بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در آيه شريفه (فلما رآه مستقرا عنده قال هذا منفضل ربى ليبلونى ءاشكر ام اكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنىكريم ) كه راجع به داستان سليمان (عليه السلام ) است ، سليمانى كه ملك عظيمى بهاو داده شده ، سليمان نافذ الامر و دارنده آن قدرت عجيبى كه وقتى دستور احضار تختبلقيس ملكه سبا را از سبا به فلسطين صادر مى كند در كوتاهترين چشم به هم زدنىپيش رويش احضار و نصب مى شود و در عين حال تكبر و نخوت عارضش نمى شود، وپروردگارش را از ياد خود نمى برد و بدون هيچ مكثى در حضور كرسى نشيناندرباريش به بهترين وجه بر پروردگار خود ثنا مى گويد.
خواننده عزيز! لازم است بعد از تدبر در اين آيات و پى بردن به ادب انبيا، نظرى همبه آيات راجع به نمرود، فرعون و ديگران انداخته و طرز گفتار و رفتار آنان را بارفتار و گفتار انبيا مقايسه نماييد. از آنجمله داستان حضرت ابراهيم با نمرود مى باشد:
(الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان آتاه الله الملك اذقال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت ) و اين پاسخ را وقتى داد كهدو نفر را كه از زندان بيرون آورده و پيشش حاضر كرده بودند و او براى اينكه نشان دهدچگونه زنده مى كند و مى ميراند، دستور داد يكى را آزاد كرده ديگرى را بهقتل برسانند.
و از آن جمله آيه زير است كه راجع به فرعون مصر و گفته هاى اوست :(قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلا تبصرون ، ام انا خيرمن هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين . فلو لا القى عليه اسوره من ذهب ).
فرعون به ملك مصر و نهرهايش و مقدار طلائى كه او و هوا خواهانش ‍ داشتند مباهات مى كندو چيزى نمى گذرد كه با همين دارائيش بانگ (انا ربكم الاعلى ) را هم مى نوازد و اينهمان فرعون و هواخواهان او هستند كه معجزات موسى (عليه السلام ) يعنى طوفان و ملخ‌هاى بالدار و بى بالى كه زراعتهايشان را نابود كرد و قورباغه هائى كه عرصهزندگى را بر آنان تنگ نمود و سايرمعجزاتش روز بروز از قدرتشان كاهيده و به ذلتشان مى افزود.
و نيز از آن جمله آيه زير است كه راجع به رفيق غاررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است : (اذ هما فى الغار اذيقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا) كه آنروز دشوارى امر و شدتهول آن حضرت (صلى الله عليه و آله ) را بر آن نداشت كه خداى خود را از ياد ببرد و ازاينكه خدا با اوست ، غفلت كند.
همچنين آيه شريفه (و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا... فلما نباها به قالت منانباك هذا قال نبانى العليم الخبير) كه آن جناب در سپردن سر خود به بعضى ازهمسران خود در خلوت هم رعايت ادب را نسبت به پروردگار خود نمود. و ساير قصصانبياء (عليهم السلام ) هم كه در قرآن كريم است همه به همين سبكمشتمل بر بهترين آداب و شريف ترين سنن و مراسم است ، و اگر گفتار ما در پيرامون اينابحاث به طول نمى انجاميد، همه آن قصص را استقصا نموده و درباره آنها به طورمفصل بحث مى كرديم .
8- ادب ديگر انبيا ادبى است كه در معاشرت و محاوره با مردم آنرا مراعات مى كردند.
يكى از مظاهر آن ، همان احتجاجاتى است كه با كفار داشتند و در قرآن كريمنقل شده ، و همچنين محاوراتى است كه با مؤ منين داشته اند و نيز مختصرى از سيره منقولهاز آن ها است ، چه اگر در بيانات مختلفى كه آن حضرت با سركشان وجهال داشتند، جستجو كنيد نمى توانيد چيزى را كه خوش آيند كفار نباشد و يا ناسزا واهانتى در آن بيابيد، آرى با اينهمه مخالفت و فحش و طعنه و استهزاء و سخريه كه ازآنان مى ديدند جز به بهترين بيان و خيرخواهانه ترين وعظ پاسخشان نمى دادند و جزبه سلام از آنان جدا نمى شدند: (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما). يكى از آنمحاورات ، محاوره ايست كه خداى تعالى از نوحنقل نموده : (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الاالذين هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لكم علينا منفضل بل نظنكم كاذبين قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينه من ربى و آتانى رحمه من عندهفعميت عليكم ا نلزمكموها و انتم لها كارهون ).
يكى ديگر محاوره ايست كه از قوم عاد و پيغمبرشان هود (عليه السلام ) حكايت كرده و مىفرمايد: (ان نقول الا اعتريك بعض آلهتنا بسوءقال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى ء مما تشركون من دونه ).
و از قول آزر چنين حكايت مى كند: (قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنكو اهجرنى مليا، قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا).
از قوم شعيب چنين حكايت مى كند: (قال الملا الذين كفروا من قومه انا لنريك فى سفاهه وانا لنظنك من الكاذبين ، قال يا قوم ليس بى سفاهه و لكنىرسول من رب العالمين ، ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين ).
و از فرعون چنين حكايت مى كند: (قال فرعون و ما رب العالمين ،قال رب السموات و الارض و ما بينهما،... قال ان رسولكم الذىارسل اليكم لمجنون . قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون ).
و از قوم مريم چنين حكايت مى كند: (قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هارون ماكان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا، فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهدصبيا، قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا...) و در تسليترسول الله (صلى الله عليه و آله ) در نسبت هائى كه از كهانت و ديوانگى و شاعرى بهاو دادند مى فرمايد: (فذكر فماانت بنعمه ربك بكاهن و لا مجنون ، ام يقولون شاعرنتربص به ريب المنون ، قل تربصوا فانى معكم من المتربصين ).
و نيز فرموده : (و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا، انظر كيف ضربوا لكالامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا).
و همچنين انواع و اقسام زخم زبان ها و تهمت ها و اهانت هاى ديگرى ك ه در قرآن كريم ازآنان حكايت شده و هيچ نقل نكرده كه يكى از انبياء (عليهم السلام ) درمقابل اين آزارها خشونتى و يا بد زبانى كرده باشد، بلكه درمقابل ، گفتار صواب ، منطق شيوا و خلق خوش از خود نشان مى دادند.
آرى اين بزرگواران پيرو تعليم و تربيتى بودند كه بهترين گفتار و زيباترين ادبرا تلقينشان مى كرد و از همين تعليم الهى است دستورى كه به موسى و هارون داده وفرموده : (اذهبا الى فرعون انه طغى ، فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى ).
و به رسولگراميش (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمه من ربكترجوها فقل لهم قولا ميسورا).
