قبل | فهرست | بعد |
بعثت انبياء و ارسال رسل حق است
( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الاَْنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ )(78) .
آنان كه ايمان آوردند و بقدر وسع در كار نيك و شايسته كوشيدند كه ما كسى را بيش از وسع تكليف نكنيم ، اهل بهشت اند و در آنجا بطور جاودانه متنعّمند .
زنگار هر خوى زشت از آئينه دل بهشتيان بزدائيم و در بهشت به زير قصرهاشان نهرها جارى شود ، گويند ستايش خداى را كه ما را بر اين مقام رهنمائى كرد كه اگر هدايت و لطف الهى نبود ما بخودى خود در اين مقام راه نمى يافتيم . همانا رسولان حق به سوى ما آمدند و به حق ما را هدايت كردند ، آنگاه به اهل بهشت ندا كردند كه اين است بهشتى كه با اعمال صالح خود به ارث برديد .
كتابهاى آسمانى براساس حق نازل شده
( كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ . . . )(79) .مردم يك گروه بودند ، خداوند انبياء را فرستاد كه نيكوكاران را بشارت دهند به رحمت و غفران ، و بدان را بترسانند از عذاب نيران ، و با همه انبياء كتاب فرستاد براساس و پايه حق تا در موارد نزاع و اختلاف دين خدا ، به عدالت حكم فرما باشد .
( نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالاِْنجِيلَ مِن قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ . . . )(80) .قرآن را برتو به حق فرستاد كه دليل راستى كتب آسمانى پيش از او باشد و پيش از قرآن تورات و انجيل را محض هدايت مردم به سوى حق نازل كرد .
مؤمنون آنچه را از جانب خداست حق مى دانند
( فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ . . . )(81) .پس آنان كه به جانب او ايمان آوردند مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارشان مى رسد حق است .
( إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ )(82) .چون آيات و حقايق ما بر آنها تلاوت شود گويند ايمان آورديم كه آنچه از جانب پروردگار ماست حق است و ما پيش از اين نيز تسليم وجود مقدس او بوديم .
كتمان حق گناه بسيار بزرگ و كار ناسپاسان است
( يَا أَهْلَ الكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ )(83) .اى يهوديان ، و اى مسيحيان ، و اى زردشتيان چرا در بين مردم حق را به باطل مشتبه مى سازيد و بندگان مرا سرگردان مى نمائيد ، از چه سبب چراغ حق را بباد شبهات در معرض خاموشى قرار مى دهيد درحاليكه حق را بطور واضح مى شناسيد و واقعيت من و پيامبر و قرآنم بر شما بمانند روز روشن است ؟ ! !
( أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَْسْبَاطَ كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَارى قُلْ ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللهِ وَمَا اللهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ )(84) .يا اينكه شما اهل كتاب با مردم مسلمان به جدال برخاسته و مى گوييد ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و فرزندانش بر آئين يهوديت يا نصرانيت بودند ؟
خداوند به من فرموده به شما بگويم شما بهتر مى دانيد يا خدا ؟
ستمكارتر از كسى كه شهادت برحق خدا را بر انبياء و رسالت محمد در كتب آسمانى مخفى دارد كيست ؟ ! خداوند عالم از آنچه مى كنيد و از اين جنايت بزرگ كه كتمان حق است آگاه است .
( إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ )(85) .آن گروه از اهل كتاب « يهوديان ، مسيحيان ، زردشتيان » كه آيات واضحه اى را كه براى رهنمائى خلق فرستاديم كتمان نموده بعد از آنكه براى مردم بيان كرديم ، برايشان است لعنت خدا و لعنت تمام جن و انس و ملائكه ! !
( إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ )(86) .آنان كه آيات نازل شده الهى را در بعثت پيامبر و مسائل حق پنهان داشتند و آن را به بهاى اندك معامله جز آتش جهنم نصيب شكم آنان نباشد ، خداوند در قيامت از خشمى كه بر آنان دارد با آنها سخن نگويد و از پليدى و عصيانشان پاك نكرده و نبخشد و هم آنان را در قيامت عذاب دردناك است ! !
( وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ للهِِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ )(87) .در امر قرض و مال چون شاهد شديد به وقت لازم شهادت دهيد ، از كتمان شهادت كه پايمال حق يك انسان يا يك خانواده يا يك جامعه است بپرهيزيد ، كه كتمان كننده شهادت گنهكار به قلب است و خدا بر آنچه عمل مى كنيد آگاه است .
آرى مسئله اى كه پيش شما واضح و روشن است همان مسئله عبارت از حق است و حق شما نيست كه به وقت لازم حق را انكار كنيد .
مرگ و سكرات آن حق است
( وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ )(88) .بهوش آئيد و بيدار باشيد كه هنگام سكرات و سختى مرگ براساس حق حقيقت فرا رسيد ، همان مرگى كه از افتادن در كام آن براى شما چاره اى نيست و شما از آن دورى مى جستيد .
صيحه اى كه مقدمه برپا شدن قيامت است حق است .
( وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَكَان قَرِيب يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ )(89) .و به نداى روزى كه منادى الهى از مكان نزديك ندا كند گوش فرادار ، روزى كه تمام مردم آن صيحه به حق را بشنوند و آن روز هنگام خروج از قبرهاست .
قيامت حق است
( الْمُلْكُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيراً )(90) .پادشاهى و حكمرانى در آن روز حق مخصوص حضرت رحمان است و بر كافران كه محكوم به عذاب ابد هستند روز سختى است !
