(معتضد) دهمين خليفه عباسى مردى با تدبير و هوشمند بود. روزى ده كيسه زر كه هر يكمحتوى ده هزار دينار بود، از خزانه آزاد كرد تا به مصرف سپاه و حقوق سربازانبرسد. ماءموران مخصوص كيسه هاى زر را بردند به خانه حسابدار سپاه و به وىتحويل دادند. همان شب نقبى زدند و كيسه هاى زر را به سرقت بردند. بامداد فردا حسابدار سپاه ديدكه خانه اش را به طرز ماهرانه اى نقب زده اند، و كيسه هاى زر را برده اند. فورا دستور داد رئيس نگهبانان هم به نام (مونس عجلى ) را احضار كنند. وقتى مونسعجلى آمد، حسابدار ارتش به وى گفت : اگر آن راتحويل ندادى ، يا كسى را كه به خانه من دستبرد زده و آنرا دزديده است ، پيدا نكردىخليفه غرامت آن را از تو خواهد گرفت . رئيس نگهبانان هم دست به كار شد كه اين دزد جسور واموال دولت را به هر نحوى شده است پيدا كند. او رفت به اداره خود و تمام پاسبانان و(توبه كردگان ) را احضار نمود. توبه كردگان رؤ ساى دسته هاى دزدان كه پيرشده و توبه كرده بودند. اينان چنان در كار خود سابقه داشتند كه وقتى اتفاقى مى افتاد، مى دانستند كار كيست وكدام سارق دست به اين سرقت زده است . آنها ماءمورين را راهنمائى مى كردند و دزد واقعىرا نشان مى دادند، گاهى هم اشياء مسروقه تقسيم مى كردند! رئيس نگهبانان ماءمورين و رؤ ساى دزدان را مخاطب ساخت و نخست تهديد نمود و رسما گفتكه بايد دزد را تحويل دهند ودر غير اين صورت منتظر مجازات باشند. ماءمورين رسمى و غير رسمى هم پخش شدند ميان خانه هاى مردم و بازار و مغازه ها وكاروانسراهاو قهوه خانه ها، و به تفتيش و جستجو پرداختند. چيزى نگذشت كه مردىلاغراندام را كه لباسى چركين و مندرس به تن داشت آوردند و به رئيس نگهبانانتحويل داده گفتند: دزد همين مرد است كه اهل شهر هم نيست و از خارج آمده است . تمام ماءموران و توبه كردگان سابقه دار گفتند كسى كه خانه حسابدار را نقب زده وكيسه هاى زر را برده است ، همين شخص است . (مونس عجلى ) رئيس نگبانان جلو آمد و به وى بانگ زد و گفت : بدبخت ! دزدان چهكسانى بودند بگو ببينم چه افرادى شب واقعه با تو بودند، و همدستانت چه كسانىهستند؟ من گمان نمى كنم تو به تنهائى توانسته باشى ده كيسه زر را با همه سنگينىآن از يك جائى يه جائى منتقل كنى . حتما ده نفر يالااقل پنج نفر بوده ايد، اگر كيسه هاى زر هنوز دست نخورده است بگو كجاست و چنانچهتقسيم شده است بايد همدستانت را معرفى كنى . مرد لاغراندام انكار كرد كه دزد باشد و گفت : هيچگونه اطلاعى از اين موضوع ندارد. رئيس نگهبانان با زبان نرم به نصيحت او پرداخت و وعده داد كه اگر اعتراف كند و راستبگويد جايزه خوبى به او خواهد داد و از لحاظ زندگى بى نيازش مى كند و بهبهترين وجه مورد تفقد مى دهد ودر آخر گفت اگر انكار كردى و خودسرى نمودى بهشديدترين وجهى شكنجه از وى اقرار بگيرند. ماءموران شكنجه با تازيانه و چوبدستى و چماق و ساير آلات شكنجه او را زيرضربات خود گرفتند و سر و صورت و پشت و روى و دست و پا و دوشها و عضلاتش رادر هم كوفتند، به طورى كه جان سالمى در بدنش باقى نماند و بى هوش و بى حركتبروى زمين افتاد. با اين وصف ابدا اعتراف نكرد. چون كار به اينجا رسيد، ماجرا را به خليفه (معتضد) اطلاع دادند. خليفه هم حسابدار ارتش را خواست و پرسيد: بودجه ارتش را چه كردى ؟ حسابدار ارتشجريان را گزارش داد. خليفه گفت : عجب كارى كردى . دزد را مى گيرى و چندان شكنجه مى دهى كه بميرد ومال سرقت شده هم تلف شود؟ پس كارآگاهان شما چه شدند كه با حيله و نقشه او را واداربه اعتراف كنند؟ حسابدار ارتش گفت : يا اميرالمؤ منين ! من كه غيب نمى دانم ، درباره اين شخص غير ازآنچه تاكنون انجام گرفته نقشه ديگرى ندارم . خليفه گفت اين مرد را نزد من حاضر كنيد. متهم به جان آمده را در حلبى نهاده و آوردند.مقابل خليفه قرار دادند. خليفه شخصا به بازجوئى از وى پرداخت ، ولى متهم منكر شد كه دزد باشد. خليفه چونوضع را چنين ديد گفت : اى بيچاره بدبخت ، درست گوش كن ! اگر با اينحال بميرى آنچه برده اى نفعى بحالت ندارد، و چنانچه زنده بمانى و اقرار نكنى ،نمى گذاريم كه آزاد باشى و از آن استفاده كنى پس چه بهتر كه اعتراف كنى ، ما همضمانت مى كنيم كه از هر گونه مجازات معاف شوى بلكه تو را مورد تفقد قرار خواهيمداد. ولى متهم بكلى منكر شد و سخنى جز انكار واقعه بر زبان نياورد. خليفه دستور داد پزشكان را حاضر كردند، سپس به آنها گفت اين مرد را هر چه زودترمعالجه كنيد، و با دوا و غذاهاى شفابخش و كافى كارى كنيد كه هر چه زودتر بهبودىپيدا كند و سلامتى كامل خود را بازيابد. آنگاه هزينه جديدى به سپاه اختصاص داد تا به موقع حقوق نظاميان برسد و كار آنهادچار وقفه نگردد. متهم به سرقت در اسرع وقت با معالجات سودمند پزشكان و غذاهاى متناسب و توجه وپرستارى كامل رنگ و روى اولى خود را يافت ، و كاملا خوب شد. پس از آنكه خليفه مجددا او را خواست ، و چون به حضور رسيد احوالش را پرسيد، متهمدعا به جان خليفه كرد و از وى سپاسگذارى نمود كه به امر او از بيمارى صعب العلاج وخطر مرگ گذشته وسلامتى كامل يافته است ، و گفت از صدقه سر خليفه سالم وسرحالم . در اين موقع خليفه هميشگى منكر شد كه اصلا دزد باشد، و گفت : از اين مطالب هيچگونهاطلاعى ندارد. خليفه گفت : واى بر تو! از دو حال خارج نيست يا تمام اينپول را خودت برداشته اى و يا نصف آن به تو رسيده است . اگر همه را خودت برداشتهباشى ، مسلم است كه در راه عيش و نوش صرف خواهى كرد، و گمان نمى كنم بتوانىپيش از مرگت آن را خرج كنى . اگر هم بميرى وزرووبال آن به گردنت خواهد ماند. اگر قسمتى از آن به تو رسيده باشد، ما به تو مى بخشيم . پس چه بهتر كه اعترافكنى و همدستان خود را به ما نشان دهى . اين را هم بدان كه اگر دروغت ثابت شود تو راخواهم كشت . بديهى است آنچه بعد از تو مى ماند، فايده اى براى تو ندارد، همدستانتو هم از كشته شدن تو غمى به دل راه نخواهند داد. ولى هرگاه اقرار كنى ده هزار درهمبه تو مى دهم ، و از همدستان جسورت نيز همين مقدار گرفته بر آن مى افزايم ، و تو رادر رديف توبه كردگان قرار خواهم داد. بعلاوه دستور مى دهم هر ماه ده دينار به تو حقوق بدهند، و مى دانى كه كه اين مبلغ كفافمخارج زندگيت را خواهد كرد. هم در نزد ما عزيز مى شوى وهم از كشته شدن نجات پيدا مىكنى و هم از اتهام و شكنجه نجات مى يابى . مرد متهم تمام اين وعده ها را با خونسردى تلقى كرد و بكلى منكر شد. خليفه ناچار او راقسم داد، و او هم به جرئت قسم ياد كرد و گفت : به خدا من در اين خصوص اطلاعى ندارم .به دستور خليفه قرآن مجيد آوردند تا به قرآن سوگند ياد كند. او هم قسم خورد كه كاراو نيست و بى گناه است . خليفه گفت : من به زودى اموال مسروقه را پيدا مى كنم ، و اگر بعد از اين قسم ها بر آندست يافتم ، تو را خواهم كشت و نمى گذارم زنده باشى . در اينجا هم متهم براى چندمينبار صريحا منكر همه چيز شد! خليفه گفت : دست روى سر من گذار و به جان من قسم بخور كه دزداموال موردنظر نيستى . او هم دست روى سر خليفه گذاشت و به جان عزيز وى سوگندياد كرد كه او مال معهود را نبرده و مظلوم و متهم است . خليفه گفت : اگر دروغ بگويى وبعد از كشف موضوع تو را كشتم ، من از خون تو برىالذمه هستم ؟ گفت : آرى . خليفه دستور داد سى نفر سياه بيايند و به نوبت خواب و بيدارى متهم را زير نظربگيرند، و نگذارند چشمش به خواب رود. چند روز گذشت و متهم كه سخت تحت نظرسياهان بود نتوانست لحظه اى بياسايد. نمى گذاشتند به چيزى تكيه بدهد و استراحتكند. هر گاه مى خواست خوابش ببرد، سيلس به صورتش مى ردند يا با مشت به سرشمى كوفتند. كار به جائى كشيد كه ضعيف و رنجور گرديد و به سرحد مرگ رسيد. در اين هنگام خليفه دستور داد او را به نزد وى بردند. باز هم از او بازجوئى كرد و مانندسابق از وى خواست كه راستش را بگويد و قسم بيهوده نخورد و انكار بيجا نكند. او همعلاوه بر گذشته قسم هاى تازه خورد كه مال را نبرده است و سارقين را نمى شناسد. در اين موقع خليفه رو كرد به حاضران و گفت :دل من هم گواهى مى دهد كه اين مرد بى تقصير مى باشد و آنچه مى گويد راست است .توبه كردگان ، دزد حقيقى را مى شناسند، و ما بى خود درباره اين شخص بدگمان شدهايم و او را در معرض اتهام قرار داده ايم . سپس خليفه از متهم خواست كه از آنچه درباره او انجام يافته است ، او را عفو كند. او همخليفه را حلال كرد! آنگاه دستور داد سفره انداختند، و غذا و شربت هاى خنك آوردند، بعد هم دستور داد بنشيند وغذا بخورد. متهم نيز با خستگى زائدالوصفى كه داشت ، نشست ومشغول غذا خوردن شد. با ولع زيادى پى در پى لقمه مى گرفت و شربت مى نوشيد.وقتى كاملا سير شد. به امر خليفه بخور دود كردند و عطر و گلاب پاشيدند، بعد همرختخوابى از پر قو برايش گستردند تا بخوابد. وقتى دراز كشيد و به استراحت پرداخت ، به سرعت خواب به سراغش آمد. در همانحال به دستور خليفه او را بيدار كردند و در حالى كه خواب آلود بود، نزد وى بردند. در اين حال(معتضد) از وى پرسيد: تعريف كن ببينم چه كردى و چگونه خانه را نقب زدى و از كجاخارج شدى و اموال مسروقه را كجا بردى ، و چه كسانى با تو همدست بودند؟ متهم نگون بخت كه از بى خوابى و خستگى فوق العاده و شكم پر، كاملا به ستوه آمده وجانش به لبش رسيده بود، بى اختيار گفت : غير از خودم كسى در اين كار شركت نداشتهاست ! از همان راه نقب كه وارد خانه شدم ، بيرون رفتم .اموال را هم بردم به حمام مقابل خانه حسابدار سپاه و در زير خارهاى انبوهى كه با آنحمام را روشن مى كنند، پنهان كردم و روى آن را پوشاندم ، و هم اكنون نيز در آنجاست !! خليفه دستور داد دزد نابكار را به رختخوابش برگردانند..بعد فرستاد كيسه هاى زر راكه هزينه سپاه بود. همان طور كه گفته بود دست نخورده پيدا كردند و آوردند. سپس خليفه رئيس نگهبانان (مونس عجلى ) و وزير و مشاوران خود را احضار كرد.اموال كشف شده را هم بسته و در گوشه مجلس گذارد. بعد امر كرد دزد را بيدار كنند ونزد وى ببرند. او را از بستر خواب بيدار كردند و به حضور خليفه آوردند. تا حدى خواب از سرش رفته بود. خليفه براى آخرين بار از وى بازجوئى كرد ولى اوانكار نمود و سخنان سابق را در رد اتهام خود تكرار كرد! خليفه دستور داد اموال مسروقه را بيرون آوردند، بعد رو كرد به دزد و گفت : واى بر تو! اين همان اموال مسروقه نيست ؟ تو نگفتى اين طور نقب زدى ومال را بردى و در فلان جا پنهان كردى ...؟! به فرمان خليفه دستها و پاهاى دزد خطرناك را محكم بستند آنگاه بادكن در مقعدش فروكردند و در آن دميدند. گوشها و دهان و بينيش را با پنبه بستند، و پيوسته در بادكندميدند. سپس دست و پايش را باز كردند. در آن حال بس كه در او دميده بودند، بدنش پر باد و بسيار گنده و بزرگ شده بود.تمام بدنش ورم كرده ، و ديدگانش پف كرده و از حدقه بيرون آمده بود. همينكه خواستبتركد خليفه به يكى از پزشكان گفت كه رگ بالاى ابروى او را بشكافد. با شكافتنرگها باد همراه خون با صداى بلندى از آن بيرون آمد تا اينكه از باد خالى شد و بههلاكت رسيد. اين عمل بزرگترين شكنجه اى بود كه تا آن روز به نمايش گذاشتند.(72) |