بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAA00001 -
     SAA00002 -
     SAA00003 -
     SAA00004 -
     SAA00005 -
     SAA00006 -
     SAA00007 -
     SAA00008 -
     SAA00009 -
     SAA00010 -
     SAA00011 -
 

 

 
 

 

next page fehrest page

سخن ناشر
واقعيت خارج ((آينه مشيت خدا)) ست و اگر هنرمنداهل حق باشد مى تواند حقيقت را در آن ميان باز يابد و واقعيت را براى رسيدن به حقيقتبشكافد.
((شهيد سيد مرتضى آوينى ))
سرزمين پهناور ايران در طول ساليان دراز، پرورش دهنده ذوق شاعران و نويسندگانبسيارى بوده است و باعث شده است چنان ميراثى از اديبان و شاعران خوش قريحه قديمبه ما برسد كه نظر آن را در هيچ ملك و سامان ديگرى نمى توان يافت و يا اگر همباشد به اين درجه از لطافت و ظرافت و نكته سنجى نخواهد رسيد. و در اين ميان گلستانشيخ اجل سعدى دنياى ديگرى است . كتاب گلستان ، زيباترين كتاب نثر فارسى است و ((سعدى سلطان مسلم ملك سخن و تسلطش در بيان از همه كس بيشتر است )) (1). ((كلام در دست او مانند موم است )) (2)و اينجاستكه به معناى واقعى استفاده از مناسبترين كلمه پى مى بريم چرا كه سعدى ((هر معنايى را به عبارتى بيان مى كند كه از آن بهتر و زيباتر و موجزتر ممكن نيست.)) (3)
در يك كلام نثر فارسى به كمال رسيدن خود را مديون اوست ، چرا كه هر داستان وروايتى را به زيباترين وجه ممكن بيان كرده است و سپس براى تاءثير هر چه بيشتربرخواننده شعرى متناسب با آن بر آن افزوده است .
گلستان از گوشه نشينى و ترك دنيا حاصل نيامده است بلكهحاصل جهانگردى و دنياديدگى سعدى است . روح بلند و پاك و قلب صاف و شفافش رادر يك يك نوشته ها و در پيچ و خم اشعار و حكايتها مى توان ديد و درك كرد و ستود و اوبا بهره گيرى از همين صفات و خصائل بلند انسانى آنچه را كه خوب بوده است خوبجلوه داده و بد و زشت را نيز زشت معرفى كرده است . و عجيب نيست اگر هنوز گلستانشخواهان بسيار دارد.
از اديب و دانشمند و زبان شناس تا مردم عامى و كم سواد هر يك به قدر توانايى خود ازامثال و حكم او بهره مى گيرند و متمتع مى شوند، چرا كه هنوز پس از گذشت قرنهاىمتمادى ، تمامى آنها ملموس و قابل دركند و هنوز پندها و اندرزهاى او مى تواند راهگشاى مادر جهان در هم ريخته كنونى باشد.
در عصر ارتباطات و هنگامه دهكده جهانى كه صاحبان زر و زور و تزوير با انواع دسيسهو ابزارها براى به بردگى كشاندن انسانها از هيچ كوششى دريغ نمى كنند و در زمانىكه هنر بازيچه اى براى خواسته هاى شيطانى مى شود، بايد كه آگاهى و معرفت وحكمت را به كمك طلبيد.
اما كدام معرفت و حكمت را؟ معرفت و حكمتى كه به زيور هنر آراسته شده و به وسيله آنانسان جوياى زيبايى را سيراب كند، و سعدى چنين هنرى دارد.
سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه : ((دارالقرار ما جهان ديگرى است )) .
سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه : ((لذات دنيا ناپايدار است و آنچه نپايددلبستگى را نشايد.))
سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه : ((حب دنيا ريشه همه بديهاست .))
((سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه ...))

و بالاخره سعدى در گلستان به ما آگاهى ، حكمت و معرفتى عجين شده به هنرى بىبديل و جذاب را مى آموزد و تنها راه سعادت را چنگ زدن به عروة الوثقى حقيقى يعنى ذاتمقدس حق جل و علا معرفى مى نمايد. اين است سعدى و هنر او. اين است سعدى و عالم فكر وآرمانهاى او.
اميد كه نوجوانان و جوانان ميهن اسلاميمان ، اين شاعر و نويسنده توانا و ارجمند را چنانكه بايد بشناسند.
