26- ((دشمن قرآن )) ميرزا طاهرِ ((وحيد))، نام يكى از وزراى المقتدر باللّه عباسى ، است او مردى شاعر،ثروتمند، صاحب فرزندان زياد و يكى از مقربان دستگاه خلافت بود. هنگامى كه در ماجراى كربلا، امام سجادعليه السّلام را به همراه ساير اُسراء، وارد دمشقكردند، پيرمردى از اهالى شام ، نزديك امام سجّادعليه السّلام آمده و گفت : ((حمد و سپاسخداى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردمِ شهرهاى شمار را از وجود شما آسوده كرد، واميرمؤ منان يزيد را بر شما مسلّط نمود)). حسن بن وشّاء مى گويد: ((روزى محضر حضرت رضاعليه السّلام شرف شدم ، ديدم درمقابل آنجناب ، آفتابه اى هست و مى خواهد، براى نماز آماده شود. جلو رفته و خواستم ، آببر روى دستان آن حضرت بريزم . فرمود: ((صبر كن حسن !)) يك نفر شيعه ، وضو مى گرفت وقتى به مسح پا رسيد؛مثل بقيه شيعه ها، پا را مسح كرد ناگهان ديد، كه بالاى سرش ، يك مرد حنفى ، به اونگاه مى كند. فوراً پاهاى خود را شست . 1 - آدم 2 - آزر 3 - ابراهيم 4 - ابليس 5 - ابى لهب6 - ادريس 7-احمد 8 - اسحاق 9 - اسرائيل 10 -اسماعيل11 - الله (جل جلاله ) 12 - الياس 13- اليسع 14 - ايوب 15 - تبع 16 - جالوت 17 - جبرئيل 18 - داود 19 - ذالنون (يونس ) 20 - ذوالقرنين 21 -ذوالكفل 22-زكريا 23 - زيد 24 - سامرى 25 - سليمان 26 - شعيب 27-صالح 28 - طالوت 29 - عزيز 30 - عمران 31 - عيسى 32 - فرعون 33-قارون 34 - لات و عزّى 35 - لقمان 36 - لوط 37 - ماروت 38-مالك(مسئول جهنم ) 39 - محمّد صلّى اللّه عليه و آله 40 - مريم 41 - ملك الموت42 - موسى 43 - ميكال 44 - نوح 45 - هاروت 46 - هارون 47-هامان 48 - هود 49 - ياءجوج و ماءجوج 50 - يحيى 51 - يوسف 52 - يعقوب (اسرائيل ) 53 - يونس 54 - يهود 55 - مسيح (عيسى )(76) حجّاج ابن يوسف ثقفى ، استاندارِ خونخوار عبدالملك در كوفه ، بود. او با شيعيان وياران اميرمؤ منان على عليه السّلام بسيار دشمنى مى كرد و حتى ظنّ شيعه بودن وطرفدارى از على عليه السّلام در مورد يك نفر، كافى بود كه حجاج ، او را بكشد. شخصى از بازار يك جعبه ميوه خريده و به منزل آورده بود. وقتى آنها را بررسى كردبا كمال تعجب مشاهده كرد كه ميوه هاى دشت و قشنگ ، روى جعبه چيده شده ولى هر چقدر بهپائين مى رفت ، ميوه ها كوچكتر مى شدند. وى به عنوان اعتراض ، پيش فروشنده آمده وگفت : ((آقا! مى بخشيد!! ما روى جعبه را ديده و بر اساس آن پسنديده و به اين قيمتخريده ايم امّا متاءسّفانه ! زير آن با رويش يكى نيست ، آيا اخلاقاً و شرعاً اين كاردرستى است ؟)) شخص جاهل و كم فهمى ، مى خواست الاغى بخرد. پيشِ يك عارف آشنا رفته و درخواستاستخاره كرد، اين آيه شريف آمد: (سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاَخى كَ)(79): (يعنى برادرت راقوت بازوى تو قرار مى دهيم ) آقا فرمود: ((خوبست .)) مرحوم شيخ انصارى ، مدتى در كربلاى مُعَلّى ، در حضور مرحوم شريف العلماء،شاگردى نمود و بعد به زادگاه خويش (شوشتر) بازگشت و مدتى نيز آنجامشغول تحصيل بود دوباره اراده كرد كه جهت تكميل مراتب علمى ، به عَتَبات مقدسه ،مراجعت كند، امّا مادرش راضى نشد. محمد بن سنان مى گويد: ((در خراسان ، ماءمون روزهاى دوشنبه و پنجشنبه ملاقات عمومىداشت . در يكى از اين ملاقاتها، مولايم حضرت رضاعليه السّلام را هم آورده و در طرفراست خود نشانده بود. همچنانكه به شكايتهاى مردم رسيدگى مى كرد، ماءمورين خبر دادندكه مردى ، صوفى را به اتهام دزدى دستگير كرده و آورده اند وقتى كه او درمقابل ماءمون قرار گرفت و چشم ماءمون ، به چهره او افتاد؛ آثار سجده را در پيشانى اومشاهده كرده و اظهار داشت : ((چقدر زشت است اين كار قبيح ، با اين سيماى به ظاهر آراسته، آيا تو دزدى كرده اى ؟)) مُهَنّا بن يحيى ، روزى از احمد بن حنبل (87) سؤال كرد: ((نظر شما درباره يزيد ابن معاويه چيست ؟)) او جواب داد: ((يزيد همان كسى استكه جنايات بزرگى مرتكب شده ، و مدينه پيامبر را غارت كرده است .)) هشام بن عبدالملك ، خليفه اموى ، در ايام خلافت خود به قصد حج وارد مكه شد. دستور داديكى از كسانى را كه زمان رسول خدا را درك كرده و به افتخار مصاحبت آن حضرتنائل شده است حاضر