سخت الهى بر كافران و متخلفان ، حضرت نوح (عليه السلام ) طبق دستورخداى سبحان كشتى ساخت و از هر موجود زنده جفتى را سوار كشتى كرد و بعد به ايمانآورندگانش گفت كه سوار شويد در هنگام ورود بِسم الله بگوئيد در اينحال پسرش را كه در كنار كشتى ايستاده بود صدا زد ولى اوآئين پدر راقبول نكرد و در نكته اى دورتر از كشتى ايستاد، در اينحال پدر مهربان با كلمه اى كه نهايت راءفت و دلسوزى را نشان مى دهد گفت : يابُنَىَّ اِركَب وَلاتَكُن مَعَ الكافِرين .(16)
اى پسرم سوار شو و در مسير كفار قرار نگير و با آنها مباش .
اين برخورد شيرين و لطيف و دلسوزانه پدر، كه مقدمه پرواز فرزند بسوى كمالات ونجات وى از امواج فتنه هاست ، نشان دهنده وظائف و مسئوليت پدر و شيوه هاى برخوردمناسب آن مى باشد يعنى اى جوانان عزيز به آرزوهاى پدران و مادرانتان كه در مورد شمادارند احترام كنيد زيرا خوشبختى و سعادت شما از همين راهقابل تاءمين است همانطوريكه اين واقعيت در پيشنهاد حضرت نوح (عليه السلام ) آمده استهر پدرى علاقمند است كه جوانانشان در كشتى معرفت و درك ارزشها قرار بگيرند تا دردام امواج فساد و فتنه ها گرفتار نشوند و از گرايش به افراد نادان و آلوده و بىمعرفت و خدانشناس بپرهيزند چون دوستى و رفاقت با آنها نتيجه اى جز نابودى ندارد دراين جا به سخنان فرزند نادان حضرت نوح (عليه السلام ) گوش مى سپاريم كه قرآنمى فرمايد: او چنين گفت :
قالَ سَآوى اِلى جَبَلٍ يَعصِمُنى مِنَ المآء قالَ لاعاصِمَ اَليَومَ مِن اَمرِاللهِ اِلا مَن رَحِمَ وَحالَ بَينَهُما اَلمَوجُ فَكانَ مِنَ المُغرَقينَ .
(17)
او در پاسخ دعوت خير خواهانه پدر گفت : به كوه پناه مى برم كه از طوفان آب نجاتمدهد، پدر گفت : امروز كه دستور خداى متعال براى كيفر كفار صادر شده است هيچنگهدارنده در مقابل دستور خدا وجود ندارد تا بتواند به كسى پناه دهد مگر آنكه درپوشش ‍ رحمت الهى باشد. در اين حال امواج آب در ميان پدر و پسرحائل شد و پسر از غرق شدگان گشت .
اين جوان مى توانست با اطاعت و تسليم از خواسته هاى پدر، خود را به عاليترينمراحل رشد و كمال و موفقيت نائل سازد ولى به غرور و نادانى خويش اسرار ورزيد و درجهت ناخشنودى پدر حركت كرد در اين حال كيفر و عذاب سخت خداىمتعال فرا رسيد و تمام اميد و آرزوهايش را به ياءس و نوميدىتبديل كرد و چهره تاريكش براى هميشه با لَعن و نفرين هر شنوندهعاقل در طول تاريخ ، از صحنه گيتى برچيده شد.
فرزندان نادرست در خانوادهاى مذهبى
جوان : چگونه در يك خانواده مذهبى فرزندى به وجود مى آيد كه به تمام مقدسات پشتمى كند و هيچ پند و اندرزى حتى از پدرش ‍ كه يك پيامبر بزرگ الهى است در او كارگرنمى شود چه عوامل و كمبودهائى در اين مورد مؤ ثر مى باشند، آيا انسان مى تواند اينكمبودها را جبران كند تا از حوادث تلخ آن در امان باشد؟
استاد: عواملى متعددى در مسائل زناشوئى دخالت دارند و انشاءالله در بحث معيارهاى ازدواجمطرح خواهيم كرد ولى بطور اجمال بايد گفت : اگر خانواده هاى مذهبى تلاش كنند تا بامراعات قوانين دينى ، فرزندان صالحى تحويل جامعه بدهد بايد به تمام جوانبزندگى از ديدگاه مذهب مقيد باشند تا بتوانند به خواسته هايشاننائل بشوند براى اينكه اغلب انسانها در اثر تبعيت از شيطان و هواهاى نفسانى بهبيماريهاى خطرناك روحى مبتلا شده و با يك ارتباط كوتاه در محيط مدرسه و يا كار وتجارت و كسب و يا همسايگى و رفاقت و دوستى و و ... افراد سالم را آلوده مى سازند دراينصورت مجالست با افراد آلوده و بيمار، حوادث ناگوارى رابدنبال دارد حضرت امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: مُجالَسَة اَهلُ الهَوى مَنساةُ لِلايمان و مَحضَرَةً لِلشَّيطانِ .
(18) نشست و برخاست با افراد گمراه و هواپرستموجب فراموشى ايمان و حضور شيطان مى شود يعنى در چنين مجالست گمراهى و بدبختىانسان پايه گذارى مى گردد و شركت كنندگان با هلاكت خود چندان فاصله اى ندارنداگر فرض كنيم يك خانواده اى زير نظر كارشناس ‍ الهى اداره مى شود و تمام برنامههايش مطابق دستورات خداى متعال اجراء مى گردد در اينجا لازم است پذيرش اعضاء خانوادهرا كه مبتنى برانتخاب آنهاست فراموش نكنيم زيرا در مواردى امكانات بيشترى بدستانسان مى رسد و او در جهت مخالف از آنها استفاده مى كند بنابراينعوامل مثبتى مانند داشتن خانواده مذهبى نمى تواند به تنهائى كسى را به سوى مذهبىشدن وادار نمايد ليكن آمادگيهاى او را در اين جهت افزايش مى دهد حالا ممكن است كسى در يكمحيط سالم چندان رشدى پيدا نكند بلكه در عكس آن حركت نمايد براى اينكه در مسئلهتربيت ، علل و يا عواملى گوناگونى وجود دارد كه او را با اين همهعوامل سعادت و خوشبختى ، به بدبختى و ذلت مى كشاند كه ما از وجودشان آگاهىنداريم بنابراين در يك اجتماع ناسالم و آلوده ، نگهدارى خانواده از ميكروبهائى كه هرلحظه در كمين نشسته ، خيلى دشوار و مشكل است بلكه از عهده انسان خارج است چون قدرتلازم را براى مبارزه ندارد به عنوان مثال :
يك پدر مذهبى و متدين چگونه مى تواند در مقابلعوامل منحرف كننده اى كه هر لحظه از طريق محيط درس و يا همسايگى ، كسب و تجارت ، يااز طريق جرائد، تلويزيون و راديو و يا برنامه هاى ماهواره وامثال اينها اخلاق و رفتار و اعتقاد فرزندان او را هدف قرار داده قيام كند و در يك لحظهچندين مبارزه متفاوتى را انجام بدهد تا اين كه بتواند فرزندانش را از شر آنها نجات دهد.به هر حال وجود فرزندان نادرست در خانواده هاى مذهبى ،علل و عواملى متعددى دارند كه خنثى كردن همه آنها از قدرت تربيتى والدين خارج است .