از جمله آداب انبياء (عليهم السلام ) در باب محاوره و خطاب اين است كه خود را هميشه جزومردم و يكى از ايشان حساب مى كردند و با هر طبقه اى از طبقات آنان به قدر پايه فهمشان صحبت مى كردند، و اين حقيقت از محاوراتى كه به حكايت قرآن با مردم مختلف داشتهاند به خوبى استفاده مى شود، و از طريق شيعه و سنى هر دو روايت شده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ما گروه پيغمبران اساس كارمان بر اين استكه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنيم .
اين را هم بايد دانست كه اصولا مبعوث شدن به نبوت مبنى بر اساس ‍ هدايت به حق وبيان حق و انتصار براى آن است . بنابراين انبياء (عليهم السلام ) ناچار بايد خودشاندر دعوت به حق مجهز به حق و بر كنار از باطل باشند، و از هر چيزى كه مايه گمراهىاست بپرهيزند، چه موافق ميل مردم باشد و چه نباشد و چه باعث طوع و رغبت آنان شود وچه مايه كراهت و ناخوشيشان ، علاوه بر اينكه از ناحيه خداى تعالى هم به منظور نصرتحق شديدترين نهى و بليغ ‌ترين تحذير براى انبياى گرامش حتى از پيروى زبانى وعملى باطل صادر شده است ، چون معلوم است كهباطل چه در طريق حق واقع شود و چه در غير آن ،باطل است ، و دعوت به حق با تجويز باطل جمع نمى شود، اگر چه اينباطل در طريق حق باشد، آرى ، حقى كه باطل كسى ، به آن هدايت كند حق از جميع جهاتنيست .
و از همين جهت خداى تعالى فرموده : (و ما كنت متخذ المضلين عضدا ).
و نيز فرموده : (و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا، اذن لاذقناك ضعفالحيوه و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا) با اين وضع كوچكترينسهل انگارى و رودربايستى و خدعه اى در حق روا نيست ، چنانكه كمترين احترامى براىباطل نيست .
و از همين جهت پروردگار متعال ، رجال دعوت و اولياى دين خود را كه همان انبياء (عليهمالسلام ) هستند به چيرهائى كه راه ايشان را به پيروى حق و يارى آن نزديك و آسان مىسازد مجهز كرده ، و خود فرموده است : (ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله لهسنه الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا، الذين يبلغون رسالات الله ويخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا).
بدين وسيله خبر داده كه انبياء (عليهم السلام ) در آنچه خداوند برايشان واجب كرده ، بهستوه نمى آمدند و در راه امتثال اوامر خدا، از احدى جز او نمى ترسيده اند، و از اين بيان مىتوان استفاده كرد كه آن بزرگواران در راه اظهار حق ، هيچ چيزى را مانع نمى ديدند،اگر چه اظهار حق كارشان را به هر جا كه تصور شود بكشاند و آنان را به هر مخاطرهاى كه تصور شود بياندازد، سپس آنان رادر آن كارى كه قيام به آن نموده اند وعدهنصرت داده و فرمود: (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ، انهم لهم المنصورون ، و انجندنا لهم الغالبون ) و نيز فرموده : (انا لننصر رسلنا).
در باطل و در حقى كه آميخته با باطل است ادب نيست
و لذا مى بينيم تا آنجا كه تاريخ نشان داده انبياء (عليهم السلام ) در اظهار حق و گفتنسخن راست ، از هيچ محذورى باك نداشته اند، و حق را صريح و پوست كنده اظهار مىكردند، اگر چه مردم خوششان نيايد و به مذاقشان تلخ آيد، خداى تعالى هم در حالى كهسرگذشت نوح را بيان مى كند، مى فرمايد: (و لكنى اريكم قوما تجهلون ) و اززبان هود (عليه السلام ) ميفرمايد: (ان انتم الا مفترون ) و نيز از زبان او خطاب بهقومش ‍ مى فرمايد: (قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب اتجاد لوننى فى اسماءسميتموها انتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان ) و ازقول حضرت لوط (عليه السلام ) چنين نقل مى كند:(بل انتم قوم مسرفون ) و از ابراهيم (عليه السلام ) حكايت مى كند كه به قوم خودگفت : (اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون ) و از موسى (عليه السلام )حكايت مى كند كه در پاسخ فرعون كه گفته بود: (انى لاظنك يا موسى مسحورا -بدرستى كه من چنين مى پندارم كه تو سحر شده اى ) گفت :(قال لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض بصائر و انى لاظنك يا فرعونمثبورا).
همچنين موارد ديگرى كه همگيش از باب رعايت ادب است درمقابل حق و پيروى آن ، اينجاست كه بايد گفت هيچ مطلوب و محبوبى عزيزتر از حق وشريف تر و گرانبهاتر از آن نيست ، گر چه در پاره اى از اين موارد مطالبى ديده ميشودكه به نظر مردم منافى با ادبى است كه در بين آنها دائر است ، و ليكن اين گونهمطالب را نبايد بى ادبى دانست ، چون مردمى كه شالوده زندگيشان بر اساس پيروىهواى نفس و مداهنه اهل باطل و خضوع و تملق در برابر مفسدين واهل عيش و نوش ريخته شده ، و زندگيشان از اين راه تامين مى شود نظرهاشان مصاب وقابل اعتماد نيست .
و خلاصه سخن اينكه ، همانطورى كه در اول اين مباحث گذشت ، ادب تنها در گفتارپسنديده و جايز و عمل صالح محقق مى شود و تشخيص اينكه چه گفتار و چه عملىپسنديده است ، در مسلكهاى مختلف زندگى و آراء و عقايد مختلفى كه جوامع مختلف بشرىاز آنها متشكل مى شود مختلف مى شود، و ليكن در مجتمع دينى چون مستند آن دعوت الهى است، و دعوت الهى هم در اعتقاد و عمل تنها و تنها تابع حق است و حق هم هرگز باباطل آميخته و به آن مستند نمى شود و كمك آنرا نمى پذيرد، از اين جهت در چنين مجتمعىقهرا حق ، اظهار و متابعت مى شود، وقتى مجتمع دينى چنين مجتمعى بود، ادب هم در آن ،عبارت از اين خواهد بود كه اگر سلوك طريق حق راههاى متعددى داشت بهترين راه آن سلوكشده و به خوش ‍ ترين صورتى رعايت شود، مثلا اگر ممكن بود هم به نرمى و هم بهخشونت صحبت شود البته به نرمى صحبت مى شود، و اگر ممكن بود دركار نيك هم عجلهكرد و هم كندى نمود، البته عجله خواهد شد، چنانكه در قرآن كريم نيز به اين دو معنا امرشده ، و درباره رعايت احسن فرموده : (و كتبنا له فى الالواح منكل شى ء موعظه و تفصيلا لكل شى ء فخذها بقوه و امر قومك ياخذوا باحسنها) و نيزفرموده : (فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولو الالباب ).
پس روشن شد كه در باطل و هم چنين در حقى كه آميخته باباطل است ، ادب نيست ، و هر چيزى كه حق محض نباشد ضلالت است و ولى حق آنرا نمىپسندد، كما اينكه فرمود: (فما ذا بعد الحق الاالضلال ).