ترازوهاى سنجش اعمال در قيامت حق است
( وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )(91) .ميزان سنجش اعمال در روز قيامت ميزان حق است ، پس آنان كه در آن ميزان ، وزين و سنگين آيند « از عقايد حقه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه برخوردار باشند » البته رستگارند .
بر اساس آيات و روايات ، خدا را در قيامت ميزانى چون قرآن و رسول اسلام و على بن ابيطالب است ، چون اعمال و عقايد و اخلاق كسى با آنها هماهنگ هم سنگ باشد اهل نجات ورنه به عذاب ابدى دچار خواهد گشت .
قضاوت پروردگار در قيامت نسبت به همه انسانها به حق است
چنانچه در دنيا
( وَأَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ )(92) .آن روز زمين محشر به نور پروردگار روشن شود و كتاب قرار گيرد و انبياءشهداء را بياورند و بين خلق به حق قضاوت شود و به احدى به هيچ عنوان ستم نشود .
تمام وعده هاى حضرت ربّ العزّه حق است
( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللهِ قِيلاً )(93) .آنان كه به حق گرويدند و دل از ايمان بخدا روشن كردند ، و كار به صلاح خود و خلق انجام دادند ، بزودى آنها را به بهشت هائى درآوريم كه زير درختانش نهرها جارى است ، آنجا براى آنان منزلگاه ابدى است وعده خدا حق است هيچ تخلّفى در آن نيست ؟ و چه كسى از خداوند در گفتارش راستگوتر است ؟
( إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيم وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ )(94) .بازگشت همه شما به سوى خداست ، اين وعده حضرت الله است كه بوسيله انبياء و كتب آسمانى ابلاغ شده و اين وعده بر پايه و اساس حق استوار است كه او در اوّل همه خلق را بيافريده ، آنگاه بسوى خود بازمى گرداند ، تا آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كردند به عدل و احسان ثواب و جزا دهد و آنان كه كافر شدند بكيفرشان به شرابى از حميم دوزخ و عذابى دردناك معذّب گرداند .
( أَلاَ إِنَّ للهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ والاَْرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللهَ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ )(95) .آگاه باشيد كه هرچه در آسمانها و زمين است از آن خداست ، و بدانيد كه وعده خدا همه حقّ محض است ولى اكثر مردم از آن بيخبرند .
( وَعْدَ اللهَ لاَ يُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ )(96) .اين حقايق و واقعيات وعده خداست ، و خداوند هرگز خلف وعده نكند ، اما اكثر مردم از اين امر بيخبرند .
آنان كه عارف به حقّند اهل حالند
آرى عارفان بحق كه در نتيجه عرفانشان عاشق حقند دلى پر مهر و قلبى پر از عاطفه و نفسى پاك و عملى صالح ، و چشمى گريان دارند . به آيه شريفه زير توجه كنيد :
( وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ .وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ .
فَأَثَابَهُمُ اللهُ بِمَا قَالُوا جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ الْمُـحْسِنِينَ )(97) .چون آنچه را از قرآن اين منبع فيض و اين مائده ملكوتى و اين مايه آسمانى سرمايه قدسى كه بر رسول خود نازل كرده ايم بشنوند آنهم به گوش جان و سمع قلب ، مى بينى كه بر اثر تأثيربردارى از آيات حق چون چشمه بهاران اشك از ديدگانشان بر رخسارشان جارى گردد ، زيرا به اين معنا واقف شده اند كه خدا و قيامت و پيامبر و قرآن حقّ است .
مى گويند : الهى ما به رسول تو محمّد (صلى الله عليه وآله) و كتاب آسمانى او قرآن ايمان آورديم ، نام ما را در زمره گواهان صدق او بنويس .
و گويند چرا ما ايمان به خدا و كتاب حق نياوريم ، در صورتيكه اميد آن داريم كه در قيامت خداوند مهربان ما را در جمع صالحان درآورد .
پس خدا به آنچه آنان اقرار كردند و اقرارشان بحق بود پاداش نيكو داد و آن پاداش بهشتى است كه از زير درختانش نهرها جارى است و در آن بهشت زندگى جاويد خواهند داشت و اين مزد نيكوكاران است .
آرى عارف عاشق اهل حال است ، اهل دل است ، اهل سير و سلوك است ، اهل خدمت و شفقت به خلق خداست ، اهل يار است ، اهل حقيقت و معناست اين همه از عرفان به حق كسب كرده و از تجلّى اسماء و صفات حق در جان و قلبش بدست آورده .