خدايش رحمت كناد
اين اثر كه توسط استاد توانا، حجة الاسلام محمدى اشتهاردى به رشته تحرير در آمدهاست ، كوششى است در جهت همگانى كردن استفاده از اين گنجينه گرانبها از معارف و حكم وشناسايى جهانى كه استاد سخن سعدى (عليه الرحمه ) در ترسيم آن به بهترين نحو وبا ايجازى حيرت آور دست يازيد. با تشكر از الطاف و زحمات گرانقدر ايشان و اميد بهاينكه جوانان عزيز را به كار آيد و ره پويندگان را، توان بيفزايد.
(والسلام )
مؤ سسه انتشارات نبوى 1374
پيشگفتار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


بنام خداوند جان آفرين
حكيم سخن در زبان آفرين
خداوند بخشنده و دستگير
كريم خطابخش پوزش پذير(4)
براى اينكه اين كتاب را با بصيرت بيشتر مطالعه كنيد، نظر شما را به چند مطلب ،بطور فشرده جلب مى كنم .
قربانى مسلخ عشق
آغاز سخنم را با اين حكايت عرفانى كه در ديباچه (مقدمه ) گلستان سعدى آمده و بيانگرنهايت عشق عبد به معبودش ، خداى بزرگ است مى آرايم :
يكى از عارفان نيك نهاد نگهدارنده دل از ورود اغيار، در درياى عشق به خدا و شناخت معبودحق ، غرق شده ، و در بوستان پر عطر پيوند به خدا سرمست گشته بود، پس از آنكهحالت عادى يافت ، يكى از ياران ، از او پرسيد: از اين بوستان ، چه هديه نفيسى براىما آورده اى ؟!
عارف پاسخ داد: ((تصميم داشتم وقتى كه به درختگل عشق معبود برسم ، دامنم را پر از گل كنم و از آن براى شما به رسم هديه بياورم ،ولى وقتى كه به آن درخت رسيدم بوى گل آن ، به گونه اى مرا سرمست كرد(5) كه ازخود بى خود شدم ، دامنم از دستم جدا شد،)) (و ديگر دامنى نداشتم تاگل در آن بريزم و بياورم .)
اى مرغ سحر(6) عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جان شد(7) و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بى خبرانند
كانرا كه خبر شد خبرى باز نيامد(8)
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم
سعدى كيست ؟
درباره نام سعدى و القابش ، تاريخ تولد و وفاتش ، سفرهاى او و تاريخ نگارشبوستان و گلستانش ، نظرات مختلفى بيان شده است . در اينجا بهتر اين است كه ازنقل اقوال بگذريم و آنچه صحيحتر به نظر مى رسد همان را بنگاريم .
بعضى به نقل از كتاب ((تلخيص مجمع الاداب )) از ابن الفوطى ،معاصر سعدى وى را چنين ياد كرده اند:
مصلح الدين ابو محمد، عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف ، معروف به سعدى شيرازى. (9)
و در لغتنامه دهخدا، چنين آمده :
مشرف الدين ، مصلح بن عبدالله سعدى شيرازى (10)
سعدى در حدود سال 606 هجرى در شيراز متولد شد و بهسال 690 (27 ذيحجه ) در سن 84 سالگى در شيراز در گذشت . آرامگاه او در شيرازمعروف است .(11)
تاريخ تولد او از مقدمه گلستان استفاده مى شود، زيرا در آغاز مقدمه گلستان مى گويد:
هر دم از عمر مى رود نفسى
چون نگه مى كنم نمانده بسى
اى كه پنجاه رفت و در خوابى
مگر اين چند روزه در يابى
خلل آنكس كه رفت و كار نساخت
كوس رحلت زدند و بار نساخت
و در پايان مقدمه مى گويد:
درين مدت كه ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصيحت بود و گفتيم
حوالت با خدا كرديم و رفتيم
با مقايسه اين دو قطعه شعر، چنين به دست مى آيد كه او گلستان را درسال 656 هجرى در آن وقت كه پنجاه سال داشته ، نوشته است . بنابراين ولادت او درسال 606 هجرى بوده است .