وعده اى از مفسران و مورخان باستناد بعضى از اخبار خواسته اند زشتى فرزندان بيمار وآلوده و گمراه را از خانواده هاى مذهبى و متدين و خصوصا از پيامبران جدا كنند تا اينكه درافكار مردم مقام و منزلت انسانهاى پاك خدشه دار نشودغافل از اينكه وجود خارهاى تيز و نيشدار هيچ صدمه اى بر زيبائى و ارزشگُل ها نمى زند بلكه به بى لياقتى و عدم شايستگى آنها بهتريندليل است چون همنشينى با گُل يك توفيق بزرگ است اما چرا در وجود اين خارها از لطافتو زيبائى و محبت و جاذبه گُلها خبرى نيست و براى هر انسانعاقل روشن است چرا عده اى از فرزندان با بندگى نفس و شيطان در محيط خانواده مذهبىبه خارى تبديل مى شوند و در شعاع گُلهاى معنوى هيچ ارزشى به خود نمى گيرد.
درباره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ، حضرت امام سجاد (عليه السلام ) مىفرمايد:
... وَاَقصى اَلادنَينَ عَلى حُجُودِهِم و قَرَّبَ الا قصَينَ عَلى اِستجابَتِهم لَك ....
(19)
از قوم و خويشان بخاطر انكار خدا و حقائق توحيد فاصله گرفت وبا دورترين انسانهابه جهت قبول توحيد و ارزشهاى دينى نزديك گشت .
عده اى را عقيده بر اين است كه اين پسر گمراه فرزند صلبى حضرت نوح نبوده بلكهمادرش از شوهر قبلى داشته و روايتى از حضرت على (عليه السلام ) آورده اند كه ايشانآيه را .... [ابنَهَ] با فتح آخر كه حاكى از [اِبنَها] باشد مى خواندند و الف را به جهتاكتفاء به فتح هاء حذف كرده است و معنا چنين مى شود كه حضرت نوح پسر آن زن را صدازد.
و گروهى معتقدند كه او پسر حضرت نوح بوده است و در عيون اخبار الرضا از حسن وَشانقل مى كنند كه حضرت امام رضا (عليه السلام ) فرمود: او پسر نوح بوده و چون عصيانورزيد خداى متعال وى را از جرگه فرزندان آن حضرت خارج ساخت .
(20)
نتيجه اقوال و توجه به اصل مطلب ....
در اينجا دو حديث با هم تعارض دارند يكى در مقام نفى و ديگرى در مقام اثبات قرارگرفته است واگر بحث سندى و مضامين آنها را كنار بگذاريم و اصلاً از مفاد احاديث هيچاستفاده نكنيم و بخود قرآن مراجعه كنيم موضوع بطوركامل روشن مى شود چون حضرت نوح در چند مورد او را با عنوان پسرم مطرح مى سازد:
[... يا بُنَّى اِركَب مَعَنا ...]
(21) : اى پسرم با ما سوار كشتى شو.
و در آيه ديگرى مى گويد: [... فَقالَ رَبِّ اِبنى مِن اَهلى ....]
(22) حضرت نوح عرض كردپروردگارا پسرم از خانواده من است چون خداوند وعده داده بود كه خانواده او را از غرقشدن نجات دهد و در آيه 44 آمده [وَ نادى نوحٌ ابنَهُ ...] حضرت نوح پسرش را صدا كرد.
بنابراين از ظهور آيات استفاده مى شود كه او پسر حضرت نوح بوده و در اثر عصيان وتخلف و تمرد، از ميان اين فضاى روحانى و معنوى برچيده شد و اين واقعيت در معناى آيهخودبخود تفسير مى شود كه خداوند سبحان فرمود: قالَ يا نُوحُ اِنَّهُ لَيسَ مِن اَهلِكَ اِنَّهُعَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ ... .
(23) فرمود اى نوح او از خانواده تو نيست و اوعمل ناشايست و نادرستى است يعنى وى در دين و آئين تو نيست و يك فرد بيگانه از دينتو مى باشد.
نكته مهم : همانطوريكه ارزش انسان با تقواى الهى سنجيده مى شود در روابطخانوادگى هم ملاك حفظ آئين توحيدى است يعنى اعضاى خانواده ها در شعاع ايمان به خداىمتعال به هم متصل مى شوند ولى اگر كسى از ميان آنها ايناتصال را قطع كند خودش ‍ را از اين اجتماع خارج ساخته است و از امتياز و ارزشهاى خانوادهنمى تواند بهره مند شود.
بنابراين روابط خانوادگى در زير چتر ايمان به خالق يكتا تحقق مى يابد تا زمانيكهعُلقه ايمان در ميانشان رعايت گردد در آغوش پر مهر خانواده اش مى تواند زندگى كردهو از مزايايش برخوردار شود اما اگر از معنويت و آئين الهى قطع رابطه كند ديگر نمىتواند در فضائل و ارزشهاى خانواده مذهبى خود شريك باشد بلكه با مخالفت اعتقادىخود به يك فرد بيگانه تبديل مى گردد، در اين جا لازم است به فرمايشرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) توجه كنيم كه در مورد سلمان مى فرمايد:
اَلسَّلمانُ مِنا اَهلَ البَيتِ .
(24)
سلمان از خانواده ما بشمار مى رود يعنى در فرهنگ دينى الگوئى وجود دارد كه افراداجنبى و محارم با آن سنجيده مى شوند همانطوريكه با اجراء صيغه عقد ازدواج در ميان دونفر بيگانه محرميت حاصل مى گردد هم چنين با گره خوردن علقه ايمان به پروردگارمتعال در ميان مسلمانان ، مسئله بيگانگى حذف شده و همه از يك حيثيت و ارزش لازم برخوردارمى شوند شخصى به نام سلمان با تزكيه و طهارت نفس ازاهل بيت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) به شمار مى آيد و پسر حضرت نوح (عليهالسلام ) با فساد اخلاقى و غرور خود آئين خدا را تكذيب كرده و به خانواده خويشبيگانه و نامحرم گشت .
شخصى بنام سعد از فرزندان عبدالعزيز ابن مروان از طايفه بنى اميه در زمان امام باقر(عليه السلام ) مى زيست و در اثر مودت اهل بيت عليهم السلام حضرت به او [سعد الخير]مى گفتند، روزى بشدت مى گريست حضرت سؤال كرد چرا گريه مى كنى ؟ گفت :
كَيفَ لا اَبكى وَ اَنَا مِنَ الشَّجَرَةِ المَلعُونَةِ فى القرآن ، فَقالَ لَهُ، لَستَ مِنهُم اَنتَاُمَوىٌ مِنا اَهَلَ البَيتِ، اَما سَمِعتَ قَولَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ يَحكى عَن ابراهيم : فَمَن تَبِعَنى فَاِنَّهُمِنى .
چگونه گريه نكنم در حالى كه من از شجره ملعونه در قرآن هستم [اين كلمه در قرآن بهطايفه بنى اميه تفسير شده و خداوند آن قوم را لعن نموده است ] امام (عليه السلام )فرمود: تو از آنها نيستى تو با اينكه از طايفه اموى هستى ولى از مااهل بيت مى باشى ، مگر نشنيدى كه خداى متعالى ازقول حضرت ابراهيم (عليه السلام ) نقل مى كند كه هر كسى از من تبعيتكامل كند پس او از من است .
(25)
امام صادق (عليه السلام ) در مورد شخصى بنام عيسى بن عبدالله كه از اهالى قم بودفرمود:
اِنَّ عيسَى بَنُ عَبدُالله مِنا اهلَ البَيت ... لاِنَّهُ مِنا حَيا وَ هُوَ مِنا مَيتا .