بفرموده عارف معارف افتخار الدين زوزنى :
هان و هان در گردش آور جام را *** بيش از اين ضايع مكن ايام را
زندگى خواهى شراب عشق نوش *** زهد را يكسو فكن در عشق كوش
عشق بايد زافتخار آموختن *** خوشه چيدن خرمن خود سوختن
عاشقى پيوندها ببريدن است *** بى سر و پا در جهان گرديدن است
هر كه او را بند يارى اوفتاد *** هر كه را با عشق كارى اوفتاد
هم چو من گو دست از هستى بشوى *** ترك كام دنيى و عقبى بگوى
عشق خورشيد است از آن گويند مهر *** ليك قدرش برترست از نه سپهر
روح قدس از لمعه انوار اوست *** نفس كل از پرتو آثار اوست
چشم سر كور است بى مهر سپهر *** چشم سر هم كور دان بى نور مهر
عاشقان را جستجوئى ديگرست *** زاهدان را گفتگوئى ديگرست
عاشقان مست شراب لم يزل *** زاهدان در عشوه شير و عسل
عاشقان مجموع در نور حضور *** زاهدان در انتظار روى حور
عاشقان را وجد در عين شهود *** زاهدان را نى تواجُد نى وجود
زاهدان گر ترك دنيا كرده اند *** از براى ملك عقبى كرده اند
عاشقان از هر دو دست افشانده اند *** چشم در معشوق حيران مانده اند
افتخارا يار خواهى عشق ورز *** گر دل و دلدار خواهى عشق ورز
عشق بايد تا درون روشن شود *** بوستان مهر كى گلشن شود
عشق بايد تا سخن زايد از او *** نافه بى خون جگر كى داد بو
گفتم اى دل هان و هان هشيار شو *** هم چو بخت از خواب خوش بيدار شو
چشم بر هم نه ره عقبى ببين *** ديده بگشا عالم معنى ببين
همچو صبح از مهر او آهى بزن *** در هواى او هو اللّهى بزن
خلعت هستى خود درباختيم *** خويش را در كوى عشق انداختم
عالمى ديدم پر از غوغاى عشق *** كشورى ديدم در او يغماى عشق
عالمى ديدم همه نور و ضيا *** كشورى ديدم همه صدق و صفا
عالمى در وى حضور اندر حضور *** كشورى در وى سرور اندر سرور
عالمى خلقش همه روحانيون *** كشورى قومش همه روحانيان
عالمى حالى به انواع كمال *** كشورى خالى ز نقصان زوال
زان ميانم هاتفى آواز كرد *** گفت از اينجا بى توقف بازگرد
بيش از اين صاحبدلان را راه نيست *** زان ولايت هيچ كس آگاه نيست
از نصيب نفس چون برخاستى *** خانه دل را به عشق آراستى
از سر صدق و صفا گامى بنه *** مرغ جان را زين جهان كامى بنه
در هر صورت بر اساس آيات قرآن مجيد مصاديق بارز حق عبارتست از :
خداوند تبارك و تعالى
آسمانها و زمين
موجودات سمائى و ارضى
بعثت انبياء و رسل و امامت ائمه معصومين
كتابهاى آسمانى
ما جاءَ مِنْ عِنْدِ اللهِمرگ و سكرات آن
صيحه اى كه مقدمه محشر است
قيامت
ترازوهاى سنجش اعمال
قضاوت خداوند نسبت به مردم در دنيا و آخرت
وعده هاى حضرت الهى
آنان كه به واقيات بالا داراى معرفت اند ، و تمام حركات و سكنات آنان براساس آن معرفت است ، اهل تقوا و به عبارت ديگر اهل حقند ، و هركس از مدار اين معرفت و عمل براساس آن خارج است ، اهل باطل است ، گرچه مدّعى حق و اهل حق بودن باشد ، بنابراين تقوائى كه حضرت صادق (عليه السلام) در اين روايت بعنوان حق معرفى كرده اند به اين معنائى است كه در صفحات گذشته گذشت ضد آن بى شك و ترديد باطل است ، آرى تقوا حق است و آن معنائى به گستردگى ظاهر و باطن آفرينش است و آراسته به آن ، اهل حق و در پيشگاه حضرت دوست دارنده برترين اعتبار و بهترين ارزش است .
اگر در سطور گذشته بيشتر دقت كنيد به اين نتيجه مى رسيد كه مسئله الطف لطائف و از ظريف ترين مباحث است .
هيچ كس قدرت رسيدن به تقوا و به تعبير ديگر به حق را ندارد مگر اينكه از هواى نفس برحذر باشد ، و از آرزوهاى دور و دراز پاك بماند .
هوا كه عبارت از سركشى مجموع غرائز حيوانى است ، سخت ترين مانع انسان در راه حركت به سوى مقام قرب و فضاى وصال است .
هوا و هوس يا سخت ترين مانع در راه حركت انسان بسوى خدا
آرى در تاريخ بشر ثابت شده كه تمام سيه روزى ها و بدبختى ها و شرورفساد و ظلم و ستم و خيانت ها و قتل و غارت ها محصول پيروى انسان از هوا و هوس و آرزوهاى دور و دراز بوده است .
هوا چشم حق بين را كور و گوش حق شنوا را كر و قلب حق درك كن را نابود مى كند .
كاملين از اولياء و شامخين از عرفا در توضيح آيه شريفه :
( لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَاوَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ )(98) .
فرموده اند :
لَيْسَ الْمُرادُ اَنَّهُمْ لا يُبْصِرُونَ الْمَحْسُوساتِ وَلا يَسْمَعُونَ الاَْصْواتِ وَلا يَفْقَهُونَ الاُْمُورَ الدُّنْيَوِيَّةِ بَلْ وَهُمْ كامِلونَ في تِلْكَ الْجِهاتِ وَاِنَّما هُوَ عَدَمُ الاِْدْراكِ وَالتَّفَقُّهِ وَالاِْسْتِماعِ لِمَعالِى الاُْمُورِ وَمَراتِبِ الْعِرْفانِ .مراد اين نيست كه امور ظاهر و محسوس را نمى بينند ، و صداهاى ظاهر را نمى شنوند و امور دنيائى و مادى را درك نمى كنند ، كه در اين جهت مانند همه موجودات زنده كامل و جامعند ، مراد اين است كه از ديدن حقايق و شنيدن واقعيات و درك امور الهيه و معارف حقه و مراتب عالى عرفانى محروم اند ، زيرا تمام همت و هدف را مصرف امور بهيمى و آبادى شكم و شهوت كرده پايبند و غرق در ماديات و امور محسوسه شده اند ، بنحوى كه باور كرده اند غير از عالم شكم و جهان شهوت عالم و جهان ديگرى وجود ندارد .
