|
|
|
|
|
|
191- امام صادق عليه السلام فرمود: منظور از دانشمند، كسى است كه از كردارش ،گفتارش را تصديق كند و كسى كه چنين نباشد، عالم نيست (كافى ، ص 44، ح 2، متن حديثدر كافى جاى (قوله ) با متن آن كتاب فرق دارد كه البته از نظر معنى تفاوتى پيدانمى كند). 192- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا علم همراهعمل است هركه بداند بايد عمل كند و هر كه عمل كند بايد بداند، علم ،عمل را صدا مى زند اگر پاسخش دهد، مى ماند وگرنه كوچ مى كند (كافى ، ج 1، ص55، ح 2). 193- اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون دانا شديد به آنعمل نماييد شايد هدايت شويد. دانشمندى كه برخلاف عملشعمل كند چون جاهل سرگردانى است كه از نادانى به هوش نيايد بلكه حجت بر او تمامتر و حسرت اين عالمى كه از علم خويش جدا شده بيشتر از حسرت جاهلى است كه در جهالتسرگردان است و هر دو سرگردان و خوابند (كافى ، ج 1، ص 56، ح 6). 194- اصطلاح عالم در اوّل اين حديث به اعتبار آنست كه اين شخص شباهت ظاهرى بهاهل علم دارد و بار دوم منظور عالمى است كه ازعمل فاصله گرفته و چون به علم خود عمل نمى كند نام علم از او برداشته شده است . 195- مردى خدمت حضرت سجاد عليه السلام آمد و مسائلى پرسيد و آن حضرت پاسخداد سپس بازگشت تا همچنان بپرسد. حضرت فرمود: درانجيل نوشته است كه تا به آنچه دانسته ايد،عمل نكرديد از آن چه نمى دانيد، نپرسيد. همانا علمى كه به آنعمل نشود غير از كفر داننده و دورى از خدا، نيفزايد (كافى ، ج 1، ص 56، ح 4). 196- حضرت صادق عليه السلام فرمود: خدا عملى را جز با معرفت نپذيرد مگر باعمل پس كسى كه معرفت دارد همان معرفت او را بهعمل دلالت كند و كسى كه عمل نكند، معرفت ندارد همانا برخى از ايمان از بعض ديگرشبه وجود مى آيد (كافى ، ج 1، ص 54، ح 2، در متن حديث بغض است ). 197- آيا تو را به شرط اينكه از آگاهى كه آموخته شده اى به من ياد دهى ،پيروى نمايم ؟ (66/كهف . 198- پروردگارا بر دانش من بيافزا (114/طه ). 199- ن - خ : تحقق . 200- ن - خ : در ذيل آيه شريفه (( فاذا فرغت فانصب . (پس چون فراغت يافتىبه طاعت كوشش نما، 7/انشراح ) 201- اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: همانا علم نزد اهلش نگهداشته شده و شماماءموريد كه آنرا از اهلش طلب نماييد (كافى ، ج 1، ص 53، ح 4). 202- امام كاظم عليه السلام فرمود: چون مطلبى براى شما پيش آمد كه حكم آنرا مىدانيد، و چون براى شما مطلبى پيش آمد كه حكم آنرا نمى دانيد با دست به لبهاى خوداشاره فرمود: يعنى سكوت كنيد يا حكم آنرا از دهان ما بجوييد. پس فرمود: خدا لعنت كنداباحنيفه را كه مى گفت على چنين است گفت و من چنينم ، اصحاب چنان گفتند و من چنين مىگويم . راوى گفت : اءصلحك الله ايا پيغمبر آنچه مردم نياز داشتند بطوركامل آورد؟ فرمود: آرى و آنچه را هم كه مردم تا قيامت به آن محتاجند، آورد. گفتم : آياچيزى هم از بين رفت ؟ فرمود: نه ، نزد اهلش محفوظ است . (كافى ، ج 1، ص 74، ح 13). 203- امامان عليهم السلام گنجهاى علم الهى هستند (كافى ، ج 1، كتاب حجت ، ص273، ح 2). 204- آن كس كه دوباه زاده نشود هرگز به ملكوت آسمانها نخواهد رسيد (در احاديثمثنوى ؛ شرح اصول كافى صدرالمتاءهلين ، ص 56، همچنين در لطائف معنوى ، ص 151؛شرح بحرالعلوم و شرح مثنوى حاج ملاهادى سبزوارى ، چاپسال 1374، ج 1، ص 130 آمده و به جاى حرف لم بالن آغاز شده است ). 205- حضرت صادق عليه السلام فرمود: روزى امام زين العابدين عليه السلام ازتقيه سخن به ميان آمد، آن حضرت فرمود: به خدا اگر ابوذر آنچه را دردل سلمان بود، مى دانست او را مى كشت درحالى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله ، بين آن دو عقد برادرى برقرار فرموده بود.بنابراين تصور شما درباره ساير مردم چيست ؟ همانا علم علماء سخت و دشوار است و آن راكسى غير از پيامبر مرسل يا ملك مقرب يا مؤ منى كه قلبش به ايمان امتحان شده است ،تحمل نمى كند و سلمان از علماء گرديد. زيرا او شخصى ازاهل بيت ما است و بهمين جهت او را جزء علماء محسوب نموديم .(اصول كافى ، ج 2، ص 254، ح 2). 206- سلمان از ما اهل بيت است (بحارالانوار، ج 22، ص 329، ح 38). 207- محبت سلمان به اهل بيت عليهم السلام موجب نسبت او با ايشان شد درحالى كهبين نوح و پسرش به واسطه نافرمانى پسر از پدر قطع نسبت گرديد. 208- او داراى كردارى ناشايست مى باشد (46/هود). 209- علماء وارثين انبياء هستند (كافى ، ج 1، ص 42، ح 1). 210- ن - خ ، چاپى : اخبار ندارد. 211- امام صادق عليه السلام فرمود: در على سنت هزار پيغمبر بود و علمى كه باآدم عليه السلام فرود آمد بالا نرفت و عالِمى نمى ميرد كه علمش از بين و علم به ارثمنتقل مى شود (كافى ، ج 1، ص 322، ح 4). 212- تو فقط هشدار دهنده اى و براى هر قومى هدايت كننده ايست (7/رعد). ابوبصير گويد به امام صادق عليه السلام اين آيه را: همانا تو فقط هشدار دهنده اى وبراى هر قومى هدايت كننده اى است ، عرض كردم . فرمود: هشدار دهندهرسول خدا صلى الله عليه و آله است و هدايت كننده على عليه السلام است . اى ابومحمد آياامروز هادى هست ؟ عرض كردم : آرى فدايت شوم . هميشه از شما خانواده ، هادى پس از هادى ديگر بوده تا به شما رسيده است . فرمود: خداتو را رحمت كند اى ابومحمد اگر چنين مى بود كه چون آيه اى درباره مردىنازل مى شد و آن مرد، مى مرد آيه هم از بين مى رفت كه قرآن تاكنون مرده بود ولىقرآن هميشه زنده است بر بازماندگان منطبق مى شود چنانچه بر گذشتگان منطبق مى شد(كافى ، ج 1، ص 272، ح 3). 213- و جن و انس را نيافريديم جز براى آنكه مرا عبادت كنند (56/ذاريات ). 214- روزى كه پرهيزگاران را به سوى خداى رحمان گروه گروه محشور مىنماييم (85/مريم ). 215- ن - خ : نيايد. 216- بگو: اين است راه من ، كه من و هركس از من پيروى نمود، با بينايى به سوىخودا دعوت مى كنيم (108/يوسف ). 217- بگو: آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند؟ بگو: خداستكه به سوى حق رهبرى مى كند، سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راهمى نمايد مگر آنكه خود هدايت شود؟ شما را چه شده ، چگونه داورى مى كنيد؟ و بيشترشانجز از گمان پيروى نمى كند ولى گمان به هيچ وجه آدمى را از حقيقت بى نياز نمىگرداند، آرى خدا به آنچه انجام مى دهند داناست (36، 35/يونس ). 218- با اين جوان - يعنى هشام بن حكم - صحبت كن ، گفت حاضرم ، سپس به هشامگفت : اى جوان درباره امامت اين مرد از من بپرس ؛ هشام از سوء ادب او نسبت به ساحت امامعليه السلام خشمگين شد بطورى كه مى لرزيد، سپس به شامى گفت : اى مرد آياپروردگارت به مخلوقش خيرانديش تر است يا مخلوق به خودشان ؟ گفت : بلكهپروردگار نسبت به مخلوقش خيرانديشتر است ، هشام : در مقام خيرانديشى براى مردم چهكرده است ؟ شامى : براى ايشان حجت و دليلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و اوايشان را با هم الفت دهد و ناهموارهايشان را هموار سازد و ايشان را از قانونپروردگارشان آگاه سازد. هشام : او كيست ؟ شامى :رسول خدا صلى الله عليه و آله است . هشام : بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله كيست ؟ شامى : قرآن و سنت است . هشام : قرآن و سنتبراى رفع اختلاف امروز ما سودمند است ؟ شامى : آرى . هشام : پس چرا من و تو اختلافكرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام به اينجا آمدى ؟ شامى خاموش ماند، امامصادق عليه السلام به او گفت : چرا سخن نمى گويى ؟ شامى گفت : اگر بگويم قرآنو سنت از ما رفع اختلاف مى كنند، باطل گفته اند زيرا عبارت كتاب و سنت معانى مختلفىرا محتمل است (چندجور معنى مى شود) و اگر بگويم اختلاف داريم و هريك از ما مدعى حقّ مىباشيم ، قرآن و سنت به ما سودى ندهند (زيرا كه هركدام از ما آنرا به نفع خويش توجيهمى شود)
