پيشگفتار يكى از نكات مهمّى كه در زندگى ائمه اطهارعليهم السّلامقابل دقت مى باشد، توجّه آن بزرگان ، به استعدادِ ذاتى افراد بود و آنان سعى مىكردند، نيروها و قواى انسانها را در راه صحيح تربيت كرده و در راستاى اهداف الهى ،شكوفا سازند، به عنوان نمونه به داستانى كه سعد خفاف (يكى از اصحاب راستگوىامام سجاد(3)عليه السّلام نقل مى كند، اشاره مى كنيم : مرحوم شيخ على اكبر عماد مى نويسد: حكايت مى كنند كه جوانى ، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنيوى دست شسته وعمر خويش را، در تحصيل علم و ادب و معارف الهى ومسائل اخلاقى ، صرف مى نمود و با وضعى ساده و بى آلايش زندگى مى كرد؛ امّا درمقابل همسايه اى داشت كه از ثروت و مكنت برخوردار بود. در زمانهاى گذشته ، شخصى كه به بخل و خساست معروف بود؛ وارد كارگاه كوزهگرى شده و سفارش ساختن يك كوزه و يك كاسه نفيس را داد و در نقش و نگار و تزئين آنتاءكيد كرده و اضافه نمود: ((آياتى از قرآن هم ، روى آنها بنويسند؛ تا زيباترشود.)) كوزه گر پرسيد: ((بر روى كوزه ات ، چه بنويسم ؟))بخيل گفت : ((اين آيه را بنويس : (فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّى )(7) (يعنى هر كس از آنبنوشد، از همراهان من نيست .) كوزه گر گفت : ((بر كاسه ات ، چه نويسم .)) گفت :((بنويس : (وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَاِنَّهُ مِنّى )(8) (هر كس از آن نخورد، از همران من است .) سوره حمد، در اول قرآن ، قرار گرفته و ممكن است علت آن فراگير بودن ، اين سورهباشد. زيرا اين سوره ، با داشتنِ فقط هفت آيه ، تمام مطالب قرآن را، در برگرفتهاست . چونكه ، قرآن شامل تحميد، تمجيد، تسبيح ، تقديس ،تهليل ، شكر، ثناء و تكبير است ، و همه اينها، در كلمه ((حمد)) مندرج است . روزى ، ابن ابى العوجاء، يكى از دانشمندان مخالف اسلام ، پرسشى درباره تعدد زوجات، مطرح كرد و گفت : ((قرآن از سويى در آيه سومِ سوره نساء، مى فرمايد: (فَانْكِحُوا ماطابَ لَكُمْ مِنَ النّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباع فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدة ) (يعنى بازنان پاك مسلمان ازدواج كنيد، با دو يا سه و يا چهار زن ؛ و اگر مى ترسيد ميان آنهابه عدالت رفتار نكنيد، پس به يك همسر اكتفا كنيد.) و از سوئى ديگر در آيه 129 همينسوره مى گويد: (وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ) يعنى :(هرگز نمى توانيد، ميان زنان به عدالت رفتار كنيد؛ هر چند در اين راه بكوشيد). باضميمه كردن آيه دوم ، به آيه اول در ميابيم كه تعدد زوجات در اسلام ممنوع است ؛ زيراتعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممكن نيست . پس تعدد زوجات در اسلامحرام است .)) شخصى ، به حضور يكى از بزرگانِ دين آمد و گفت : ((اى بزرگوار! مرا راهنمائىكرده و موعظه كن .)) آن عالم فرمود: ((اى عزيز! اگر در جاى خلوتى ، قصدِ معصيتنمائى و به گناه مبادرت ورزى و گمان كنى كه ، خداوند ترا مى بيند و مراقباعمال توست ، به امر خيلى مهم و بزرگ جرئت كرده و در حضور مقام با عظمتى ، حرمتشكسته اى و اگر فكر كنى كه خدا تو را نمى بيند؛ به سخن خداوندمتعال ، كافر شده اى كه مى فرمايد: (اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً):(10)(خداوند، مراقباعمال شماست ). روزى اعرابى ، (عربِ باديه نشين ) وارد مسجدى شد و چون نماز جماعت ، شروع شده بود؛او هم اقتداء كرد. پيشنماز بعد از حمد، سوره نوح را شروع كرد و خواند: (بسم اللهالرحمن الرحيم اِنّا اَرْسَلْنا نُوْحاً اِلى قَوْمِهِ)(11):((ما نوح را بسوى قومش فرستاديم .))امّا بقيه آيه را فراموش كرد. چند بار هم تكرار كرد؛ ولى به يادش ، نيامد. اعرابى كه، مثل بعضى ها خسته شده بود، گفت : ((يا شيخ !