(26)
حضرت فرمود عيسى بن عبدالله از ما اهلبيت بشمار مى رود ... براى اينكه او در حال حياتش با ماست و بعد از مرگ نيز با ماخواهد بود.
بنابراين ايجاد روابط در ميان انسانها با اعتقادات و تبعيتكامل از حجت الهى در هر عصر و زمان ، مفهوم پيدا مى كند و اين يك واقعيت غيرقابل ترديد در فرهنگ اديان الهى است .
جوان خوشبخت در قرآن
جوان : ضمن تشكر از توضيحاتى كه داديد از شما مى خواهم در مورد جوان سعادتمند وعلت موفقيتش به مصاديق قرآنى نيز اشاره كنيد تا جوانان بيدار شوند و از لحظه هاىدوران جوانى خود بهترين استفاده ها را دريافت نمايند؟
استاد: جوانى كه در قرآن از آن با عظمت و كمال ياد شده استاسماعيل فرزند حضرت ابراهيم (عليه السلام ) است كه خداوند سبحان مى فرمايد:فَبَشَّرناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ.
(27)
ما به او [ابراهيم ] مژده پسر صبور و بردبار را داديم مسئله حِلم يكى از بزرگترينصفت كمالى مؤ منان و عمده ترين ابزار انبياء الهى است حضرت ابراهيم و پسرشاسماعيل در قرآن با اين صفت ياد مى شوند حضرت ابراهيم (عليه السلام ) از خداىمتعال تقاضا نمود كه فرزند شايسته اى برايم مرحمت فرما، پروردگار مهرباناسماعيل حليم را برايش مژده داد اين فرزند در كنار پدر رشد يافت تا به سن جوانىرسيد، روابط آنها همانطوريكه قرآن اشاره مى كند خيلى ظريف و دقيق است كه پدر باصراحت تصميم خود را در مورد پسرش به او مى گويد و اين جوان قهرمان بدون هيچتعلل و ترديد و يا احساس شخصيت ، خود را تسليم تصميم پدر باكمال ميل و علاقه مى سازد و براى دل گرمى پدرش مى گويد: خواسته و ماءموريت خودرا در مورد من انجام بده اميدوارم در اجراى ماءموريت مرا صبور ومتحمل بيابى .
و در قرآن آمده است :
فَلَّما بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ، قالَ يا بُنَّى اِنى اَرى فِى المَنامِ اَنَّى اَذبَحُكَ فَاَنظُر ماذاتَرى ، قالَ يا اَبَتِ اَفعَل ما تُؤ مَرُ سَتَجِدُنى اِن شآءَ اللهُ مِنَ الصابِرينَ .
(28)
زمانيكه اسماعيل به سن بلوغ رسيد و مى توانست پدر را در كارهايش يارى كند وقتى كهبا هم در مسائل زندگى سعى و تلاش ‍ مى نمودند حضرت ابراهيم (عليه السلام ) گفت :اى پسرم من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم حالا فكر كن كه چگونه تصميم خواهىگرفت ، در پاسخ گفت اى پدر ماءموريت خود را در مورد من انجام بده ، و اگر خدا بخواهدمرا از صبر كنندگان خواهى يافت .
فَلَّما اَسلَما وَتَلَّهُ لِلجَبينِ و نادَيناهُ اَن يا إ براهيمُ قَد صَدَّقتَ الرُؤ ياء ....
(29)
وقتى كه پدر و پسر تسليم خدا شدند ابراهيم او را به پيشانى خواباند تا سرش راجدا كند ما او را [ابراهيم ] صدا زديم ، مبنى بر اين كه تو ماءموريت خود را كه در خوابواقع شده بود با بهترين وضع تصديق و انجام دادى ...
مطابق احاديث قسمتى از مسئوليت هاى انبياء درحال رؤ يا به آنها ابلاغ مى شد، حضرت ابراهيم (عليه السلام ) به پسرش گفتفرزندم ، در خواب ماءموريت يافتم كه تو را ذبح كنم وقتى كه زمان اجراى ماءموريترسيد هر دو براى اطاعت امر الهى آماده شدند در اينحال صدائى به گوش ابراهيم رسيد كه تو ماءموريت خويش را با بهترين وجه انجامدادى و خداوند قوچى را بسوى او فرستاد تا به جاىاسماعيل آن را ذبح كند.
قرآن و ايجاد اعتماد
يكى از بركات بزرگ قرآن مجيد اين است كارهاى شدنى و ممكن را با زيبائى هاى تمامدر اختيار مسلمانان قرار مى دهد و آنان را براى رسيدن به قُلهكمال و معرفت ، از اعتماد و اطمينان خاطر برخوردار مى سازد، وقتى كه انسان از توانوجودى خويش در به ثمر رساندن كارى اطلاعحاصل كند و باور داشته باشد كه او مى تواند از عهده اينكار برآيد به حركتهاى مفيدوسودمندى كه در تصورش ‍ نمى گنجيد دست مى يابد و افكار عمومى را به تعجب وحيرت و اميدارد.
قرآن در تمام زمينه ها دست انسان را مى گيرد و بتوسط كارشناسان الهى او را از يكاطمينان كامل برخوردار مى سازد تا اينكه وى در تلاش و فعاليتهايش مصمم باشد، چوناز عمده ترين اهداف قرآن ساختن انسان است مبنى براينكه او در دوران عمرش زيبائى هاىگران قيمتى را از خود نشان دهد تا جائيكه جان عزيز و شيرين خويش را با آگاهى و عشقو علاقه كامل ، هديه ، راه خدا كند بهر حال انسان در كنار هر حركتى كه مى خواهد انجامبدهد احتياجاتى دارد و اولين نياز او در اين مورد، اعتماد به نفس است بلكه با اعتماد بنفسمى تواند ساير نيازمنديها را جبران كند بعنوانمثال : در مسائل پزشكى ، راهگشاى معالجات دكتر در هر بيمارى ، ايجاد اعتماد بنفس دربيماران است چون دارو و عمل جراحى و توصيه هاى دكتر بعد از آن مفيد واقع مى شود.
حركت يك جوان بسوى رشد علمى و رسيدن به بالاترين سطح دانش ،قبل از هر چيز اعتماد بنفس را در او لازم دارد.
هنرمند خوب كسى است كه با اعتماد بنفس وارد صحنه شود يك خطيب و سخنران يا نويسندههنگامى كه بنفس خود باور و اعتماد، دارد مى تواند بهترين خطابه و يا تاءليف راتحويل جامعه دهد انسان در دوران جوانى ، تمامى امكانات لازم را با خود دارد ولى عمدهترين نياز وى اين است كه از آنها در بهترين شرائط استفاده كند اما نگرانى و اضطرابچون كل وجودش را فرا گرفته است او نمى تواند انرژى هاى دوران جوانى را در مسيركمال و خوشبختى خويش پياده كند، براى اينكه او همه چيز دارد ليكن از اعتماد بنفس ‍محروم است براى ايجاد اعتماد بنفس در انسان ، شيوه خاصى كه قرآن مجيد ارائه مى دهداين است اگر روح و روان او بيك باور و امكانِ شدن كارى ، هدايت شود در نتيجه فوائددرخشان و مطلوب آن ، كه ايجاد اعتماد بنفس دردل انسان است خودبخود ظاهر مى شود.
مثال يك پزشك قبل از توصيه دارو، بايد تلاش خود را در جهت باور بيمار، براىپيداكردن عافيت مبذول كند تا اين كه مطمئن شود كه صحت و عافيت براى او ممكنخواهد بود.