كنند، تا از او راجع به آن عصر سؤ الاتى بكند. به او گفتند ازاصحاب رسول خدا كسى باقى نمانده و همه از دنيا رفته اند. هشام گفت : ((پس يكى ازتابعين (90) را حاضر كنيد تا از سخنانش استفاده كنيم )). طاووس يمانى را حاضركردند. حضرت مريم ، قبل از اينكه فرزند خويش را بدنيا آورد؛ هميشه در محرابِ عبادت ، از عالمغيب غذاى آماده داشت : (كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرَّيا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيمُ اَنّىلَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِاللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ.):(92) (هر زمانزكريّا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى ديد. از او پرسيد: ((اى مريم !اين را از كجا آورده اى ؟!)) گفت : ((اين از سوى خداست . خداوند به هر كس بخواهد؛ بىحساب روزى مى دهد.)) واثله بن اشفع روايت مى كند كه حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله رمود:((خجستگى و ميمنت زن در اين است كه اوّل دختر بزايد بعد از آن پسر، مگر نمى بينيد كهحق تعالى در باب نعمت و منّت ابتداء دختر را ذكر فرموده بعد پسر را، آنجا كه مىفرمايد: (يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ اِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورْ.)(95): خداوندمتعال ، به هر كس بخواهد، دختر مى بخشد و هر كه را كه بخواهد فرزند پسر عطا مىكند.))(96) سلطان محمود غزنوى ، مقبره اى براى خود آماده ساخته و به يكى از نديمان خود دستور دادكه آيه مناسبى از قرآن كريم پيدا كن كه بر روى سنگ آن گور حكّ كنم . نديم عارف وخوش ذوق گفت : بنويسيد: (ه ذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدونَ.)(97) اين همان دوزخى استكه به شما وعده داده مى شد.(98) سليمان (99) اعمش ، شخص عالم و ظريفى بود روزى در كنار رودخانه اى نشسته بودكه شخصى متكبر و با ظاهرى آراسته ، از آنجا عبور مى كرد. وقتى چشمش به اعمش افتادو او را با لباسهاى كهنه و مندرس مشاهده كرد؛ به نظرش حقير آمده و گفت : ((اى مرد!برخيز و مرا از اين آب بگذران )) و بلافاصله از دست او گرفته و كشيد و بر دوش اوسوار شد. او ناچار پذيرفته و وارد آب شد. در بين راه ، مرد سواره اين آيه را قرائتكرد: (سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّاّ لَهُ مُقْرنينْ.)(100): (پاك و منزه است خدائىكه اين را مسخّر ما ساخت ، وگرنه ما توانائى تسخير آنرا نداشتيم .) هارون الرشيد، پنجمين خليفه عباسى ، روزى شنيد كه يكى از كارمندانش كنيزى زيبا و باكمال در اختيار دارد؛ او را احضار كرده و درخواست خريد كنيزك را نمود. آن مرد از نهايتعلاقه ايكه به كنيز داشت چيزى نگفت و غمگين و محزون به خانه برگشت . هشام ، نهمين خليفه اموى كه در سالهاى (105 - 125) سايه حكومت ننگين خويش را،برفراز كشورهاى اسلامى گسترانيده بود. روزى بقصد شكار و تفريح ، با همراهانخود رو به صحرا نهاد. هشام در بيابان به دنبال شكار مى گشت كه ناگهان چشمش ازدور به غبارى افتاد. او به خيال اينكه شكارى به چنگ آورده باشد، از همراهان جدا شده وبا غلام مخصوص خويش به آن سو عازم شد. وقتى به نزديك رسيد، كاروانى را مشاهدكرد كه روغن زيتون و كالاهاى ديگرى را حمل مى كردند. كاظم بن محمد، مؤ لف كتاب جلبندى اسرار مى نويسد: ((در ارزنه الروم ، با يكى ازاهالى آنجا صحبت مى كرديم ، تا سخن به شخصيت عايشه ، همسر پيامبرصلّى اللّه عليهو آله رسيد. او گفت : اين عجمها چقدر نادان و كم فهم هستند. فاطمه ، دختر پيامبرصلّىاللّه عليه و آله را به عايشه ترجيح مى دهند و او را از عايشه بالاتر و با فضيلتر مىدانند و حال آنكه عايشه سى هزار حديث ، از پيامبرنقل كرده و در حفظ داشت ؛ بخلاف فاطمه ، كه صد حديث از وىنقل نشده است . فُضَيل بن عياض (114) مردى است كه در ابتدا دزد و شخص فاسقى بود او در كارخويش ، چنان اقتدارى داشت كه فاصله ابيورد و سرخس را ناامن كرده بود. امّا با همهآلودگى ها چون ذاتاً شايستگى داشت ، در اثر تحولات درونى ،تمام گناهان را كنارگذاشت ، توبه واقعى كرده و يكى از بزرگان عرفاء شد و تعدادى انسان صالحتربيت كرد. |