بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب جلوه هائی از نور قرآن در قصه ها, عبدالکریم پاک نیا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     NOOR0001 -
     NOOR0002 -
     NOOR0003 -
     NOOR0004 -
     NOOR0005 -
     NOOR0006 -
     NOOR0007 -
 

 

 
 

fehrest page

back page

117- ((پيرزن روشندل ))

سليمان اعمش ، از دانشمندان معروف عرب ، مى گويد: سالى به قصد زيارت خانه خدا،به مكه مى رفتم كه در سر راه به پيرزنى نابينا برخورد كردم ، او همچنانكه بهسوى مكه در حركت بود، دعا مى كرد و چنين گفت : ((خدايا به حق محمد وآل محمد، چشمهايم را بينا گردان .)) از دعاى او متغير شده و بعنوان اعتراض به وى گفتم: ((محمد و آل محمد چه حقى بر خدا دارند؟ بلكه خداوندمتعال بر آنان حق دارد.)) پاسخ داد: ((ساكت باش ‍ اى نادان ! خداى مهربان آنان را آنقدردوست دارد كه به حقِشان سوگند ياد كرده !)) گفتم : ((در كجا؟)) جواب داد: ((در آنجا كهمى فرمايد: (لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونْ)(364):(به جان تو سوگند، اينهادر مستى خود سرگردانند.) و عُمْر در زبان عرب ، جان را مى گويند.)) اين مكالمه گذشتو من بعد از اعمال حج ، دوباره آن زن را در همان جاى قبلى خويش ديدم كه چشمهاى خود رابازيافته است و با صداى بلند مى گويد: ((اى مردم ! على را دوست بداريد، زيرادوستى او شما را از آتش دوزخ نجات مى دهد.)) رفتم جلو، سلام كرده و از چگونگى شفايافتن اش پرسيدم ، گفت : ((حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام آمدندو حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله دست مبارك خويش را به چشم من كشيد و بينائى خودرا باز يافتم و فرمود: در همينجا بنشين تا مردم از مناسك حج بازگردند و به آنانابلاغ كن كه دوستىِ على عليه السّلام شما را از آتش جهنم مى رهاند.))(365) و ما هم مىگوئيم :

زمانه بر سر جنگ است يا على مددى
كمك ز غير تو ننگ است يا على مددى
گشاد كار دو عالم به يك اشارت توست
به كار ما چه درنگ است يا على مددى

118- ((سخنان شيواى يك زن ))

ابن جوزى ، در كتاب منتظم خويش ، در حالات عمر بن خطّاب مى نويسد: زمانى كه عمر بهخلافت رسيد، به او خبر دادند كه مهريه همسران پيامبرصلّى اللّه عليه و آله پانصددرهم ، و مهريه حضرت فاطمه عليهاالسّلام در ازدواج با على عليه السّلام چهارصد درهمبود. او بر اساس اجتهاد و سليقه خويش ‍ چنين استنباط كرد كه مهريه زنان مسلمان ، نبايداز مهريه دختر والا مقام پيامبر حضرت فاطمه عليهاالسّلام ، بيشتر باشد.
براى همين ، روزى براى سخنرانى بالاى منبر رفته و بعد از حمد و ثناى الهى چنين گفت: ((اى مردم ! مهريه زنان خويش را از چهار صد درهم افزونتر نكنيد، هر كس بيشتر ازمقدارى كه معين كرده ام براى همسرش مهريه قرار دهد؛ زيادى آن به بيتالمال مسلمين تعلق خواهد داشت و آن مقدار اضافى را از شما اخذ كرده به حساب حكومتواريز خواهم كرد.)) مردم ، از ترس خليفه ، هيچ اعتراضى نكرده و ساكت نشسته بودند.
در اين هنگام ، زنى از وسط جمعيتِ زنان بلند شده و در حاليكه معترضانه با دستشبسوى خليفه اشاره مى كرد؛ فرياد برآورد: ((چطور اين وجه زيادى بر توحلال خواهد بود، در حاليكه اين مخالفت با قرآن است ، خداوند مى فرمايد: (وَ آتَيْتُمْاِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاءْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً)(366):(اگرمال فراوانى بعنوان مهريه به همسرتان پرداخته ايد، چيزى از آن را پس نگيريد.) عمر،بعد از شنيدن استدلال قرآنى آن زن ، شرمگينانه گفت : ((يك زنى حرف صحيح مىگويد و مردى اشتباه مى كند.))(367)


