چنان كه قبلا اشاره شد انسان خواستهها و ذهنيتهايى دارد كه گاه با نظر قرآن موافق نيست و به حسب طبيعت انسانى خود دوست مىدارد قرآن نيز با نظر و خواسته او موافق باشد و گاه حتى به طور ناخودآگاه ممكن است آن ذهنيتها و پيش داورىها در برداشت و فهم او از قرآن تاثير بگذارد. چون چنين خطرى، هر انسانى را در مقام تفسير قرآن تهديد مىكند و شيطان نيز هر لحظه در پى فرصت است تا با فريب دادن چهرههاى فرهنگى، كه داعيه فهم دين را نيز دارد، جمعى را از راه حق منحرف كند بسيار بجا و شايسته است به اين قسمت از فرمايش حضرت على عليهالسلام توجهى ويژه داشته باشيم.
حضرت على عليهالسلام براى در امان ماندن از كج فهمى و پرهيز از انحراف احتمالى مىفرمايد: واتهموا عليه آرائكم؛ آنگاه كه در مقام فهم و تفسير قرآن برمى آييد، پيش داورىها و سوابق ذهنى و اميال و آراى خود را در مقابل قرآن تخطئه كنيد و آراى شخصى و هواهاى نفسانى خود را كنار بگذاريد و به تعبير حضرت على عليهالسلام، خود را در مقابل قرآن متهم و تخطئه كنيد.
گفتنى است تعبير مذكور لزوم نهايت احتياط و رعايت امانت و تقوا را در فهم و برداشت از قرآن كريم مىرساند؛ زيرا حضرت على مىفرمايد آراى خود را در مقابل قرآن نادرست تلقى كنيد و با اين ذهنيت، كه من هيچ نمىدانم و آنچه قرآن مىگويد حق است، با قرآن روبهرو شويد و در صدد فهم و تفسير قرآن برآييد: واستغشوا فيه اهوائكم؛ هوسهاى خود را نابجا و نادرست بدانيد تا بتوانيد از قرآن درست استفاده كنيد، وگرنه همواره در معرض خطا و انحراف هستيد.
بنابراين، جوهره دين كه همان تسليم بودن در مقابل خداست، اقتضا مىكند انسان مطيع محض خداى متعال باشد و در مقابل احكام خدا و دستورات قرآن كريم، راى و نظر و پيش داورى خود را محكوم به بطلان بداند. وقتى چنين روحيهاى بر انسان حاكم باشد بديهى است قرآن و احكام و دستورات و معارف الهى را بهتر درك مىكند و آن گاه كه بنا بر تسليم داشته باشد آنها را با جان و دل پذيرا مىباشد.
در برخورد با معارف دينى و قرآن كريم دو نوع تفكر متفاوت وجود دارد:
1- نگرش و تفكرى كه مبتنى بر روحيه تسليم و بندگى و خدا محورى است؛
2- نگرش و روحيهاى كه اصل را بر خواستههاى نفسانى انسان قرار مىدهد و سعى مىكند متون دينى و معارف قرآن را بر طبق خواستههاى نفسانى خود تفسير و توجيه كند؛ همان تفكرى كه به اصطلاح رايج امروز (( اومانيسم))، يعنى انسان محورى را در مقابل خدا محورى مطرح مىكند.