خاك زن بر ديده حس بين خويش *** ديده حس دشمن عقل است و كيش
ديده حس را خدا اَعماش خواند *** بت پرستش خواند و ضد ماش خواند
زان كه او كف ديد و دريا را نديد *** زان كه حالى ديد و فردا را نديد
ليك هرگز مست تصوير و خيال *** درنيابد ذات ما را بى مثال
عاشقى واله مى گويد :
الهى ديده ما از عيب معرّا كن ، و سينه ما از ريب مبرّا ، عينى عنايت فرما كه هرچه در نظر آيد مطلع انوار شود ، و دلى كرامت نما كه آنچه بخاطر رسد مخزن اسرار گردد ، به بزرگوارى خودبارى نظر غفارى بر گنهكارى بگشاى و به مصقل رحمت زنگ معصيت از آئينه ضميرمان بزداى تا از چنگ هر رنگ و بوئى آزاد كنى و به چنگ بى رنگى دلشاد ، تا هر نيك و بدى كه بينيم از خود بينيم ، و هر رنج و راحتى كه پيش آيد همه برخود گزينيم ، نى غلط گفتم هر كه از باده بى رنگى جرعه اى نوش كرد ، بود و نبود خود بكلّى فراموش كرد ، آنجا نيك و بد را چه مجال ؟ و رنج و راحت را چه ملال ؟
در اين ميخانه جامى گر كنى نوش *** كنى بود و نبود خود فراموش
شوى آسوده از هر بوى و رنگى *** نشينى فارغ از هر صلح و جنگى
نماند نيك و بد را خود مجالى *** ز رنج و راحتت نبود ملالى
على (عليه السلام) در ابتداى خطبه چهل و دوم نهج البلاغه مى فرمايد :
اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلَيْكُمْ اَثْنانِ : اِتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَْمَلِ ، فَاَمّا اَتِّباعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَاَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَيَنْسِى الاْخِرَةَ .اى مردم شديدترين خوف و هراسى كه بر شما دارم از دو چيز است :
پيروى از هوا و درازاى آرزو ، اما پيروى از هوا آدمى را از برخوردارى از حق جلوگيرى مى كند و درازاى آرزو آخرت را از ياد انسان مى برد .
شارح « نهج البلاغه » حكيم بزرگوار شيخ محمدتقى جعفرى در شرح جملات بالا مى فرمايد :
هوا عبارتست از امواجى كه از جوشش غرائز حيوانى سرمى كشد و فضاى درون را تيره و تاريك مى سازد و عوامل و وسايل درك و دريافت حقيقت را فلج مى كند .
اين هوا با اينكه داراى جوهر و مبناى اصيلى جز خواستن بى محاسبه چيز ديگرى نيست ، مى تواند همه اصالت ها و حقايق ريشه دار را از جلو چشم انسان و عقل و وجدان او دور كند ، اين همان « مى خواهم » است كه به هيچ علّت دليلى جز خود تكيه نمى كند ، و اين يك سخن بى اساس است كه در موقع سؤال از كسيكه مطابق هوا عملى كرده است بعنوان جواب بگويد كه : « دلم خواست » كدام دل ؟ !
تو همى گوئى مرا دل نيز هست *** دل فراز عرش باشد نى به پست
دل و هوى ؟ ! دل جايگاه دريافت عالى ترين حقايق است ، دل همان جنبه ملكوتى انسان است كه خدا را بوسيله آن درمى يابد ، دل جايگاه تصفيه همه مفاهيم و موضوعاتى است كه حواس طبيعى آنها را به عقل نظرى تحويل مى دهد و عقل نظرى بدون اينكه آنها را از جنبه ارزش ها و عظمت ها درك كند به دل تحويل مى دهد .
« دلم خواست كردم » از آن جملات ويرانگر موجوديت آدمى است كه با صورت حق بجانبش ، آتش به ريشه همه اصول و قوانين مبتنى برحق و حقيقت مى زند .
هوا همان امواج بى محاسبه ايست كه از جوشش غرائز انسانى سربرمى كشندبدون اعتنا به « بايد »ها و « شايد »ها و « نبايد »ها و « نشايد »ها همه اصالت ها را به بازى گرفته و سرمايه هاى حيات گرانبهاى آدمى را مستهلك مى سازند .
گاهى هوا محورى بقدرى شدّت پيدا مى كند كه تا سرحد معبوديت پيش مى رود ، اين خطر تباه كننده را خداوند سبحان در قرآن مجيد گوشزد فرموده است .
( أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ )(99) .آيا پس نديدى كسيكه هواى خود را براى خويشتن معبود گرفته است ؟ !
در چنين موقعيت هاست كه موجوديت آدمى كاملاً مسخ مى شود و از انسانيت جز اعضاى مادى شبيه به انسان چيزى در او نمى ماند .
مهار كردن هوا براى وصول له حق و حقيقت درست شبيه مهار كردن كوه آتشفشان است كه مى تواند مقدمه اى براى استخراج مواد معدنى با ارزش آن كوه بوده باشد .
درون آدمى داراى نيروها و استعدادهاى بسيار گرانبهائى است مانند معادن با ارزش در شكم كوه آتشفشان ، هنگاميكه هواها به تموّج درمى آيند نه تنها آن نيروها و استعدادها خفه مى شوند ، بلكه انسان درآن موقع بصورت آتشفشانى درمى آيد كه تبديل به موجود خطرناك نيز مى گردد .