119- ((فرار از مرگ ))

در زمان سليمان ابن عبدالملك -هفتمين خليفه اموى - در شهرهاى مسلمين ، مرض طاعون همه جارا فراگرفت و خليفه از ترس سرايت آن ، از مركز خلافت گريخته و بهمحل امنى دور از مركز پناه برد. اطرافيان دلسوز و نكته سنج ، به او نامه نوشتند؛ آنهاضمن دلدارى ، او را به شهر دعوت كرده و در آخر نامه اين آيه را نگاشتند: (قُلْ لَنْيَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ اَوِالْقَتْلِ وَ اِذاً لاتُمَتَّعُونَ اِلاّ قَليلاً)(368)بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد، سودى نخواهد داشت ؛ و در آن هنگام جز بهرهكمى از زندگانى نخواهيد گرفت .
سليمان بعد از ردّ دعوت آنان ، در جواب نوشت : ((ما هم بهره كم از زندگانى را مىخواهيم و بخاطر آن فرار كرده ايم .)) خواننده محترم ! چنانكه ملاحظه مى كنيد منطقِهواپرستان و دنيادوستان ، همين است ، آنان ، براى بهره اندك دنيا، همه چيز را فدا مىكنند. و به قول معروف :

از حادثه لرزند به دل ، كاخ نشينان
ما خانه بدوشان غم سيلاب نداريم

120- ((سفير با شهامت ))

