|
|
|
|
|
|
فصل چهارم : رهبرى امامت 1 - 1 - 4 - پرسشى بى پاسخ از سوى دكتر احمد محمود صبحى ، در كتاب (نظرية الامامة ...) سؤ الى مطرح شده است ،كه ما متن سؤ ال را بازگو مى كنيم : آيا مى شود باور كرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مردم را بدون تعيين رهبر وخليفه بعد از خود رها كند؟ (و اگر بر فرض چنين باشد): آيا به ذهن كسى خطور نكردكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كند جايگزين تو، و رهبر آينده چه كسى است ؟ آنانى كه در مورد همه چيز و به اصطلاح از (سير و پياز) از پيامبر سؤال مى كردند، حتى از مسائل دنيوى ، چگونگى بارورى درخت خرما، و يا معالجه درد معدهو... آيا به خاطر هيچ كس خطور نكرد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اينمورد سؤ ال كنند، در حالى كه مردم مى دانستند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيزانسان است و او نيز مى ميرد، زيرا قرآن به آنان گفته بود: ( انك ميت و انهم ميتون:(182) ) تو مى ميرى و آنان نيز مى ميرند، و ( اءفان مات اوقتل انقلبتم على اءعقابكم :(183) اگر پيامبر خدا صلى الله عليه واله و سلم بميرد ياكشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟ اما شيعه پاسخ آن را يافته است ، شيعه گويد: چون مرگ پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم نزديك شد... سپس حديث غدير و مسائل مربوط به آن را ذكر مى كند.(184) و مابعد از اين نظريه او را مطرح مى كنيم . ابن ابى الحديد گويد: در شگفتم از اينكه آنان از چگونگى تجهيز پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم سؤ ال مى كنند، اما در مورد مسئله خلافت بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم سؤ ال نمى كنند، زيرا زمامدارى اهميت آن بيش از سؤال در مورد كفن و دفن ، و چگونگى نماز خواندن بر جنازه پيامبر است ، و من نمى دانم دراين رابطه چه بگويم ؟ 2 - 1 - 4 - امامت در قرآن بى ترديد امامت يكى از مهمترين مسائل اجتماعى ، و دينى است ، و قرآن كه در هيچ يك ازمسائل سكوت ننموده و حكم و تكليف آن را بيان داشته ، در اين مسئله مهم و حياتى نيز ساكتنمانده و تعدادى از آيات قرآن معترض اصل رهبرى در جامعه شده است و ما به يكى دو مورداز آن اشاره مى كنيم . ( اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم :(185) از خدا ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و متصديان امور خود اطاعت نمائيد، خداوند وجوباطاعت از اولى الامر را همانند اطاعت از خدا و رسول دانسته است . در اين مطلب ترديدى نيست كه مقصود از اولى الامر، فرمانروايان هستند كه زمام حكومت رادر دست دارند، در اين مسئله اتفاق نظر وجود دارد، و آنچه مورد اختلاف است ، شرايط ومصاديق اولى الامر است كه بر چه كسانى صدق مى كند، و گرنه همه فوق اسلامى دراين جهت اتفاق دارند كه امامت و پيشوايى و رهبرى امت واجب و لازم است ، و مسلمانان بايد ازيك پيشواى عادل پيروى كنند، مگر گروه بسيار اندك از خوارج كه نصب امام را به هيچوجه نه شرعا و نه عقلا لازم نمى دانند.(186) 2 - ( انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة وهم راكعونَ و من يتولى الله و رسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون .)(187) سرپرست و فرمانرواى شما خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم و كسانى هستندكه ايمان آورده اند، نماز بر پاى مى دارند و درحال ركوع زكوة پرداخت مى كنند. و هر كس خدا ورسول و مؤ منين را دوست بدارد، زيرا حزب خداوند پيروز است . ترديدى نيست كه مصداق آيه فقط على ابن ابى طالب است ، و همه مفسرين و محدثينشيعه و سنى در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه مصداق آيه منحصرا على ابن ابى طالبعليه السلام است گرچه به لفظ جمع ذكر شده است .(188) البته آيه ياد شده از جهاتى مورد بحث است كه در جاى خود مورد بحث و انتقاد و ايرادقرار گرفته و پاسخ هاى لازم نيز در اين زمينه داده شده است .(189) و برخى از ايناشكالات را در فصل هاى آينده مورد بحث قرار مى دهيم . و آيات بى شمار ديگرى كه يا اصل امامت را به گونه اى اجمالى مطرح ، و ابلاغ آن راضرورى به شمار آورده ، و يا تكامل دين را منوط به آن دانسته است ، و يا صفات ومشخصات و ويژگيهاى شخص موردنظر را توصيف نموده است .(190) 3 - 1 - 4 - ضرورت رهبرى با توجه به اهتمامى كه قرآن به اصل امامت و حتى تعيين مصداق واجد صلاحيت آن داشتهاست آيا تصور مى شود كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن را ناديده گرفته وتوجهى به آن نداشته باشد؟ در حالى كه بلافاصله پس از رحلت پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم آگاهان و خبرگان بهمسائل سياسى ضرورت آن را درك كرده ، و در تلاش شدند، رهبرى براى حكومت اسلامىدر نظر گيرند، كسانى كه در سقيفة بنى ساعدة گرد آمدند، به همين دليل بود. و نيز عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كه مرگ را در چهرهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خوانده است ، ضرورت وجود رهبرى را درك مى كندو از على عليه السلام مى خواهد تا در اين رابطه از پيامبر سؤال كند.(191) و نيز بعد از وفات رسول خدا، از على مى خواهد تا با او بيعت نمايد، و على عليهالسلام سؤ ال مى كند: و آيا كسى هست ؟ يعنى كسى به جز ما به امر خلافت چشم دوختهاست ؟ و عباس پاسخ مى دهد: به خدا سوگند چنين گمان دارم ، و چون با ابوبكر بيعتكردند و به مسجد بازگشتند، على عليه السلام صداى تكبير شنيد، سؤال كرد تكبير براى چيست ؟ عباس گفت : اين همان چيزى است كه من به تو پيشنهاد دادم وتو آن را نپذيرفتى .(192) ذكر اين روايات فقط به اين منظور است كه روشن شود، مسئله رهبرى چيزى نبوده است كهاز آن غفلت شود، و اما چه نوع تغييراتى در حديث داده شده است ، به آن توجهى نداريم ،چنانچه در روايت واقدى آمده است . على پيشنهاد عباس را نپذيرفت و از رفتن خدمت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم امتناع نمود، قابل بحث و پيگيرى است . و امااصل داستان به اينگونه است : شيخ مفيد در دنباله حديث كتف گويد: مردم از نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبرخواستند، و تنها عباس و على عليه السلام واهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد او باقى ماندند، عباس عرضه داشت ،اگر امر خلافت در ميان ما استقرار مى يابد، ما را به اين امر بشارت ده ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شما پس از من مورد ستم واقع خواهيدشد.(193) و ديگر اينكه چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به انصار رافراموش نمى كند.(194) و نيز چگونه است كه مردم آن روز از چگونگى تجهيز و تدفين پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم سؤ ال مى كنند، اما مسئله مهمتر كه خلافت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است غفلت مى كنند و يا غفلت ننموده و سؤال كرده و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ نگويد و تكليف آنان را روشننسازد، مردمى كه اين آگاهى را داشتند كه خطرات زيادى حوزه اسلام را تهديد مى كند ولذا پيشنهاد مى دهند صلاح نيست ارتش اسلام مدينه را تخليه كند.(195) وليكن نمىدانند كه لااقل همين ارتش موجود بدون رهبرى اداره نمى شود، آنان اين شعور را دارند كهرهبرى جوان را به دليل و بهانه بى تجربگى نپذيرند،(196) اما اين احساس راندارند كه جامعه بدون رهبر اداره نمى شود. 4 - 1 - 4 - امامت و تكامل دين نه ، و هرگز نه ...؟ نه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين موضوع غفلت داشتهاست ، و نه مردم ؛ چرا كه حكومت بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازمهمترين مسائل ، و از مسئوليت هاى بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم محسوب مىشد، مسئله اى كه خداوند بزرگ ، ابلاغ رسالت پيامبر را منوط به ابلاغ آن مى داند: (يا ايها الرسول بلغ انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس :) (197) اىرسول گرامى ، آنچه به تو دستور داده شده ، به انجام رسان ، و اگر انجام ندهىبدان كه رسالت پروردگار را انجام نداده اى ، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند. وتكامل دين و تماميت نعمت خود را، مرهون اجراى فرمان امامت على عليه السلام مى داند. ( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا:)(198) امروز دين خود را براى شما كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام گردانيدم واسلام را دين مورد رضايت خود براى شما قرار دادم . و آيا تكامل دينى به محض ابلاغ فرمان ولايت صورت مى گيرد، و يا منوط به پيادهشدن آن در جامعه اسلامى است ؟ زيرا مسلم است مدت دهسال حكومت اسلامى دوران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى ترويج اسلام ، واسلامى نمودن فرهنگ جامعه مدت بسيار اندكى است ، به خصوص اينكه پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم طبق گزارش آثار نويسان در اين مدت دهسال چيزى در حدود 74 جنگ داشته ،(199) و در اين زمان كوتاه با اشتغالات فراوانداخلى ، از قبيل مشكلاتى كه منافقين براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به وجودمى آوردند، طبيعى است كه فرصت چندان وجود ندارد تا يك ملت تغيير فرهنگ بدهد، واصولا جايگزين نمودن فرهنگى ، به جاى فرهنگ حاكم در جامعه خود نيازمند به زمان است، كه تحت اجراى دولتى آگاه و توانا قرار گيرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنيز خود مى دانست كه اين تحول هنوز صد در صد در جامعه ايجاد نشده است ، با توجهبه اين مسائل آيا ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مردم را بهحال خود رها كند، و بدون اينكه فكرى به حال جامعه كند، آنان را در اين موضوعمهمل گذارد، با وجودى كه مى داند مسئله تعصبات قبيلگى هنوز وجود دارد، و حكومت مىتواند وسيله اى باشد، براى پياده كردن اهداف شرك جاهليت ، مردمى كه اكثريت آن هنوزپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نپذيرفته اند، و به آنگونه كه شايسته است بهفرمانهاى او گردن نمى نهند. با اندكى تاءمل هر انديشمند ساده اى مى تواند دريابد كه به هيچ وجه پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم در اين رابطه سكوت ننموده است ، چنانكه درفصول آينده ، خواهيم دانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آغاز رسالت ، تادم مرگ در فكر اجراى اين دستورالعمل الهى بوده است . احمد بن ابى يعقوب در اثر تاريخى خود گويد در هنگام بيمارى زهرا سلام الله عليهاتعدادى از زنان قريش بر او وارد شدند، و از زهراسوال كردند: حالت چگونه است ؟ فرمود: به خداوند سوگند ياد مى كنم ، خود را چنين مىبينم كه دنياى شما را دوست ندارم ، خوشحالم كه شما را ترك مى كنم ، خدا و رسولش راملاقات مى كنم در حالى كه از شما كشوه دارم ، هيچ حقى را براى من حفظ نگرديد، هيچ عهدو پيمان در مورد من رعايت نگرديد و وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمپذيرفته نشد، و حرمت و احترام شناخته نگرديد، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بيست و سه سال براى آن زحمت كشيد و تلاش نمود.(200) 5 - 1 - 4 امامت در حديث در هيچ يك از اديان آسمانى ، و حتى مكاتب سياسى به اندازه اسلام به امر حكومت اهتمامنورزيده است ، به خصوص از ديدگاه شيعه ، و ما موضوعى را نمى يابيم كه اسلام تااين حد به چيزى سفارش كرده باشد. خلافت و امامت ، پا به پاى رسالت حركت نموده ، اولين روزى كه پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم تبليغ رسالت را آغاز مى نمايد، در هنگامى كه هنوز اسلام عنصروجودى خود را تشكيل نداده است ، پيامبر موضوع امامت و رهبرى و خلافت بعد از خود را اعلاممى دارد: 1- حديث الدار: على ابن ابى طالب عليه السلام گويد: چون اين آيه : ( و انذر عشيرتك الاقربين:) (201) خويشان نزديك خود را بر حذر دار، بيم ده .نازل گرديد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا خواست ، و فرمود: خداوند به مندستور داده است ، خويشان نزديك خود را بيم دهم ، و من مى دانستم ، هرگاه چنين كنم ، ازآنان امر ناخوشايندى خواهم ديد و پس دم نزدم ، تا اين كهجبرئيل نازل گرديد، و گفت : اگر طبق دستورعمل ننمايى خدايت تو را معذب بدارد، بنابراين غذايى براى ما درست كن و پاىگوسفندى روى آن قرار ده ، و قدحى از شير آماده كن ، سپس همه فرزندان عبدالمطلب رادعوت كن تا با آنان سخن گويم ، و دستور خداوند را به آنان ابلاغ نمايم . من طبقدستور عمل نمودم ، و از آنان دعوت نمودم ، و آنانچهل نفر بودند، يكى كم و ياافزون ، كه عموهاى پيامبر نيز ضمن آنان بودند: ابوطالبو حمزه و عباس و ابولهب ، چون همگى جمع شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدستور داد غذايى را كه درست كرده ام براى آنان بياورم . و چون طعام را گذاردم ، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم گوشت را برداشت و آن را با دندان خود پاره كرد و دراطراف غذا گذارد، و فرمود: به نام خدا مشغول شويد، قوم همگى غذا خوردند تا سيرشدند و نيازى نداشتند، و من فقط مى ديدم كه دستهاى آنان به سوى غذا دراز مى شود،به خدا سوگند، يك نفر به تنهايى مى توانست آن چه را براى همه آماده كرده بودم ،فقط به اندازه يك نفر بود. پس از آن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ازميهمانان با شير پذيرايى كن ، و من به همه آنها شير دادم ، همه آنچه وجود داشت بهاندازه يك نفر بيشتر نبود. چون از پذيرايى فراغتحاصل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست سخن بگويد، ابولهب شروع كرد بهسخن گفتن و قوم پراكنده شدند، پيش از آن كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سخنى بگويد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين مرد اجازه نداد سخنى بگويم ، فردا اينبرنامه را تكرار كن . فردا نيز به همين ترتيب عمل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:اى فرزندانعبدالمطلب ، به خدا سوگند سراغ ندارم جوانى در عرب بهتر از آن چيزى كه من براىشما آورده ام براى قوم خود آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام ، وخداوند به من دستور داده كه شما را به سوى خداوند دعوت كنم ، هر كس در اين امر مرايارى دهد، برادر من و وصى من و خليفه من خواهد بود، همه قوم از او كنار كشيدند، و من درحالى كه از همه آنان جوانتر بودم ، عرض كردم اىرسول خدا، من تو را در اين امر يارى مى دهم پس ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمگردن مرا گرفت و فرمود: اين شخص برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شما خواهدبود، از او شنوايى داشته ، و اطاعت نماييد، قوم از اين سخن به خنده افتاده و بهابوطالب روى نموده به او گفتند: به تو دستور داد كه از فرزندت شنوايى داشته واطاعت نمايى . طبرى در روايت ديگر گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سه بار اين دعوت رااعلان نمود، و هيچ كس پاسخ نداد جز من كه در هر سه نوبت برخاستم و پيامبر فرمود:بنشين ، تا اينكه در نوبت سوم دست مرا فشرد.