و اين همان است كه انبياء حق را به صراحت قول و صدق كلام مى خواند، اگر چه در بعضموارد با اين رويه رسوم سازشكارى و ادب هاى دروغى كه در اجتماعات غير مذهبى استمخالفند و از آن راضى نيستند.
و از جمله ادب انبياء (عليهم السلام ) كه در معاشرت و رفتارشان با مردم آنرا رعايت مىكرده اند احترام اقويا و ضعفا به طور مساوى و مبالغه در احتراماهل علم و تقوى است ، چون اساس كار اين بزرگواران بر عبوديت و تربيت نفوس انسانىاست ، از اين جهت در كار خود فرقى بين توانگر و فقير، كوچك و بزرگ ، زن و مرد، بندهو آزاد، حاكم و محكوم ، امير و مامور و سلطان و رعيت نمى گذاشتند، اينجاست كه در منطقانبياء (عليهم السلام ) جميع امتيازات مربوط به صفات و همچنين اختصاصاتى كه اقويا وزورداران نسبت به مزاياى اجتماعى براى خود قائلند لغو و بى اعتبار مى شود. و ديگربهره مندى از مزاياى اجتماعى و محروميت از آن ، و خلاصه نيكبختى و بدبختى اشخاصدائر مدار غنا و فقرو زورمندى و ناتوانى ايشان نيست ، و چنان نيست كه زورمند و توانگردر هر شانى از شوون اجتماعى بالاترين مكانت را حائز و از هر عيشى بهترين آنرا دارا واز هر كارى آسانتر و راحت ترين آن را شاغل و از هر وظيفه اى سبك ترين آنرا عهده دارباشد، بلكه جميع طبقات مردم در همه مزايا يكسانند، قرآن كريم در اين باره مىگويد:( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ).
آرى در اين منطق آن استكبارى كه اقويا به قوت خود و اغنيا به ثروت خود مى كردند جاىخود را به تواضع و پيشدستى از يكديگر بسوى مغفرت و رحمت و مسابقه در خيرات وجهاد در راه خدا و طلب مرضات او داد، در نتيجه همانطورى كه اغنيا مورد احترام واقع مىشدند، فقرا نيز احترام شدند، و همان جورى كه اقويا رعايت ادب شان مى شد، ضعفا نيزمورد ادب واقع شدند، بلكه فقرا و ضعفا به احترام بيشتر و رعايت ادب زيادترىاختصاص يافتند، خداى تعالى در تاديب نبى محترم خود مى فرمايد: (و اصبر نفسك معالذين يدعون ربهم بالغدوه و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينهالحيوه الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا) و نيزفرموده : (و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوه و العشى يريدون وجهه ما عليك منحسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظالمين ).
و نيز در اين باره فرموده : (لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن عليهمو اخفض جناحك للمؤ منين ، و قل انى انا النذير المبين ).
محاوره اى را هم كه خداى تعالى از نوح (عليه السلام ) و قومش حكايت مى كندمشتمل بر اين ادب است : (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و مانريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى ء الراى و ما نرى لكم علينا منفضل بل نظنكم كاذبين . قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينه من ربى و آتانى رحمه منعنده فعميت عليكم ا نلزمكموها و انتم لها كارهون .و يا قوم لا اسئلكم عليه مالا ان اجرى الاعلى الله و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقوا ربهم و لكنى اريكم قوما تجهلون . و ياقوم من ينصرنى من الله ان طردتهم افلا تذكرون . و لااقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لااقول انى ملك و لا اقول للذين تزدرى اعينكم لن يوتيهم الله خيرا الله اعلم بما فىانفسهم انى اذا لمن الظالمين ).
نظير اين محاوره در نفى امتيازات طبقاتى ، گفتار شعيب است با قوم خود، و قرآن آنرا چنينحكايت مى كند: (و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ماتوفيقى الاب الله عليه توكلت و اليه انيب ) و در معرفىرسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى مردم مى فرمايد: (لقد جاءكمرسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين روف رحيم ). و نيز فرموده: (و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذنقل اذن خير لكم يومن بالله و يومن للمؤ منين و رحمه للذين آمنوا منكم ). و نيز در اينباره فرموده : (انك لعلى خلق عظيم ). و نيز آنچه را كه در ساير آيات در معرفى آنحضرت فرموده بود، خلاصه كرده و فرموده : (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين ).
و اين آيات گر چه معناى تحت اللفظى و مطابقى آن ناظر به اخلاق حسنه آن جناب است ،نه به ادبش كه امرى است و راى حسن خلق ، الا اينكه همانطورى كه سابقا هم گفتيم وتوضيح داديم نوع ادب ها را مى توان از نوع اخلاقيات استفاده نمود، علاوه بر اينكه خودادب از شاخ و برگهاى اخلاقيات است .
داستان هود عليه السّلام 
وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلا مُفْترُونَ(50)
يَقَوْمِ لا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى الَّذِى فَطرَنى أَ فَلا تَعْقِلُونَ(51)
وَ يَقَوْمِ استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السمَاءَ عَلَيْكم مِّدْرَاراً وَ يَزِدْكمْ قُوَّةًإِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مجْرِمِينَ(52)
قَالُوا يَهُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نحْنُ بِتَارِكى ءَالِهَتِنَا عَن قَوْلِك وَ مَا نحْنُ لَكبِمُؤْمِنِينَ(53)
إِن نَّقُولُ إِلا اعْترَاك بَعْض ءَالِهَتِنَا بِسوءٍ قَالَ إِنى أُشهِدُ اللَّهَ وَ اشهَدُوا أَنى بَرِى ءٌ مِّمَّاتُشرِكُونَ(54)
مِن دُونِهِ فَكِيدُونى جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنظِرُونِ(55)
إِنى تَوَكلْت عَلى اللَّهِ رَبى وَ رَبِّكم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلا هُوَ ءَاخِذُ بِنَاصِيَتهَا إِنَّ رَبى عَلىصِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(56)
فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكم مَّا أُرْسِلْت بِهِ إِلَيْكمْ وَ يَستَخْلِف رَبى قَوْماً غَيرَكمْ وَ لاتَضرُّونَهُ شيْئاً إِنَّ رَبى عَلى كلِّ شىْءٍ حَفِيظٌ(57)
وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا هُوداً وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ نجَّيْنَهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ(58)
وَ تِلْك عَادٌ جَحَدُوا بِئَايَتِ رَبهِمْ وَ عَصوْا رُسلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ(59)
وَ أُتْبِعُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبهُمْ أَلا بُعْداً لِّعَادٍ قَوْمِهُودٍ(60)
50. و نيز (ما) به سوى عاد برادرشان هود را فرستاديم و او به قوم خود گفت : اى قوم، خدا را بپرستيد كه هيچ معبودى غير او نداريد و بجز افترا هيچ دليلى بر خدايىخدايانتان وجود ندارد.