قرآن مجيد: براى ايجاد اعتماد بنفس در دل جوانان ، از باور آنها استفاده مى كند تا آنهابدانند در دوران جوانى ساختن يك شخصيت با عظمت برايشانمحال نيست بلكه يك كار ممكن است او مى تواند در اثر رعايت تقواى الهى به طوركامل از مسير گناه و معصيت برگردد و با تعديل و مهار كردن غرائز، خواسته هاى خود را،از راه حلال و خدا پسند، انتخاب كند و به بزرگان خود از صميم قلب احترامقائل شود تا تجارب گرانقدر و دعاهاى خالصانه آنها را نصيب خود سازد وقتى كهقرآن حرمت والدين را با آن عظمت و سختگيرى بفرزندان واجب مى داند بخاطر اينكه جواناناز طريق رعايت حقوق آنان مى توانند بيك اعتماد بنفسكامل نائل شوند.
مثال اگر يك راننده با تجربه ماشينى داشته باشد و فرزند جوان خود را سوارماشينكرده و آموزشهاى لازم را به او ياد دهد و بعد از مدتى او را در پشت فرمانمى نشاند وخودش در كنار وى مى نشيند و از او مى خواهد كه راننده گى رازيرنظر وى ادامه دهد دراينصورت اين راننده جوان با وجود راننده پرتجربه اىكه در كنارش نشسته از اعتمادبنفس كاملى برخوردار خواهد بود فرزندان اگرچرخهاى زندگى را زير نظر والدينخود بحركت در آورند قطعا از يك اعتمادبنفسى كه در برابرسيل مشكلات آنها رامثل كوه استوار نگه مى دارد برخوردار خواهند شد.
قرآن وجود جوان موفق را بنام اسماعيل مطرح مى سازد تا اينكه دردل جوانان باورهاى كافى بوجود آيد براى اينكهاسماعيل هم يك جوان است تمام احساسات دوران جوانى در او هست زمينه هاى شهوت و ارتكاببه معاصى و و ... براى وى نيز مطرح است و با خود غرور و احساس جوانى دارد ولى باتمام خصوصيات دوران جوانى ، بفكر اين است كه يك انسان واقعى باشد او هيچ وقتبفكر اين نبود كه من جوانم ، قهرمانم ، احساس شخصيت مى كنم و چرا بايد تسليمخواسته هاى پدرم باشم بلكه اين جوان با صفا با كلمه[اِفعَل ] ، تمام ارزش و زيبائى هاى معنوى را متوجه خود ساخت و در برابر خواست پدرشآن چنان تسليم گشت حتى لحظه اى به استقلال و تشخص خود فكر نكرد، با وجود اينكهپدرش با گفتن [... فَاَنظُر ماذا تَرى ] به شخصيت و اراده او احترام گذاشت مبنى براينكه خواسته پدر ذبح توست حالا تو هم بيانديش تا آگاهانه تصميم بگيرى آياراضى هستى كه در برابر در خواست پدرت خود را تسليم كنى ؟
او در پاسخ چنين گفت : [يا اَبَتِ اِفعَل ما تُؤ مِر ...] اى پدر ماءموريت خويش را انجام بده، يعنى در مقابل ماءموريتى كه از ناحيه خداىمتعال بر تو محول شده است كه مرا ذبح كنى ، هيچ اعتراضى ندارم و براى انجامماءموريت تو، نهايت هم كارى را با شما خواهم كرد نكته مهمى كه مى تواند درسبزرگى براى نسل جوان ، در هر عصر و زمان باشد اين است : چه عاملى در وجود،اسماعيل جوان اين عظمت را ايجاد كرد و مديريتكامل روح و روان او را، در جهت جلب رضاى پدر، به عهده گرفت براى اينكه اطاعت اينجوان بسيار عزيز و محترم ، از پدرش ، يك چيز ساده اى نبوده ، تا عده اى به گويند اينيك مسئله آسانى است بلكه خواست پدر، جان فرزند است و او هم بدون توقف ، با روحانقياد و تسليم كامل ، جان خويش را نثار مى كند.
اين برخورد افكار عمومى را به حيرت واداشته ، مبنى براينكه چگونه اين جوان ،بيدرنگ گفت : يا اَبَتِ اِفعَل ما تُؤ مَر ...
(30) اى پدر ماءموريت خويش راانجام بده .... براى اينكه در جوامع بشرى ، هر جوانى به خود مى انديشد و با تمامقدرت تلاش مى كند تا هر چيزى را بنفع خود استخدام كند حتى والدين خويش را، براىتحقق آرزوهايش دوست دارد و آنها بايد به خواست او احترام كنند و و ...
بهر حالعامل اصلى در وجود و شخصيت اسماعيل ، ايمان اوست چون هيچ عاملى ، به غير از يقين بهپروردگار متعال ، قادر به ايجاد يك تحول اساسى در روح انسان نمى باشد و بخاطرهمين تحول عظيم ، بر تمام خانواده ها لازم است كه در روح و روان فرزندانشان ، آمادگىهاى اساسى را براى تحقق ايمان ايجاد كنند و جوانان هم بايد، در اين زمينه هم كارى هاىلازم را بكار گيرند، در غير اين صورت جوانان نمى توانند ازمال و امكانات و يا وقت خود، در هنگام نياز والدين صرف نظر كرده و آنان را برخودشانمقدم بدارند به عنوان مثال :
جوان بيست ساله اى در پاى تلويزيون با شدت علاقه به تماشاى فيلمى نشسته استو عمر گرانقيمت خويش را بدون كمترين عايدى از دست مى دهد، در اينحال پدر و يا مادرش به او مى گويد كه از شما مى خواهم همين الا ندنبال كارى بروى ، يا تشنه ام ، برايم آبى بياور و خواسته هائى از اينقبيل .... بى ترديد پاسخ منفى مى شنود و شايد از ميان ميليونها جوان ، چند نفر پيداشود كه خواسته هاى پدر و مادر را بر علاقه و خواسته هاى خويش ترجيح دهد ليكن اغلبآنها به خود و خواسته هايشان مى انديشند، اما اين پسر جوان چگونه درمقابل خواسته پدر، بذل جان مى كند و او را بر اين كار دشوار تشويق مى نمايد تاپدرش حضرت ابراهيم (عليه السلام ) با عشق و علاقه واردعمل بشود. اينجاست كه بايد جوانان به خود آيند و نسبت به پدر و مادر خويش توجهعميقى پيدا كنند تا بتوانند تمامى قدرت و نيروهاى خود را در تحقق خواسته هاى آنانبكار گيرند و از اين راه به بزرگترين ارزش و امتيازهانائل شوند و اين دستور خداى متعال است كه مى فرمايد:
لَن تَنالُوا البِرَّ حَتى تُنفِقُوا مِما تُحِبُّونَ .
(31)
شما هرگز نمى توانيد به موفقيتهاى مهمىنائل بشويد مگر اينكه از چيزهائى كه مورد علاقه شماستبذل و انفاق كنيد.
جوانانى كه علاقمند هستند در ميان جامعه انسانى تاج افتخار بر سربگذارند و مانندستارگان در شب هاى تاريك و ظلمانى درخشيده و از خود ارزشها نشان بدهند بايدآموزشهاى مهمى را كه در مكتب امامت عنوان گرديده فرا گيرد تا اينكه بتوانند باتعديل و مهار غرائز نفسانى ، خويشتن را در اطاعت خداىمتعال كه با پند واندرز والدين آشكار مى گردد قرار دهند و اخلاق و روشهاى خود را بامعيار و الگوهاى دينى تطبيق نمايند تا بذر لياقت و شايستگى هائى كه در نهاد آنانآفريده شده است احياء شود و به ثمر نشيند.