روزى امام على عليه السّلام نامه اى مهمّ براى معاويه ابن ابى سفيان نوشته و آنرابدست يكى از ياران رشيد خويش بنام ((طَرِمّاح ابن عدى )) سپرد، كه آنرا به شام ببرد.طرّماح ، سخنورى شجاع ، ياورى مخلص و عاشقى جان بركف ، در دستگاه حكومت علوىعليه السّلام بود. وى طبق دستور در شام ، به قصر سلطنتى معاويهداخل شد.
در اولين ساعات ورود به شام ، به معاويه پيغام فرستاد كه : ((از بهترين بنده خداونددر روى زمين ، على عليه السّلام به بدترين خلق خدا، معاويه نامه آورده ام ؛ سريعاً ايننامه را از من گرفته و جواب آنرا بدهيد؛ تا من برگردم ؛ زيرا من توانِ ماندن ، در جهنمشام و نگاه كردن به دوزخيانى ، همچون معاويه و اصحاب او را ندارم . دوست دارم ، هر چهزودتر، در بهشت برينِ كوفه ، به دوستان بهشتى خويش ، همچون على و يارانشبپيوندم )). معاويه ، شخصى را براى گرفتن نامه بسوى او فرستاد.
طرماح گفت : ((من نامه مولايم على عليه السّلام را كه به معاويه فرستاده ، به غير اونخواهم داد.)) معاويه ، براى بار دوم عمرو عاص را فرستاد، تا نامه را از پيك على عليهالسّلام تحويل بگيرد. سفير امام به عمرو گفت : ((من از خيانتهاى تو آگاهم ؛ هرگز نامهپاكان را بدست ناپاك و وزير خائن نمى دهم .)) عمرو عاص ‍ شرمگينانه ، برگشته وسخنان او را به معاويه خبر داد. معاويه براى بار سوم ، پسرش يزيد را فرستاد. وقتىنگاه طرّماح ، به قيافه او افتاد، گفت : ((اين جوان كيست ؟ از ديدن او قلبم غمگين شد،زيرا آثار شقاوت را در صورت او مى بينم ، ومثل يك فيل ، كه خرطومش زخم خورده باشد، در صورتِ نحس ‍ او، جاى ضربت شمشير ديدهمى شود.))
يزيد، از اين سخنان خشمگين شد و خواست او را آزار دهد، ولى چون از پدرش ، اجازه نداشت، با ناراحتى برگشته و سخنان آن مرد را، به معاويه گزارش داد. معاويه ، اجباراًدستور داد، آن مرد عرب را به حضور بياورند. وقتى به او اجازه ورود دادند، با كفشهاىخويش ، روى فرشهاى زرباف ، در قصر سلطنتى معاويه ، پا نهاد. گفتند: ((كفشهايت رابكن .)) گفت : ((نه من موسى بن عمران هستم و نه اينجا وادى مقدس ؛ پس دليلى به كندنكفشهاى خويش ندارم .))
وى با همان حال آمده و در برابر معاويه قرار گرفت . نامه را بوسيده و در حالى كهبدست معاويه مى داد، گفت : ((زود دستور بده ، جواب آنرا بنويسند؛ زيرا من طاقت ندارمكه چشم از بهشتيانى همچون على و اصحاب او بپوشم و بدوزخيانى مانند تو، و ياورانتنگاه كنم ؛ اى معاويه ! من تعجب مى كنم ، با اينكه تو يقيناً مى دانى ، خلافت حق على است ،چرا حاضر شده اى خداوند را به غضب آورده و دانسته خود را به عذاب الهى دچار كنى ؟
معاويه ، چون سياست بازى ، حيله گر بود، هر چه آن مرد سخنور و شجاع ، با تندى وخشونت سخن مى گفت ، معاويه تحمل كرده و روى خوش نشان مى داد؛ زيرا بنظر قاصرخويش ، مى خواست پيك شايسته و بالياقت ، امام على عليه السّلام را به خودمتمايل ساخته و در شام نگهدارد؛ براى همين به طرماح گفت : ((اى مرد! از تو سؤ الى دارم.))
طرّماح جواب داد: ((بگو، امّا مختصر و مفيد، زيرا عمرِ من ، عزيزتر از آنستكه در مجلس توو با مذاكراتِ افرادى مثل تو، كه بدترين خلق خدائى ، صرف شود.))
معاويه گفت : ((آيا به نظر تو مقام على بزرگتر است يا خداوندمتعال ؟)) طرماح از اين سخن برآشفته و گفت : ((اى معاويه ! چرا سخن كفر مى گوئى ؟على عليه السّلام اگر به مقامى دست يافته ، از جانب خداىمتعال بوده و اگر حضرت جبرئيلِ امين ، افتخار دربانى و شاگردى على عليه السّلام رادارد؛ بخاطر عبادت و عبوديّت على عليه السّلام در درگاه خداوندى است .))
