|
|
|
|
|
|
9 - 2 - دفاع از درنگ ترديدى نيست كه در مقابل تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جاىاعمال نظر شخصى و اجتهاد نمى باشد، به اجتهادعمل نمودن ، و يا پيروى از آراء خود در موردى است كه تصريحى نباشد، پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم نه تنها صريحا دستور اعزام را داده ، بلكه هرگونه عذرى را كهسپاهيان براى تاءخير خود آوردند، حضرت رسالت در آنحال درد و رنج بيمارى نمى پذيرد، حتى دستور مى دهد: بامدادان حركت كنيد، و تاءخير آنرا تا همگام عصر روا نمى دارد.(69) تاءخير اجراى فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه توجيهى مى تواند داشتهباشد، آيا پيروى از احساسات و عواطف مى تواند بازدارنده انسان از اجراى دستوراتپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باشد؟ و آيا پيروى از احساسات و عواطف ، همان هواىنفس ، و پيروى از خواسته هاى نفسانى نمى باشد؟ اكنون برخى از دفاعيات را از نظرمى گذرانيم : 1- محمد حسنين هيكل گويد: حركت ارتش به سوى شام كه بايستى بيابانها و صحراها راپيمود كار آسانى نيست ، و نمى تواند براى مسلمين آسان باشد كه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم را در اين حال بيمارى رها كنند، و مدينه را ترك گويند، در حالى كهنمى دانند پايان كار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چيست ؟ .......... تا آنجا كه گويد: پس اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حق دارندبترسند، و در حركت از پايگاه خود به سوى شام از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلممهلت بخواهند، تا اينكه دلهاى آنان آرام گيرد و از نتيجه كار پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم آگاه شوند.(70) در اين مسئله ترديدى نيست كه حق دارند مهلت بخواهند، و مهلت نيز خواستند، اما پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم حتى به اندازه صبح تا عصر نيز به آنان مهلت نداد، و بافرض مهلت ندادن ، و بلكه دستور حركت سريع دادن ، تاءخير در اجراى فرمان جرم وگناه است . 2- شيخ الاسلام بشرى گويد: آرى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آنان راتشويق كرد كه سپاه اسامة را سريع حركت دهند، و به آنان در اين موضوع سخت گرفت ،به گونه اى كه به اسامة گفت : بامدادان بر (ابنى ) بتاز، و به آنانمجال نداد كه به هنگام عصر انجام شود، وليكن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبلافاصله بيمار گرديد، و بيماريش شدت يافت ، به گونه اى كه بيم آن مى رفتدنيا را ترك گويد، اصحاب نمى توانستند فراق او راتحمل نمايند، و او در اين حال بسر برد. پس در (جرف ) در انتظار بودند كه پايان كارپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داشتند، و وابستگى شديد دلهاى آنان به پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بود، و هدفى از ايناهمال و سستى در انجام وظيفه نداشتند، به جز اينكه در انتظار يكى از دو نتيجه بودند،كه چشمشان با شفاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روشن شود، و يا اينكه شرافتشركت در امر تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نصيب آنان شود، و زمينه رابراى كسى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متصدى امور مى شود فراهمنمايند، بنابراين عذر آنان در تاءخير پذيرفته است ، و به آنان نمى شود ايرادگرفت .(71) پاسخ اين توجيه نيز همانند پاسخى است كه به(هيكل ) داده شد، و ديگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آگاهى به همه اينمسائل و با در نظر گرفتن همه احساسات ، باز هم به آنان دستور داد و تاءكيد كرد كهبايد عازم جنگ با روم شوند، و تاءخير حتى به يك لحظه نيز روا نمى باشد، و حتىبرخى از اين مسائل را صريحا اسامة با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ميانگذارد، و ابوبكر و عمر نيز همين عذرها را در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمعرضه نمودند، و باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد بشتابند وتاءخير مجاز نيست . آرى فقط جمله اخير شيخ الاسلام ، درست است كه آنان جنگ را بهتاءخير انداختند، تا زمينه را براى شخص بعد ازرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فراهم نمايند، در حالى كه چنانچه گفته شدعلت تسريع و شتاب از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز همين بود، كهزمينه را براى شخصى كه از پيش تعيين نموده بود، بلامنازع گرداند. 3- عبدالجبار قاضى القضاة در كتاب مغنى سلسله دفاعياتى در اين رابطه ذكر نمودهاست ، و سيد مرتضى (ره ) در كتاب شافى به آن دفاعيات پاسخ داده ، متاءسفانه هيچيك از دو كتاب در اختيار اينجانب نيست تا نص كلام هر دو را از ذكر نمائيم ، و تنها اكتفاءمى كنيم به آنچه ابن ابى الحديد از (شافى )نقل نموده است : قاضى القضاة گويد: دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشروط به داشتنمصلحت است ، و اينكه معارض با امر مهمترى نباشد، زيرا جايز است دستور اجراى چيزى راصادر نمايد، گرچه پيامد آن ، ضررى را متوجه دين نمايد. سيد مرتضى (ره ): اين كه اجراى دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهشرطى است ، ادعايى باطل است زيرا هر دستورى كه شرطى در آن قيد نشده ، مستلزم هيچگونه شرطى نيست ، و تنها منوط به شرطى است كه دليلى بر آن استوار باشد،مثل قدرت و توانايى كه شرط اجراى هر دستورى است ، زيرا قدرت و توانايى شرط هريك از دستورات و تكاليف شرعى است ، و داشتن مصلحت (در ظاهر) چنين نيست ، زيرا خداوندحكيم ، به شرط مصلحت دستور نمى دهد، بلكه دستورى كه از سوى شرع صادر مى شود،خود مصلحت (حقيقى ) را ايجاب مى كند، و دستورات الهى متضمن فساد نمى باشد، و قدرتو تمكن اجراى دستور از اين قبيل نمى باشد، و به همين جهت است كه هيچ كس دستوراتخداوند و پيامبرش را مشروط به داشتن مصلحت و نداشتن مفسدة نمى داند، بر خلافتوانايى و قدرت كه آن را شرط هر نوع تكليف دانسته اند. 2- قاضى القضاة گويد: كسانى كه در ضمن سپاه اسامة حضور داشته و صلاحيت امامتدارند، لازم است از سپاه جدا شده تا يكى از آنان را براى امامت اختيار كنند، زيرابرگزيدن امام مهمتر از شركت در جنگ است ، و اگر كسى كه صلاحيت دارد، جايز باشد،قبل از انتخاب از سپاه جدا شود، قطعا پس از آن نيز جايز است كسى را از سپاه جدا كند، كهبه او نياز دارد. (اشاره به درخواست ابى بكر از اسامة براى جدا شدن عمر از سپاه اسامةاست ).(72) سيد مرتضى (ره ): كسى كه صلاحيت امامت داشت ، در سپاه اسامة حضور نداشت ، كهتاءخير آنان براى گزينش امام از ميان آنان جايز باشد، بر فرض اينكه وجود مى داشت، عذرى براى تاءخير نمى بود، زيرا آنان مى توانستند در ميان خود كسى را انتخابنمايند، گرچه دور از مدينه باشند، و از باب اينكه اختيار صحيح است ، بعيد نيستاشكالى نداشته باشد، و قاضى القضاة خود نيز به اين موضوع تصريح مىكند.(73) بر فرض اين كه قبول نموديم ، و تاءخير از اجراى فرمان را به خاطرگزينش امام جايز دانستيم ، جدا شدن از سپاه را براى اين منظور،قبل از بيعت و گزينش قبول نموديم ، چه ارتباطى به بعد از انتخاب دارد، كه آن راقياس به ماقبل از انتخاب كنيم و بگوييم به هماندليل كه براى گزينش امام جايز بود، براى همكارى با امام نيز جايز است كه در سپاهشركت ننمايد، و مقصود از همكارى عمر را ما قبلا بيان داشتيم . 3- قاضى القضاة گويد: دليل اينكه تاءخر آنان از سپاه اسامة داراى مصلحت بوده است ،اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اسامةاشكال نمى كند كه چرا تاءخير نمود، در حالى كه اسامة خود گويد: (نخواستمحال تو را از ديگران جويا شود)، (اين خود دليل است بر اينكه تاءخير اجراى فرمانجايز است .) سيد مرتضى (ره ) گويد: اين كه گفته شد، به اسامة به خاطر تاءخيرش اعتراضننموده است ، چه اعتراض بالاتر از تكرار دستور، و بازگو كردن آن در حالى كه تمامفكر و همت خود را متوجه اجراى دستور نموده است ، و تكرار دستور گاهى با تكراردستور صورت مى گيرد و گاهى به گونه اى ديگر. 4- قاضى القضاة گويد: دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لازم نيست فورىاجراء شود، زيرا اجراى دستور با تاءخير نيز منافات ندارد، و تاءخّر ابوبكر از اجراىفرمان موجب نمى شود كه او گناهكار باشد. سيد مرتضى (ره ) گويد: دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى اجراىماءموريت سپاه ، دستورى است كه بايد فورى به مرحله اجرا درآيد، يعنى در اولينفرصت ممكن به مرحله اجرا برسد، يا به ايندليل كه مقتضاى دستور، اجراى فورى آن است (طبق نظريه كسانى كه چنين مى گويند).معناى لغوى دستور را اجراى فورى آن مى دانند، و اما معنى شرعى دستور، تمامى امت ازدوران صحابة تاكنون ، دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را واجب الاجراء دراولين فرصت ممكن مى دانند، و آن را حمل به فوريت مى نمايند، و در صورتى كه ادعاىتاءخير در اجرا شود، خواستار دليل تاءخير هستند. و گرنه فهم اوليه ، اجراى فورىدستور است . اگر هيچ يك از اين مطالبى كه گفته شد، موردقبول واقع نشود، گفتار اسامة در اين رابطه كفايت مى كند كه دستور پيامبر در اين موردخاص ، به معناى اجراى فورى آن بوده است ، آنجا كه گويد: (نخواستم از مسافرينجوياى حال تو شوم ). دليل است بر اينكه اسامة از اين دستور، فوريت اجراى آن رافهميده است ، يعنى خواستم حال تو را جويا شوم و دستور را اجرا نمايم ، زيرا جوياشدن سلامتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از مسافرين بعد از مرگ پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم بى معناست . ابن ابى الحديد نيز بعد از ذكر دفاعيات و پاسخ سيد مرتضى (ره ) به آنها، خودنظرياتى داده و گفته هاى دو طرف را مورد نقد و بررسى قرار داده است كه از ذكر آنبه جهت جلوگيرى از به درازا كشيدن سخن خوددارى مى شود. ابن ابى الحديد در بسيارى از موارد حق به جانب سيد مرتضى (ره ) داده است ، و دربعضى ترديد نموده و در برخى از موارد، دفاعيه قاضى القضاة را توجيه نموده است ،گويد: قاضى القضاة ، دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در مورد اعزام سپاهاسامة ! حمل بر (تراخى ) يعنى عدم اجراى سريع و فورى آن نموده است ، كه اين مطلبقابل قبول نمى باشد، و نيز نظريه سيد مرتضى (ره ) را در اين باره پسنديده وتاءييد نموده است ، شايسته است اهل تحقيق مراجعه كنند.