((ارسل غيره وارحنا وارح نفسك .)) آقا! اگر نوح نمى رود ديگرى را بفرست و ما را خلاصكن .))(12) شخصى مغرور و روشنفكر مآب ، پيش مولانا ((عضدالدين )) آمده و اظهار داشت : ((اى شيخ !شما مى گوئيد: قرآن وحى الهى است و هيچ نقصانى در آن وجود ندارد؟)) پاسخ داد: ((بلههمينطور است .)) مردِ خودپسند، قيافه انديشمندانه اى به خود گرفته و گفت : ((در قرآنآمده است : (ما فَرَّطْنا فى الْكِتابِ مِنْ شَىٍ)(13):(ما هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذارنكرده ايم .) خوب ، بفرمائيد بعنوان نمونه ، مرا در كجاى قرآن بيان كرده است ؟)) مولاناعضدالدين ، فوراً جواب داد: حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايد؛ روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رو بهاصحاب خود كرده و فرمود: ((كدام يك از شما، دورهسال را روزه مى گيريد؟)) سلمان عرض كرد: ((من )). زيد ابن على بن الحسين عليهماالسّلام مى گويد: ((از پدرم (امام زين العابدين عليهالسّلام پرسيدم : پدر جان ! زمانيكه جدّمان رسول الله صلّى اللّه عليه و آله را بهمعراج بردند و خداوند به 50 نماز امر كرد، چرا براى امت از خداوندمتعال تخفيف نخواست ؟ تا اينكه حضرت موسى عليه السّلام فرمودب به سوىپروردگارت برگرد و تخفيف بخواه ؛ زيرا امت تو طاقت 50 نماز را ندارد.)) روزى ماءمون ، در ايّام كودكى در حضور پدرش هارون ، بازى مى كرد و حركات بچهگانه انجام مى داد. بالاخره موجب ناراحتى پدرش شد و هارون ، خليفه بى ادبِ عباسى ،با لحن قهرآلودى به وى عتاب كرده و گفت : (يَا بْنَ الزانيه ) آرام باش . ماءمون كه ازهمان دوران كودكى ، به حاضر جوابى معروف بود؛ در جواب اين آيه را خواند: (وَالزّانيةُلايَنْكِحُها اِلاّ زانٍ اَوْ مُشْرِكٌ):(26) ((و زن زانيه ازدواج نخواهد كرد، مگر با مرد زناكار،يا مشرك .)) انس بن مالك مى گويد: كنيزى از امام حسن عليه السّلام شاخه گلى را به حضور آنحضرت هديه نمود، امام حسن عليه السّلام آن شاخهگل را گرفت و به او فرمودب ((تو را در راه خدا آزاد كردم .)) من به حضرت عرض كردم: ((در مقابل اهداء يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كردى ؟)) پس از رحلت رسول خداصلّى اللّه عليه و آله وقتى كه ابوبكر بر مسند خلافت نشست ؛منافقين باغ فدك را كه از مِلك پيامبرصلّى اللّه عليه و آله بود و به فاطمهعليهاالسّلام مى رسيد؛ غصب كرده و عامل آنحضرت را از فدك ، بيرون راندند. يكى از اُمراء، از وزير خود راجع به معنى و مفهوم اين آيه(كل يوم هو فى شاءن )؛(33) ((خداوند در هر روز داراى شاءنى است )) سؤال كرد، وزير اظهار بى اطلاعى كرد و معنى آيه را نتوانست بگويد و از اين جهت اندوهگينو ناراحت به خانه آمد. پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله همواره جوياىحال ياران خويش بود. روزى ، شنيد كه يكى از يارانش ، بيمار شده به عيادت او رفت وجوياى حالش شد. بيمار گفت : نماز مغرب را به شما به جماعت خواندم ، شما سوره((قارعه )) را خواندى ، آنچنان تحت تاءثير قرار گرفتم كه به خدا عرض كردم :((خدايا! اگر در نزد تو گنهكارم ، طاقت عذاب آخرت را ندارم ، در همين دنيا مرا عذاب كن.)) اكنون مى بينيد كه بيمار شده ام . وقتى كه اين آيه نازل گرديد: (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَ قُودُهَاالنّاسُ وَالْحِجارَة ...)