51. اى مردم ، من از شما در برابر دعوتم مزدى نمى خواهم . پاداش من جز به عهده خدايىكه مرا آفريده ، نيست . آخر چرا تعقل نمى كنيد؟
52. (و نيز گفت ) اى مردم ، از پروردگارتان طلب مغفرت نموده سپس برگرديد تاباران سودمند آسمان را پى درپى به سويتان بفرستد و نيرويى بر نيرويتانبيفزايد و زنهار، به ناكارى و عصيان روى از خداى رحمان مگردانيد.
53. گفتند: اى هود، تو بر نبوت خود شاهدى براى ما نياوردى و ما هرگز به خاطرگفتار تو از خدايانمان دست بر نداشته و به تو ايمان نخواهيم آورد.
54. و جز اين درباره تو نظر نمى دهيم كه به نفرين بعضى از خدايان ما دچار بيمارىروانى شده اى . هود گفت : من الله را شاهد دارم و خود شما نيز شاهد باشيد كه من از شركورزيدنتان بيزارم .
55. شما همه دست به دست هم داده با من هر نيرنگى كه مى خواهيد، بزنيد و بعد از اخذتصميم مرا مهلتى ندهيد.
56. من بر خدا، پروردگار خود و پروردگار شما،توكل و اعتماد دارم ؛ پروردگارى كه هيچ جنبنده اى نيست مگر آنكه زمام اختيارش به دستاوست ، چون سنت او در همه مخلوقات واحد و صراط او مستقيم است .
57. و در صورتى كه از پذيرفتن دعوتم اعراض كنيد، من رسالت خود را به شمارساندم و آنچه براى ابلاغ آن به سوى شماگسيل شده بودم ، ابلاغ نمودم . (شما اگر نپذيريد) پروردگارم قومى غير شما را مىآفريند تا آن را بپذيرند؛ و شما به خدا ضررى نمى زنيد، چون پروردگار من نگهدارهر موجودى است (او چگونه از ناحيه شما متضرر مى شود؟)
58. همين كه فرمان عذاب ما صادر شد و عذابماننازل گرديد، هود و گروندگان به وى را مشمول رحمت خود نموده ما نجات داديم وبراستى از عذابى غليظ و دشوار نجات داديم .
59. و اين قوم عاد كه اثرى به جاى نگذاشتند، آيات پروردگارشان را انكار نمودهفرستادگان او را نافرمانى كردند و گوش به فرمان هر جبارى عناد پيشه دادند (و درنتيجه از پروردگار خود غافل شدند).
60. نتيجه اش اين شد كه براى خود لعنتى در دنيا و آخرت به جاى گذاشتند و خلاصهاين سرگذشت اين شد كه قوم عاد به پروردگار خود كفر ورزيدند و گرفتار اينفرمان الهى شدند كه مردم عاد، قوم و معاصر هود پيامبر، از رحمت من دور باشند.
(از سوره مباركه هود)
گفتارى پيرامون داستان هود (ع ) 
1- عاد، قوم هود (ع ) 
اما قوم او مردمى عرب از انسانهاى ما قبل تاريخ بوده و در جزيره زندگى مى كرده اند، وآنچنان منقرض شده اند كه نه خبرى از آنها باقى مانده و نه اثرى ، و تاريخ اززندگى آنان جز قصه هايى كه اطمينانى به آنها نيست ضبط نكرده و در تورات موجودنيز نامى از آن قوم برده نشده است .
و آنچه قرآن كريم از سرگذشت اين قوم آورده چند كلمه است : يكى اينكه قوم عاد، (كه چهبسا از آنان به تعبير عاد اولى نيز تعبير شده ، و از آن به دست مى آيد كه عاد دومىنيز بوده ) مردمى بوده اند كه در احقاف زندگى مى كردند و (احقاف ) كه جمع (حقف) (شنزار و ناهموار) است و در كتاب عزيز خدا نامش آمده ، بيابانى بوده بين عمان وسرزمين مهره (واقع در يمن و بعضى گفته اند: بيابان شنزار ساحلى بوده بين عمان وحضر موت و مجاور سرزمين ساحلى شجر. و ضحاك گفته : احقاف نام كوهى است در شام .و اين نام در سوره احقاف ، آيه 21 آمده و از آيه شريفه 69 از سوره اعراف و آيه 46سوره ذاريات برمى آيد كه اين قوم بعد از قوم نوح بوده اند.
و از آيه 20 سوره قمر، آيه 7 سوره الحاقه استفاده مى شود كه : آنها مردمى بوده اندبلند قامت چون درخت خرما، و از آيه 69 سوره اعراف برمى آيد كه : مردمى بوده اندبسيار فربه و درشت هيكل ، و از آيه 15 سوره سجده و آيه 130 سوره شعراء برمىآيد: مردمى بوده اند سخت نيرومند و قهرمان ، و از آيات سوره شعراء و سوره هايى غير آنبر مى آيد كه : اين قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند داراىشهرهايى آباد و سرزمينى حاصلخيز و پوشيده از باغها و نخلستان ها و زراعت ها بودهاند و در آن عصر مقامى برجسته داشته اند و در پيشرفتگى و عظمت تمدن آنان همين بسكه در سوره فجر درباره آنان فرموده : (الم تر كيففعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد).
و اين قوم بطور دوام ، غرق در نعمت خدا و متنعم به نعم او بودند تا اينكه وضع خود راتغيير دادند و مسلك بت پرستى در بينشان ريشه دوانيده و در هر مرحله اى براى خود بتىبه عنوان سرگرمى ساختند و در زير زمين مخزنهاى آب درست كردند به اميد اينكهجاودانه خواهند بود، و طاغيان مستكبر خود را اطاعت مى كردند، خداى تعالى به خاطر همينانحرافهايشان برادرشان هود (عليه السلام ) را مبعوث كرد تا به سوى حق دعوتشاننموده ، و ارشادشان كند به اينكه : خداى تعالى را بپرستند و بتها را ترك گويند و ازاستكبار و طغيان دست برداشته به عدل و رحمت در بين خود رفتار كنند.
هود (عليه السلام ) در پند و اندرز آنان نهايت سعى را كرد و خيرخواهى خود را به همهنشان داد، راه را برايشان روشن و از بيراهه مشخص كرد و هيچ عذرى براى آنان باقىنگذاشت ، با اين حال مردم خيرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله كردند و با انكار ولجبازى با او روبرو شدند، و بجز عده كمى ايمان نياوردند و اكثريت جمعيت بر دشمنى ولجبازيهاى خود اصرار ورزيدند و نسبت سفاهت و ديوانگى به آن حضرت دادند، و اصرارو پافشارى كردند كه آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى و به آن تهديد مى كنىبياور، آن جناب در پاسخ اين اصرار و شتابزدگى آنان مى فرمود: (انما العلم عنداللّه و ابلغكم ما ارسلت به و لكنى اريكم قوما تجهلون ).