219- امام هفتم عليه السلام : حجت خدا بر خلقش تمام نگردد مگر به وجود امام زندهكه شناخته شود (كافى ، ج 1، ص 250، ح 1؛ در متن حديث در كافى كلمه حتى آمده استدر آن صورت ترجمه چنين مى شود؛ حجت خدا بر خلقش تمام نگردد مگر به وجود امام تاشناخته شود). 220- خدا زمين را بدون عالم وانگذارد و اگر چنين نمى كرد حق ازباطل تشخيص داده نمى شد. (كافى ، ج 1، ص 252، ح 5). 221- امام صادق عليه السلام فرمود: زمين از حالى به حالى نگردد جز آنكه براىخدا در آن حجتى باشد كه حلال و حرام را به مردم بفهماند و ايشان را به راه خدا بخواند(كافى ، ج 1 ص 251، ح 3). 222- اگر دو نفر باقى باشند از آنها بر رفيقش امام و حجت خواهد بود. 223- در بعض اخبار رسيده است : تا كسى بر خداىعزوجل احتجاج نكند كه او را بدون حجت واگذاشته اشت (كافى ، ج 1، ص 253، ح 3). 224- ن - خ : حديثا. 225- دانشمنداو وارثان پيمبرانند براى اينكه پيمبرانپول طلا و نقره به ارث نگذارند و تنها احاديثى از احاديثشان بجاى گذارند هركه از آناحاديث برگيرد بهره بسيار برگرفته است . پس نيكو بنگريد كه اين علم خود را ازكه مى گيريد، زيرا در خاندان ما اهل بيت در هر عصر جانشينان عادلى هستند كه تغيير دادنغاليان و به خودبستگى خرابكاران و بدمعنى كردن نادانان را از دين برمى دارند(كافى ، ج 1، ص 39، ح 2). 226- ن - خ : جاهل . 227- امام صادق عليه السلام فرمايد: در كتاب على عليه السلام خواندم كه خدا ازنادانهاپيمانى براى طلب علم نمى گيرد تا آنكه از علماء پيمان گيرد كه به نادانان ،علم آموزند زيرا كه علم بر جهل ، مقدم است (يعنى خلقت موجودات عالم مانند لوح و قلم وملائكه و آدم بر خلقت مردم جاهل ، مقدم است و ابتدا خدا از آنها پيمان گرفته است سپس ازنادانان ). 228- همانا در نزد هر بدعتى كه بعد از من پيدا شود و بخواهد ايمان (مؤ منين ) راضعيف نمايد وليى از اهل بيت من موكل بر آن است كه از دين دفاع مى كند و به الهام الهىسخن مى گويد و حق را آشكار مى سازد و آنرا روشن مى نمايد و مكر و نيرنگ فريبكارانرا از بين مى برد و از مؤ منين ضعيف الايمان دفاع و حمايت مى نمايد، پس اى صاحبانبصيرت عبرت بگيريد و بر خدا توكل كنيد. 229- امام صادق عليه السلام فرمود: در آن زمانى كه پدرم اطراف كعبه مى نمود،مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوط او را قطع كرد و او را به خانه كنار صفاآورد و دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم ، آن مرد به من گفت : خوش آمدى پسرپيغمبر. سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت : خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس از پدرانش ! (سپس متوجه پدرم شد و گفت ) اى اباجعفر! اگر مى خواهى تو به من خير دهو اگر مى خواهى من به تو خبر دهم ، مى خواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم ، مىخواهى تو مرا تصديق كن يا من ترا تصديق كنم ، پدرم فرمود: همه اينها را مى خواهم (ويا هيچيك مخالف نيستم ) آن مرد گفت : سوال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى ، بهمن خبر دهيد: اين علمى كه در آن اختلاف نيست ، چه كسى آن را مى داند، پدرم فرمود: اما تماماين علم نزد خداى جل ذكره مى باشد و اما آنچه براى بندگان لازمست ، نزد اوصياء است ،آن مرد نقابش را باز كرد و راست نشست و چهره اش شكفته شد و گفت : من همين را مىخواستم و براى همين آمدم . به عقيده شما پيغمبر (در معراجهاى خود) بر خداىعزوجل وارد مى شد و وحى را ميشنيد و ايشان نمى شنوند، آن مرد گفت : راست گفتى پسرپيغمبر، اكنون مساله مشكلى از شما مى پرسم . بفرماييد كه اين علم بدون اختلاف ، چراهميشه آشكار نشود، چنانچه با پيغمبر آشكار مى گشت (چرا اوصياء گاهى تقيه مى كنند وواقع را بى پرده نمى گويند چنانچه پيغمبر مى گفت ) امام صادق عليه السلام فرمود:در آن زمانى كه پدرم اطراف كعبه مى نمود، مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوطاو را قطع كرد و او را به خانه كنار صفا آورد ودنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم ، آن مرد به من گفت : خوش آمدى پسر پيغمبر. سپسدستش را بر سرم نهاد و گفت : خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس از پدرانش !(سپس متوجه پدرم شد و گفت ) اى اباجعفر! اگر مى خواهى تو به من خير ده و اگر مىخواهى من به تو خبر دهم ، مى خواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم ، مى خواهى تو مراتصديق كن يا من ترا تصديق كنم ، پدرم فرمود: همه اينها را مى خواهم (و يا هيچيك مخالفنيستم ) آن مرد گفت : سوال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى ، به من خبر دهيد: اينعلمى كه در آن اختلاف نيست ، چه كسى آن را مى داند، پدرم فرمود: اما تمام اين علم نزدخداى جل ذكره مى باشد و اما آنچه براى بندگان لازمست ، نزد اوصياء است ، آن مردنقابش را باز كرد و راست نشست و چهره اش شكفته شد و گفت : من همين را مى خواستم وبراى همين آمدم . به عقيده شما پيغمبر (در معراجهاى خود) بر خداىعزوجل وارد مى شد و وحى را ميشنيد و ايشان نمى شنوند، آن مرد گفت : راست گفتى پسرپيغمبر، اكنون مساله مشكلى از شما مى پرسم . بفرماييد كه اين علم بدون اختلاف ، چراهميشه آشكار نشود، چنانچه با پيغمبر آشكار مى گشت (چرا اوصياء گاهى تقيه مى كنند وواقع را بى پرده نمى گويند چنانچه پيغمبر مى گفت ) پدرم خنديد و فرمود: خداىعزوجل نخواسته كه بر علم او اطلاع پيدا كند مگر كسى كه در ايمان به خدا امتحانش راداده باشد، چنانچه خدا به رسولش حكم فرموده بود كه بر آزار قومش صبر كند و جزفرمان خدا با ايشان مبارزه نكند، پيغمبر چه اندازه پنهانى دعوت كرد تا به او دستوررسيد آنچه را ماموريت دارى ، آشكار كن و از مشركين روى برگردان (94/حجر) (پسپيغمبر هم مانند اوصياء گاهى علمش را آشكار نمى كرد). به خدا سوگند اگر پيغمبرپيش از اين دستور هم دعوتش را آشكار مى كرد در امان بود ولى نظر او اطاعت امت بود و ازمخالفتشان بيم داشت كه از دعوت آشكار بازايستاد. دلم مى خواست با چشمت مهدى اين امت رامى ديدى در حاليكه فرشتگان ، ارواح كفار مرده را با شمشيرآل داود بين زمين و آسمان ، عذاب مى كنند و ارواح زندگان مانند ايشان را (كه در زمين هستند)به آنها ملحق مى نمايند. آن مرد شمشيرى برآورد و گفت : هان اين شمشير از همان شمشيرهااست ، پدرم فرمود: آرى به حق خدايى كه محمد را بر بشر برگزيد، آن مرد نقابش راكنار زد و گفت : من الياسم ، اينكه از وضع شما پرسيدم بخاطر بى اطلاعيم نبود، بلكهمى خواستم اين حديث ، موجب قوت اصحاب شما باشد و به شما خبر خواهم داد، آيه اى راكه خود مى دانيد و اصحاب شما اگر به آن آيه احتجاج كنند، پيروز شوند. پدرم فرمود: اگر مى خواهى من آن آيه را به تو بگويم ؟ گفت : مى خواهم . فرمود:شيعيان ما اگر به مخالفين ما بگويند: خداىعزوجل به پيغمبرش مى فرمايد: ما قرآن را در شب قدرنازل كرديم - تا آخر سوره - (كه معنى آيات اينست : تو چه دانى شب قدر چيست ؟ شب قدراز هزار ماه بهتر است در شب قدر فرشتگان وجبرئيل به اجازه پروردگار خود، براى هر مطلبىنازل شوند و تا دميدن صبح آنچه نازل مى شود، سلام است . (براى هر مطلب سلامتى تاسپيده دم نازل مى شود). آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى دانست كه در آن شبنداند و در غير آن شب هم جبرئيل براى او نياورد؟ مخالفين خواهند گفت : نه به آنها بگو:آيا آنچه پيغمبر مى دانست . جايگزينى براى اظهارش داشت ؟ خواهند گفت نه به آنهابگو: آيا در آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله از علم خداى عزذكره اظهار مى كنداختلافى هست ؟ اگر گويند: نه ، به ايشان بگو: پس كسى كه بر مسند حكم خدا نشستهو در حكمش اختلاف مى باشد آيا مخالفت پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده است ؟ خواهندگفت : آرى ، و اگر بگويند: نه ، سخن اول خود راباطل كرده اند. سپس به آنها اين آيه را تذكر بده ((تاءويل قرآن را جز خدا و راسخين در علم نمىدانند)) (7/آل عمران ) اگر بگويند: راسخين در علم چه كسانند؟ بگو: كسى كه در علمش اختلاف نيست ، اگر بگويند: او كيست ؟ بگو: پيغمبر صلى الله عليه و آله داراى اين علمبود، ولى آيا پيغمبر، علم خود را تبليغ كرد يا نه ؟ اگر بگويند تبليغ كرد، بگو:آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله كه وفات كرد، جانشين پس از او، آن علم بى اختلاف رامى دانست ؟ اگر بگويند: نه ، بگو: جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله مؤ يد است ونيز پيغمبر جانشين خود نكند جز كسى را كه به حكم او حكم كند و در همه چيز مانند اوباشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى را جانشين علم خود معيننكند، كسانى را كه در پشت پدرانند و پس از او به دنيا مى آيند ضايع كرده است . اگربه تو بگويند: علم پيغمبر تنها از قرآن بود (و از راه ديگرى در شب قدر برايش علمىپيدا نمى شد) تو به آنها بگو: (همان قرآن در سوره 44 فرمايد) ((حم قسم به اينكتاب روشن كه ما آن را در شبى مبارك نازل كرده ايم ، ما بيم دهنده ايم (سپس مى فرمايد:در آن شب هر امر محكم وو درستى فيصل داده شود، فرمانى است از جانب ما، همانا مافرستنده رسولانيم ((اين آيه دلالت دارد كه علم پيغمبر و جانشينانش در شبهاى قدرزياد مى شود، زيرا فيصل دادن هر امر محكم به آنها ابلاغ مى شود) اگر به توبگويند: خداى عزوجل اين امر را جز به سوى پيغمبرنفرستد، تو بگو: آيا اين امر محكمكه فيصل داده مى شود و به توسط فرشتگان وجبرئيل فرود مى آيد آنها از آسمانى به آسمانىنزول كند، يا از آسمان به زمين ؟ اگر گويند: تنها از آسمانى به آسمانىنزول كنند (درست نيست ) زيرا در آسمان كسى نيست كه از اطاعت به معصيت گرايد و اگربگويند: از آسمان به زمين آيند و اهل زمين بهفيصل دادن احتياج دارند، تو بگو: پس ايشان چاره اى جز اين دارند كه سيد و بزرگترىداشته باشند و نزدش محاكمه كنند. اگر گويند: خليفه وقت حاكم ايشانست ؟ بگو: (256/بقره ) خدا سرپرست كسانى استكه ايمان آوردند، ايشان را از تاريكى ها به سوى نور برد - تا آنجا كه فرمايد - دردروزخ جاودانند، به جانم قسم كه در زمين و آسمان ، سرپرستى از طرف خداى عزذكرهنيست ، جز اينكه مؤ يد است و كسى كه تاءييد شود خطا نكند و در روى زمين دشمنى براىخدا نباشد، جز اينك بى باور باشد و هركه بى باور باشد، به حق نرسد همچنانكهلازم است از آسمان براى مردم زمين ، فرمان و قانوننازل شود، لازمست حاكمى هم باشد. اگر گويند: آن حاكم را نمى شناسيم ، به آنهابگو: هرچه خواهيد بگوييد، خداى عزوجل خنخواسته است كه بندگان را بعد از محمد صلىالله عليه و آله بدون حجت گذارد. امام صادق عليه السلام فرمايد: الياس ايستاد و گفت: اى پسر پيغمبر در اينجا موضوعى است مشكل ، به من بفرماييد: اگر آنها گويند حجت خداتنها قرآنست ، (چه بايد گفت ؟) فرمود: آنگاه من به آنها مى گويم : قرآن زبان نداردكه امر و نهى كند ولى قرآن اهلى دارد كه آنها امر و نهى مى كنند و نيز مى گويم : گاهىبراى بعضى از اهل زمين ، بلا و فتنه اى در زمين پيدا شود و در محكمه عدالت او كسى كهآن فتنه را رد كند و به گرفتاران فرج بخشد، وجود نداشته باشد. الياس گفت : در اينجا شما پيروز مى شويد اى پسر پيغمبر، گواهى مى دهم كه هر بلاو مصيبتى كه در زمين به مخلوق رسد، يا نسبت به جان ايشان در موضوع دين يا غير دين ،پيش آمد كند، خداى عزذكره مى داند و قرآن را راهنماى آنها قرار داده است ، سپس گفت : اىپسر پيغمبر! مى دانى كه قرآن دليل چيست ؟ امام باقر عليه السلام فرمود: آرى كلياتحدود خدا در قرآن است و تفسير آنها نزد حاكم (حجت معصوم خدا) است . الياس گفت : خداامتناع دارد كه بنده اى به مصيبتى نسبت به دين يا جان و يا مالش گرفتار شود ور درروى زمين حاكمى كه نسبت به آن مصيبت به درستى قضاوت كند، وجود نداشته باشد(كافى ، ج 1، ص 351، ح 1). 230- تا پايان حديث و ما از حديث آنچهدليل كافى و امام حجت بود براى كسانى كه از حجت الهى منحرف شده اند،نقل كرديم . زيرا در هر قسمتى از اين حديث ، دليلى بر مطلوب و شفائى براى تيرگىدلها مى باشد و سپاس و ستايش مخصوص خداست بر نعمت هدايت . 231- اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد(43/نحل ). 232- بايد انسان به خوراكش نظر داشته باشد (24/عبس ). 233- علمى را كه فرامى گيرد نظر كند از كه فرا مى گيرد (كافى ، ج 1، ص63، ح 8). 234- پس كسى كه به راءى خود عمل كند و درست و مطابق واقععمل كرده باشد، خطا نموده است و كسى كه علم خود را از غيراهل آن بگيرد وارد در گمراهى شده است و هر مردى از ايشان كه از نظر فهم دين و دانشىكه از آنها گرفته او را بى نياز نكند به آنها محتاج مى شود و چون به آنها نيازمند شدآنان او را در گمراهيشان داخل مى كنند در حالى كه او نمى داند و توجه ندارد (كافى ، ج1، ص 40، قسمتى از حديث 6). 235- از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه : گروهى گمان مى كنندكهگفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: اگر نمى دانيدازاهل ذكر بپرسيد ( 43/ نحل - 7/انبيا) منظورازاهل ذكر يهود و نصارى هستند. فرمود: بنابراين آنها شما را به دين خودشاندعوت مىنمايند (كافى ، ج 1، ص 306، ح 7، متن حديث در كافى با متن كتابكمى اختلاف لفظدارد و در پايان حديث حضرت مى فرمايند:مااهل ذكر هستيم ). 236- زيرا دريافت كننده چيزى جز آنچه آن موجود موصوف به آنست نمى گيرد. 237- گفتگوى با عالم در خاكروبه بهتر است از گفتگوى باجاهل روى تشك ها (كافى ، ج 1، ص 48، ح 2) 238- از امام باقر عليه السلام با وجودكمال علمش روايت است كه فرمود: نشستن نزد كسى كه به او اعتماد دارم از عبادتيكسال برايم اطمينان بخش تر است .(كافى ، ج 1، ص 49، ح 5) 239- از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه حواريون به حضرت عيسىعليه السلام عرض كردند: با چه كسى همنشينى كنيم ؟ فرمود: با كسى كه ديدارش شمارا به ياد خدا اندازد و سخنش بر دانش شما افزايد و كردارش آرزومندتان كند به آخرت(كافى ، ج 1، ص 48، ح 3) 240- اساس و پايه دانش ، معرفت پروردگار جبار است . 241- به واسطه ما خدا شناخته شد (توحيد، شيخ صدوق ، ص 199، ح 10). 242- به واسطه شما شناخته شود. 243- و آخر علم ، واگذار نمودن كار است به او، چه ضمير (ة ) در آخر اليه به خداو چه به عالم برگردد. 244- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خداوندعزوجل امر را به سليمان بن داود واگذار كرد و فرمود: اينست عطاء ما، خواهى بيشمارببخش يا نگهدار (39/ص ) و به رسولش واگذار كرد و فرمود: آنچه را فرستاده اوبراى شما آورد، بگيريد و از آنچه شما را نهى كرد، دورى كنيد (7/حشر) و آنچه را بهرسول خدا واگذار نموده سپس به ما واگذار فرموده است (كافى ، ج 2، ص 5، ح 3). 245- و نيكى آن نيست ككه از پشت خانه ها درآييد بلكه نيكى آن است كسى تقواپيشه كند - از آمدن از غير راه و در اصلى - و به خانه ها از در ورودى آنها درآييد(180/بقره ). 246- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من شهر علم هستم و على در آن شهر است ،كسى كه مى خواهد وارد شهر شود بايد از دروازه آن وارد شود (حديث معروف متاتر در كتبشيعه و سنى كه علامه امينى ماخذ آن را در كتاب الغدير، ج 6، ح 81، 79 ذكر كرده است ). 247- و از امام صادق عليه السلام در حديث سابق آمده است كه : نظر كنيد به علمتانكه از چه كسى آن را فرا مى گيريد (كافى ، ج 1، ص 63، ح 8). 