|
|
 |
|
 |
|
ايثار پيرزن و عكس العمل امام روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسين عليهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّهبن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدينه خارج شدند. در مسير راه آذوقه خوراكى آن ها پايان يافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همين طوربه راه خويش ادامه دادند تا به سياه چادرى نزديك شدند، پيرزنى را در كنار آن مشاهدهكردند، به او گفتند: ما تشنه ايم ، آيا نوشيدنى دارى ؟ پيرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاى خود پياده شدند؛ و پيرزنبُزى را كه جلوى سياه چادر خود بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت : خودتان شيرآن را بدوشيد و استفاده نمائيد. ميهمانان گفتند: آيا خوراكى دارى كه ما را از گرسنگى نجات دهى ؟ پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم ، يكى از خودتان آن را ذبح نمايد و آماده كند تابرايتان كباب نمايم ؛ و آن را ميل كنيد. لذا يكى از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را كَنْدْ؛ و پس از آماده شدنتحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن هاتناول نمودند. و هنگامى كه خواستند خداحافظى نمايند و بروند گفتند: ما از خانواده قريش هستيم ؛ واكنون قصد مكّه داريم ، چنانچه از اين مسير بازگشتيم ، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد. پس از رفتن ميهمانان ناخوانده ، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود رامورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كسانى كه نمى شناختى ، پذيرائى كردى ؟! و اين جريان گذشت ، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند،پيرزن از كوچه بنى هاشم حركت مى كرد، امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى خانه اشروى سكّوئى نشسته بود، پيرزن را شناخت . حضرت مجتبى عليه السلام فورا غلام خود را بهدنبال آن پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟ عرضه داشت : خير. امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگربر تو وارد شديم ؛ و تو به ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى . پيرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمتكردم ؛ و انتظار چيزى نداشتم . حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلشگردد و سپس او را به برادر خود - حسين عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه -معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.(46) فائده گذشت و ملاطفت ابن عبّاس ضمن حديثى حكايت كند: روزى جمعى از بنى اميّه در محلّى نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالى شام نيزحضور داشت . و امام حسن مجتبى عليه السلام به همراه عدّه اى از بنى هاشم از آن محلّ عبور مى كردند، مردشامى به دوستان خود گفت : اين ها چه كسانى هستند، كه با چنين هيبت و وقارى حركت مىكنند؟! گفتند: او حسن ، پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است ؛ و همراهان او از بنى هاشم مىباشند. مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام و همراهانش حركت نمود؛و چون نزديك حضرت رسيد گفت : آيا تو حسن ، پسر علىّ هستى ؟! حضرت سلام اللّه عليه با آرامش و متانت فرمود: بلى . مرد شامى گفت : دوست دارى همان راهى را بروى كه پدرت رفت ؟ حضرت فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه پدرم چه سوابق درخشانى داشت ؟! مرد شامى با خشونت و جسارت گفت : خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرتكافر بود و تو نيز همانند او كافر هستى و دين ندارى . در اين لحظه ، يكى از همراهان حضرت سيلى محكمى به صورت مرد شامى زد و او را نقشبر زمين ساخت . امام حسن عليه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپسبه همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا منبيايم . پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامى را گرفت و او رابهمنزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، يك دست لباس نيز به او هديه داد و سپسروانه اش نمود. بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى عليه السلام گفتند: يا ابنرسول اللّه ! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتى در حقّ او شود. حضرت فرمود: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را بامال دنيا خريدارى كردم . همچنين در ادامه روايت آمده است : پس از آن كه مرد شامى رفت ، به طور مكرّر از او مىشنيدند كه مى گفت : روى زمين كسى بهتر و محبوب تر از حسن بن علىّ عليهما السلاموجود ندارد.(47) جنّ حامى گمشدگان با خدا امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرمايد: ت رسول صلى الله عليه و آله مختصر ناراحتى جسمى بر او عارض شد، فاطمه زهراءبه همراه امام حسن و حسين عليهم السلام به ديدار آن حضرت آمدند؛ و ايشان را در حالىمشاهده كردند كه در بستر آرميده بود، امام حسن سمت راسترسول اللّه ؛ و حسين سمت چپ آن حضرت نشستند. و چون مدّتى به طول انجاميد و حضرت رسول بيدار نگشت ، فاطمه زهراء عليها السلامبه دو فرزندش گفت : عزيزانم ! جدّتان خواب است ، برخيزيد تا بهمنزل برويم ؛ و هرگاه بيدار گردد شما را مى آورم . آن دو برادر اظهار داشتند: ما همين جا خواهيم ماند. حضرت زهرا عليها السلام برخاست و از منزل خارج شد؛ و حسين بر بازوى چپ و حسن بربازوى راست جدّشان خوابيدند؛ و چون ساعتى بگذشت ، بيدار گشتند ولى مادرشان رانديدند و هنوز رسول خدا در بستر خويش آرميده بود، برخاستند و حركت كرده تا بهمنزل خود بروند. آن شب بسيار تاريك و ابرى بود و صداى رعد و برق زيادى به گوش مى رسيد؛ همينكه امام حسن به همراه برادرش حسين عليهما السلام ازمنزل رسول خدا خارج شدند، نورى از آسمان ظاهر گرديد؛ و ايشان با استفاده ازروشنائى آن نور به سوى منزل خود روانه گرديدند. ولى آن دو كودك خردسال در مسير، راه منزل را گم كرده و به باغى رسيدند؛ و چون خستهشده بودند، در كنار همان باغ در گوشه اى نشستند و پس از لحظه اى دست در گردنيكديگر انداخته و خوابيدند. همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواب بيدار شد، عايشه تمام جريان را براىآن حضرت تعريف كرد. ناگاه حضرت از جاى برخاست و اظهار داشت : خدايا! دو نور ديده ام كجايند؟! خدايا! آن هاگرسنه و تشنه كجا رفتند؟! خداوندا! تو حافظ و نگهبان ايشان باش . و سپس براى يافتن آن دو عزيز حركت نمود؛ و چون به آن باغ رسيد، ديد كه حسن و حسيندست در گريبان يكديگر كرده و خوابيده اند؛ و باران شديدى شروع به باريدن كردهبود؛ وليكن حتّى قطره اى بر اين دو برادر نريخته بود. ناگهان چشم حضرت بر مار بسيار بزرگى افتاد كه داراى دوبال بود، و بالهاى خود را همانند چتر و سايبان بر آن دو برادر گشوده بود. در اين هنگام پيغمبر خدا نزديك مار آمد؛ و سرفه اى نمود، چون مار متوجّه آن حضرت شد،به سخن آمد و گفت : خدايا! تو شاهد باش كه من اين دو فرزندرسول خدا را محافظت كردم و آن ها را صحيح و سالمتحويل جدّشان دادم . حضرت رسول صلوات اللّه عليه اظهار نمود: اى مار! تو كه هستى ؟ پاسخ داد: من از طايفه جنّيان هستم ؛ كه براى حراست و حفاظت اين دو كودك ماءمور شدهبودم . پس از آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهما السلام را دربرگرفت و يكى را بر شانه راست و ديگرى را بر شانه چپ نهاد؛ و به سمتمنزل روانه گشت . ر راه اميرالمؤ منين علىّ عليهما السلام ، كه به همراه يكى دو نفر از اصحاب مى آمدند، بهحضرت رسول برخورد نموده و چون مشاهده كردند كه حسن بر شانه راست و حسين برشانه چپ آن حضرت سوار مى باشند، گفتند: يارسول اللّه ! يكى از آن دو عزيز را به ما بده تا بياوريم ؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حسن فرمود:مايل هستى روى شانه پدرت بروى ؟ گفت : خير، اگر بر شانه تو سوار باشم بيشتر دوست دارم ؛ و حسين نيز چنين اظهارداشت . پس آن دو عزيز را با همان حالت به منزل نزد مادرشان آورد، آن گاه مادرشان مقدارى خرمابرايشان آورد و ميل نمودند، بعد از آن حضرت زهرا عليها السلام از اتاق بيرون رفت ؛ ورسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اكنون بلند شويد و با هم كشتى بگيريد و چون مشغول كشتى گرفتن شدند مادرشان آمد و ديدرسول خدا حسن را ترغيب و تشويق مى نمايد كه بر حسين پيروز آيد. گفت : پدرجان ! چرا بزرگتر را بر عليه كوچكتر تحريك مى نمائى ؟! حضرت رسول فرمود: جبرئيل حسين را ترغيب مى نمايد و من نيز حسن را ترغيب وتحريكمى نمايم .(48) جواب شش موضوع مبهم مرحوم قطب الدّين رواندى در كتاب خرايج خود آورده است : روزى يك نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : من يك نفر ازرعيّت تو و از اهالى اين شهر هستم . حضرت فرمود: خير، تو از رعيّت من و از اهالى اين شهر نيستى ؛ بلكه تو از سوىپادشاه روم آمده اى و او چند سؤ ال براى معاويه فرستاده است و چون معاويه جواب آن هارا نمى دانست به من ارجاع شده است . آن شخص اظهار داشت : بلى ، صحيح فرمودى ، معاويه مرا به طور محرمانه نزد شمافرستاد تا جواب مسائلم را از شما دريافت دارم ؛ و اين موضوع را كسى غير از ما نمىدانست . پس از آن اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از اين دو فرزندم سؤال كن كه جواب كافى دريافت خواهى داشت . آن شخص گفت : از آن كسى كه موهاى سرش تا روى گوشهايش آمده - يعنى ؛ حسن مجتبىعليه السلام - سؤ ال مى كنم . و چون آن شخص رومى نزد امام حسن مجتبى عليه السلام آمد، پيش از آن كه سخنى مطرحشود، حضرت به او فرمود: آمده اى تا سؤ ال كنى : فاصله بين حقّ وباطل چيست ؟ و بين زمين و آسمان چه مقدار فاصله است ؟ و بين مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است ؟ و قوس و قزح - يعنى ؛ رنگين كمان - چيست ؟ و خنثى به چه كسى گفته مى شود؟ و آن ده چيزى كه يكى از ديگرى محكم تر و سخت تر مى باشند كدامند؟ مرد رومى با حالت تعجّب گفت : بلى ، سؤ ال هاى من همين ها مى باشد. امام حسن مجتبى عليه السلام در اين موقع به پاسخ سؤال ها پرداخت و فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت است ، آنچه با چشم خود ديدى حقّ و آنچهشنيدى باطل است . فاصله بين زمين و آسمان به اندازه دعاى مظلوم بر عليه ظالم است و نيز تا جائى كهچشم ببيند. همچنين فاصله بين مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حركت خورشيد در يك روزخواهد بود. و امّا قوس و قزح : قوس علامتى است از طرف خداوند رحمان براى در اءمان ماندن موجوداتزمين از غرق شدن و ديگر حوادث مشابه آن ؛ و قزح نام شيطان است . و امّا خنثى به شخصى گفته مى شود كه معلوم نباشد مرد است يا زن ، كه اگر هيچنشانه اى نداشته باشد، يا هر دو نشانه را موجود باشد به او گفته مى شود: ادرار كن ،پس اگر ادرارش به سمت جلو يا بالا بود مرد است و در غير اين صورت در حكم زن خواهدبود. و امّا جواب آن ده چيز - به اين شرح است - : خداوند متعال سنگ را آفريد و به دنبالش آهن را به وجود آورد كه همانا آهن سنگ را قطعهقطعه مى كند. و سپس آتش را آفريد كه آهن را گداخته و آب مى نمايد. و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مى كند. و از آب شديدتر، ابر مى باشد كه آن را حمل ومنتقل مى كند. و از ابر نيرومندتر باد خواهد بود كه ابر را به اين سو، آن سو مى برد. و از باد قدرتمندتر آن نيروئى است كه باد راكنترل مى كند. و از آن شديدتر ملك الموت - عزرائيل - است كه جان همه چيز را مى گيرد؛ و مى ميراند. و از آن مهمّتر خود مرگ است كه جان عزرائيل را نيز مى ربايد. و از مرگ محكم تر، و نيرومندتر مشيّت و اراده الهى است كه مرگ را برطرف مى نمايد - ودر روز واپسين ، مردگان را زنده مى گرداند - .(49) مجازات زن بدكاره با كنيز محمّد بن مسلم به نقل از حضرت باقرالعلوم ؛ و از صادقآل محمّد صلوات اللّه عليهما حكايت نمايد: روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در منزل پدرش اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام نشستهبود كه عدّه اى وارد شدند و گفتند: ما اميرالمؤ منين را مى خواهيم . امام حسن مجتبى عليه السلام به آنان فرمود: چه خواسته اى داريد؟ گفتند: مشكلى براى ما پيش آمده است مى خواهيم آن را حلّ نموده و پاسخ فرمايد. حضرت فرمود: مطلب خود را بگوئيد؟ اظهار داشتند: مردى با همسر خود مجامعت نموده است ؛ و پس از آن همان زن با كنيز خودملاعبه و مساحقه كرد و هم اكنون نطفه مرد توسطّ زن در رحم كنيز قرار گرفته ؛ و بههمين جهت كنيز آبستن مى باشد، حال بفرمائيد حكم آن ها چيست ؟ امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: مطلب ، بسيارمشكل است و تنها حلاّل آن پدرم علىّ عليه السلام مى باشد، با اينحال جواب آن را مى گويم ، اگر صحيح و درست بود؛ پس خداوندمتعال مرا كمك كرده و از علومى است كه از پدرم فرا گرفته ام . و چنانچه صحيح نبود خودم اشتباه كرده ام و از خداى سبحان خواستارم كه مرا از خطا مصونفرمايد، ان شاء اللّه تعالى . آن گاه در پاسخ سؤ ال چنين فرمود: در مرحلهاوّل زن بايد مهرالمثل كنيز را كه دختر بوده و آبستن شده است بپردازد، چون به هنگامزايمان بكارت او از بين مى رود. پس از آن زن را بايد سنگسار كنند؛ چون شوهر داشته و چنانعمل زشتى - زناى محصنه - را انجام داده است . و امّا نسبت به كنيز بايد صبر نمايند تا زايمان نمايد؛ و بعد بچّه را به پدرش كهصاحب نطفه باشد تحويل دهند و سپس حدّ مساحقه بر آن كنيز جارى شود. محمّد بن مسلم گويد: جمعيّت با شنيدن اين جواب ، از حضور امام حسن مجتبى عليه السلامخارج شدند و در بين راه اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام را ملاقات كردند؛ پس جريان خودرا و نيز پاسخ امام مجتبى عليه السلام را برايش بازگو نمودند. امام علىّ عليه السلام فرمود: به درستى كه پيش من جوابى بيش از آنچه فرزندم حسنمجتبى براى شما بيان نموده است ، نخواهد بود؛ و فرزندم جواب صحيح و كاملى رابراىشما بيان نموده است .