بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

داستان شعيب عليه السلام 
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ وَ لا تَنقُصواالْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ إِنى أَرَام بخَيرٍ وَ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْمٍ محِيطٍ(84)
وَ يَقَوْمِ أَوْفُوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ وَ لا تَبْخَسوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْافى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(85)
بَقِيَّت اللَّهِ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُم مُّؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَفِيظٍ(86)
قَالُوا يَشعَيْب أَ صلَوتُك تَأْمُرُك أَن نَّترُك مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فى أَمْوَلِنَا مَانَشؤُا إِنَّك لاَنت الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ(87)
قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ رَزَقَنى مِنْهُ رِزْقاً حَسناً وَ مَا أُرِيدُ أَنْأُخَالِفَكُمْ إِلى مَا أَنْهَامْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلا الاصلَحَ مَا استَطعْت وَ مَا تَوْفِيقِى إِلا بِاللَّهِ عَلَيْهِتَوَكلْت وَ إِلَيْهِ أُنِيب (88)
وَ يَقَوْمِ لا يجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقى أَن يُصِيبَكم مِّثْلُ مَا
أَصاب قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صلِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنكم بِبَعِيدٍ(89)
وَ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبى رَحِيمٌ وَدُودٌ(90)
قَالُوا يَشعَيْب مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِّمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنرَاك فِينَا ضعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطكلَرَجَمْنَك وَ مَا أَنت عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ(91)
قَالَ يَقَوْمِ أَ رَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكم مِّنَ اللَّهِ وَ اتخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِياًّ إِنَّ رَبى بِمَا تَعْمَلُونَمحِيطٌ(92)
وَ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَمِلٌ سوْف تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَكَذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنى مَعَكمْ رَقِيبٌ(93)
وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا شعَيْباً وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظلَمُوا الصيْحَةُفَأَصبَحُوا فى دِيَرِهِمْ جَثِمِينَ(94)
كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلا بُعْداً لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَت ثَمُودُ(95)
84. و (همچنين ) به برادر مردم مدين ، يعنى شعيب ، وحى كرديم . او نيز به مردمش ‍ گفت :اى قوم ، خدا را بپرستيد، چون غير او معبودى نداريد و در معاملات ، ترازو و قپان را بهنفع خود زياد و به ضرر مردم كم نگيريد. من خيرخواه شما هستم . من بر شما از عذابروزى مى ترسم كه عذابش از هر جهت فراگير است .
85. و اى مردم ، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء مردم عيب مگذاريد و از حقآنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد.
86. سودى كه خدا در معامله برايتان باقى مى گذارد، برايتان بهتر است و بدانيد كه(ضامن كنترل شما در دورى از كم فروشى و قناعت به خير خدا، تنها و تنها ايمان شماستو) من مسؤ ول كنترل شما نيستم .
87. گفتند: اى شعيب ، آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مىپرستيدند، ترك گوييم و آنچه را مى خواهيم ، در اموالمان انجام ندهيم ؟ كه همانا تو مردبردبار و رشيدى هستى .
88. شعيب گفت : اى قوم من ، هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته (باشم و او)رزق خوبى به من داده باشد، (آيا مى توانم برخلاف فرمان او رفتار كنم ؟). من هرگزنمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم ، خودم مرتكب شوم . من جز اصلاح ، تا آنجاكه توانايى دارم ، نمى خواهم و توفيق من جز به خدا نيست ، بر اوتوكل كردم و به سوى او بازگشت .
89. و اى قوم من ، دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قومنوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چنداندور نيست .
90. از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد، كه پروردگارممهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است .
91. گفتند: اى شعيب ، بسيارى از آنچه را مى گويى ، ما نمى فهميم و ما تو را در ميانخود ضعيف مى يابيم و اگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم ،و تو در برابر ما قدرتى ندارى .
92. گفت : اى مردم (همشهريان من )، آيا چند نفر خويشاوند من در نظر شما عزيزتر ازخدايند كه او را بكلى از ياد برده اعتنايى به او نداريد با اينكه پروردگار من بدانچهشما مى كنيد، محيط است ؟
93. و اى قوم من ، شما هر قدرتى كه داريد، به كار بزنيد، من نيز كار خودم را مى كنم .بزودى مى فهميد كه عذاب خواركننده به سراغ چه كسى مى آيد و چه كسى دروغگوست .شما منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظر مى مانم .
94. و همين كه امر ما (عذاب موعود) آمد، شعيب و گروندگان به وى را با رحمت خود نجاتداديم و صيحه همه آنهايى را كه ستم كردند، بگرفت و درمحل سكونتشان به صورت جسدى بيجان درآورد.
95. آنچنان كه گويى اصلا در آن سرزمين زندگى نكرده اند. (و فرمان الهى رسيد) كهقوم مدين از رحمت من دور باشند، همان طور كه قوم ثمود دور شدند.
(از سوره مباركه هود)
گفتارى پيرامون داستان شعيب (ع ) و قوم او 
1. شعيب (ع ) سومين پيامبر عرب بود 
منظور اين است كه آن جناب سومين پيامبر عربى است كه نام شريفشان در قرآن كريم آمدهو پيامبران عرب عبارتند از: هود و صالح و شعيب و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )،كه پاره اى از سرگذشت هاى زندگى شعيب (عليه السلام ) در سوره هاى اعراف و هود وشعراء و قصص و عنكبوت آمده است .