248- كسى كه علم را از اهل آن فراگرفت و به علمش ،عمل نمود، رستگار شد. 249- همانا كسى كه از شما شيعيان به ديگرى علم بياموزد، اجر و ثواب او بهمقدار اجر دانش آموزنده است با مقدارى بيشتر، پس از دانشمندان علم بياموزيد و آن را بهبرادران ايمانى خود بياموزيد چنان كه دانشمندان به شما آموختند (كافى ، ج 1، ص 42،ح 2). 250- حضرت اميرالمؤ نين عليه السلام فرمود: بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله مردم به سه جانب روى آوردند؛اول به عالمى كه راهنماى الهى است و خدا او را به آنچه مى دانست از علم ديگران بىنياز نمود. سوم به طالب علمى كه علم خود را از عالم و راهنماى الهى كه در راه هدايت خداو نجات گام برداشته بود، دريافت كرد پس آنكه ادعا كرد، هلاك شد و آنكه دروغ وافترا بست نوميد گشت (كافى ، ج 1، ص 41، ح 1). 251- آنها نيستند مگر چهارپايان بلكه گمراه تر (44/فرقان ) 252- ايشان راهزنان بندگان جوياى من هستند (كافى ، ج 1، ص 58، ح 4). 253- اگر مردم را رها كنند مردم جستجو مى كنند تا ما را پيدا نمايند. 254- ما د انشمندانيم و شيعيان ما دانشجويانند (كافى ، ج 1، ص 41، ح 4). 255- از امام صادق عليه السلام سوال شد درباره دو نفر از اصحاب ايشان كهدرباره قرضى يا ميراثى نزاع دارند و نزد سلطان يا قاضى ها به محاكمه مى روند آيااين عمل جايز است يا خير؟ فرمود: كسى كه در موضوعى حق ياباطل نزد آنها برود چنان است كه نزد طاغوت به محاكمه رفته باشد و آنچه طاغوتبرايش حاكم كند اگرچه حق باشد چنان است كهمال حرامى را بگيرد زيرا آنرا به حكم طاغوت گرفته است درحالى كه خدا امر فرمودهكه به طاغوت كافر باشند كه خداوند مى فرمايد: مى خواهند داورى ميان خود را به نزدطاغوت ببرند حال آنكه فرمان يافته اند كه به طاغوت كافر شوند (60/نساء)؛(كافى ، ج 1، ص 86، ح 10). 256- و نزد هيچكس موضوع حق و درستى نيست و هيچكس داورى حق نمى نمايد مگر آنچهاز علوم ما اهل بيت افاضه شود. 257- و از آن حضرت در حديث ديگرى نقل شده است : نزد هيچكس علمى نيست مگر آنچهاز نزد اميرالمؤ منين عليه السلام بيرون آيد مردم به هر طرف مى خواهند بروند به خداسوگند امر الهى فقط در اينجاست و در اين حال اشاره به منزلش مى فرمود. 258- همانا در امت من متكلم و محدث وجود دارند (منظور اولياى الهى هستند كه توسطملائكه اليه از راه الهام يا رؤ ياى صادقه يا كشف و شهود با حضرت حق رابطه معنوىدارند). 259- يا عالم باش و يا دوستدار اهل علم و چهارمى (دشمناهل علم ) مباش كه هلاك شوى (كافى ، ج 1، ص 41، ح 3). 260- مردم سه دسته اند: عالم - متعلم و خاشاك روى آب (كافى ، ج 1، ص 41، ح3). 261- علامه حلى عليه الرحمة در اول كتاب تحريرش بعد از آنكه آيات و اخبارزيادى را د رباره ستايش علم و اهل آن و جويندگان آننقل كرده ، مى نويسد: براى هر علمى ، اسرار و رموزى است كه از كتابها نمى توان بهآن پى برد و لازم است آن اسرار از علماء فراگرفته شود. 262- دانش را از دهان مردان فراگير. 263- نهى فرمود از فراگيرى دانش از كسى كه علم خود را از دفاتر فراگرفتهاست . 264- فرمود: كتاب خوآنهاو كتاب داران شما را مغرور نسازند (بحار، ج 2، ص105، ح 65). 265- هرچه مى خواهيد، انجام دهيد (40/فصلت ). 266- و بگو: (هر كارى مى خواهيد) انجام دهيد كه بزودى خدا و پيامبر او و مؤ منانآنرا خواهند ديد (105/توبه ). 267- ما آنان را اندكى برخوردار سازيم (24/لقمان ). 268- پس درهاى هر چيزى را (هر نعمتى را) برآنان گشوديم (44/انعام ). 269- تا هنگامى كه به آنچه به آنها داده شده بود شاد شدند ناگهان آنها راگرفتيم (44/انعام ). 270- در واجب بودن اقتدا و پيروى از امامى كه از جانب خدا براى راهنمايى مردمبدون واسطه منصوب شده باشد مانند پيامبران يا باواسطه مانند امامان و نايبان آنها كهاز آنان به علماء تعبير مى شود و سلسله نص و اجازه امامت آنان به پيامبران منتهى مىشود و درباره حرام بودن خوددارى از پيروى واتصال به چنين پيشوايى يا پيروى از غير آنان چه ادعاى امامت از جانب خدا نمايد يا ازجانب مردم به امامت انتخاب شده باشد. 271- در واجب بودن اقتداء و پيروى از امامى كه از جانب خدا براى راهنمايى مردمبدون واسطه منصوب شده باشد مانند پيامبران يا باواسطه مانند امامان و نايبان آنها كهاز آنان به علماء تعبير مى شود و سلسله نص و اجازه امامت آنان به پيامبران منتهى مىشود و درباره حرام بودن خوددارى از پيروى واتصال به چنين پيشوايى يا پيروى از غير آنان چه ادعاى امامت از جانب مردم به امامتانتخاب شده باشد. 272- پيروى كننده از بردباران و پذيرنده از حكيمان . 273- بگو: اگر خدا را دوست داريد از من پيروى نماييد تا خدا شما را دوستبدارد.(31/آل عمران ) 274- از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و صاحبان امر نيز اطاعت نماييد (59/نساء). 275- هر زمان او در كارى است (29/رحمان ). 276- نزديك آمد و نزديكتر شد (8/نجم ). 277- اگر تو نبودى آسمانها را نمى آفريدم (حديث قدسى ). 278- چيزى را نديدم مگر آنكه در آن و قبل از آن يا بعد از آن خدا را ديدم . 279- اگر پرده حجاب برداشته شود بر يقين من افزوده نگردد (غرر و درر آمدى ،ج 5، ح 7569). 280- امروز فرمانروايى از كيست ؟ از خداى يكتا قهار است (16/مؤ من ). 281- و در صور دميده مى شود پس هركه در آسمانها و زمين است بى هوش مى افتد(68/زمر). 282- به علت اينكه درك نمودن مقام غيب ممتنع است . 283- هركس خود را شناخت كه وجودش تعلق و ربط خالص است و هستيش به هستىخدا بستگى دارد پروردگارش را شناخته است . 284- سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است (30/روم ). 285- هر نوزادى بر فطرت توحيد متولد مى شود (توحيد، شيخ صدوق ، ص331). 286- تا انكه والدينش او را يهودى يا نصرانى مى نمايند (توحيد، شيخ صدوق ،ص 331). 287- ما جز بشرى مثل شما نيستيم (11 / ابراهيم ). 288- و اگر او را (پيامبر را) فرشته اى قرار مى داديم حتما او را به صورت مردىدر مى آوريم و امر را بر آنان مشتبه مى ساختيم (9 / انعام ). 289- تورا مثل و مظهر خودم قرار دهم 290- هر كس مرا ديد، حق را ديده است (غوالى اللثالى ، بحر المعارف ، ج 2، ص403). 291- كسى كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد (كافى ، ج 1، ص 48، ح 3). 292- همچنان كه خداوند در گفتارش آنان را نگوهش نموده كه فرمود: به زندگىدنيا راضى شدند و به ان اطمينان يافتند (7 / يونس ). 293- دنيا خراب است و خراب تر از آن دل كسى است كه آن را آباد مى كند (اين جملهاز قول حكيمى دانشمند در محجة البيضاء فثض كاشانى ، ج 5، ص 372نقل شده است ). 294- جذبه اى از جذبه هاى الهى بهتر از عبادت جن و انس است (اين جمله سخنانشيخ ابوالقاسم ابراهيم بن محمد نصرآبادى از مشايخ صوفيه متوفى درسال 372 ق . مى باشد، نفحات الانس جامى ). 295- و گفتند كه علم به تنهايى كافى است . 296- اگر بندهاى تمام عمرش را عبادت خدا نمايد درحالى كه شبها ايستاده بهعبادت و روزها روزه دار باشد و داراى ولايت ولى امرش نباشد و در حديثى هفتادسال در زير ناودان خانه كعبه عبادت كند و داراى ولايت حضرت على عليه السلام نباشد،خداوند او را بر رو در آتش خواهد افكند يا عبادتش به او سودى نمى رساند (در ماءخذزياد با عبارت مختلف آمده است از جمله بحارالانوار، ج 68، ص 61، ج 24، ص 43 بهنقل از اعلام الدين ديلمى ). 297- تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد (179/شعراء). 298- امروز دين شما را كامل نمودم (3/مائده ). 299- اگر انجام ندهى (ولايت على و ابلاغ نكنى ) رسالت خود را به اتمامنرسانيدى (67/مائده ). 300- از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد(31/آل عمران ). 301- كسى كه از پيامبر اطاعت نمايد از خدا اطاعت نموده است (80/نساء). 302- اعراب بيابان نشين گفتند: ما ايمان آورديم بگو ايمان نياورديد - بهقبول ولايت و تسليم و ارادت به امام زمان و قبول احكام طريقتى - در قلبهايتان (اشارهبه آيه 14/حجرات ). 303- به سبب اسلام جان محفوظ ماند و اداى امانت شود و ازدواجحلال گردد ولى ثواب در برابر ايمان است (كافى ، ج 1، ص 40، ح 6). 304- مانند خاكسترى كه باد تندى به آن بوزد (18/ابراهيم ). 305- از فضل بن يسار نقل شده است كه : روزى به امام صادق عليه السلام واردشديم ، آن حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هركس بميرد وامامى نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است . گفتم : آن رارسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده ؟ فرمود: آرى . گفتم : هركس بميرد و امامىنداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است ؟ فرمود: آرى . و در حديث ديگر راوى گفت : گفتم: جاهليتى كه امامش را نشناسد؟ فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى (كافى ، ج 2، ص 8- 207، ح 1 و 3). 306- امام صادق عليه السلام فرمود: هركه بدون شنيدن و فراگرفتن از امامىصادق ، خدا را پرستش نمايد البته خداوند او را با رنج و زحمت ملازم خواهد نمود و كسىكه ادعاى شنيدن كند از غير آن درى كه خدا آن را گشوده است ، مشرك است و آن درى استايمن كه بر حصار راز پنهان خدا نهاده شده است (كافى ، ج 2، ص 209، ح 4، در متنكافى كلمه مكنون بجاى مخزون كه در متن كتاب است آمده كه هم معنى مى باشند). 307- عبدلله بن ابى يعفور گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من كهبا مردم آميزش دارم بسيار تعجب مى كنم از مردميكه از شما پيروى نمى كنند و بهدنبال فلان و فلان مى روند ولى امين و راستگو و باوفايند، و مردمى هستند كه بهدنبال شمايند، ولى امانت و وفا و راستگويى آنها را ندارند. امام صادق عليه السلامراست نشست و مانند شخص خشمناكى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر كه خدا را باپيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست پيروى كند ديندارى كند، دين ندارد و سرزنش نيست بر كسى كه با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، عرض كردم : آنها دينندارند و بر اينها سرزنشى نيست ؟! فرمود: آرى آنها دين ندارند و بر اينها سرزنشىنيست ، سپس فرمود: مگر قول خداى عزوجل را نمى شنوى ؟ ((خدا ولى و سرپرست كسانىاست كه ايمان آوردند و از ظلمات به نورشان مى برند، 157/بقره )) يعنى از ظلماتگناهان به نور توبه و آمرزششان مى برد، به واسطه پيرويشان از هر امام عادلى كهاز جانب خداست . و باز فرموده است (( و كسانى كه كافر شده اند سرپرستشانطغيانگران سركشند كه از نور به ظلماتشان مى برند)) مقصود از اين آيه اينست كه آنهانور اسلام داشتند، ولى چون از هر امام ستمگرى كه از جانب خدا نبود پيروى كردند،بواسطه پيروى او از نور اسلام به ظلمات كفر گرائيدند، سپس خدا براى ايشان همراهبودن با كافر را در دوزخ واجب ساخت (كافى ، ج 2، ص 205، ح 3). 308- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خدا شرم مى كند امتى را عذاب كند كهپيروى مى نمايد از امامى كه از جانب خداست اگرچه نسبت به اعمالش بدكردار باشد((ن - خ : ان الله لا يستحيى ان يعذب امة دانت بامام من الله و ان كانت اعمالها ظالمة مسيئة(كافى ، ج 2، ص 206، ح 5). 309- دوستى على عليه السلام حسنه اى است كه هيچ گناهى به آن زيان نمىرساند (بحار، ج 39، ص 248، ح 10). 310- دوستى على عليه السلام بهتر است . 311- دوستى على عليه السلام نگهدارنده است . 312- و گناه در اين دين بهتر است از حسنه و نيكى در غير آن . 313- محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اصلحك اللهخبر بيمارى شما به ما رسيد و ما را نگران كرد، اى كاش ما را آگاه مى ساختى (يافرمود: به ما مى آموختى ) وصى شما كيستى ؟ فرمود: همانا على (بن ابيطالب ) عليهالسلام عالم (امام ) بود و علم به ارث مى رسد، و هيچ عالمى نمى ميرد جز اينكه پس ازوى كسى باشد كه مانند علم او يا آنچه خدا خواهد (كمتر يا زيادتر) بداند، عرض كردم :براى مردم رواست كه چون امامى بميرد، امام بعد از او را نشناسد؟ فرمود: اما براىاهل اين شهر يعنى روا نيست (زيرا بايد او را سؤال كنند و وصى امام را بشناسند) نسبت به شهرهاى ديگر معذوريت آنها به اندازهرسيدنشان تا مدينه است ، همانا خدا مى فرمايد:(( همه مؤ منين نتوانند كوچ كنند، پس چرااز هر گروه ايشان دسته اى سفر نكنند تا در امر دين دانش اندوزند و چون بازگشتند، قومخويش را بيم دهند، 122/توبه )) عرض كردم : بفرماييد اگر كسى در اين راه بميرد چهمى شود؟ فرمود: او به منزله كسى است كه براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش ازمنزلش بيرون شده . عرض كردم : وقتى وارد مدينه شدند، به چهدليل امام خود را مى شناسند؟ فرمود: به امام آرامش و وقار و هيبت عطا شود (كافى ، ج 2،ص 214، ح 3). 314- حضرت امام باقر عليه السلام (از پيامبراكرم روايت شده است ) فرمود: همانانسيم رحمت و آسايش و پيروزى و كمك و كاميابى و بركت و بزرگوارى و آمرزش و ايمنىو توانگرى و بشارت و خشنودى و نزديكى به خدا و يارى و توانايى و اميد و دوستىخداى عزيز و جليل براى كسى است كه ولايت على را دارد و از او اطاعت كند و از دشمنشبيزارى جويد و به فضيلت او جانشينانش اعتراف نمايد. بر من است كه شفاعت آنها رابنمايم و بر پروردگار من است كه شفاعت مرا نسبت به آنان بپذيرد زيرا آنها پيرو منهستند و هركه از من پيروى كند از من است (كافى ، ج 1، ص 300، ح 7). 315- تمام كمالات براى كسى است كه ولايت على عليه السلام را دارد. 316- به روش اختصاص و شايستگى . 317- براى غيردارنده ولايت على عليه السلام بهره اى نيست چه ولايت امام باطلى راداشته باشد و چه ولايت هيچ كس را نداشته باشد. 318- حضرت صادق عليه السلام فرمود: هركس همراه هدايت كننده اى ندارد دشمنش(شيطان ) در گردنش (در وجودش ) جايگزين مى گردد. 319- على عليه السلام فرمود: خدا رحمت كند كسى را كه سخن حكيمانه اى بشنود وآن را بپذيرد و دامان راهنما را بگيرد و نجات يابد (نهج البلاغه ، خطبه 75). 320- از بزرگان نقل شده است كه كسى كه شيخ ندارد، دين ندارد. 321- از درگاه خدا طلب وسيله نماييد (35/مائده ). 322- از امام صادق عليه السلام سوال شد درباره حديثى كه شخصى آن را روايتنموده بود، كه حضرت على عليه السلام گشوده شد. امام صادق عليه السلام فرمود:درست است همينطور بوده است . به آن حضرت عرض شد: فدايت شوم آيا همه آن درها براىشيعيان و دوستان شما آشكار شد؟ فرمود: يك در يا دو در. عرض شد: آنچه ازفضايل شما اهل بيت عليهم السلام روايت مى شود، يك در يا دو در از آن هزاران در است ؟فرمود: انتظار داريد كه شما از فضايل ما چقدر روايت كنيد؟ آنچه ازفضايل و مناقب ما روايت مى كنيد غير الف غير معطوفه اى بيشتر نباشد (غيرمعطوفهيعنى نصف حرف و كنايه از نهايت كمى است )، (كافى ، ج 2، ص 62، ح 9). 323- زيرا الف در رسم الخط كوفى معطوف نوشته مى شود مانند(ل )و حضرت الف را انتخاب فرمود زيرا در بين حروف ساده ترين حرف است و ما اكتفامى كنيم درباره توصيف او به آنچه خودش وصف فرموده است و زبان ما (به اين جمله )گويا است كه پاك و منزه هستى از توصيف و ستايش ستايشگران ما نمى توانيم حمد وثناء تو را بگوييم تو خودت آنگونه كه شايسته است خود را ستايش فرموده اى . 324- عبدالعزيز مسلم گويد: در ايام حضرت رضا در مرو بودم ، در آغاز ورود، روزجمعه در مسجد جامع انجمن كرديم ، حضار مسجد موضوع امامت را مورد بحث قرار داده واختلاف بسيار مردم را در آن زمينه بازگو مى كردند، من خدمت آقايم رفتم و گفتگوى مردمرا در بحث امامت به عرض رساندم . حضرت عليه السلام لبخندى زد و فرمود: اىعبدالعزيز اين مرم نفهميدند و از آراء صحيح خود فريب خورده وغافل گشتند. همانا خداى عزوجل پيغمبر خويش را قبض روح نفرمود تا دين را برايشكامل كرد و قرآن را بر او نازل فرمود كه بيان هر چيز در اوستحلال و حرام و حدود و احكام و تمام احتياجات مردم را در قرآن بيان كرده و فرمود: (38/انعام) ((چيزى در اين كتاب فروگذار نكرديم )) و در حجة الوداع كهسال آخر عمر پيغمبر صلى الله عليه و آله بود اين آيه رانازل فرمود: (3/مائده ) ((امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم ودين اسلام را براى شما پسنديدم )) و موضوع امامت ازكمال دين است (تا پيغمبر صلى الله عليه و آله جانشين خود را معرفى نكند تبليغش راكامل نساخته است ) و پيغمبر صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت تا آنكه نشانه هاى دينرا براى امتش بيان كرد و راه ايشان را روشن ساخت و آنها را بر شاهراه حقّ واداشت و علىعليه السلام را به عنوان پيشوا و امام منصوب كرده و همه احتياجات امت را بيان كرد هركههمگان كند خداى عزوجل دينش را كامل نكرده ، قرآن را رد كرده و هركه قرآن را رد كند به آنكافر است . مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امت مى دانند تا روا باشد كه به اختيارو انتخاب ايشان واگذار شود، همانا امامت قدرش والاتر و شاءنش بزرگتر و منزلتشعاليتر و مكانش منيع تر و عمقش ژرفتر از آنست كه مردم باعقل خود به آن رسند يا به آرائشان آنرا دريابند و يا به انتخاب خود امامى منصوب كنند،همانا امامت مقامى است كه خداى عزوجل بعد از رتبه نوبت و خلت در مرتبه سوم به ابراهيمخليل عليه السلام اختصاص داده و به فضيلت مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوارنموده و فرموده : (124/بقره ) ((همانا من ترا امام مردم گردانيدم .)) ابراهيمخليل عليه السلام از نهايت شاديش به آن مقام ، عرض كرد: ((پيمان و فرمان من بهستمكاران نمى رسد)) پس اين آيه ، امامت را براى ستمگران تا روز قيامتباطل ساخت و در ميان برگزيدگان گذاشت ، سپس خداى تعالى ابراهيم را شرافت داد وامامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود: (72/انبياء) ((و اسحق و يعقوبرا اضافه به او بخشيديم و همه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديمتا به فرمان ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك و گزاردن نماز و دادن زكوة را به ايشانوحى نموديم آنها پرستندگان ما بودند.)) پس امامت هميشه در فرزندان او بود در دورانمتوالى و از يكديگر ارث مى بردند تا خداى تعالى آن را به پيغمبر صلى الله عليه وآله به ارث داد و خود او جل و تعالى فرمود:(آل عمران /68) ((همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم پيروان او و اين پيغمبر واهل ايمانند و خدا ولى مؤ منانست )) پس امامت مخصوص آن حضرت گشت و او به فرمان خداىتعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود آنرا به گردن على نهاد و سپس در ميان فرزندانبرگزيده او كه خدا به آنها علم و ايمان داده جارى گشت و خدا فرموده : (الروم /56) آنهاكه علم و ايمان گرفتند، گويند: گويند: شما بر وفق كتاب خدا تا روز قيامت در گورآرميده ايد.)) پس امامت تنها در ميان فرزندان على است تا روز قيامت ، زيرا پس از محمدصلى الله عليه و آله پيغمبرى نيست اين نادانان از كجا و به چهدليل براى خود امام انتخاب مى كنند؟ همانا امامت ، مقام پيغمبر و ميراث اوصياء است ، هماناامامت ، خلافت خدا و خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام اميرالمؤ منين عليهالسلام و ميراث حسن و حسين عليهماالسلام است . همانا امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين وصلاح دنيا و عزت مؤ منين است . همانا امامت ، ريشه با نمو اسلام و شاخه بلند آنست ،كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراء حدود واحكام و نگهدارى مرزها و اطراف به وسيله امام است ، امام است كهحلال خدا را و حرام او را حرام مى كند و حدود خدا را بپا دارد و از دين دفاع كند و با حكمت واندرز و حجت رسا مردم را به طريق پروردگارش دعوت نمايد، امام مانند خورشيد طالعاست كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق است به نحوى كه دستها و ديدگان بهآن نرسد، امام ماه تابان ، چراغ فروزان ، نور درخشان و ستاره ايست راهنما در شدتتاريكى ها و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها (يعنى زمانجهل و فتنه و سرگردانى مردم ) امام ، آب گواراءى زمان تشنگى و رهبر بسوى هدايت ونجات بخش از هلاكت است ، امام آتش روشن روى تپه (رهنماى گمگشتگان ) است ، وسيلهگرمى سرمازدگان و رهنماى هلاكت گاههاست هركه از او جدا شود، هلاك شود. امام ابرىاست بارنده ، بارانى است شتابنده ، خورشيدى است فروزنده ، سقفى است سايه دهنده ،زمينى است گسترده ، چشمه اى است جوشنده و برگه و گلستان است ، امام همدم و رفيق ،پدر مهربان ، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك ، پناه بندگان خدا در گرفتارىسخت است ، امام امين خداست در ميان خلقش و حجت او بر بندگانش و خليفه او در بلادش ودعوت كننده به سوى او و دفاع كننده از حقوق او سخت است ، امام از گناهان پاك و از عيبهابركنار است ، به دانش مخصوص و به خويشتن دارى نشانه دار است ، موجب نظام دين وعزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كافرين است ، امام يگانه زمان خود است ، كسى بههمطرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ندارد، مانند و نظير ندارد،به تمام فضيلت مخصوص است بى آنكه خود او در طلبش رفته و به دست آورده باشد،بلكه امتيازى است كه خدا به فضل و بخشش به او عنايت فرموده . كيست كه بتواند امام رابشناسد يا انتخاب امام براى او ممكن باشد، هيهات ، در اينجا خردها گمگشته ، خويشتندارى ها بيراهه رفته و عقلها سرگردان و ديده ها بى نور و بزرگان كوچك شده وحكيمان متحير و خردمندان كوتاه فكر و خطيبان درمانده و خردمندان نادانا و شعرا وامانده وادبا ناتوان و سخندانان درمانده اند كه بتوانند يكى از شؤ ون وفضائل امام را توصيف كنند همگى به عجز و ناتوانى معترفند، چگونه ممكن است تماماوصاف و حقيقت امام را بيان كرد يا مطلبى از امر امام را فهميد و جايگزينى كه كار او راانجام دهد برايش پيدا كرد؟ ممكن نيست ، چگونه و از كجا؟ در صورتى كه او از دست يازانو وصف كنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او كجا و انتخاب بشر؟ اوكجا و خود بشر؟ او كجا و مانندى براى او؟ گمان برند كه امام در غير خاندانرسول خدا صلى الله عليه و آله يافت شود؟ به خدا كه ضميرشان به خود آنها دروغگفته (تكذيبشان كند) و بيهوده آرزو بردند، به گردنه بلند و لغزنده اى كه بهپايين مى لغزند بالا رفتند و خواستند كه با خرد گمگشته خود و با آراء گمراه كنندهخويش نصب امام كنند و جز دورى از حقّ بهره نبردند پس چگونه ايشان را رسد كه امامانتخاب كنند در صورتيكه امام عالمى است كه نادانى ندارد، سرپرستى است كه خستگىو سستى در كار او نيست ، كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادتست ، دعوتپيغمبر به او اختصاص دارد، از نژاد پاك فاطمهبتول است ، در دودمانش جاى طعن و سرزنشى نيست و هيچ شريف نژادى به او نرسد، ازخاندان قريش و كنگره هاشم و عترت پيغمبر و پسند خداىعزوجل است ، براى اشراف شرف است و زاده عبد مناف است ، علمش در ترقى و حلمشكامل است ، در امامت قوى و در سياست عالم است ، اطاعتش واجب است ، به امر خداىعزوجل قائم است ، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين خداست . خدا پيغمبران و امامان راتوفيق بخشيده و از خزانه علم و حكم خود آنچه به ديگران نداده به آنها داده ، از اين جهتعلم آنها برتر از علم مردم زمانشان باشد (تا آنجا كه فرمود... همانا چون خداىعزوجل بنده اير را براى اصلاح امور بندگانش انتخاب فرمايد سينه اش را براى آنكار باز كند و چشمه هاى حكمت در دلش گذارد و علمى به او الهام كند كه از آن پس ازپاسخى درنماند و از درستى منحرف نشود، پس او معصوم است و تقويت شده و با توفيقو استوار گشته ، از هرگونه خطا و لغزش و افتادنى درامان است ، خدا او را به اينصفات امتياز بخشيده تا حجت رساى او باشد بر بندگانش و گواه مخلوقش و اين بخشش وكرم خداست به هر كه خواهد عطا كند و خدا داراىفضل بزرگى است )) آيا مردم چنان قدرتى دارند كه بتوانند چنين كسى را انتخاب شدهآنها اينگونه باشد تا او را پيشوا سازند، به خانه خدا سوگند كه اين مردم از حقتجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند (كافى ، ج 1، ص 283 تا 290، ح 1)؛قسمتهايى از متن را براى رعايت اختصار در كتاب نياورده اند. 325- آيا كسى را در آن (در زمين ) قرار مى دهى كه در آن فساد نمايد (30/بقره ). 326- و همانا از پيروان اوست ابراهيم (83/صافات ). 327- وجود او لطف الهى است و غيبت او از قصور ماست . 328- اگر چه بيش از يك روز از عمر دنيا باقى نماند، خداوند آنروز را آنقدرطولانى خواهد فرمود تا (امام زمان ) ظهور نمايد و زمين را پر ازعدل و داد فرمايد همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است (تفسير مجمع البيان ، ج 5،ص 106). 329- و پند بده كه پند مؤ منان را سود مى بخشد (55/ذاريات ). 330- اى پيامبر ابلاغ كن (67/مائده ). 331- به راه پروردگارت دعوت كن (125/نحل ). 332- از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد(31/آل عمران ). 333- هركسى از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت كند، اطاعت خدا نموده است(80/نساء). 334- از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و صاحبان امر خود اطاعت كنيد. (50/نساء). 335- از آياتى كه بر وجوب دعوت و هدايت و تسليم و اطاعت دلالت دارند. 336- تا روز قيامت چنانكه خداوند فرمود: از روبرو و از پشت سرشباطل به سويش نمى آيد. (42/فصلت ) 337- همانطور كه خداوند متعال فرمودند: بگو اين راه من است كه من و هر كس از منپيروى نمود با بينائى به سوى خدا دعوت مى كنيم (108/يوسف ). 338- همانطور كه در خبر آمده است كه جانشين پيامبر نمى باشد مگر كسى كه ماننداوست جز داشتن مقام پيامبرى همچنين جانشين امام نمى باشد مگر كسى كه از هر جهتمثل اوست جز دارا بودن مقام امامت كليه . 339- آيا آخر جز به وسيله اول شناخته مى شود. 340- بهدليل سرپيچى عده اى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله او (از خليفهاول ) و مردود شمردن او و سرزنش نمودن او را نسبت به كارش . 341- صاحبان كرامت در حجابند. 342- براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان بشتابيد(133/آل عمران ). 343- پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد (148/بقره ). 344- همانطور كه در حديث آمده است : ما نسبت به خدا مانند شعاع خورشيد نسبت به آنهستيم و شيعه ما نسبت به ما مانند نور آفتاب مى باشد. 345- ن - خ : عليه الرضوان . 346- زينت خود را نزد هر مسجدى (در هر نمازى ) برگيريد (31/ اعراف ). 347- همانا نيرنگ شيطان ضعيف است (76 / نساء). 348- ن - خ : ديده و دل . 349- ن - خ : ظاهر و باطن . 350- از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود (بهكميل نخعى ): ولى آنچه از من زياد بيايد بر تو افاضه مى شود (در حديث حقيقت ، سفينهالبحار، ج 2، ذيل كلمه كميل .) 351- در فارسى گفته مى شود: به در مى گويم كه ديوار بشنود. ضرب المثلىاست كه گوينده هنگامى كه سخن مى گويد و ديگرى را اراده مى كند، گفته مى شود.حضرت صادق عليه السلام فرمود: (( نزل القرآن باياك اعنى واسمعى يا جارة ؛يعنى قرآن به طور مستقيم خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله به طور غيرمستقيمبراى همه نازل شده و مخاطب عمومى آن همه افراد بشر مى باشند (تفسير صافى ، ج 1،ص 30). 352- كنايه گفتن رساتر از صراحت گفتن است . 353- اگر از من پيروى مى كنى پس از چيزىسوال مكن تا (خودم ) از آن با تو سخن را آغاز كنم (70/كهف ). 354- پس اين جدايى بين من و توست (78/كهف ). 355- و فروخورندگان خشم و گذشت كنندگان از مردم و خدا نيكوكاران را دوست مىدارد (134/آل عمران ). 356- بدى را به روشى نيكو دفع كن (96/مؤ منون ). 357- بگو: بر رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم جز اينكه هر كس بخواهدراهى به سوى پروردگارش در پيش گيرد (57/فرقان ). 358- ن - خ : واللزوم . 359- سه خصلت است كه دل هيچ شخص مسلمانى از آن خالى نيست : 1 - خالص نمودنعمل براى خدا 2 - خيرخواهى پيشواى مسلمين (به اطاعت و فرمانبردارى از آنان ) 3 - همراهىبا جماعت مسلمانان (كافى ، ج 2، ص 258، ح 1). 360- در بيان علت اختلاف اخبار و اينكه آنچه از معصوم عليهم السلام صادر شدهاست با وجود كمال اختلاف و تضادش با يكديگر موافق و سازگار است . 361- شيخ طوسى در اول كتاب تهذيب الاحكام خود مى نويسد: يكى از دوستان - كهحقش بر ما واجب گشته است - با من در اين باره گفتگو كرد كه احاديث همكيشان ما - كهخداوند تاءييدشان كند و بر گذشتگانشان رحمت آرد -مشتمل بر اختلاف و تباين و تنافى و تضاد است ، به طورى كه كمتر خبرى مى توانيافت كه در ازاى آن ضدش نباشد، و كمتر حديثى هست كه در مقابلش منافى يافت نشود، ومخالفين ما اين را يكى از مهمترين طعنه ها بر مذهبمان گرفته اند، تا آنجا كه بعضى ازافراد كم مايه فريب اين سخنان را خورده و شبهه در نظرشان قوت گرفته و احيانا ازاعتقاد به حق برگشته و مذهب حق را واگذاشته اند. شنيديم از شيخ و استادمان ابوعبدالله(كه خدا او را تاءييد فرمايد) كه ابوالحسن هارونى علوى را ياد مى نمود كه به مذهب حقو مسئله امامت معتقد بود اما به علت شبهه اى كه در اختلاف احاديث برايش پيش آمد، از مذهب حقبرگشت و آن را ترك نمود. 362-به طورى كه بر شخص داراى بصيرت به فتواها و آثار پوشيده نيست . 363- كارهاى نيك نيكان براى بندگان مقرب خدا، گناه محسوب مى شود(بحارالانوار، ج 25، ص 205، ح 16). 364- فتوى دادن جز براى كسى كه داراى قلب نورانى مى باشد، جايز نيست . 365- فتوى دادن در مسائل شرعى حلال و جايز نيست كسى را كه خداوندمتعال با باطن پاك استفتا نكند (مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 194، باب 15، بهنقل از مصباح الشريعه
366- عبادت كننده بدون آگاهى و بصيرت مانند رونده در بيراهى است (تحفالعقول ، ص 379، ح 51 ؛ البته در متن بجاى العابد ؛العامل آمده كه از جهت معنى فرقى نمى كند)
367- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دو دسته كمر مرا شكستند بىبندوبار (بحار الانوار، ج 2، ص 111، ح 25) 368- سليم بن قيس گويد: به اميرالمومنين عليه السلام عرض كردم : من از سلمان ومقداد و ابى ذر چيزى از تفسير قرآن و هم احاديثى از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدهام كه با آن چه در نزد مردم است مخالفست و باز از شما مى شنوم چيزى كه آنچه را شنيدهام تصديق مى كند، و در دست مردم مطالبى از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر صلى اللهعليه و آله مى بينيم كه شما با آنها مخالفيد و همه راباطل مى دانيد، آيا عقيده داريد كه مردم عمدا بهرسول خدا دروغ مى بندند و قرآن را به راءى خود تفسير ميكنند؟سليم گويد: حضرتبه من توجه كرد و فرمود: سوالى كردى اكنون پاسخش را بفهم همانا نزد مردم حق وباطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و خاطره درست ونادرست همه هست و در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم بر حضرتش دروغ بستندتا آنكه ميان مردم به سخنرانى ايستاد و فرمود: ((اى مردم همانا دروغ بندان بر من زيادشده اند هركه عمدا به من دروغ بندد بايد جايگاه خود را در دوزخ داند)) سپس بعد از اوهم بر او دروغ بستند همانا حديث از چهار طريقى كه پنجمى ندارد به شما مى رسد. اول - شخص منافقى كه تظاهر به ايمان مى كند و اسلام ساختگى دارد و از عمدا دروغبستن به پيغمبر صلى الله عليه و آله پروا ندارد و آنرا گناه نمى شمارد، اگر مردمبدانند كه او منافق و دروغگو است از او نمى پذيرند و تصديقش نمى كنند ليكن مردم مىگويند اين شخص همدم پيغمبر بوده و او را ديده و از او شنيده است مردم از او اخذ كنند و ازحالش آگاهى ندارند در صورتى كه خداوند پيغمبرش را ازحال منافقين خبر داده و ايشان را تتوصيف نموده و فرموده است (4/منافقين ) ((چون ايشان راببينى از ظاهرشان خوشت آيد و اگر سخن گويند به گفتارشان گوش دهى )) منافقينپس از پيغمبر زنده ماندند و به رهبران گمراهى و كسانى كه باباطل و دروغ و تهمت مردم را به دوزخ خوانند، پيوستند و آنها پستهاى حساسشان دادند وبر گردن مردمشان سوار كردند و به وسيله آنها دنيا را به دست آورند زيرا مردم بهدنبال زمامداران و دنيا مى روند مگر آن را كه خدا نگهدارد اين بود يكى از چهار نفر. دوم - كسى كه چيزى از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده و آن را درست نفهميده و بهغلط رفته ولى قصد دروع نداشته آن حديث در دست اوست ، به آن معتقد است وعمل مى كمند و به ديگران مى رساند و مى گويد: من اين را ازرسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم . اگر مسلمين بدانند كه او به غلط رفته نمىپذيرندش و اگر هم خود بداند اشتباه كرده ، آن را رها مى كند. سوم - شخصى كه چيزى از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده كه به آن امر مى فرمودسپس پيغمبر از آن نهى فرموده و او آگاه نگشته يا نهى چيزى را از پيغمبر شنيده و سپسآن حضرت به آن امر فرموده و او اطلاع نيافته پس او منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را حفظنكرده اگر او بداند منسوخ است تركش كند و اگر مسلمين هنگامى كه از او مى شنوندبدانند، منسوخ است ، تركش كنند. چهارم - شخصى كه بر پيغمبر دروغ نبسته و دروغ را از ترس خدا و احترام پيغمبر صلىالله عليه و آله مبغوض دارد و حديث را هم فراموش نكرده بلكه آنچه شنيده چنانكه بوده ،حفظ كرده و همچنانكه شنيده ، نقل كرده ، به آن نيفزوده و از آن كم نكرده و ناسخ را ازمنسوخ شناخته ، به ناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده ، زيرا امر پيغمبرصلى اللهعليه و آله هم مانند قرآن ، ناسخ و منسوخ (و خاص و عام ) و محكم و متشابه دارد، گاهىرسول خداصلى الله عليه و آله به دو طريق سخن مى فرمود: سخنى عام و سخنى خاصمثل قرآن وخداى عزوجل در كتابش فرموده (7/حشر) آنچه را پيغمبر برايتان آورده اخذ كنيدو از آنچه نهيتان كرده باز ايستيد، كسى كه مقصود خدا و رسولش را نفهمد و درك نكند براو مشتبه شود، اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله كه چيزى از او مى پرسيدند همگىكه نمى فهميدند، بعضى از آنها از پيغمبر مى پرسيدند ولى (به علت شرم يا احتراميا بى قيدى ) فهم جويى نمى كردند و دوست داشتند كه شخص بيابانى و رهگذرىبيايد و از پيغمبر بپرسد تا آنها بشنوند. اما من هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد مى شدمبا من خلوت مى كرد و در هر موضوعى با او بودم (محرم رازش بودم و چيزى از من پوشيدهندانست ) اصحاب پيغمبر مى دانند كه جز من با هيچ كس چنين رفتار نمى كرد، بسا بود كهدر خانه خودم بودم و پيغمبر صلى الله عليه و آله نزدم مى آمد، و اين همنشينى در خانه منبيشتر واقع مى شد از خانه پيغمبر و چون در بعضى ازمنازل بر آن حضرت وارد مى شدم ، زنان خود را بيرون مى كرد و تنها با من بود و چونبراى خلوت به منزل من مى آمد فاطمه و هيچ يك از پسرانم را بيرون نمى كرد، چون از اومى پرسيدم ، جواب مى داد و چون پرسشم تمام مى شد و خاموش مى شدم او شروع مىفرمود، هيچ آيه اى از قرآن بر رسول خدا صلى الله عليه و آلهنازل نشد جز اينكه براى من خواند و املا فرمود و من به خط خود نوشتم وتاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت واز خداخواست كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد، و از زمانى كه آن دعا را درباره من كردهيچ آيه اى از قرآن و هيچ عملى را كه املا فرمود ازحلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و نوشته اى كه بر هر پيغمبر پيش از اونازل شده بود از طاعت و معصيت به من تعليم فرمود و من حفظش كردم و حتى يك حرف آن رافراموش نكردم ، سپس دستش را بر سينه ام گذاشت و از خدا خواست دلم را از علم و فهم وحكم و نور پر كند، عرض كردم اى پيغمبر خدا پدر و مادرم به قربانت از زمانى كه آندعا را درباره من كردى چيزى را فراموش نكردم و آنچه را هم ننوشته ام از يادم نرفت ، آيابيم فراموشى بر من دارى ؟ فرمود: بر تو بيم فراموشى و نادانى ندارم (كافى ، ج1، ص 80، ح 1، حديث از متن كافى نقل گرديده است كه كمى اختلاف لفظ با متن كتابدارد). 369- امام صادق عليه السلام فرمود: مااهل بيت هرگاه آنچه نزد ماست تمام شود (موضوعى پيش آيد كه حكم آنرا ندانيم ) روحالقدس آن را به ما القا كند و برساند (كافى ، ج 2، ص 248، ح 3، در متن حديث دركتاب كافى ، نفد ندارد و بجاى آن ليس عندنا است ). 370- محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : چه مى شودمردمى كه دروغگو نيستند حديثى را با واسطه ازرسول خداصلى الله عليه و آله نقل مى كنند ولى از شما برخلاف آن به ما روايت مىشود؟ فرمود: حديث هم مانند قرآن نسخ مى شود (كافى ، ج 1، ص 83، ح 2). 371- كافى : عن المسئلة . 372- منصوربن حازم گويد: چه مى شود كه من از شما مطلبى مى پرسم و شماجواب مرا مى گوييد پس ديگرى نزد شما مى آيد و به او جواب ديگرى مى فرماييد.فرمود: ما مردم را به زياد و كم جواب مى گوييم . عرض كردم : آيا اصحاب پيامبر صلىالله عليه و آله بر آن حضرت راست گفتند يا دروغ بستند؟ فرمود: راست گفتند. عرضكردم پس چرا اختلاف پيدا كردند؟ فرمود: مگر نمى دانى كه مردى خدمت پيامبر صلى اللهعليه و آله مى آمد و از او مسئله اى مى پرسيد و آن حضرت جوابش را مى فرمود و بعدهابه او جوابى مى داد كه جواب اوّل را نسخ مى كرد پس بعضى از احاديث بعضى ديگر رانسخ كرده است (كافى ، ج 1، ص 84، ح 3؛ كافى : بغضا). 373- زراره گويد: از امام باقر عليه السلام مطلبى پرسيدم و جوابم فرمود،سپس مردى آمد و همان مطالب را از آن حضرت پرسيد و او بر خلاف جواب من به او پاسخفرمود، سپس مرد ديگرى آمد و به او جوابى برخلاف هر دو جواب گذشته فرمود. چونآن دو رفتند، به آن حضرت عرض كردم : اى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله دو مرداز اهل عراق و از شيعيان شما آمدند و سؤ الى كردند و شما هر يك را برخلاف ديگرىجواب فرموديد، فرمود: اى زراره اينگونه رفتار براى ما بهتر و ما شما را بيشتر باقىمى دارد و اگر اتفاق كلمه داشته باشيد، مردم متابعت شما را از ما تصديق ميكنند (و اتحادشما را عليه خود مى دانند) و زندگى ما و شما ناپايدار گردد (كافى ، ج 1، ص 84، ح5). 374- امام باقر عليه السلام فرمودند: مؤ منين درجات مختلفى دارند يكى داراى يكدرجه و يكى داراى دو درجه و همينطور فرمود تا هفت درجه ، پس اگر بخواهى به كسىكه داراى يك درجه است درجه دوم ايمان را تحميل كنى ، نتواند و همچنين تا درجه هفتم(كافى ، ج 3، ص 75، ح 3).
|
|
|
|
|
|
|
|