به نظر مىرسد تقسيم بندى مذكور فراتر از مباحث و مطالب گذشته است؛ زيرا تا كنون فرض بر اين بود كه دو نوع برداشت از قرآن ممكن است صورت بگيرد كه يكى مبتنى بر روحيه تسليم و بندگى است و ديگرى برداشتى كه ممكن است متاثر از خواستههاى نفسانى باشد. بر اين اساس، براى آن كه در برداشت و فهم قرآن از تفسير به راى پرهيز شود و قرآن همان گونه كه هست فهم گردد توصيه حضرت على عليهالسلام در اين زمينه مبنى بر لزوم پرهيز از پيش داورى و تخليه ذهن از هواهاى نفسانى را توضيح داديم. در اين نگرش، هر دو گروه مخاطبان كلام حضرت را مسلمان مىدانستيم و براى پرهيز از انحراف در دين و سقوط در ورطه تفسير به راى، به رعايت تقوا و دورى از هواهاى نفس و پيش داورى توصيه مىكنيم. اكنون كه مساله را عميقتر بررسى مىكنيم به نكات دقيقترى مىرسيم و به اعجاز كلام على (ع) در تقسيم انسانها در باب بندگى به دو گروه عمده پى مىبريم و به روانشناسى حضرتش نسبت به روحيات انسانها در مقابل دين و دستورات الهى بيش از پيش آگاه مىشويم.
حضرت على عليهالسلام با بيان دو شاخص عمده انسانها را بر اساس آنها به دو گروه اصلى تقسيم مىكنند و با بيان ويژگىهايى براى هر گروه، آن دو را معرفى مىكنند كه ذيلا به آنها اشاره مىكنيم: گروهى كه با تمام وجود بندگى خدا را پذيرفتهاند و در صدد تا با هواهاى نفسانى خويش مبارزه كنند و خواست و اراده خدا را بر خواست و تمايلات نفسانى خود مقدم مىدارند. طبيعى است كه چنين انسانهايى قرآن، اين كتاب آسمانى را از صميم قلب مىپذيرند و دستورات و معارف آن را به جان و دل خريدارند و در مقام عمل آن را الگو قرار داده، در راه برپايى شعاير آن كوشا هستند.
حضرت على عليهالسلام در وصف اين گروه مىفرمايند:
ان من احب عباد الله عبد اعانه الله على نفسه
محبوبترين بندگان خدا در پيشگاه خدا بندهاى است كه خدا او را در مبارزه با خواستههاى نفسانىاش يارى كند. آن گاه بعد از بيان اوصاف گروه مذكور به بيان جايگاه قرآن در بين چنين انسانهايى پرداخته، مىفرمايند:
قد امكن الكتاب من زمامه فهو قائده و امامه، يحل حيث حل ثقله و ينزل حيث كان منزله
اين گروه، كه همان گروه مومنان هستند، كسانىاند كه زمام خود را به دست قرآن كريم سپردهاند، پس قرآن جلودار و امام و رهبر آنهاست، هر جا قرآن بار مىاندازد و فرمان ايست مىدهد، آنها نيز توقف مىكنند و مىايستند. توقف و حركت آنها تابع قرآن است. اين گروه، قرآن و حقايق دين را به عنوان يك سلسله واقعيتهاى عينى پذيرفتهاند و به آنها باور دارند. اينان احكام و دستورات دين و قرآن كريم را حاكى از واقعيتهايى عينى، كه رعايت آنها با سعادت انسان رابطه مستقيم دارد، مىدانند و عدم رعايت آنها را موجب بازماندن از سعادت دنيا و آخرت مىشمارند.
از آن جا كه چنين انسانهايى از پيش خود راى و نظرى ندارند و براى دين و كتب آسمانى و آموزهها و دستورات الهى واقعيت عينى قايلند و معتقد به وجود رابطه على و معلولى بين آنها و مصالح انسان هستند، تمام سعى خود را در فهم درست از قرآن به كار مىگيرند تا همان كه قرآن دستور مىدهد بفهمند و بدان عمل كنند.