شعيب (عليه السلام ) از اهل مدين بوده (و مدين شهرى بوده در سر راه شام ، راهى كه ازشبه جزيره عربستان به طرف شام مى رفته ) و آن جناب با موسى بن عمران (عليهالسلام ) معاصر بوده و يكى از دو دختر خود را در برابر هشتسال خدمت به عقد آن جناب در آورده و اگر موسى خواست دهسال خدمت كند خودش داوطلب شده و اين دو سال جزء قرار داد نبوده ، موسى (عليه السلام) ده سال وى را خدمت كرد و سپس از آن جناب خدا حافظى نموده ، با خانواده اش از مدين بهطرف مصر رهسپار شد.
و قوم اين پيغمبر يعنى اهل مدين بت مى پرستيدند، مردمى برخوردار از نعمتهاى الهىبودند. امنيت و رفاه و ارزانى قيمت ها و فراوانى نعمت داشتند ولى فساد در بينشان شيوعيافت مخصوصا كم فروشى و نقص در ترازو و قپان ، لذا خداى تعالى شعيب را بسوىآنها مبعوث كرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بتها و از فساد در زمين و نقص كيلها وميزانها نهى كند و آن جناب مردم را بدانچه ماءمور شده بود دعوت كرد، اندرزشان داد،انذارشان كرد، بشارتشان داد، و مصايبى كه به قوم نوح ، قوم هود، قوم صالح و قوملوط رسيده بود به يادشان آورد، و در احتجاج عليه كارهاى زشتشان و در موعظه واندرزشان سعى بليغ كرد اما جز بيشتر شدن طغيان و كفر و فسوق در آنان نتيجه اىنگرفت .
مردم مدين بجز چند نفر به وى ايمان نياوردند بلكه در عوض شروع به اذيت او و مسخرهكردن و تهديدش نموده ، مردم ديگر را از پيروى آن جناب بر حذر داشتند، بر سر هرراهى كه به جناب شعيب منتهى مى شد مى نشستند و رهگذران را از اينكه نزد شعيب بروندمى ترساندند و كسانى كه به وى ايمان آورده بودند را از راه خدا منع مى كردند و راهخدا را كج و معوج نشان مى دادند و مى خواستند هر چه بيشتر اين راه را زننده در نظرهاجلوه دهند.
و سپس شروع كردند به تهمت زدن ، گاهى او را ساحر خواندند و زمانى كذابش معرفىكردند و خود آن جناب را تهديد كردند كه اگر دست از دعوتت برندارى سنگسارت خواهيمكرد و بار ديگر او و گروندگان به او را تهديد كردند كه از شهر بيرونتان مى كنيممگر اينكه به كيش بتپرستى ما برگرديد. و به اين رفتار خود همچنان ادامه دادند تاآنكه آن حضرت از ايمان آوردنشان بكلى ماءيوس گرديد و بناچار رهايشان كرده بهحال خودشان واگذار نمود و در آخر دعا كرد و از خداى تعالى درخواست فتح نموده ،عرضه داشت : (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ).
دنبال اين دعا خداى تعالى عذاب يوم الظله رانازل كرد، روزى كه ابر سياه همه جا را تاريك كرد و بارانىسيل آسا بباريد، اهل مدين آنجناب را مسخره مى كردند كه اگر از راستگويانى قطعه اى ازطاق آسمان را بر سر ما ساقط كن ، پس صيحه آسمان آنها را بگرفت در نتيجه در خانههايشان صبح كردند در حالى كه به زانو در آمده و مرده بودند و خداى تعالى شعيب و مؤمنين به وى را نجات داد، پس شعيب پشت به آن قوم مرده كرده ، گفت : چقدر در ابلاغرسالت پروردگارم به شما كوشيدم و چقدر نصيحتتان كردم حالا چگونه مى توانمدرباره سرنوشت شوم مردمى كافر اندوهناك باشم .
2. شخصيت معنوى شعيب (ع ) 
شعيب (عليه السلام ) از زمره پيغمبران مرسل و محترم خداى تعالى بود و خداىعزوجل آن جناب را در ستايش هايى كه از انبياى گرام خود نموده و در ثناى جميلى كهقرآن آن را در اين باره آورده شركت داده و قرآن كريم در آيات شريفه اش و مخصوصا درسوره اعراف و هود و شعراء از آن جناب مقدار زيادى از حقايق معارف و علوم الهى و ادبخيره كننده اى كه نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم داشته حكايت كرده است .
و او خود را رسولى امين و مصلح و از صالحين شمرده و خداى تعالى همه اينها را از آنجناب حكايت كرده و امضاء و تصديق نموده و در شخصيت معنوى آن جناب همين بس كه كليمخدا، موسى بن عمران (عليه السلام ) نزديك به دهسال او را خدمت كرده است سلام اللّه عليه .
3. نظر تورات درباره آن حضرت  
در تورات داستان شعيب و قوم او نيامده ، تنها يادى كه از آن جناب كرده اين است كه دراصحاح دوم از سفر خروج گفته : بعد از آنكه موسى (عليه السلام ) آن مرد قبطى را كشتاز مصر به مدين فرار كرد (تا آخر داستان ) و در آنجا شخصى را ذكر كرده به ناماعوئيل كاهن مديان (و يا به عبارتى ديگر عالم دينى شهر مدين ).
ادب شعيب (ع ) در دعا 
و از جمله ادعيه انبياء، نفرينى است كه حضرت شعيب بر قوم خود كرده و گفته است :(ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ). بعد از آنكه از رستگارىقوم خود مايوس مى شود از خداى تعالى درخواست مى كند كه وعده اى كه درباره همهانبياء داده و از آن جمله فرموده : (و لكل امهرسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) تنجيز نموده كه بين اوو قومش نيز به حق حكم كند. و جهت اينكه گفت : (بين ما) و نگفت : (بين من ) اين بودكه مؤ منين به توحيد را نيز ضميمه كرده باشد، چون كفار قومش درتهديد خود، او و مؤمنين را تهديد كرده و به همه شان گفته بودند: (لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك منقريتنا او لتعودن فى ملتنا) از اين جهت او نيز مؤ منين را ضميمه خود كرد و آنان را ازقوم جدا و با خود بدرگاه خداى تعالى گسيل داشت و گفت : (اى پروردگار ما حق را دربين ما و بين قوم ما ظاهر ساز).
شعيب در اين دعاى خود در بين اسماى خدا تمسك كرد به خير الفاتحين براى اينكه سابقاهم گفتيم تمسك به آن صفت از صفات خداوندى كه مناسب با متن دعا باشد خود تاييدبليغ و به منزله قسم دادن خدا است به آن صفت ، به خلاف گفتار موسى كه گفت :(رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين ) براى اينكهگفتيم كلام آن جناب در واقع دعا نبود بلكه كنايه بود از خوددارى از تبليغ و ارجاع امربه خدا، بنابراين كلام او مقتضى قسم دادن نبود به خلاف كلام شعيب .
داستان موسى و هارون (عليهم السلام ) 
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
طسم (1)
تِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الْمُبِينِ(2)
نَتْلُوا عَلَيْك مِن نَّبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(3)
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فى الاَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَستَضعِف طائفَةً مِّنهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَستَحْىِ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ(4)
وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلى الَّذِينَ استُضعِفُوا فى الاَرْضِ وَ نجْعَلَهُمْ أَئمَّةً وَ نجْعَلَهُمُالْوَرِثِينَ(5)
وَ نُمَكِّنَ لهَُمْ فى الاَرْضِ وَ نُرِى فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كانُوا يحْذَرُونَ(6)
وَ أَوْحَيْنَا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فى الْيَمِّ وَ لا تخَافى وَلا تحْزَنى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسلِينَ(7)
فَالْتَقَطهُ ءَالُ فِرْعَوْنَ لِيَكونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا كانُواخَطِئِينَ(8)
وَ قَالَتِ امْرَأَت فِرْعَوْنَ قُرَّت عَينٍ لى وَ لَك لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لا يَشعُرُونَ(9)
وَ أَصبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسى فَرِغاً إِن كادَت لَتُبْدِى بِهِ لَوْ لا أَن رَّبَطنَا عَلى قَلْبِهَا لِتَكُونَمِنَ الْمُؤْمِنِينَ(10)
وَ قَالَت لاُخْتِهِ قُصيهِ فَبَصرَت بِهِ عَن جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(11)
وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَت هَلْ أَدُلُّكمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكمْ وَ هُمْلَهُ نَصِحُونَ(12)
فَرَدَدْنَهُ إِلى أُمِّهِ كىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لايَعْلَمُونَ(13)
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشدَّهُ وَ استَوَى ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(14)
وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَينِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاستَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِقَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشيْطنِ إِنَّهُ عَدُوُّ مُّضِلُّ مُّبِينٌ(15)
قَالَ رَب إِنى ظلَمْت نَفْسى فَاغْفِرْ لى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(16)
قَالَ رَب بِمَا أَنْعَمْت عَلىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ(17)
فَأَصبَحَ فى الْمَدِينَةِ خَائفاً يَترَقَّب فَإِذَا الَّذِى استَنصرَهُ بِالاَمْسِ يَستَصرِخُهُ قَالَ لَهُمُوسى إِنَّك لَغَوِىُّ مُّبِينٌ(18)
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش بِالَّذِى هُوَ عَدُوُّ لَّهُمَا قَالَ يَمُوسى أَ تُرِيدُ أَن تَقْتُلَنى كَمَاقَتَلْت نَفْسا بِالاَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فى الاَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَالْمُصلِحِينَ(19)
وَ جَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصا الْمَدِينَةِ يَسعَى قَالَ يَمُوسى إِنَّ الْمَلاَ يَأْتَمِرُونَ بِك لِيَقْتُلُوكفَاخْرُجْ إِنى لَك مِنَ النَّصِحِينَ(20)
فخَرَجَ مِنهَا خَائفاً يَترَقَّب قَالَ رَب نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(21)
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسى رَبى أَن يَهْدِيَنى سوَاءَ السبِيلِ(22)
وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَينِ تَذُودَانِ قَالَ مَاخَطبُكُمَا قَالَتَا لا نَسقِى حَتى يُصدِرَ الرِّعَاءُ وَ أَبُونَا شيْخٌ كبِيرٌ(23)
فَسقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلى إِلى الظلِّ فَقَالَ رَب إِنى لِمَا أَنزَلْت إِلىَّ مِنْ خَيرٍ فَقِيرٌ(24)
فجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشى عَلى استِحْيَاءٍ قَالَت إِنَّ أَبى يَدْعُوك لِيَجْزِيَك أَجْرَ مَا سقَيْت لَنَافَلَمَّا جَاءَهُ وَ قَص عَلَيْهِ الْقَصص قَالَ لا تخَف نجَوْت مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(25)
قَالَت إِحْدَاهُمَا يَأَبَتِ استَئْجِرْهُ إِنَّ خَيرَ مَنِ استَئْجَرْت الْقَوِى الاَمِينُ(26)
قَالَ إِنى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَك إِحْدَى ابْنَتىَّ هَتَينِ عَلى أَن تَأْجُرَنى ثَمَنىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتعَشراً فَمِنْ عِندِك وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أَشقَّ عَلَيْك ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصلِحِينَ(27)
قَالَ ذَلِك بَيْنى وَ بَيْنَك أَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضيْت فَلا عُدْوَنَ عَلىَّ وَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُوَكيلٌ(28)
فَلَمَّا قَضى مُوسى الاَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ ءَانَس مِن جَانِبِ الطورِ نَاراً قَالَ لاَهْلِهِ امْكُثُوا إِنىءَانَست نَاراً لَّعَلى ءَاتِيكُم مِّنْهَا بخَبرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصطلُونَ(29)
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى مِن شطِى الْوَادِ الاَيْمَنِ فى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَكةِ مِنَ الشجَرَةِ أَن يَمُوسى إِنىأَنَا اللَّهُ رَب الْعَلَمِينَ(30)
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَءَاهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب يَمُوسى أَقْبِلْ وَ لاتخَف إِنَّك مِنَ الاَمِنِينَ(31)
اسلُك يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوءٍ وَ اضمُمْ إِلَيْك جَنَاحَك مِنَ الرَّهْبِفَذَنِك بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّك إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(32)
قَالَ رَب إِنى قَتَلْت مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَاف أَن يَقْتُلُونِ(33)
وَ أَخِى هَرُونُ هُوَ أَفْصحُ مِنى لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءاً يُصدِّقُنى إِنى أَخَاف أَنيُكَذِّبُونِ(34)
قَالَ سنَشدُّ عَضدَك بِأَخِيك وَ نجْعَلُ لَكُمَا سلْطناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِئَايَتِنَا أَنتُمَا وَ مَنِاتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ(35)
فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسى بِئَايَتِنَا بَيِّنَتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّفْترًى وَ مَا سمِعْنَا بِهَذَا فىءَابَائنَا الاَوَّلِينَ(36)
وَ قَالَ مُوسى رَبى أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الظلِمُونَ(37)
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَأَيُّهَا الْمَلاُ مَا عَلِمْت لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرِى فَأَوْقِدْ لى يَهَمَنُ عَلى الطينِفَاجْعَل لى صرْحاً لَّعَلى أَطلِعُ إِلى إِلَهِ مُوسى وَ إِنى لاَظنُّهُ مِنَ الْكَذِبِينَ(38)
وَ استَكْبرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ ظنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ(39)
فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَهُمْ فى الْيَمِّ فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الظلِمِينَ(40)
وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لا يُنصرُونَ(41)
وَ أَتْبَعْنَهُمْ فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ(42)
به نام خداوند بخشنده مهربان
1. طسم
2. اين قرآن آيات كتاب مبين است .
3. ما از داستان موسى و فرعون آنچه حق است بر تو، براى مردمى كه ايمان مى آورند،مى خوانيم .
4. بدرستى كه فرعون در زمين بلند پروازى كرد و مردمش را گروه گروه ساخت ، طايفهاى از ايشان را بيچاره و ضعيف كرد، تا آنجا كه پسرانشان را مى كشت و زنانشان را زندهمى گذاشت . راستى كه او از مفسدان بود.
5. ما در برابر او خواستيم بر آنان كه در زمين ضعيف شمرده شدند، منت نهاده ايشان راپيشوايان خلق كنيم و وارث ديگران قرار دهيم .
6. و در زمين مكنتشان داده و از همين ضعفا به فرعون و هامان و لشكريان آن دو آنسرنوشتى را نشان دهيم كه از آن مى گريختند.
7. و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير بده . همين كه بر جان او بيمناك شدى ، اورا به دريا بينداز و مترس و غمگين مباش ، كه ما وى را به تو برگردانيده و ازپيامبرانش ‍ مى كنيم .
8. پس آل فرعون موسى را از دريا گرفتند تا دشمن و مايه اندوهشان شود. آرى ،فرعون و هامان و لشكريانشان خطا كردند (و اگر از آينده اين كودك خبر مى داشتند،هرگز او را از دريا نمى گرفتند.)
9. و همسر فرعون گفت : اين كودك نور چشم من و توست . (و رو به جلادان كرد و گفت :)او را مكشيد، شايد ما را سود بخشد و يا اصلا او را فرزند خود بگيريم . اين را مى گفتندو نمى دانستند (كه چرا مى گويند و اين خداست كه اين پيشنهاد را به دلشان انداخته ).
10. در نتيجه قلب مادر موسى مطمئن و فارغ از اندوه گشت ، كه اگر فارغ نمى شد،نزديك بود موسى را لو دهد. اين ما بوديم كه قلبش را به جايى محكم بستيم تا از مؤمنين باشد.
11. وى به خواهر موسى گفت : از دور دنبال موسى باش تا از او خبرى بيابى . خواهرموسى او را از دور ديد اما بطورى كه درباريان ملتفت نشدند.
12. ما قبلا پستان همه زنان شيرده را بر او حرام كرده بوديم ، در نتيجه پستان احدى رانگرفت . خواهرش گفت : آيا مى خواهيد شما را به خاندانى راهنمايى كنم كه براى شماسرپرستى اين كودك را به عهده بگيرند؛ خانواده اى كه خيرخواه اين كودك باشند؟
13. با اين نقشه او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و غصه نخورد و تاآنكه بداند وعده خدا حق است وليكن بيشتر مردم نمى دانند.
14. و چون به حد رشدش رسيد و جوانى تمام عيار شد، او را حكمت و علم داديم . و اينچنينبه نيكوكاران پاداش مى دهيم .
15. روزى در هنگامى كه مردم سرگرم بودند، از كاخ فرعون كه دور از شهر بود،بيرون آمده داخل شهر شد. در شهر به دو نفر برخورد كرد كه يكديگر را كتك كارى مىكردند. يكى از بنى اسرائيل بود و يكى ديگر از قبطيان . آن كه از پيروان موسى بود،موسى را به كمك طلبيد تا شر قبطى را از او بگرداند. موسى مرد قبطى را بزد، امازدن همان و افتادن و مردن قبطى همان . موسى با خود گفت : اين ازعمل شيطان بود، كه او دشمنى است گمراه كننده و آشكار.
16. گفت : پروردگارا، من به خود ستم كردم ، اثر اين جرم را محو كن . و خدا هم اثر آنرا محو كرد. آرى ، خدا آمرزنده مهربان است .
17. موسى گفت : پروردگارا، به خاطر اين نعمت كه به من ارزانى داشتى ، تا آخر عمرمهرگز پشتيبان مجرمين نمى شوم .
18. فرداى آن روز در شهر نگران مى گشت كه ناگهان همان شخص ديروزى را ديد كهداشت او را به يارى مى طلبيد و از دور صدايش مى زد. موسى به او گفت : تو گمراهىآشكارى .
19. همين كه خواست دست به دشمن او و دشمن خودش بيازد، مرد گفت : اى موسى ، مىخواهى مرا هم بكشى آنچنان كه ديروز كسى را كشتى ؟ معلوم مى شود تو جز اين بنايىندارى كه در زمين جبارى كنى و نمى خواهى از صلحجويان باشى .
20. و از آخر شهر (كه قصر فرعون در آنجا بود) مردى دوان دوان بيامد و گفت : اىموسى ، درباريان مشورت مى كردند كه تو را بكشند. بيرون شو كه من از خيرخواهانتوام .
21. موسى نگران از شهر خارج شد و گفت : پروردگارا، مرا از شر مردم ستمگر نجاتده .
22. و چون موسى متوجه جانب مدين شد، گفت : اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه مستقيم وراست هدايت كند.
23. و چون به آب مدين رسيد، مردمى را ديد كه از چاه آب مى كشند و در طرف ديگر دور ازمردم دو نفر زن را ديد كه گوسفندان را از اينكه مخلوط با ساير گوسفندان شوند،جلوگيرى مى كردند. موسى پرسيد: چرا ايستاده ايد؟ گفتند: ما آب نمى كشيم تا آنكهچوپانها گوسفندان خود را ببرند، و پدر ما پيرى سالخورده است .
24. موسى گوسفندان ايشان را آب داده سپس به طرف سايه بازگشت و گفت :پروردگارا، من به آنچه از خير بر من نازل كنى . محتاجم .
25. چيزى نگذشت كه يكى از آن دو زن كه با حالت شرمگين راه مى رفت ، به سوىموسى آمد و گفت : پدرم تو را مى خواند تا پاداش آب دادنت را بدهد. همين كه موسى نزدپيرمرد آمد و داستان خود را به او گفت ، پيرمرد گفت : ديگر مترس كه از مردم ستمگرنجات يافتى .
26. يكى از آن دو زن به پدر گفت : چه خوب است او را اجير كنى ، كه بهترين اجير آنكس است كه هم نيرومند باشد و هم امين .
27. پيرمرد به موسى گفت : مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسريت درآورم دربرابر اينكه هشت سال اجيرم شوى . البته اگر دهسال كار كنى ، خودت كرده اى و آن دو سال جزو قرارداد ما نيست ، و من نمى خواهم بر توسخت بگيرم و بزودى مرا خواهى يافت ان شاءالله از صالحان .
28. موسى گفت : اين قرارداد بين تو و خودم راقبول دارم . هر يك از دو مدت هشت سال و ده سال را كه خواستم ، انجام مى دهم و تو حقاعتراض نداشته باشى . و خدا بر آنچه مى گوييم ،وكيل است .
29. پس چون موسى مدت را بسر رسانيد، همسر خود را برداشت و به راه افتاد. در راه ازسمت طور آتشى از دور ديد، به خانواده اش گفت : من از دور آتشى احساس مى كنم . شما دراينجا باشيد تا شايد از كنار آن آتش خبرى كسب نموده و يا از خود آتش ‍ پاره اى بياورمتا شايد خود را گرم كنيد.
30. ولى همين كه نزديك آتش رسيد، صدايى از كرانه رود، از طرف راست ، از درختى كهدر قطعه زمينى مبارك واقع بود، برخاست كه : اى موسى ، بدرستى من خداى ربالعالمينم .
31. و اين نيز بگفت كه : عصايت را بينداز. همين كه موسى عصا را ديد كه به سرعت وشدت به حركت آمد كه گويا در جست و خيز مار سبكبالى است ، پشت كرد و بگريختبطورى كه ديگر به پشت سر خود نگاه نكرد. خطاب رسيد: اى موسى ، بيا و مترس ،تو از ايمنانى .
32. دست خود در گريبان ببر و بيرون آور در حالى كه سفيد و درخشنده است بدون اينكهدرخشندگيش از بدى باشد، و دست بر قلب خود نه تا از ترس آرام گيرد. اين دو معجزهاز پروردگار تو به سوى فرعون و مردم اوست ، كه آنان از ديرباز مردمى فاسقبودند.
33. موسى گفت : پروردگارا، من از آنان كسى را كشته ام ، لذا مى ترسم مرا بكشند.
34. و برادرم هارون از من فصيح تر است ، او را هم با من و به كمك من بفرست تا مراتصديق كند، كه مى ترسم مرا تكذيب كنند.
35. گفت : بزودى بازويت را به وسيله برادرت قوى مى كنم و به شما سلطنت وقدرتى مى دهم و به خاطر معجزات من به شما نرسند. آرى ، شما و پيروانتان غالب ايد.
36. پس چون موسى با معجزات روشن ما به سوى فرعونيان آمد، گفتند: اين جز سحرىكه به خدا بسته است ، چيز ديگرى نيست و ما از نياكان خود چنين چيزى نشنيده ايم .
37. موسى گفت : پروردگار من به كسى كه به هدايت كردن از ناحيه او آمده ، داناتراست و بهتر مى داند كه خانه آخرت براى چه كسى است ، چون ستمگران رستگار نمىشوند.
38. فرعون گفت : اى بزرگان قوم ، من غير از خودم معبودى براى شما نمى شناسم . اىهامان ، برايم بر گل آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست كن ، باشد كه از معبودموسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغگويان مى دانم .
39. فرعون و لشكريانش در زمين بدون حق سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى مابر نمى گردند.
40. پس ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا ريختيم ، پس بنگر كه عاقبت ستمگرانچگونه بود.
41. ما آنان را پيشوايانى كرديم كه مردم را به سوى آتش دعوت مى كردند و روز قيامتاز آن مردم ياورى نخواهند يافت .
42. بعد از رفتنشان هم در دنيا لعنت و در قيامت زشت رويى نصيبشان كرديم .
(از سوره مباركه قصص )
گفتارى پيرامون داستانهاى موسى و هارون (ع ) 
1. مقام موسى (ع ) نزد خدا و پايه عبوديت او 
موسى (عليه السلام ) يكى از پنج پيغمبر اولواالعزم است ، كه آنان سادات انبياءبودند، و كتاب و شريعت داشتند، و خداى تعالى در آيه شريفه (و اذ اخذنا من النبيينميثاقهم ، و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا) وآيه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم وموسى و عيسى ) كه راجع به شريعت هاى آسمانى ، و انبياى داراى شريعت است ، آنجنابرا در زمره آنان بر شمرده است . و خدا بر او و بر برادرش منت نهاده و فرموده : (و لقدمننا على موسى و هرون )، و نيز بر آن دو بزرگوار سلام كرده ، فرموده : (سلام علىموسى و هرون ) و نيز او را به بهترين مدح و ثنا ستوده ، و فرموده : (و اذكر فىالكتاب موسى ، انه كان مخلصا، و كان رسولا نبيا، و ناديناه من جانب الطور الايمن ، وقربناه نجيا) و نيز فرموده : (و كان عند الله وجيها) و نيز فرموده : (و كلم اللهموسى تكليما).
و نيز آن جناب را در سوره انعام ، و در چند جاى ديگر، در زمره انبياء ذكركرده ، و در آيههاى 84 - 88 سوره انبياء او و ساير انبياء را ستوده ، به اينكه ايشان پيامبرانىنيكوكار و صالح بودند، كه خدا بر عالميان اجتباء و برتريشان داده بود، و به سوىصراط مستقيم هدايتشان كرده بود.
و در سوره مريم در آيه 58 ايشان را چنين ستوده كه اينان از كسانى هستند كه خدا بر آنانانعام كرده است ، در نتيجه صفات زير براى موسى جمع شده است : اخلاص ، تقريب ،وجاهت ، احسان ، صلاحيت ، تفضيل ، اجتباء، هدايت و انعام ، كه در مورد مناسب با آنها، هر يكاز اين صفات در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته ، و همچنين پيرامون معناى نبوت ورسالت و تكليم گفتگو شده است .
و اما كتابى كه بر آن جناب نازل شده قرآن كريم آن را (تورات ) معرفى نموده و درسوره احقاف ، آيه 12 آن را به دو وصف امام و رحمت توصيف نموده ، در سوره انبياء آيه48 آن را (فرقان ) و (ضياء) خوانده ، در سوره مائده آيه 44 آن را هدى و نورخوانده و در سوره اعراف ، آيه 145 فرموده : (و كتبنا له فى الالواح منكل شى ء موعظه و تفصيلا لكل شى ء) (برايش در الواح از هر چيزى موعظه اى ، و نيزبراى هر چيزى تفصيلى نوشتيم ).
چيزى كه هست خداى تعالى در چند جاى قرآن كريم كه او را به اوصاف مزبور ستوده ،فرموده كه : بنى اسرائيل تورات را تحريف كردند، و در آن اختلاف نمودند، تاريخ هممؤ يد گفتار قرآن است ، براى اينكه به طورى كه در جلد سوم اين كتاب ، درذيل قصص مسيح (عليه السلام ) گذشت خاطرنشان كرديم كه بعد از آنكه بخت نصرفلسطين را فتح كرد و هيكل (معبد يهود) را ويران ساخت ، و تورات را سوزانيد، و درسال پانصد و هشتاد و هشت قبل از ميلاد، يهود را از فلسطين به سوىبابل كوچ داد، در سال پانصد و سى و هشت قبل از مسيح ، يعنى پنجاهسال بعد، كورش ‍ پادشاه ، بابل را فتح نمود و به يهود اجازه داد تا به سرزمين خود،فلسطين بروند، و در آنجا (عزراى كاهن ) تورات را برايشان از بر نوشت پس ‍تورات اصلى منقرض شده و آنچه در دست است محفوظات (عزراء) است .
2. آنچه از سرگذشت موسى كه در قرآن آمده است  
نام آن جناب از هر پيغمبرى ديگر در قرآن كريم بيشتر آمده ، و به طورى كه شمرده اندنامش در صد و شصت و شش جاى قرآن كريم ذكر شده ، و در سى و شش سوره از سورههاى قرآن به گوشه هايى از داستانهايش ، يا به طوراجمال و يا به تفصيل اشاره شده و در بين انبياء (عليهم السلام ) به كثرت معجزهاختصاص يافته ، كه قرآن كريم بسيارى از معجزات باهره وى را ذكر كرده ، مانند اژدهاشدن عصاى او، نور دادن دستش ، ايجاد طوفان ، مسلط كردن ملخ ، شپش ، قورباغه و خونبر مردم ، شكافتن دريا، نازل كردن من و نيز سلوى ، و جوشاندن دوازده چشمه از يك سنگبا زدن عصا، زنده كردن مردگان ، و بلند كردن كوه طور بالاى سر مردم ، و غير اينها.
همانطور كه گفتيم در كلام خداى تعالى گوشه هايى از داستانهاى آن جناب آمده ، و ليكنتمامى جزئيات و دقائق آنها را ذكر نفرموده ، بلكه به چندفصل از آنها كه ذكرش در هدايت ، و ارشاد خلق اهميت داشته ، اكتفا كرده ، و اين داءب وروش قرآن كريم در اشاره به داستانهاى همه انبياء و امت ها است كه از هر داستان آنچه كهذكرش مايه عبرت و هدايت خلق است ذكر مى كند.
و از داستان هاى موسى آنچه كه ذكرش اهميت دارد كه گفتيم كلياتش در قرآن آمده اين استكه : آن جناب در مصر در خانه مردى اسرائيلى به دنيا آمد، و در روزهايى به دنيا آمد كهفرعونيان به دستور فرعون پسر بچه هاى بنىاسرائيل را سر مى بريدند، و مادر موسى (به دستور خداى تعالى ) او را در صندوقىنهاده ، به دريا انداخت ، فرعون او را از دريا گرفت ، و به مادرش ‍ برگردانيد تاشيرش دهد، و تربيتش نمايد و از آن روز در خانه فرعون نشو و نما كرد.
آن گاه به سن بلوغ رسيده و مردى قبطى را مى كشد، و از مصر به سوى مدين فرار مىكند، چون ترس اين را داشته كه فرعونيان به قصاص آن مرد قبطى به قتلشبرسانند.
سپس مدتى مقرر كه همان ده سال باشد، در مدين پيش شعيب مكث نموده و خدمت كرد، و بايكى از دختران او ازدواج نمود و پس از به سر رساندن آن مدت مقرر به اتفاقاهل بيتش از مدين بيرون آمده ، در بين راه آنجا كه كوه طور واقع است ، از طرف آن كوهآتشى مى بيند، و چون راه را گم كرده بودند، و آن شب هم شبى بسيار تاريك بوده ، بهاميد اينكه كنار آن آتش ‍ كسى را ببيند، و راه را از او بپرسد، و هم آتشى برداشته با خودبياورد، به خانواده اش مى گويد: شما اينجا باشيد تا من بروم پاره اى آتش برايتانبياورم ، و يا كنار آتش راهنمايى ببينم ، و از او از راه بپرسم ، ولى همين كه نزديك مىشود خداى تعالى از كنار سمت راست آن بيابان كه از نظرشكل با زمينهاى اطراف فرق داشته ، از طرف درختى كه آن جا بوده ، ندايش ‍ مى دهد، و بااو سخن مى گويد، و او را به رسالت خود برمى گزيند، و معجزه عصا و يد بيضا بهاو مى دهد، كه دو تا از نه معجزه هاى او است ، و به عنوان رسالت به سوى فرعون وقومش گسيل مى دارد، تا بنى اسرائيل را نجات دهد.
موسى نزد فرعون مى آيد، و او را به سوى كلمه حق و دين توحيد مى خواند، و نيز به اوپيشنهاد مى كند كه بنى اسرائيل را همراه او روانه كند، و دست از شكنجه و كشتارشانبردارد، و به منظور اينكه بفهماند رسول خداست ، معجزه عصا و يد بيضا را به او نشانمى دهد، فرعون از قبول گفته او امتناع مى ورزد، و در مقام برمى آيد با سحر ساحران بامعجزه او معارضه كند، و حقا سحرى عظيم نشان دادند، اژدها و مارهاى بسيار به راهانداختند، ولى همين كه موسى عصاى خو د را بيفكند، تمامى آن سحرها را برچيد و خورد، ودوباره به صورت عصا برگشت ساحران كه فهميدند عصاى موسى از سنخ سحر وجادوى ايشان نيست ، همه به سجده افتادند و گفتند: ما به رب العالمين ايمان آورديم ، بهآن كسى كه رب موسى و هارون است ، ولى فرعون همچنان بر انكار دعوت وى اصرارورزيد، و ساحران را تهديد كرد، و ايمان نياورد.
موسى (عليه السلام ) هم همچنان به دعوت خود پافشارى مى كرد، او و درباريانش رابه دين توحيد همى مى خواند، و معجزه ها مى آورد، يك بار آنها را دچار طوفان ساخت ، يكبار ملخ و شپش و قورباغه و خون را بر آنان مسلط كرد، آياتىمفصل آورد، ولى ايشان بر استكبار خود پافشارى كردند، به هر يك از گرفتاريها كهموسى به عنوان معجزه برايشان مى آورد، مبتلا مى شدند، مى گفتند: اى موسىپروردگار خودت را بخوان و از آن عهدى كه به تو داده كه اگر ايمان بياوريم اين بلارا از ما بگرداند استفاده كن ، كه اگر اين بلا را بگردانى به طور قطع ايمان مى آوريم، و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم ولى همين كه خدا در مدت مقرر بلا را از ايشانبرطرف مى كرد، دوباره عهد خود را مى شكستند، و به كفر خود ادامه مى دادند.
ناگزير خداى تعالى دستورش مى دهد تا بنىاسرائيل را در يك شب معين بسيج نموده از مصر بيرون ببرد موسى و بنىاسرائيل از مصر بيرون شدند و شبانه به راه افتادند، تا به كنار دريا رسيدند،فرعون چون از جريان آگهى يافت ، از دنبال سر، ايشان را تعقيب كرد و همين كه دوفريق يكديگر را از دور ديدند، اصحاب موسى به وى گفتند: دشمن دارد به ما مى رسدموسى گفت : حاشا، پروردگار من با من است ، و به زودى مرا راهنمايى مى كند در همينحال به وى وحى مى شود كه با عصايش به دريا بزند همين كه زد، دريا شكافته شد، وبنى اسرائيل از دريا گذشتند فرعون و لشكريانش نيز وارد دريا شدند، همين كه آخريننفرشان وارد شد، خداوند آب را از دو طرف به هم زد، و همه شان را غرق كرد.
بعد از آنكه خداوند بنى اسرائيل را از شر فرعون و لشكرش نجات داد و موسى (عليهالسلام ) ايشان را به طرف بيابانى برد كه هيچ آب و علفى نداشت ، در آنجا خداوندآنان را اكرام كرد و (من ) و (سلوى )، (كه اولى گوشتى بريان و دومى چيزى بهشكل ترنجبين بود) بر آنان نازل كرد، تا غذايشان باشد، و براى سيراب شدنشانموسى به امر خداوند عصا را به سنگى كه همراه داشت زد، دوازده چشمه از آن جوشيد هريك از تيره هاى بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناخت و از آن چشمه مى نوشيدند، و از آن منو سلوى مى خوردند، و براى رهايى از گرماى آفتاب ، ابر بر سر آنان سايه مىافكند.
آنگاه در همان بيابان خداى تعالى با موسى مواعده كرد كهچهل شبانه روز به كوه طور برود، تا تورات بر اونازل شود. موسى (عليه السلام ) از بنى اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلمكردن خدا با وى را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند) ولى آن هفتاد نفر با اينكهشنيدند مع ذلك گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم ، خداى تعالى(جلوه اى به كوه كرد، كوه متلاشى شد)، ايشان از آن صاعقه مردند، و دوباره بهدعاى موسى زنده شدند، و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداى تعالى تورات را بر اونازل كرد آنگاه به او خبر داد كه بنى اسرائيل بعد از بيرون شدنش ‍ گوساله پرستشدند، و سامرى گمراهشان كرد.
موسى (عليه السلام ) بين قوم برگشت ، در حالى كه بسيار خشمگين و متاءسف بود،گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريخت ، و سامرى را طرد كرد، و فرمود: بروكه در زندگى هميشه بگويى : (لا مساس نزديكم نشويد)، اما مردم را دستور داد تاتوبه كنند، و به همين منظور شمشير در يكدگر به كار بزنند، و يكدگر را بكشند، تاشايد توبه شان قبول شود و قبول شد دوباره از پذيرفتن احكام تورات كه همانشريعت موسى بود سرباز زدند، و خداى تعالى كوه طور را بلند كرد، و در بالاى سرآنان نگه داشت ، (كه اگر ايمان نياوريد، بر سرتان مى كوبم ).
سپس بنى اسرائيل از خوردن (من ) و (سلوى ) به تنگ آمده ، و درخواست كردند كهپروردگار خود را بخواند از زمين گياهانى برايشان بروياند، و از سبزى ، خيار، سير،عدس ، و پياز آن برخوردارشان كند خداى تعالى دستورشان داد براى رسيدن به اينهدف داخل سر زمين مقدس ‍ شويد، كه خداوند بر شما واجب كرده در آنجا به سر بريد.بنى اسرائيل زير بار نرفتند، و خداى تعالى آن سرزمين را بر آنان حرام كرد، و بهسرگردانى مبتلاشان ساخت ، در نتيجه مدت چهلسال در بيابانى سرگردان شدند.
و باز يكى از داستانهاى آن جناب سرگذشت رفتنش با آن جوان به مجمع البحرين براىديدار بنده صالح خدا، و رفاقتش با آن عبد صالح است ، كه در سوره كهف آمده است .

next page

fehrest page

back page