چيزى نگذشت كه خداى تعالى عذاب را بر آناننازل كرد به اين صورت كه بادى عقيم از باران (باد بدون باران ) به سوى آنهاگسيل داشت ، بادى كه در سر راه خود هيچ چيزى بر جاى نگذاشت ، همه را مانند استخوانپوسيده كرد، بادى صرصر (داراى صدايى مهيب ) و در ايامى نحس به مدت هفت شب و هشتروز پشت سر هم وزيد كه اگر آنجا بودى ، مى ديدى كه مردم بهحال غش افتاده اند، گويى تنه هاى خرماى سرنگون شده اند، بادى كه مردم بلند بالاىآن قوم را مانند نخل منقعر (كنده شده ) از جاى مى كند.
قوم عاد در آغاز آنچه از اين باد ديدند خيال كردند ابرى است كه براى باريدن بهسويشان مى آيد لذا به يكديگر بشارت و مژده داده و مى گفتند: (عارض ممطرنا - ابرىاست كه ما را سيراب خواهد كرد) ولى اشتباه كرده بودند بلكه اين همان عذابى بود كهدر آمدنش شتاب مى كردند، بادى بود كه عذابى اليم با خود مى آورد عذابى كه به امرپروردگارش هر چيزى را نابود مى ساخت و آن چنان نابود مى ساخت كه كمترين اثرى ازخانه هاى آنان باقى نگذاشت ، در نتيجه خداى تعالى تا آخرين نفر آن قوم را هلاك كرد وبه رحمت خود هود و مؤ منين به وى را نجات داد.
2- شخصيت معنوى هود 
هود (ع ) خودش از قوم عاد دومين پيغمبرى بود كه براى دفاع از حق و سركوبى وابطال كيش وثنيّت قيام كرده ، البته دومين نفرى كه قرآن كريم سرگذشتش رانقل كرده و محنتها و آزارى كه در راه خداى سبحان ديده حكايت نموده است ، آرى قرآن كريمآن جناب را به همان ستايش كه انبياء گرام خود را ستوده ، ستايش كرده و در همه ذكرخيرهاى خود از آن حضرات ، وى را شركت داده است ، سلام خدا بر او باد.
روايات درباره داستان هود (ع ) و قوم او 
و در روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز آمده كه خانه ها و بلاد قوم عاد دربيابان بود و داراى زراعتى گسترده و باغ هاى خرما بودند، عمرهايى طولانى وهيكل هايى بلند داشتند و بتان را مى پرستيدند، خداى تعالى جناب هود (عليه السلام ) رابه سوى آنان مبعوث كرد تا به اسلام و خلع شركائى كه براى خدا درست كرده بودنددعوتشان كند، مردم زير بار نرفته و به آن جناب ايمان نياوردند، در نتيجه خداىتعالى آسمان را از باريدن باران بر آنان بازداشت ، هفتسال باران بر آنان نباريد تا دچار قحطى شدند... .
مساءله نيامدن باران براى قوم عاد از طرق اهل سنت از ضحاك نيز روايت شده كه او گفتهاست : سه سال باران نباريد، هود به مردم فرمود: (استغفروا ربكم ثم توبوا اليهيرسل السماء عليكم مدرارا - از پروردگارتان طلب مغفرت نموده پس از شرك ورزيدنتوبه كنيد تا خدا باران را به سوى شما گسيل دارد) اما آنها زير بار نرفتند وهمچنان به شرك خود ادامه دادند.
اين را هم بايد دانست كه روايات درباره داستان هود و عاد بسيار وارد شده امامشتمل بر امورى است كه به هيچ راهى نمى توان اصلاحش كرد، نه از طريق قرآن كريم ونه از طريق عقل و اعتبار، و به همين جهت از ذكر آن روايات صرفنظر كرديم .
و نيز اخبارى ديگر از طرق شيعه و اهل سنت آمده كه بيانگر وضع باغى است كه در اينقوم بوده و مردى به نام (شداد) پادشاه آنان آن را پديد آورده بودند و اين رواياتهمان است كه در تفسير آيه شريفه (ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد)وارد شده .
در كتاب كمال الدين و روضه كافى ، با ذكر سند روايتى از ابو حمزه ثمالى از ابىجعفر محمد بن على باقر (عليه السلام ) آورده ، كه در ضمن آن فرموده : نوح (عليهالسلام ) خبر داده بود كه خداى تعالى پيامبرى مبعوث مى فرمايد به نام هود و او قومخود را به سوى خداى عزوجل مى خواند و مردم او را تكذيب مى كنند، و خداى تعالى ايشانرا به وسيله باد هلاك مى كند، پس ‍ زنهار كه هر يك از شما او را درك كرد از تكذيبشبپرهيزد و به وى ايمان آورد و حتما پيرويش كند، چون خداى تعالى او را از عذاب بادنجات مى دهد.
نوح (عليه السلام ) به فرزندش (سام ) سفارش كرد كه با اين وصيت در رأ س هرسالى تجديد عهد كند، سام اين كار را مى كرد، و آن روز را در هرسال عيد مى گرفتند و آن روز را در انتظار روزى كه هود مبعوث شود به سر مى بردند.همين كه خداى تبارك و تعالى هود را مبعوث فرمود، به علم و ايمان و ميراث علمىگذشتگان و نيز به اسم اكبر و آثار علم نبوت ، كه نزدشان بود نگريستند و ديدند كههود پيغمبر است و پدر بزرگشان نوح (عليه السلام ) به آمدن وى بشارتشان داده ، پسبه وى ايمان آورده و تصديقش نموده پيرويش كردند و از عذاب باد نجات يافتند،اينجاست كه خداى تعالى مى فرمايد: (و الى عاد اخاهم هودا) و نيز مى فرمايد:(كذبت عاد المرسلين اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون ).
داستان صالح عليه السّلام 
وَ إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صلِحاً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ هُوَ أَنشأَكُم مِّنَ الاَرْضِ وَاستَعْمَرَكمْ فِيهَا فَاستَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبى قَرِيبٌ مجِيبٌ(61)
قَالُوا يَصلِحُ قَدْ كُنت فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَ تَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا وَ إِنَّنَالَفِى شكٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ(62)
قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ ءَاتَاخ مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصرُنى مِنَ اللَّهِإِنْ عَصيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنى غَيرَ تَخْسِيرٍ(63)
وَ يَقَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكلْ فى أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسوهَا بِسوءٍفَيَأْخُذَكمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ(64)
فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فى دَارِكمْ ثَلَثَةَ أَيَّامٍ ذَلِك وَعْدٌ غَيرُ مَكْذُوبٍ(65)
فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا صلِحاً وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ مِنْ خِزْىِ يَوْمِئذٍ إِنَّ رَبَّك هُوَالْقَوِى الْعَزِيزُ(66)
وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظلَمُوا الصيْحَةُ فَأَصبَحُوا فى دِيَرِهِمْ جَثِمِينَ(67)
كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلا إِنَّ ثَمُودَا كفَرُوا رَبهُمْ أَلا بُعْداً لِّثَمُودَ(68)
61. و به سوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم . او نيز به قوم خود گفت: اى مردم ، خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد. اوست كه شما را از زمين (از مواد زمينى) ايجاد كرد و با تربيت تدريجى و هدايت فطرى به كمالتان رسانيد تا با مصرف درزمين آن را قابل بهره بردارى كنيد. پس ، از او آمرزش بخواهيد و سپس به سويش ‍ بازگرديد، كه پروردگار من نزديك و اجابت كننده (دعايتان ) است .
62. گفتند: اى صالح ، جامعه ما پيش از اين به تو چشم اميد دوخته بود (و انتظار اينسخن را از تو نداشت ). آخر چگونه ما را از پرستش خدايانى كه پدران ما آنها را مىپرستيدند، نهى مى كنى (با اينكه اين دعوت تو، هم سنت جامعه و بنيان مليت ما را منهدممى كند و هم حجتى قانع كننده و يقين آور به همراه ندارد)؟ و ما همچنان نسبت به درستى آندر شكى حيرت آوريم .
63. صالح گفت : اى مردم ، (از در انصاف ) به من خبر دهيد در صورتى كه پروردگارمحجتى به من داده و مرا مشمول رحمت خاصى از خود نموده باشد، آيا اگر نافرمانيش ‍ كنم ،كيست كه مرا در نجات از عقوبت يارى نمايد؟ (نه تنها كسى نيست ) بلكه جلب رضايتشما (با نافرمانى خدا) باعث زيادتر شدن خسران من خواهد شد.
64. و اى مردم ، اين ماده شتر (كه در اجابت درخواست شما مبنى بر اينكه معجزه اى بياروم ،(آن را) از شكم كوه در آورده ام ) آيت و معجزه اى بر شماست . بگذاريد در زمين خدا بچرد،مبادا كه مزاحم او شويد، كه (در اين صورت ) عذابى نزديك شما را مى گيرد.
65. ولى قوم ثمود آن حيوان را كشتند. صالح اعلام كرد كه بيش از سه روز زنده نخواهيدماند. در اين سه روز هر تمتعى كه مى خواهيد، ببريد، كه عذابى كه در راه است ،قضايى است حتمى و غير قابل تكذيب .
66. همين كه امر (عذاب ) فرا رسيد، ما به رحمت خود صالح و گروندگان به وى را ازعذاب و خوارى آن روز نجات داديم . (آرى ،) پروردگار تو (اى محمد) همان نيرومندى استكه شكست نمى پذيرد.
67. (بعد از سه روز) صيحه آسمانى ، آنهايى را كه ظلم كرده بودند، بگرفت و همگىبه صورت جسدهايى بيجان در آمدند،
68. تو گويى اصلا در اين شهر ساكن نبوند. پس (مردم عالم بدانند كه ) قوم ثمودپروردگار خود را كفران كردند و آگاه باشند كه فرمان دور باد (از رحمت خدا) قومثمود را بگرفت .
(از سوره مباركه هود)
گفتارى پيرامون داستان صالح (ع ) 
1- ثمود، قوم صالح (ع ) 
ثمود، قوم صالح (عليه السلام ): ثمود قومى از عرباصيل بوده اند كه در سرزمين (وادى القرى ) بين مدينه و شام زندگى مى كردند واين قوم از اقوام بشر ما قبل تاريخند و تاريخ جز اندكى چيزى از زندگى اين قوم راضبط نكرده و گذشت قرنها باعث شده كه اثرى از تمدن آنها بر جاى نماند بنابراينديگر به هيچ سخنى كه درباره اين قوم گفته شود اعتماد نيست .
آنچه كتاب خدا از اخبار اين قوم شرح داده اين است كه اينها قومى از عرب بوده اند، و مااين معنا را از نام پيامبرشان صالح كه كلمه اى است عربى استفاده مى كنيم و از آيه 61سوره هود بر مى آيد كه آن جناب از همان قوم بوده ، پس معلوم مى شود اينها مردمى عرببوده اند كه نام مردى از آنان صالح بوده و اين قوم بعد از قوم عاد پديد آمده و تمدنىداشته اند كه زمين را آباد مى كردند و در زمين هموار قصرها و در شكم كوهها خانه هايىايمن مى ساختند و يكى از مشاغل آنان زراعت بوده ، يعنى چشمه هايى به راه انداخته ونخلستانها و باغها و كشتزارها پديد آوردند.
قوم ثمود طبق سنت قبائل زندگى مى كردند كه پيرمردان و بزرگتران ، در قبيله حكم مىراندند و در شهرى كه جناب صالح (عليه السلام ) در آنجا مبعوث شد هفت طايفه بودندكه كارشان فساد در زمين بود و هيچ كار شايسته اى نداشتند. و در آخر، در زمين طغيانكرده ، بتها پرستيدند و طغيان و سركشى را از حد گذراندند.
2- بعثت صالح (عليه السلام ) 
بعد از آنكه قوم ثمود پروردگار خود را فراموش كرد و در فساد كارى خود از حد گذشت، خداى عزوجل حضرت صالح پيغمبر (عليه السلام ) را به سوى آنان مبعوث كرد و آنجناب از خاندانى آبرومند و صاحب افتخار و معروف بهعقل و كفايت بود، قوم خود را به دين توحيد و به ترك بت پرستى دعوت كرد و آنان راهمى خواند تا در مجتمع خود به عدل و احسان رفتار كنند و در زمين علو و گردنكشى نكنندو اسراف و طغيان نورزند، و در آخر آنان را به عذاب الهى تهديد كرد.
صالح (عليه السلام ) همچنان به امر دعوت قيام مى نمود و مردم را به حكمت و موعظهحسنه نصيحت مى كرد و در برابر آزار و اذيت آنان در راه خدا صبر مى نمود تا شايد دستاز لجبازى برداشته ، ايمان بياورند ولى به جز جماعتى اندك از مستضعفين قوم ، كسىايمان نياورد، طاغيان مستكبر و عامه مردم كه هميشه دنباله رو طغيانند همچنان بر كفر و عنادخود اصرار ورزيدند و مؤ منين به صالح را خوار شمردند و جناب صالح را به سفاهت وجادوگرى متهم ساختند و از آن جناب دليل و شاهدى بر نبوتش خواسته و گفتند: آيتىمعجزه بياور تا شاهدى بر صدق گفتارت در ادعاى رسالتت باشد، و از پيش خود اينمعجزه را پيشنهاد كردند كه صالح براى آنان از شكم صخره سختى كه در كوه بود مادهشترى بيرون بياورد صالح (عليه السلام ) نيز اين كار را كرد و ناقه مطابق آنچه آنهاخواسته بودند از شكم كوه بيرون آمد و به آنان فرمود: خداى تعالى شما را امر فرمودهكه از آب چشمه ، خود يك روز استفاده كنيد و يك روز ديگر را به اين ناقه اختصاص دهيدتا آن حيوان از آن چشمه بنوشد، در حقيقت يك روز در ميان براى شما باشد و يك روز درميان براى ناقه ، و نيز دستور داده او را آزاد بگذاريد تا در زمين خدا هر جور كه مى خواهدبچرد و زنهار كه به او آسيب برسانيد كه اگر چنين كنيد عذابى دردناك و نزديك شما راخواهد گرفت .
دعوت صالح و انكار ثمود مدتى ادامه يافت تا آنكه قوم ثمود طغيان را به اين حدرساندند كه نقشه كشتن ناقه را طرح كرده و شقى ترين فرد خود را وادار كردند تا آنناقه را به قتل برساند و به صالح گفتند: حالا اگر از راستگويان هستى آن عذابىكه ما را به آن تهديد مى كردى بياور، صالح در پاسخشان فرمود: تنها سه روز مهلتداريد كه در خانه هايتان از زندگى برخوردار باشيد و اين وعدهاى است كه تكذيب پذيرنيست .
بعد از اين تهديد مردم شهر و قبائل آن نقشه از بين بردن صالح (عليه السلام ) را طرحكردند و در بين خود سوگندها خوردند كه ما شب هنگام ، بر سر او و خانواده اش مىتازيم و همه را به قتل مى رسانيم و آنگاه به صاحب خون او مى گوييم ما هيچ اطلاعى ازماجراى كشته شدن او و خانواده اش ‍ نداريم و ما به يقين راستگويانيم . آرى اين نقشه راطرح كردند و خداى تعالى نيز نقشه اى داشت كه آنها از آن خبر نداشتند، چيزى نگذشتكه صاعقه آنان را گرفت در حالى كه آمدنش را تماشا مى كردند. و همچنين رجفه (زلزلهبسيار شديد) و صاعقه اى آمد و قوم ثمود در خانه هايشان هلاك شدند، پس از آن ، حضرتصالح روى از آنان برتافت و به آن جسدهاى بى جان خطاب كرد كه اى قوم ! چقدر بهشما گفتم دست از اين بتها برداريد و چند بار رسالت پروردگارم را به شما ابلاغنموده درباره شما خيرخواهى كردم و ليكن شما خيرخواهان خود را دوست نمى داشتيد. و خداىتعالى صالح و آنهايى كه ايمان آورده و از عذاب خدا پروا داشتند را نجات داد و بعد ازآنكه همه از بين رفتند منادى الهى ندا در داد: (الا ان ثمود كفروا ربهم الا بعدا لثمود -آگاه باشيد كه قوم ثمود به پروردگارشان كفر ورزيدند و از رحمت خدا دور گشتند.)
3- شخصيت صالح (عليه السلام ) 
در كتاب تورات حاضر از اين پيامبر صالح هيچ نامى به ميان نيامده و آن جناب از ميانقوم ثمود سومين پيغمبرى است كه نامشان در قرآن آمده كه به امر الهى قيام نموده و بهطرفدارى از توحيد و عليه وثنيّت نهضت كردند و خداى تعالى نام آن جناب را بعد ازنوح و هود آورده و او را به همان ثنائى كه انبياء و رسولان خود را مى ستايد ستوده استو او را برگزيده و مانند ساير انبياء (عليهم السلام ) بر عالميان برترى داده است .
رواياتى درباره داستان ناقه صالح 
در كافى با ذكر سند از ابى بصير روايت كرده كه گفت : من به امام صادق (عليهالسلام ) عرضه داشتم : آيه شريفه (كذبت ثمود بالنذر فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعهانا اذا لفى ضلال و سعر) به كجاى داستان ثمود نظر دارد؟ فرمود: اين آيه راجع بهاين است كه قوم ثمود، صالح (عليه السلام ) را تكذيب كردند و خداى تعالى هرگز هيچقومى را هلاك نكرد مگر بعد از آنكه قبل از آن پيغمبرانى براى آنان مبعوث نمود و حجت رابه وسيله احتجاج آن رسولان بر آن قوم تمام نمود. قوم ثمود نيز از اين سنت مستثناءنبودند، خداى عزوجل حضرت صالح (عليه السلام ) را بر آنان مبعوث كرد و اين قومدعوتش را اجابت نكرده بر او شوريدند و گفتند: ما ابدا به تو ايمان نمى آوريم مگربعد از آنكه از شكم اين صخره ، ماده شترى حامله بر ايمان در آورى ، و به قسمتى از كوهو يا به صخره اى كه صماء بود (سنگ بسيار سخت ) اشاره كردند، جناب صالح (عليهالسلام ) نيز بر طبق خواسته آنها معجزه اى كرد و ماده شتر آبستنى را از آن صخرهبيرون آورد.
خداى تعالى سپس به صالح وحى فرستاد كه به قوم ثمود بگو: خداى تعالى آبمحل را بين شما و اين ناقه تقسيم كرد، يك روز شما از آن بنوشيد و روز ديگر اين ناقهرا رها كنيد تا از آن استفاده كند، و روزى كه نوبت ناقه بود آن حيوان آب را مى نوشيد وبلا فاصله به صورت شير تحويل مى داد و هيچ صغير و كبيرى نمى ماند كه در آن روزاز شير آن ننوشد و چون شب تمام مى شد صبح كنار آن آب مى رفتند و آن روز را از آن آباستفاده مى كردند و شتر هيچ از آن نمى نوشيد.
مدتى - كه خدا مقدار آن را ميداند - بدين منوال گذراندند و بار ديگر سر به طغيانبرداشته ، دشمنى با خدا را آغاز كردند، نزد يكديگر مى شدند كه بياييد اين ناقه رابكشيم و چهار پايش را قطع كنيم تا از شر او راحت بشويم ، چون ما حاضر نيستيم آبمحل يك روز مال او باشد و يك روز از آن ما، آنگاه گفتند: كيست كه كشتن او را به گردنبگيرد و هر چه دوست دارد مزد دريافت كند؟
مردى احمر (سرخ روى ) و اشقر (مو خرمايى ) و ازرق (كبود چشم ) كه از زنا متولد شده وكسى پدرى برايش نمى شناخت به نام (قدار) كه شقيى از اشقياء بود و در نزد قومثمود معروف به شقاوت و شئامت بود، داوطلب شد اين كار را انجام دهد، مردم هم مزدىبرايش معين كردند.
همين كه ماده شتر متوجه آب شد، (قدار) مهلتش داد تا آبش را بنوشد، حيوان بعد ازآنكه سيراب شد و برگشت (قدار) كه در سر راهش كمين كرده بود برخاست وشمشيرش را به جانب آن ناقه فرود آورد ولى كارگر نيفتاد، بار ديگر فرود آورد و اورا به قتل رساند، ناقه به پهلو به زمين افتاد و بچه اش فرار كرد و به بالاى كوهرفت و سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و سه بار فرياد بر آورد.
قوم ثمود از ماجرا خبردار شدند همه سلاحها را برگرفتند و كسى از آن قوم نماند كهضربتى به آن حيوان نزند و آنگاه گوشت او را بين خود تقسيم كردند و هيچ صغير وكبيرى از آنان نماند كه از گوشت آن حيوان نخورده باشد.
صالح چون اين را ديد به سوى آنان رفت و گفت : اى مردم ! انگيزه شما در اين كار چهبود و چرا چنين كرديد و چرا امر پروردگارتان را عصيان نموديد؟ آنگاه خداى تعالى بهوى وحى كرد كه قوم تو طغيان كردند و از در ستمكارى ناقه اى را كه خداى تعالى بهسوى آنان مبعوث كرده بود تا حجتى عليه آنان باشد، كشتند با اينكه آن حيوان هيچضررى به حال آنان نداشت و در مقابل ، عظيم ترين منفعت را داشت ، به آنان بگو كه منعذابى به سوى آنان خواهم فرستاد و سه روز بيشتر مهلت ندارند اگر توبه كردند وبه سوى من بازگشتند من توبه آنان را مى پذيرم و از رسيدن عذاب جلوگيرى مى كنم واگر همچنان به طغيان خود ادامه دهند و توبه نكنند و به سوى من باز نگردند عذابم رادر روز سوم خواهم فرستاد.
صالح نزد آنان آمد و فرمود: اى قوم ! من از طرف پروردگارتان پيامى برايتان آورده ام، پروردگارتان مى گويد، اگر از طغيان و عصيان خود توبه كنيد و به سوى منبازگشته ، از من طلب مغفرت كنيد شما را مى آمرزم و من نيز به رحمت خود به سوى شمابرميگردم و توبه شما را مى پذيرم .
همينكه صالح اين پيام را رساند عكس العملى زشت تر ازقبل از خود نشان داده و سخنانى خبيث تر و ناهنجارتر از آنچه تاكنون مى گفتند به زبانآوردند، گفتند: (يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ). صالح فرمود: شمافردا صبح رويتان زرد مى شود و روز دوم سرخ مى گردد و روز سوم سياه مى شود.
و همينطور شد، در اول فرداى آن روز رخساره ها زرد شد، نزد يكديگر شده و گفتند كهاينك آنچه صالح گفته بود تحقق يافت ، طاغيان قوم گفتند: ما به هيچ وجه به سخنانصالح گوش نمى دهيم و آن را قبول نمى كنيم هر چند كه آن بلايى كه او را از پيش خبرداده عظيم باشد، روز دوم صورتهايشان گلگون شد باز نزد يكديگر رفته و گفتند كهاى مردم ، آنچه صالح گفته بود فرا رسيد! اين بار نيز سركشان قوم گفتند: اگر همهما هلاك شويم حاضر نيستيم سخنان صالح را پذيرفته ، دست از خدايان خود برداريم ،خدايانى كه پدران ما آنها را مى پرستيدند. در نتيجه توبه نكردند و از كفر و عصيانبرنگشتند به ناچار همين كه روز سوم فرا رسيد چهره هايشان سياه شد باز نزد يكديگرشدند و گفتند: اى مردم ! عذابى كه صالح گفته بود فرا رسيد و دارد شما را مى گيرد،سركشان قوم گفتند: آرى آنچه صالح گفته بود ما را فرا گرفت .
نيمه شب ، جبرئيل به سراغشان آمد و نهيبى بر آنان زد كه از آن نهيب و صدا پردهگوشهايشان پاره شد و دلهايشان چاك و جگرهايشان متورم شد و چون يقين كرده بودندكه عذاب نازل خواهد شد در آن سه روز كفن و حنوط خود را به تن كرده بودند و چيزىنگذشت كه همه آنان در يك لحظه و در يك چشم برهم زدن هلاك شدند، چه صغيرشان و چهكبيرشان حتى چهارپايان و گوسفندانشان مردند و خداى تعالى آنچه جاندار در آن قومبود هلاك كرد و فرداى آن شب در خانه ها و بسترها مرده بودند، خداى تعالى آتشى باصيحه اى از آسمان نازل كرد تا همه را سوزانيد، اين بود سرگذشت قوم ثمود.
مؤ لف : نبايد در اين حديث به خاطر اينكه مشتمل بر امورى خارق العاده است ازقبيل اينكه همه جمعيت از شير ناقه مزبور مى نوشيدند و اينكه همه آن جمعيت روز به روزرنگ رخسارشان تغيير مى كرد اشكال كرد، براى اينكهاصل پيدايش آن ناقه به صورت اعجاز بوده و قرآن عزيز به معجزه بودن آن تصريحكرده و نيز فرموده كه : آب محل در يك روز اختصاص به آن حيوان داشته و روز ديگر مردماز آب استفاده مى كردند و وقتى اصل يك پديده اى عنوان معجزه داشته باشد ديگر جاندارد كه در فروعات و جزئيات آن اشكال كرد.
و اما اينكه حديث ، صيحه و نهيب را از جبرئيل دانسته منافات با دليلى ندارد كه گفتهاست : صيحه آسمانى بوده كه با صداى خود آنها را كشته و با آتش خود سوزانده ،براى اينكه هيچ مانعى نيست از اينكه حادثه اى از حوادث خارق العاده عالم و يا حادثهجارى بر عالم را به فرشته اى روحانى نسبت داد با اينكه فرشته در مجراى صدور آنحادثه قرار داشته ، همچنانكه ساير حوادث عالم ازقبيل مرگ و زندگى و رزق و امثال آن نيز به فرشتگانى كه در آن امور دخالت دارندنسبت داده مى شود.
و اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: قوم ثمود در اين سه روزه كفن و حنوط خود راپوشيده بودند، گويا خواسته است بطور كنايه بفرمايد كه : آماده مرگ شده بودند.
در بعضى از روايات درباره خصوصيات ناقه صالح آمده كه آنقدر درشتهيكل بود كه فاصله بين دو پهلويش يك ميل بوده . (وميل به گفته صاحب المنجد مقدار معينى ندارد، بعضى آن را به يك چشم انداز معنا كرده اندو بعضى به چهار هزار ذراع كه حدود دو كيلومتر مى شود) و همين مطلب از امورى است كهروايت را ضعيف و موهون مى كند البته نه براى اينكه چنين چيزى ممتنع الوقوع است - چوناين محذور قابل دفع است و ممكن است در دفع آن گفته شود: حيوانى كهاصل پيدايشش به معجزه بوده ، خصوصياتش نيز معجزه است - بلكه از اين جهت كه (درخود روايات آمده كه مردم از شير آن مى نوشيدند و حيوانى كه بين دو پهلويش دو كيلومترفاصله باشد بايد ارتفاع شكم و پستانش به سه كيلومتر برسد) چنين حيوانى با درنظر گرفتن تناسب اعضايش بايد بلندى كوهانش از زمين شش ‍ كيلومتر باشد و با اينحال ديگر نمى توان تصور كرد كه كسى بتواند او را با شمشير بهقتل برساند، درست است كه حيوان به معجزه پديد آمده ولىقاتل آن ديگر بطور قطع صاحب معجزه نبوده ، بله با همه ايناحوال جمله (لها شرب يوم و لكم شرب يوم - يك روز آبمحل از آن شتر و يك روز براى شما) خالى از اشاره و بلكه خالى از دلالت بر اين معنانيست كه ناقه مزبور جثه اى بسيار بزرگ داشته است .

next page

fehrest page

back page