2- درست در نقطه مقابل ديدگاه گروه اول، كسانى چنين مىپندارند كه قرآن يا هر متن دينى و كتاب آسمانى ديگر، تابع ذهنيتهاى خود افراد است نه اين كه خود گوياى مطالب قطعى و مشخصى باشد؛ يعنى قرآن يا هر متن دينى ديگر بدون معنا و محتواست و هيچ هدفى در باب آن منظور نيست؛ لكن از آن جا كه هر انسانى داراى ذهنيتهاى خاصى است كه اين ذهنيتها برآمده از زمينههاى تربيتى، خانوادگى، اجتماعى و غيره مىباشد آن گاه كه با قرآن مواجه مىشود بر اساس ذهنيتهاى خود مطالبى را از قرآن برداشت مىكند، نه اين كه قرآن آن مطالب را بگويد؛ بلكه اين فهم اوست كه در قالب قرآن مطرح مىشود. بديهى است با چنين نگرش و اعتقاد، دين و قرآن و آيات و احكام آن الفاظ و قالبهايى تلقى مىشوند كه از هر گونه محتوايى تهىاند و اين ذهنيتهاى انسان است كه به اين الفاظ معنا و مفهوم مىبخشد. بر اساس پندار مذكور چنين اظهار مىشود كه قرآن و يا هر متن دينى ديگر، سخنى براى گفتن ندارد؛ بلكه هر كسى كه بر اساس ذهنيت خودش از قرآن و متون دينى مطالبى را برداشت مىكند. بديهى است كه اين نوع نگرش هر چند به ظاهر از دين و قرآن و آموزهها و معارف دينى سخن به ميان مىآورد؛ ولى در واقع درصدد به بازى گرفتن و تمسخر دين و متدينان است.
به نظر مىرسد آنچه امروزه در جامعه ما قرائتهاى از دين معرفى مىشود از ديدگاه گروه دوم سرچشمه مىگيرد. گر چه عنوان مذكور از سوى روشنفكران به ظاهر مسلمان، القا مىگردد؛ لكن جوهره تفكر قرائتهاى مختلف از دين را بايد در انسان محورى و ((اومانيسم )) جستجو كرد. چنان كه اشاره شد تفكر مذكور، گزارههاى دينى و احكام و دستورات كتب آسمانى را بى معنا تلقى مىكند و معتقد است قرآن و هر متن دينى دينى ديگر ساكت است و حامل معنا و مفهومى نيست؛ بلكه ما انسان هستيم كه با سوابق ذهنى خود برداشت و قرائت خود را به دين و قرآن نسبت مىدهيم وگرنه خود قرآن حامل پيامى نيست و بيانگر هيچ حقيقتى نمىباشد.
براى روشن شدن ماهيت تفكر مذكور و دانستن معناى سخن طرفداران آن مبنى بر ساكت بودن دين و امكان برداشتهاى متفاوت از آن، ذكر مثالى مىتواند مفيد باشد.
به نظر مىرسد همگان كمابيش با ديوان حافظ و غزلها و سرودههاى اين شاعر بزرگ و عارف والا مقام آشنا هستند. قرائتهاى مختلف از ديوان حافظ و سرودههاى اين شاعر بزرگ بدين معناست كه سراينده اين اشعار هيچ معنا و مقصودى در الفاظ و كلمات به كار گرفته در سرودههاى خود، منظور نداشته و تنها الفاظ و كلماتى را بى آن كه حاكى از معنايى باشند به صورتى موزون در كنار هم قرار داده و آنها را به عنوان قالبهاى تهى، البته با وزنى بسيار جالب و دلانگيز تنظيم نموده است؛ يعنى بدون اين كه هيچ گونه معنا و هدف و منظورى در ذهن سراينده خطور باشد آنها را سروده است.
بر طبق ديدگاه ((قرائتهاى مختلف )) گفته مىشود سرودهها و غزلهاى حافظ فاقد معناست و هر كس با فال زدن و با قصد و ذهنيت خاصى كتاب حافظ را مىگشايد و از اولين شعر يا مجموع يك غزل مطلبى را بر اساس ذهنيت خود برداشت مىكند؛ مثلا كسى مريض دارد و در آرزوى شفاى اوست؛ فال مىزند و از يك غزل، شفاى مريض را مىفهمد، ديگرى قرض دارد و از همان غزل اداى دينش را برداشت مىكند، سومى اميد آمدن مسافرى را دارد و از آن مژده آمدن مسافرش را دريافت مىكند. به طور كلى هر كس طبق ذهنيت خود برداشتى از اين الفاظ دارد و در واقع، افراد هستند كه كتاب حافظ را به سخن درمى آورند و هر كس ذهنيت خود را به دهان مىگذارد و همه تفسير و توجيه و برداشتها درست تلقى مىشود؛ زيرا برداشتهاى مذكور از خود افراد است و الفاظ و كلمات و اشعار و غزلها، طبق فرض، بى معنى است.
تفكرى كه امروزه در جامعه بنام (( قرائتهاى مختلف از دين)) مطرح مىشود اين چنين تفكرى است. تفكرى كه قرآن و هر متن دينى ديگرى را بى معنى و تهى از هر گونه پيام رسانى مىداند. طرفداران اين تفكر چنين مىپندارند كه قرآن هرگز نمىگويد چه بايد كرد، يا از انجام چه كارى پرهيز نمود، چه چيز حق و صحيح و چه چيز باطل و غلط است؛ بلكه اين افراد هستند كه بر اساس ذهنيتهاى خاص خود معناى خاصى از قبيل حق و باطل و صحيح و غلط از قرآن برداشت مىكنند. از آن جا كه اين امور برآمده از ذهنيتهاى افراد است، بنابر اين مىتوان همه آنها را درست دانست؛ بلكه به طور كلى قضاوت درباره صحت و سقم آنها معنا ندارد؛ چون به عنوان مثال همه برداشتهاى متفاوت از يك آيه، گرچه متناقض باشد، درست تلقى مىشود. چنان كه از يك غزل حافظ يك شخص چنين برداشت مىكرد كه مريضش شفا مىيابد، ديگرى از آن مژده آمدن مسافرش را مىفهميد و سومى از آن نااميد مىگشت و در انتظار از دست دادن بيمارش مىنشست.
صاحبان پندار (( قرائتهاى مختلف از دين)) مىگويند قرآن و هر متن دينى ديگر نيز چنين است، آنها معتقدند افراد نمىبايد يكديگر را در فهم قرآن متهم به بدفهمى كنند؛ چون فهم قرآن نياز به هيچ گونه تخصصى ندارد زيرا قرآن و هر متن دينى ديگر خود پيامى ندارد تا فهم آن مطرح باشد. آنچه مطرح است برداشت خود انسان است. به نظر ما طرح اين تفكر در واقع براى رسيدن به اهداف سياسى است، ولى در ظاهر به عنوان يك نظريه معرفت شناختى دينى و با نام قرائت جديد از دين و صراطهاى مستقيم و نظاير آن مطرح و تبليغ مىشود. تفكر پلوراليسم دينى كه در قالب قرائتهاى مختلف از دين مطرح مىشود به قدرى از منطق و عقل بدور است كه هر عاقلى وقتى به ريشههاى اين تفكر و نتايج آن توجه كند بى درنگ پوچى و بطلان آن را تصديق خواهد كرد. از طرف ديگر با توجه به پيامدهاى ويرانگر تفكر پلوراليستى در جامعه دينى نمىتوان به سادگى از كنار آن گذشت.
به نظر مىرسد يكى از بزرگترين دامهايى كه شيطان، اين قسم خورده انسان، از خلقت آدم عليهالسلام تا كنون براى فريب خدا پرستان و موحدان عالم با مدد تجربه چندين هزار سالهاش گسترده است القاى تفكر قرائتهاى مختلف از دين است. كسانى نيز بنام روشن فكر با الهام گرفتن از اين فكر شيطانى به كمك شيطان شتافته، با تمام وجود برآنند تا او را در اين زمينه يارى دهند. اينان عقل و ذهن و توانايىهاى بيانى، گفتارى و نوشتارى خود را در اختيار شيطان قرار داده، خود را در اختيار شيطان قرار داده، خود را وسيله گمراه كردن انسانها قرار دادهاند.
بنابراين اگر بخواهيم جوهره تفكر پلوراليسم در معرفت دينى را كه تحت عناوينى از قبيل قرائتهاى مختلف از دين و صراطهاى مستقيم و دين اقلى و اكثرى و... مطرح مىشود در عبارتى كوتاه و گويا بيان كنيم بايد بگوييم تفكر مذكور عبارت است از تفكرى كه دين و قرآن و هر متن دينى ديگر را فاقد حقايق ثابت مىپندارد و حق و باطل و صحيح و غلط را در باب آن منتفى مىداند. دين در نزد صاحبان اين تفكر مجموعهاى از آراى متفاوت و گاه متناقض است كه انسانها در هنگام مراجعه به متون دينى از آنها تفكر چنين مىپندارند كه - نعوذ بالله - قرآن كتاب رمانى است كه تخيلات گوناگونى را در انسان بر مىانگيزد و هر كسى بر اساس سابقه ذهنى خود مطلبى را تخيل مىكند و آن را برداشت و قرائت خود از دين و قرآن معرفى مىنمايد و به خدا نسبت مىدهد.
در اين جا تاكيد مىكنيم كه ما بايد هر چه بيشتر درباره حقيقت معناى قرائتهاى مختلف از دين و واقعيت صراطهاى مستقيم بينديشيم و در باب پيامدها و نتايج ويرانگر اين تفكر الحادى تامل نماييم تا بتوانيم به اهداف صاحبان و طراحان اين دام شيطانى پى برده و عمق حركت آنان رإ؛اا دريابيم.
به هر حال وقتى گرايش مذكور را با گرايش گروه اول مقايسه مىكنيم روح گرايش اول، روح خدا محورى و روح بندگى و تسليم در مقابل خداى متعال است و روح گرايش دوم، روح انسان محورى و روح فرار از خدا و دستورات اوست. به طور كلى در گرايش اول تلاش بر اين است تا انسان، بندگى خداى متعال را بپذيرد. در حالى كه در گرايش دوم تلاش بر اين است تا انسان از بندگى خدا جدا شود و در شهوات و تمايلات حيوانى رها سازد؛ اين گرايش تمايلات و خواستههاى انسان را اصل قرار مىدهد و سعى مىكند تا دين و قرآن را در جهت آنها تفسير و توجيه نمايد.
شايد يكى از حكمتهايى كه در قرآن تعابيرى نظير:
تلك آيات الكتاب و قرآن مبين، بلسان عربى مبين، تلك آيات القرآن و كتاب مبين، قد جائكم من الله نور و كتاب مبين
كه در آنها بر روشن و واضح و رسا بودن قرآن تاكيد گرديده، همين باشد كه جلوى افكار انحرافى نظير قرائتهاى مختلف گرفته شود و از نظر ابهام و نامفهوم بودن معنا و مقصود قرآن، بهانهاى در دست كسى نباشد.
بنابر اين قرآن كتاب هدايت است و خداى متعال تمام حقايقى را كه براى سعادت دنيا و آخرت انسان لازم است در آن بيان نموده و مسلمانان موظفند با تدبر در قرآن به وظايف فردى و اجتماعى خود آشنا شوند و با پيروى از آن رستگارى خود را تضمين كنند. اما اين كه فهم قرآن و معارف دينى در صلاحيت چه كسى است مطلبى است كه در ادامه به توضيح آن مىپردازيم.
بديهى است فهم قرآن و تفسير آن در صلاحيت هر كسى نيست. چنان كه فهم مطالب دقيق علمى در هر رشته و زمينهاى در صلاحيت هر كسى نيست. فهم معادلات پيچيده رياضى يا دقايق ساير علوم، تنها در صلاحيت متخصصان آن علوم است و غير متخصصان نه تنها از اظهار نظر درباره آنها عاجزند و اظهار نظر آنها فاقد هر گونه ارزش است.
در مورد فهم و تفسير قرآن نيز اظهار نظر كسانى كه با علوم و معارف دينى آشنا نيستند فاقد هر گونه ارزش و اعتبارى است. هر چند قرآن به لسان بليغ و آشكار نازل شده است تا مردم بفهمند و بدان عمل كنند؛ لكن چنان نيست كه عمق معارف آن براى همگان در يك سطح قابل فهم باشد. آنچه از قرآن براى عموم مردم قابل فهم است همان سطحى از معناست كه خود قرآن مىفرمايد ما با بيانى روشن قرآن را نازل كرديم؛ يعنى قرآن به نحوى نازل شده است كه هر كس با زبان و اصول و قواعد دستور زبان عربى آشنا باشد و روح بندگى بر او حاكم باشد مىتواند از قرآن استفاده كند و در حد فكر و معرفت خود از آن بهرهمند شود. اما رسيدن به عمق معانى و معارف قرآن نياز به مقدمات و تعقل و تدبر دارد. در اين زمينه قرآن مىفرمايد:
انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون، يا انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون.
به طور كلى آياتى كه انسان را به تدبر و تعقل درباره قرآن و معارف آن فرإ؛ببزن مىخواند به ما مىگويد به ظواهر قرآن اكتفا نكنيد؛ بلكه با تدبر و تعقل و با استفاده از معارف اهل بيت عليهمالسلام به عمق و دقايق معارف قرآن پى ببريد و از اين گنجينه علم الهى بيش از پيش استفاده كنيد. بنابراين فهم قرآن و تفسير معارف بلند آن، تنها در صلاحيت متخصصان و آشنايان به علوم اهل بيت است. چنان نيست كه هر كس از گرد راه برسد حق اظهار نظر داشته باشد و بدون كمترين اطلاعى از معارف دينى و اصول و قواعد تبيين و تفسير، بتواند به عنوان قرائت جديد درباره دين و احكام و معارف آن سخن بگويد.
در بسيارى از روايات، اين مضمون به چشم مىخورد كه قرآن ظاهر و باطنى دارد و هر كس قادر بر فهم عمق معارف قرآن نيست. قرآن كتاب و نوشته معمولى نيست كه همه انسانها قادر به درك تمام معارف آن باشند. چنان كه قبلا اشاره شد قرآن درياى عميق و بىكرانى است كه هر كس به مقدار توانايى و قدرت شناورى خود از آن گوهر معرفت صيد مىكند و به مقدار ظرفيت و استعداد خويش، از ظواهر قرآن پاى فراتر گذاشته، به عمق معارف آن راه پيدا مىكند و از يك آيه مطالب گوناگونى در طول هم و بدون اين كه مطالب مذكور كمترين تعارض و تناقضى با يكديگر داشته باشند، استفاده مىكند و اين خود از معجزات قرآن كريم است.
به عنوان مثال قرآن كريم مىفرمايد:
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد.
آنچه عموم مردم از اين آيه مىفهمند و ظاهر آيه بيانگر آن است اين است كه شما به خداى متعال نيازمنديد و خداى متعال بى نياز و شايسته حمد است. آنچه از واژه فقر در ذهن عموم تداعى مىشود همان نيازمندىهاى انسان در امر معاش، اعم از خوراك و پوشاك و غيره است كه خداى متعال با ايجاد اسباب و علل آنها زمينه ادامه حيات رشد و تكامل انسان را فراهم مىكند. در اين مرتبه فهم، كه از آن به مرتبه ظاهر تعبير مىشود، ظاهر قرآن روشن و گوياست و همه اهل زبان آن را به خوبى درك مىكنند. لكن چنين نيست كه عميقتر از اين فهم عمومى، اشاره به مطلب دقيقترى نداشته باشد و از طرف ديگر، چنان كه قرآن سفارش مىكند، در هنگام مواجهه با آيات قرآن در آنها تدبر و تعقل نمايد به نكتههايى دقيقتر و عميقتر از ظواهر آيات پى خواهد برد.
اگر در اين آيه كمى عميقتر بينديشيم، فقر و نيازمندى خود را به خداى متعال، فراتر از خوراك و پوشاك و بهداشت و امكانات مادى مىبينيم. ما فقير مطلقيم و خدا بى نياز مطلق. ما فقير بالذات هستيم و خداوند غنى با لذات. فقير در لغت به معناى كسى است كه ستون فقرات او شكسته و قادر بر ايستادن نيست. انسان فقير است بدين معناست كه هر چند تمام امكانات مادى برايش فراهم باشد باز هم وجود انسان ناقص و وابسته است. وقتى با اين ديد و با توجه به اين نكته به آيه نگاه كنيم در خواهيم يافت كه نياز ما انسانها به خدا فراتر از خوراك و پوشاك و ساير مسائل است. ما در اصل وجود و با لذات نيازمند و فقيريم و خداى متعال غنى با لذات است.
بديهى است نگاه دوم عميقتر از نگاه اول است. در اين جا معناى اول، ظاهر و معناى دوم باطن محسوب مىشود. معناى عميقتر از معناى دوم اين است كه بگوييم شما (انسانها) نه تنها در اصل وجود فقير و نيازمنديد بلكه عين نياز و سر تا پا احتياج هستيد. وجود و هستى شما عين ربط به خداى متعال است. البته درك حقيقت اين معناى سوم، از حد فهمهاى عادى خارج است.
به هر حال، بايد توجه داشت كه اين سه معنا و تفسير از اين آيه، در طول يكديگرند و در عين حال كه هر سه معنا و تفسير درست و صحيح است، هيچ كدام منافى ديگرى نيست؛ لكن از نظر عمق، معانى مذكور در يك سطح قرار ندارند و چنان نيست كه تمام مراتب قرآن براى همه قابل درك باشد و همه افراد قدرت و استعداد فهم تمام مراتب و بطون قرآن را داشته باشند. البته مقصود از بيان فوق تقريب مطلبى است كه در بعضى از روايات وارد شده است، مبنى بر اين كه قرآن داراى ظاهر و باطنى است و همه قادر به درك عمق معارف اين كتاب الهى نيستند. تاكيد و تذكر اين مطلب نيز لازم است كه تنها ائمه عليهمالسلام هستند كه به تعليم الهى، از معارف و علوم قرآن آگاهند و به بطون اين كتاب عظيم آسمانى عالمند. در اين زمينه، بخشى از يك روايت را ذكر مىكنيم:
عن ابى جعفر عليهالسلام فقال يا جابر ان للقرآن بطنا و للبطن و له ظهر و للظهر يا جابر و ليس شىء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ان الايه يكون اولها فى شىء و احرها فى شىء و هو كلام متصل يتصرف على وجوه.
امام باقر عليهالسلام خطاب به جابر مىفرمايند قرآن داراى باطنى است كه آن باطن نيز باطنى دارد و نيز قرآن داراى ظاهرى است كه آن ظاهر نيز داراى ظاهرى است. اى جابر اين نكته را نيز توجه داشته باش كه عقول مردان عاجزتر از آن است كه از عهده تفسير حقيقت و باطن قرآن برآيند؛ زيرا همانا ممكن است اول آيهاى درباره چيزى باشد و آخر آن مطلب ديگرى را بگويد. قرآن كلام به هم پيوستهاى است كه قابليت آن را دارد كه معانى گوناگونى داشته باشد بدون آن كه اين معانى و معارف با يكديگر كمترين تعارض يا منافى اى داشته باشند.
آنچه در اين جا بر آن تاكيد مىشود اين است كه فهم بطون و دقايق معارف قرآن در صلاحيت همه نيست؛ البته معناى اين سخن آن نيست كه قرآن تنها براى ائمه و راسخون در علم نازل شده است و ديگران حتى از فهم ظاهر قرآن براى هر كسى در حد فهم و درك و استعدادش قابل استفاده است، به شرط آن كه پيش داورى و خواستهها و تمايلات نفسانى خود را كنار بگذارد و از تفسير به راى بپرهيزد. در رابطه با فهم قرآن، مىبايد نكاتى را مورد توجه قرار داد كه در اين قسمت از بحث به آن مىپردازيم.