(36) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را از آتشىكه هيزم آن مردمان (كافر و مجرم ) و سنگ است ، نگهداريد.)) شخصى از مؤ منان ، شديداًتحت تاءثير اين آيه قرار گرفت به گونه اى كه در گوشه اى نشست و گريه مىكرد، و مى گفت : ((من از نگهدارى خود و كنترل هواى نفسم ناتوانم ، در عينحال نگهدارى اهل و بستگانم از انحرافات به من تكليف شده است !)) حُرِّه دختر حليمه سعديه ، خواهر رضاعى نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله روزى به كاخحكومتى حجّاج بن يوسف ثقفى ، وارد شد: حجاج از طرز برخورد و حركات او - كه خيلىوزين و بى اعتنا بود- فهميد كه يك زن معمولى نيست . ديوانه اى در شهر بغداد، از دست كودكان فرار مى كرد و بچه ها او رادنبال كرده و به او سنگ مى زدند. ديوانه درحال فرار، به مقابل خانه يكى از بزرگان ثروتمند شهر رسيد؛ و آن شخص نامدار، درسكّوى خانه خويش نشسته و غلامان و نوكرانش ، در اطراف او صف زده بودند. ديوانه اى به جلسه درس ابويوسف آمده و در كنار شاگردان او نشست و خطاب به استادگفت : ((سؤ الى دارم .)) گفت : ((بپرس .)) ديوانه چنين پرسش كرد: ((اى استاد! خداوندمى فرمايد: (وَ اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ):(50) (هر اُمّتى در گذشته ، پيامبرى بيمدهنده داشته است .) و سگها نيز يك امت ، محسوب مى شوند زيرا خداوند مى فرمايد: (وَ ما مِنْدابَةٍ فىِ الاَْرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُكُمْ):(51) (هيچ جنبنده اى در روىزمين ، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، نيست مگر اينكه اُمّتهايى همانندشما هستند.) حالا بگو كه : بيم دهنده و نذير سگها كيست ؟)) ابو يوسف ، هر چه فكر كردنتوانست جواب آن ديوانه را بدهد و در نتيجه از پاسخ فرومانده و هيچ چيز نگفت .(52) روزى سليمان بن عبدالملك - هفتمين خليفه اموى (96 - 99 ه) بر بالاى منبر سخنرانى مىكرد. مردى از ميان مردم فرياد برآورد: ((اى خليفه ! روز اذان را فراموش نكن .)) سليمانبعد از اتمام سخنرانى ، از منبر پائين آمده و آن مرد را خواسته و گفت : ((اى مرد منظورتاز روز اذان چيست ؟)) پاسخ داد: ((خداوند مى فرمايد: (فَاَذَّنَ مُؤْذِّنٌ بَيْنَهُمْ اَنْ لَعْنَةُ اللّهِعَلَى الظّالِمينَ)(53): (در روز قيامت مُؤ ذِّنى در بين آنان ندا مى دهد كه لغنتِ خدا برستمگران باد!) ابوالعيناء اهوازى ، يكى از فصحاى عرب و بُلَغاى ادبست . وى مى گويد: ((روزى براىرفع مشكل و گرفتارى خويش ، به احمد بن ابى داود، وزير ماءمون رجوع كرده و اظهارداشتم : ((اى وزير! من دشمنان قوى و زيرك دارم و آنها در آزار و اذيت من از هيچ كوششىفروگذارى نمى كنند.)) وزير پاسخ داد: (يَدُاللّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ):(55) (دست قدرتخداوند بالاى همه دستها است .) عالم بزرگوار، مرحوم ملا زين العابدين سلماسى مى گويد: ((روزى علاّمه بحرالعلوم ،وارد حرم مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام شد و به اين بيت ترنّم مى كرد: روزى شخص خلافكارى را بحضور عبدالملك آوردند. آن شخص به محض ورود، با صداىبلند گفت : ((السلام عليك يا امير! عبدالملك با عصبانيت گفت : ((لا سلام الله عليك : سلامخدا بر تو نباشد.)) آن شخص گفت : ((يا امير! خداوند چنين نفرموده : بلكه در سورهنساء فرموده : (وَ اِذا حُيّيتُمْ بِتَحيّةٍ فَحَيُّو بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها.)(60): هرگاه به شماتحيت بگويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد، يالااقل به همان گونه پاسخ گوئيد. و همچنين در سوره انعام فرموده : (وَ اِذا جاءَكَ الذَّينَيُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ.)(61):(يعنى هرگاه ، آنانكه به آيات ما ايمانآورده اند، نزد تو آيند بگو سلام بر شما باد.) عبدالملك از اين جواب خوشنود شده و اورا بخشيد. انس بن مالك مى گويد: ((روزى سائلى وارد مسجد شد و در حاليكه از مردم درخواست كمكمى كرد، چنين گفت : ((اى مردم ! چه كسى قرض دراز مدت مى دهد كه بطوركامل برايش برگردانده شود. على عليه السّلام در گوشه اى از مسجد، درحال ركوع نماز بود، دست خود را بطرف سائل - كه در پشت سر آنحضرت بود- درازكرده و اشاره فرمود، كه : انگشتر را از دستم در آورده و براى خودت بردار. |