بسم الله الرحمن الرحیم |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
پسر يكى از پيشوايان بزرگ وفات كرد، او را به خاك سپردند، سپس از اوپرسيدند: ((بر صندوق گورش (در سنگ قبرش ) چه بنويسم ؟ )) پيشوا فرمود: آيات قرآن مجيد، داراى قداست و احترام شايان است . از اين رو روا نيست كهآن را بر سنگ قبر نوشت ، زيرا با گذشت زمان فرسوده شده و خلايق (از انسان و حيوان) بر روى آن پا بگذارند و سگها بر روى آن ادرار كنند و بى احترامى خواهد شد.حال ناچار مى خواهيد چيزى بنويسيد اين دو شعر را (كه از زبان پسرم در درون قبر است )بنويسد:
وه ! كه هر گه كه سبزه در بستان
|
بگذار اى دوست تا به وقت بهار
|
سبزه بينى دميده از گل من (414) |
|
167. نصيحت پارسا به مولاى ستمگر |
پارسايى از كنار يكى از ثروتمندان گذر كرد، ديد دست و پاى يكى از غلامانش رااستوار بسته و مجازات مى كند. پارسا به ثروتمند گفت : ((اى جوان ! خداوندبزرگ غلامى همانند او را ذليل فرمان تو كرد و تو را بر او چيره نمود، بنابراين دربرابر نعمت خدا سپاسگزارى كن و آنقدر بر آن غلام ستم مكن ، مبادا در روز قيامت مقام اوبرتر از تو در نزد او شرمسار گردى . ))آخر نه به قدرت آفريدى (415)
|
اين حكم و غرور و خشم تا چند؟
|
اى خواجه ارسلان و آغوش (416)
|
فرمانده خود (417) مكن فراموش
|
در روايت آمده : رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: (( بزرگترين حسرتروز قيامت آن است كه غلام صالحى را به بهشت ببرند و مولاى بدكاران او را به دوزخافكنند. (آن مولا، بسيار حسرت خواهد برد و غصه خواهد خورد. )
بر غلامى كه طوع (418) خدمت تو است
|
خشم بى حد مران و طيره (419) مگير
|
كه فضيحت بود كه به شمار (420)
|
بنده آزاد و خواجه در زنجير |
|
168. همسفر دلاور و جنگديده بجوى | يك سال از ((بلخ بامى )) (421) به سفر مى رفتم . راهسفر امن نبود، زيرا رهزنان خونخوار در كمين مسافران و كاروانها بودند. جوانى بهعنوان راهنما و نگهبان به همراه من حركت كرد. اين جوان انسانى نيرومند و درشتهيكل بود. براى دفاع با سپر، ورزيده بود. در تيراندازى و به كار بردن اسلحه مهارتداشت .زور و نيرويش در كمان كشى به اندازه پهلوان بود و ده پهلوان اگر هم زور مىشدند نمى توانستند پشتش را بر زمين آورند. ولى يك عيب داشت و آن اينكه با ناز و نعمتو خوشگذرانى بزرگ شده بود، جهان ديده و سفركرده نبود، بلكه سايه پرورده بود،با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشير سواركاران را نديده بود.
به گردش نباريده باران تير(422)
| اتفاقا من و اين جوان پشت سر هم حركت مى كرديم ، هر ديوار كهن و استوارى كه سر راه ماقرار مى گرفت او با نيروى بازو، آن ديوار را بر زمين مى افكند و هر درخت تنومند وبزرگى كه مى ديد با زور سرپنجه خود، آن را ريشه كن مى نمود و با ناز و افتخارنمايى مى گفت :
پيل كو؟ تا كتف و بازوى گردان بيند
|
شير كو؟ تا كف و سر پنجه مردان بيند(423)
| ما همچنان به راه ادامه مى داديم ، ناگاه دو نفر رهزن از پشت سنگى سر برآوردند و قصدجنگ با ما نمودند، در دست يكى از آنها چوبى و دربغل ديگرى كلوخ كوبى (424) بود. به جوان گفتم : چرا درنگ مى كنى ؟ (اكنون هنگام زورآزمايى و دفاع است ). بيار آنچه دارى ز مردى و زور
|
كه دشمن به پاى خود آمد به گور
| ولى ديدم تير و كمان از دست جوان افتاده و لرزه بر اندام شده و خود را باخته است .
نه هر كه موى شكافد به تير جوشن خاى
|
بروز حمله جنگ آوران بدارد پاى (425)
| كار به جايى رسيد كه چاره اى جر تسليم نبود، همه باروبنه و اسلحه و لباسها را دراختيار آن دو رهزن قرار داديم و با جان سالم از دست آنها رها شديم .
به كارهاى گران مرد كارديده فرست
|
كه شير شرزه در آرد به زير خم كمند
|
جوان اگر چه قوى يال و پيلتن باشد
|
بجنگ دشمنش از هول بگسلد پيوند
|
نبرد پيش مصاف آزموده معلوم است
|
چنانكه مساءله شرع پيش دانشمند (426)
| (بنابراين بى گدار به آب نزن . در سفرهاى خطير، قد بلند وهيكل به ظاهر تنومند تو را نفريبد، آن كس را همراه و نگهبان خود بگير كه جنگ ديده وكارآزموده است ، دل شير و زهره نهنگ دارد. ) | از دانشمند بزرگى پرسيدم معنى اين سخن(رسول خدا صلى الله عليه و آله )چيست ؟ مى فرمايد اعدا عدوك نفسك التى بين جنيك دشمنترين دشمنان تو، نفس بدفرماى تو است كه در ميان دو پهلوى تو (در درون تو )قرار دارد. در پاسخ گفت : از آنجا كه به هر دشمنى نيكى كنى ، دوست تو گردد، مگر نفس اماره كههر چه او را بيشتر مدارا كنى ، مخالفتش زياد مى شود. بنابراين دشمنترين دشمنان خواهدبود.
فرشته خوى شود آدمى به كم خوردن
|
وگر خورد چو بهائم (427) بيوفتد چو جماد
|
مراد هركه برآرى مريد امر تو گشت
|
خلاف نفس كه فرمان دهد چو يافت مراد |
|
170. گفتگو ثروتمندزاده و فقيرزاده در كنار گور پدرشان | ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او همدر كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت : ((صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است . مقبره اش از سنگ مرمرفرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است ، ولى قبر پدر تو از مقدارىخشت خام و مشتى خاك ، درست شده ، اين كجا و آن كجا؟ )) فقيرزاده در پاسخ گفت : ((تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر منبه بهشت رسيده است .!))
مرد درويش كه بار ستم فاقه كشيد
|
به در مرگ همانا كه سبكبار آيد
|
و آنكه در نعمت و آسايش و آسانى زيست
|
مردنش زين همه ، شك نيست كه دشوار آيد
|
به همه حال اسيرى كه ز بندى برهد
|
بهتر از حال اميرى كه گرفتار آيد (428) |
| بين سعدى و شخصى (مثلا به نام زيد ) درباره ثروتمندان و تهيدستان مناظره سختىدر گرفت . زيد به طور مكرر و آشكار از ثروتمندان انتقاد مى كرد و تهيدستان را مىستود، ولى سعدى كارهاى مثبت ثروتمندان را بر مى شمرد و از آنها تمجيد مى كرد، ولىاز تهيدستان گستاخ و ناشكر انتقاد مى نمود، زيد گفت :
كريمان را به دست اندر درم نيست
|
خداوندان نعمت (429) را كرم نيست
| سعدى گفت :
توانگران را وقف است و نذر و مهمانى
|
پراكنده روزى ، پراكنده دل (432)
| در حديثى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: الفقر سواد الوجه فى الدارين فقر و تهيدستى ، روسياهى در دو جهان است . (433) زيد مى گفت :، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: الفقر فخرى . فقر، مايه افتخار من است . سعدى گفت : باش كه منظور رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين سخن اين است كه :فقر آن گروهى كه راضى به رضاى خدا هستند موجب فخر است ، نه فقر آنانكه لباسپارسايى بپوشند و از نان سفره ديگران پاره اى بخورند. فقيرى كه بى معرفت است ،بر اثر حرص و آز كارش به جايى مى رسد كه : كاد الفقر ان يكون كفرا راه فقر به كفر، بسيار نزديك است (434)
اى طبل بلند بانگ در باطن هيچ
|
بى توشته چه تدبير كنى دقت بسيج (435)
|
روى طمع از خلق بپيچ از مردى
|
تسبيح هزار دانه ، بر دست مپيچ
| زيد گفت : تو آنچنان از وصف ثروتمندان گزافه گويى نمودى كه پندارى آنهاترياك ضد زهر هستند، يا كليد خزانه رزق و روزى مى باشند، نه ، بلكه آنها مشتىمتكبر، مغرور، خودخواه ، گريزان از خلق ، سرگرم انباشتن و شيفته مقام و مالند.سخنشاناز روى ابلهى و نظرشان از روى اكراه و تندى است . نسبت گدايى به علما مى دهند وتهيدستان را بى سروپا خوانند. به خاطر ثروتى كه دارند در جايگاه بزرگان نشينندو خود را از ديگران برتر دانند. بى خبر از سخن حكيمان فرزانه ؟ گويند: ((هر كس در اطاعت خدا كم دارد، ولى ثروتش افزون است . در صورت توانگر است و درمعنى فقير مى باشد .))
گر بى هنر به مال كند كبر بر حكيم
|
كون خرش شمار، و گرگا و عنبرست (436)
| گفتگو سعدى و زيد ادامه يافت به طورى كه سعدى گويند:
او در من و من در او فتاده
|
خلق از پى ما دوان و خندان
|
از گفت و شنيد ما به دندان
| با هم نزد قاضى رفتيم تا او بين ما داورى كند. وقتى كه قاضى از گفتگو و بحث ماآگاه شد، خطاب به من گفت : در يك باغ ، هم بيدمشك وجود دارد و هم چوب خشك . همچنين درميان ثروتمندان هم شاكر هست و هم كفور (ناسپاس ). در ميان تهيدستان نيز هم صابروجود دارد و هم نالان و بى قرار.(خوب و بد در هر گروهى وجود دارد، با مقايسه خوب وبد، خوبان و بدان را مى توان شناخت . )
اگر ژاله هر قطره اى در شدى
|
چو خر مهره (437) بازار از او پر شدى
| مقربان درگاه خداوند متعال ، توانگران درويش سير تند و درويشان توانگر همت مىباشند. ثروتمندان ارجمند آنانند كه در انديشه تهيدستان باشند، و تهيدستان ارجمندكسانى هستند كه در برابر ثروتمندان ، دست سؤال دراز نكنند و به خدا توكل نمايند. ثروتمند فرومايه كسى است كه تنها در فكر شكم خود است و گويد:
گر از نيستى ديگرى شد هلاك
|
مرا هست ، بط را ز طوفان چه باك ؟ (438)
|
دو نان چو گليم خويش بيرون بردند
|
