|
|
|
|
|
|
15-2 - آتش سوزى هرگز بريدة به اسامة گفت : اى ابامحمد، در هنگامى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدرت را به سوى شام اعزام داشت ، من شاهدبودم كه به او گفت : آنان را به اسلام دعوت كن ، اگر پذيرفتند، آنان را مخير گردانبه اينكه در منازل خود باقى بمانند و حال آنانحال ديگر مسلمانان باشد، و بهره اى از غنايم جنگى نخواهد داشت ، مگر اينكه در كنارمسلمين جهاد نمايند، و اگر خواستند به ديار اسلام كوچ كنند، همانند ديگر مهاجرين باآنان رفتار مى شود. اسامة گفت : آرى وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به پدرم چنين بود، وليكنرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من دستور داده است ، و اين دستور در آخرينروز ملاقات من با او بود: به سوى آنان بشتابم كه بر اخبار سبقت جويم ، و اينكهبدون دعوت بر آنان شبيخون زنم ، بسوزانم ، و ويران نمايم . بريدة گفت : دستوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اطاعت مى شود. چون به (ابنى ) رسيديم با دقت آن را بررسى نمود، و گفت : به آنان شبيخون زنيد، وتعقيب را زياد ادامه ندهيد، فكر خود را مشغول جستجو منماييد، پراكنده نشويد، صداى آهستهنمائيد، و خداى را در دل ياد كنيد (شعار ندهيد)، شمشيرهاى خود را برهنه نمائيد، و برپيكر آنكه بخواهد بر شما دست يابد فرود آوريد. پس از آن شبيخون را آغاز نمود، حتى سگى صدا در نياورد، و آنان متوجه نشدند، مگراينكه به يك بار و ناگهان با شبيخون مواجه شدند كه شعار مى دادند: (يا منصور اءمت): اى پيروزمند بميران (مقصود انتقام از ابنى است )، و به هر كس دست يافتند كشتند، و هركه را توانستند اسير گرفتند، و در طوايف آنان آتش افكندند، ومنازل و كشت و زرع آنان را آتش زدند، و درختان خرما را به آتش كشيدند، و طوفانى از دودبه هوا برخاست ، و ابنى را با اسب درنورديدند، فراريان را تعقيب نمى كردند، و هرچهدر دسترس آنان بود آسيب مى ديد يك روز در آنجا ماندند تا غنائم بدست آمده را جمع آورىنمودند، و اسامة بر اسب پدر خود كه بر آن كشته شده بود سوار بود،قاتل پدر خود را در آن شبيخون در اين جريان كشت ، بعضى از اسراء اين مطلب را به اوگفتند. اسامة براى هر اسبى دو سهم و براى سوار آن يك سهم قرار داد، براى خود نيز به همينمقدار از غنايم برداشت نمود و شبانگاه دستور داد سپاه كوچ كند، و حريث الغدوى را كهراهنما بود به جلو انداخت و از همان راهى كه آمده بودند برگشتند، و شب را به سفر ادامهداده تا به سرزمين دوردست رسيدند، نه شب راه پيمودند تا به وادى القرى رسيدند، واز آنجا به مدينه رفتند، و به هيچ يك از مسلمين آسيبى نرسيد.(122) با بررسى كتب تواريخ ملاحظه مى شود، هيچ يك از وقايع نگاران معتبر، متعرض حادثهآتش سوزى نشده اند. ابن جرير طبرى در هنگام درج فرمان تشكيل سپاه تا رحلت پيامبر اكرم و نيز آنچه بااسامة مربوط مى شود از آتش سوزى يادى نكرده است .(123) و نيز در هنگام ذكر وقايعاسامة در دوران ابى بكر نيز از فرمان آتش زدن به مزارع و ....... خبرى نيست .(124) و به عكس دستور مى دهد مبادا نخلى را آتش بزنيد و يا درختى را قطع نماييد.(125) در سيرة نبوية ابن هشام نيز كه حالات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را تا رحلتبيان مى دارد، ذكرى از آتش سوزى و فرمان آن به اسامة ندارد.(126) ابن اثير نيز ضمن بررسى سپاه اسامة در زمانرسول خدا و بعد از رحلت تا بازگشت به مدينة ، از فرمان آتش سوزى و به آتشكشيدن (ابنى ) چيزى نمى گويد،(127) و بلكه ابن اثير تصريح دارد كه ابوبكردستور داد: نخلى را قطع نكرده و به آتش نكشند، درخت ميوه دارى را قطع نكنند، شتر وگاو و گوسفندى را مگر براى خوردن نكشند.(128) آثارنويسانى كه معترض آتش زدن (ابنى ) شده اند: محمد بن عمرو واقدى در ضمن فرمان تشكيل سپاه اسامة و دستور پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به اسامة به نقل خود اسامة دستور به آتش كشيدن (ابنى ) را ذكر مىكند.(129) وليكن در ضمن دستور ابى بكر به اسامة در مورد اجراى فرمانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سفارشات ابوبكر را ذكر ننموده (چنانچه گذشت). و به همين اندازه اكتفا مى كند كه طبق سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمعمل كن .(130) و پس از آن ، هنگامى كه از رويداد حمله و شبيخون (ابنى ) ياد مى كند، از به آتش كشيدن(ابنى ) توسط اسامة ياد مى كند.(131) پس از او محمد بن سعد كاتب محمد بن عمرو واقدى ، دستور پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را به اسامة در مورد به آتش كشيدن (ابنى ) يادآور مى شود،(132) و ذكرى ازوصاياى ابوبكر به اسامة دارد، و از آتش زدن اسامة به (ابنى ) ياد مى كنند.(133) يعقوبى : اسامة گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من دستور داد (ابنى ) رابه آتش كشم .(134) هيكل گويد: اسامة گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من دستور داد آنان را آتشبزنم .(135) هيكل از اجراى فرمان آتش در هنگام شبيخون اسامة يادى نمى كند و مى گويد: اسامة به(ابنى ) شبيخون زد ...... و پيروزمندانه به مدينه بازگشت . 16 - 2 - بررسى گزارش آتش سوزى محمد بن عمرو واقدى اولين آثارنويسى است كه متعرضنقل اين فرمان و داستان آتش سوزى شده است ، (وفات 207 ه ق ). و پس از او محمد بنسعد كاتب واقدى ، در كتاب طبقات از آن ياد نموده است (وفات 230 ه - ق ). احمد بن ابىيعقوب بن جعفر بن وهب (وفات 292 ه ق ) نيز در كتاب تاريخ خود به طور مختصر از آنياد مى كند. محمد حسنين هيكل نيز در كتاب حياة محمد، از فرمان آتش زدن (ابنى ) ياد مى كند، و او ازنويسندگان معاصر است . در ميان اين چند نويسنده كه از داستان به آتش كشيدن (ابنى ) توسط اسامة و صدورفرمان آن از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ياد مى كنند، تنها محمد بنعمرو واقدى براى داستان خود سند ذكر مى كند، و ديگران تنها به ذكر داستان اكتفاء مىكنند. روشن است منشاء خبر ابن سعد در طبقات واقدى است ، چون او منشى واقدى بوده است ، ونوشته ها و آثارى كه او نقل مى كند، از واقدى الهام گرفته است .(136) و ديگران نيزبدون ترديد اين داستان را از واقدى و ابن سعدنقل مى كنند. واقدى ، بار ديگر كه اسامة به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رود، وپيامبر پرچم را به نام اسامة بر مى افراشد، و سفارشاتى به او مى كند، يادى از بهآتش كشيدن آنجا نمى نمايد: چون روز چهارشنبه فرا رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دچار سردرد گرديد،و تب دار شد، و صبحگاهان روز پنجشنبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم جنگرا به نام اسامة با دست خود بست ، سپس فرمود: اى اسامة به نام خداوند و در راه خداوندجنگ را آغاز كن ، و با كسانى كه كافر شده اند پيكار نما، جنگ كن ، جنگ كن ، اما غدر منما،كودك و زن را مكش و با دشمن روبرو مشو........(137) در اينجا سخن از فرمان آتش زدن وجود ندارد. ديگر اينكه با بررسى جنگ ها و غزوات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىبينيم در هيچ يك از اين جنگها، نه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين دستوراتى راداده ، و نه خود چنين برنامه هايى را پياده كرده است . و آنچه تاكنون آثار نويسان از دستورات جنگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبراى ما نقل نموده اند اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى داد: حيواناتاهلى را مكشيد، مزارع را به آتش مكشيد، درختان را قطع ننماييد، پيران و خردسالان رامكشيد، به گوشه گيران در صوامع و معابد لطمه مزنيد. و از اينقبيل دستورات كه كتب تواريخ ، مملو از اين قبيل دستورات است ، و حتى محمد بن عمروواقدى ، كه خود دستور به آتش كشيدن (ابنى ) را ذكر نموده است ، سفارش پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم را در جنگ مؤ تة ، جنگى كه زيد بن حارثة ، فرمانده آن بود، وسپاه اسامة در تعقيب اهداف جنگ مؤ تة ماءموريت يافت ، ذكر مى كند، صريحا از ويرانى وهدم منع مى نمايد: پيامبر رزمندگان مؤ ته را مشايعت نمود، و در هنگام وداع به آنان دستور داد: به نام خداوند جنگ را آغاز كنيد، با دشمنان خدا، و دشمنان خود در شام بجنگيد، مردانى رادر صومعه ها كه از مردم كناره گرفته اند خواهيد يافت و ديگرانى را مى يابيد كهشيطان در سرهاى آنان لانه نموده است ، آنها را با شمشير جدا كنيد، زنى را مكشيد، و نهشيرخواره كودك ، و پيران فرتوت را، نخلى را نابود نكنيد، درختى را قطع ننماييد، وخانه اى را ويران مسازيد.(138) و نيز سفارش ابى بكر به اسامة در همين جنگ ، منافاة دارد با آنچه (واقدى ) در مورد بهآتش كشيدن (ابنى ) نقل نموده است . ابوبكر در آخرين لحظه حركت سپاه اسامة ، خطاب به لشگريان گويد: من به ده چيزشما را سفارش مى كنم ، آنها را به خاطر سپاريد: خيانت نكنيد،غل نورزيد، غدر منمائيد و مثله نكنيد، كودك خردسالى را نكشيد، و پيرمرد و زنى را نكشيد،درخت خرمائى را قطع نكنيد، و آن را نسوزانيد، و هيچ درخت ميوه دارى را قطع منمائيد، و هيچگاو و گوسفند و شترى را مگر براى خوردن نكشيد، و با افرادى كه در صومعه هامشغول به عبادت خود هستند، كارى نداشته باشيد.........(139) ابن اسحاق اولين سيره نگار اسلامى نيز متعرض به آتش كشيدن (ابنى ) نشده است ،گرچه نسخه اى از سيره ابن اسحاق در دست نمى باشد، و موجود آن سيره نبويه ابنهشام است ، كه خلاصه اى از سيره ابن اسحاق مى باشد، اما در سيره نبويه ابن هشام نيزاز اين مطلب ياد نشده ، و نمى توان گفت ، اين مطلب از جمله مواردى است كه ابن هشام آن رااز سيره ابن اسحاق حذف نموده است .(140) ابن هشام تنها به ذكر ماءموريت اسامة ، و تاءكيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دراعزام ياد نموده است .(141) با توجه به همه آنچه گذشت ، نمى توان باور داشت كهچنين دستورى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صادر شده ، و يا حتى چنين عملىانجام شده ، مگر اينكه گفته شود، مقصود از آتش كشيدن (ابنى ) نابودى آنان است ، چونبراى تاءكيد در نابودى و اضمحلال گاهى چنين تعبيراتى صورت مى گيرد. فصل سوم : وصيت پيامبر 1 - 3 - بيمارى پيامبر اكرم (ص ) چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيمار گرديد در آن بيمارى كه از دنيا رفت ، وآن در روز شنبه ، و يا يكشنبه از ماه صفر بود، دست على عليه السلام را گرفت و بهسوى بقيع روانه شد، در حالى كه گروهى از اصحاب در پى او بودند، چون به بقيعرسيد، خطاب به مردگان فرمود: سلام بر شما اى ساكنين گورستان ، گوارا باد برشما آنچه در آن قرار داريد، و از آنچه مردم دچار آن گشته اند رها يافتيد، فتنه ها روىآورد، همچون پاره هاى شب تاريك و ظلمانى ، كه يكى در پى ديگرى بروز خواهد كرد،آخرين آن به دنبال اولين آن خواهد بود. جبرئيل سالى يك بار قرآن را به من عرضه مى نمود، وامسال دو بار، و من براى آن علتى نمى بينم مگر فرا رسيدن مرگ خود. پس روز چهارشنبه در حالى كه سر مبارك را با دستمالى بسته بود، و با دست راست خودبه دوش على عليه السلام و با دست چپ خود به دوش فضل بن عباس تكيه داد، به منبر رفته و خطبه اى ايراد نموده و فرمود: هر كس از منطلبى دارد، و يا وعده اى به او داده ام .........(142) و چون روز جمعه فرا رسيد، بهمسجد آمده و از منبر بالا رفت و خطبه اى ايراد نمود،(143) سپس به خانه امّ سلمه واردشد، مى فرمود: خدايا امت محمد را به سلامت دار، و حساب را بر آنان آسان گير. (144) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خانه امّ سلمة بود، و عايشه پيشنهاد داد كهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه اوانتقال يابد و هم او بود كه براى اين منظور از ديگر زنهاى پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم رخصت طلبيد.(145) عايشه گويد: بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در اين موقع در منزل ميمونه يكى از زنان خود به سر مىبرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنان خود را فرا خواند، و از آنان خواست تا درمنزل من بسترى شود، زنها نيز موافقت كردند، پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درميان دو تن از افراد خانواده خود، كه يكى از آن دو،فضل بن عباس بود، در حالى كه پاهاى مبارك به زمين كشيده مى شد، و دستمالى به سربسته بود وارد منزل من شد. (عايشه از آن مرد ديگر نام نمى برد.) طبرى در تاريخ خود، و ديگران از عبيدالله بن عبداللهنقل كرده گويند: اين موضوع را به عبدالله بن عباس گفتم ، عبدالله بن عباس گفت : آيامى دانى آن ديگر كه بود؟ گفتم : نه ، نمى دانم . عبدالله بن عباس گفت : او على بنابيطالب بود، وليكن عايشه تا آنجا كه مى تواند، نمى خواهد او را به خير و خوبىياد كند.(146) بخارى اين حديث را به همين گونه روايت كرده ، اما جمله آخر ابن عباس را (على را بهخير و خوبى ياد كند) حذف نموده است .(147) عايشه گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهمنزل من آمد، در حالى كه از سردرد شكايت داشت ، و سپس به خانه ميمونه رفت .(148) حلبى شافعى گويد: ابن عباس گفت : آن مردى كه عايشه از او نام نبرد، على عليهالسلام بود، زيرا رابطه عايشه با على عليه السلام خوب نبود، و خود به اين موضوعتصريح كرده در هنگامى كه مى خواست از بصره بيرون شود،و بعد از جنگجمل ، و مردم براى توديع عايشة او را بدرقه مى كردند، و على عليه السلام نيز در ميانانان بود، عايشه گفت : به خداوند سوگند ميان من و على عليه السلام چيزى نبود، مگرآنچه بين زن و خويشان او (از جانب همسرش ) وجود دارد.(149) 3 - 2 - پيامبر(ص ) وصيت مى كند طلحة بن مصرف گويد: به عبدالله بن ابى اوفى گفتم : آيا پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به مسلمين وصيت ننمود؟ گفت : به كتاب خداوند وصيت كرد. مالك و طلحه گويد:هزيل بن شرحبيل گفت : آيا ابوبكر عليه وصى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمشورش مى كند؟ ابوبكر آرزو داشت اگر در اين مورد وصيتى مى بود، پوزه خود را مهاركند. عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چيزى از خود به جاى نگذارد، نهدرهمى و دينارى ، نه گوسفند و شترى ، و نه به چيزى وصيت نمود. به عايشه گفتند: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام وصيتنمود؟ گفت : او در دامن من رحلت نمود، و من متوجه نشدم چه موقع از دنيا رفت ، پس چگونهبه على عليه السلام وصيت نمود.(150) بسيارى از كتب حديث اهل سنت چنين پنداشته اند كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين رابطه وصيتى نداشته است .(151) و مادر (فصل سقيفة ) از آن بحث خواهيم كرد. ابن كثير نيز همين دو دسته از روايات رانقل مى كند.(152) با يك بررسى كوتاه در زمينه رواياتى كه راجع به عدم وصيت پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم در كتب احاديث و تواريخ موجود است ، اين مطلب بدست مى آيد كه مصدرهمه اين روايات عايشه است . اين روايات دو دسته هستند، يك دسته از اين روايات مىگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هيچ وصيتى ننمود. و دسته دوم مى گويد:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اصلا چيزى از خود بر جاى نگذارد كه راجع به آنوصيتى داشته باشد. اكنون قسمت اول را بررسى مى كنيم كه شامل عدم وصيت ، راجع به امير المؤ منين عليهالسلام است چنانچه از روايت طبقات به دست مى آيد.(153) 3 - 3 - انگيزه هاى عايشه ؟ ابن ابى الحديد در اين رابطه تحقيقى دارد كه شايسته است مورد توجه قرار گيرد.اميرالمؤ منين على عليه السلام در ضمن خطاب خود بهاهل بصره چند كلمه اى راجع به عايشه اختصاص مى دهد: ( و اما فلانة فادركها راءى النساء و ضغن غلا فى صدرهاكمرجل القين ، و لو دعيت لتنال من غيرى ما اتت الى ، لمتفعل ، و لها بعد حرمتها الاولى ، و الحساب على الله ) : و اما فلان زن (عايشه ) دچارراءى زنان گرديد، و حسد و كينه اى كه در سينه اش همانند ديگ آهنين مى جوشد، و اگربراى دستيابى به آنچه به من رسيده ، دعوت مى شد تا با ديگرى مبارزه كند، هرگزاين كار را انجام نمى داد، و هنوز احترام اوليه او به جاى خود باقى است ، و حساب نهايىبر عهده خداوند است . ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار گويد، اما گفته اش : دچار راءى زنان گرديد، زيرازن در اصل آفرينش به سرعت فريب مى خورد، سريع خشمگين مى گردد، سوءظن دارد،تدبير او فاسد است ، فاقد شجاعت هستند، و يا داراى شجاعت اندكى مى باشند، و همچنينسخاوت ، و لذا در اخبار آمده است : رستگار نشوند قومى كه امور خود را به زن واگذارنموده اند، و... و اما كينه و حسد نيازمند به شرح است ، ابن الحديد گويد: در زمانى كه نزد استاد خودابويعقوب علم كلام مى خواندم ، اين جملات حضرت را براى او خواندم ، و او پاسخىطولانى در اين رابطه اظهار داشت كه خلاصه آن چنين است : اولين دشمنى عايشه با فاطمه سلام الله عليها شروع گرديد، زيرا پيامبر صلى اللهعليه واله و سلم پس از مرگ خديجه با عايشه ازدواج كرد، و عايشه جايگزين خديجهگرديد و فاطمه عليهاالسلام دختر خديجه بود، طبيعى است كه هرگاه دخترى مادرشبميرد، و پدرش زن ديگرى اختيار كند، بين زن جديد و دختر كدورت و دشمنى ايجاد مىشود، و اين مسئله اجتناب ناپذير است ، زيرا زن از اين كه پدر به دختر علاقمند استحسادت مى ورزد، و دختر كراهت دارد كه پدرش نسبت به زنى كه با او بيگانه است از خودتمايل نشان دهد... تا آنجا كه گويد: و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت فاطمه را بىنهايت محترم مى دانست ، خيلى بيش از آنچه مردم تصور آن را بكنند، و بيش از اكرام واحترامى كه مردان نسبت به دختران خود انجام دهند، تا به آن مرحله كه از اندازه دوستىپدران نسبت به فرزندان خود تجاوز مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درمحافل عمومى و خصوصى نه يك بار، و بلكه بارها، و نه در يك مقام بلكه در مقامهاىمختلف گفته بود: فاطمه سيده زنان جهان است ، و او هم تراز مريم بنت عمران مى باشد،و آنگاه كه در موقف قيامت عبور مى كند، منادى از طرف آسمان ندا مى كند: اىاهل موقف چشمان خود را بر هم نهيد تا فاطمة عبور كند، و اين از اخبار صحيح است و ضعيفنمى باشد. ازدواج فاطمه عليهماالسلام با على عليه السلام كه عقد اين پيوند در آسمان و در حضورفرشتگان خوانده شد. و چه بسا فراوان و نه يك بار فرمود: هر آنكه او را بيازارد مرا آزار نموده ، و او پارهتن من است ، و هر كه به او نفعى برساند، مرا سودمند نموده است . اين گونهمسائل موجب فزونى دشمنى عايشه نسبت به فاطمه عليهاالسلام مى گرديد. بعد ازازدواج فاطمة عليهماالسلام با على عليه السلام اين دشمنى به على عليه السلام نيزسرايت كرد. و زنهاى مدينة در دامن زدن به اين آتش نيز بيكار نمى نشستند، به نزدعايشه آمده از فاطمه عليهماالسلام مى گفتند... و هم آن گونه كه حضرت فاطمهعليهماالسلام از عايشه نزد همسر خود شكايت مى كرد، عايشه نيز نزد پدر خود از فاطمهشكايت مى كرد، چون عايشه مى دانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شكايت او رااز فاطمه نمى پذيرد. اين مسئله در نفس ابى بكر بى تاءثير نبود، و از آن طرف روزبه روز ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على افزون مى گرديد، و بهپيامبر صلى الله عليه و آله نزديكتر مى شد، و اين مسئله موجب حسادت و غبطه بيشترى درنفس ابى بكر مى گرديد. و همچنين در نفس طلحة ، عموزاده اش نسبت به على عليه السلاممى شد. و عايشه مى نشست و به گفتار آنان گوش مى داد، آن دو نيز با عايشه تحتتاءثير آنان و هم آنان تحت تاءثير عايشه قرار مى گرفتند. و نيز مسئله اتهام عايشهپيش آمد، گرچه على عليه السلام از جمله واردكنندگان اتهام نبود (منافقين عايشه را متهمنمودند، هنگامى كه از قافلة بازمانده بود كه از سوى منافقين متهم شد كه با صفوان بنمعطل سلمى (نعوذبالله ) ارتباط داشته كه خداوند در مورد تبرئة عايشه آيهنازل نمود و حد قذف در مورد كسانى كه اين اتهام را وارد كرده بودند، اجرا شد، ص191، شرح نهج ، ج 9 .) وليكن على عليه السلام از جمله كسانى بود كه حضرت با اومشورت نمود، و على عليه السلام پيشنهاد داد تا او را اطلاق گويد كه از سرزنش منافقيندر امان باشد. و على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : از خادمسؤ ال كن و او را تهديد كن ، و اگر در انكار اصرار ورزيد او را تنبيه كن ، همه اينمسائل به گوش عايشه رسيد، و بلكه چند برابر آنچه بود براى عايشهنقل نمودند. به دليل عادت متدوال در ميان مردم زنان سخنان زيادى از على عليه السلام وفاطمة براى عايشه بازگو كردند، و اين كه على عليه السلام و فاطمه عليهماالسلامعايشه را در نهان و آشكار به خاطر اين حادثه شماتت نموده اند، و اين مسئله كار رامشكلتر و شديدتر نمود.(154) پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با عايشه آشتى كرد و به او رجوعنمود، و قرآن در برائت عايشه نازل گرديد، و اين مسئله باعث شد كه عايشه همانند انسانپيروزمند بعد از شكست ، زبان بگشايد، و لغزشهايى در گفتار او آشكار شود، و همهگفته هاى او را براى على عليه السلام و فاطمه بازگو نمودند، و همه اينمسائل باعث شدت حال و تشديد امر گرديد. و نيز بين عايشه و على عليه السلام در دورانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم احوال و گفته هايى رد وبدل شد كه همه اينها باعث تحريك انسان مى شود، ازقبيل اينكه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را فرا خواند، به اوفرمود: نزديك بيا، و حضرت آمد، بين عايشه و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشست، عايشه ناراحت شد، و به على عليه السلام گفت : جايى پيدا نكردى كه بنشينى جز روىران من . و نيز اين كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با على قدم مى زد، وگفتگوى آنان به درازا كشيده شد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين حركتعايشه خشمگين شد. و نيز از مسائلى كه اين حقد را افزون مى كرد، خداوند به فاطمه فرزندان پسر و دخترداد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرزندان فاطمه را همچون فرزندان خودمى دانست و آنان را فرزند خود صدا مى كرد و مى فرمود: فرزندم ، و مى گفت : فرزندمرا صدا كنيد، و فرزندم كارى نكرده و از اينقبيل خطاب ها، زنى كه از شوهرش فرزندى ندارد، و ببيند همسرش با فرزندان دخترهوويش چنين رفتار محبت آميزى دارد، آيا نسبت به فرزندان و پدر و مادرش چگونه خواهدبود؟ آيا آنان را دوست و يا دشمن خواهد داشت ، و آيا دوست دارد كه اين وضعيت دوام واستمرار داشته باشد، يا آرزوى زوال آن را دارد؟ و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد همه درهاى مسجد، و نيز در ابىبكر به مسجد بسته شود، و درب خانه على عليه السلام را به مسجد گشوده گذارد. پساز آن رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر را ماءمور نمود تا سورة برائت را براىكفار قريش در مكه بخواند، و سپس او را از اين مقاممعزول نمود، و على عليه السلام را ماءمور خواندن سوره برائت نمود، و اين دو مسئله براىعايشه گران آمد. خداوند از ماريه قبطية فرزندى به رسول خدا صلى الله عليه و آله داد، و اين موضوعباعث مسرت زايد الوصف على عليه السلام گرديد. براى مارية نيز اتهامى همانند اتهام عايشه پيش آمد، على بن ابى طالب ، بطلان ايناتهام را آشكار نمود، و يا اينكه خداوند خواست توسط على بن ابى طالب پرده از آنبردارد، و كشف بطلان اين اتهام امرى محسوس بود (كسى كه چنين اتهامى بر او زدهبودند، خواجه بود، بيضه هاى او را بريده بودند) و اين مسئله باعث شد كه دهان منافقينبسته شود و نتواند مسائلى را كه در مورد نزول قرآن درباره عايشه گفته بودند،نتواند در مورد مارية بگويند، همه اين مسائل باعث شد عايشه دلتنگ شود، و باعث تاءكيدآنچه در دل دارد گردد. پس از آن ابراهيم وفات يافت ، عايشه گرچه در ظاهر خود را محزون و اندوهگين نشان مىداد، ليكن سرزنش و شماتت خود را پنهان مى داشت ، تا اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بيمار گرديد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در خانه عايشه بسترىگرديد، و نخواست براى فرزندش و دامادش مزاحمت ايجاد نمايد، و هر چه باشد انسان درخانه خود آرامش بيشترى دارد، و آن حجب و حيايى كه بين فرزند و داماد وجود دارد، براىهمسر وجود ندارد. و على عليه السلام ترديدى نداشت كه خلافت به اوانتقال مى يابد، و به همين جهت هنگامى كه عباس عمويش اظهار مى دارد: دست خود را دراز كنتا من با تو بيعت نمايم ، و مردم بگويند عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باعلى بيعت نمود، ديگر كسى در مورد تو اختلاف نخواهد داشت . در پاسخ مى گويد: آياكسى در امر خلافت طمع دارد؟ و عباس به او گفت : به زودى خواهى دانست . و چون بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم سپاه اسامة را تشكيل داد و بزرگان مهاجرين و انصار از جمله ابى بكر راماءمور كرد، در سپاه اسامة شركت نمايند، على عليه السلام در اين صورت ، بدون منازعبه خلافت دست مى يافت . و عايشه چون مطلب را دريافت بهدنبال پدر فرستاد تا نگذارد كه پدرش مدينه را ترك نمايد. و نيز عايشه به دنبال پدر فرستاد و او را وادار كرد به جاى پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در مسجد نماز بخواند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كهبه فضل بن عباس و على تكيه داده بود خود را به مسجد رساند و در محرابمشغول به نماز گرديد، چنانچه در خبر آمده است ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر چاشتگاه همان روز بدرود حيات گفت ، و نماز خواندن ابى بكر را حجت قرار دادند، وگفتند چه كسى مى تواند مقدم شود بر كسى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را در نماز مقدم داشته و حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در مسجد براى تاءكيد در نماز جلوه دادند ونگفتند حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد، به جهت بازداشتن ابى ابكراز خواندن نماز به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ... و همه اينعوامل باعث شد خلافت از على عليه السلام سلب شود وعامل اصلى آن عايشه به شمار آمد، و على عليه السلام و فاطمه عليهماالسلام مقهورشدند، فدك را از فاطمه گرفتند. ابن ابى الحديد گويد: به شيخ ابى يعقوب گفتم : آيا تو مى گويى عايشه پدرشرا براى نماز معين نمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تعيين نكرد؟ شيخابى يعقوب گفت : من نمى گويم ، وليكن على عليه السلام چنين مى گفت و تكليف من غيراز تكليف اوست ، او حضور داشت و من حضور نداشتم ... گويد: سپس فاطمه عليهماالسلام وفات يافت ، همه زنان براى تسليت به نزد بنىهاشم آمدند، بجز عايشه كه وانمود كرد مريض است ... اين بود خلاصه اى از سخنان شيخابى يعقوب . او شيعه نبود، بلكه معتزلى بود.(155) بررسى بيوگرافى عايشه كه ابن ابى الحديد با وجودى كه حدود ده صفحه از كتابخود را به آن اختصاص داده ، باز هم خيلى كوتاه مطلب را مطرح كرده ما نيز درنقل كلام ابن ابى الحديد بسيارى از مطالب او رانقل به معنا نموده و كوتاه از آن گذشتيم ، ابعاد بغض و عداوت عايشه را نسبت به علىعليه السلام بيان مى دارد. و اين نكاتى كه شيخ ابى يعقوب براى ابن ابى الحديد ديكته مى كند، در كتب تواريخو حديث به طور پراكنده ذكر شده كه اگر دقيقا جمع آورى ، و مورد بررسى قرار گيرد،بسيارى از مسائل راجع به رويدادهاى دوران رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، وبعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا هنگام دفن امام حسن عليه السلام ،يعنى سال پنجاهم هجرت ، و تا پايان زندگى عايشه درسال پنجاه و هفتم روشن مى شود. نتيجه اينكه اگر ما هيچ دليلى مبنى بر وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در امر خلافتنداشته باشيم ، و روايات در اين زمينه منحصر به روايات عايشه باشد نمى توانيم آنرا بپذيريم ، به دليل بغض و كينه اى كه نسبت به على عليه السلام و فرزندانفاطمة داشته است ، چنانچه اميرالمؤ منين خود در اين رابطه گويد: ( (و ضغن غلا فىصدرها كمرجل القين )) : و حسدى كه در سينه اش همانند ديگ آهنين مى جوشد.(156) وما در فصول بعدى از اهتمام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امر خلافت ، و نيزوصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا دم آخر سخن خواهيم داشت . اكنون : رواياتى كه وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را نفى مى كند به خاطر آناست كه وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نسبت به على عليه السلام نفىنمايد، و مشاهده نموديم كه راوى از وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درمورد على عليه السلام سؤ ال مى كند و عايشه پاسخ مى دهد: پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم وصيت ننمودند.(157) آيا واقعا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيتننمود؟ 4 - 3 - تناقض روايت عايشه گويد: 1 - پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت ننمود، 2 - او درآغوش من بدرود زندگى گفت ، 3 - او چيزى از خود بر جاى نگذارد. آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به هيچ چيزى وصيت ننمود؟ عايشه گويد: چون بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت بهعبدالرحمن ابن ابى بكر گفت : قلم و كاغذ بياوريد تا راجع به ابى بكر سفارشىبنمايم كه هيچ كس پس از من در مورد او اختلاف ننمايد... و يا اينكه طمع كارى آرزوى مقاماو را ننمايد.(158) و نظير اين حديث را مسلم در صحيح خود از عايشهنقل مى نمايد.(159) عايشه گويد: آخرين وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه فرمود:دو آئين در جزيرة العرب ، استقرار نيابد.(160) بيشترين سفارش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تا آخرين لحظات سفارش بهنماز و بردگان و كنيزكان بود.(161) آيا مرگ پيامبر در دامان عايشه مانع وصيت بود؟ عايشه گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامان من جان سپرد... امام سندى در پاورقى جزء ششم سنن نسائى ، ص 241، چاپ از هر مصر گويد: روشناست اين حديث مانع نمى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبلا (راجع به علىعليه السلام ) وصيتى داشته باشد، و درست نيست كه بگويم : پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به مرگ ناگهانى از دنيا رفته به گونه اى كه نتوانسته است وصيتىبنمايد، زيرا او خود بارها از مرگ خود خبر داده بود.(162) و ديگر اينكه روايات فراوانى وجود دارد كه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در آغوش على عليه السلام رحلت نمود: جابر بن عبدالله انصارى گويد: كعب الاحبار در دوران عمر، در حالى كه همه ما نشستهبوديم به پا خواست ، و از عمر در مورد آخرين گفته هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم سؤ ال نمود و او گفت : از على عليه السلام سؤال كن ، و كعب از على عليه السلام سؤ ال نمود، و او پاسخ داد: در آخرين لحظات زندگىپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، من او را به سينه خود چسبانيده بودم ، به نمازسفارش مى كرد، كعب گفت : آرى آخرين وصيت پيامبران همين است ، آنان به نماز ماءمور شدهاند، و براى آنان مبعوث گرديده اند. اين غطفان گويد: از ابن عباس سؤ ال نمودم : آيا در هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم وفات نمود، مشاهده نمودى كه سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامنكسى باشد؟ در پاسخ گفت : آرى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت ، درحالى كه به سينه على عليه السلام تكيه داده بود. به او گفتم : عروة از عايشه روايتمى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامن او وفات يافت ، ابن عباس گفت :آيا تو آن را باور مى كنى ؟ به خدا سوگند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفاتيافت در حالى كه به سينه على عليه السلام تكيه داده بود...(163) و چندين روايتديگر، تصريح دارند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه به سينه علىعليه السلام تكيه داده بود وفات يافت .(164) آيا پيامبر هيچ چيزى از خود به جاى نگذارد؟ معمر از قتادة نقل مى كند: على عليه السلام ، اشيايى از جانب پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم پرداخت نمود كه ارزش آن به پانصد هزار درهم مى رسيد.(165) ابن كثير گويد: روايات زيادى راجع به اشيايى كه به پيامبر اختصاص داشت به مارسيده است ، از قبيل خانه و محل سكونت زنان او و خدمه اش ، و اسبان و شتران وگوسفندان و استر و الاغ ، جامه و اثاثيه و انگشتر، و نيز آن چيزهايى كه خداوندمخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نموده ، ازقبيل زمينهاى بنى نضير و خيبر و فدك ... و بعد مى گويد: البته پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم اين چيزها را به جاى نگذارده كه به ارث برده شود، چنان كه ما آن راتوضيح خواهيم داد. و نيز گويد: شايد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها راقبل از رحلت خود صدقه داده بود.(166) مؤ يد اين مطلب مطالبه ارث پيامبر توسط حضرت زهرا عليهماالسلام در معيت اميرالمؤمنين عليه السلام ، از ابى بكر، و امتناع ابى بكر از پرداخت آن ، و خشم زهراعليهماالسلام و ترك ابى بكر و اين كه تا زنده بود با ابى بكر صحبتننمودند.(167) ابن كثير گويد: شايد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آناموال را قبل از رحلت خود صدقه داده باشد.(168) كه البته اگر چنين مى بود حتمامورخين آن را با ذكر عنوان و محل و شخص و اشخاص معين مى نمودند، در اين صورت مجبورنبود ابن كثير با ترديد از آن سخن بگويد، و بلكه قاطعانه آن را بيان مى داشت ،چنانچه چند درهم باقيمانده را با صراحت بيان نموده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم آنها را صدقه داد.(169) آرى آنچه آنان ارئه مى دهند روايتى است از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه گفتهاست هر چه از ما بر جاى مانده ، صدقه است : فاطمه عليهماالسلام به نزد ابى بكر آمده و ارثيه خود را مطالبه نمود، و عباس بنعبدالمطلب آمده ارثيه خود را مطالبه مى كرد و على عليه السلام نيز همراه آنان بود،ابوبكر گفت : يا رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته است : ما چيزى را براى ارث ازخود جاى نمى گذاريم ، و آنچه ما از خود جاى مى گذاريم صدقه است و هر كه را پيامبرصلى الله عليه و آله متكفل او بود، بر عهده ما خواهد بود، على عليه السلام در پاسخگفت : سليمان از داود ارث برد، و زكريا گفت : از من ارث مى برد، و ازآل يعقوب ارث مى برد.(170) ابوبكر گفت : آرى چنين است ، و به خدا سوگند توميدانى ، به همان گونه كه ما مى دانيم . على عليه السلام فرمود: اين كتاب خداوند استكه سخن مى گويد. پس همگى ساكت شدند، و از نزد ابى بكر خارج گشتند.(171) دراين گفتگو ابوبكر انكار نمى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چيزى از خودبه جاى نگذارده ، بلكه مى گويد: آنچه از او به جاى مانده ، صدقه است . وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به تجهيز خود ابن سعد در طبقات گويد: على عليه السلام گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبه من وصيت كرد كه جز من كسى او را غسل ندهد.(172) و با اندكى اختلاف در الفاظديگران نيز همين مطلب را بيان داشته اند.(173) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت نمود: على بدهى او را پرداخت كند، وعده هايشرا به انجام رساند، و ذمه او را تبرئه كند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على تو برادر من ، و وزير من هستى ،بدهى مرا پرداخت نموده ، وعده هاى مرا انجام مى دهى و ذمه مرا تبرئه مى كنى ...(174) از گفتگوهايى كه در زمينه وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ميان مسلمانانپيشين صورت گرفته مى توان دريافت كه چه زود اين گونه احاديث مبنى بر عدم وصيتپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مؤ ثر واقع شده كه اصلى ترين و اساسىترين موضوع اسلامى را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلب نموده اند. طلحة بن مصرف گويد: از عبدالله بن ابى اءوفى سؤال نمودم : آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت نمود؟ پاسخ داد: نه ... به او گفتم : پس چرا به مردم دستور داده شده است كه وصيت بنمايند، و يا اينكه چرامردم ماءمور شده اند وصيت نمايند؟ جواب داد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، به قرآن وصيت نمود.(175) از اين گفتگو متوجه مى شويم كه مردم آن روز ازقول عايشه چنين استنباط كرده بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هيچموضوعى وصيت ننموده است ، زيرا از نظر مردم اينكه عايشه در خانه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم بوده ، قطعا بايد اطلاعات بيشترى در اين زمينه داشته باشد. و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سه چيز به على عليه السلام دادم كه هيچ پيامبرىبه هيچ كس نداده است : او بدهى مرا پرداخت مى كند و مرا به خاك مى سپارد...(176) 5 - 3 - سهل انگارى ؟ هرگز ابن ابى الحديد گويد: درباره پاسخ اميرالمؤ منين به مردى از بنى اسد، كه در موردانگيزه كنار زدن حضرت از او سؤ ال مى كند، و او مى گويد: (گروهىبخل ورزيده اند، و گروهى از آن صرف نظر نمودند.)(177) از ابى جعفر يحيى بنمحمد، نقيب بصرة سؤ ال نمودم ، و اين خطبه را براى او خواندم ، او مردى باانصاف وداراى عقل و خرد وافرى بود، از او پرسيدم : مقصود حضرت از اينكه فرمود: گروهى ازآن بخل ورزيد، و گروهى صرف نظر كردند، چه كسانى است ، و مقصود مرد بنى اسد كهاز حضرت سؤ ال مى كند: چگونه قومت تو را كنار زدند، چه كسانى است ؟ و آيا مقصود،روز سقيفه است ، و يا شوراى انتصابى عمر؟ در پاسخ گفت : مقصودش سقيفه بوده است . به او گفتم : باورم نمى آيد، عصيان وسرپيچى از دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به اصحاب او نسبت دهم ؟و او گفت : من نيز باور ندارم اهمال در امر امامت را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت دهم ، و اينكه مردم را بدون سرپرست رهاكند، در حالى كه شيوه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين بود كه هرگز مدينه رابدون جانشين خود رها نمى كرد، در حالى كه زنده بود، و فاصله چندانى با مدينه نداشت، چگونه مدينه را رها مى كند، در حالى كه مرگش فرا مى رسد، و مى داند كه رويدادهاىبعدى را نمى تواند جبران كند. سپس افزود: ترديدى نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله داراىعقل و انديشه كامل بود، روشن است كه مسلمانان ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راچنين مى دانستند، و اما يهود و نصارى ، و فلاسفه گمانشان بر اين است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حكيم و داراى حكمتكامل بوده ، و مردى دورانديش ، انديشه اى بسيار نيرومند داشت كه توانست امتىتشكيل دهد، و شريعت و دينى را پايه گذارى نمايد، و چنين انسانى با اين انديشه وعقل كامل ، كه طبيعت عرب ، و غرائز آنان را مى شناخت ، و به حس انتقامجويى آنان آگاهبود، و مى دانست كه دير يا زود، به خونخواهى قيام مى كنند، و مردى از قبيله را به جاىمقتول خود مى كشند، و كسان مقتول در پى قاتل هستند، تا از او انتقام گيرند، و اگر به اودست نيافتند، يكى از خويشاوندان نزديك قاتل را مى كشند، گرچه اسلام اين خوى ورفتار را نمى پسندد و آن را جايز نمى داند، اما اين طبيعت آنان را نيز تغيير نداد، و آنانهمچنان در اخلاق و روش خود پايدار ماندند. بنابراين چگونه انسان خردمندى گمان دارد، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنعقل كامل كه آن عده از عرب ، و به خصوص قريش مى بود را در جنگهاى مختلف از پاىدرآورد، و در اين امر عموزاده و دامادش او را يارى نمود، و او مى داند كه خواهد مرد،همچنانچه انسانهاى ديگر مى ميرند، عموزاه و دخترش را رها كند، در حالى كه دو فرزنددارند كه آنها را از فرزندان خود بيشتر دوست دارد، و در حالى كه كينه ها و دشمنى هاىقريش و عرب را براى او گذارده ، و در امر خلافت از او صرف نظر نمايد و يا توصيهاى در اين رابطه ننمايد؟ آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمى داند كه اگرخانواده و فرزندان خود را همانند مردم عادى و رعيت رها كند، آنان را در معرض خطر قرارداده ، بلكه خود خون آنان را بر زمين ريخته و آنان را به كشتن داده است ، زيرااهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از او تكيه گاهى ندارند كه از آنان حمايتكند، و بلكه يك لقمه خواهند شد، و شكار درندگان مى شوند، و مردم كينه هاى خود را درمورد آنان اجراء خواهند كرد؟ اما اگر خلافت را در ميان آنان قرار دهد، آنان را حفظ نموده ، و مصونيت پيدا مى كنند، و اينمسئله اى است كه به تجربه ثابت شده است ، اگر پادشاهى بميرد، و جايگزين خود رااز فرزندان خود انتخاب ننمايد، چگونه با فرزندانش رفتار مى كنند... آيا تصور مىشود اين مطلب از ذهن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم محو شده بود، و يا اينكه مىخواست فرزندان خود و فاطمه عزيز خود را بيچاره كند، و يا دوست داشت آنان يكى ازفقراى مدينه باشند و دست گدايى به سوى مردم دراز كنند؟...(178) و آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حتى به اندازه انصار، كه خود پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم آنان را متوجه نموده بود، به اين موضوع آگاهى نداشت ؟ انصاردر سقيفه بنى ساعده مى گويند: ما از آن بيم داريم كه بعد از شما حكومت بدست كسانىاداره شود كه ما پدران و فرزندان و برادران آنها را كشته ايم .(179) و ابوجعفر يحيى بن محمد، معروف به ابى زيد گويد: و نيز پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم از انتقام جنگ بدر در هراس بود و مى دانست اگر از دنيا برود، و دختر وفرزندانش را همچون رعيت رها كند، آنان را در معرض خطرى بزرگ قرار داده و لذا اوهمچنان تاءكيد داشت كه خلافت را براى على عليه السلام ، عموزاده اش استوار بدارد،مصونيت آنان بيشتر و كمتر در معرض خطر قرار مى گيرند، وليكن تقدير چنين نخواست ،و مسائل به آن گونه انجاميد، كه صورت پذيرفت ، و فرزندانش دچار آن سرنوشتشدند.(180) عمر در گفتگوى خود با ابن عباس مى گويد: آنان ، يعنى قريش ، همچون گاوى كه بهقصاب خود نگاه مى كند، به شما نگاه مى كنند.(181)
|
|
|
|
|
|
|
|