بطور قطع بايد گفت : دردهاى بى درمان بشرى كه سرتاسر تاريخ ما فراگرفته است ، ميكربى جز هواى نفسانى ما ندارد ، هر كجا ستمى و تجاوزى ديديد فوراً به سراغ كشف ريشه اصلى آن بپردازيد ، خواهيد ديد كه ريشه اصلى آن ستم تجاوز هواى نفسانى يك يا چند نفر بوده است .
دليل اينكه در اين مسئله ادعاى قطع و يقين كرديم اينست كه هرچه مقابل هواست اصيل و حقيقت است ، و جاى ترديد نيست كه از واقعيات اصيل حقيقت هرگز ظلم و تجاوزى بوجود نمى آيد .
خطاها و اشتباه كاريها ممكن است مردم يا خود انسان را براى مدّتى حتى براى هميشه از برخوردارى از حقايق و اصالت ها محروم نمايد ، ولى اين محروميّت ظلم و تجاوز نيست ، دليل روشن اين مسئله اينست كه بشر در طول تاريخ گذشته اش به جهت غوطهور شدن در مجهولهائى كه به ضرر او تمام شده است ، احساس ظلم و تجاوز نمى كند ، بلكه تأسف مى خورد از اينكه چرا آن مجهولات را دير كشف كرده است . به عنوان مثال : هزاران ، شايد ميليون ها نفر در قرون و اعصار گذشته از بيمارى سل رنج برده و رخت از اين دنيا بربسته اند ، اما بدانجهت كه جهل به معالجه سل يك پديده اختيارى و از روى هوا نبوده است ، هيچ عاقلى نمى تواند گذشتگان را توبيخ كند به اينكه چرا بيماران مسلول شما رنج كشيدند و از دنيا رفتند و شما ظالم و تجاوزكاريد ، ولى اگر يك يا چند انسان در امروز دواى بيمارى سل را به جهت سودپرستى كه آشكارترين مصداق هواپرستى است براى بالا بردن قيمت آن احتكار كنند ، بدون ترديد اينان ستمكار و متعدى و مبارزه كننده با حق و محارب با خدا هستند .
برويم به سراغ آرزوهاى دور و دراز كه موجب فراموش شدن ابديت مى گردد .
نخست اين نكته را در نظر مى گيريم كه فرق ميان آرزو و اميد در اين است كه اميد عبارت است از خواستن مطلوبى كه در آينده قابل تحقّق است و چون قابل تحقّق است بالضروره مبتنى بر واقعيات و يا برآنچه كه قابل تبديل به واقعيات است مى باشد . لذا اميد ، آن پديده روانى است كه هرچه بر واقعيات و حقايق بيشتر تكيه داشته باشد مفيدتر و محرك تر خواهد بود ، برخلاف آرزو كه با امثال اين جملات « ايكاش چنين باشد » « اى كاش چنين پيش آمد كند » ابراز مى گردد ، لذا آرزو نوعى خواستن است كه خواسته شده فعلاً تحقّقى ندارد ، و از عوامل عللى كه ممكن است آن خواسته شده را در آينده تحقق ببخشد اثرى نشانى وجود ندارد .
بهمين جهت است كه انسان در حال آرزوهاى دور و دراز مجبور است انرژى هاى مغزى خود را در ساختن تصنعى علل و عوامل و جابجا كردن حقايق و حذف و انتخاب نامعقول واقعيات مستهلك نمايد ، درصورتيكه اين نيروهاانرژى هاى مستهلك شده ممكن است آرمانهاى بسيار مفيدتر و ضرورى تر از آن خواسته هاى آرزوئى را تحقق ببخشد .
نتيجه تباه كننده ديگرى را كه آرزوهاى دور دراز دربردارد همانست كه موجب ناپديد شدن آخرت و سراى ابديت و لقاء الله از افق روح آدمى مى باشد .
اين همان خطر بزرگ است كه سر راه حيات هدفدار انسانها را مى گيرد و از حركت در مسير تكاملى حيات معقول بازمى دارد .
آرزوها يك امواج زودگذر و ناپايدار مغزى نيستند كه لحظاتى سربركشندسپس فرو بنشينند ، بلكه آرزوها همواره سطوح روانى امروز را كه روياروى حقايق و واقعيات و متأثر از آنهاست مى تراشد و مى خراشد و قشرى از مفاهيم حقيقت نما و مطلوب نما درآينده را بر آن سطوح مى چسباند و جلو فعاليت هاى طبيعى روح را مى گيرد ، اينان در فرداهاى بدون ديروز و امروز زندگى مى كنند ، و بهمين علّت است كه درك و اشتياق به ابديت از افق روح محو مى شود و بجاى آن فرداهاى موهوم جانشين مى گردد ، آيه اى در قرآن كريم سرگرم شدن به آرزو را به اين نحو مورد توبيخ قرار مى دهد :
( رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ . ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ )(100) .چه بسا كسانى كه كفر ورزيده اند ، دوست مى دارند كه كاش مسلمان بودند ، آنها را بحال خود واگذار ، بخورند و از متاع دنيا برخوردار شوند و آرزو آنان را بخود مشغول بدارد ، بزودى خواهند فهميد .