قرآن و راه موفقيت انسان
در آيه شريفه چند نكته حائز اهميت است و هر انسانى را به راه موفقيت و دريافت كمالاتارزشمند رهنمون مى سازد.
1 - حرف [لَن ] در ادبيات عرب به معناى نفى ابدو هميشگى دلالت دارد پروردگارمتعال بدينوسيله منحصر بودن راه سعادت و خوشبختى را معرفى مى كند.
2 - كلمه [اَلبِر] به معناى خير و سعادت و يا موفقيت ونيل برحمت و رضوان پروردگار متعال است اگر كسى در دوران عمرش ‍ برحمت وخوشنودى خداى سبحان نائل شود يعنى موفقيتكامل را بدست آورده است بخاطر اينكه عمده ترين سعادت و يا موفقيت يك انسان همين استكه با تمام وجودش در شعاع رحمت و رضاى الهى واقع شود و اين موفقيت تنها درصورتى نصيب كسى مى شود كه بتواند با مهار غرائز خويش از علاقه و خواسته هايشدست بردارد و به خواسته هاى پروردگارش گردن نهد.
3 - [تُنفِقُوا مِما تُحِبُّونَ] در ادامه همين آيه اين جملات نشان دهند يك آزمايش و ظهور كمالاتمعنوى است زيرا ممكن است انسان در مقام بذل و احسان و انفاق از اشيائى كه مورد علاقه اشنيست يا ارزش چندانى ندارد شروع نمايد ليكن اين انفاق موجِد و يا موجب ، اثرى كه قرآنبراى بذل عنوان مى كند نمى گردد بخاطر اينكه احسان از [مِما تُحِبُّونَ] يعنى چيزهائىكه مورد علاقه شماست بايد انفاق كنيد بنابراين مسئله با يك نكته حساس و آزمايشبزرگ و مهم ختم مى شود زيرا براى انسان خيلى سخت است كه بتواند از آن چه خود دوستمى دارد و به آن علاقه مند است انفاق نمايد مگر اينكه از جهت ايمان و يقين بخداىمتعال به مرحله اى نائل شود كه لذت ايثار و انفاق را با تمام وجودش احساس كند در اينصورت تلاش خواهد كرد از چيزهائى كه مورد علاقه اوستبذل و انفاق نمايد چون در برابر آن نتيجه بهتر و ارزشمندترى بدست مى آورد اگرفرزندى مانند اسماعيل را مى بينيم كه در مقابل ماءموريت پدر و جلب خوشنودى وى ، ازآنچه مورد علاقه اوست يعنى جان عزيز و شيرينش ، انفاق مى كند چون در بُعد ايمان ويقين ببالاترين سطح لازم و اصل گرديده است و مى داند مقدم داشتن رضاى والدين برخواسته هاى خويش چه ارزش و نتيجه اى را بدنبال دارد و لذا بدون كمترين فاصله اعلامآمادگى مى كند و جان شيرينش را انفاق مى نمايد.
اسماعيل الگو و معيار تمام جوانانى است كه تشنه موفقيت اند آنها هم بايد درمقابل پدران و مادرانشان هم چون او، اطاعت و انجام وظيفه نمايند و بر طبق مفاد آيه رحمت ورضوان خدا را از اين راه نصيب خود سازند پس اگر جوانى بتواند ماننداسماعيل در برابر خواسته هاى پدر، تا پاى جان انفاق كند بطور يقين موفقيت وخوشبختى دنيا و آخرت را نصيب خود ساخته است آن چنانكه نصيباسماعيل گشت و خداى متعال راضى نشد يك جوان با ايمان و ارزشمند با اين همه ايثار و ازخودگذشتگى شكست بخورد پس بايد همگان ، خصوصانسل جوان بيدار و آگاه باشيم و از غرور دوران جوانى دست برداشته و عاشق سعادتوموفقيت خويش شويم تا اينكه در لحظات امتحان بتوانيم بهترين ثمره را در پرونده خودثبت نمائيم .
و از وجود اين دو جوان درس زندگى و سعادت را بيآموزيم يكى در اثر بى اعتنائى بهقعر درياى بدبختى و هلاكت سقوط كرد ديگرى در اثر احترام به سخنان پدر ببالاترينمقام ومنزلت انسانى نائل گشت .
حساسيت دوران جوانى
دوران جوانى يك زمان ويژه اى است و هر كسى از نزديك آن را ديده و يا خواهد ديد كه دراثر انرژى و قدرت زياد جسمانى ، و داشتن احساسات پرشور و رشد علاقه و آرزوهاىبى شمار، يك درگيرى بزرگى در روح و روانش واقع مى شود و براى تشخيص ‍مصالح خويش ، مجال و فرصت درست انديشيدن را پيدا نمى كند و گاهى از مسير حق وسالم چنان منحرف مى شود كه با دست خود هلاكت و نابودى و يا از دست دادن ارزشهايش رافراهم مى كند و تمام امكانات دوران جوانيش ، بدون كمترين سود و فايده و يا سرمايهگذارى لازم ، نابود مى شود چون او مى پنداشت كه براى هميشه جوان خواهد ماند و تمامىامكانات اعم از قدرت وجودى و استعداد و خستگى ناپذيرى و و .... از او جدا نخواهد شد امابا يك چشم برهم زدن همه آنها از دست مى رود.
مثال : دوران جوانى مانند آب جارى است كه از دامنه كوهها سرازير شده و بتدريج به يكرود بزرگى تبديل مى شود اگر كسى بتواند از طرق سالم آن را مهار كند و با ساختنسد ايمان جلو فشار و هدر رفتن آن را بگيرد انسان موفقى خواهد شد زيرا اين همه قدرتو امكانات براى تمام دوران زندگيش مهيا گرديده است و او مى تواند با آبياريهاى يقينبخداوند دامنه زندگى خويش هميشه را سرسبز نگهدارد.
چنانكه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
فَانى اُوصيكَ بِتَقوَى اللهِ وَ لُزُومِ اءمرِهِ وَ عِمارَةِ قَلبِكَ بِذكرِهِ، و الا عتِصامِبِحَبلِهِ ....
(32)
من تو را [اى فرزندم ] سفارش مى كنم به تقواى الهى ، و تمام دستوراتش را ملتزمشوى و دل خويش را با ياد او آباد كنى و به ريسمان محكمش چنگ بزنى .
تقوا و پرهيزكارى و التزام به اوامر و نواهى الهى همان سد محكمى است كه جلو فشارجوش و خروش و احساسات جوانى را مى گيرد و باتعديل آنها، دوران جوانى را به يك زمان تكامل و موفقيتتبديل مى كند وقتى كه والدين براى فرزندان خويش نهايت كوشش رامتحمل مى شوند و هر لحظه با ارشاد و نصيحت و تنبيه و يا تهديد زمينه هاى رشد وترقى را در او فراهم مى كنند جوانان بايد با درك و هضم اين واقعيت ، مشترى واقعىتجربيات و مواعظ والدين باشند و در مواردى خشونت و عصبانيت حتى تنبيه آنان را مانندجراحى پزشك در روى بيمار معنى كنند زيرا پزشك وقتى كه با چاقو و قيچى به جانكسى مى افتد خصومتى با او ندارد بلكه براى نجات وى ، دست به اينكار مى زند.
والدين وقتى كه در مورد فرزندان حساسيت زيادى نشان داده و با دقتكامل اعمال و برنامه هايشان را كنترل مى كنند و در شرائط خاصى برخوردهاى تندى همنشان مى دهند تا اينكه بتوانند فرزندان جوان خويش را از گرفتاريهاى ذلتبارهميشگى محافظت نمايد اينجاست كه بايد جوانان بدانند هيچ پدر و مادرى بافرزندان خود دشمنى و خصومت ندارند بلكه از طريق داروهاى پند و اندرز مى خواهد همچون پزشك دلسوز و مهربان در برابر هزاران بلا و آفتهاى اخلاقى و فرهنگى وعقيدتى فرزندانش را واكسينه كند تا غبار ذلتِ فساد و گناه بر شخصيت آنها ننشيند،همانطورى كه پزشك براى درمان مريض ابتداء با قرص و دارو وآمپول و و ... معالجات را شروع مى كند و در صورت مؤ ثر نبودنِ داروها، راه نهائى همانعمل جراحى است ، والدين هم با بكار گرفتن تشويق و احترام و احسان ، محبت ، موعظه وارشاد هدف خود را در انجام مسئوليت پدر و مادرى تعقيب مى كند تا ميوه هاى شيرين ولذيذى تحويل جامعه بدهند. اگر از اين مسير نتوانستند فرزندان خويش را به يك بينشومعرفت كافى وادار كنند از راه ديگرى كه همان خشونت و يا تنبيه و تهديد و و ... استوارد مى شوند تا اينكه فرزند بيمار خود را جراحى كرده و ريشه غده سرطانى را كههمان غرور و تكبر و تسليم هواهاى شيطانى شدن است از عمق وجودش قطع كند. تنها نكتهاى كه جوانان بايد درك كنند اين است كه والدين آنها بيشتر و بهتر از خودشان آنها رادوست دارند و به خير و سعادت و موفقيت آنها مى انديشند ولى تا انسان پدر و يا مادرنشود نمى تواند جايگاه آنان را نسبت بفرزندانش درك كند كسانيكه توانسته اند با متدوروشها و فرمولهاى دينى خود را در پناه آئين الهى رشد بدهند تنها گروهى هستند كهبخشى از عظمت اين نعمت بزرگ الهى را درك نموده و خود را به رضايت و خشنودى والدينمقيد ساخته اند، زيرا با جلب خشنودى آنها رضاى الهى هم تاءمين مى شود.
نقش والدين در موفقيت جوانان ....
والدين پليس راه خوشبختى و موفقيت فرزندان هستند آنها دورانى را سپرى كرده اند كهبا تمام خصوصياتش براى فرزندان پيش ‍ خواهد آمد و آنان بدون كمترين تفاوت قدمبه قدم ، از همان مسير عبور خواهند كرد ولى آشنائى پدر و مادر از اوضاع دوران جوانى وهم چنين آگاه بودن آنها از فراز و نشيب هاى جاده زندگى ، و كيفيت راه پيمائى سالم و بىخطر، يك واقعيت است كه احدى نمى تواند در مورد آن ترديد پيدا كند، و آنها در اثرتجربه كامل ، بهتر از هركس ديگر، مى توانند،نسل جوان را در اين مسير حساس و خطرناك ، بخوبى هدايت نمايند تا انرژيهاى موجود، دروجود فرزندان جوان ، براى ايجاد خسارت و جبران آنها، صرف نشود.
مثلاً پليس راه به تمام جوانب جاده ها، آگاهى دارد و با نصايح و اندرزهايش ، مانعوقوعحوادث تلخ و ناگوار مى شود و بوسيله تابلو و خطكشى ها و و .... مىخواهد از آمارحوادث دلخراش كاسته شود راننده اى كه درمقابل پند و اندرزها، و يا راهنمائى و نصيحتتابلوها، بيدار نمى شود و با خوابغفلت و نادانى ، مسير را طى مى كند، بطور يقين جزهلاكت و نابودى نتيجه اى براىاين گونه افراد، وجود ندارد.
اما اگر خود را به نصيحت و راهنمائى پليس و يا تابلوها تسليم كند و مسير را مطابقنظر آنان طى نمايد، بدون نگرانى از وقوع حوادث دلخراش به حركت خود، ادامه مى دهدچون آگاهى هاى لازم را، از طريق پليس و يا تابلوهاى كنار جاده ، بدست آورده است اوضمن اينكه با سلامتى كامل به مقصد مى رسد، آرامش هاى روحى خود را نيز حفظ مى كند.
بخاطر اينكه انسان مجرم ، ضمن اينكه به جرائم گوناگونى محكوم مى شود اضطرابو نگرانى هاى ، خطرناكى را در روح و روان خويش احساس مى كند. مجازات ظاهرى وباطنى به سراغ او مى روند.
پدر و مادر و يا بزرگسالان وقتى كه فرزندانشان را نصيحت مى كنند تا در ساختن يكشخصيت سالم ، از مسير مناسبى وارد شوند، بخاطر اينكه آنها، مانند پليس راه به تمامجوانب راه و رسم زندگى ، آگاهى كامل داشته و تجربه گرانبهائى را براى تحققزندگى سالم ، تواءم با موفقيت ، در اختيار دارند و مى دانند يك جوان چگونه اين مسيرخطرناك را، بدون مشكل و حوادث دلخراش و با سلامتىكامل ، مى تواند طى كند همانطورى اطاعت راننده از پليس ، موجب موفقيت و سلامتى او مىشود جوانان هم اگر هوى و هوس خود را زير پا بگذارند و با تمام علاقمندى خريدارپند و اندرزهاى والدين باشند بطور يقين موفقيت و سعادت خود را كسب خواهند كرد اماوقتى كه آنان با بى اعتنائى كامل ، از مسير خطرناك عبور مى كنند فرياد پدر و مادر كهپليس راه زندگى آنهاست بلند مى شود تا با هر وسيله ممكن آنها را از بدبختى و جهنمسوزان فتنه ها نجات دهند.
ولى انسان تا كى مى خواهد به اين وضع آشفته ادامه دهد و به پليس راه خوشبختى وسعادت خود يعنى پدران و مادران اعتنائى نكند و بر خلاف رضاى آنها حركت نمايد؟
ج : درك و فهميدنِ وظائف با وجود امتياز بودن ، براى ادامه زندگىِ مطلوب يك امر لازم وضرورى است چون بدون آن زندگى ، معنا و مفهومى نخواهد داشت و هيچ امتيازى نصيب انساننخواهد شد جوانانى كه هر لحظه به دوران حساس و پر مسئوليت زندگى نزديك مىشوند بايد در كنار تفريح و بازى و كارهاى ديگرشان به آينده خود بيانديشند وريشه هاى عوامل بدبختى و گمراهى را از امروز بخشكانند. براى اينكه تلاش و زحمتدوران جوانى مى تواند آينده آنان را از حوادث ناگوار بيمه كند همانطوريكهتحمل زحمت درسهاى دبستان و دبيرستان و دانشگاه شما را به روزگار سعادتمند مژده مىدهد تحمل شنيدن نصايح والدين و اجراء كردن آن ، زندگى شما را به يك دوران ارزشمندمبدل مى سازد.
تا زمانيكه انسان از مرحله احساس به فضاىتعقل و انديشيدن منتقل نشود نمى تواند وضع روحى و اخلاقى خويش رامعتدل ساخته و در مسير مصالح خود حركت نمايد هر چند كه عمر زيادى هم داشته باشد دراينجا لازم است توجه شما را به يك نكته مهم جلب كنم .
موضوع اختلاف چيست ؟
ج : در مورد اختلاف و برخورد جوانان با والدينشان چه موضوعى مطرح است ؟ آيا كسىمى تواند با شجاعت و شهامت پاسخ اين سؤ ال را بدهد؟ مخاطب ما در اينجا جوانان هستندكه غالبا با پدر و مادر خود جنگ و جدال و اختلاف دارند و هميشه در مخالفت با رضايتآنها قدم بر مى دارند حالا از شمائى كه كتاب بر دست داريد سؤال مى كنم :
1 - وقتى كه در ميان شما و پدر و مادرتان اختلاف است آيا مى دانيد چرا ...؟
2 - آيا هيچ فكر كرده ايد هدف والدين از اين همه پند و اندرز و رسيدگى چيست ؟
3 - آيا مى توانيد با قدرت و شجاعت موضوع اختلاف را روشن كرده و به آن اعترافكنيد؟
4 - آيا مى توانيد ريشه اين همه مراقبت والدين خود را در پند و اندرز و يا رسيدگى بهوضع اخلاق و رفتار و يا مسائل درسى و نهى كردن از بعضى كارها كه فرداى تاريكرا به دنبال دارد پيدا كنيد مبنى براينكه چرا نسبت به شما حساسيت زيادى نشان مى دهند؟
پاسخ تمامى اين سؤ الات ، اين است كه موضوع اختلاف و برخورد، مصلحت شما جواناناست يعنى در ميان والدين و فرزندان اختلاف وجدال معنائى ندارد براى اينكه اينها يك وجودند و فرزند عصاره وجود پدر و مادر است اماوقتى كه فرزند جوان به مصلحت خويش نمى انديشد و بلكه در عكس آن حركت مى كندصداى دل سوزانه والدين بلند مى شود مانند اينكه به عضوى از بدن آنها صدمه اىوارد گرديده كه درد آن را در تمام وجودشان احساس مى كنند بنابراين علت اين همه دقت ونصيحت و مراقبت و نهى نمودن ازكارهاى زشت و و ... از سوى پدران و مادران محترم بخاطراين است كه جوانانشان كشتى زندگى را در مسير مصالح خود حركت داده تا از اين درياىپر تلاطمى كه با امواج خروشان فساد و فتنه و بدبختيها،نسل جوان را به نابودى و اضمحلال مى كشاند بهساحل نجات برسانند.
پيشنهاد صلاح و خيرى كه جان آدمى را از ميان هزاران حوادث ناگوارى بيمه مى كند و اورا از آلوده شدن به بيماريهاى گمراهى و ضلالت و از دست دادن شخصيت و امكاناتسالم زندگى نجات مى دهد و وى را در جايگاه صعود به ارزشهائى كه سعادت وموفقيتها را با خود دارد قرار مى دهد به نظر شما جوانان عزيز و غيرتمند چه پاداشى رامى توان در مقابل اين همه محبت تعيين كرد؟
من مطمئن هستم كه شما و هر جوان ديگرى خواهيد گفت كه پاداش چنين كسى اين است كه ما تاآخر عمر، خودمان را مديون آنان بدانيم و در برابرش تعظيم و اطاعتكامل را انجام بدهيم ، و اين پاداش در فرهنگ دينى و سيره پيشوايان معصوم عليهم السلاممورد تاءييد واقع شده است .
اى جوانان محترم : پدران و مادرانِ شما همين پيشنهاد را دردل دارند و هر كدام از آنها با يك روش خاصى آن را مطرح مى سازند چون روشها و طرزتفكرها متفاوتند فلذا هركسى با شيوه خاصى با شما عزيزان برخورد مى كند ولى مطمئنباشيد و هيچ ترديدى به خود راه ندهيد كه والدين پاسدار و نگهبان خوشبختى و سعادتشما جوانان هستند و به عبارت ديگر: آنچه در مسئله اختلاف شما فرزندان با والدينعزيز و محترم مطرح است مصلحت و خير جوانان است يعنى اگر جوانان در راه خير و مصلحتخودشان حركت كنند و هميشه خريدار آن باشند هيچ اختلافى به وجود نمى آيد بلكهفضاى منزل به يك محيط آرام و لذت بخش ‍ تبديل مى شود.
نتيجه اين شد:
بى اعتنائى جوانان به مصلحت خويش والدين را وادار مى كند كه از طرق گوناگون وىرا آگاه سازند تا از بدبختيها نجات پيدا كند ولى جوانانى كه ازعقل خود بهره نمى جويند هميشه به مصالح خود بدبين بوده و از پذيرفتن سخنان والدينامتناع مى ورزند در نتيجه برخوردها تشديد مى شود تا جائيكه والدين از راه نفرين ،نفرت خويش را از عدم درك و بيچارگى فرزندش ابراز مى كند و از خدا مى خواهد محيطزندگى او را از وجود اين فرزند جاهل و نادان و بى خرد پاكسازى كند چون جوانى كه دراذيت پدر و مادر خويش ‍ حركت كند مورد خشم و غضب خدا خواهد بود و به سرعت در عذابهاىدردناك الهى واقع مى شود.
عواقب بى اعتنائى به سخنان والدين
جوان : سخنان شما در مورد دلسوزى پدر و مادران در حق فرزندانشان و عدماستقبال آنها از اين مهر و محبت به قدرى مرا منقلب ساخت كه به مظلوميت والدين يقين پيدانمودم با اينكه هر پسرى روزى پدر، و هر دخترى روزى مادر مى شود و تمام اين حقائق ومظلوميت ها را از نزديك درك خواهد كرد و چون فرصت جبران حقوق والدينش را از دست مى دهدو براى هميشه متاءسف و پشيمان مى شود. اما آنچه از شما مى خواهم اين است كه بهمجازات اين همه بى اعتنائى در برابر آن همه مهر و محبت و دلسوزى اشاره نمائيد تااذهان عمومى از عواقب اعمال نادرست خويش با خبر باشند.
جواب : مجازاتِ تخلفاتى كه انسان مرتكب مى شود در چند صورت ظاهر مى گردد: 1 -افتادن به گودال بدبختى در اثر ارتكاب به عملى كه نهى شده بود. 2 - مجازاتهائىكه از طريق وجدان و يا نفس لوامه صورت مى گيرد. 3 - مجازاتى كه از مكافاتعمل در دنيا به وى مى رسد. 4 - عقابهائى كه در روز قيامت از ناحيه خداوند براىمتخلفان معين شده است .
توضيح اجمالى :
1 - وقتى كه پدر فرزند خويش را از كار و يا برنامه حرام و يا غير معقولى نهى مىكند و او را به سوى كارهاى معقول و مشروع دعوت مى نمايد اما فرزند جوان به آن بىاعتنائى نشان مى دهد و بعد از مدتى خود را در ميان شعله هاى آتش بدبختى مى يابد بهعنوان مثال : پدر و مادر به او مى گفتند كه به درس خواندن اهميت بده و تا مى توانى دراين بخش پيشرفتها داشته باش ، ولى فرزند به جاىقبول اندرزها بكارهائى مانند رفتن به دنبال برنامه هاى بيهوده و بازيهاى نامناسب ،افتادن در دام دوستان نالايق و و .... را ادامه مى دهد و بعد از چندينسال از اين خواب غفلت بيدار مى شود و مى بيند كه همكلاسيهايش صاحب تخصصها شده ودر كارهايشان موفقيتها كسب كرده و از امتيازات مادى و معنوى زيادى برخوردار هستند و هرلحظه كه به آنها مى نگرد كمال و خوشبختى آنها را با بدبختى خويش ‍ مقايسه مى كندشعله هاى سوزان آتش بى اعتنائى خود را كه از درون وى زبانه مى كشد احساس مى كندكه تمام آسايش و آرامشهاى روحى و روانى و زندگى را از دست او مى گيرد اين مجازاتهادر اثر بى توجهى انسان به سخنان والدين و يا هر ناصحى دلسوز وارد زندگى اومى گردد و براى هميشه عذابش مى دهد.
2 - در اندرون هركسى دادگاه مهمى به نام وجدان اخلاقى آفريده شده است تا او را دربرابر اعمال زشت و گناه و خلاف اصول انسانى محكوم و ملامت مى كند اشخاصيكه مرتكبظلم و جنايت مى شوند و يا به حقوق ديگران تجاوز مى كنند و يا درمقابل راهنمائيهاى ناصحان مخصوصا پدران و مادران ، كمترين اعتنائى از خود نشان نمىدهند بلكه با توهين و جسارت پاسخ مى دهند از طريق وجدانشان محاكمه مى شوند و درسخترين شرائط با همان فشارهاى روانى مجازات شده تا جائيكه به گناهكار بودن خوداعتراف مى كند و در قرآن ازاين محكمه به [نفس لوامه ] تعبير شده است كه بصورت يكقاضى دقيق به تمام اعمال زشتِ انسان رسيدگى مى كند و از طريق درون او را مجازات مىدهد.
3 - هركسى در گرو اعمال خويش است و در همين دنيا به نتائج آن خواهد رسيد كه در زبانعمومى به مكافات عمل تعبير مى شود و معناى آن اين است كه هركس بايد در انتظار نتايجاعمال خويش باشد مثلاً فرزندى كه امروز حاضر بهقبول نصيحت والدين نيست و بلكه آنها را از طرق گوناگون اذيت مى كند بايد بداند كهروزى او هم پدر مى شود و فرزندانش هر نوع برخوردى كه او با والدين خود داشته بااو خواهند كرد و اين يك قانون مسلم است كه تجربه واقعيت آن را روشن ساخته است درداستانها آمده است فرزندى تشكيل زندگى داده بود پدر پير و زمين گيرى داشت بعد ازمدتى نتوانست مشكلات او را تحمل كند و در اثر شدت ناراحتى و خستگى او را در سبدىگذاشت و به سوى صحرا حركت كرد و در يك جائى قرار داد تا بميرد، در اينحال پدر پير و زمين گير خنديد، پسر سؤ ال كرد حالا كه وقت خنده نيست ! گفت : پسرجانبه مكافات عمل خود مى خندم ، چون روزى كه من جوان قوى بودم پدرم را به اينجا آوردم وبه تنهائى گذاشتم و رفتم و حالا همان سرنوشت در حق خودم تكرار مى شود، پسربيدار شد و با رضايت پدر او را دوباره بهمنزل آورد.
4 - مجازاتهائى كه از ناحيه پروردگار متعال براى عاق والدين در نظر گرفته شدهاست خيلى سنگين و شكننده است براى نمونه به چند آيه و حديث شريف اشاره مى كنيم :
1 - قال الله تعالى :
وَقَضى رَبُّكَ اَلا تَعبُدُوا اِلا اياهُ و بِالوالِدَينِ اِحسانا.
(33)
پروردگار تو چنين دستور مى دهد كه جزء او كسى را بندگى نكنيد و به پدر و مادرخويش محبت و نيكى نمائيد.
اِما يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبرَ اَحَدُهُما اوكِلا هُما فَلاتَقُل لَهُما اُفٍّ وَلا تَنهَرهُما وَ قُل لَهُما قَولاً كَريما .
(34)
اگر يكى يا هر دو از آنها پيش توبه سن پيرى برسند درمقابل آنها اف نگو، و ناراحتشان نكن و در هنگام پاسخ به خواسته هايشان نهايت تواضعو ملايمت را مراعات كن .
آنچه از اين آيه و ساير آيات استفاده مى شود وجوب طاعت والدين است مگر در صورتيكهاو را از مسير توحيد و خداشناسى منحرف كرده باشند حتى براى فرزندان خدمت بهوالدين از جهاد در راه خدا مقدم و برتر است چنانكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به جوانيكه مى خواست در جهاد شركت كند فرمود:
فَوَالذى نَفسى بِيَدِهِ لاَُنسِهُما بِكَ يَوما وَلَيلَةً خَيرٌ مِن جِهادِ سَنَةٍ.
(35)
قسم به آن كسى كه جانم در قدرت اوست يك شب و روز مونس و همدم والدين بودن براىتو، از پاداش يك سال جهاد افضل است .
در اين جا هيچ خصوصيتى براى پدر و مادر اين جوان نبوده بلكه پيامبر (صلى الله عليهو آله ) حرمت والدين و ارزش خدمت فرزندان را نسبت به والدين بيان مى كند يعنى يك روزدر خدمت آنها بودن براى فرزندان از يك سال جهاد در راه خدا، بهتر است .
و اما مجازاتهائى كه به عاق والدين در دنيا مى رسد: 1 - كوتاهى عمر، 2 - محروميت ازرحمت خدا، 3 - امام زمان عَجَل الله تَعالى لَهُ الفرج به او توجهى نمى كند هر چند دركارهاى ديگر مانند عبادت و دعا خواندن و و .... فرد خوبى هم باشد چون ملاك پذيرش ‍هرانسانى در پيشگاه امام معصوم (عليه السلام ) به خشنودى والدينش متعلق است . حضرتعلى صلوات الله عليه مى فرمايد:
..... وَاَتَّقُوا اللهَ وَلاتَعصَوا الوَالِدينَ فَاِنَّ رِضاهُما رِضَااللهِ وَ سَخَطَهُما سَخَطَالله .
(36)
از خدا بترسيد از خواسته هاى والدين سرپيچيى نكنيد چون رضايت آنها موجب رضاى الهىو خشمشان سبب غضب او مى شود.
حفظ حرمت والدين سرنوشت سالمى را بر فرزندانتحويل مى دهد
از نعمت هاى بزرگى كه خداى متعال در اختيار انسان قرار داده است وجود والدين است و چونتعريف و شناخت نعمت هاى الهى كار دشوار، بلكه غير ممكن است ولى لازم است از وجودكارشناسان معصومِ پروردگار منان ، در اين زمينه استفاده كنيم و اگر در مورد علت وجوبِشناخت نعمتها بررسى شود مبنى براينكه چرا بايد به نعمتهاى الهى آگاه شويم ؟بايد گفت كه شناختن وآگاهى پيدا كردن مقدمه درك ارزشها و موجب تشكر و قدردانى استچون اگر كسى از حكمت و معناى واقعى نعمتى با خبر نباشد نمى تواند قيمت و ارزش آن راتعيين كند بنابراين والدين كه بعنوان يك نعمت بزرگى خداوندى براى انسان مطرح استبايد بطور روشن براى او تعريف شود تا اينكه حفظ حرمت آنان در حيات و مماتشان ،براى فرزندان يك عمل واجب و لازم و افتخار آفرين باشد و يكى ازعوامل بى اعتنائى و يا عاق والدين شدن فرزندان ، نشناختن آنان است .
امام زين العابدين (عليه السلام ) در كتاب حقوقش والدين را تعريف مى كند و مى فرمايد:
فَحَقُّ اُمُّكَ اَن تَعلَم اَنَّها حَمَلتَكَ حَيثُ لايَحمِلُ اَحَدٌ اَحَدا، واَطعَمَتُكَ مِن ثَمَرَةِ قَلبِها مالايُطعِمُ اَحَدٌ اَحَدا .... .
(37)

next page

fehrest page

back page