(50) نصايحى سعادت بخش در لحظاتى حسّاس جنادة بن أ بى اميّه كه يكى از دوستان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است حكايت كند: هنگامى كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر شريفش ، به حضورايشان شرفياب شدم ، ديدم جلوى آن حضرت طشتى نهاده بودند، كنار بستر آن حضرتنشستم ؛ پس از لحظه اى ديدم كه خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نمايد، أ فسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را معالجه و درمان نمى كنيد؟! حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى شود مرگ رامعالجه كرد؟! گفتم : (انّا للّه وانّا اليه راجعون )؛ همه ما از سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهيمگشت . رمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما عهد بست كه دوازده نفرمسئوليّت إ مامت و ولايت امّت را به دوش خواهند گرفت كه همگى از فرزندان امام علىّ وفاطمه زهراء عليهما السلام مى باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيلهشمشير كشته خواهند شد. عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتى بفرما كهبرايم سودمند باشد؟ امام مجتبى عليهما السلام فرمود: مهيّا باش براى سفرى كه در پيش دارى و زاد و توشهمورد نيازت را فراهم ساز. آگاه باش ! تو دنيا را مى طلبى ولى غافلى از اين كه مرگ هر لحظه بهدنبال تو است . توجّه داشته باش ! تو بيش از سهميّه و قوت خود از دنيا بهره اى نمى برى ؛ و هر چهزحمت بكشى براى ديگران ذخيره خواهى كرد. آگاه باش ! آنچه از دنيا به دست مى آورى ، اگرحلال باشد بايد محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راهمشكوك و شبهه ناك باشد مؤ اخذه مى گردى . پس سعى كن دنيا را همچون مردارى بدانى كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهرهگيرى ... . و براى امور دنيويت طورى برنامه ريزى كن كه گوئى يك زندگى جاويد و هميشگىدارى ؛ و براى آخرت خويش به گونه اى باشمثل آن كه همين فردا خواهى مرد و از دنيا خواهى رفت . و بدان كه عزّت و سعادت هر فردى در گرو پيروى از دستورات خدا و معصيت نكردن است. پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مباركش به گونه اى زرد شد كه تمام حاضرانوحشت زده شدند و گريستند.(51) دو آپارتمان سبز و قرمز محدّثين و مورّخين آورده ند: چون امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه روزهاى آخر عمر خويش را سپرى مى نمودو زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مباركش به رنگ سبزمتمايل گشته بود. و در اين هنگام برادرش حسين سلام اللّه عليه كنار او حضور داشت ؛ كه ناگاه امام حسنعليه السلام گريان شد، حسين اظهار داشت : چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است؛ و چرا گريان هستى ؟ فرمود: اى برادر! هم اكنون به ياد سخنى از جدّمرسول خدا افتادم ؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتى گريستند. پس از آن امام حسين سلام اللّه عليه پرسيد جدّم چه فرموده است ؟ پاسخ داد: در ضمن سخنانى فرمود: آن هنگامى كه به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم وجايگاه مؤ منين را مشاهده كردم ، دو قصر بسيار زيبا و عظيم مرا جلب توجّه ساخت كه يكىاز آن ها زبرجدِ سبز رنگ و ديگرى از ياقوتِ قرمز بود. از جبرئيل پرسيدم : اين دو قصر زيبا براى چه كسانى است ؟ جبرئيل اظهار داشت : يكى از آن ها براى حسن و آن ديگرى از براى حسين مى باشد. گفتم : اى برادر، جبرئيل ! پس چرا هر دو يك رنگ نيستند؟ ساكت ماند و جوابى نگفت ، پرسيدم : چرا حرف نمى زنى و جواب مرا نمى دهى ؟ گفت : شرم دارم از اين كه سخنى بر زبان آورم . پس او را به خداوند متعال سوگند دادم كه علّت آن را بيان نمايد. پاسخ داد: آن ساختمانى كه سبز رنگ است براى حسن ساخته شده ، چون او را به وسيلهزهر مسموم مى كنند و هنگام رحلت رنگ بدن مباركش سبز خواهد شد. و آن ديگرى كه قرمز مى باشد براى حسين تهيّه شده ، چون او را بهقتل مى رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد. و در اين لحظه امام حسن مجتبى و برادرش حسين سلام اللّه عليهما و تمام كسانى كه در آنمجلس حضور داشتند سخت گريستند.(52) در آخرين لحظات ، در فكر هدايت عمرو بن اسحاق كه يكى از اصحاب حضرت ابومحمّد امام حسن مجتبى صلوات الله و سلامهعليه مى باشد، حكايت كند: روزى من به همراه يكى از دوستانم جهت عيادت آن حضرت به محضر شريف ايشانشرفياب گشتيم . و چون اندك زمانى نشستيم ، جوياى حال و احوال آن امام مظلوم عليه السلام شديم ، كهحضرت به من خطاب نمود و فرمود: يا ابن اسحاق ! آنچه نياز دارى سؤ ال كن ؟ عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! حال شما مساعد نيست ، هرگاه نقاهت شما برطرف شد وسلامتى خود را باز يافتى مسائل خود را مطرح مى نمائيم . در همين موقع حضرت از جاى خود برخاست و جهت رفع حاجت از اتاق خارج گشت و پس ازگذشت لحظاتى كه مراجعت نمود؛ فرمود: پيش از آن كه مرا از دست بدهى ، آنچه مىخواهى سؤ ال كن . گفتم : ان شاء اللّه پس از آن كه عافيت و سلامتى خود را باز يافتى ، اگر سؤ الىداشتم به عرض عالى مى رسانم . در اين هنگام حضرت فرمود: دشمنان چندين مرتبه مرا زهر خورانيده اند؛ ليكن اين بار بهجهت شدّت زهر جگرم متلاشى شده است و ديگر مرا گريزى از مرگ نيست . عمرو بن اسحاق گويد: ناگاه حال حضرت وخيم گشت ؛ و لخته هاى خون قى و استفراغمى نمود؛ و من ديگر نتوانستيم بنشينيم ، لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندكى بيارامد. فرداى آن روز دوباره جهت ملاقات و ديدار به حضور آن امام مظلوم شرفياب شدم ؛ و ديدمكه حضرت سخت به خود مى پيچد و مى نالد و حسين عليه السلام بر بالين بسترشغمگين و افسرده حال نشسته بود و اظهار داشت : برادرم ! چه كسى با تو چنين كرد؟ امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه با سختى لب به سخن گشود؛ و در جواب فرمود: آيا مىخواهى از قاتل من انتقام بگيرى و قصاصش كنى ؟ برادرش حسين عليه السلام ، پاسخ داد: بلى . امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: خداوند متعال از همه خلايق قوى تر و عالم تر است ؛ ومن دوست ندارم كه به خاطر من ، شخصى كشته گردد و خونى بر زمين ريختهشود.(53) پيش بينى خطر در تشييع جنازه محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت نمايد: امام حسن مجتبى عليه السلام فرا رسيد و آثار شهادت و رحلت در چهره وى نمايان شد،وصاياى امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسين عليه السلامتحويل داد و اظهار داشت : برادرم ، حسين ! تو را به چند نكته مهمّ سفارش و توصيه مىكنم ؛ و از تو مى خواهم كه به آن ها اهميّت دهى . و سپس چنين اظهار داشت : هنگامى كه روح از بدنم پرواز كرد و مرا آماده دفن كردى ،قبل از هر چيز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بِبَرى ،تا با او تجديد عهد نمايم . و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء عليها السلام نيز بِبَر، پس از آن جنازه امبرگردان به سوى قبرستان بقيع ؛ و مرا در آنجا دفن نما. چون عايشه مصيبت بزرگى بر من وارد مى كند كه بسيار براى مؤ منين سخت و ناگوارخواهد بود، به جهت آن كه عايشه دشمنى سرسختى بارسول خدا و با ما اهل بيت عصمت و طهارت دارد، بنابر اين مواظب كينه و حسادت هاى اوباشيد. سپس امام باقر عليه السلام افزود: پس از آن كه امام حسن مجتبى عليه السلام به شهادترسيد؛ و اصحاب و ياران ، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرترسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند. و آن هنگام كه خواستند پيكر مقدّسش را براى وداع با جدّ بزرگوارش ، به سمت مسجد وقبر مطهّر رسول گرامى اسلام صلوات اللّه عليه حركت دهند، ماءمورين عايشه سريع بهاو خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مى برند و مى خواهند او راكنار پيغمبر اسلامدفن كنند. عايشه سوار بر قاطرى شده و به همراه عدّه اى ديگر بر جنازه و تشييع كنندگان حملهكردند؛ و فريادكنان گفتند: جنازه نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم . در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: اى عايشه ! تو و پدرت از قديم الا يّام حرمترسول خدا را شكستيد؛ و بدانيد كه فرداى قيامت بايد پاسخ گوى كردار و برخوردهاىخود باشيد. و پس از آن ، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت دادند و در آن جا دفنكردند.(54) و روايات در اين باره مختلف است و در بسيارى از احاديث آمده است كه جنازه آن امام مظلوم راهدف تيرهاى خويش قرار دادند و چند تير بر پيكر مقدّس آن امام همام اصابت كرد. در مصائب امام حسن مجتبى عليه السلام
بيا بنشين دمى خواهر، كنار بسترم امشب
|
نظر كن حالت محزون و چشمان ترم امشب
|
حسينم را بگو آيد، كنارم لحظه اى از غم
|
كه گويم درد دل با يادگار مادرم امشب
|
بهار عمرم آخر شد، خزان از زهر ملعونه
|
ز ظلم اوست بى تاب و توان در بسترم امشب
|
نظر كن خواهرا اكنون ، ببين حال پريشانم
|
زجا برخيز و رُوْ طشتى بياور در برم امشب
|
بيا خواهر دم آخر، مرا ديگر حلالم كن
|
كه مهمانم به جنّت نزد جدّ اطهرم امشب
|
شدم راحت من ، ليكن دچار غم شود قاسم
|
به كفر آن جوان ، بى كَسُ و بى ياورم امشب (55)
|
هرگز دلى ز غم چو دل مجتبى نسوخت
|
ور سوخت اجنبى دگر از آشنا نسوخت
|
هر گلشنى كه سوخت ز باد سموم سوخت
|
از باد نوبهارى و نسيم صبا نسوخت
|
چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت
|
كز دشمنان زهر بد و هر ناسزا نسوخت
|
هرگز برادرى به عزاى برادرى
|
در روزگار چون شه گلگون قبا نسوخت
|
آن دم كه سوخت حاصل دوران ز سوز دهر
|
در حيرتم كه خرمن گردون چرا نسوخت
|
تا شد روان عالم امكان ز تن روان
|
جنبنده اى نماند كزين ماجرا نسوخت (56)
|
پنج درس ارزنده و آموزنده 1 - روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از توبهتر و برتر هستم . حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟ معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون اكثريّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند،در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز. امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دستهاند: يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند. پس آن هائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا ورسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدامعذور خواهند بود. سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرافضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت ازفضائل و معنويت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها ورذائل پاك و منزّه ساخته است .(57) 2 - در روايات متعدّدى وارد شده است : هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اشدگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟ فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوندمتعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود.(58) 3 - روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آنحضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت . اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اينجا دور كنيم ؟ امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كهغذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.(59) 4 - به نقل از زيد بن ارقم آورده اند: روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خودگرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند. آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيحخدا گفتند. پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى وحرفى از آن ها شنيده نشد، هنگامى كه علّت آن را سؤال كردند؟ حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و ياوصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد(60) 5 - بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند: روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزدخود فرا خواند. و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ وسپس رهايشان مى نمود تا بروند. همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : اين كههنر نيست ، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواستبر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى بههلاكت رسيد.(61) در مدح و منقبت دوّمين اختر فرزنده امامت
بت غم عشق تو تا يار دل زار من است
|
بهتر از خلد برين گوشه بيت الحزن است
|
نه غم حُور و نه انديشه جنّت دارم
|
از زمانى كه مرا بر سر كويت وطن است
|
قصّه عشق من و حُسن تو اى مايه ناز
|
نقل هر مجلس و زينتْ دِه هر انجمن است
|
بعد از اين ياد، كس از ليلى و مجنون نكند
|
حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است
|
توئى آن يوسف ثانى كه ز يك جلوه حُسن
|
محو ديدار تو صد يوسف گل پيرهن است
|
از پى ديدن رخسار تو موساى كليم
|
سال ها بر سر كويت به عصا تكيه زن است
|
آدم و نوح و سليمان و مسيحا و خليل
|
همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است
|
خلق گويند به من ، دلبر و معشوق تو كيست
|
كه تو را در غم او اين همه رنج و مِحَن است
|
چه بگويم كه نم از يم نتوان گفت كه آن ماه جبين
|
سرو سيمين بدن و خسرو شيرين سخن است
|
ثمر باغ رسالت ، گهر بحر وجود
|
والى مُلك ولايت ، ولىّ مؤ تمن است
|
اوّلين سبط و دوّم حجّت و سيّم سالار
|
چارمين عصمت حقّ و يكى از پنج تن است
|
نام ناميّش حسن ، خلق گراميّش حسن
|
پاى تا فرق حسن ، بلكه حسن در حسن است
|
روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن
|
يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است (62)
| چهل حديث گهربار منتخب قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى عليه الصلوة السّلام : 1 - مَنْ عَبَدَاللّهَ، عبَّدَاللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْءٍ.(63) ترجمه : فرمود: هر كسى كه خداوند را عبادت و اطاعت كند، خداىمتعال همه چيزها را مطيع او گرداند. 2 - قالَ عليه السلام : وَنَحْنُ رَيْحانَتا رَسُولِ اللّهِ، وَسَيِّدا شَبابِ اءهْلِ الْجَنّةِ، فَلَعَنَاللّهُ مَنْ يَتَقَدَّمُ، اَوْ يُقَدِّمُ عَلَيْنا اَحَدا.(64) ترجمه : ه دنباله وصيّتش در حضور جمعى از اءصحاب فرمود: و ما دو نفر - يعنى حضرت وبرادرش امام حسين عليهما السلام - ريحانه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و دو سرورجوانان اهل بهشت هستيم ، پس خدا لعنت كند كسى را كه بر ما پيشقدم شود يا ديگرى را برما مقدّم دارد. 3 - قالَ عليه السلام : وَ إ نّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنى آدَم ، كَما يُساقِطُ الرّيحُالْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.(65) ترجمه : فرمود: همانا محبّت و دوستى با ما (اهل بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) سببريزش گناهان - از نامه اعمال - مى شود، همان طورى كه وزش باد، برگ درختان را مىريزد. 4 - قالَ عليه السلام : لَقَدْ فارَقَكُمْ رَجُلٌ بِالاْ مْسِ لَمْ يَسبِقْهُ الاْ وَّلُونَ، وَلا يُدْرِكُهُاءَلاَّْخِرُونَ.(66) ترجمه : پس از شهادت پدرش اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام ، در جمع اصحاب فرمود: شخصى از ميان شماها رفت كه در گذشته مانند او نيامده است ، و كسى در آينده نمىتواند هم تراز او قرار گيرد. 5 - قالَ عليه السلام : مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ كانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُجابَةٌ، إ مّا مُعَجَّلةٌ وَإ مّا مُؤجَلَّةٌ.(67) ترجمه : فرمود: كسى كه قرآن را - با دقّت - قرائت نمايد، در پايان آن - اگر مصلحت باشد -دعايش سريع مستجاب خواهد شد - و اگر مصلحت نباشد - در آينده مستجاب مى گردد. 6 - قالَ عليه السلام : إ نّ هذَا الْقُرْآنَ فيهِ مَصابيحُ النُّورِ وَشِفاءُ الصُّدُورِ.(68) ترجمه : فرمود: همانا در اين قرآن چراغ هاى هدايت به سوى نور و سعادت موجود است و اين قرآنشفاى دل ها و سينه ها است . 7 - قالَ عليه السلام : مَنَ صَلّى ، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه إ لى طُلُوعِ الشّمسِ كانَ لَهُ سَتْرامِنَ النّارِ.(69) ترجمه : فرمود: هر كه نماز - صبح - را به خواند و در جايگاه خود بنشيند تا خورشيد طلوع كند،برايش پوششى از آتش خواهد بود. 8 - قالَ عليه السلام :إ نَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ، فَيَسْتَبِقُونَ فيهِبِطاعَتِهِ إِلى مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا، وَقَصَّرَ آخَرُونَ فَخابُوا.(70) ترجمه : فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود ميدان مسابقه قرار داد. پس عدّه اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از يكديگر سبقت خواهندگرفت و گروهى از روى بى توجّهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمايند. 9 - قالَ عليه السلام : مَنْ اءدامَ الاْ خْتِلافَ إ لَى الْمَسْجِدِ اءصابَ إ حْدى ثَمانٍ: آيَةً مُحْكَمَةً،اءَخاً مُسْتَفادا، وَعِلْما مُسْتَطْرَفا، وَرَحْمَةً مُنْتَظِرَةً، وَكَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدى ، اَوْ تَرُدُّهُ عَنْالرَّدى ، وَتَرْكَ الذُّنُوبِ حَياءً اَوْ خَشْيَةً.(71) ترجمه : ت - خود را در مسجد قرار دهد يكى از هشت فايده شاملش مى گردد: برهان ونشانه اى -براى معرفت -، دوست و برادرى سودمند، دانش واطلاعاتى جامع ، رحمت و محبّت عمومى ،سخن و مطلبى كه او را هدايت گر باشد، - توفيق إ جبارى - در ترك گناه به جهت شرماز مردم و يا به جهت ترس از عقاب . 10 - قالَ عليه السلام : مَنْ أ كْثَرَ مُجالِسَة الْعُلَماءِ اءطْلَقَ عِقالَ لِسانِهِ، وَ فَتَقَ مَراتِقَذِهْنِهِ، وَ سَرَّ ما وَجَدَ مِنَ الزِّيادَةِ فى نَفْسِهِ، وَكانَتْ لَهُ وَلايَةٌ لِما يَعْلَمُ، وَ إ فادَةٌ لِماتَعَلَّمَ.(72) ترجمه : فرمود: هر كه با علماء بسيار مجالست نمايد، سخنش و بيانش در بيان حقايق آزاد و روشنخواهد شد، و ذهن و انديشه اش باز و توسعه مى يابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد وبه سادگى مى تواند ديگران را هدايت نمايد. 11 - قالَ عليه السلام : تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَإ نْ لَمْ تَسْتَطيعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُفى بُيُوتِكُمْ.(73) ترجمه : فرمود: علم و دانش را - از هر طريقى - فرا گيريد، و چنانچه نتوانستيد آنرا در حافظهخود نگه داريد، ثبت كنيد و بنويسيد و در منازل خود - در جاى مطمئن - قرار دهيد. 12 - قالَ عليه السلام : مَنْ عَرَفَ اللّهَ اءحَبَّهُ، وَ مَنْ عَرَفَ الدُّنْيا زَهِدَ فيها.(74) ترجمه : فرمود: هركس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست دارد و كسى كه دنيا را بشناسدآن را رها خواهد كرد. 13 - قالَ عليه السلام : هَلاكُ الْمَرْءِ فى ثَلاثٍ: اَلْكِبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ؛ فَالْكِبْرُهَلاكُ الدّينِ،، وَبِهِ لُعِنَ إ بْليسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ. وَالْحَسَدُرائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ.(75) ترجمه : هلاكت و نابودى دين و ايمان هر شخص در سه چيز است : تكبّر، حرص ، حسد. تكبّر سبب نابودى دين و ايمان شخص مى باشد و به وسيله تكبّر شيطان - با آن همهعبادت ملعون گرديد. حرص و طمع دشمن شخصيّت انسان است ، همان طورى كه حضرت آدم عليه السلام بهوسيله آن از بهشت خارج شد. حسد سبب همه خلاف ها و زشتى ها است و به همان جهتقابيل برادر خود هابيل را به قتل رساند. 14 - قالَ عليه السلام : بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ اءرْبَعُ اءصابِع ، ما رَاءَيْتَ بَعَيْنِكَ فَهُوَالْحَقُّ وَقَدْ تَسْمَعُ بِاءُذُنَيْكَ باطِلاً كَثيرا.(76) ترجمه : فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت فاصله است ، آنچه كه را با چشم خود ببينى حقّ است ؛و آنچه را شنيدى يا آن كه برايت نقل كنند چه بساباطل باشد. 15 - قالَ عليه السلام : اءلْعارُ اءهْوَنُ مِنَ النّارِ.(77) ترجمه : فرمود: سرزنش و ننگ شمردن مردم انسان را، آسان تر است از معصيت و گناهى كه موجبآتش جهنّم شود. 16 - قالَ عليه السلام : إ ذا لَقى اءحَدُكُمْ اءخاهُ فَلْيُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْجَبْهَتِهِ.(78) ترجمه : فرمود: وقتى انسان برادر مؤ من - و دوست - خود را ملاقات نمود، بايد پيشانى و سجدهگاه او را ببوسد. 17 - قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثا، وَلَيْسَ بِتارِكِكُمْ سُدًى ، كَتَبَآجالَكُمْ، وَقَسَّمَ بَيْنَكُمْ مَعائِشَكُمْ، لِيَعْرِفَ كُلُّ ذى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ، واءنَّ ماقَدَرَ لَهُ اءصابَهُ،وَما صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يُصيبَهُ.(79) ترجمه : فرمود: خداوند شما انسان ها را بيهوده و بدون غرض نيافريده و شما را آزاد، رها نكردهاست . لحظات آخر عمر هر يك معيّن و ثبت مى باشد، نيازمندى ها و روزى هركس سهميّه بندى وتقسيم شده است تا آن كه موقعيّت و منزلت شعور و درك اشخاص شناخته گردد. 18 - قالَ عليه السلام : مَنَ لَبِسَ ثَوْبَ الشُّهْرَةِ، كَساهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْبا مِنَالنّارِ.(80) ترجمه : فرمود: هركس لباس شهرت - و انگشت نما، از جهت رنگ ، دوخت ، مد و ... - بپوشد، روزقيامت خداوند، او را لباس آتشين خواهد پوشاند. 19 - سُئِلَ عليه السلام : عَنِ الْبُخْلِ؟ فَقالَ: هُوَ اءنْ يَرىَ الرَّجُلُ ما اءنْفَقَهُ تَلَفا، وَمااءمْسَكَهُ شَرَفا.(81) ترجمه : از حضرت پيرامون بخل سؤ ال شد؟ در جواب فرمود: معناى آن چنين است كه انسان آنچه را به ديگرى كمك و انفاق كند فكر نمايد كه از دستداده و تلف شده است و آنچه را ذخيره كرده و نگه داشته استخيال كند برايش باقى مى ماند و موجب شخصيّت و شرافت او خواهد بود. 20 - قالَ عليه السلام : تَرْكُ الزِّنا، وَكَنْسُ الْفِناء، وَغَسْلُ الاْ ناء مَجْلَبَةٌلِلْغِناء:(82) ترجمه : فرمود: انجام ندادن زنا، جاروب و نظافت كردن راهرو و دربمنزل ، و شستن ظروف سبب رفاه و بى نيازى مى گردد. 21 - قالَ عليه السلام :السِّياسَةُ اءنْ تَرْعى حُقُوقَ اللّهِ، وَحُقُوقَ الاْ حْياءِ، وَحُقُوقَ الاْمْواتِ.(83) ترجمه : فرمود: - مفهوم و معناى - سياست آن است كه حقوق خداوند و حقوق موجودات زنده و حقوقمردگان را رعايت كنى . 22 - قالَ عليه السلام : ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إ لاّ هُدُوا إ لى رُشْدِهِمْ.(84) ترجمه : فرمود: هيچ گروهى در كارهاى - اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و ... - بايكديگر مشورت نكرده اند مگر آن كه به رشد فكرى و عملى و... رسيده اند. 23 - قالَ عليه السلام : اَلْخَيْرُ الَذّى لا شَرَّفيهِ: اءلشُّكْرُ مَعَ النِّعْمَةِ، وَالصّبْرُ عَلَىالنّازِلَةِ.(85) ترجمه : فرمود: آن خوبى كه شرّ و آفتى در آن نباشد شكر درمقابل نعمت ها و صبر و شكيبائى در برابر سختى ها است . 24 - قالَ عليه السلام : يَابْنَ آدَمٍ، لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّكَ، فَخُذْمِمّا فى يَدَيْكَ لِما بَيْنَ يَدَيْكَ.(86) ترجمه : فرمود: اى فرزند آدم از موقعى كه به دنيا آمده اى درحال گذراندن عمرت هستى ، پس از آنچه دارى براى آينده ات (قبر و قيامت ) ذخيره نما. 25 - قالَ عليه السلام : إ نَّ مَنْ خَوَفَّكَ حَتّى تَبْلُغَ الاْ مْنَ، خَيْرٌ مِمَّنْ يُؤْمِنْكَ حَتّىتَلْتَقِى الْخَوْفَ.(87) ترجمه : فرمود: همانا كسى تو را - در برابر عيب ها و كم بودها - هشدار دهد تا آگاه و بيدارشوى ، بهتر است از آن كسى كه فقط تو را تعريف و تمجيد كند تا بر عيب هايت افزودهگردد. 26 - قالَ عليه السلام : القَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَالْبَعيدُ مَنْ باعَدَتْهُالْمَوَدَّةُ وَإ نْ قَرُبُ نَسَبُهُ.(88) ترجمه : فرمود: بهترين دوست نزديك به انسان آن كسى است كه در تمام حالات دلسوز و با محبّتباشد گرچه خويشاوندى نزديك نداشته باشد. و بيگانه ترين افراد كسى است كه از محبّت و دلسوزى بعيد باشد گرچه از نزديكترين خويشاوندان باشد. 27 - وَسُئِلَ عَنِ الْمُرُوَّةِ؟ فَقالَ عليه السلام : شُحُّ الرَّجُلِ عَلى دينِهِ، وَإ صْلاحُهُ مالَهُ،وَقِيامُهُ بِالْحُقُوقِ.(89)
|
|
|
|
 |
|
 |
|