|
|
|
|
|
|
فصل فيصل روزى فيصل دوم ، پادشاه عراق به نجف رفت . مقامهاى رسمى از حكيم خواستند تا بهرسم ديرين در حرم حضرت امير مؤ منان عليه السلام بهاستقبال شاه شتابد و جاى خالى سيد ابوالحسن را - كه بهدليل بيمارى در لبنان به سر مى برد - پر كند. آن بزرگوار همراه دو تن از استادانحوزه به ملاقات فيصل شتافت و مراسم بخوبى پايان يافت . (573) چندسال بعد شاه ديگربار عزم نجف كرد و مقامهاى رسمى حكيم را بهاستقبال خواندند. ولى مرجع بيدار شيعه نپذيرفت .عبدالرسول خالصى ، فرماندار كربلا، خود به ديدار حكيم شتافته ، گفت : آقا! منشيعه ام ، اين كار شما اهانت به من است ، به مصلحت شيعه نيست . حكيم فرمود: اين كار من خدمتى به همه شيعيان عراق است . ما بخشى از جواهرات گنجينههمايونى نيستيم تا هر چند گاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند. من باراول به ديدارش شتافتم تا مشكلات مردم را با وى در ميان نهم ؛ ولى گويا موضوع جدىنيست و تا كنون هيچ اقدامى انجام نداده است . هدف از اين سفر تبليغ شخصى است . من نمىتوانم بخشى از جواهرات گنجينه همايون باشم .(574) آن بزرگوار در دفاع از كيان اسلام بدين امر بسنده نكرد، بلكه در برابر لوايح ضداسلامى فيصل مردانه ايستاد و از تصويب آنها جلوگيرى كرد. (575) علاوه براينوقتى نيروهاى دولتى به مؤ منانى كه در حمايت از مصر، عليه فرانسه ، انگليس واسرائيل به راهپيمايى پرداخته بودند، يورش برده گروهى را مجروح و زندانىساختند، مرجع روشن بين شيعه ضمن نامه اى بهفيصل انزجار خود را از اين كردار اعلام داشت و به عنوان اعتراض به مجروح و زندانىكردن مؤ منان از حضور در نماز جماعت چشم پوشيد. در پى اين اقدام همه نمازهاى جماعت نجفتعطيل شد و موجى از اعتراض و اعتصاب بيشتر شهرها را فرا گرفت . دولتيان ناگزيرپوزش خواسته ، زندانيان را آزاد ساختند.(576) جماعة العلماء با كودتاى 1958 م دفتر پادشاهى در عراق بسته شد و شيوه جديدى از ديكتاتورى بانام جمهورى بر كشور سايه افكند. مرجع روشن بين شيعه كه از سياستهاى پشت پردهاستعماگران آگاه بود، مخابره تلگراف براى عبدالكريم قاسم ، رهبر كودتا سرباززد و بدين ترتيب خود را در برابر نظام جديد قرار داد. اندكى بعد كودتاگران لزومكنار نهادن حجاب را اعلام داشتند و از انتشار كتابهاى اسلامى در اين موضوع جلوگيرىكردند. رهبر بيدار شيعه در برابر اين حركت استعمارى واكنش شديد نشان داده ، پيامكوبنده اى براى مسؤ ولان فرستاد. به گونه اى كه آنان ناگزير عقب نشسته ، اجازهچاپ آثار دين باوران را صادر كردند. (577) سرور فقيهان نجف ، كه اعتقادات مردم رادر معرض خطر مى ديد نمايندگان بسيار به شهرهاى مختلفگسيل داشت و سايه مرجعيت خويش را تا دورترين نقاط عراق گسترش داد.فعال ساختن مسجدها، برگزارى گردهمايى بزرگ مذهبى و ايجاد شبكه اى از كتابخانههاى زنجيره اى در سراسر كشور بخشى از برنامه هاى آن فقيه پاكراءى در پاسدارىاز مرزهاى اعتقادى مردم به شمار مى آيد.(578) علاوه بر اين مرجع حكيم امت براى رويارويى با حزبها و گروههاى سياسى ساختهاستعمارگران تدبيرى تازه انديشيد. آن بزرگ مرد حزب دعوت اسلامى را، كه توسطحضرات آيات سيد محمد باقر صدر، سيد مرتضى عسكرى ، سيد مهدى حكيم ، سيد محمدباقر حكيم ، سيد محمد حسين فضل الله شيخ محمد مهدى شمس الدين و گروهى ديگر ازبزرگان حوزه نجف بنياد نهاده شده بود،(579) تقويت كرد (580) و باتشكيل ((جماعة العلماء)) كه بسيارى از چهره هاى سرشناس حوزه نجف در آن شركتداشتند، (581) حوزه كهنسال حريم اميرمؤ منان عليه السلام را از چشمى بيدار و دستىتوانا در عرصه سياست ، فرهنگ و اجتماع عراق برخوردار ساخت . مرجع بزرگ شيعه درپى اين تحركات ، فتواى مشهور كفر حزب كمونيست را صادر كرد. ترجمه اين فتوا، كهدر پاسخ به نامه يكى از پيروانش نوشته شده ، چنين است : بسم الله الرحمن الرحيم پيوستن به حزب كمونيست جايز نيست . اين كار كفر و بى دينى بوده ، موجب گسترشكفر و بى دينى است . خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ كند و بر ايمان وتسليمتان بيفزايد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته محسن حكيم 17 شعبان 1379(582) در پى اين پيام مردم ، گروه گروه ، حزب كمونيست را ترك گفتند و سرزمين عراق ازخطر سقوط در گرداب كمونيزم جهانى رهايى يافت . ولى اين پايان تحركات مرجعبيدار نجف نبود. آن بزرگ مرد براى فرود آوردن ضربه نهايى بر پيكر كمونيستهاضمن پيامى به شهيد صدر لزوم نگارش كتابى در مقايسه كمونيزم و اسلام را يادآوردشد. پس از اين پيام بود كه شهيد سيد محمد باقر صدر كتاب گرانسنگ ((فلسفتنا)) رابه رشته نگارش كشيد.(583) فلسطين سال 1338 براى مسلمانان سالى ناگوار بود. سده سرانجام پرده هاى تزوير كنار زده، رژيم اشغالگر قدس را به رسميت شناخت . مرجع بيدار شيعه ضمن نامه اى به آيةالله بهبهانى در تهران ، نگرانى خويش را آشكار ساخت . علاوه بر اين آن بزرگواربهره گيرى از كمكهاى مردمى در راه آزادى فلسطين را ستود و دورى مسلمانان از اسلام راسبب اصلى مشكل فلسطين شمرد.(584) سفر سبز در چهاردهم رمضان 1341 ق . كودتاى خونى طرفداران عبدالسلام عارف به بار نشست وعارف همراه هم پيمانان بعثى اش اداره عراق را در دست گرفت . در روزهاى آغازين اينحركت شوم بسيارى از مردم كوچه و خيابان در خون خويش فرو غلتيدند و اعضاىگروههاى اسلامى با امواج سركوب روبرو شدند. (585) نمايندگان دولت از مرجعمسلمانان خواستند تاتلگراف دولت تاييدى به عبدالسلام بفرستد. ولى او، كه حزببعث را مى شناخت ، از اين كار خوددارى كرد. و به عنوان اعتراض ، ابراز وجود در برابرخودكامگان بعثى و روحيه بخشيدن به دين باوران سفرى الهى را سازمان داد. (586) اودر اين سفر همراه بسيارى از استادان ، دانشوران و مؤ منان نجف از كربلا، كاظمين ، سامرا،بغداد ديدار كرد و پس از حدود يك ماه ، ديگر بار به نجف گام نهاد. اين سفر، كه همه جابا حضور يكپارچه مردم همراه بود، (587) در واقع نوعى هشدار به كودتاگرانشمرده مى شد. در پى اين مانور بزرگ مردمى كودتاگران به قدرت اسلام پى برده ، تلاشهاىگسترده اى براى ارتباط با آية الله العظمى حكيم آغاز كردند. ولى مرجع بيدار شيعههرگز اجازه ديدار و بهره گيرى از نام خويش را به آنها نداد.(588) عبدالسلام اندك اندك بر امور كشور چيرگى يافت ، رقيبان را يكى پس از ديگرى از ميانبرداشت و بعثيان را از مراكز قدرت دور ساخت . او براى دست يابى به حمايت مردمى ازكردار بعثيان در روزهاى آغازين كودتا، ابراز انزجار كرده ، خود را پيرو اسلام نماياند،و براى از ميان بردن قدرت و عظمت مرجعيت تدبيرى ديگر انديشيد. تدبيرى كه بابرافراشتن پرچم قوم گرايى آشكار شد. در ديدگاه اواهل سنت همه اعرابى با نژاد اصيل بوده ، شيعيان همگى غير عرب و فارس شمرده مىشدند و او ماءمور نجات و سربلندى اعراب بود. مرجع بيدار شيعه در برابر اين حركتاستعمارى ايستاد. هياءت بلند پايگان بغداد را با اعتراض به قوم گرايى و احكام خلافاسلام از خويش رنجاند و ديدار با رهبر كودتا را به لغو ضد دينى مشروط ساخت.(589) مجموعه اين برخوردها عارف را به خشونت فزونتر كشاند؛ در نتيجه بسيارى از پيروان ونمايندگان مرجع حكيم امت تعبيد يا زندانى شدند. پيوند مرجع بيدار شيعه با مردم و دانشوراناهل سنت چنان بود كه عارف بزودى خود را در برابر مردم و حتى روحانياناهل سنت يافت ، بنابراين ترجيح داده به ملايمت روى آورد و حوزه و گروههاى اسلامى رابه حال خود رها كند. در چنين شرايطى عبدالسلام عارف در حادثه سقوط هواپيماى اختصاصى اش درگذشت وبرادرش عبدالرحمان عارف اداره كشور را به دست گرفت . در روزگار او كشور سمتفضاى باز سياسى هدايت شد. حزبهاى كمونيست و بعث ، كه توسط عبدالسلام ازعرصه سياست رانده شده بودند، ديگر بار فعاليت آشكار خويش را آغاز كردند. مرجعيتشيعه در نخستين گام براى مردمى شدن نظام فرزندش محمد مهدى را نزد نخست وزيرفرستاد، تا پيام مهمش را به دستگاه حاكم ابلاغ كند. پيام كوتاه و روشن بود: ... بايد نظاميان كنار گذاشته شوند و شوراى رهبرى سه نفره زمام كشور را بدستگيرد. ما آماده ايم تا توافق كنيم شما يكى از آن سه نفر باشيد.(590) هر چند نخست وزير پيشنهاد مرجع نجف را نپذيرفت ، و عراق را از نيكبختى محروم ساختولى فضاى باز سياسى ؛ جنگ اعراب و اسرائيل - كه به شكست اعراب انجاميد - و تدبيرمرجعيت شيعه ، روحانيان را از محبوبيت و توانى روزافزون بر خوردار ساخت . پاسخدادن به تلگراف عبدالرحمان عارف و يادآورى لزوم وحدت براى رويارويى باصهيونيزم ، برپايى محفلهاى بزرگداشت براى شهيدان جنگ در كربلا، بصره ، نجف وبغداد، فرستادن هياءت هايى مركب از دانشمندان شيعه و سنى به كشورهاى گوناگونبراى بررسى مساءله فلسطين و موقعيت مسلمانان بخشى از تدبيرهاى آن رهبر فرزانهبود. تدبيرهايى كه امواج جمعيت را سمت خانه اشگسيل داشت و شعارهاى ((سيد محسن قاعدنا و النجف عاصمتنا)) - سيد محسن حكيم رهبر ما ونجف پايتخت ماست - در همه جا پراكند ساخت . (591) گفتگو با شيطان ناگفته پيداست كه مرجع حكيم شيعه تنها به عراق نمى انديشيد در اين سالها مطرحشدن ((لايحه انجمنهاى ولايتى و ايالتى )) در ايران و نيز پس از مدتى يورشمزدوران آمريكا به مدرسه فيضيه آن رهبر فرزانه را در اندوه فرو برد. بنابراينضمن فرستادن تلگرافهاى گوناگون ناخشنودى خويش از حوادث ايران را آشكار ساخت.(592) آمريكا كه از آينده خويش بيمناك بود براى مهار قدرت مرجعيت شيعه سفيرش را، به همراهبرخى از بلندپايگان سفارت آمريكا در بغداد، نزد سيد فقيهان نجفگسيل داشت . سفير آمريكا گفت : اين وضع - حكومت عبدالرحمان عارف - برترين وضعسياسى عراق است . از اين نظام چه مى خواهيد... مرجع بيدار امت يك جلد ((منهاج الصالحين )) - رساله علميه آن بزرگوار - به سفير داده، فرمود: اين است آنچه ما مى خواهيم . (593) با اين پاسخ زنگهاى خطر براى استعمار به صدا در آمد. آنها در انديشه نيرويى براىرويارويى با حكيم و قدرت افسانه اى حوزه بودند و البته براى اين ماءموريت نيرويىمناسبت تر از حزب بعث وجود نداشت . جمهورى تزوير سرانجام نقشه هاى استعمارگران جامه عمل پوشيد و حزب بعث با كودتا به قدرت دستيافت . مرجع بيدار شيعه كه بعثيان را نيك مى شناخت ، بى درنگ ، عشاير، دانشوران ومردم اهل سنت را در يك جبهه گرد آورد تا در انجام واكنشهاى مناسب يارى اش دهند، ولىسياست كودتاگران آن فقيه روشن بين را از واكنش منفى بازداشت . حزب بعث ، كه بهچيزى جز حذف اسلام از كشورهاى عربى نمى انديشيد، به پخش پيوسته قرآن و مراسمعزادارى سالار شهيدان از راديو و تلويزيون پرداخت . (594) حكيم ناگزير سياست صبر و انتظار پيش گرفت . به نمايندگانش فرمان داد از هرگونه سازش يا رويارويى با كودتاگران بپرهيزند و خود نيز از پذيرش صدامخوددارى كرد.(595) مدتى بعد چون كودتاگران اركان قدرت خويش را مستحكم يافتند. پرده از چهره زشتخويش برداشته ، ضمن اطلاعيه اى ((ارتجاع دينى )) را بزرگترين مانع در برابراحزاب خواندند. (596) در پى اين اطلاعيه تهاجم آشكار دولت بر مرزهاى دين آغاز شدبرخى از مؤ سسات فرهنگى مذهبى مصادره گرديد. (597) و خدمت وظيفه براى همه حتىطلاب الزامى شد.مرجعيت شيعه فرزندش را براى اعتراض به تلاشهاى دولت نزد احمدحسن البكر فرستاد و چون اين اقدام را بى ثمر يافت ، تصميم گرفت خود به بغدادرفته ، كارگزاران استعمار را گوشمالى دهد. بنابراين مردم را به يك همايش بزرگمذهبى فرا خواند در اين گردهمايى بزرگ ، كه در صحن حضرت على عليه السلامبرگزار گرديد، اطلاعيه مهم مرجعيت شيعه توسط فرزندش محمد مهدى حكيم خوانده شد.نگاهى گذرابه بخشهايى از آن اطلاعيه سودمند مى نمايد: ... اى مسلمانان !... نجف شما مستحكم ، جهادگر و استوار در راه امامان معصوم ايستاده است ...همه مردم مى دانند از زمانى كه اعتقادات و جانهاى امت مورد تجاوز و ستم قرار گرفت وهويتشان را آماج ستمهاى اجتماعى ، اقتصادى ، قومى و ملى واقع شد حوزه علميه به رهبرىمرجعيت تنها جايى بود كه سخن حق را هميشه مى گفت و بزودى نيز اين كلمه حق را خواهدگفت ...(598) نظام كه خطر را درك كرده ، زمان را در رويارويى با دشمن نيك مى شناخت ، در يورشناگهانى گروهى از روحانيان را دستگير كرده ، زير شديدترين شكنجه هاى قرار داد وتا در برابر خبرنگاران به جاسوسى خود و سيصد تن از روحانيان و مؤ منان سرشناسمانند سيد محسن حكيم ، امام خمينى ، سيد موسى صدر اعتراف كند.(599) شرايط روز به روز دشوارتر مى شد. مرجعيت شيعه پس از رايزنى با جمعى ازروحانيان بغداد راه پايتخت پيش گرفت تا به وضعيت موجود پايان دهد. گروهى ازسران نظام به اميد كارگر افتادن تهديدها و اقدامهاى خشن دولت حضور مرجع حكيم امترسيدند ولى با قاطعيت آن رهبر فرزانه روبرو شدند، بويژه آنكه آن روزها مصادف باتولد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود و دلوت هر گونه جشن و بزرگداشت راممنوع مى دانست . حكيم ضمن اعتراض شديد به اين امر (600) درباره دستگيريهاىپياپى روحانيان و دين باوران به اتهام جاسوسى گفت : اين كار درستى نيست ؛ اين لكهدار كردن عراقيان در سطح جهان است . شما مى گوييد اينها كه گرفته ايد همهجاسوسند، دنيا مى بيند در اين كشور فرهنگيان ، استادان و پزشكان جاسوسند آنگاه باخود مى انديشد كشورى كه گروههاى ممتازش جاسوس باشند،حال باقى مردم آشكار است اگر بگويد اين افرا فكرشان با ما و سياست ما مخالف است ،معقول مى نمايد ولى اينكه ما مخالف است ، معقول مى نمايد ولى اينكه مى گوييد همهجاسوسند، ممكن نيست .(601) آن بزرگوار در ديدار با فرستاده احمد حسن البكر، كه وى را به دستگيرى تهديد مىكرد، فرمود: اينك نفرت مردم از شما به اندازه اى رسيده است كه اگر به شما دست يابند، با گلولهنمى كشند، زيرا به اندازه بهاى گلوله نمى ارزيد، بلكه شما را با دندانهايشان مىكشند.(602) پرده آخر سرانجام بعثيان آخرين بخش از داستان ساختگى جاسوسى را به نمايش گزارند ((مدحتالجاج سرى )) يكى از دستگير شدگان بر صفحه تلويزيون آشكار شده ، بهجاسوسى خود و سيد مهدى حكيم اعتراف كرد. روز بعد نيروهاى دولتى به بهانه ايجادفشار بر سيد مهدى محل زندگى مرجع شيعه را محاصره كردند و پس از چندى آن رهبركهنسال را در حالى كه تحت مراقبت بود با اتومبيل دولتى به كوفه فرستاده ، خانهاش را زير نظر گرفتند و تلفن و آب و برقش را قطع كردند. البته اين پايان بىحرمتى ها نبود. در نجف چماقداران بعثى به خيابانها ريختند، به خانه مرجع مسلمانانيورش بردند و در دو ديوارش را با گل و كثافات آلوده ساختند.(603) پس از اين واقعه دستگيريها فزونى يافت و اندكى بعد فقيه حكيم عراق بهدليل بيمارى رهسپار لندن شد. سيد مهدى كه پيشتر از كشور خارج شده بود، نيمه شبخود را به بيمارستان رساند و پس از سلام درباره نتيجه حركت مرجعيت در عراق با پدرگفتگو كرد. مرجع روشن بين شيعه گفت : درست است كه من بر آنها پيرو نشدم ... ولى مىدانم مردم عراق مرا دوست دارند. مظلوميتى كه مردم عراق آن را درك كرده اند. دست كه براىده سال در خاطرشان خواهد ماند و از پذيرفتن حزب بعث پيشگيرى خواهد كرد. هر چند نمىتوانم ده سال ديگر زندگى كنم ولى خاطره ام باقى مى ماند و مانع پيشرفت حزبخواهد شد.(604) پس از مدتى حكيم به بغداد بازگشت و سرانجام در 27 ربيعالاول 1390 ق . برابر با 1348 ش . براى هميشه ديده از جهان فرو بست . (605)مردم عراق در تشييعى ، كه در تاريخ آن كشور بى نظير بود، پيكرش را به نجفانتقال دادند و در كنار كتابخانه اى كه خود بنياد نهاده بود، به خاك سپردند.(606) آن بزرگوار كتابها، مسجدها، كتابخانه ها و مدرسه هاى بسيارى از خويش به يادگارنهاد. يادگارهايى كه در كنار انبوه شاگردان دانشور(607) و فرزندان شجاع وپاكدلش گنجينه آثار آن مرجع وارسته را پديد آوردند. گنجينه اى پر از نام شهيدانجاويد سيد محمد باقر صدر، سيد محمد مهدى حكيم ، سيد عبدالهادى حكيم ، سيد عبدالصاحبحكيم ، سيد علاءالدين حكيم و سيد محمد حسين حكيم در شمار تابناكترين گوهرهاى آن جاىدارند. علامه امينى متوفاى 1349 ش . مصلح نستوه سيد على رضا سيد كبارى ميلاد نور زمين و آسمان تبريز نورباران بود. بوى گل محمدى در فضاى شهر پيچيده بود. بوىبهار مى آمد. تبريز در شبى رؤ يايى به سر مى برد. صداى حمد وتهليل و تكبير از همه جا بلند بود. على عليه السلام آن شاهكار آفرينش از خداى كعبهمولودى خواسته بود، خجسته ، تا ياد حماسه بزرگ غدير را زنده كند. باغبان آفرينش ، نداى على عليه السلام را چگونه بى پاسخ مى گذاشت ؟ على عليه السلام نور خدا، اميد امت ، فيض حق بود. دعايش مستجاب مى گرديد. خطه شيران، تبريز به اميد طلوع بامدادى بود كه ناگه بانگ تكبير مؤ ذن ، شب را شكست و از نورخبر داد. هزار و سيصد و بيست سال از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، از مكه به مدينهمى گذشت كه ((آقا ميرزا احمد)) صاحب پسر شد. سر به خاك سائيد و طلوع آفتابزندگى در خانه اش را سپاس نهاد. در كنار بستر كودك جاى گرفت ،بغل كرد، بوسيد و بوئيدش . اشك شوق از ديدگانش بسان مرواريدى بر گونه كودكغلطيد. سيماى طفل با جذبه و نورى كه در آن بود. پدر را از خود برده بود. چشم از رخفرزند برنمى داشت . پدر نام فرزندش را ((عبدالحسين )) ناميد تا در سير امامت وشهادت و حماسه و ايثار گام نهد و بدين صورت عشق وافر خود به پيشواى سومشيعيان را از خود متبلور ساخت . سوره تربيت روزها گذشت . فرزند به دوره اى از زندگى رسيد كه مى توانست تعاليم پدر را بهجان بپذيرد. او ديگر به بازى كه توجه شده بود و در عالمخيال سير مى كرد. مى خواست بداند بياموزد و در هستى انديشه كند. نخست آموزه هاى مادررا فراگرفت . آيات قرآنى و سوره هاى كوتاهى كه با اوزان مخصوص جان او راصيقلى مى داد. تا نوبت به تعاليم پدر شد. آقا ميرزا احمد از دانشمندان نامى تبريزكه در سال 1287 هجرى قمرى در قريه ((سردها)) از نواحى تبريز متولد شده بود.از سال 1304 براى ادامه تحصيل به شهر آمده و بعد از فراگيرى مقدمات ، در محضردرس علامه بزرگوار مرحوم حاج ميرزااسدالله حضور يافت . و به مرتبه اى از دانش پژوهشى رسيد كه صلاحيت علمى آن بزرگ از طرف زعيم بزرگوار حضرت آية اللهميرزا على آقاى شيرازى و فقيه برجسته حاج ميرزا على ايروانى مورد تاءييد واقع شد. علم و عمل از وى شخصيتى برجسته ساخته بود. حسن سيرت ، آراستگى طبيعت وپرهيزكارى وى زبانزد خاص و عام بود.(608) وى اكنون تربيت فرزند خويش را بر عهده مى گرفت تا به نيكى به بار آيد و با دينمحمدى و آئين علوى آشنا گردد. عبدالحسين به چنين پدرى افتخار مى كرد و خداى را سپاسمى گفت كه در خانه علم و تقوا تولد يافته و تربيت مى شود. آموزش علوم توسط پدر شروع شد و در طى سالها آموزش ادبيات فارسى و عربى ،منطق ، فقه و اصول انجام گرفت . عبدالحسين همانگونه كه دروس متداول حوزه هاى علميه را فرامى گرفت و به حفظ اشعارى چون ((الفيه ابن مالك )) درعلم نحو مى پرداخت ، در ساله هدايت پدر، اشعارى هم از بزرگان دين حفظ كرد. از اولين شعرهايى كه پدر، فرزند و شاگردش را به آموختن و حفظ آن تشويق كرد،شعرى از حضرت على عليه السلام بود.(609) او مى دانست همانگونه كه براى علم نحو ابياتى قرار داده شده است تا با حفظ آنهااصول آن علم به آسانى در دست باشد، بايداصول اعتقادات را هم از اين طريق به شاگردان مكتب توحيد آموخت . عبدالحسين كتابهاى مختلفى در حديث و اعتقادات را نزد پدر خواند و از آنها بهره برد. ومسايل مشكل را با استاد در ميان نهاد و به حال آنها پرداخت . اهتمام به قرآن و حديث ، بهخصوص به نهج البلاغه ، وى را عاشق امام على عليه السلام كرد. چه نيك به يادداشتآن سخن گرانمايه را كه : ((هيچ آيه اى در قرآن كريم نيست كهاول آن ((يا ايها الذين آمنوا)) باشد، مگر آنكه على ابن ابيطالب عليه السلام سردارمخاطبان آن آية و امير و شريف و اول ايشان است )). (610) قرآن و نهج البلاغه دو كتاب گرانقدر براى اينمحصل جوان بود. وى اين دو كتاب را بارها مطالعه كرده و در معانى آن دقيق شده بود.گاهى در مطالعه اين دو كتاب مى گريست و نم نم اشك برگونه اش جارى مى شد و چوندرى گرانمايه در سينه وى نهان مى گرديد. جد وى ((مولى نجفعلى )) مشهور به ((امين الشرع )) از اهالى آذربايجان بود كهسال 1275 هجرى قمرى متولد شده و خويشتن را به علم و ادب و پاك و پرهيزكارىآراسته بود. آن بزرگ شيفته جمع آثار ائمه اطهار عليه السلام بود. از آنجا كه از ادبفارسى و تركى بهره وافر برده بود، قصايدى چند به اين دو زبان داشت . خانوادهعبدالحسين به مناسبت شهرت جدش به ((امينى )) معروف شده بود. (611) عبدالحسين هم راهى را در پيش گرفته بود كه امين شرع و مدافع اسلام ناب محمدى وعلوى باشد. قيام سرو عبدالحسين چهارده ساله بود كه شيخ محمد خيابانى بر ضد استعمار شوم انگليستان قيامنمود. پيش از نهضت خيابانى ، انقلاب مشروطيت روى داده بود، انقلابى كه مردم تبريز درآن نقش مهمى بر عهده داشت . اينك خيابانى به پاس حرمت خون شهيدان ، با قيامى ديگرمى خواست با كج روى ها مقابله نمايد. لذا شانزدهم رجب 1338 هجرى قمرى برابر هفدهمفروردين 1299 هجرى شمسى بر ضد دولت ارتجاعى وثوق الدوله و امپرياليستهاىانگليسى قيام كرد. اين قيام به شهرهاى ديگر آذربايجان هم سرايت نمود و اداراتدولتى يكى پس از ديگرى به تصرف انقلابيون در آمد. شش ماه اداره شهر بر عهدهكميته ملى به رهبرى خيابانى بود. مبارزى كه با انگليس ، روس ، آلمان عثمانى مقابلهكرده و از استقلال موضع برخوردار بود. با سقوط وثوق الدوله ، مشيرالدوله پيرنيا به نخست وزيرى رسيد و حاجىمخبرالسلطنه هدايت را به تبريز فرستاد تا آن مجاهد خستگى ناپذير را دفع نمايد.عصر بيست و هشتم ذيحجة الحرام مركز انقلابيون از بين رفت و بعد از سه روز وى را درخانه شيخ حسن ميانجى به شهادت رساندند. عبدالحسين كه با سخنان شيخ و انديشه و افكار متعالى وى آشنايى داشت ، چون ديگردوستدارانش عزا گرفت و از پدر آموخت كه بايد پس از قيام و شهادت با مكتب دعاء فرهنگسياسى اجتماعى اسلام را در جامعه نشر داد. هجرت عشق سال 1342 هجرى بود. عبدالحسين بيست و دوسال در كنار پدر با نشست و برخاست او و درسهاى علمى و عملى اش ، با اسلام و قرآنآشنا شده بود و از محضر بزرگان ديگرى چون جناب حاج سيد محمد مؤ لف ((مصباحالساكين )) مشهور ره ((مولانا)) و جناب حاج سيد مرتضى خسروشاهى صاحب ((اهداءالحقير در معنى حديث غدير)) و جناب شيخ حسين مؤ لف ((هدية الانام )) بهره هاى علمىبرده بود. عشق به امام على عليه السلام و علاقه به تحصيلات عالى وى را به كوى عشق هدايتكرد. ((نجف اشرف )) شهرى كه سابقه تاريخى آن بر همگان روشن است . حوزه علميهنجف از دير باز جايگاهى براى رشد و تعالى دانشجويان علوم اسلامى بود و اينكمسافر عاشق مى خواست به شهر علم وارد شد. عبدالحسين داستان هجرت با پدر در ميان نهاد. پدر بر قامت برومند نظرى انداخت و باديدگانى اشكبار بر هجرت فرزند پاسخ مثبت داد. پدر از نداى امام آگاه بود و ازجاذبه على عليه السلام حكايات فراوانى به خاطر داشت . چگونه مى توانست عاشق رااز معشوق دور نگاه دارد؟كه او بى عشق افسرده مى شد و اين بر پدر سخت گران بود.پدر لذت ديدار و همنوايى با فرزند را از دامن شست و وى را به امام على عليه السلامبخشيد و فرزندش امام حسين عليه السلام همانگونه كه فرزند از لذات مادى به حياتجاويد رو آورده بود. امينى هواخواه على عليه السلام بود و خود مى دانست كه على عليه السلام او را به شهرخويش فرا خوانده است از اينرو ملامت سرزنشگران و كوردلان را به هيچ انگاشت و زيرلب زمزمه مى نمود:
ملك در سجده آدم ، زمين بوس تو نيت كرد
|
كه در حصن تو لطيفى ديد بيش از حد انسانى
| شهر نجف با سابقه ديرينه از عصر شيخ طوسى مهد علم و تقوى و فضيلت بود وبزرگ دانشگاه عالم تشيع محسوب مى گشت و با آشفته بازارى كه در ايران - در - آغازكودتا و سپس سلطنت رضاخان - به وجود آمده ،محل مناسبى براى تحصيل به شمار مى رفت . و امينى در صدد بود با تحصيل در عتبات به جهاد علمى پردازد، عالمى فريادگر شود ومسير حق را تداوم بخشد. وى با هجرت به نجف در صدرتكميل معارف الهى بود. از اينرو در مكتب درس حضرات آيات سيد محمد فيروز آبادى -متوفى 1345 هجرى قمرى - و سيد ابوتراب خوانسارى - متوفى 1346 هجرى قمرى -حاضر شد: سپاه شقايق شيخ مصلح سرزمين عشق ، امينى در روزگارى به شهر على ابن ابيطالب عليه السلاموارد شده بود كه با از هم پاشيدن امپراطورى عثمانى ، عراق به دست انگليسهاى ناپاكافتاده بود. وى هنوز شهداى انقلاب مشروطيت را به خاطر داشت كه با مظلوميتى ديگر مواجه شد و درصدد برآمد تا ياد شهيدان راه فضيلت ، امت متفرق اسلامى را به وحدت و اخوت اسلامىدعوت نمايد. چرا كه خون شهيدان رايج ترين سكه تاريخ بشريت در راه آزادى واستقلال و امت اسلامى است . و اين سكه طلايى نه در ضرابخانه هاى آزاديخواهان ، بلكهدر ضرابخانه هاى مستبدان به نفع امت اسلام زده شده است . علامه امينى زندگى شهداى راه حق و فضيلت را اولين تاءليف خويش قرار داد تا با جمعآورى گلهاى بوستان فضيلت امت اسلامى را به بزرگ آرمان الهى سوق دهد. آرمانوالايى كه براى تحقق آن رادمردان بسيارى وضوى خون ساخته بودند و در محراب عشقبه نماز ايستادند. علامه امينى در اولين تاءليف خويش ابداع و ابتكارى به كار برد كه پيش از آن كسىبه انجامش موفق نشده بود. با تاءليف گرانبهاى ((شهداء الفيضيه )) گوى سبقت رااز همگان ربوده و بر گذشتگان و معاصران خويش برترى يافت . از كتابهاى قديمىكه در معرض نابودى و فراموشى بود گزارشاتى درباره علماى گذشته و قريبالعهد فراهم آورده و به جاودانگى رساند. بدين منظور بار سفر بسته و كشورها پيموده تا با رنج بسيار، كه براى هر كس تحمل پذير نيست ، اين مجموعه از شرح حال را گرد آورد. كتابخانه هاى ايران و عراق رازير پا گذاشته و در كتابهاى خطى كمياب بهدنبال مردانى گشته كه به راه حق شهيد گشته اند، وى پس از صرف سالها و ماهها اينمهم را به انجام رساند (612) و پس از اين تاءليف به عنوان مجاهدى نستوه زبانزدخاص و عام شد. برخى از دانشمندان اسلامى كه با تقريظهاى خود اين اثر جاودانه را ستودند عبات انداز: 1 - بزرگ مرجع شيعه آية الله سيد ابوالحسن اصفهانى 2 - آية الله العظمى حاج آقا حسين طباطبايى قمى . 3 - آية الله شيخ محمد حسين غروى اصفهانى . 4 - علامه محقق شيخ آقا بزرگ تهرانى . به اين ترتيب علامه امينى ، با ((شهداء الفضيله )) مواضع صد و سى تن از علماى دينو پيروان على عليه السلام و آل على عليه السلام را از قرن چهارم تا چهاردهم به رشتهتحرير در آورد. تا امت اسلامى همچنان سرفراز و استوار درمقابل فتنه هاى دشمنان ايستادگى نمايند. زمانى كه استعمارگران با ترتيب دادن جنگهاى جهانى در صدد برآمدند تاملل اسلامى را مورد تجاوز قرار داده و جزو مستعمرات خويش در آورند. امينى با تاءليفكتاب شريف شهداءالفضيلة بزرگ اسوه هاى شجاعت و ايثار را درمقابل مردم غيور مسلمان سامان داد و آنان را به پايدارى و استقامت فرا خواند. در اين دوره است كه مجتهد مجاهد تبريز، آقا ميرزا صادق تبريزى (1274 - 1351) عليهفساد و استبداد رضاخانى نهضت را شكل مى دهد و آية الله العظمى حاج آقا حسين قمى(1282 - 1366) نهضت خراسان را رهبرى مى نمايد (613) و آية الله كاشانى كهتازه از عراق و جبهه جنگ عليه انگليس به ايران آمده است ، حركت سياسى خود را درمقابل استبداد رضا خانى آغاز نموده است . غواص بحر معانى علامه امينى به عنوان محدث ، مفسر، فيلسوف و متكلم و فقيه دست به تحقيقات دامنه دارىمى زند. شيخ بزرگوار در صدد است فلسفه سياسى اسلام را در هر صورت ممكن براىمردم كوچه و بازار هم قابل فهم نمايد. هر چه كه بعضى از بزرگان علم هم از آنغافل مانده اند. با تحقيق و تعليق بر كتاب ((كامل الزيارات )) ابن قولويه قمى كه از مشايخ شيعهمحسوب مى گردد، معتبرترين متون زيارات را در اختيار امت اسلامى قرار مى دهد و باتاءليف عععع ((ادب الزائر لمن يمم الحائر))عععع كه شرح آداب زيارت حضرت امامحسين عليه السلام است ، فلسفه زيارت را بيان مى دارد. در اين باره شيخ مصلح ، عبدالحسين امينى سالهاست كه در پاى مكتب درس اساتيد بزرگىنشسته و فقه و اصول و فلسفه و كلام اسلامى را فراگرفته است . از اين رو ((ثمراتالاسفار)) را در دو جلد فراهم مى آورد و بر((رسائل )) و ((مكاسب )) شيخ اعظم انصارى حاشيه مى نويسد. همچنين رساله اى درباره ((نيت )) مى نگارد و رساله اى در بيان ((حقيقت زيارت ))، تابه علماى پاكستان پاسخ داده باشد و ((رساله اى در علم دراية الحديث )). علامه امينى با تاءليفات گرانقدر خويش بنيه علمى و نهاد وقاد خود را در معرضمعاصران قرار مى دهد و از حضرت آية الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى و حضرتآية الله علامه حاج ميرزا محمد حسين نائينى و حضرت آية الله العظمى شيخ عبدالكريمحائرى و حضرت آية الله شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى ، اجازه اجتهاد دريافت مى دارد.و به زادگاه خويش تبريز باز مى گردد تا امين الشرع ديار خويش باشد. امادل او ديگربار آهنگ نجف مى كند. اينك او رو به قرآن كريم آورده است تا برنامه زندگى بشر و سعادت و خوشبختى وكام روائى وى را از كتاب الهى استخراج نمايد. شاگرد مكتب وحى آياتى از كتاب مبين رابر مى گزيند و به تفسير آن مى نشيند. - سوره اعراف ، آية 172، ((ميثاق الاول )) - سوره اعراف ، آية 180 - سوره واقعه ، آية 7 - سوره مؤ من ، آية 11 آنگاه ععع ((العترة الطاهرة فى الكتاب العزيز))عععع را مى نگارد و حق اولويت ومولويت خاندان رسالت را تبيين مى نمايد. شهر آرمانى غدير تاءليف رسالات گوناگون ، جان شيفته وى را خوشنود نساخت . لذا بر آن شد، مدينهفاضله اسلامى را به صورت منقحى امت اسلامى عرضه دارد و داستانسال دهم هجرت را در خاطره ها زنده كند و آن زمانى است كه استعمارگران با حيله هاىخاص خود امپراطورى عثمانى را از بين برده اند و در عرصه عقيدتى دولت سنى مذهبى راكه به عنوان حكومت اسلامى بر سرزمين پهناورى حكومت مى كرد، از صحنه خارج ساختهاند. علامه امينى به عنوان آسيب شناس اجتماعى ، اينگونه تشخيص داد كه بازوال دولت عثمانى نبايد به دولتهاى استعمارگر اجازه داد، تا جايگزين دولت ولوظاهر اسلامى شوند. از ديدگاه او، امت اسلام كه با زوال دولت 623 ساله عثمانى روبرو گشته است ، وتلخى هاى بسيار چشيده ، بهتر است ، نظام مدينه فاضله اسلامى را كه در آناصل بنيادى غدير مطرح است ، تجربه نمايد. نظامى كه پيامبر جز به آن سفارشنفرموده است . علامه امينى با تاءليف ((الغدير)) خاطرات عصر نبوى را تجديد مى كند، عصرى كهسرورى از آن امت قرآنى است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله رهبرى آن را بر عهدهدارد و بعد از خود، ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را معرفى كرده است . امينى ، احياگر سنت نبوى ، با ((الغدير)) جلوه هاى شوكت و عظمت امت اسلامى را در خاطرهها زنده مى دارد و اصل اصيل و محور حكومت قرآنى ، جريان غدير خم را يادآور مى شود. امينى در عصرى زندگى مى كند كه شكست دولت عثمانى روى داده است . شكستى كه اگر((اصل غدير)) و رهبرى امت آنگونه كه پيامبر اسلام و قرآن كريم فرموده ، اجرا مىگرديد، روى نمى داد و انگليس را جراءت آن نبود كه عراق را جزء مستعمرات خويشدرآورد. امينى احياگر مدينه فاضله قرآنى ، با قرآن و حديث و شعر و حماسه ، مبانى فلسفهسياسى اسلام را به جهانيان ابلاغ نمود. وى علاوه بر اينكه با رجوع به قرآن و سنت ورعايت موازين ((سند شناسى )) و ((نقد حديث )) حقائق غيرقابل انكارى را پيش چشم امت اسلامى نهاد و مساءله اختلافاهل يك كتاب و قبله را از ميان برداشت . جهانيان را به اين مساءله واقف ساخت كه فلسفهامامت و رهبرى از اصول شناخته شده تشيع ، از مبانىاصيل اسلامى است كه با رعايت آن حكومت اسلامى برقرار مى گردد، آنگونه كه در صدراسلام رسول اعظم الهى و امير مؤ منان با تكيه به ايناصل ، حكومت اسلامى را بنياد نهاده و حيات سياسى اسلام را استمرار بخشيدند. علامه مصلح با نقد آثار و تاءليفات كسانى چون ((ابن تيميه ))، ((آلوسى ))،((قصيمى )) و ((رشيد رضا)) در صدد برآمد وحدت و اخوت اسلامى را در جهان اسلامبگستراند و تخمهاى نفاق و تفرقه را بخشكاند. وى در پى اسناد حديث غدير، بيست وچهار كتاب تاريخى ، بيست و هفت محدث و چهارده مفسر قرآن و هفت متكلم اسلامى را مى يابدكه به نقد حديث غدير پرداخته اند. آنگاه راويان حديث غدير از صحابه پيامبر صلىالله عليه و آله را به ترتيب حروف الفبا ذكر مى كند. وى يكصد و ده تن از اصحاب را نام مى برد كه حديث غدير را روايت كرده اند و به نامهشتاد و چهار تابعى اشاره مى نمايد. سپس طبقات راويان حديث غدير از علما را بر مىشمارد از علماى قرن دوم هجرى تا قرن چهاردهم سيصد و شصت تن را ذكر مى كند كه بهنقل از حديث شريف غدير موفق شده اند و علامه مجاهد براى يافتن مدارك معتبر بارها بهاقصى نقاط جهان مسافرت مى نمايد تا آنچه را كه از دين الهى در مورد خلافت كبرىفرود آمده ، به امت اسلام برساند. وى نخست در كتاب گرانقدر الغدير به آياتى كه درخصوص اميرمؤ منان على عليه السلام فرود آمده ، مى پردازد، برخى از اين آيات نورانىعبارتند از: آية تبليغ ، (614) آية اكمال دين (615) آيات سوره معارج (616) آية ولايت(617) سوره هل اتى . همچنين احاديث نبوى و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را باآميختگى شگرفى در آغاز و انجام سخن و يا در مقاماستدلال و تاءييد و تضمين يادآور مى شود كه بعضى از اين احاديث به قرار زير مىباشند: حديث غدير و ولايت ، حديث اخاء، حديث منزلت ، حديث ثقلين ، حديث على مع الحق و الحق مععلى ، حديث تبليغ ، حديث انذار العشيرة ، حديث ان عليااول من اسلم و آمن و صلى ، حديث ردالشمس ، حديث سد الابواب ، و صدها حديث ديگر كه درفضل و بزرگى وصى بر حق حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، بر زبانپيامبر اسلام جارى گشته است . دكتر سيد جعفر شهيدى كه خود در نجف و تهران از ياران آن فرزانه بود،نقل مى كند كه روزى علامه امينى به من گفت : ((براى تاءليف ((الغدير)) ده هزار جلد كتاب خوانده ام )). وى در ادامه سخن مى گويد: ((او مردى گزافه گو نبود. وقتى مى گفت كتابى را خوانده ام ، بدرستى خوانده و درذهن سپرده و از آن يادداشت برداشته بود)). (618) علامه نستوه پس از بررسى اسناد حديث غدير و اثبات واقعه مهم عصر نبوى ، شاعرانچهارده قرن را كه از سفره قرآن توشه برداشته بودند، به شهادت آورد. تا هم يادىاز نام آوران و مبارزان مكتب ارجمند علوى كرده باشد و همفضايل امام على عليه السلام ، وصى حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله را به اثبات رساند. وى ادب متعهد شيعى را يكىديگر از حجتهاى واقعه غدير دانست و براى فراهم آوردن شعر بزرگ مردان فضيلتسالها تلاش پيگير نمود. تا علاوه بر گردآورى شعر حماسه سرايان غدير، اشتباهاتعمدى محققين مغرض را بر ملا سازد. سال 1364 / 1324 چاپ اول كتاب الغدير در نجف آغاز مى شود و تا نه جلد آن به طبعرسيده و در سراسر ممالك اسلامى و غير آن منتشر مى گردد. با انتشار كتاب گرانمايه((الغدير)) سيل نامه ها و ستايشها به دانشمند فرزانه و علامه خبيرارسال مى شود. اين تقريظها گاه از دانشمندان بزرگ شيعه واهل سنت است و گاه از پادشاهان كشورهاى اسلامى . نكته واحدى كه در تمام ستايشها به چشم مى خورد. پذيرش غدير است به عنوان محورحركت اسلامى و بنيان حكومت دينى و مذهبى اسلام . پادشاهى فرصت طلب درصدد هستند تااين جنبش دينى را به نفع خود به پايان رسانند ولى دانشمندان از جايگاهى بىغرضانه به مساءله مى انديشند و در حقيقت زنجيرمتصل به وحى را بعد از قرنها به راهنمايى مصلح بزرگ حضرت علامه امينى مى يابند. شيخ محمد سعيد دحدوح از دانشمندان متتبع و امام جمعه و جماعت ((اريحا)) از نواحى حلبنامه اى اديبانه به مؤ لف ((الغدير)) نگاشته و در آن اينگونه مى گويد: ((آقاى من ، كتاب ، ((الغدير)) را دريافت كردم و آنرا مورد مطالعه قرار دادم ...قبل از آنكه در امواج انبوه معانى آن وارد شوم نيروى فكر و انديشه ام در آن شناور گشت وشمه اى از آن را با ذائقه روحى خويش چشيدم . احساس نمودم كه اين همان يگانه سرچشمهو منبع آب گوارائى است كه هرگز دگرگون نشود. اين منبع جوشان معانى از آب بارانصاف تر و گواراتر و از مشك خوشبوتر است ...)). (619) بوستان هدايت صاحب الغدير سال 1373 هجرى قمرى ، هشتسال پس از انتشار نخستين جلد ((الغدير)) به تاءسيس كتابخانه اى اقدام نمود كه نامآن را ((مكتبة الامام اميرالمؤ منين عليه السلام )) نهاد و در روز عيد غدير افتتاح كرد. آغاز فعاليت اين كتابخانه يا 42000 جلد كتاب خطى و چاپى بود. در تاءسيس اينكتابخانه نسخه هاى خطى از كتابخانه هاى معتبرى تهيه شد كه شمارى از آنها به قرارزير مى باشند. كتابخانه ناصريه ، 000/30 جلد كتاب ، لكنهو كتابخانه مدرسة الواعظين ، 000/20 جلد كتاب ، لكنهو كتابخانه سلطان المدارس ، 000/5 جلد كتاب ، لكنهو كتابخانه معتازالعلماء، 000/18 جلد كتاب ، لكنهو كتابخانه فرنگى محل ، 000/9 جلد كتاب ، لكنهو كتابخانه ندوة العلماء، 000/60 جلد كتاب ، لكنهو كتابخانه اميرالدولة ، 000/110 جلد كتاب ، لكنهو كتابخانه دانشگاه اسلامى عليگره ، 000/500 جلد كتاب ، عليگره كتابخانه عمومى رظلا، رامپو كتابخانه خدابخش ، 000/50 جلد كتاب ، پتنه كتابخانه عمومى دانشگاه عثمانى ، 000/111 جلد كتاب ، حيدرآباد كتابخانه عمومى آصفيه ، 000/125 جلد كتاب ، حيدرآباد كتابخانه سالار جنگ ، 000/52 جلد كتاب ، حيدرآباد و اين غير از آن كتابخانه هاى خصوصى و عمومى است كه در ايران و عراق ديده و استفادهشده بود. بايست هاى جهان تشيع علامه مصلح در طى سالهاى متمادى با جهان تشيع و تاريخ پرفراز و نشيب آن آشنائىكامل داشت . او به مقدار هر حرفى از كتاب الغدير تجربه اندوخته بود و نانوشته هايىداشت كه بايد در جامعه پياده مى شد، تا نظام اجتماعى ، نظام الهى گردد. زمانى كه علامه امينى را - دارالتبليغ قم - ديدن كرد و برنامه هاى آن مؤ سسه در اختيارايشان قرار گرفت ، فرمودند: بايد درسى تحت عنوان ((ولايت )) غير از آنچه كه در تدريس علم كلام و اعتقادات مطرحمى شود، به طلاب آموزش داده شود)). (620) اين جز از ژرف نگرى مصلح اجتماعى چيز ديگرى نيست . علامه امينى براى احياى بنيانفلسفه سياسى اسلام تدريس مبحث ولايت را امرى ضرورى تشخيص داده بود و آموزش آندر محدوده كتب كلامى و اعتقادى را كافى و وافى نمى دانست . وى با مشكلات تاءليف و نشر كتاب آشنا بود و در اين انديشه بود تا با تاءسيس((دارالتاءليف )) - خانه نويسندگان - رفاه مورد نياز محققين را در اين مكان فراهم آوردهو نويسندگان بدون هيچ آشفتگى خيال به تحقيق و تاءليفمشغول شوند و اگر تاءليف مناسب حوزه كارگردانندگان آن بود، خود به چاپ و نشر آناقدام نمايند. از طرفى ديگر در طى تاءليف الغدير به نشريات بسيارى در اقصى نقاط جهانبرخورد نموده بود كه درباره اسلام سخنى داشتند. علاوه در صدد بود مجمعى تاءسيسنمايد تا اين نشريات گردآورى شده و مورد ارزيابى قرار گيرد. مباحثى كه دربارهاسلام ، فرق اسلام ، تاريخ ، جغرافيا، فلسفه ، كلام ادبيات ، اخلاق ، حقوق ، اقتصاد،تفسير قرآن كريم ، سياست و حكومت و ديگر علوم و صنايع اسلامى و... مى شود به دقتمورد مطالعه قرار گيرد و سره از ناسره شناخته گردد. حضرت علامه امينى با مطرح نمودن ولايت و امامت و بحثهاى عميق علمى و كاوشگرانهپيرامون آن از نخستين متفكران اسلامى بود كه به ((ولايت فقيه )) در عصر غيبت رسيد وبحث و درس اختصاصى پيرامون آن را امرى لازم و ضرورى دانست . حكومت را از آن ولىفقيه به حساب آورد و گفت : ((ديگران غاصبند و اين مقام ، حق مسلم آن فريادگر است .))(621) و در جاى ديگر به صراحت هر چه تمام تر ندا برداشت : ((الامام الخمينى ذخيره الله للشيعة )). ((امام خمينى ذخيره خدا براى جهان تشيع است .)) چه او از طلوع فجر صادق خبر داشت و رسالتى كه بر دوش مجدد قرن نهاده شده بود.از اين رو شاگردى تربيت كرد چونان حضرت نواب صفوى تا حكومت علومى را فريادزند وبا ياران خويش پايه هاى حكومت غاصبان را به لرزه افكند.
|
|
|
|
|
|
|
|