اى دل از درد عشق بى خبرى *** لا جرم در هواى سيم و زرى
روز و شب غافلى درين دنيا *** داده اى دين بباد بى خبرى
پس فلاحت به سيم وزر نبود *** معرفت بايدت اگر نه خرى
سگ به اطلس ملائكه نشود *** اين سخن گوش كن اگر بشرى
پدرت بود و تو پسر بودى *** پسرت هست و اين زمان پدرى
پنج روز دگر پسر پدرست *** اين چنين است دور چرخ كرى
گذرى كن بسوى گورستان *** تا اسيران خاك را نگرى
لحد تنگ و خانه تاريك *** شش درش خاك و خانه كدرى
اين جهان چون رباط برسر پل *** تو در آنجا مثال رهگذرى
هركه آمد بدين جهان بگذشت *** به حقيقت تو نيز درگذرى
چون از طريق مقدّمات گذشته به معنا و مفهوم و ريشه تقوا و در حقيقت به معنا و مفهوم حق و باطل واقف شديد ، اكنون به ترجمه روايت شصت و هفتم « مصباح الشّريعه » دقت كنيد :
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
تقواى الهى پيشه كن و هرگز از اين واقعيت عالى فارغ مباش .
چون ملازم تقوا شدى و به مقتضاى آن به حركت آمدى و از محرمات محظورات و شبهات اجتناب كردى و به اين صفت پاك ملكوتى آراسته گشتى هركجا خواهى باش و با هر قوم و جمعيتى خواهى برخورد كن ، كه در صورت دارا بودن اين صفت از هيچ كس و هيچ مكان ضررى بتو نخواهد رسيد ، چرا كه تقوا صفت مقربان بارگاه حضرت حق است و هيچ كس در پسنديده بودن آن شكى ندارد و در خوبى آن و منافعش بين عاقلان عالم و با انصافان جهان اختلافى نيست ، اين حقيقت ريشه دار محجوب و پسنديده جميع فرق است ، و در بردارنده تمام خوبى ها و راهى است براى رسيدن به رحمت واسعه الهيه .
انسان از طريق اين صفت در ارتباط با خدا و انبياء و ائمه و قرآن و قيامت تمام فضائل و حسنات است ، بهمين جهت حضرت مى فرمايد تمام خوبيها در تقوا جمع است .
وَفِيهِ جِماعُ كُلِّ خَيْر وَرُشْد .اگر راه يابم به بوم و برت *** سراپا قدم گردم آيم برت
بكويت بيابم اگر رخصتى *** ببويت كنم عيش در كشورت
ندارم شكيب از تو اى جان من *** تو آئى برم يا من آيم برت
قدم رنجه فرما بيا بر سرم *** بقربان پايت بگرد سرت
و گرنه بده رخصتى بنده را *** كه سرپاى سازم بيابم برت
تو آئى دل و جان نثارت كنم *** من آيم شوم خاك ره در برت
نيم گر چه شايسته صحبتت *** ولى هستم از جان و دل چاكرت
جز اين آرزو نيست در دل مرا *** كه پيوسته باشم غلام درت
چو فيض از غم عشق گردم غبار *** مگر بادم آرد ببوم و برت
تقوا ميزان و ترازوى همه علم ها و حكمتهاست ، يعنى علم و حكمت به تقوا سنجيده مى شود ، اگر صاحب علم و حكمت متقى و پرهيزكار است ، علم او علم و حكمتش حكمت و باعث نجات او در جهان آخرت است .
اگر اهل تقوا و پرهيز نباشد نه علمش علم است و نه حكمتش حكمت ، دانش و حكومتى كه ملازم با تقوا نباشد نتيجه اى جز خسران آخرت و حرمان از رحمت واسعه الهى ندارد .
تقوا آب خوشگوارى است كه سرچشمه اش معرفت خداست ، معرفت بينش عبد به هر اندازه نسبت به اسماء و صفات حضرت حق بيشتر باشد در مرتبه تقوا كامل تر و پرهيزش از آنچه بايد بپرهيزد قوى تر و بيشتر است .
تمام دانش ها و حكمت ها و آگاهيها و بينش ها گداى تقوا و محتاج به اين صفت پاك ملكوتى اند .
علم حقيقى و بينش واقعى جز در سايه تقوا بدست نمى آيد ، كه تقواپرهيزكارى باب هر معرفت و درب هر دانش و بينشى است .
استحكام تقوا در سرزمين هستى انسان تحقق پيدا نمى كند مگر به معرفت او نسبت به قاهريت حضرت الله و نافذ بودن حكم آنجناب در تمام هستى آفرينش و اين كه حضرت او در تمام جوانب خلقت بهر نحوى كه بخواهد قادر بر تصرف و تغيير و تبديل است ، و بعبارت ديگر تقوا در وجود تو ريشه نمى گيرد مگر آنكه بحقيقت و يقين دريابى كه تو در تحت فرمان و سلطنت خداوندى و در هيچ كار و هيچ برنامه اى مستقل نيستى و حيات و ممات و رشد و كمال و رزق روزى تو همه و همه بدست حضرت اوست ، اين معانى را كه در ذات قلبت با توجه به معارف الهيه و مفاهيم بلند قرآن مرتكز كردى ، اداى واجبات اجتناب از محرمات و آراسته شدن به حسنات اخلاقى بر تو آسان مى گردد ، و اين گونه معرفت و بينش است كه اصل هرحق و ريشه هر واقعيت فضيلت است .