گويند: غم گر همه عالم مردند
| ولى ثرتمندانى هم هستند كه همواره سفره احسانشان براى تهيدستان گسترده است وسرايشان به روى آنان باز است .... پس از داورى قاضى ، من و زيد به داورى او خشنود شديم . گفتار او را پسنديديم و باهم روبوسى و آشتى نموديم و گفتگوى ما به پايان رسيد. چكيده سخن قاضى اين بود:
مكن ز گردش گيتى شكايت ، اى درويش
|
كه تيره بختى ! اگر هم برين نسق (439) مردى
|
توانگرا! چو دل و دست كامرانت هست
|
بخور ببخش كه دنيا و آخرت بردى (440)
| (پايان باب هفتم ) |
باب هشتم : در آداب صحبت و همنشنى |
172. نيكبخت و بدبخت كيست ؟ |
از عاقلى پرسيدند: نيكبخت كيست و بدبختى كدام است ؟ در پاسخ گفت : ((نيكبخت آن است كه خورد و كشت كرد. بدبخت آن كسى است كه مرد و گذاشت . ))
مكن نماز بر آن هيچ كس كه هيچ نكرد(441)
|
كه عمر در سر تحصيلمال كرد و نخورد |
173. كيفر ثروتمند دست تنگ و پاداش ثروتمند بخشنده |
حضرت موسى عليه السلام به قارون (سرمايه دار مغرور عصرش )چنين نصيحت كرد:نيكويى و احسان كن ، همانگونه كه خداوند به تو نيكى و احسان نموده است . ))
قارون نصيحت موسى عليه السلام را نشنيد و فرجام كارش را شنيدى كه به عذاب الهىگرفتار شد، (كه زمين ، كاخ و ثروتش را بلعيد.)
آنكس كه دينار و درم خير نيندوخت
|
سر عاقبت اندر سر دينار و درم كرد
|
خواهى كه ممتع شوى (442) از دين و عقبى
|
با خلق ، كرم كن چو خدا با تو كرم كرد
|
عرب مى گويد:
جد ولا تمنن فان الفائدة اليك عائدة
بخشش و منت نگذار كه نگذار كه نفع آن به تو باز مى گردد.
گذشت از فلك شاخ و بالاى او
|
شكر خداى كن كه موفق شدى به خير
|
ز انعام و فضل او نه معطل گذاشتت
|
كنت منه كه خدمت سلطان كنى همى
|
منت شناس از او كه به خدمت بداشتت |
174. دعواى خنده آور يهودى و مسلمان |
هر كس عقل و خرد خود را نزد خود كامل و تمام فرض مى كند و فرزندش را زيبا تصورمى نمايد. يك نفر يهودى با مسلمانى نزاع مى كرد. از گفتگوى آنها خنده ام گرفت ومسلمان خشمگينانه به يهودى مى گفت : ((الهى اگر اين سند من درست نيست مرابه آيين يهود از دنيا ببر!))
يهودى مى گفت : سوگند به تورات ، اگر سخنم نادرست باشد مانند تو پيرو اسلامگردم .
يكى يهود و مسلمان نزاع مى كردند
|
چنانكه خنده گرفت از حديث ايشانم
|
به طيره گفت مسلمان : گرين قباله من
|
درست نيست خدايا يهود ميرانم
|
يهود گفت : به تورات مى خورم سوگند
|
وگر خلاف كنم ، همچو تو مسلمانم
|
آرى ، اگر عقل و خرد از پهنه خاك نابود شود، هيچ كس خود راجاهل نپندارد.
گر از بسط زمين ، عقل منعدم گردد به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم
چوپانى پدر خردمندى داشت . روزى به پدر گفت : ((اى پدر دانا و خردمند!به من آن گونه كه از پيروان آزموده انتظار مى رود يك پند بياموز!))
پدر خردمند چوپان گفت : ((به مردم نيكى كن ، ولى به اندازه ، نه به حدىكه طرف را لوس كند و مغرور و خيره سر نمايد.))
شبانى با پدر گفت اى خردمند
|
مرا تعليم ده پيرانه (443) يك چند
|
بگفتا: نيك مردى كن نه چندان
|
كه گردد خيره ، گرگ تيزدندان |
176. آموختن خاموشى از حيوانات |
نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و بهخيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.
حكيمى او را ديد و به او گفت : ((اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگرانتو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن ، زيرا الاغ از توسخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى .))