خاندان سعدى از علماى دين بودند. پدرش در سلك علما و مورد احترام مردم بوده است .سعدى در بوستان به همين مطلب اشاره كرده ، مى گويد:
همه قبيله من عالمان دين بودند
مرا معلم عشق تو شاعرى آموخت
از قضا روزگار، سعدى در آن هنگام كه دوران كودكى را مى گذراند، پدرش از دنيا رفت، چنانكه خود گويد:
مرا باشد از درد طفلان خبر
كه در طفلى از سر برفتم پدر
نيز از گفتار سعدى فهميده مى شود كه او در خانواده اى كاملا مذهبى و زير سايه پدرىعابد و پرهيزكار، و علاقمند به دانش ، رشد و نمو كرده است ، كه خود مى گويد:
ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبد بودم و شبخيز و مولع زهد و پرهيز. شبى در خدمت پدر(رحمة الله ) نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز در كنار گرفته وطايفه اى گرد ما خفته ، پدر را گفتم از اينان يكى سر بر نمى دارد كه دو گانه اىبگزارد، جان پدر تو نيز اگر بخفتى ، به كه در پوستين خلق افتى .(12)
نيز مى گويد:
ز عهد پدر ياد دارم همى
كه باران رحمت بر او هر دمى
كه در خرديم لوح و دفتر خريد
ز بهرم يكى خاتم زر خريد
تحصيلات سعدى
سعدى پس از مرگ پدر، ظاهرا در كنار تربيت جد مادريش مسعود بن مصلح پدر قطب الدينشيرازى (13)قرار گرفت و مقدمات علوم ادبى و شرعى را در شيراز آموخت و سپسبراى اتمام تحصيلات به بغداد رفت و همين سفر، مقدمه سفرهاى طولانى ديگر شد.
گويا سفر او به بغداد در حدود سالهاى 620 و 621 هجرى اتفاق افتاد. او در بغداد درمدرسه نظاميه به ادامه تحصيل پرداخت كه خود مى گويد:
مرا در نظاميه ادرار بود
شب و روز تلقين و تكرار بود
و در آنجا با دانشمندان و بزرگان آن عصر، ملاقات كرد و بهره ها جست . از جمله با علامهشهاب الدين سهروردى (وفات يافته سال 632). در اين مورد ((جامى )) مى گويد:
سعدى از مشايخ كبار، بسيارى را دريافته و به صحبت شيخ شهاب الدين سهروردىرسيده و با وى در يك كشتى ، سفر دريا كرده است .(14)
چنانكه سعدى در بوستان به اين مطلب اشاره كرده ، مى گويد:
مرا شيخ داناى مرشد، شهاب
دو اندرز فرمود بر روى آب
يكى آنكه در جمع بدبين مباش
دگر آنكه در نفس خودبين مباش (15)
سفرهاى طولانى سعدى
سعدى پس از تحصيلات خود در دانشگاه نظاميه بغداد، به سفرهاىطول و دراز دست زد. او در آن عصر و با وسايل آن زمان به شهرهاى روم ، حجاز، شام ،هند، كاشغر، سومنات ، مصر و...سفر كرد. سفرش از شيراز، درسال 620 يا 621 شروع شد و تا سال 655 هجرى ادامه يافت ، و در همينسال به شيراز باز گشت و تاءليفات خود را در اين زمان در شيراز نوشت . او پس از 30يا 35 سال مسافرت و جهانگردى با كوله بارى از تجربيات گوناگون ملتهاى مختلف، و دستى پر از معلومات بشرى به وطن باز گشت . (16)
او در مورد سفرهاى طولانى خود مى گويد:
در اقصاى عالم بگشتم بسى
بسر بردم ايام با هر كسى
تمتع ز هر گوشه اى يافتم
ز هر خرمنى خوشه اى يافتم (17)
شاعر معروف ، جامى مى گويد:
سعدى ، اقاليم را گشته و بارها به سفر حج پياده رفته .(18)
و بنا به نقل دولتشاه :
سعدى چهارده نوبت به حج رفته و براى جهاد به سوى روم و هند رهسپار شده است.(19)
او از مسافرت و جهانگردى خسته نمى شد. كتاب بوستان و گلستان او نتيجه تجربههايى است كه در محفلها و شهرها و كشورهاى گوناگون به دست آورده است .
گويند: يكى از آشنايان سعدى به او گفت : ((اين همه تجربه ها را از كجا بهدست آورده اى ؟))
سعدى در پاسخ گفت : ((از سفرهاى دور و دراز.))
او پرسيد: ((چگونه اين همه خستگى سفر راتحمل كردى ؟))
سعدى در پاسخ گفت :
تهى پاى رفتن به از كفش تنگ
بلاى سفر به كه در خانه جنگ
حاضران دانستند كه همسر سعدى ، خوش اخلاق نيست . يكى از حاضران گفت : ((با اين حال همسر شيخ سعدى ، براى ما مرد حكيم و عاقلى پرورش داد.(20)
علت شهرت او به سعدى

واژه سعدى ، لقب شعرى (تخلص ) اوست . از اين رو به اين لقب شهرت يافته است .درباره اينكه او اين واژه را از كجا اقتباس كرده ، دوقول است :
1.از نام ((سعدبن زنگى بن مودود سلغرى )) از اتابكان (كه درسال 599 تا 623 در شيراز حكومت مى كرد و در آن سامان ، امنيت به وجود آورد.)
2. از نام نوه او ((سعدبن ابى بكر بن سعدبن زنگى )) .
بيشتر محققان ، قول دوم را برگزيده اند، زيرا تاريخ نگارش گلستان و بوستان ، باتاريخ حكومت سعدبن ابى بكر، هماهنگ است .(21)
دكتر خطيت در مقدمه شرح گلستان خود مى نويسد: ((سعدى بوستان را به نامابوبكر سعدبن زنگى نوشت ، و گلستان را به نام ((سعدبن ابى بكر)) فراهم نمود.))
شاءن و مقام على عليه السلام و خاندانش در اشعار سعدى
گرچه مطابق قائن ، سعدى در مذهب شافعى است و شايد تحت تاءثير فرزند اولينمربى و معلمش بعد از پدر، يعنى دايى اش علامه قطب الدين شيرازى شافعى قرارگرفته ، ولى در وصف امير مؤ منان على عليه السلام و خاندان رسالت - از نظر كمى وكيفى - بهتر از ديگران سخن گفته و شرط انصاف را رعايت كرده ، تا آنجا كه مىگويد:
كس را چه زور و زهره كه وصف على كند
جبار در مناقب او گفته هل اتى
زور آزماى قلعه خيبر كه بند او
در يكدگر شكست به بازوى لافتى
مردى كه در مصاف (22)زره پيش بسته بود
تا پيش دشمنان نكند پشت بر غزا(23)
شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا(24)
ديباچه مروت و ديوان معرفت
لشگر كش فتوت (25)و سردار اتقيا
فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست
ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى
پيغمبر آفتاب منير است در جهان
آلش ستارگان بزرگان بزرگند و مقتدا
يا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه
يا رب به خون پاك شهيدان كربلا
يا رب به صدق سينه پيران راست رو
يا رب به آب ديده مردان آشنا
يا رب خلاف امر تو بسيار كرده ايم
اميد هست از كرامت عفو ما مضى (26)
دلهاى خسته را به كرم مرهمى فرست
اى اسم اعظمت در گنجينه شفا
گر خلق تكيه بر عمل خويش كرده اند
ما را بس است رحمت و فضل تو متكا(27)
يكى ديگر از اشعار سعدى كه نمايانگر علاقه او به خاندان رسالت و در وصف پيامبراسلام صلى الله عليه و آله آمده ، چنين است :
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
تاءليفات ارزشمند سعدى
محقق بزرگ ، دهخدا مى نويسد:
مشرف الدين ، مصلح بن عبدالله ، سعدى شيرازى ، نويسنده و گوينده بزرگ قرن هفتم ،در شيراز به كسب علم پرداخت . سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تعليممشغول شد. سعدى سفرهاى بسيارى كرد و در زمان سلطنت اتابك ، ابوبكربن سعدبنزنگى (623 - 668 ه - ق ) به شيراز باز گشت و ره تصنيف ((سعدى نامه)) يا بوستان (در سال 655) و گلستان (درسال 656) پرداخت . علاوه بر اينها، قصايد، غزليات ، قطعات ، ترجيع بند، رباعيات ،مقالات و قصايد عربى دارد كه همه آنها را در كليات وى جمع كرده اند.
امتياز بزرگ سعدى در غزل عاشقانه و مثنوى اخلاقى ، و نثر فنى به سبك مقاله (28)نگارى است (29).
مجموعه كليات سعدى كه اكنون در دسترس است ، حاوى همه آثار قلمى سعدى است كهعبارتند از: مجالس ، گلستان ، بوستان غزليات ، قصايد فارسى ، رباعيات ،ترجيحات ، قطعات ، مثنويات ، مطايبات ، ملمعات ، مثلثات و قصايد عربى .
نگاهى به گلستان سعدى
گلستان سعدى ، مجموعه اى از گنجينه ها و گوهرهاى فرهنگى است . بر اساس اينكهبهشت داراى هشت باب (در) است ، هشت باب زيرتشكيل شده است :
باب اول : در سيرت پادشاهان .
باب دوم : در اخلاق درويشان .
باب سوم : در فضيلت قناعت .
باب چهارم : در فوايد خاموشى .
باب پنجم : در عشق و جوانى .
باب ششم : در ضعف و پيرى .
باب هفتم : در تاءثير تربيت .
باب هشتم : در آداب صحبت .
سخن در وصف گلستان سعدى و زيبايى واژه ها و عمق بيان دلنشين سعدى ، بسيار است .
كوتاه سخن آنكه : سعدى به زبان همه ملل سخن گفته ، و گفتارش بعد از هفتصد وپنجاه و هشت سال تازه است و گويى براى امروز جهان نوشته شده است . از اين روزبانهاى زنده جهان از جمله به زبان فرانسوى ، لاتينى ، آلمانى انگليسى ، عربى وتركى ترجمه و به جهانيان گزارش شده است و مردم دنيا او را به عنوان معلم راستينادب و اخلاق مى شناسند.
دكتر ((فوزى عطرى )) نويسنده سرشناس عرب مى نويسد:
گلستان سعدى كتابى است كه در زمينه پرورش ادب و اخلاق ، تحرير شده و ره همين جهتسالهاى علاوه بر ايران ، در ساير كشورها نيز به عنوان كتاب درسى ، مورد مطالعهدانش آموزان و دانشجويان قرار گرفته و با اين وجود از لطافت و ظرافت خاصى همبرخوردار است .... اعتقاد عمومى بر اين است كه شيخ شيراز، شاعر و نويسنده اى فقطمتعلق به ايران نيست .
دكتر فوزى در مقاله اى تحت عنوان ((سعدى شيرازى ، شاعرى كه به زبان همهجهان سخن گفت )) ، مى نويسد:
وقتى ((بنيامين فرانكلين )) يكى از عبارات گلستان سعدى راشنيد، تعجب زده گفت : ((خدايا چه مى شنوم ؟ بى شك اين عبارت يكى از عباراتگمشده تورات است .)) و ((امرسون )) با برداشتىكه از كتاب سعدى داشته ، سعدى را شاعرى دانسته كه به زبان همه ملته سخن گفتهاست (30).
در اينجا به نظرم جالب آمد كه نكته اى در شاءن سعدى از حضرت اما خمينى رحمة اللهعليه بگويم ، تا هم شاءن سعدى در هنر را دريابيم و هم يادگارى از اما خمينى رحمةالله عليه زينت بخش اين سطور گردد.
در يكى از روزها عروس امام ، همسر مرحوم حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج احمد آقا (ره )با اصرار از امام در خواست مى كند كه اشعارى را بسرايد و ره او اهدا كند، اما در ضمنگفتارى به او مى فرمايد:
شاعر اگر سعدى شيراز است
بافته هاى من و تو بازى است (31)
دكتر خليل خطيب مى نويسد:
گلستان را بايد فرآورده آزمونها و نمودار مطالعه سعدى در افكار واحوال و اخلاق و آداب مردمى شمرد، كه وى در سفر سى ساله با آنان سروكار داشته و ازراز درونشان آگاه گشته و از هر يك اندرزى شنيده و نكته اى آموخته و به گنجينه خاطرسپرده است و آنگاه در فراغ بال چند ساله اى كه در روزگار سلغريان يافته ، اينگهرهاى تابناك را به رشته تحرير كشيده و گيسوى عروس سخن را به زيور نظم ونثر گرانبهاى خويش بياراسته است .
نبوغ سعدى در نويسندگان و گويندگان از گلستان ، نيك نمايان است و اگر استاد جزهمين اثر را به يادگار نمى گذاشت ، بر اثبات بزرگى وى كافى بود. سعدى درگلستان آموزگارى خردمند است كه جويندگان فضيلت را گاه بانقل افسانه و داستان به شيوه مقامه نويسان و گاه با حجت و برهان و استناد به تاريخ، به شناخت خوب و بد، توان مى بخشد. از گفتن حق بيم ندارد، بر نقايصى كه دراجتماع مى بيند، پرده نمى پوشد، عشوه ده رشوت ستان نيست . كلام بكرش هم فلسفىاست ، هم عرفانى و هم به معيار دين ، درست تو هم به آيين اخلاق ، پسنديده .
وى فرزانه اى روانشناس است كه داروى تلخ نصيحت را با شهد ظرافت آميخته ، تا نازكطلبان و نازنينان جهان هم از گفتارش ملول نشوند، اين است كه دانايان سخن ، سعدى رازبده حكمت و خلاصه معرفت و گلستانش را چون بوستان ، و بوستانش را چون گلستان ،جان پرور مى شمرند...(32)
كتاب حاضر
هميشه هدف بزرگانى چون سعدى اين بود كه الفاظ را آيينه معنى قرار دهند و آن معنىرا به عنوان نصيحت و اندرز، براى هدايت انسانها، به گوش آنان برساند، نه به عكسكه معنى را فداى لفظ كنند و را لفظ باز منهاى معنى ، مردم را سرگرم نمايند.
هدف سعدى در كتابهايش ، از جمله ، نگارش گلستان ، نصيحت و پيام و ارشاد انسانها است، چنانكه خود در آخر مقدمه گلستان گويد:
مراد ما نصيحت بود و گفتيم
حوالت با خدا كرديم و رفتيم
و مردم را تشويق و دعوت مى كند كه از بوىدل انگيز گلهاى كتاب گلستان ، بهره جويند كه هميشه با نشاط و تازه است ، و مانندگلهاى گياهان ، زودگذر نيست . در همين رابطه مى گويد:
به چه كار آيدت ز گل طبقى ؟
از گلستان من ببر ورقى
گل همين پنج روز و شش باشد
وين گلستان هميشه خوش باشد(33)
از ويژگيهاى گلستان سعدى اينكه : كاملا ابتكارى و دور از تقليد از اين و آن است .سعدى در اين مورد گويد: ((در همه گلستان ، بر خلاف عادت مؤ لفان از اشعارپيشينيان ، شعرى به عاريت گرفته نشد، و اشعار من با اشعار آنها آميخته نگرديد:))
كهن خرقه خويش پيراستن
به از جامه عاريت خواستن
يعنى : ((جامه كهنه و پاره خود را درست گردانيدن و بر تن راست كردن ، بهتراز آن است كه جامه نوى را به عاريت طلب نمود.))
به اين ترتيب غالب گفتار سعدى شادى آور، خوشبو و نمكين و تازه است .(34)
گرچه گلستان سعدى پس از هفتصد و پنجاه و هشتسال ، هنوز طراوت و تازگى خود را حفظ كرده است ، ولى بر همگان روشن است كه بهخاطر سنگينى بيان آن عصر، براى توده مردم امروزقابل فهم نيست و جز خواص ‍ از آن بهره مند نمى شوند. بنابراين براى بهره مندى همهمردم ، لازم آمد كه به قلم روان و همگانى نگارش يابد تا در دسترس و بهره گيرىهمگان قرار گيرد.
بر همين اساس ، پس از آنكه گزيده اى از ((داستان مثنوى )) مولاناجلال الدين را به قلم روان در سطح عموم نوشتم و در سطح وسيع انتشار يافت ، بر اينفكر بودم كه حكايات ((گلستان سعدى )) را نيز به قلم روانبنويسم و تقديم نمايم . اشتغالات به من فرصت نمى داد تا اينكه ناشر محترم(انتشارات نبوى ) پيشنهاد دادند و تاءكيداتشان موجب شد كه همت گمارم و به اين كار مثبتجامه عمل پوشم . خدا را شكر كه بر اين كار توفيقم داد.
تذكر چند نكته
در اينجا تذكر چند نكته لازم است :
1. ما در اين كتاب ، نثر حكايتهاى گلستان سعدى را به قلم روان روز در آورده ايم واشعار فارسى آن را به همان قالب خود حفظ نموده ايم ، و به توضيح اشعارى كه فهممعنى آن مشكل بود در پاورقى پرداخته ايم .
2. در بسيارى از موارد نثر، نياز به توضيح بود كه آن را در بين دو كروشه در متن و يابدون كروشه ، در پاورقى ، آورده ايم .
4. گاهى در متن حكايتها، اشعار عربى وجود داشت كه از ذكر آنها خوددارى شد، با توجهبه اينكه معنى آنها در اشعار فارسى يا در نثر آمده است .
4. براى توضيح ، از شرح گلستان سعدى ، تاءليف آقاى دكترخليل خطيب ، بهره فراوان برده ايم .
5. در مواردى اندك ، از ذكر چند حكايت به عللى ، از جمله بدآموزى ظاهرى آن و يا اينكهمقصود ما را در راستاى هدف از تنظيم اين كتاب ، (نصيحت و عبرت ) تاءمين نمى كرد،خوددارى شد .
6. لازم به تذكر است كه تنها حكايتهاى گلستان سعدى ، در اين كتاب ، بازنويسى شده، نه مثالها يا نصايح و مطالب ديگر اين كتاب كه جنبه حكايت ندارند( مانند بيشترمطالب باب هشتم ).
به هر حال گلستان سعدى را چون دريايى پر از معارف ، نصايح ، عرفان ، عشق و شوريافتم . گاهى خود را در ميان امواج اين دريا در تلاطم مى ديدم و از پيشروى درمانده مىشدم ، بى اختيار اين شعر در صفحه دلم روان و بر زبانم جارى مى گرديد كه :
شناورى كه نه سزاى محمدى ها است
غريق جهل كجا و شنا در اين دريا
اين كتاب در وجود من اثر بسزا گذاشت ، به اميد آنكه اندرزها و سخنان ازدل برخاسته و عرفانه سعدى ، آن پير خرد و مرشد نصيحت كه برگرفته از آياتقرآن و روايات اسلامى و تجربيات بسيار است ، و در يك كلمه ثمره يك عمر رنج وتلاش سعدى است و چكيده اى از دانشها و حكمتهاست ، در راستاى پاكسازى و نوسازى وبهسازى ما سودمند گردد، و ما را در بهره گيرى صحيح از ارزشهاى والاى عرفانى واخلاقى و عشق به معبود حق ، يار و ياور باشد، كه سعدى در مورد بهره گيرى عرفانىاز كتاب گلستان مى گويد:
اگر مجنون ليلى زنده گشتى
حديث عشق از اين دفتر نبشتى
حوزه علميه قم
محمد محمدى اشتهاردى
زمستان 1373ش

باب اول : در سيرت پادشاهان
1. دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز
در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى ازاسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را موردسرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: ((هر كه دست از جان بشويد، هر چهدر دل دارد بگويد.))
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
شاه از وزيران حاضر پرسيد: ((اين اسير چه مى گويد؟))
يكى از وزيران پاكنهاد گفت : اى آيه را مى خواند:
((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ))
((پرهيزكاران آنان هستند كه هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش ‍ مردمرا عفو كنند و آنها را ببخشند.))
(آل عمران / 134)
شاه با شنيدن اين آيه ، به آن اسير رحم كرد و او را بخشيد، ولى يكى از وزيرانى كهمخالف او بود (و سرشتى ناپاك داشت ) نزد شاه گفت : ((نبايد دولتمردانىچون ما نزد سخن دروغ بگويند. آن اسير به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش وبدگويى گرفت .
شاه از سخن آن وزير زشتخوى خشمگين شد و گفت : دروغ آن وزير براى من پسنديده تراز راستگويى تو بود، زيرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پليدت برخاست. چنانكه خردمندان گفته اند: ((دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز))
هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نوشته شده بود:
جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
(به اين ترتيب با يادآورى اين اشعار غرورشكن و توجه به خدا و عظمت خدا، بايد ازخواسته هاى غرورزاى باطن پليد چشم پوشيد و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سرپنجه گذشت و بخشش ، از فتنه و بروز حوادث تلخ ، جلوگيرى كرد، تا خداوند خشنودگردد.)

2. عبرت از دنياى بى وفا
يكى از فرمانروايان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب ديد كه همهبدنش در قبر، پوسيده و ريخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است ونظاره مى كند. خواب خود را براى حكما و دانشمندان بيان كرد تا تعبير كنند، آنها ازتعبير آن خواب فروماندند، ولى يك نفر پارساى تهيدست ، تعبير خواب او را دريافت وگفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است كه ملكش در دست دگران است !))
بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

3. اسب لاغر ميان به كار آيد
پادشاهى چند پسر داشت ، ولى يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، وديگران همه قدبلند و زيبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خواركننده مىنگريست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقير مى كرد.
آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مىنگرد، به پدر رو كرد و گفت :
اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نيست كه هركس ‍ قامت بلندترداشته باشد، ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزه است ، ولىفيل مردار بو گرفته مى باشد:
آن شنيدى كه لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعيف بود
همچنان از طويله خر به
شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت ، سخن او را پسنديدند، ولى برادران او،رنجيده خاطر شدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
هر پيسه (35) گمان مبر نهالى (36)
شايد كه پلنگ خفته باشد
اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه ازسپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود، كهبا شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد وپس از احترام نزد پدر ايستاد و گفت :
اى كه شخص منت حقير نمود
تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر ميان ، به كار آيد
روز ميدان نه گاو پروارى
افراد سپاه دشمن بسيار، ول افراد سپاه پادشاه ، اندك بودند. هنگام شدت درگيرى ،گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد كوتاه خطاب ته آناننعره زد كه : ((آهاى مردان ! بكوشيد و يا جامه زنان بپوشيد.))
همين نعره از دلبرخاسته او، سواران را قوت بخشيد، دل به دريا زدند و همه با هم بر دشمن حملهكردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شكست خورد.
شاه سر و چشمان همان پسر زا بوسيد و او را از نزديكان خود نمود و هر روز با نظربلند و با احترام خاص به او مى نگريست و سرانجام او را وليعهد خود نمود.
برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به بخورانند و او رابكشند. خواهر آنها از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محكم بر هم زد، پسرقد كوتاه با هوشيارى مخصوصى كه داشت جريان را فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيدو گفت : ((محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها رابگيرند.))
كس نيابد به زير سايه بوم (37)
ور هماى (38) از جهان شود معدوم
پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبيه كرد و هر كدام از آنها را به يكى از گوشههاى كشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مركز دور نمود تاآتش فتنه خاموش گرديد و نزاع و دشمنى از ميان رفت . چنانچه گفته اند: ((دهدرويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى (39) نگنجند.))
نيم نانى گر خورد مرد خدا
بذل درويشان كند نيمى دگر
ملك اقلمى بگيرد پادشاه
همچنان در بند اقليمى دگر

4. عاقبت ، گرگ زاده گرگ شود
گروهى دزد غارتگر بر سر كوهى ، در كمينگاهى به سر مى بردند و سر راه غافلهها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترسداشتند و نيروهاى ارتش شاه نيز نمى توانستند بر آنها دست يابند، زيرا در پناهگاهىاستوار در قله كوهى بلند كمين كرده بودند، و كسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.
فرماندهان انديشمند كشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستيابى بر آندزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر بايد از گروه دزدانجلوگيرى گردد و گر نه آنها پايدارتر شده و ديگر نمى توان در مقابلشان مقاومتكرد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى (40)
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سرانجام چنين تصميم گرفتند كه يك نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدانبپردازد و اخبار آنها را گزارش كند و هر گاه آنان از كمينگاه خود بيرون آمدند، همانگروهى از دلاورمردان جنگ ديده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همين طرح اجراشد، گروه دزدان شبانگاه از كمينگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بيرون رفتن آنها راگزارش داد، دلاورمردان ورزيده بيدرنگ خود را تا نزديك كمينگاه دزدان كه شكافى دركنار قله كوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند،طولى نكشيد كه گروهى از دزدان به كمينگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت كردهبودند بر زمين نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در كنارى گذاشتند،به قدرى خسته و كوفته شده بودند كه خواب آنها را فرا گرفت ، همين كه مقدارى ازشب گذشت و هوا كاملا تاريك گرديد:
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از كمين بر جهيدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دستيكايك آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاهاشاره كرد كه همه را اعدام كنيد.
اتفاقا در ميان آن دزدان ، جوانى نورسيده و تازه به دوان رسيده وجود داشت ، يكى ازوزيران شاه ، تخت شاه را بوسيد و به وساطت پرداخت و گفت : ((اين پسر هنوزاز باغ زندگى گلى نچيده و از بهار جوانى بهره اى نبرده ، كرم و بزرگوارى فرما وبر من منت بگذار و اين جوان را آزاد كن .))
شاه از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن آن وزير را نپذيرفت و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان (41) برگنبد است
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كهشعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن وبچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر(42) نخورى
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را خواه ناخواه پسنديد و آفرين گفت و عرض كرد: راى شاهعين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده وهمانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد،تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوزنوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
هر فرزندى بر اساس فطرت پاك زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را يهودى يانصرانى يا مجوسى مى سازند.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند.ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : ((بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم )) .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد(43)
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
كوتاه سخن آنكه : آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ كردند و استادان تربيت را براىاو گماشتند و آداب زندگى و شيوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى كهبه نظر همه ، مورد پسند گرديد. وزير نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مىكرد كه دست تربيت عاقلان در او اثر كرده و خوى زشت او را عوض نموده است ، ولى شاهسخن وزير را نپذيرفت و در حالى كه لبخند بر چهره داشت گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
حدود دو سال از اين ماجرا گذشت . گروهى از اوباش و افراد فرومايه با آن جوانرابطه برقرار كردند و با او محرمانه عهد و پيمان بستند كه در فرصت مناسب ، وزير ودو پسرش را بكشد. او نيز در فرصت مناسب (باكمال ناجوانمردى ) وزير و دو پسرش را كشت ومال فراوانى برداشت و خود را به كمينگاه دزدان در شكاف بالاى كوه رسانيد و به جاىپدر نشست .
شاه با شنيدن اين خبر، انگشت حيرت به دندان گزيد و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس (44)
زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل (45) ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى (46) نيكمردان

next page fehrest page