اى كوى تو ام مقصد و اى روى تو مقصود *** بر آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
چه باك اگر عقل و دل و جان به نماند *** گو هيچ ممان زانكه توئى از همه مقصود
در عشق تو جانم كه وجود و عدمش نيست *** دانى تو كه چونست نه معدوم و نه موجود
هر آدميى را كه كفى خاك سياهست *** بى سابقه دادى تو وجودى زسر جود
چون بود قبائى است كه آن خاص اياز است *** تا چند كنى سركشى از خلعت محمود
مردانه در اين راه درآ اى دل غافل *** كز عشق نه مقبول شود مرد نه مردود
چون خضر برون آى ازين بند نهادت *** تا باز گشايند تو را اين در مسدود
هرچيز كه در هر دو جهان بسته آنى *** آنست تو را در دو جهان مونس و معبود
عطار اگر سايه صفت گم شود از خود *** خورشيد بقا تابدش از طالع مسعود
چون خدا را از طريق آيات قرآن و معارف انبياء و ائمه و انديشه در جهان آفرينش شناختى و به انبياء و به انبياء و ائمه و فرهنگ الهى آنان معرفت پيدا كردى و حلال و حرام و واجب و فريضه و اخلاق و سنت را از راه كتاب حق و فقه اسلامى بدست آوردى اكنون توجه داشته باش كه هر چيزى كه تو را از اين حقايق و بخصوص از جناب حق جلّ و علا دور كند و بين تو و آن حضرت حائل و حجاب شود و بر غفلت و بى خبريت از حقايق بيفزايد باطل است و در باطل بودنش عقلاى جهان و آگاهان تاريخ اختلافى ندارند ، و بلكه هر فرقه و دسته اى و هر قوم و جمعيّتى بر باطل بودن آن اتفاق دارند و به بدى و شرّ بودن آن مذعن و مقرّند و اعتقادشان نسبت به آن اعتقاد جازم و قاطع است ، پس از باطل آلوده شدن به آن سخت بپرهيز و از اينكه دچار باطل گردى ، يا امر باطلى از تو صادر شود بحضرت دوست پناه ببر و قلب خود را كه خزانه معارف الهيه مركز انوار ربانيّه است به تعلّقات نفسانى و مشتهيات جسمانى آلوده و ملوّث مكن باطن و سرّ خود را كه دل تست از علائق غير خدائى پاك نگهدار ، كه در دار تحقق حقيقتى جز حضرت حق وجود ندارد .
پيامبر اسلام فرمود :
راست ترين سخنى كه عرب گفته كلام لبيد شاعر است :
اَلا كُلُّ شَىْء ما سِوَى اللهِ باطِلٌ *** وَكُلُّ نَعيم لا مَحالةَ زائِلٌ
بحقيقت بدانيد كه هرچيز جز خداست باطل و ضايع است ، و هرچه از نعمت در عرصه حيات و ميدان زندگى است در معرض زوال است ، پس چرا بايد دل به چيزى ببندى از ثبات و بقا عارى و دل بستن به آن موجب دورى از جناب الهى است .
دل بستن به زخارف دنيا و زر و زيور جهان درحدى است كه انسان را از حضرت او دور كند باعث آلودگى باطن و خبث طينت و ناپاكى درون و سبب ظهور هر گناه و عصيانى از انسان است ، چون گناه ادامه پيدا كند و تمام جوانب وجود آدمى را بگيرد نقش حقيقت از صفحه دل و آئينه جان رخت بركشد ، و پس از مرگ هيولاى عذاب و تجسّم گناهان به انسان هجوم آورده براى هميشه آدمى را به اسارت خود بكشد و درِ خلود در عذاب را به روى انسان بگشايد ،چون دل به عشق او بستى تمام پاكى در درون و برونت ظهور كند و در قيامت بصورت بهشت بسويت روى آورد .
هفت دوزخ چيست اعمال بدت *** هفت جنّت چيست اعمال خوشت
حشر تو بر صورت اعمال تست *** هرچه بينى نيك و بد اعمال تست
جمله اخلاق و اوصاف اى پسر *** هر زمان گردد ممثّل در صُوَر
گاه نارت مى نمايد گاه نور *** گاه دوزخ گاه جنّاتست و حور
لاله و گلها و ريحان و سمن *** جمله طاعاتست و اخلاق حسن
حور و غلمان جملگى اوصاف تست *** مهر و مه زوج است و قلب صاف تست
قصر مرواريد و دُرهاى ثمين *** شد دل پر نور تو اى مرد دين
جوى خمر و جوى آب و جوى شير *** نيست جز اوصاف پاك دلپذير
بنابراين حقيقتى را كه تمام اهل علم و همه اهل حال و جميع اهل صفا و وفا به راستى و درستى آن اتفاق دارند از دست مگذار و آن حقيقت صفت عالى آسمانى و ملكوتى تقواست .
تقوا اصل دين و وسيله راه بردن به حقايق و سبب رسيدن به منزل رضاتسليم است .
توجهى به اختلاف و نزاع مردم جاهل و عوام و گفتگوهاى آنان درباره حقايق مكن كه باعث انحراف و ميل به باطل است ، كه اينان را نمى رسد كه با عقل ناقص و علم اندكشان وارد معقولات قدسى و مسائل ملكوتى شوند .
به مسائلى كه در راه رشد و تربيت و كمال و سعادت تو مؤثر است برگزيدگان از امت و خردمندان حقيقى جامعه ، و پاكان باصفا ، و عاشقان و عارفان شيدا اتفاق دارند توجه داشته باش .
آنان اتفاق دارند كه بر هر مكلّف عاقل و بر هر پيرو حقيقى قرآن و رسول امام معصوم واجب است معرفت داشتن و تحصيل يقين و اقرار به اينكه خداوند عالم فرد و يگانه است ، و شريك و انبازى براى او نيست و بهيچ چيز شبيه و مانند نمى باشد ، چنانچه قرآن ناطق است :
( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ )(101) .و واجب است بدانى كه جناب او عادل است و هيچ ظلمى بر حضرت او نسبت به هيچ موجودى روا نيست و هرچه انجام مى دهد عين حكمت و محض مصلحت و مساوى با عدالت است .
آن جناب قادر و تواناست و حكم و حكومتش بهر چه اراده كند نافذ است عجز و قصورى در آن پيشگاه مقدس راه ندارد .
آگاه باش كه هرچه در عالم امكان از مَكْمَن غيب به حيّز وجود و ظهور مى آيد به مشيت بالغه و اراده حكيمانه اوست كه :
ما شاءَ اللهُ كانَ وَمالَمْ يَشَأْ لَمْ يَكُنْواجب است اعتقاد به اينكه حضرت او صادق است و دروغ و كذب به ساحت او روا نيست و هرچه از مراتب ثواب و درجات بهشت براى نيكان وعده داده و هر وعيدى به گنهكاران و عاصيان داده بطور حتم واقع مى شود .
متوجه باش كه قرآن كلام الهى و آفريده او و حادث است ، و در اين كتاب پرفروغ و منبع نور است كه علم جناب حق محيط به تمام هستى است . هم پيش از ظهور هستى ، محيط بوده كه چه بوجود مى آيد ، و هم بعد از ظهور آفرينش محيط است كه چه هست .
بدان و آگاه باش وجود او جداى از موجودات و مجردات و ماديات و بسايط و مركبات و مكان و مكانيات و زمان و زمانيات است و در عين حال همه اينها دراحاطه قدرت و اراده اويند و او پيش از همه بوده و با همه هست و بعد از همه خواهد بود .
كانَ اللهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَىْءٌ .بود آن زمان كه چيزى نبود .
وقالَ مَوْلانا اَميرَالمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :ما رَأَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَرَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ .
جناب اميرالمؤمنين فرمود :
چيزى را نديدم مگر اينكه قبل از او و با او و بعد از او حضرت حق را ديدم .
و بدان كه وجود و عدم موجودات نزد او مساوى است ، نه از وجود آنان نفعى عايد اوست و نه از عدم تمام كائنات ضررى متوجه آن جناب است .
عزيز است سلطنت و بزرگوارى او ، جليل و عظيم است تنزّه و تقدس او جلّ شأنه .
به اين واقعيات و حقايق براساس اجماع برگزيدگان امت كه ائمّه هُدى و فقيهان و انديشمندان هستند اذعان و اعتقاد كن و معرفت به خدا و انبياء و قرآن را از طريق آنان كسب كن و خلاف آن را از هركه در هر لباسى كه باشد بشنوى باور مكن .
اگر به آنچه از حق و انبياء و ائمه و قرآن رسيده به دل و جان اعتقاد ورزى ، خيلى سريع به نفع و سودش برسى و بوسيله اين اعتقاد و معرفت در دنياآخرت با عبّاد و زهّاد واقعى امت محشور شوى .
تن زن از هر چيز كان فانى بود *** بهر آن باقى كه ربانى بود
تا نبندى چشم از اين دار الغرور *** كى گشانيدت ره دار السرور
زان سوى ملك فنا ملك بقاست *** مردن اول منزل راه لقاست
بايد اول مردن از هستى خويش *** پس گرفتن زندگى زان مهركيش
از يكى مرگ از گشائى ره بدو *** مرگ جو گردى چو سرمستان او
كى بيك مردن ديگر باز ايستى *** گر تو با اين عزم و انداز ايستى
عاشق مردن شوى پروانه وَش *** چون ببينى پرتو شمع رخش
هر يكى مردن تو را در راه عشق *** زندگى بخشد ز شاهنشاه عشق
كى بيك مردن شوى سيرى پديد *** عاشق از مردن چه ساز وصل ديد
در تمنّى مرگ باشد دمبدم *** دمبدم چون بيند او ديگر كرم
عاشق صادق چنينش آرزوست *** موت را چو باشد او مشتاق دوست
صادقان را موت بس شيرين بود *** كاين تمنّا در دل او را دين بود
مرگ جو اى صادق و بين صد فروغ *** كورى هر مدعى پُر دروغ
خوش بمير اى عاشق صادق همى *** زنده كن هش را دمادم از دمى
جو ز هر مردن دمى از دمدمت *** تا نمايد سرّ يزدان از دمت
از علوم و حكمت و اسرار غيب *** جان باقيّت دمد از دم به جيب
مرده جان را زنده بينى از دمش *** گر شوى بى خود زمانى همدمش
از دم جان بخش و جان افزاى او *** زنده چون گشتى بفهمى سرّ هو
هست چون موقوف مردن فهم اين *** بعد مرگ اين فهمى از نور يقين
پس او بى مردن بدانجا كى روى *** بو ، كى از گلزار رازش بشنوى
انتقال از عالمى در عالمى *** كن كه دانى راز آن عالم همى
معنى مردن بود اين انتقال *** دمبدم تا پادشاه لايزال
چون زهر مردن تو را در بندگى *** راه بگشايد بديگر زندگى
پس مشو غمگين زمردن شاد مير *** در رهش چون بندگان آزاد مير
خواهى ار جان بركشد سوى اله *** خوش زمردن سوى وى بگشاى راه
روى جانان چشم جان بين ديد و بس *** ناله هايش گوش هش بشنيد و بس
آرى تقوا مردن از هوا و هوس و از شهوات و مشتهيات و از تعلّقاتوابستگى هاى غلط و خلاصه روى گرداندن از ماسوى و روى آوردن به حضرت الله است ، كه حيات حقيقى در اين مرگ است و سبك شدن از سنگينى ها در اين موت . و اين مرگ و موت در حقيقت مرگ و موت اختيارى است و به تقوا و پرهيز از محرمات و انجام واجبات و آراستگى به حسنات اخلاقى حاصل مى شود كه پيامبر بزرگ فرياد زد :
مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا .