قبل | فهرست | بعد |
باب شصت و ششم در آفت قاريان قرآن
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْمُتَقَرّى بِلا عِلْم كَالْمُعْجَبِ بِلا مال وَلامُلْكِ . . . يُبْغضُ النّاسَ لِفَقْرِهِ وَيُبْغِضُونَهُ لِعُجْبِهِ فَهُوَ اَبَداً مُخاصِمٌ لِلْخَلْقِ في غَيْرِ وَاجِب وَمَنْ خاصَمَ الْخَلْقَ في غَيْرِ ما يُؤْمَرُ بِهِ فَقَدْ نازَعَ الْخالِقِيَّةَ وَالرُّبُوبيَّةَ .
قالَ اللهُ تَعالى : وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللهِ بِغَيْرِ عِلْم وَلا هُدىً وَلا كِتاب مُنير .
وَلَيْسَ شَىْءٌ اَشَدَّ عِقاباً مِمَّنْ لَبِسَ قَميصَ النُّسْكِ بِالدَّعْوى بِلا حَقيقَة وَلا مَعْنىً .
وَقالَ زَيْدُ بْنُ ثابِت لاِبْنِهِ : يا بُنَىَّ لا يَرَى اللهُ اسْمُكَ في ديوانِ القُرّاءِ .
وَقالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : يَأْتي عَلى اُمَّتي زَمانٌ تَسْمَعُ بِاسْمِ الرَّجُلِ خَيْرٌ مِنْ اَنس تَلقاهُ خَيْرٌ مِنْ اَنْ تُجَرِّبَ .
وَقالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : اَكْثَرُ مُنافِقي أُمَّتي قُرّاؤُها فَكُنْ حَيْثُ نُدِبْتَ اِلَيْهِ وَأمِرتَ بِهِ وَاَخْفِ سِرَّكَ مِنَ الْخَلْقِ مَا اسْتَطَعْتَ وَاجْعَلْ طاعَتَكَ للهِِ بِمَنْزِلَةِ روحِكَ مِنْ جَسَدِكَ ، وَلْيَكُنْ مُعْتَبِراً حالُكَ ما تُحَقِّقُهُ بَيْنَكَ وَبَيْنَ بارِئِكَ وَاسْتَعِنْ بِاللهِ في جَميعِ اُمُورِكَ مُتَضَرِّعاً اِلَيْهِ آناءَ لَيْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ .
قالَ اللهُ تَعالى : ( ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُـعْتَدينَ )وَالاِْعتِداءُ مِنْ صِفَةِ قُرّاءِ زَمانِنا وَعَلاماتِهِمْ .
ولْتَكُنْ مِنَ اللهِ تَعالى في جَميعِ اَحْوالِكَ عَلى وَجَل لِئَلا تَقَعَ في مَيْدانِ التَّمَنّى فَتَهْلِكَ .
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
اَلْمُتَقَرّى بِلا عِلْم كَالْمُعْجَبِ بِلا مال وَلامُلْكِ . . .
مسئله با عظمت قرآن
مسئله قرآن و موقعيت عظيم اين كتاب در ميدان حيات ، و منافع اتصال علمى و عملى به قرآن و خسارت هاى ناشى از عدم توجه به اين منبع بركات و فيوضات بطور مفصّل در شرح روايت سيزدهم كتاب « مصباح الشريعه » در جلد پنجم عرفان اسلامى از صفحه دويست و يازده به بعد بطور مشروح و مبسوط گذشت ، گرچه بيش از آنچه به مقتضاى حال در آن جلد به نوشته آمد توضيح توضيح بيشترى را لازم نمى دانم ولى بخاطر اهميت موضوع ، مطالبى را در محور اين مايه بى نظير و سرمايه بى دليل ملكوتى در اين فصل مى نگارم ، باشد كه از اين رهگذر سود بيشترى در دو جهت دنيا و آخرت نصيب ما گردد كه اگر هزاران كتاب درباره اين كتاب بوسيله بيداران و آگاهان و مفسّران نوشته شود كم است ، و در برابر عظمت اين منبع الهى كارى صورت نگرفته است .
در همه كون و مكان نيست جز اينم هوسى *** كه مگر بى هوسى زيست توانم نفسى
شعله ها سر زدم ام از دل و جان طور صفت *** موسيئى نيست دريغا كه بجويد قبسى
بسته اين گمشدگان ديده و گوش ارنه براه *** كاروانيست نمودار و نواخوان جرسى
راز رندان خرابات مپرسيد ز ما *** بكسى راز مگوئيد كه گويد به كسى
ما نگفتيم حديثى كه توان گفت و شنيد *** ليك در خلق زما گفت و شنيدست بسى
چشمه ها نغز و چمن سبز و من آن مرغ كه داشت *** چشم و دل بر اثر دانه و آب و قفسى
من در اين دام و تمنّاى رهايى هيهات *** تا ابد صيد تو جز قيد ندارد هوسى
رشته مگذار زكف ليك خدا را بگذار *** كه بمرغان هم آواز برآرم نفسى
گر پناهى دهدم دوست عجب نيست نشاط *** ناگزير است مى از دردى و گلشن ز خسى
شيخ طوسى كه جلالت قدر و منزلت عظيمش بر احدى از اهل دل پوشيده نيست ، و عالمى همانند او كمتر در جامعه بشرى پيدا شده در نقلى مى فرمايد حضرت مولى الموحدين ، اميرالمؤمنين على (عليه السلام) چون مى خواست به قرائت قرآن اين منبع فيض سرمدى مشغول شود به درگاه حضرت ربّ العزّه عرضه مى داشت :
اَلّلهُمَّ اشْرَحْ بِالْقُرْآنِ صَدْرى ، وَاسْتَعْمِلْ بِالْقُرْآنِ بَدَنى ، وَنَوِّرْ بِالْقُرْآنِ بَصَرى وَاَطْلِقْ بِالْقُرْآنِ لِسانى وَاَعِنّى عَلَيْهِ ما اَبْقَيْتَنى فَاِنَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِكَ :شما در اين جملات ملكوتى و آسمانى دقّت كنيد و ببينيد انسان در صورت تلاوت حقيقى قرآن به چه منابع عظيمى دست مى يابد .
شرح صدر حقيقتى است كه هر انسان مؤمن و مسلمانى بخاطر برخورد صحيح با حوادث مالى ، مقامى ، خانوادگى ، اجتماعى ، شهوانى لازم دارد ،خداوند عزيز در قرآن مجيد شرح صدر را به عنوان نعمت عظيم معنوى ياد كرده است .
عامل موفقيت انبياء و ائمه و اولياء در برابر تمام حوادث زمانشان شرح صدر بود ، موسى بهنگام پوشيدن لباس مقدس رسالت و حركت به سوى مصر براى درهم كوبيدن نظام طاغوتى از پروردگار بزرگ عالم شرح صدر خواست :
( قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي )(20) .خداوند مهربان اعطاى شرح صدر را به رسول گرامى اسلام در ابتداى سوره انشراح در جزء سى ام قرآن يادآورى مى نمايد :
( أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ )(21) .خداوند بزرگ مسئله شرح صدر را نعمتى عطا شده از طرف خود به مؤمنين مى داند آنجا كه مى فرمايد آنكس را كه شرح صدر داديم بر مسير نورى از پروردگار است :
( أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِن رَبِّهِ )(22) .منفعت شرح صدر بفرموده قرآن مجيد در آيه 125 سوره انعام پذيرفتن اسلام و قبول معارف عالى الهى است :
( فَمَن يُرِدِ اللهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ )(23) .كسيكه شرح صدر مى خواهد ، راه بدست آوردنش معرفت به قرآن و عمل به آيات اين منبع بركات و فيوضات است ، چرا كه با معرفت به قرآن معرفت به حق و به نفس و به دنيا و به آخرت و به تكاليف و به اينكه انسان در ميدان وسيعى از حوادث است پيدا مى شود و انسان بر اساس آن معرفت با حوادث برخورد مى كند ، و با كمال قدرت موج حادثه را مى شكند و از طريق راه بازكردن از ميان طوفانها و حوادث بسوى رضايت حق حركت مى كند .
در جمله دوم دعاى حضرت مسئله بدن و قرآن مطرح است ، بدن عبارت است از دست و پا و پوست و شكم و شهوت و گوش ، كه اگر حركات تمام اين اعضا براساس نقشه هاى حق در قرآن مجيد باشد آن حركات عمل صالح ، و عمل صالح مورد قبول حق ، و قبولى حق مورث بهشت است ، كه اگر بدن هماهنگ با قرآن حركت نكند حركتش عين ضلالت ، و ضلالت عين عذاب خداست .
در جمله سوم مسئله بصيرت و آگاهى و بينائى و صفا و روشنى تنها از طريق اتصال به كتاب خدا قابل تحصيل است .
از اعضاء مهم انسان زبان است ، زبانى كه اگر مقيد به مسائل قرآنى نباشد نزديك به بيست گناه و معصيت كه بعضى از آنها از كبائر است مرتكب مى شود ، زبان اگر بخواهد يك عضو ملكوتى و الهى باشد چاره اى ندارد مگر اينكه وضعش را با آيات مربوط به زبان هماهنگ كند .
و در پايان دعا آمده مرا بر اجراى تمام مسائل قرآن يارى ده كه حول و قوّتى بجز حول و قوّت وجود مقدس تو وجود ندارد .
راستى انسان با اتصال به قرآن مجيد به چه مقامات عظيم و بلندى مى رسد ،چه منازل بزرگ و مراتب مهمى را طى مى كند ، كه هيچ موجودى در اين جهان استعدادش به پايه استعداد انسان و قدرت پروازش به قدرت پرواز انسان نمى رسد .
نشاط اصفهانى آن عارف وارسته و دارنده محامد و محاسن اخلاقى در يكى از مثنوى هايش درباره مقام انسان مى فرمايد :
محفل عشقش چو مى آراستند *** اول از بيگانگان پيراستند
ساقى آنگه باده در گردش فكند *** باده ها در سينه ها آتش فكند
باده شوق انجمن افروز شد *** آتش مى باز عالم سوز شد
دست جذبه دامن جانها گرفت *** اشك حيرت راه دامن ها گرفت
آسمانها و زمين ها سرخوشند *** كز حريفان همان بزم خوشند
از يكى جرعه زمين ها سرخوشند *** كز حريفان همان بزم خوشند
از يكى جرعه زمين سرمست شد *** هم ز پا افتاد و هم از دست شد
مست افتادست از خود بى خبر *** نى شناسد سر ز پا نى پا ز سر
طاقت چرخ از زمين چون بيش بود *** در بساط قرب هم زان پيش بود
دورها خوردست و اكنون سرخوش است *** از پى دور دگر در گردش است
شخص انسان كز همه كامل تر است *** ذات او را لطف حق شامل تر است
جرعه ها نوشيده و پيمانه ها *** جرعه نه پيمانه نه خمخانه ها
نشئه مى كرده نه در وى بروز *** آگهى او را نه از مستى هنوز
جنبش گردون و آرام زمين *** گشته در شخص وجود او ضمين
گر بجنبد عرش فرش راه اوست *** از حد امكان برون خرگاه اوست
ور گرايد سوى تمكين راى خود *** كوه كى جنباندش از جاى خود
اميرالمؤمنين (عليه السلام) به تمام امت بطور قاطع و اكيد نسبت به قرآن مجيد اين چنين سفارش مى كند :
تَعَلَّمُوا كِتابَ اللهِ تَبَارَكَ وَتَعالى فَاِنَّهُ اَحْسَنُ الْحَديثِ وَاَبْلَغُ الْمَوْعِظَةِ وَتَفَقَّهُوا فِيهِ فَاِنَّهُ رَبيعُ الْقُلُوبِ وَاسْتَشْفوا بِنُورِهِ فَاِنَّهُ شِفاءٌ لِما فِى الصُّدورِ وَاَحْسِنُوا تِلاوَتَهُ فَاِنَّهُ اَحْسَنُ الْقَصَصِ(24) :بر شما لازم است قرآن مجيد را بياموزيد و كتاب خداى تبارك و تعالى را فرا گيريد ، كه نيكوترين گفتار و روشن ترين و بليغ ترين موعظه است .
و قرآن را دقيقاً بفهميد كه بهار دلهاست ، و از حقيقت و معنويت و مفهوم قرآن طلب شفا كنيد كه علاج كننده تمام دردهاى سينه هاست ، و نيكو آن را تلاوت كنيد كه بهترين داستانهاست .
در نهج البلاغه خطبه 176 مى فرمايد :
اِعْلَمُوا اَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذى لايَغُشُّ وَالْهادِى الَّذى لايُضِلُّ وَالْمُحَدِّثُ الَّذى لايَكْذِبُ وَما جالَسَ هذَا الْقُرْآنَ اَحَدٌ اِلاّ قامَ عَنْهُ بِزيادَة اَوْ نُقْصان زِيادَة فى هُدى اَوْ نُقْصان مِنْ عَمى :بدانيد كه قرآن نصيحت كننده بى غش و هدايت كننده بى گمراهى و گوينده بى دروغ است ، كسى با قرآن نمى نشيند مگر اينكه به هدايتش اضافه و از كورى و تاريكيش كم مى شود .
رسول خدا فرمود :
عَلَيْكَ بِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ فَاِنَّهُ نُورٌ لَكَ فِى الاَْرْضِ وَذُخْرٌ لَكَ فِى السَّماءِ :بر تو باد تلاوت قرآن كه براى تو نور زندگى در دنيا و ذخيره الهى نزد حضرت حق است .
رسول خدا دعاى جانانه و عاشقانه اى دارند كه در كتب معتبره بدين مضمون نقل شده است :
اَللّهُمَّ اجْعَلْ لى فى قَلْبى نُوراً وَفِى لِسانى نوراً وَفى بَصَرى نُوراً وَفى سَمْعى نُوراً وَعَنْ يَمينى نُوراً وَعَنْ يَسارى نُوراً وَمِنْ فَوْقى نُوراً وَمِنْ تَحْتى نُوراً وَمِنْ اَمامى نُوراً وَمِنْ خَلْفى نُوراً وَاجْعَلْ لى نَفْسى نُوراً وَاَعْظِمْ لى نُوراً :پروردگارا در قلب و زبان و چشم و گوش و طرف راست و چپ و بالاى سرزير پا و جلوى روى و پشت سر و در نفس من نور قرار ده و عظمت اين نور را بر من ظاهر كن .
عارفى مى فرمود : اين نورى است كه در اين دعا بوسيله رسول خدا از حضرت ربّ العزّه درخواست شده توجه علمى و عملى به قرآن مجيد است زيرا خداوند عزيز در سوره نساء فرموده :
( وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً )(25) .بر همه شما نور آشكار نازل كرديم .
كه محال است جز بوسيله قرآن اعضا و جوارح و ظاهر و باطن انسان و بالاى سر و زير پا و راست و چپ و پشت سر و پيش رويش نورانى گردد .
در توضيح بيشتر اين دعا كه در كتب اسلامى روايت شده به دو آيه شريفه زير توجه كنيد :
( قَالَ فَبِمَـا أَغْوَيْتَنِي لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ )(26) .شيطان به پروردگار حكيم و عادل و مهربان تهمت زد و گفت چون مرا گمراه كردى من نيز به تلافى اين گمراهى بندگانت را از راه راست كه شرع و آئين تست باز مى دارم ، آنگاه از پيش روى و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان در مى آيم آنوقت است كه اكثر بندگانت را شاكر نيابى !
يك بار ديگر به متن اين دو آيه توجه كنيد ، آنگاه دقت نمائيد كه اگر كسى بخواهد راه نفوذ شيطان را از هر طرف بجانب خودش ببندد چاره اى جز توسل علمى و عملى به قرآن ندارد كه قرآن نور الهى است و هركس قلب و نفس چشم و گوش و زبان و راست و چپ و بالا و پائين و پشت سر و پيش رويش منور به نور قرآن گردد ، شيطان از دسترسى به او محروم و ممنوع و راه غلبه اش بر او براى ابد بسته مى شود .
آرى قرآن مجيد داراى منافع سرشار دنيوى و اخروى است و سعادتمند كسى است كه به كوى او سفر كند و براى هميشه در آن كوى كه كوى الهى است مقيم شود .
بقول عارف شيراز :
اى قصّه بهشت ز كويت حكايتى *** شرح جمال حور ز رويت روايتى
انفاس عيسى از لب لعلت لطيفه اى *** آب خضر ز نوش لبانت كنايتى
هر پاره از دل من و از غصه قصه اى *** هر سطرى از خصال تو وز رحمت آيتى
كى عطرساى مجلس روحانيون شدى *** گل را اگر نه بوى تو كردى رعايتى
در آرزوى خاك در يار سوختم *** يادآور اى باد صبا كه نكردى حمايتى
اى دل به هرزه دانش و عمرت بباد رفت *** صد مايه داشتى و نكردى كفايتى
بوى دل كباب من آفاق را گرفت *** اين آتش درون بكند هم سرايتى
در آتش ار خيال رخش دست مى دهد *** ساقى بيا كه نيست ز دوزخ شكايتى
دانى مراد حافظ از اين درد و غصه چيست *** از تو كرشمه اى وز خسرو عنايتى
محقّق عظيم ، محدّث كبير ، حكيم متألّه ، عارف عاشق مرحوم ملاّ محسن فيض كاشانى در جلد اوّل « علم اليقين » درباره قرآن مجيد مى فرمايد :
داراى عظيم علاج بخش هر مرض ، كبريت احمر ، خوّاص غريبه ، معجزات عجيبه در قرآن مجيد است .
آن را نمى توان بكوههاى سربفلك كشيده و اقيانوسهاى عميق تشبيه كرد ، كه اين كتاب از هر چه در اين جهان هستى موجود است برتر و عظيم تر است .
اگر به مواعظ و تهديدهايش بنگرى ، مى بينى كه مايه سخنگوى ماهر ،سرمايه واعظ خوش بيان و بليغ است ، اگر به احكام و حلال و حرامش نظرى كنى مى يابى كه دريائى است براى شناگرى فقيه حاذق و مفتى صادق ، اگر به بلاغت فصاحتش توجه كنى معلوم مى شود كه براى فصحا و بلغاى جهان ميزان ترازوست ، كتابى است كه اديب پرقدرت و تيزبين ماهر در كنار درياى مفاهيم و معرفت معانيش افتخار مى كند .
آنان كه در فنون سخن ، و در چهارچوب فصاحت و بلاغت ، و در زيبائيهاى كلام بهترين متخصص اند پس از آيه شريفه :
( فَبِأَيِّ حَدِيث بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ )(27) .چه مدح و ثنائى براى قرآن مى آورند ، و چه ستايشى به پيشگاه قرآن مجيد مى برند ؟
آنان پس از آيه شريفه :
( مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْء )(28) .چه مى گويند ؟
اگر به كتاب خدا با ديده قلب و چشم فهم بنگرى ، مى بينى كه شفاى هر دردى و وسيله هر رشد و كمالى در اين كتاب است ، و اين منبع فيض است كه هر كسى را از هر چيزى كفايت مى كند و هر انسانى را از هر مايه اى بى نياز مى نمايد ، در فضائل اين كتاب همين بس كه خداى بزرگ ثناگوى آن و مدح كننده اوست :
( يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ )(29) .اى مردم جهان و اى همه انسانها در همه روزگاران نامه اى كه همه پند و اندرز است و شفاى دلها ، و هدايت و رحمت بر مؤمنان از جانب خدا براى نجات شما آمد .
( قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم )(30) .همانا از جانب خدا براى هدايت شما نورى عظيم و كتابى به حقانيت آشكار آمد . خدا باين كتاب هركس را كه از پى خوشنودى او راه سلامت پويد هدايت كند و او را از تاريكى جهل و ظلم و ماديت و گناه بيرون آرد و به عالم نور كه علم و عدالت و حق و بهشت است داخل گرداند ، و به راه راست هدايت رهبرى كند .
( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ )(31) .بر تو اين قرآن را فرستاديم تا حقيقت هر چيز را روشن كند و براى مسلمين هدايت و رحمت و بشارت باشد .
خداوندا نسبت به اين كتاب ما را معرفت ده ، و براى تماشاى جمال اين حقيقت چشم بصيرت بخش . الهى هرچه هست در اين كتاب است ولى ما كوردلان را از اين سفره پرفيض نصيبى نيست . يارب به ما گدايان كويت رحمى آر و جان ما را براى رسيدن به حقايق اين كتاب صفابخش .
الهى آن عاشق فرزانه و عارف يگانه به پيشگاه حضرت دوست مى نالدمى گويد :
الهى به عشّاق ديوانه ات *** به مجنون صفاتان فرزانه ات
به فرياد مخمور صهباى عشق *** به ديوانه سر به صحراى عشق
به جانى كه مدهوش و حيران تست *** به آن دل كه دايم پريشان تست
به تار دو گيسوى مشكين يار *** به ناز و دو چشم جهان بين يار
به مشك ختن خال هندوى او *** به شكّر لب لعل دلجوى او
به اسرار ناز دو ابروى دوست *** به الطاف زلف سمن بوى دوست
به كشورگشايان اقليم عشق *** به فرمانروايان تسليم عشق
به مستان هم صحبت عقل كل *** به افغان بلبل زهجران گل
به خاصان درگاه عزّوجلال *** كه پيوسته سرمست وجدند و حال
به پيمانه نوشان روز الست *** به تسبيح گويان هشيار و مست
به هشيارى نرگس مستشان *** كه حور بهشت است پاستشان
به قلب من و لاله باغ عشق *** كه بشكفته اين هردو با داغ عشق
به روشن دلان زآتش مهر دوست *** كه شادند با لطف و با قهر دوست
به راز هو الله به سرّ احد *** به داناى علم ازل تا ابد
به احمد بهين شاهد عرشيان *** به عنقاى قدس بلند آشيان
به خورشيد ايمان رخ مرتضى *** نگارنده سرّ لوح قضا
كه در كوى وصلت مرا راه ده *** دل روشن از مهرت اى ماه ده
روايات بسيار عجيبى در فضل قرآن و معلّمان حقيقى اين كتاب يعنى اهل بيت پيامبر در مهم ترين و معتبرترين كتب حديث وارد شده كه توجه به آن آثار بر هر مسلمانى واجب است .
قالَ رَسُولُ اللهِ :اِنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ اَحَدُهُما اَكْبَرُ مِنَ الاْخَرِ : كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتى اَهْلَ بَيْتى فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونى فيهِما فَاِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَى الْحَوْضِ(32) :
اين حديث به طرق مختلفه و با الفاظ گوناگون در اكثر جوامع حديث آمده ،احدى را در صدور اين روايت از رسول اسلام شكّى نيست .
اى مردم ! من دو چيز گران در بين شما مى گذارم كه يكى بزرگتر از ديگرى است : كتاب خدا ، و عترتم اهل بيتم ، بنگريد كه پس از من با اين دو گوهر بى دليل درياى هستى چه مى كنيد ، اين دو را هرگز از يكديگر جدائى نيست تا در كنار حوض بهشت بر من وارد شوند .
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) در توضيح كلمه عترت در روايت ثقلين پرسيدند ، حضرت فرمود : من و حسن و حسين و نُه نفر فرزندان حسينند كه نهمين آنها مهدى و قائم آنان است ، كه از كتاب جدا نمى شوند و كتاب از آنان جدا نمى شود تا در كنار حوض بر رسول اسلام وارد شوند(33) .
در كتاب با عظمت « كافى » در باب فضل قرآن حديث بسيار مهمى به مضمون زير نقل شده است :
عَنِ الْباقِرِ (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَنَا اَوَّلُ وافِد عَلَى الْعَزيزِ الْجَبّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَكِتابُهُ وَاَهْلُ بَيْتى ثُمَّ اُمَّتى ثّمَّ أَسْأَلُهُمْ ما فَعَلْتُمْ بِكِتابِ اللهِ وَاَهْلِ بَيْتى :امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا فرمود : اولين كسى كه در قيامت بر خدا وارد مى شود من هستم ، سپس كتاب خدا و اهل بيتم آنگاه امّتم ، از امت مى پرسم كه با كتاب خدا و اهل بيتم چه كرديد ؟ !
حديث عجيبى است ، گفتار تكان دهنده اى است ، پشت كوه به لرزه در مى آيد تا چه رسد به انسان ، فكر كنيد صحنه قيامت است و صحفه محشر ، رو در روى رسول الهى ايستاده ايد و آن حضرت در حاليكه سلطنت و حكومت محشر از جانب خدا بدست اوست از شما مى پرسد : با قرآن و اهل بيتم چه كرديد ؟
اگر در اين مسئله تقصيرى داريد كه داريد و داريم بيائيد به پيشگاه حضرت حق توبه كنيم و از جانب دوست بخواهيم كه بقيه عمر ما را در اجراى فرامين قرآن و خواسته هاى اهل بيت كه خواسته هاى حضرت ربّ العزّة است توفيق عنايت كند .
بقول عارف به قرآن و عاشق اهل بيت و سالك راه دوست حضرت الهى قمشه اى :
از هرچه جز عشق رخت اى يار توبه *** وز هر سخن جز ذكرت اى دلدار توبه
تا جان بود كوشيم در راه وصالت *** كز هرچه غير از لذّت ديدار توبه
صد لن ترانى گوئى از ره برنگرديم *** ما و وصالت ديگر از هر كار توبه
در باغ عالم از نظر بر سنبل و گل *** با يار سنبل موى گل رخسار توبه
هستى ما خار گلستان وجود است *** با رويت اى گل آفرين از خار توبه
تا جلوه حسنت در اين گلزار ديديم *** كرديم از خار و گل اين دار توبه
از هر نظر جز بر رخت استغفر الله *** وز هر عمل جز طاعتت صد بار توبه
با خلق احسان با خدا تسليم و اخلاص *** زين هر دو بگذشتى ز هر كردار توبه
جز عاشقى از هر گناهى چون الهى *** كرديم بر درگاهت اى غفّار توبه
على (عليه السلام) كه معلّم و عارف به تمام حقايق كتاب است در معرفى اين سفره معنوى و منبع بركات الهى و سرچشمه فيوضات ربّانى در خطبه 189 نهج البلاغه مى فرمايد(34) :
قرآن را بر پيامبر فرو فرستاد ، و اين قرآن نوريست كه قنديل هاى آن خاموش نشود ، و چراغى است كه افروختگى آن فرو نمى نشيند ، دريائى است كه عمق آن ناپيداست ، و راهى است كه حركت در آن گمراهى ندارد ، شعاعى است فروزنده كه روشنيش بى نور نمى شود ، و جداكننده حق و باطل است كه دليل آن سستى ناچيزى نپذيرد ، و بنائى است كه پايه هايش تا ابد ويرانى ندارد ، شفائى است كه بيماريهاى اهل آن را خوف و ترسى نيست ، بلندمرتبه ايست كه يارى كنندگانش شكست نمى خورند ، و حقى است كه مددكارانش را مغلوبيت نيست ، پس قرآن مجيد معدن ايمان و محور آن و چشمه هاى علم و درياهاى آن و بستانهاى دادگسترى و عدالت و حوضهاى آن ، و سنگهاى بناى اسلام و پايه آن و صحراهاى حق و دشت هاى هموار آن است .
دريائى است كه هرچه از آن بردارند خالى نمى شود ، و چشمه هائى است كه هرچه از آن آب بردارند كم نمى گردد ، آبشخورهائى است كه واردين از آن نمى كاهند ، منزلهائى است كه مسافرين راه آنها را گم نكنند ، و نشانه هائى است كه روندگان از آنها نابينا نيستند ، و تپّه هائى است كه روآورندگان از آنها گذر نتواند كرد ، خداوند قرآن مجيد را سيرابى تشنگى دانايان قرار داد ، و بهار دلهاى مجتهدين و مقصد راههاى نيكان ، و داروئى كه از پس آن دردى نماند و نورى كه با آن تاريكى نيست ، و ريسمانى كه جاى چنگ زدن به آن محكم است ،پناهگاهى كه دژ بلند آن استوار است ، و سرافرازى كسيكه عاشق اوست ،صلح و ايمنى داخل بر او ، و رستگارى و هدايت پيرو او و عذرخواه آن كه منسوب به اوست .
قرآن حجت و دليل كسى است كه با او سخن گويد ، و گواه كسيكه بوسيله آن با دشمن جدال كند ، و پيروزى كسيكه آن را حجّت آورد و نگهدارنده كسيكه به آن عمل كند ، و مركب سريع كسيكه آن را بكار برد ، و نشانه كسيكه نشانه جويدسپر كسى كه آن را به برگيرد ، و عقل و فهم آنكس كه آن را در گوش داردخبر كسيكه نقل خبر كند و حكم كسيكه حكومت نمايد .
عَنْ مَوْلينَا الصّادِقِ (عليه السلام) :اِنَّ اللهَ تَعالى اَنْزَلَ فِى الْقُرْآنِ تِبْيانَ كُلِّ شَىْء حَتّى وَاللهِ ما تَرَكَ اللهُ شَيْئاً يَحْتاجُ اِلَيْهِ الْعِبادُ حَتّى لا يَسْتَطيعُ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كانَ هَذا اُنْزِلَ فِى الْقُرْآنِ اِلاّ وَقَدْ اَنْزَلَهُ اللهُ فِيهِ(35) :
امام صادق (عليه السلام) فرمود : خداوند در قرآن مجيد نازل فرمود بيان هر چيزى را ، والله برنامه اى را در قرآن مجيد فروگذار نكرد ، تا كسى بتواند بگويد اى كاش اين حكم در قرآن بود ، چيزى نيست مگر اينكه در قرآن مجيد باشد .
القاب و اوصاف و صفات قرآن
اسماء و صفات و اوصافى در قرآن مجيد ، محض شناساندن قرآن آمده كه هريك دلالت بر حقيقت يا حقايقى از اين كتاب مى كند و هركدام نشانگر عظمت بى نهايت اين منبع فيض الهى است :
نور(36) ، حكمت(37) ، خير(38) ، روح(39) ، حق(40) ، هدى(41) ، ذكر(42) ، نبأ عظيم(43) ، شفاء(44) ، رحمت(45) ، علىّ حكيم(46) ، تنزيل(47) ، ذوالذكر(48) ، بشير(49) ، نذير(50) ، بشرى(51) ، مُنزَّل(52) ، عظيم(53) ، مجيد(54) ، عزيز(55) ، موعظه حسنه(56) ، نعمت(57) ، رزق(58) ، مبين(59) ، ميزان(60) .
اين عبد مهجور ، و اين ناتوان مسكين و اين ازپا افتاده سراپا تقصير به پيشگاه با عظمت قرآن مجيد عرضه داشته :
اگر عشق تو گردد غمگسارم *** شود خوش تا ابد اين روزگارم
اگر پرسى تو حال زار عاشق *** دل از اندوه و از حسرت برآرم
اگر يك لحظه آئى در بر من *** به بهبودى رسد حال فكارم
مر اين عزت كه دارم از تو دارم *** وگرنه بى تو من كمتر ز خارم
غنى هستم غنى اندر زمانه *** تو را دارم چرا گويم چه دارم
مگوئيدم توئى تنهاى تنها *** كه قرآن آمده دلدار و يارم
مران از در مرا اى جان جانان *** كه بى تو دل غمين و هم نزارم
مپوشان زخ ز مسكين اى همه حسن *** توئى تنها نگار من نگارم
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :
قرآن مجيد به زيباترين صورت وارد قيامت مى شود ، چون بر مسلمين مى گذرد ، گويند از ماست ، بر انبياء مى گذرد ، گويند از ماست ، بر ملائكه مقرب مى گذرد ، گويند از ماست ، تا به پيشگاه حضرت عزّت رسدعرضه بدارد فلان پسر فلان تابستان بسيار گرم را روزه گرفت و شب را به بيدارى در عبادت بسر برد ، و فلان پسر فلان تابستان را به نافرمانى گذراند ،شب را به خواب به پايان برد ، خطاب مى رسد هر مطيعى را در بهشت در جاى مخصوص خودش قرار بده . قرآن در آن وقت حركت مى كند و مردم مؤمن به دنبال او ، سپس به مؤمن مى گويد مرا بخوان و به منازل و درجات بهشت بالا برو ، پس مؤمن مى خواند و براساس اندازه معرفت و عملش به قرآن درجات بهشت را طى مى كند و خلاصه هركس در جاى معين خودش با كمك قرآن قرار مى گيرد(61) .
قرآن و حقايق ملكى و ملكوتى
آنچه هدف اصلى كتاب خدا را تشكيل مى دهد ، دعوت انسان بسوى خداست . در زمينه دعوت انسان بسوى حضرت ربّ العزّه در كتاب الهى به شش مسئله كلّى برخورد مى كنيم كه بقيّه مسائل از توابع آن شش مسئله است .
1 ـ شناساندن حضرت الله كه مشتمل بر راه شناختن ذات و صفات و افعال حضرت اوست ، و چون معرفت كُنه ذات در خورد استعداد هيچ موجودى نيست جز تلويحات و اشاراتى در اين زمينه در قرآن مجيد نيامده مانند آيات :
( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ )(62) .( قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ . اللهُ الصَّمَدُ . لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ . وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ )(63) .
( تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ )(64) .( بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ )(65) .
كه اكثر به تقديس و تعظيم حق برمى گردد .
و چون صفات حضرت حق تقريباً براى اكثر مردم قابل درك و فهم است ، آيات زيادى مشتمل بر شناساندن علم ، قدرت ، حيات ، حكمت ، كلام ، سمع ،بصر قرآن مجيد را در برگرفته .
و امّا آيات مربوط به افعال در كتاب خدا ، همچون اقيانوسى است كه مجال رسيدن به اكناف و اطراف و زمينه درك تمام جوانبش براى هركسى نيست .
قرآن مسائل عالم ملك و شهادت از قبيل سماوات و ارض ، نجوم و كواكب ، كوهها و درياها ، حيوانات و نباتات ، ابر و باد و باران را در آيات زيادى جهت شناساندن خالق و بالابردن انديشه انسان و آگاه كردن او به حقايق جهان هستى مورد توجه قرار داده است .
قرآن مجيد به عالم غيب و جهان ملكوت اشارات و تلويحاتى دارد ، كه انديشه بسيارى از مردم از درك آن قاصر است ، و اينگونه آيات قلب و مغز و سرّ قرآن مجيد است و درك آن در اختيار عاشقان و عارفان و پاكدلان است و بقول سوره مباركه واقعه :
( لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ )(66) .2 ـ در آيات قسمت دوم سخن از راه رسيدن به حق و سلوك بسوى حضرت الله است ، كه در آن آيات مسائل بسيار مهمى كه موجب روى آوردن بسوى خدا و اعراض از غير اوست مورد توجه قرار گرفته و خلاصه آن آيات تفسيرتوضيحى بر كلمه طيبه لا اِله الاّ الله است . به نمونه اى از آيات بخش دوم اشاره مى رود و تفسير آن آيات به عهده تفاسير مهم است كه زحمت مراجعه به آن تفاسير وظيفه خود شماست ، زيرا تشريح اين آيات در گنجايش اين مختصر نيست .
( اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً )(67) .( لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللهَ )(68) .
( وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً )(69) .( قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا )(70) .
( قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى )(71) .3 ـ قسمت سوم آيات بيان كننده زمان رجوع تمام انسانها به حضرت حق است كه در آن آيات سخن از لقاء سالكان و جنّت جسمى و روحى آنان و سخن از محجوبون بدبخت و سخن از آتش ظاهر و باطن آنهاست .
در اين قسمت سخن از حشر و نشر ، حساب و ميزان ، و ملائكه و صراط است كه هر يك داراى ظاهر و باطنى است ، ظاهرش را چون غذاى بدن عموم مردم درك مى كنند و باطنش در اختيار درك و فهم خواصّ از بندگان الهى است .
4 ـ در شناساندن احوال عاشقان دعوت بسوى خداست و لطائف صنع و فعل حضرت دوست در اين زمينه . در اين قسمت با داستان اعجاب انگيز زندگى انبياء و اولياء و شناساندن وضع ملائكه و احوال روگردانان از حق و شكست سخت آنها در اين راه برخورد مى كنيد ، و به فوائد اينگونه آيات كه ترغيب كننده بسوى حق و ترساننده از عذاب و بيدار كننده و بينا كننده انسان نسبت به امور مهمّه و مسائل الهيّه است آشنا مى شويد ، در اينگونه آيات اسرار و رموزاشارات و تلويحاتى است كه احتياج به انديشه طولانى و تفكّر زياد دارد .
5 ـ در شناساندن احوال منكران و احتجاجات بى پايه آنان و كشف رسوائى ايشان ، و با منطقى كوبنده مردود نمودن اباطيل و وسوسه هاى آنهاست .
در اين آيات قرآن مجيد با بيانى روشن و با ارائه دلايل و براهين حكمت هاى استوار ، به جواب منكران حق و باطل گويان نسبت به صفات و اسماء حضرت رب و ردّ جانانه منكران و قيامت و مسائل حقه برخاسته و از اينطريق آنچنان به جنگ مخالف مى رود ، كه براى ابد دهان مخالف را بسته و راه هرگونه انكارى را بر معاند مى بندد و از نظر علمى و عقلى آبروى منكر را بر باد مى دهد و سخن برحق خود را به كرسى نشانده و تا صبح قيامت چراغ پرفروغى براى هدايت انسان فراراه انسان قرار مى دهد و راهى براى احتجاج مخالف و پيروزى او باز نمى گذارد .
6 ـ بيان راه راست و نماياندن صراط مستقيم و خطرات اين راه با عظمت ،اين طريق بدست آوردن استعداد براى حركت در اين راه و برگرفتن سلاح براى دفع دزدان و مفاسد آنان ، كه براى گمراه كردن انسان با تمام قدرت در كمين اند .
در اين مرحله آيات شريفه قرآن ، در بردارنده حلال و حرام و حدود و ديات و احكام و قصاصند ، و در همين آيات است كه مسئله سياست صحيح در اسلام و تشكيل حكومت و مسئله با عظمت جهاد و انفاق مال و جان در راه خدا مطرح است .
پس از اين مقدمات مهمى كه در شناساندن گوشه اى بسيار ناچيز از عظمت قرآن و مسئوليت انسان در برابر اين كتاب پر فيض و اينكه سعادت دارَيْن در گرو هماهنگ كردن زندگى با اين منبع بركت ، و شقاوت ابدى محصول مهجور ماندن از اين سفره الهى است در سطور قبل گذشت اينك به ترجمه حديث ششت ششم كتاب با قيمت « مصباح » كه در شناساندن چهره قاريان بى خبربى معرفت است ، آن قاريانى كه فقط مى خوانند ، ولى از معرفت به آيات عمل به دستورات اين كتاب محرومند ، و درصدد رفع و دفع اين محروميت نيستند توجه كنيد .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند : قارى قرآن كه از علم و معرفت نسبت به اين كتاب خالى است و درعين حال عُجب دارد ، مانند كسى است كه از ملك و مال دستش تهى است با وجود اين داراى عجب و كبر و منيّت و منميّت است .
متكبّر و معجب بى ملك و مال چنانچه بخاطر فقرش نسبت به مردم بغض كينه دارد ، و مردم نيز بخاطر عجبش با او دشمنند ، همچنين قارى جاهل و قرآن خوان بى معرفت بخاطر فقر معنوى و عدم علم به حقايق قرآن ، با مردم بدون تكيه بر اصلى از اصول منازعه و مخاصمه دارد ، و از تعادل روحى و فكرى مهجور است ، و معاملاتش با مردم معامله ابليسى و شيطانى است و در عين حال خود را قارى قرآن دانسته و اين نام عظيم را در عين بى لياقتى بر خود نهاده است ، او نمى داند كه منازعه و مخاصمه با خلق برگشت به منازعه و مخاصمه با خدا مى كند ، او نمى فهمد كه تمام برنامه هاى حق عين حكمت و مصلحت و محض علم و عدالت است ، او توجه ندارد كه خالق مهربان هستى هرچيزى را بجاى خودش قرار داده و جهان همچون خط و خال و ابروست كه هرچيزى از آن بجاى خويش نيكوست ، مى گويد قارى قرآنم ولى بخاطر نفهميدن قرآن روش صحيحى با مردم ندارد ، پدر ، مادر ، زن و فرزند ، رفيق و دوست ، و هر انسانى كه با او رابطه دارد از دست او در رنج و عذاب است ، چنين موجودى نمى فهمد كه به آبروى اسلام و قرآن لطمه مى زند ، توجه ندارد كه وجودش منبع شر و اعمالش عين ظلم و ستم است ، او اگر قرآن را فهميده بود به عدالت زندگى مى كرد ، و در تمام شئون پيرو حق و حقيقت بود ، و در همه جوانب تسليم واقعيات مى شد ،از كمترين گناه صغيره اى فرار مى كرد چه رسد به كبيره و چه رسد به ظلم و ستم بر مردم !
ايراداتى كه قارى قرآن بى معرفت به اوضاع هستى و وضع ظاهر و باطن مردم دارد ، همه از قبيل ايرادات بنى اسرائيلى است ، و در حقيقت ايراد به حضرت ربّ العزّه جلّ جلاله است .
اين قاريان نفهم و اين قاريان بى معرفت و جاهل همانانى هستند كه در روايات معتبره شيعه آمده :
از اينگونه قاريان ناآرام و ديوانه مسلك و منافق و دين بدنيا فروخته و دست بدامان حكام و سلاطين جور زده ، و منازعه كننده با مردم بپرهيزيد كه ضررشان از گرگ بر گله گوسپند براى جامعه بيشتر و از لشكر يزيد در كربلاء بر اولياء خدا زيادتر و گسترده تر است ! !
من قبل از انقلاب اسلامى ايران قاريانى را مى شناختم كه همه ملت هم آنان را مى شناختند كه قرآن را فقط و فقط براى پركردن كيسه زندگى از پول مى خواستند و از راه قرائت قرآن در مجالس ترحيم ميليونر شده و از پى پول زياد به انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى دچار شده بودند ، و از هيچ گناهى و رابطه با هيچ گناهكارى ابا نداشته و خوددارى نمى كردند ، و از اين راه چه ضربه ها كه به عقايد مردم و بخصوص نسل جوان نزدند .
اينان دعاگويان دستگاه ظلم و زور بودند ، و با شركت در مجالس طاغوتى خواندن پشت راديو و تلويزيون مردم دهات و عوام الناس را به دستگاه طاغوتى خوشبين نگاه مى داشتند و حركت انقلاب اسلامى را كه هزاران شهيدمجروح داده بود كند مى كردند ، و از اين راه ضربه هاى غير قابل جبرانى به پيكر اسلام و مسلمين زدند ، البته برخى از آنان پس از پيروزى ملت اسلام به كيفر جنايات خود رسيدند و بعضى به ممالك كفر و شرك فرار كرده تا عقوبت عذاب الهى به آنان برسد .
پروردگار در قرآن مجيد مى فرمايد : گروهى از مردم از روى عناد و جهل در تمام برنامه هاى خدا بدون تكيه بر هدايت يا كتاب روشن و واضح مجادله مى كنند و به خصومت و منازعه برمى خيزند و قدرت تميز صواب از خطا را ندارند ، اين جماعت اهل خسرانند و زيانكارتر از آنان كسى نيست .
براى هيچ كس در فرداى قيامت عذابى سخت تر از عذاب مدعى بى عمل قارى بى معرفت نيست ، آنان كه در ظاهر به شكل عبّاد و زهّادند و در باطن دچار اوصاف خسيسه و صفات كريهه اند .
زيد بن ثابت به فرزندش مى گفت : آنچنان كن كه خدايت تو را در ديوان قرّاء ضبط نكند ، قرّائى كه ظاهر قرآن را مى خوانند ولى از باطن و مفهوم قرآن بى خبرند .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : روزگارى بر امتم مى آيد كه اسم كسى را بشنوى بهتر از ديدن اوست و وى را ببينى بهتر از معاشرت با اوست ، چرا كه ظاهر اكثر مردم با باطنشان يكى نيست .
و نيز آنجناب فرمود : بيشتر منافقان و دوزخيان امت من قاريانند ، كه آنچه از قرآن مى خوانند عمل نمى كنند ، و گفتارشان موافق كردارشان نيست ، سعى كن كردارت موافق گفتارت باشد و به مضمون آيه شريفه : ( فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ ) عمل كنى .
اسرار باطن و امورت را از مردم بپوشان كه اذاعه سرّ موجب پشيمانى است .
طاعت و بندگيت را محض رضاى حق قرار بده و اين طاعت را در زندگى خود بمنزله روح براى جسد ببين ، كه جسدى كه روح ندارد خير ندارد ، و انسانى كه طاعت ندارد سعادت و سلامت ندارد ، و چنانكه مفارقت روح از بدن سخت و دشوار است ، سعى كن حال و وضعت نسبت به طاعت حق آنچنان باشد كه مفارقت از طاعت براى تو اشد سختى ها جلوه كند .
بين خود و خدايت را اصلاح كن و سعى و كوششت بر اين باشد كه مرضىّ حق باشى گر چه خلق تر نپسندند و دوست نداشته باشند .
روز و شب به درگاه دوست تضرع و زارى بر ، و در تمام امور ظاهر و باطنت از حضرت حق طلب استعانت كن كه يارى جز او و مددكارى جز وى براى تو نيست .
اى خداى من ، من آنم كز كرم *** سوى هستى داديم ره از عدم
ذات بى چونت چو كرد آهنگ جود *** هيچ را داد از كرامت هرچه بود
جود تو چون هيچ تر از من نديد *** تا كمال و فضل تو آرد پديد
هرچه مخزون بود در گنج عدم *** يك به يك را زد بنام من رقم
قدرتت از نيستى هستيم داد *** از تهيدستى زبردستيم داد
چيستم من نيستم هستى تراست *** آستينم من زبردستى تراست
راست گويم من هنوز آن نيستم *** ور نگويم من تو دانى چيستم
اى زبودت ظلمت ما را ظهور *** ظلمت ما پرده رخسار نور
اى تو ذاتت عدل و اى وصفت كرم *** من نبودم قابل چندين كرم
نه همين بر مستحقان كافى اى *** عدل راعين و كرم را وافى اى
خير تو نازل بسوى ما همى *** شرّ ما صاعد بسويت هر دمى
نعمتت بر من فزون شد از شمار *** وانچه پيدا شد يكى بود از هزار
اى بسا نعمت كه از من شد نهان *** يا كه خود پيدا و من غافل از آن
اين يكى نعمت كه اى دادار غيب *** بر من از رحمت شدى ستّار عيب
هستى و نيكوئيم بود و نبود *** لطفت آن پيدا و اين پنهان نمود
زشتيم را دادى آئين جمال *** ظلمتم را نور و نقصم را كمال
پاى تا سر عيب چون ديدى همى *** عيب من از خلق پوشيدى همى
هم زتو دارم اميد اى ذوالمنن *** كه زمن پنهان نماند عيب من
آزمايش را گهى در ابتلا *** كرد و صد نعمت نهان در يك بلا
گر جفا كردم وفا ديدم زتو *** گر خطا كردم عطا ديدم زتو
جاى شكر از من نه عصيان يافته *** من بپاداش تو احسان يافته
من كجا و ذكر منّت هاى تو *** من كجا و شكر نعمت هاى تو
نعمتت افزون تر آمد از قياس *** چون قياسش نيست چون بتوان سپاس
ره نمودى برده ره از غفلتم *** پند دادى سخت تر شد قسوتم
نيكوئى كردى به اعطاى جميل *** من بعصيان سركشيدم اى خليل
درگذشتى از من اى رب رحيم *** بازگشتم من به عصيان قديم
چون نديدى چاره اى در كار من *** گشتى از رحمت تو خود ستّار من
تا نبيند عيب من غير از تو كس *** پرده ها بستى بكارم پيش و پس
اى تو ستّار عيوب بندگان *** عيب ما و حسن خود كردى نهان
من كه ديدستم بخود ستاريت *** كى شوم نوميد از غفّاريت
خلق را بستى زعيبم چشم و گوش *** اى خدا عيب من از خود هم مپوش
در قرآن مجيد آمده : در حاجت ها و كارها و در هر حالى خداى خود را با تضرّع و در پنهان و خلوت بخوانيد ، خداوند خروج هر كارى را از حد وسط دوست ندارد(72) ، در دعا و قرآن صدا را بلند مكنيد و در مفهوم و معناى قرآن تأمّل نمائيد ، آنكس كه در قرائت قرآن و دعا ملازم خشوع و خضوع نيست و در آيات حق تدبّر نمى كند معتدى است .
امام صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد : در جميع حالات و احوالات بر خوف و ترس از مقام خدا باش ، مبادا كه بوقت تلاوت قرآن به مشتيهات تمنّيات نفس گرفتار آئى و از اين طريق راهى بسوى عذاب ابد به روى خود باز كنى ، و از بساط قرب به فضاىِ بعد و از رَوْح و رحمت به ذلّت و لعنت دچار شوى . از اميرالمؤمنين (عليه السلام) مرويست : در جهنّم آسيائى است كه هميشه در گشت است خرد مى كند ، پرسيدند چه چيز را خرد مى كند ؟ فرمود : علماى فاجر را كه به علم خود عمل نمى كنند و قاريان را كه فاسقند و بى تأمّل و تفكّر و بى خشوع و خضوع قرآن مى خوانند ، و ادارى دولت ستمكار و وزراى خيانتكار ! !
باب شصت و هفتم :در بيان حق و باطل است
قَالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اِتَّقِ اللهَ وَكُنْ حَيْثُ شِئْتَ وَفى اَىِّ قَوْم شِئْتَ فَاِنَّهُ لا خِلافَ لاَِحَد فِى التَّقْوى ، وَالتُّقى مَحْبُوبٌ عِنْدَ كُلِّ فَريق وَفيهِ جِماعُ كُلِّ خَيْر وَرُشْد ، وَهُوَ ميزانُكُلِّ عِلْم وَحِكْمَة وَأساسُ كُلِّ طاعَة مَقْبُولة .
وَالتَّقْوى ماءٌ يَنْخَجِرُ مِنْ عَيْنِ الْمَعْرِفَةِ بِاللهِ تَعالى ، يَحْتاجُ اِلَيْهِ كُلُّ فَنٍّ مِنَ الْعِلْمِ وَهُوَ لا يَحْتاجُ اِلاّ اِلى تَصْحيحِ الْمَعْرِفَةِ بِالْخُمُودِ تَحْتَ هَيْبَةِ اللهِ وَسُلْطانِهِ . وَمزَيدُ التَّقْوى يَكُونُ مِنِ اطِّلاعِ اللهِ تَعالى عَلى سِرِّ الْعَبْدِ بِلُطْفِهِ . فَهذا اَصْلُ كُلِّ حَقٍّ .
وَاَمَّا الْباطِلُ فَهُوَ ما يَقْطَعُكَ عَنِ اللهِ يَتَّفِقُ عَلَيْهِ اَيْضاً كُلُّ فَريق فَاجْتَنِبْ عَنْهُ وَاَفْرِدْ سِرَّكَ للهِِ تَعالى بِلا عَلاقَة .
قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَصْدَقُ كَلِمَة قالَتْهَا الْعَرَبُ كَلِمَةٌ قالَها لَبيدٌ :
اَلا كُلُّ شَىْء ما سِوَى اللهِ باطِلٌ *** وَكُلُّ نَعيم لا مَحالَةَ زائِلٌ
فالْزَمْ ما أجْمَعَ عَلَيْهِ اَهْلُ الصَّفاءِ وَالتٌّقى مِنْ اُصُولِ الدّينِ وَحَقايِقِ الْيَقينِ وَالرِّضا وَالتَّسْليمِ وَلا تَدْخُلْ فِي اخْتِلافِ الْخَلْقِ وَمَقالاتِهِمْ فَتَصْعَبَ عَلَيْكَ .
وَقَدْ اَجْمَعَتِ الاُْمَّةُ الْمُخْتارَةُ بِاَنَّ اللهَ تَعالى واحِدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَأنَّهُ عَدْلٌ في حُكْمِهِ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ ما يُريدُ وَلا يُقالُ لَهُ في شَىْء مِنْ صُنْعِهِ لِمَ ؟
وَلا كانَ وَلا يَكُونُ شَىْءٌ اِلاّ بِمَشِيَّتِهِ وَاَنَّهُ قادِرٌ عَلى ما يَشاءُ وَصادِقٌ في وَعْدِهِ وَوَعيدِهِ وَاَنَّ الْقُرْآنَ كَلامُهُ وَاَنَّهُ مَخْلُوقٌ وَاَنَّهُ كانَ قَبْلَ الْكَوْنِ وَالْمَكانِ وَالزَّمانِ وَاَنَّ اِحْداثَ الْكَوْن وَاِفْناءَهُ عِنْدَهُ سَواءٌ مَاازْدادَ بِاِحْداثِهِ عِلماً وَلا يَنْقُصُ بِفَنائِهِ مُلْكُهُ، عَزَّ سُلْطانُهُ وَجَلَّ سُبْحانُهُ فَمَنْ اَوْرَدَ عَلَيْكَ ما يَنْقُصُ هذا الاْصْلَ فَلا تَقْبَلْهُ وَجَرِّدْباطِنَكَ لِذلِكَ تَرى بَرَكاتِهِ عَنْ قَريب وَتَفُوزُ مَعَ الْفائِزينَ .
امام صادق (عليه السلام) در اين فصل به مسئله حق و باطل اشاره دارند ، تقوا را حق ،بدون حدّ و حدود زندگى كردن را باطل مى دانند .
بحث مفصّل تقوا و بررسى تمام جوانب آن بخواست حضرت حق در توضيح روايت باب هشتاد و دوم « مصباح الشريعه » خواهد آمد .
در اين بخش به توضيح مختصر اين روايت عالى قناعت مى شود ، و از خداوند بزرگ و پروردگار مهربان با كمال خضوع و خشوع مى خواهم كه همه ما را در راه حق قرار داده و از افتادن در باطل مصون بدارد .
تا آنجائى كه در طول سى سال مطالعه در مسائل الهى موفق بودم به اين نتيجه رسيده ام كه تقوا حالتى است درونى كه از معرفت به حق و شناخت انبياء و ائمه قرآن و ادامه انجام واجبات و ترك محرمات و دنبال كردن حسنات اخلاقى و گريز از آلودگيهاى نفسى بدست مى آيد ، چون اين حالت بدست آيد و در سرزمين وجود آدمى مستقر شود و ريشه بگيرد ، از وجود انسان منبعى از خيربركت بوجود مى آيد ، و تمام درهاى سعادت دنيا و آخرت به روى انسان باز مى شود .
در نتيجه بايد گفت تقوا محصول حق و ثمره و ميوه و نتيجه حق است ، و حق عبارتست از وجود مقدس پروردگار و تربيت شدگان مستقيم آن جناب يعنى انبياء و ائمه و نيز عبارت است از قرآن مجيد كه انعكاس علم و اراده و مشيّت حكمت حضرت حق در جامعه بشرى است .
چون تقوا انعكاسى و پرتوى از رابطه با خدا و انبياء و ائمه و قرآن مجيد ،زندگى كردن براساس خواسته هاى آن بزرگواران و قرآن مجيد است ، از اين جهت حضرت صادق (عليه السلام) تقوا را به عنوان حق معرفى فرموده و عدم آن را باطل .
فرد برحق يعنى آراسته به تقوا ، خانواده برحق يعنى زينت گرفته از تقوا ، جامعه برحق يعنى جامعه مشرّف به شرف تقوا .
چون معنا و مفهوم تقوا را به اينگونه كه در سطور قبل گذشت دانستنى ، حق را يافته و دانسته اى ، و ضدش را نيز كه تعبير به باطل مى شود آگاه شده اى ، پس بر تو لازم است كه حق را در تمام جوانب حيات يعنى در مرحله اعتقاد و عمل اخلاق رعايت كنى و از باطل همچون گريز گوسپند از گرگ بگريزى .
بدون شك انتظار داريد در اين نوشتار مسئله حق بطور مفصل توضيح داده شود ، اين انتظار شما دور از انتظار نيست ولى بايد عرضه بدارم و در سراسر مجلّدات اين كتاب تا جائى كه لازم بوده سخن از خدا و اسماء و صفات وجود مقدس حضرت او به ميان آمده و در اين زمينه در حدّ اين شرح چيزى فروگذار نشده ، بخصوص در جلد اوّل تا اندازه لازم از جانب حق جلّ و علا مباحثى مطرح شده و مطالبى بازگو شده .
اما درباره قرآن كه كتاب حق است در همين جلد در روايت گذشته و در جلد پنجم مطالب مفصل و مهمى به رشته تحرير آمده امّا درباره وجود مقدس انبياء و امامان (عليهم السلام) در دو روايت آينده يعنى در فصل شصت و هشت و شصت و نه در همين جلد مسائل مفصل و مهم و گسترده اى خواهد آمد ، از اين جهت لازم نديدم در اين فصل به بحث مشروح درباره اين چهار واقعيت يعنى خدا ، انبياء ، ائمه ، قرآن بپردازم .
تنها به ذكر يك مسئله قناعت مى كنم و آن اين است كه اى عزيزان ، اى فرزندان آدم ، اى كسانى كه نعمت خور حضرت حق هستيد ، اى انسانهائى كه بيش از يك عمر و وقت در اختيار شما گذاشته نمى شود ، و نسبت به لحظه لحظه اين عمراين وقت به شدّت مسئول هستيد ، حقّ كه عبارت از وجود مقدس خالق يكتامهربان و انبياء و ائمه و قرآن است از روز روشن تر و از آفتاب درخشنده ترند ، چه معنا دارد كه منابع نور و عدالت و حق و حقيقت و فضيلت و واقعيت و اصالت معرفت و درستى و شرافت را رها كرده و رو به جانب برنامه هائى بياوريد كه رهنمون شما نسبت به آن برنامه هاى هواى نفس و شياطين درون و برونند ، و آن برنامه ها كه برنامه هاى ضد حق است و تعبيرى از آنها جز باطل نمى توان كرد ، غير از اينكه شما را از خير دنيا و آخرت محروم كنند ثمر و نتيجه اى ندارند .
يك اندازه بينديشيد تا در ميدان انديشه خود را بيابيد ، كه خود يافتن نعمت عظيمى است ، چون خود را يافتيد بدون شك خدا را خواهيد يافت كه :
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُآرى از انديشه در وجود خود ، و فكرت در آفرينش و دقت در نظام خلقت ، خالق خود و آفريننده خلقت و هستى را خواهيد يافت ، چون او را يافتيد توفيق دست زدن به دامان انبياء و ائمه و روآوردن به قرآن مجيد براى شما خواهد آمد ، چون رو به انبياء و ائمه و قرآن آوريد ، عاشق پاك شدن و پاكيزه شدن خواهيد شد و بر اثر اين عشق به حركت آمده به اصلاح قلب و عمل و اخلاق خود برخواهيد خاست ، آنوقت است كه شما مصداق حق مى شويد ، و وجود شما تبديل به منبع خير و بركت مى گردد و به سوى لقاء و وصال محبوب مسافرت خواهيد كرد و به مقصد اعلى و هدف اَسنى خواهيد رسيد .
آرى بدنبال حق بگرديد كه يافتن آن آسان است ، چون يافتيد براى ابد دست به دامن حق بزنيد كه چون دست زديد به كسب رحمت و رضوان موفق خواهيد شد ، و حقيقت خلاقت اللهى و علم الاسمائى و اشرفيت و افضليت بر تمام موجودات در شما ظهور پيدا خواهد كرد .
به قول عارف نيشابورى كه چه زيبا سروده :
دلا در راه حق گير آشنائى *** اگر خواهى كه يابى آشنائى
چو مست خمّ وحدت گشتى اى دل *** مينديش آن زمان تا در كجائى
وگر نفس و هوا عقلت ربايند *** تو ميدان آن نفس كز خود برآئى
چو يوسف گر فِتى در چاه كنعان *** كشى در چاه محنت هم بلائى
چو افتادى به درياى حقيقت *** مشو غافل همى زن دست و پائى
چو ابراهيم بت شكن مينديش *** بهر آتش كه هستى خوش درآئى
تبرّا بر طور سينا همچو موسى *** در اين ره گر بورزى پارسائى
برو عطار مسكين خاك ره شو *** به نزد اهل دل تا بر سر آئى
در غزل عارفانه و عاشقانه ديگر فرموده :
دوش از درون جانم گفتند اگر زمائى *** بايد كه در ره ما جانباز و محرم آئى
روى دلت به ما كن جان مست از لقا كن *** بيگانگى رها كن چون آشناى مائى
در عشق پست مى شو كلى ز دست مى شو *** بى باده مست مى شو تا باز خود نيائى
روزى كه محرم آئى با دوست همدم آئى *** آنگاه تو كم آئى در عشق كيميائى
پروانه اى مشوش چون سوختى در آتش *** افتاده دائماً خوش در عين آشنائى
دل را به سوز در برانداز هواى دلبر *** بى پر هميشه مى پر گر مرغ آن هوائى
اكنون آياتى چند از قرآن مجيد در مسئله حق عنايت كنيد :
خداوند حق است
( ذلكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ )(73) .حقيقت اينكه الله حق است و هرچه جز او خوانند باطل صرف است ، مقام بزرگى شأن مخصوص ذات پاك اوست .
( فَتَعَالَى اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ )(74) .پس برتر است از هر چيزى خدائى كه مالك و حق است و جز حضرت او خدائى نيست كه پروردگار عرش مبارك است .
اى راه تو بحر بى كرانه *** عشق تو نديم جاودانه
از عشق تو صد هزار آتش *** در سينه همى زند زبانه
گر بنمايد زمانه اى روى *** بر هم سوزد همه زمانه
دو كون بهيچ باز آمد *** زين گونه كه عشق كرد خانه
مرغ دل من زعشق تو ساخت *** بيرون ز دو كون آشيانه
مرغى كه چنين شگرف افتاد *** خون مى گريد ز شوق دانه
گفتم دل پر غم من آخر *** گردد به وصال شادمانه
در وصل تو چون قدم توان زد *** پيش قدمى صد آستانه
فى الجمله چه جويم و چه گويم *** جمله توئى و دگر بهانه
مقصود توئى و جمله هيچ است *** اينست سخن دگر فسانه
عطار چو بى نشان شد از تو *** او را بنشان از اين نشانه
خلقت آسمانها و زمين و هرچه در اوست حق است .
( مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ . . . )(75) .آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو هست جز به حق آفريده نشده .
كه تمام آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو عين حق و براساس حكمت مصلحت است .
( أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللهُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ . . . )(76) .آيا در پيش خود فكر نكردند كه خدا آسمانها و زمين و هرچه بين آن دو وجود دارد همه را به حق و به حكمت و مصلحت آفريد ؟ !
( خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ )(77) .خداوند آسمانها و زمين را به حق و براى غرضى حكيمانه آفريد و از آنچه مشركان گويند پاك و منزّه است .
قبل | فهرست | بعد |