(74) 10 -2 - درخواست الغاى فرمان در صفحات پيشين خوانديم كه عذر برخى از بزرگان اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در اجراى ماءموريت سپاه اسامة ، نگرانى آنان از بيمارى پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم بود، و ملاحظة شد با توجه به طرح تاءخير اجراى آن بهدليل ياد شده باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تاءكيد داشت كه هر چه زودترسپاه اسامة ماءموريت خود را انجام دهند، اما صحابه به اين تاءكيدات توجه ننمودند، تااينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمودند، و سقيفة بنى ساعدة ، كار خود رابه پايان رساند، و به اصطلاح نگرانى هاى انتخاب خليفه نيز مرتفع گرديد و كارهابر وفق مراد آنان به انجام رسيد، وليكن باز هم خواستار لغو ماءموريت سپاه اسامةشدند، و عذر خود را عدم امنيت داخلى و حراست از مركز حوزه اسلام دانستند، در حالى كه طبقتصريح آثارنويسان ، اين گونه مسائل در زمان حياترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطرح بود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدستور سركوب شورش را صادر و برخى نيز سركوب شدند، ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خود شاهد اين ماجراها بود.(75) در عين حال هيچ ترديدى در اجراى ماءموريت سپاه اسامة بخود را نداد، و اكنون مواردى ازتصريح آثارنويسان در مورد پيشنهاد لغو ماءموريت سپاه : 1- مسلمين بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فراغ از تجهيز و تدفينپيكر مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و انجام امر بيعت با ابى بكر،ابوبكر دستور داد: اسامة همراهان خود را براى جنگ با روم آماده كنند، برخى از مسلمين كهعمر نيز با آنان همراه بود، پيشنهاد دادند كه از اين موضوع صرف نظر كرده و ماءموريتسپاه اسامة را لغو نمايد.(76) 2- پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بيعت با ابى بكر.......... با ابىبكر صحبت شد كه ماءموريت سپاه اسامة را لغو نمايد، و او نپذيرفت .(77) 3- تعداد زيادى از مردم كه عمر نيز ضمن آنان بود، از ابوبكر خواستند ماءموريت سپاهاسامة لغو شود.(78) 4- مردم به ابى بكر گفتند: اينان كه بيعت با تو را شكستند، همه مسلمانان و عرب هستند،چنانچه مى بينيد سزاوار نيست كه مسلمين اطراف تو را خالى كنند، ابوبكر در پاسخ گفت: سوگند به آنكه جان ابى بكر در دست اوست ، اگر گمانم بر اين باشد كه درندگانمرا پاره پاره كنند، ماءموريت سپاه اسامة را چنانچهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده است ، به انجام مى رسانم ، گر چهجز من كسى باقى نماند.(79) 5 - مردم به ابى بكر گفتند: اينان (كسانى كه مرتد شده اند) سپاه اسامة را سپاه مسلمينمى دانند، و چنانچه مى بينيد عرب پيمان تو را نقض نموده است ، پس سزاوار نيست جمعمسلمين از نزد تو پراكنده شوند؟ ابوبكر گفت : سوگند به آنكه جانم در دست اوست ،ماءموريت سپاه اسامة را چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده اجراخواهم نمود. گرچه درندگان مرا پاره پاره كنند.(80) 6- عمر به ابى بكر گفت : انصار از من خواسته اند كه به شما بگويم : آنان از تو مىخواهند مردى مسن تر از اسامة فرماندهى سپاه را بر عهده داشته باشد؟ ابابكر برخواستو ريش عمر را به دست گرفت و گفت : مادرت به عزايت بنشيند، و نابودت نمايد اىپسر خطاب ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را نصب نمود و تو به من دستورمى دهى او را عزل نمايم ؟(81) 11 - 2 - ارزيابى موقعيت آنچه از مجموع روايات ياد شده بدست مى آيد اين است : گروهى كه در زمان حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت حركت سپاه اسامة بوده ، اكنون نيز دست بهاقدامى زده است تا مانع حركت سپاه اسامة به سوى روم شوند، و تنها عذرى كه در اينزمينه پيشنهاد مى دهند دفاع از حوزه اسلام است ، زيرا ارتداد، نفاق و هجومعوامل بيگانه و خصوصا روم كه يك بار در جنگ موتة قدرت مقاومت سپاه اسلام را مشاهدهكرده بود، مدينة را تهديد مى كرد، و قبل از رحلت ، بهدليل نگرانى از حال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اجراى فرمان را به تاءخيرانداختند، در حالى كه نگرانى قبل از رحلت ، مسئله جايگزينىرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود، كه ذهن آنان را به خودمشغول مى داشت .(82) و بعد از رحلت نيز همين امر باعث شد كه در خواست لغو فرمان رابنمايند، زيرا بسيار بودند از بزرگان صحابة كه اين بيعت را نپذيرفته بودند، و مادر سقيه بنى ساعدة به آن اشاره اى خواهيم داشت . ما در سابق گفتيم(فصل 4 - 2) درست به همين دليل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تسريع در انجامماءموريت را مكرر يادآورى مى كرد، و نيز بهدليل تهديدى كه امپراطورى براى حوزه اسلام داشت ، نيز لازم بود ماءموريت سپاه اسامةانجام شود، و اگر در زمان حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم انجام مى شدچه بسا مى توان گفت ، با شناختى كه مردم از اميرالمؤ منين عليه السلام داشتند، هرگزاقدامات منفى عليه السلام را در ذهن خود حتى راه نمى دادند، به خصوص اينكه در اين مدتسپاه اسلام كار سپاهيان روم را به انجام رسانده و پيروزمندانه برگشته بودند، دربخش بعدى از نتيجه كار سپاه اسامة آگاه مى شويم ، و اكنون : 1- گفته شد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از رحلت خود آگاه بود،(83) ويا حداقل احتمال آن را مى داد، زيرا هر انسانى مخصوصا در سنين بالا، و بخصوص درحال بيمارى شديد، احتمال آن را مى دهد. 2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حوادث بعد از رحلت خود، و ارتداد و نفاق راپيش بينى مى كرد، زيرا علائم و نشانه هايى از آن حتى در زمان حياء پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم آشكار گرديده ، و حتى شورشهايى نيز صورت گرفته بود كه بهدستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعضى از آنها سركوب گرديد.(84) با توجه به همه اين مسائل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اصرار دارد سپاهاسامة حركت كند؛ چرا؟ زيرا همه اين خطرها از نظر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم قابل پيشگيرى است (چنانچه بعدا اين موضوع با حركت سپاه اسامة و برگشتپيروزمندانه ثابت شد) و هيچگونه اتفاق ناگوارى براى اسلام پيش نخواهد آمد. اما اگر تلاش آنان مؤ ثر واقع مى شد و سپاه اسامة از حركت مى ماند و در مدينه توقف مىنمود، خطر جدى حوزه اسلام را تهديد مى كرد و مؤ ثر واقع مى شد، زيرا امپراطورى رومبه حمايت نصارى نجران بر مى خاست ، و اختلافات داخلى از يك طرف ، مدعيان دروغينرسالت ، و ارتداد نيز وضع داخلى را آشفته و فقدانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و متلاشى شدن لشگريان اسامة ، خود باعث ازدست دادن نيروهاى نظامى شده و همه اينها دست به دست داده ، وضع خطرناكى به وجودمى آوردند، پس بايستى هر چه سريعتر اقدام نمود تا از همه اينمسائل جلوگيرى شود. محمد حسنين هيلكل گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ناحيه روم را موردبررسى دقيق و كامل قرار داده بود، و خطرهاى آن را پيش بينى مى كرد، و لازم مى دانستقدرت مسلمين را به مردم شام بنماياند، تا مبادا افرادى كه از شبه الجزيرة بيرون رفتهبودند، هوس بازگشت نمايند و با اهالى شبه جزيرة درگير شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه متوجه شود روم خود را آماده مى كند شبهجزيره را مورد هجوم قرار دهد، لشگرى تهيه مى بيند، و خود تا تبوك آنان را همراهى مىكند، روم از هيبت اين لشگر با درگيرى سختى به درون قلعه ها و دژهاى خود پناه مىگيرند. وليكن اين عقب نشينى هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راغافل نمى كند، اين گونه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كاملا متوجه ناحيهشمال شبه جزيزة العرب است ، مبادا خطرات گذشته ، در مردم نصاراى نجران ، كه ازپشتوانه قوى امپراطورى روم برخوردار است ، در شبه جزيزه آشوب ايجاد كند، و عليهكسانى كه نصرانيت را از نجران و سرزمين هاى ديگر عربى اخراج نموده اند وارد جنگشوند. به همين منظور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بعد از بازگشت از حجة الوداعطولى نمى كشد كه دستور مى دهد سپاهى به سوى روم حركت كند.(85) و با اين محاسبه كه از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صورت گرفته ،بهترين تصميم ، حركت هر چه سريعتر به سوى روم است تا ابتكارعمل به دست سپاه باشد و نه دشمن . شكنجه مسلمين : يكى ديگر از اهداف سپاه اسامة ، كه قطعا از ديدگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنيز پنهان نمانده ، نجات كسانى بود كه در سرزمين اسلام به آئين محمد گرويده و تحتشكنجه روميان قرار داشتند، و بطور طبيعى با اعزام سپاهيان اسامة به سرزمين شام وبدست آوردن پيروزى آنان نجات مى يافتند. زيرا امپراطورى روم ، هر كسى را كه به اسلام ايمان مى آورد مى كشت ، و يا تبعيد مىنمود، و يكى از آنان فرماندار (معان ) (يكى از شهرهاى مرزى اردن ، در مرز حجاز واردن ) مى باشد، او مسلمان شد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از آمادگى سپاهروم براى نبرد با مسلمين خبردار نمود، و امپراطورى روم كه از گرايش او به اسلام آگاهشده بود دستور داد او را به دار آويختند تا عبرت ديگران گردد.(86) نتيجه اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاه بهمسائل حجاز، و آگاه به مسائل برون مرزى بود. آن هم نه از طريق وحى بلكه بصورتعادى . 12 - 2 - اجتهاد در مقابل نص اصولا اجتهاد (به معناى استنباط، و يا قياس و به راءى خودعمل كردن ) در صورتى است كه دستور صريح و آشكارى وجود نداشته باشد، و دراينجا دستور صريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وجود دارد، و بايد تعبدا اجراشود، ديگر جاى استنباط و قياس و نظر شخصى رااعمال كردن وجود ندارد، گذشته از آنكه اگر با ديدگاه وسيع سياسى اوضاع منطقه ، وماوراء خطوط حجاز را مد نظر بگذرانند، پر واضح و آشكار است كه بهترين تصميم همانبود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اتخاذ كرد كه آن را به تاءخير انداختند، وباز هم مى خواهند آن را بار ديگر به تاءخير اندازند. زيرا حركت سپاه در اين موقعيت : 1- قدرت مسلمين را براى دشمن به نمايش مى گذاشت ، 2- دشمن داخلى كه عوامل بيگانه و نفاق و خودكامگى بودند، سرجاى خود مى نشاند زيرابا ديدن چنين نمايش و حركتى از شورش دست كشيده و يالااقل در انتظار نتيجه برخورد با دشمن برون مرزى بودند. ابوهويره گويد: چون اسامة به سوى روم حركت كرد و سپاه به هر قبيله اى كه از آنعبور مى كرد، افراد قبيله مى گفتند: اگر مسلمين استعداد و تجهيزات و آمادگى جنگى نمىداشتند، در اين موقعيت خاص سرزمين اسلام را رها نمى كردند، و به جنگى كه هنوز شروعنشده ، و جبهه اى كه آرام است نمى رفتند، پس بهتر است فعلا آنان را بهحال خود واگذاريم و منتظر نتيجه جنگ با روم باشيم .(87) و اگر اين فرمانقبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و در حالى بيمارى جنابش صورت مىگرفت ، افزون از نتيجه ياد شده ، نتيجه ديگرى مى داد. كه اگر پيامبر بيمار است ،خداوند بيمار نيست ، يعنى ما وابسته به عقيده و باور خود هستيم ، و باور ما اجراى فرمانرسول خداست ، چه او سالم باشد، و يا با بيمارى در بستر زنده باشد، و يا به عالمبقاء ارتحال نموده باشد، براى ما مهم اين است كه دستور او را اجرا كنيم ، و ابهت اينباور بيش از ابهت سپاهيان فراوان است .(88) قاضى القضاة عبدالجبار بن احمد، در مقام دفاع از اين حركت گويد: دستورات رسول خداوند كه به مصالح امور دنيوى ازقبيل جنگ تعلق مى گيرد، برانگيخته اجتهاد شخصى اوست ، و لازم نيست كه ناشى از وحىالهى باشد، چنانچه در احكام شرعية از وحى الهام مى گيرند، و ديگر اينكه مخالفتدستورات اجتهادى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از وفات اواشكال ندارد، گرچه مخالفت دستورات اجتهادى او در زمان حياتش جايز نيست ، زيرا اجتهادشخصى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اجتهاد ديگران بهتر است .(89) سيد مرتضى (رض ) در پاسخ گويد: اين ادعا كه دستورات پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در جنگها و مسائل مربوط به آن از اجتهاد شخص آن حضرت صورت مى گرفت ،و از وحى الهى نبود ادعاى صحيحى نيست ، به خداوند پناه مى برم از اينكه اين ادعا راصحيح بدانيم . زيرا جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از امورى كه بهمصالح دنيوى اختصاص داشته باشد نبود، بلكه به دين و مصالح آن ارتباط بسيارزيادى داشت ، زيرا پيروزى هاى حاصله باعث عزّت و شوكت اسلام ، و تعالى كلمه اى آنمى گرديد. و مسائل جنگى همانند خوردن و آشاميدن و خواب و از اينقبيل مسائل نبود. زيرا چنين مسائلى ارتباط با دين ندارد، و ممكن است اين گونهمسائل ناشى از راءى شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باشد، و اگر جنگها وامور متعلقه به آن ، با ارتباط زيادى كه با دين دارد ناشى از اجتهاد شخصى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم باشد، در احكام شرعى نيز بايد اجتهاد و راءى پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم جايز باشد، در حالى كه چنين نيست . به فرض اينكه دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در امور جنگى ، الهامگرفته از اجتهاد شخصى او باشد، مخالفت با فرمان اجتهادى پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بعد از وفات پيامبر نيز جايز نمى باشد، چنانچه مخالفت با چنين دستوراتىدر دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز جايز نمى باشد، و هر دليلى كهدر اين مورد هست ، بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز وجود دارد.(90) زيرا اجتهاد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از مرگ پيامبر(ص ) نيز از اجتهادديگران برتر است ، چنانچه اجتهاد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حياتشبرتر از ديگران بود، و گمان من بر اين است كه علت اينكه بين دو حالت زندگى ومرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تفاوتقائل شده اند اين باشد كه مخالفت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه زندهاست ، متضمن نوعى اذيت و آزار است نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، اذيت وآزار پيامبر نيز جايز نمى باشد زيرا خداوندمتعال گويد: (شما حق نداريد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را اذيت و آزارنمائيد).(91) و بعد از مرگ ، ديگر اذيت و آزارى نخواهد بود.(92) در پاسخ ابن ابى الحديد بايد گفت : اگر دليل اطاعت از دستورات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ممنوعيت ايذاء و آزاررساندن به او مى بود، و فرض مى كرديم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد ازمرگ از نافرمانى امّت رنج نمى برد، و اينكه دستورات اجتهادى پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم بيانگر مصالح واقعى و نفس الامرى نمى باشد، و مفاد آيه : ( و ما ينطق عنالهوى ان هو الا وحى يوحى ) (93) (از روى هواى نفس (اجتهاد شخصى ) سخن نمىگويد و آنچه مى گويد، وحى الهى است ). صرف نظر نماييم ، و نيز آيه ( مااتيكم الرسول فخذوه ، و ما نهاكم عنه فانتهوا) :(94) آنچهرسول خدا دستور مى دهد بپذيريد، و از آنچه نهى مى كند خوددارى نمائيد، را كناربگذاريم ، و آن را دليل وجوب اطاعت از فرامينرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ندانيم ، با وجود فقط همين كلام الهى ، چگونه مىتوان بين دستورات اجتهادى او در حال زندگى و مرگ تفاوتقائل شويم ، و نيز بين احكام و غير احكام فرق بگذاريم ، مگر در آن مواردى كهدليل و قرينه اى باشد كه بعضى از دستورات مخصوصى دوران زندگى پيامبر اسلاماست ، و برخى شامل هر دو زمان مى باشد، به خصوص درمثل مورد اعزام سپاه اسامة كه شرايط تفاوتى نكرده ، و زمانى چند از صدور آن نگذشتهاست . و قطع نظر از همه اين دعاوى ، مسلمين اوائل ، يعنى همانهايى كه اين دستور متوجهآنان شده ، اين دستور جنگى را فرمانى الهى و ناشى از وحى آسمانى دانسته اند: ابوبكر گويد: سوگند به آنكه جان من در اختيار اوست ، اگر درندگان مرا پاره پارهكنند، سپاه را به انجام ماءموريتش وادار خواهم كرد، زيرارسول خدا(ص ) كه بر او وحى آسمانى نازل مى شود، فرمان مى دهد ماءموريت سپاه اسامةرا انجام دهيد.......(95) ابن ابى الحديد، در اين رابطه گويد: اين كه سيد مرتضى (ره ) تفاوتى بين دو حال زندگى و مرگ نگذارد، طبق قاعده و قياساست ، جز اين كه مخالفت با دستورات اجتهادى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، دراحكام ، و يا در جنگ و جهاد طبق اجماع مسلمين در حال حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمجايز نمى باشد، و هيچ يك از مسلمين در آن اختلاف ندارند، و مخالفت آن را بعد از مرگجايز ندانسته اند.(96) به چه دليل بين موضوعات اجتهادى ، و احكام اجتهادى ، بعد از مرگ پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم تفاوت قائل شده اند، اگر مخالفت با احكام اجتهادى جايز نيست ،مخالفت با موضوعات اجتهادى نيز جايز نمى باشد و اگر مخالفت با موضوعات اجتهادىدر حال حيات جايز نيست ، بعد از مرگ نيز جايز نمى باشد، و اگر مخالفت بعد از رحلترا جايز بدانيم ، مخالفت قبل از رحلت را نيز بايد جايز بدانيم . ديگر اينكه اين چه اجماعى است كه مسلمين هم دوران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم با آن مخالفت نموده و احكام صادره از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در موردجنگ و امور جنگى منحصر به دوران زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداستهاند، و تفاوتى بين مرگ و زندگى پيامبر(ص ) در اين گونه موارد (به فرض اجتهادىبودن دستورات جنگى ) قائل نشده اند. هنگامى كه عمر از ابوبكر درخواست عزل اسامة را از فرماندهى مى نمايد، ابوبكر برمىخيزد و ريش عمر را بدست گرفته مى گويد: مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند خطاب ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منصب فرماندهى را به او واگذار نمود، و تو ازمن مى خواهى او را عزل نمايم .(97) در حالى كه تغيير فرماندهى از لغو اصل ماءموريت آسانتر است ، و نيز فرماندهى اسامةبراى يك ماءموريت خاص و در زمان و شرايط خاص بوده است ، اما پيشينيان كه به خاطرمخالفت با دستورات پيامبر اكرم بعد از وفات از آنها دفاع مى شود، خود تفاوتى بيندو حالت قائل نشده ، و لذا ابوبكر و عمر تا دم مرگ اسامة را امير خود مى دانستند.(98) گرچه اين خود يك نوع دوگانگى در عمل و گفتار است ، عملا خواستارعزل اسامة بوده ، و در گفتار او را تا دم مرگ بجز امير صدا نمى كردند.(99) اسامة از ابوبكر سؤ ال مى كند: تو خود چرا در سپاه شركت نمى كنى ؟ و او پاسخ مىدهد: مى بينيد مردم با من چه كرده اند؟(100) اسامة به دنبال عده اى كه از فرماندهى او خشنود نبودند فرستاد و به آنان سخت گرفتو آنان را وادار كرد تا در سپاه شركت نمايند.(101) اگر اجراى دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را بعد از وفاتش واجب نمىدانستند، اسامة از كسى كه فعلا خليفه مسلمين است ، اما قبلا وجوب شركت در سپاهشامل او نيز بوده ، چنين چيزى را نمى خواست ، و نيز از كسانى كه قبلا در سپاه بوده اندنمى خواست كه بايد همگى شركت ، و جالب اينكه ابوبكر به اسامة مى گويد: من بهتو امر و نهى نمى كنم ، آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواسته است انجامده .(102) يعنى دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به قوت خود باقىاست . 13 - 2 - كناره گيرى از سپاه مورخين و آثارنويسان يادآور شده اند، كه پس از بيعت با ابى بكر و حركت سپاه اسامةبراى جنگ با روم تنى چند از سپاه كناره گيرى نمودند، از آن جمله ابوبكر و عمر هر دوبا سپاه نرفتند، در حالى كه چنانچه گذشت ، دستورشامل همه مهاجرين اول و چهره هاى سرشناس انصار بود.(103) كناره جويى ابوبكر ازسپاه كه روشن است ، به دليل اينكه او در مركز خلافت (مدينه ) باقى ماند، و اما نمونههايى از اسناد تاريخى درباره كناره جويى عمر از سپاه اسامة : 1- محمد بن عمرو واقدى گويد: ابوبكر به خانه اسامة بن زيد رفت تا از او بخواهدعمر در سپاه شركت ننمايد، و اسامة با اين درخواست موافقت مى كند.(104) 2- محمد حسنين هيكل : از اسامة درخواست شد، تا عمر را از شركت در سپاه خود معاف دارد، تادر مدينه مشاور ابوبكر باشد.(105) 3- ابن اثير: ابوبكر به اسامة مى گويد: اگر صلاح بدانيد، به وسيله عمر مرا يارىكنيد؟ اين كار را انجام دهيد.(106) 4- ابن سعد: ابوبكر با اسامة مذاكره كرد تا به عمر اجازه دهد از سپاه كناره جويى كند،اسامة نيز عمر را از شركت در سپاه معاف داشت .(107) 5 - ابن كثير: ابوبكر آزادى عمر را از اسامة درخواست نمود، پس اسامة او را به خاطرابى بكر آزاد ساخت .(108) 6- طبرى : ابوبكر به اسامة گفت : اگر صلاح بدانيد مرا به وسيله عمر يارى نمائيد،اسامة نيز با درخواست او موافقت كرد.(109) 7- يعقوبى : ابوبكر به اسامة دستور مى دهد با لشگر خود حركت نمايد، و از اودرخواست مى كند عمر را به او واگذارد، اسامة به او مى گويد: پس خود چه مى كنى(مگر نمى خواهى با سپاه بيايى )؟ ابوبكر پاسخ مى دهد، مى بينيد مردم با من چه كردهاند، پس عمر را به من واگذار و خود حركت كن .(110) اين بود نمونه اى از گزارش آثارنويسان درباره عدم شركت برخى از اصحاب در ضمنسپاه اسامة . از اين روايات و به خصوص برخى از آنها متوجه اين نكته مى شويم كه شركت در سپاهاسامة را حتى بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امرى واجب مىشمردند به گونه اى كه خليفه را نيز از آن استثناء نمى نمودند. و سؤال اسامة از ابى بكر كه چرا خود در سپاه شركت نمى كند، بيانگر اين حقيقت است كهلااقل ديدگاه اسامة كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را به عنوان فرماندهسپاه برگزيده بود، حضور ابى بكر را در مدينه ضرورى نمى بيند، و گرنه اين سؤال را از او نمى نمود. بنابر اين دفاع از كناره جويى آنان از سپاه اسامة بهدليل نياز مركز به وجود آنان پذيرفته نيست . گفته اند: ابوبكر و عمر به جهت تشييد دولت محمدى و حفظ خلافت كه حفظ دين واهل ديانت به آن بستگى دارد از سپاه اسامة كناره جويى نمودند. قاضى القضاة عبدالجبار معتزلى گويد: كسانى كه صلاحيت امامت داشتند، و در ضمن سپاهاسامة بودند، لازم است از سپاه كناره جويى كنند تا از ميان آنان كسى را براى امامتبرگزينند، و هرگاه قبل از بيعت و انتخاب چنين چيزى جايز باشد، بعد از انتخاب نيزجايز خواهد بود. و نيز گويد: دليل اينكه مانع شركت عمر در سپاه شدند، نياز ابوبكر به وجود عمر بودو اين كه كسى نمى توانست ، جايگزين او شود، و عدم شركت او در سپاه به ايندليل كه براى دين احتياط آميزتر از شركت او در سپاه است .(111) قاضى القضاة گويد: مخالفت ابى بكر با دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر شركت با سپاه اسامة ، و يا مخالفت در اجراى فرمانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گناه به شمار نمى آيد، و براى اين منظور چنددليل آورده كه پاره اى از آن را در سطور گذشته بيان كرديم(فصل 11 - 2)، و برخى از آن را در اينجا يادآور مى شويم ، گويد: اگر امام به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نصب شده ، مخالفت با دستورپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از او جايز است ، و همچنان است اگر با انتخابمردم صورت گرفته باشد. سيد مرتضى در پاسخ او گويد: مخالفت با دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى كسى كه از جانب پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نصب شده است ، جايز نمى باشد، و حق ندارد نصب كند كسىرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او راعزل نموده ، و عزل نمايد آن كه را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نصب نمودهاست .(112) و به همين جهت است كه ابوبكر و عمر، در امر بازگرداندن مروان بن حكم رانده شدهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت مى كنند، و در پاسخ مى گويند: كسى راكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تبعيد نمود، به او اجازه ورود به مدينه نمىدهيم .(113) و نيز ابوبكر در پاسخ پيشنهادعزل اسامة از فرماندهى از سوى عمر، صريحا مى گويد: هرگز آن كه رارسول خدا نصب نموده عزل نخواهم نمود. ابن ابى الحديد گويد: شايد اسامة به ابى بكر براى ماندن او در مدينة اجازه دادهباشد، و او ماءمور است كه از اسامة اطاعت نمايد.(114) بايد گفت : اولا مشاهده نموديم كه اسامة نيامدن ابوبكر را مورد سؤال قرار داد، ديگر اينكه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به شركت در سپاهاسامة خطاب به عموم افراد بوده است و شامل فرد فرد سپاه اسامة مى شود، و هر كدام بهطور مستقل ماءموريت دارد برنامه سپاه را اجرا كند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خطاب به همه افراد كه ماءموريت دارند در سپاه شركت كنند مى فرمايد: ( نفذواجيش اسامة ) : ماءموريت سپاه اسامة را اجرا كنيد، بنابراين در واقع دو دستور صادرفرموده ، فرماندهى سپاه را به اسامة واگذار نمود، و دستور بعدى اجراى ماءموريت سپاهتوسط همه افرادى كه در سپاه شركت داشتند، اسامة مى تواند از حق فرماندهى خوداستفاده كند، و به هر كه مايل باشد اجازه دهد شركت نكند، اما دستور دوم به قوت خودباقى است مگر اينكه اسامة از شركت بعضى جلوگيرى نمايد. بنابراين گرچه اسامةاجازه دهد كه برخى در سپاه شركت نجويند، اما دستور دوم هر يك افراد را به شركت درسپاه ملزم مى دارد. 14-2- سرانجام سپاه پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مسلمانانى كه در پايگاه جرف درزير پرچم اسامة قرار داشتند وارد مدينه شدند، و بريدة بن الحصيب با پرچمفرماندهى اسامة خود را به در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رساند وپرچم را در آنجا نصب نمود، و چون امر بيعت با ابى بكر به انجام رسيد، به بريدةدستور داد به خانه اسامة برود و پرچم را پايين نكشد، مگر اينكه كار جنگ تمام شود. بريدة گويد: پرچم را به خانه اسامة بردم ، سپس آن را با خود به شام بردم در حالىكه پرچم برافراشته بود، پس از آن با پرچم برافراشته به خانه اسامة برگشتم ،و پرچم همچنان در خانه اسامة بود تا اينكه اسامة بدرود زندگى گفت .(115) چون عرب خبر وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دريافت نمودند، و آنانىكه از اسلام برگشتند، ارتداد خود را اعلام نمودند، ابوبكر به اسامة گفت : همان راهىرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را به آن امر كرده بود، برگزين . ومردم به پايگاه جرف رفته در آنجا تجمع نمودند. اين دستور براى بزرگان مهاجريندشوار بود، و به همين جهت عمر و عثمان و سعد بن ابى وقاص و ابوعبيدة بن الجراح وسعيد بن زيد به نزد ابى بكر آمده و به او گفتند: اى خليفهرسول خدا، عرب از هر طرف بر عليه تو شوريده ، و تو نبايد به هيچ وجه سپاه را ازخود دور نمايى ، آنان را براى جنگ با مرتدين مهيا نگهدار، كه به وسيله سپاه مرتدين راگوشمالى دهيد، و گروهى ديگر گفتند ما اطمينان نداريم از اينكه مدينه مورد تهاجم قرارنگيرد، و بر زن و بچه ها بيم داريم ، اگر جنگ با روم را به تاءخير مى انداختى تااينكه اسلام استقرار يابد، و ارتداد به جاى خود برگردد، و يا با شمشير نابودشوند، پس از آن اسامة را به ماءموريت خود اعزام داريد، زيرا ما از جانب روم خاطر جمعهستيم . ابوبكر پس از اين كه سخن همه آنان را شنيد، گفت : آيا ديگر كسى چيزى ندارد بگويد؟گفتند: نه ، همه آنچه را خواستيم بگوييم شنيدى ، ابوبكر در پاسخ آنان گفت :سوگند به آنكه جان من در دست اوست ، اگر گمان من بر اين باشد كه درندگان مرا درمدينه پاره پاره كنند، ماءموريت سپاه را به انجام خواهم رساند، و من آغازگر آن نيستم ،زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه وحى آسمان بر او فرود مى آيد دستورداده است و مى گويد: ماءموريت سپاه را به انجام رسانيد، وليكن از اسامة مى خواهم بهعمر اجازه دهد در ميان ما باشد، زيرا ما از او بى نياز نيستيم ، به خدا سوگند نمى دانمكه آيا اسامة با اين درخواست موافقت مى كند يا نه ، به خدا سوگند من او را مجبور نمىكنم اگر خود بخواهد انجام دهد. پس مردم دانستند ابوبكر تصميم دارد سپاه را اعزامنمايد. آنگاه ابوبكر به طرف منزل اسامة رفت ، و با او در مورد عمر سخن گفت ، اسامة نيزموافقت كرده و سپس ابوبكر به منادى خود دستور داد: ندا كند، تصميم من بر اين است كههيچ كس از سپاه اسامة تخلف نكند، آنانى كه در زمانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او پيوسته بودند، زيرا اگر خبردار شومكسى در خروج سستى نموده است ، او را پياده به او خواهم رساند، و بهدنبال تعدادى از مهاجرين كه در مورد اسامة بحث داشتند فرستاد، و بر آنان سخت گرفت ،و آنان را وادار نمود با اسامة خارج شوند، و حتى يك نفر از شركت در سپاه خوددارىننمود. و ابوبكر، اسامة و ديگر مسلمانان را بدرقه نمود، و آنان سه هزار نفر بودند ويك هزار اسب به همراه داشتند و ابوبكر ساعتى در كنار اسامة حركت كرد، سپس با او وداعنموده ، و به او گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به تو وصيت نموده(چگونه رفتار نمايى ) پس سفارشات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به انجامرسان ، زيرا من به تو امر و نهى نمى كنم ، و تنها دستوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را اجرا مى كنم .(116) دنباله روايت را از طبرىنقل مى كنيم : سپس ابوبكر به آنان گفت : توقف كنيد، من به ده چيز شما را سفارش مى كنم ، آنها رادر نظر داشته باشيد، خيانت نكنيد، غل و غش نداشته باشيد، فريبكارى ننمايد، دست و پاقطع نكنيد (مثله نكنيد)، كودك خردسال و پير كهنسال و زن را نكشيد، درختى را قطع نكنيد،به آتش نكشيد، درخت باردارى را قطع نكنيد، گاو و گوسفند و شترى را مگر براىخوردن مكشيد، و به زودى با مردمى برخورد خواهيد نمود كه در صومعهمشغول به عبادت هستند، آنان را به حال و كار خود رها كنيد.(117) و به اين گونه بالاخره سپاه اسامة حركت مى كند، و بعد ازچهل روز بدون اينكه به كسى لطمه اى وارد شده باشد، پيروزمندانه به مدينهبازگشت نمود، و در هنگام بازگشت به قبيله اى از مردم قضاعة كه مرتد شده بودند،برخوردى پيدا مى كنند كه با پيروزى و بدست آوردن غنائم به نفع مسلمين تمام مىشود.(118) شعار مسلمين در اين پيكار (يا منصور امت ) بود(119) بيست روزطول نمى كشد كه مسلمين به بلقاء (در شام ) حمله مى كنند و انتقام موته را از آنان مىگيرند و اسامة نيز قاتل پدر را مى كشد و پيروزمندانه پس از بيست روز به مدينه بازمى گردند، در حالى كه پرچمى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى اوبسته بود، در دست داشت .(120) خبر پيروزى مسلمين به گوش هرقل مى رسد، در هنگامى كه در حمس بود، مشاورين خود رافرا خواند، و به آنان گفت : اين همان چيزى بود كه من شما را از آن برحذر مى داشتم ، واز من نپذيرفتيد، عرب به گونه اى نيرومند شده كه از مسافت طولانى يك ماه مى آيد وبه شما شبيخون مى زند و در همان ساعت باز مى گردد، و زخمى هم بر نمى دارد،برادرش گفت : اكنون سپاهى مى فرستم كه در بلقاء ماندگار شود، و او سپاهى بهبلقاء فرستاد و در آنجا ماند تا اينكه لشگريان اسلام در دوران ابوبكر و عمر به شامآمدند، و آنجا را فتح نمودند.(121)
|
|
|
|
|
|
|
|