معاويه گفت : ((بسيار خوب ! حالا بگو، تو كه فرستاده على مى باشى ، مقامت بالاتراست يا موسى بن عمران كه فرستاده خدا بود؟)) طرماح پاسخ داد: ((معاويه ، باز هم كفرمى گوئى ؟! من بنده ضعيف خداوند كجا؟ و جناب موسى بن عمران عليه السّلام پيغمبراولى العزم ، كجا؟)) معاويه گفت : ((خوب ، حالا سؤال ديگر؛ اى مرد عرب ، بگو به نظر تو، من بدتر هستم يا فرعون ؟))
پاسخ داد: ((اى معاويه ! اگر چه تو شخص بسيار پست و بدعاقبت هستى ، ولى درشقاوت و بدبختى به فرعون نمى رسى ؛ زيرا او ادّعاى خدائى كرد و مردم را بهپرستش خود، دعوت نمود، امّا تو، تا امروز چنين ادّعائى نكرده ائى .))
معاويه گفت : ((پس با اينكه مقام على از مقام خداوند پائين تر است ، و با اينكه مقام تو،كه فرستاده على هستى از موسى كه فرستاده خداوند بود، كوچكتر است ، و همچنين مرا، درخباثت مثلِ فرعون نمى دانى ، پس چرا در سخن گفتن ادب را رعايت نكرده و با من بهخشونت و تندى سخن مى گوئى ؟ در حاليكه خداوند وقتى كه موسى را بسوى فرعونمى فرستاد، سفارش مى كند كه با فرعون دركمال ادب و نرمش سخن بگويد: (اِذْهَبا اِلى فِرْعُونَ اِنّه طَغى ، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا، لَعَلَّهُيَتَذَكّرُ اَوْ يَخْشى )(369):تو و برادرت بسوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است، امّا بنرمى با او سخن بگوئيد، شايد متذكر شده يا از خدا بترسد.))
وقتى معاويه اين استدلال را، با آن مقدمه ، بيان كرد، حاضرين مجلس ، يقين داشتند كهطرماح از رفتار خشونت آميز خود، شرمنده شده و با سرافكندگى مجلس معاويه را، تركخواهد كرد. امّا سفير با ايمان و شجاع على عليه السّلام با تكيه بر قدرتلايزال الهى ، چنين جواب داد:
((معاويه ! سفارش خداوند به موسى بن عمران درباره فرعون ، زمانى بود كه هنوز نوراميد هدايت ، در او خاموش نشده بود و امكان داشت كه به حضرت موسى ايمان آورد، والاّهيچوقت ، خداوند به حضرت موسى دستور همراهى و رعايت نرمش را نمى داد؛ بلكه به اومى فرمود: در كمال خشونت و درشتى با فرعون سخن بگو. چنانكه خداوند به پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (يا اَيَّهُا النَّبىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ وَاغْلُظْعَلَيْهِمْ وَ مَاءْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ)(370): اى پيامبر! با كافران و منافقان جهادكن ، و بر آنها سخت بگير و جايگاه آنان جهنم است و چه بد سرنوشتى است !
اى معاويه ! چون من ابداً، در تو اميد هدايت و برگشت ندارم ، از اين جهت باكمال خشونت و تندى با تو سخن مى گويم .)) معاويه از جوابهاى دندانشكن قاصد علىعليه السّلام به تنگ آمده و دستور داد تا اينكه ، جواب نامه را سريعاً نوشته ، و بدستاو بدهند، و به شهر و ديارش روانه سازند.
سپس معاويه ، به عمرو عاص رو كرده و گفت : ((ديدى يكنفر فرستاده على ، امروز چه برسر ما آورد، اى كاش ! در بين اصحاب و ياران ما هم ، يكنفرمثل اين شخص وجود داشت .)) عمرو عاص گفت : ((اى معاويه ! جرئت و سخن ورى مردان على ،از جاى ديگر، سرچشمه مى گيرد كه در دستگاه تو هرگز وجود ندارد و نخواهد داشت .))معاويه پرسيد: ((چرا؟ آن چيز را بگو تا تهيه كنم .)) عمرو عاص گفت : ((تهيه كردن آنبراى تو، غيرممكن است .))
وقتى عمروعاص ، اصرار زياد معاويه را ديد گفت : ((آن حقانيتِ خلافت على وباطل بودن خلافت توست ، زيرا هر كس از براى حق ، سخن بگويد، قاطع و محكم ، سخنمى گويد و هر كس براى غيرحق ، سخن بگويد، زبانش ‍ قاطعيت و استحكام لازم را براىحرف زدن نخواهد داشت .)) معاويه گفت : ((عمرو! معلوم مى شود تو هم على را حق و مراباطل مى دانى .)) گفت : ((نه فقط من ، بلكه تمام اطرافيان تو و حتى خودت هم به ايننكته اعتقاد دارى ولى حُبّ رياست ، اجازه نمى دهد كه حق را به صاحبش برگردانى .))معاويه گفت : ((عمرو! بخدا قسم ! دنيا را در نظرم تيره و تار كردى .))(371)