حكيمى گفتش اى نادان چه كوشى
|
در اين سودا بترس از لولائم (444)
|
نياموزد بهايم (445) از تو گفتار
|
تو خاموشى بياموز از بهائم
|
177. صبر و حوصله لقمان در سؤ ال نكردن |
لقمان ديد آهنى در دست حضرت داوود عليه السلام است و همچون موم در نزد او نرم مىشود و او هرگونه بخواهد آن را مى سازد، چون مى دانست كه بدون پرسيدن ، معلوم مىشود كه داوود عليه السلام چه مى خواهد بسازد. از او سؤال نكرد، بلكه صبر كرد تا اينكه فهميد داوود عليه السلام به وسيله آن آهن ، زره ساخت.
چو لقمان ديد كاندر دست داوود
|
نپرسيدش چه مى سازى كه دانست
|
178. نيكى به بدان ، براى هدايت آنها |
پارسايى در مناجات خود مى گفت : ((خدايا! بر بدان رحمت بفرست ، اما نيكانخود رحمتند و آنها را نيك آفريده اى . ))
از اين رو مى گويند: فريدون (شاه باستانى كه بر ضحاك ستمگر پيروز شد و خودبه جاى او نشست ) دستور داد خيمه بزرگ شاهى براى او در زمينى وسيع ساختند. پس ازآنكه آن سراپرده زيبا و عالى تكميل شد، به نقاشان چنين دستور داد تا اين را در اطرافآن خيمه با خط زيبا و درشت بنويسند و رنگ آميزى كنند:
((اى خردمند! با بدكاران به نيكى رفتار كن ، تا به پيروزى از تو راه نيكانرا برگزينند.))
فريدون گفت : نقاشان چين را
|
بدان را نيك دار، اى مرد هشيار!
|
كه نيكان خود بزرگ و نيك روزند |
179. محروميت اهل كمال از زينتهاى دنيا |
از يكى از بزرگان پرسيدند: ((با اينكه دست راست داراى چندين فضيلت وكمال است ، چرا بعضى انگشتر را در دست چپ مى كنند؟))
او در پاسخ گفت : ((مگر نمى دانى كه هميشهاهل كمال و صاحبان فضل ، از نعمتهاى دنيا محروم هستند؟!))
يا فضيلت همى دهد يا بخت (446) |
180. يا بخشنده باش يا آزادمرد |
از حكيم فرزانه اى پرسيدند: با اينكه خداوند چندين درخت مشهور و بارور آفريدهاست ، مردم هيچ كدام از آنها را به عنوان ((آزاد)) ياد نكنند، مگردرخت ((سرو)) را با اينكه اين درخت ميوه ندارد، حكمت چيست كه تنهااين درخت را آزاده خوانند و از او به نيكى ياد نمايند؟!(447)
به آنچه مى گذرد دل منه كه دجله بسى
|
پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
|
گرت ز دست برآيد، چو نخل باش كريم
|
ورت ز دست نيايد، چو سرو باش آزاد
|
پايان اين كتاب را با قسمت پايانى گلستان سعدى ، تغيير در عبارت پردازى ، زينب مىدهيم كه گويد:
((غالب گفتار سعدى ، طرب انگيز است و طيبت آميز...بر راءى روشن صاحبدلانكه روى سخن در ايشان است ، پوشيده نماند كه در موعظه هاى شافى را در سلك عبارتكشيده است و داروى تلخ نصيحت ، به شهد ظرافت برآميخته تا طبعملول ايشان ، از دولت قبول ، محروم نماند.))
الحمد لله رب العالمين
ما نصيحت به جاى خود كرديم
|
روزگارى در اين به سر برديم
|
به اميد بهروزى و پيروزى و سرانجام نيك
|
|
|
|
|
|
کلیه حقوق این
سایت محفوظ می باشد.
طراحی و پیاده
سازی:
GoogleA4.com | میزبانی:
DrHost.ir |