(202) مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين گويد: نويسنده معاصر مصرى محمد حسنينهيكل در روزنامه السياسة 12 ذى قعده سال 1350 ص 5 ستون دوم به طورمفصل از اين حديث ياد نموده است ، و نيز ستون چهارم ، صفحه 6، ملحق روزنامه سياستشماره 2785، اين حديث را از صحيح مسلم و مسند احمد، و عبدالله بن احمد در زيادات مسند،و ابن حجر در جمع الفوائد، و ابن قتيبه در عيون الاخبار، و احمد بن عبد ربه در عقدالفريد و.... نقل مى نمايد، اين حديث به اندازه اى مشهور است كه حتى مستشرقين دركتابهاى خود (به عنوان تبليغ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازرسائل ) يا نموده اند.(203) 2- حديث الولاية : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هر فرصت مناسبى موضوع امامت و رهبرى علىعليه السلام را مطرح مى كرد: از آن جمله است حديث (الولايه ) كه به هفت طريق روايت شده: ابن عباس گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:( انت ولى كل مومن بعدى :) اى على تو بعد از من سرپرست هر مومن و مومنه هستى.(204) اين حديث چنانكه گفته شد به الفاظ مختلف و روايات متعدد، روايت شده است . لازم است يادآور شوم در رابطه اين حديث و احاديث ديگرى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم از واژه (ولى ) بهره جسته اشكالاتى وارد نموده اند كه در سطور آينده اينفصل از آن بحث خواهيم نمود. 3- حديث المنزله : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عملا شخصى كه داراى صلاحيت رهبرى است در جاىخود نصب نموده ، و در حضور مردم به او مى گويد: من تو را به اين جهت در جاى خود و درمركز اسلام مستقر نمودم تا موضوع حكومت تو براى آيندگان تثبيت گردد، اين حديث چوناهميت زيادى دارد، اندكى بيشتر در آن درنگ مى كنيم و چند گونه روايت را كه در مناسبتهاى مختلف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل نموده است بيان مى داريم : 1- چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عازم تبوك گرديد، و على عليه السلام را درجاى خود گذارد، منافقين شايع كردند، به اين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمعلى عليه السلام را در مدينه گذارد، چون رفتن به پيكار براى او گران بود، اينشايعه به گوش على عليه السلام رسيد، اسلحه خود را برداشته و به سوى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم شتافت ، و آنچه را شنيده بود با پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در ميان گذاشت ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: دروغ مى گويند،من به اين جهت تو را در مدينه گذارم كه كارهاى مرا انجام دهى ، آيا راضى نيستى كه توبراى من ، همانند هارون براى موسى باشى ، جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهدآمد.(205) اين حديث را بسيارى از محدثين ذكر نموده اند از آن جمله ، امام احمد در مسند خود جزءاول ، آخر صفحه 330، نسائى در خصائص علويه ، ص 6؛ حاكم در مستدرك ، ج 3، ص123، ذهبى با آن ستيزى كه نسبت به شيعه دارد، اين حديث را در تلخيص مستدرك آوردهاست ، و ابن حجر هيثمى در صواعق شبهه 12، ص 29 ذكر نموده است .(206) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين منزلت را براى على عليه السلام به مناسبت هاىديگر نيز ذكر كرده است : و اختصاص به مورد خاص جنگ تبوك ندارد، زيرا متعرض عهدىاميرالمومنين ، و خلافت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شده است . از آن جمله استحديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ام سليم كه پيامبر صلى الله عليه و آلهگه گاهى به ديدن او مى رفت ، اين زن مقام و مرتبه و منزلت فوق العاده اى ، نزدپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داشت ، و به همين جهت گاهى پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به ديدن او مى رفت ، و در خانه اش حديثى به او مى گفت . 2- از جمله حديث منزلت است ، كه به او فرمود:اى ام سليم ، گوشت و خون على از گوشتو خون من است ، و او براى من همانند هارون براى موسى است .(207) 3- در مورد قضيه بنت حمزه است كه على عليه السلام و جعفر و زيد بر سر او اختلافداشتند كه حضرت فرمود: اى على تو نسبت به من ، همانند هارون نسبت به موسى هستى.....(208) 4- روزى ابوبكر و عمر و ابوعبيده نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. و پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم به على عليه السلام تكيه داده بود، در اينحال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با دست خود به شانه على عليه السلام نواخت وفرمود: اى على تو اولين كسى هستى كه ايمان آوردى و مسلمان شدى ، تو نسبت به منهمانند هارون نسبت به موسى هستى ....(209) 5- در هنگام خواندن پيمان برادرى در ميان مهاجرين و برگزيدن على عليه السلام براىخود و نيز بار دوم كه پيمان برادرى بين مهاجرين و انصار ايجاد نمود و در اين مرتبهنيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را به عنوان برادر خود برگزيد و فرمودتو برادر من هستى و تو نسبت به من ، همانند هارون نسبت به موسى هستى .(210) حديث (مؤ اخاة ) طولانى است و كتب تاريخ است و كتب تاريخ و حديث به گونهمفصل از آن ياد نموده اند، و چگونگى عقد اخوت را تشريح كرده ، و در پايان حديث ،گفتگوى على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و پاسخ پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم را يادآور مى شوند، على عليه السلام عرضه داشت :اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جانم به لب رسيد، كمرم شكست ، در هنگامى كهملاحظه نمودم كه رفتارى با اصحاب نمودى كه با من انجام ندادى ، آيا اين رفتار بهخاطر خشم و غضبى است كه بر من روا داشتى ؟رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سوگند به آن كه مرا به حق بهپيامبرى برگزيد، من تو را به تاءخير نگذاردم ، مگر براى خود، و تو براى من همانندهارون نسبت به موسى هستى ، جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود، و تو برادر ووارث من باشى ، عرض كرد: و چه چيزى را از تو به ارث خواهم برد؟ فرمود: آنچه راپيامبران پيش از من از خود بر جاى گذاردند، كتاب پروردگار خود، و سنت پيامبرشان راو تو در بهشت در كاخ من با فاطمه دختر من خواهى بود، و تو برادر و رفيق من هستى وآنگاه اين آيه را تلاوت نمود: ( اخوان على سرر متقابلين :) (211) برادرانى كهروبروى يكديگر بر جايگاهى نشسته اند....(212) و در مورد مؤ اخات دوم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام گويد:آيا از اين كه من بين تو و انصار عقد برادرى برقرار ننمودم ، نگران شدى ؟ آيا توراضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى .......(213) 6- در ضحى حديث سد الابواب ، جابر بن عبدالله گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على براى توحلال است آنچه براى من حلال است ، زيرا تو براى من همانند هارون براى موسى هستى.(214) حذيفه بن اسيد الغفارى گويد: روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور بستندرهاى مسجد را صادر كرد، برخاست و فرمود: برخى از شما از اينكه من على را در مسجدسكونت داده و ديگران را خارج نموده ام نگران هستيد..... على نسبت به من همانند هارون بنموسى است .(215) اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مناسبتهاى مختلف ، و گاهى بدون مقدمه ،مسئله وراثت ، و همانندى هارون و على عليه السلام را بيان مى دارد، به اين جهت است كهكسى تصور نكند، جايگزنى در تبوك مورد خاص است ، و اين حديث و تمام مراتب آن رامخصوص مورد تبوك بدانند. دكتر احمد محمود صبحى ، در مورد اين حديث گويد: حديث منزلت از نظر صحت به مرحلهاى است كه تا حد تواتر مى رسد، و همه آن راقبول دارند،(216) و حتى ابن تيميه (كه فردى بسيار متعصب است و اشكالاتى بهحديث منزلت وارد نموده ) نتوانسته است آن را انكار نمايد، زيرا او در كتاب منهاج السنهاين حديث را ذكر نموده است .(217) توضيح مراتبى كه اين حديث آنها را براى على عليه السلام ثابت مى كند، همان مراتبى است كههارون نسبت به موسى دارد، و آن مراتب عبارتند از: 1- مقام اخوت و وزارت ، زيرا خداوند اين مقام را به هارون داده است .( واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى :(218) ) برادرم ، از خانواده ام را وزير من قرار ده. خداوند نيز با درخواست موافقت نموده و گويد:( قد اوتيت سو لك يا موسى :(219) ) با درخواست تو موافقت مى شود. 2- خلافت ، هنگامى كه موسى عليه السلام به ميقات مى رود، به هارون گويد:(اخلفنى فى قومى و اصلح و لاتتبع سبيل المفسدين :(220) ) در ميان قوم خليفه منباش ، اصلاح را پيشه خود ساز، و از راه فسادكنندگان پيروى منما. 3- خلافت هارون از موسى : از مراتبى كه هارون داشت و خداوند به او عطا نموده بود،شركت در امر نبوت است ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين منصب را از على عليهالسلام سلب مى كند، و مى فرمايد: پيامبرى بعد از من نخواهد بود. 4- خلافت هارون از موسى منحصر به دوران زندگى موسى نبوده است ، يعنى اگر هارونتا پس از مرگ زنده مى ماند، اين مقام را دارا بود، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمهمه اين مراتب را تا پس از مرگ خود نيز دانسته است كه نبوت بعد از خود را نفى مى كند،يعنى مراتب ديگر تا بعد از مرگ نيز ادامه دارد، مگر نبوت ، كه پس از من وجود نخواهدداشت . 6 - 1 - 4 - نقد و پاسخ 1- اين جايگزينى فضيلتى را براى على عليه السلام ثابت نمى كند، زيرا موسى بهتنهايى به ميقات رفت و اصحابش همه در زير فرمان هارون قرار گرفتند، پس هارونواقعا جايگزين موسى در قوم موسى بود، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با همه اصحاب خود به تبوك رفت ، و على عليه السلام تنها بر كودكان و زنانرياست داشت . پاسخ : لازم نيست در تشبيه جميع خصوصيات وجود داشته باشد، و گرنه بايد بگوييمخصوصيات زمانى و مكانى نيز بايد وجود داشته باشد، مثلا هارون در زمان موسى و درصحراى سينا بوده است ، در حالى كه على عليه السلام در زمانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه بوده است . اين خصوصيات در تشبيههيچ گونه دخالتى ندارند، و تنها صفت بارز مورد نياز است كه بايستى آن صفت بارزدر تشبيه حتما وجود داشته باشد، مثلا وقتى كسى را به شير تشبيه مى كنيم بايدشجاعت و بى باكى شير را آن شخص داشته باشد، در اينجا آن چيزى كه مورد تشبيهقرار گرفته ، جايگزينى و استخلاف هارون از موسى است ، و پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم نظر دارد، كه على را در استخلاف خود همانند هارون از موسى بداند، گرچهمحدوده استخلاف تفاوت داشته و افرادى كه با اين كيفيت تحت قيمومت قرار مى گيرند كمو بيش اختلافى داشته باشند، و قوم موسى مثلا بيش از افرادى از اصحاب پيامبر صلىالله عليه و آله باشند كه در مدينه باقى مانده اند. ديگر اينكه از كجا معلوم است كه محدوده رياست پيامبر در مدينه كم اهميت تر از قوم موسىباشد؟ در حالى كه مدينه مركز حكومت اسلامى بوده وشامل مدينه و اطراف قبايل عرب نيز بوده است ، و از كجا معلوم است كه كسانى كه درمدينه باقى مانده اند همه زن و كودك بوده اند؟ 2- مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين استخلاف دلجويى از اميرالمؤ منينعليه السلام بوده است ، چون على عليه السلام از اين جهت كه در سپاه شكرت نجستهدلتنگ شده بود. پاسخ اين كه هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم العياذباللهدروغ نمى گويد، گذشته از اين جهت مگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيم دارد واز كسى در هراس است ، كه چننى مسئله مهمى را به شوخى بگيرد. 3- اگر كسى صلاحيت استخلاف را براى مدت كوتاهى در زندگى پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم داشته باشد، به معناى استخلاف هميشگى و بعد از مرگ پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم نمى باشد. پاسخ : مقتضاى تشبيه على عليه السلام به هارون جز اين نيست كه هر چه هارون دارد همهآن را على عليه السلام داشته باشد. 4- اين استخلاف هميشگى نبوده است ، لذا به مجرد حضور پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم على از خلافت عزل مى شود. پاسخ : گونه صدور حديث در مواقع مختلف از پيامبر صلى الله عليه و آله و الفاظ حديث ومراتبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى على در نظر گرفته است هيچگاهخصوصيت مورد آن را مقيد نمى كند، و هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين مراتبرا از على عليه السلام سلب ننمود. اين چهار اشكال از سوى ابن تيميه ، در كتاب (المنتقى ) مطرح شده است .(221) و با بيان ديگر، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشان وزارت و خلافت را بهاميرالمؤ منين عليه السلام مركز خلافت را در غياب خود به او واگذار نمود، و از هماناول مشخص بود كه دوران رياست على عليه السلام تا چه موقع است ، پس با حضورپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه تنها مقام رياست بر مركز اسلام ، را از دستداد، نه عنوان وزارت و خلافت ، يعنى على عليه السلام با حفظ سمت وزارت و خلافت ، مقامرياست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به نيابت دارا بود، كه با حضور پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم اين مقام را از دست مى دهد، اما سمتهاى ديگر على عليه السلاماز بين نمى رود، مگر با سلب آن عنوان و هرگز كسى نگفته است : پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم اين مقام را از او سلب نمود. و ببينيم آيا با برگشت موسى از ميقات با توجه به گوساله پرستى قوم ، در غيابحضرت موسى عليه السلام آيا هارون فقط رياست بر قوم را از دست مى دهد؟ يا همهمراتبى را كه خداوند طبق درخواست حضرت موسى به او داده بود. به خصوص اينكهواگذارى مراتب و عناوين ياد شده به على عليه السلام منحصر به هنگام عزيمت به جنگتبوك نبوده ، و چنانكه گذشت در مناسبتهاى مختلف ، پيامبر صلى الله عليه و آله اينعناوين را به على عليه السلام واگذار نموده است . ابن ابى الحديد گويد: از جمله مواردى كه دلالت دارد بر اين كه على عليه السلام وزير پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم بوده است ، و صريح قرآن و سنت مى باشد، اين گفته پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم است كه همه فرق اسلامى آن را روايت نموده اند:( انت منى بمنزلههارون من موسى الا انه لانبى بعدى ) : تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسىهستى ، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود. و با اين كيفيت همه مراتب هارون از موسىرا براى على عليه السلام از خود ثابت نمود، و اگر نه اين بود كه او خاتم پيامبراناست ، حتى در امر نبوت ، نيز على عليه السلام شريك پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مى بود، طبق صريح اين آيه : ( و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد بهازرى :) (222) بنابراين على عليه السلام وزيررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (و خليفه اوست .)(223) 4- حديث الغدير: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اجتماع پرشكوه و در ميان هزاران نفر از مسلمانانكه تازه از سفر حج بازگشته اند، و داراى روحى سرشار از ايمان و آميخته با غرورپيروزى هستند، حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، مسئله خلافت از خود و رهبرىشخصى لايق را اعلام مى دارد.(224) 5- حديث الكتف : و در هنگام رحلت وقتى مى خواهد مسئله حكومت را مطرح كند، و نمى گذارند.(225) ما بهطور جداگانه از آن سخن خواهيم گفت . اين بود مختصرى از توصيه هاى مكرر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در موردخلافت و امامت براى تحقيق بيشتر به كتابهاى مربوطه مراجعه شود. 2 - 4 - نقد و بررسى صدها كتاب و مقاله و رساله از زمانهاى دور و دراز تاكنون در ارتباط با وصاياى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم و نقد و ايراد و بررسى و پاسخهاى فراوان در اين زمينهداده شد كه ذكر و بررسى آن خارج از اين مقاله است ، ليكن ما با توجه به اختصار بهدو گونه ايراد و انتقاد اشاره مى كنيم : 1- ايراد و انتقادى كه متوجه همه احاديث وارده درزمينه احاديث مربوطه است 2- ايرادى كه متوجه هر يك از احاديث ياد شده مى باشد كهبخشى از آن را در ذيل همان حديث يادآور شديم . 1 - 2 - 4: نقدى بر همه احاديث ممكن است گفته شود: همه احاديث ياد شده ، بيان كننده فضيلت و مقام والاى اميرالمؤ منينعليه السلام است ، و ارتباطى با مسئله خلافت و ولايت عامه او ندارد، و اين مسئله مورد انفاقهمه صاحب نظران است : احمد بن حنبل گويد: آن چنان كه براى على عليه السلامفضايل نقل شده است ، براى هيچ يك از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل نشده است .(226) ابن عباس (ره ) گويد: آنچه در مورد على عليه السلام از قرآننازل شده است ، در مورد هيچ يك از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنازل نشده است .(227) و باز گويد: در مورد على 300 آيه از قرآننازل شده ،(228) و باز گويد: خداوند اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رادر بسيارى از موارد توبيخ نموده است ، اما از على در همه موارد به نيكى ياد كرده است.(229) و نيز او داراى همه صفات نيك است .(230) هيچ كس در اين گونه مسائل ترديد ندارد، وليكن همه اين روايات شاءن و مقام والاى علىعليه السلام را بيان مى كند، و هيچ گونه دلالتى به مسئله خلافت و ولايت او ندارد. پاسخ : اين كه همه روايات موردنظر ضمن اينكهفضايل على عليه السلام را بيان مى كند، و خود لازم امامت است ، هر يك از اين احاديث نيزمنظور اصلى خود را كه وصيت به امام است در بردارد، و به يكى دو مورد از احاديث يادشده ، اشاره خواهيم كرد. 2 - 2 - 4 - حديث غدير دكتر احمد محمود صبحى تحقيق جالبى در اين راستا دارد كه خلاصه اى از گفتار او را دراينجا ذكر مى نماييم ، او بعد از نقل حديث غدير از ابن حجر،(231) و طبرانى و حاكم(232) ، و احمد بن حنبل گويد: 1- اين حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده ، و در ميان مسلمين شبه جزيرهالعرب انتشار يافته . 2- سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد على عليهالسلام ، از جانب خداوند صورت پذيرفته ، 3-عمل طبق اين سفارش يك وظيفه شرعى است ، و هر كه از آن پيروى نكند، گناهكار محسوبمى شود، و به اين معنا نيست كه هر كس طبق دلخواه خودعمل نمايد. زيرا حارث بن نعمان فهرى كه جميع احكام پنجگانه اسلام راقبول داشت ، و اين مسئله را نپذيرفت ، دچار عذاب الهى گرديد.(233) (اشاره بهنزول آيه ( سال سائل به عذاب واقع : ) كه مولف كتاب آنرا از مصادراهل سنت ذكر نموده است . سپس دكتر صبحى با جمع بندى كوتاهى نظرياتاهل سنت را در مورد حديث غدير به سه دسته تقسيم مى نمايد: 1- گروهى به طور كلى منكر حديث غدير شده اند، مانند ابن تيميه ،(234) و ابن حزمكه گويند على عليه السلام در جريان حديث غدير خم در جريان يمن بوده است ، و در(غدير خم ) حضور نداشته است . 2- گروهى كه به نظر مى رسد متعادل تر باشند، منكر صدور حديث غدير خم از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نبوده ، وليكن كلماتى از حديث غدير را كه دلالت بر امامتعلى عليه السلام دارد تاءويل نموده اند، امام فخر رازى ، و غلام محمد آلوسى صاحبكتاب تحفه اثنى عشرى (و بسيارى از محدثين كه اكثريت هستند). 3- افرادى هستند كه حديث غدير را قبول دارند، و آن را نيز همانند ديگرانتاءويل نمى نمايد، و مى گويند: مقصود از (مولى ) اولى در تصرف است و شواهدى نيزبراى آن بيان مى كنند... با وجود آن به خود اجازه نداده اند كه حديث غدير را همان گونهكه هست بپذيرند، و گويند مقصود از خلاف على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم بعد از عثمان خليفه سوم است ، زيرا روشن است كه مقصود از ولايت ، ولايتبعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و همزمان بارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى باشد، بنابراين مى توان گفت : مقصود ازولايت ، خلافت بعد از عثمان است ، چون باز هم بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، و زمان بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منحصر به زمانبلافصل و مباشر با زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى باشد. دكتر احمد محمود صبحى در اين مورد گويد: اين نظريه بهدليل تفاضلى است كه در اين نوع پيمان صادره از ملوك و پيامبران و خلفاء و حتى امراءو فرمانروايان مى شود، و گرنه اجراى وصيت اصولا بلافاصله بعد از مرگ است ،بنابراين ، وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام قطعا پس ازمرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مباشرة وبلافصل بوده است . گرچه دكتر صبحى اين پاسخ را از قول مرحوم شرف الديننقل مى كند،(235) و ليكن خود نيز آن را پذيرفته است ، زيرا اضافه مى كند: و همچنيناست تبريك گفتن عمر به اميرالمؤ منين ، كه مقصود ولايت فعلى اميرالمؤ منين على عليهالسلام نمى باشد، بلكه تبريك او در زمان حاضر براى تصرف او در زمان لاحق است.(236) مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين گويد: اينقول (خلافت على در نوبت چهارم ) با عموم سازگار نيست ، زيرا حديث عموميت دارد وشامل فرد، فرد افراد مى شود، كه ابوبكر و عثمان ، و تمام كسانى كه درطول اين دوران بدورد زندگى گفتند، نيز مشمول عموم ولايت اميرالمؤ منين عليه السلامهستند، و اينان فرمان ولايت على عليه السلام بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نپذيرفته اند، در حالى كه خود ضمن تبريكبه حضرت اعلام داشتند، على مولاى آنان است ، و با وجود آن براى خلافت او را انتخابننموده و با او بيعت نكردند.(237) 3 - 2 - 4 - توجيه احاديث آنچه از دكتر احمد محمود صبحى خوانديم ، تلاشى بود براى فرار از واقعيت ، زيراواقعيت رويداد سترگ ، در كنار بركه خم را نتوان ناديده گرفت ، چشم بر هم نهاد و ازكنار آن بى تفاوت گذر كرد، چرا كه آثارنويسان همه بر اين باورند كه پيامبر دركنار بركه خم ، پس از بازگشت از سفر مكه ، در آخرين بار زيارت بيت الله ، على رابر فراز دست بلند كرده و در ميان انبوه حاجيان كه هنوز پراكنده نشده ، تا هر كس بهديار خود بشتابد، به عنوان خليفه و جانشين خود معرفى كرده است .(238) از آن طرف بزرگان صحابه كه از دير زمان همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمو در فراز و نشيبها بوده اند، برخلاف اين فرمانعمل نموده اند، و ما بخشى از اين توجيهات را كه متوجه بسيارى از احاديث شده است ، بهدليل اشتراك در واژه (ولى ) ذكر مى نمائيم . واژه ولى گفته شده : مقصود از (ولى ) در آيه ( انما وليكم الله ...) و (مولى ) در احاديثغدير و ولايت و هر حديثى كه اين واژه در آن آمده است ، ولايت در تصرف كه به معناىخلافت باشد نيست ، زيرا (ولى ) معانى متعدد و بسيارى دارد: 1- به معناى اءولى : شايسته و سزاوارتر است ، خداوند در خطاب به كفار گويد: (ماءواكم النار هى مولاكم :(239) ) جايگاه شما آتش ، آن براى شما سزاوارتر است . 2- به معناى يار و ياور: ( ان الله مولى الذين آمنوا:(240) ) خداوند ياور مؤ منيناست . 3- به معناى وارث : ( و لكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان :(241) ) و براى هريك ارث بران قرار داديم از آنچه پدر و مادر از خود به جاى گذارده اند. (موالى ):وارثان : 4- به معناى گروه : ( و انى خفت الموالى من ورائى :) و من از عموزاده هايم كه درپى من هستند نگرانم ، (موالى ): گروه عموزاده ها. 5- به معناى اولويت در تصرف : ( انما وليكم الله و رسوله و الذينآمنوا:(242) ) خداوند و رسول خدا و مؤ منين آنان كه ... سزاوارترند، در تصرف درامور فرهنگ لغات شاهد و گواه آن است .(243) خداوند ورسول خدا و مؤ منين آنان كه ... سزاوارترند، در تصرف در امور فرهنگ لغات شاهد وگواه آن است .(244) 6- به معناى محبوب نيز آمده است : ( بعضهم اولياء بعض :(245) ) برخى ازآنان محبوب و دوستان برخى ديگر هستند. 7- به معناى دوست نيز آمده است : ( يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا):(246) )روزى كه هيچ دوست و رفيقى ، دوست خود را از چيزى بى نياز نخواهد نمود. بنابر آنچهگذشت (ولى ) در آيه ، (مولى ) در حديث غدير خم ، ممكن به يكى از معانى ياد شدهباشد، مثلا به معناى دوست ، و حبيب ، و ياور، و از اينقبيل معانى باشد، و از كجا معلوم است كه به معناى اولويت در تصرف باشد، و آنگاهمقصود از آن را وصيت به خلافت بدانيم ؟ پاسخ : اين اصل ثابت است كه در صورت اشتراك لفظ يك واژه در معانى مختلف ، بايدقرينه اى وجود داشته باشد، براى اراده هر معنايى مثلا واژه شير، كه داراى معانى حيواندرنده ، و شير پستان هر دو و يا بيشتر است ، اگر گفته شود همچون شير يورش برد،معلوم است مقصود از واژه شير، شير در پستان نمى باشد، اكنون ببينيم انتخاب واژه(مولى ) در گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و يا (ولى ) در آيه قرآن داراىقرينه اى كه معناى مطلوب را ايفاء كند، مى باشد، و يا خير؟
|
|
|
|
|
|
|
|