فهرست منابع و مآخذ

1 - قرآن كريم
2 - الاتقان : جلال الدين سيوطى
3 - احتجاج طبرسى : احمد بن على (قرن 6 ق )
4 - احقاق الحق : نور الله بن شريف شوشترى (956 - 1019)
5 - احوال و آثار خواجه نصيرالدين (ره ): محمد تقى مدرس رضوى
6 - اعلام قرآن : دكتر خزائلى
7 - اعلام الناس : محمد دياب اتليدى
8 - عيان الشيعه : محسن امين (1865 - 1952) مطبعة الانصاف ، بيروت
9 - اطلاعات عمومى : عنايت الله شكيباپور
10 - انوار العلويه : ابو عبدالله الصادق ، النزارى
11 - بزم ايران : محمد رضا طباطبائى يزدى ، شركت سهامى ناشرين كتب ايران ،تهران
12 - بصائر الدرجات : محمد بن حسن صفار (290 ق )
13 - بحار الانوار: علاّمه محمد باقر مجلسى
14 - پند تاريخ : موسى خسروى ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران
15 - تفسير صافى : ملا محمد محسن كاشانى
16 - تفسير مجمع البيان : شيخ ابو علىفضل بن حسن طبرسى
17 - ثمرات الانوار:
18 - جوامع الحكايات : سديد الدين محمد عوفى به كوشش دكتر جعفر شعار
19 - حق و باطل : استاد مرتضى مطهرى
20 - حيوة القلوب : علاّمه مجلسى
21 - الخزائن : ملا احمد نراقى
22 - داستان پيامبران : شيخ على قرنى
23 - داستان راستان : مرتضى مطهرى
24 - داستانها و نكته هاى برگزيده : عبدالكريم پاك نيا
25 - دانستنيهاى تاريخ : محمد جواد اهرى
26 - الدر المنثور: جلال الدين سيوطى
27 - راهنماى سعادت : محبوب سرابى
28 - رجال شيخ طوسى : شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسى
29 - رجال كشّى : ابو عمرو كشى
30 - روضات الجنات : محمد باقر خوانسارى
31 - رياض الحكايات : حبيب الله بن على مدد كاشانى
32 - ريحانة الادب : محمد على مدرس (1258 - 1333)
33 - زينة المجالس : محمد حسينى مجدى
34 - سفينة البحار: حاج شيخ عباس قمى
35 - سوگنامه آل محمد(ص ): محمد محمدى اشتهاردى
36 - سيره نبوى : استاد مرتضى مطهرى
37 - شرح مكاسب مرحوم مولانا
38 - شرح نهج البلاغه خوئى : حبيب الله بن محمد هاشم خوئى (1268 - 1324 ق)
39 - الصواعق المحرقه : ابن حجر هيثمى
40 - عدل الهى : استاد مرتضى مطهرى
41 - علل الشرايع : شيخ صدوق
42 - عنوان الكلام : محمد باقر فشاركى
43 - عوالى اللثالى : محمد بن زين الدين ابن ابى جمهور (قرن 9 ق )
44 - عيوان اخبار الرضاعليه السّلام شيخ صدوق
45 - الغدير: علاّمه شيخ عبدالحسين امينى
46 - فوائد الرضويه : حاج شيخ عباس قمى
47 - قصص القرآن : صدر الدين بلاغى
48 - الكافى : ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى
49 - كشكول بحرانى : يوسف ابن احمد بحرانى
50 - كشف الغمّه : على ابن عيسى اربلى
51 - كشكول شيخ بهائى : محمد بن حسين معروف به شيخ بهائى (953 - 1060 ق)
52 - گلستان سعدى
53 - لطائف الطوائف : حسين بن على كاشفى (910 ق )
54 - ماءئة منقبة : محدث جليل ابوالحسن قمى معروف به ابن شاذان
55 - ماهنامه كوثر
56 - المستطرف فى كل فن مستظرف : محمد ابن احمد ابشيهى
57 - معانى الاخبار: شيخ صدوق
58 - معجم رجال الحديث : آية الله العظمى خوئى
59 - معراج السعاده : ملا احمد نراقى
60 - مناقب آل ابى طالب : محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى
61 - منتهى الا مال : حاج شيخ عباس قمى
62 - من لا يحضره الفقيه : شيخ صدوق ، محمد بن على ابن بابويه
63 - منهاج الدموع : شيخ على قرنى گلپايگانى
64 - منهاج الكرامه فى الامامة : علاّمه حلى ، حسن ابن يوسف
65 - الميزان : علاّمه محمد حسين طباطبائى
66 - منتخب التواريخ : محمد هاشم خراسانى
67 - ناسخ التواريخ : محمد تقى سپهر (1216 - 1297 ق )
68 - نشان از بى نشانها: على مقدادى اصفهانى
69 - نفس الرحمن فى فضائل سلمان : ميرزا حسين نورى طبرسى
70 - نهج البلاغه : دكتر صبحى صالح
71 - هماى سعادت : ماشاءالله همائى
72 - وسائل الشيعه : شيخ حرّ عاملى محمد بن حسن
73 - وفيات الاعيان : ابن خلّكان
74 - وقايع الاّيام : ملا على خيابانى

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation