بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نتيجه كنترل غضب ! 

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: (اىرسول خدا نصيحتى به من بياموز!)
پيامبر: (اذهب و لا تغضب : برو و غضب مكن ).
آن مرد گفت : همين نصيحت مرا كافى است ، او نزد قبيله خود رفت ، ديد مقدمه جنگى خونين درميان دو گروه قومش ، پديد آمده ، و افراد هر دو گروه ، اسلحه بدست گرفته و صفكشيده اند و آماده جنگ مى باشند.
آن مرد نيز تحريك شد، و به نفع خويشان خود، اسلحه برداشت و به صف يكى از آن دوگروه پيوست ، در اين هنگام ناگاه سخن پيامبر(ص ) به يادش ‍ آمد كه فرموده بود:(غضب نكن )، هماندم اسلحه اش را به كنار انداخت ، سپس آرام آرام به طرف گروهمقابل كه براى جنگ با خويشان آماده شده بود، رفت و به آنها گفت : هر زخم و قتلى كه ازناحيه ما به شما رسيده و نشان ندارد (ضارب ياقاتل ، مشخص نيست ) خونبهاى آن به عهده من مى باشد، من مى پردازم ، و آن زخم يا قتلىكه نشان دارد (ضارب يا قاتلش معلوم است ) از ضارب ياقاتل بگيريد، همين پيشنهاد نرم و صلح آميز او، باعث شد كه طرفهاىمقابل رام گرديدند و در پاسخ گفتند:...ما به پرداخت جريمه ، سزاوارتر هستيم ، درنتيجه بين دو گروه ، صلح بوجود آمد، و خشم و غضب به كلى برطرفگرديد.(488)


مجازات خود بينى و حسادت  

حضرت عيسى (ع ) كه برنامه سياحت و بيابان گردى ، از دستورهاى دينش ‍ بود، دريكى از سياحتهاى خود، يكى از دوستانش كه قد كوتاه بود و همواه در كنار حضرت عيس (ع) ديده مى شد، به همراه عيسى (ع ) به راه افتاد، تا باهم به دريا رسيدند، عيسى (ع )با يقين خالص و راستين گفت : بسم الله ، سپس روى آب حركت كرد، بى آنكه غرق شود.
آن شخص قد كوتاه وقتى كه عيسى (ع ) را ديد كه بر روى آب راه مى رود، با يقينخالصانه گفت : بسم الله ، بعد بر روى آب به راه افتاد، بى آنكه غرق بشود، تا بهعيسى (ع ) رسيد، ولى در همين حال (خود بينى ) او را گرفت و با خود گفت : (اينعيسى روح الله است كه بر روى آب گام برمى دارد، من نيز روى آب حركت مى كنم ، فمافضله على ؟: (بنابراين عيسى (ع ) چه برترى بر من دارد؟) هماندم زير پايش بىقرار شد و در آب فرو رفت و فرياد مى زد: (اى روح الله ! دستم بدامنت ، مرا بگير واز غرق نجات بده ).
عيسى (ع ) دست او را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او فرمود: (اى كوتاه قد، مگرچه گفتى ؟) (كه در آب فرو رفتى ).
كوتاه قد: گفتم ؛ اين روح الله است كه بر روى آب مى رود، من نيز بر روى آب مى روم(بنابراين چه فرقى بين ما هست ) خود بينى مرا فراگرفت (و در نتيجه به مكافاتشرسيدم ).
عيسى (ع ) فرمود: (تو خود را بر اثر خود بينى ) به مقامى كه خدا آن را براى توقرار نداده ، نهادى ، خداوند بر تو غضب كرد، اكنون آنچه گفتى توبه كن ).
او توبه كرد، آنگاه به مرتبه اى كه خداوند برايش قرار داده بود، بازگشت .
امام صادق (ع ) پس از نقل ماجراى فوق فرمود:
فاتقوا الله و لا يحسدون بعضكم بعضا
(پس از خدا بترسيد و پرهيزكار باشيد، و نسبت به همديگر، حسد نبريد).(489)


جبار ملعون كيست ؟ 

عمربن زيد مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (من غذاهاى خوب مى خورم ، وبوى خوش مى بويم ، بر مركب چالاك سوار مى گردم ، و به دنبالم نوكرم مى آيد، آيادر چنين كارهايى چيزى از جباريت و گرسنگى وجود دارد؟).
امام صادق (ع ) سر به زير انداخت و سپس فرمود:
انما الجبار الملعون من غمص الناس و جهل الحق
(جبار ملعون كسى است كه : مردم را تحقير كند و خوار شمرد، و در برابر حق ، حقشناسىنكند).
عمربن زيد عرض كرد: معنى حق نشناسى را فهميدم ، ولى معنى خوار شمردن مردم يعنىچه ؟
امام صادق (ع ) فرمود:
من حفر الناس فتجبر عليهم فذالك الجبار
كسى كه مردم را كوچك بشمرد، و نسبت به آنها گردنكشى نمايد، چنين كسى ، جبار وسركش است ).(490)


مجازات كمترين غرور حضرت يوسف (ع ) 

(پس از آنكه حضرت يوسف (ع ) فرماندار مصر شد، و به مقام شكوهمند زمامدارى رسيد،پدرش حضرت يعقوب (ع ) پير شده بود و سالها دورى و فراغ يوسف (ع ) راتحمل كرده بود) تا اينكه حضرت يعقوب (ع ) (پس از سالها فراغ ) بر يوسف (ع ) واردگرديد، يوسف (ع ) در آن هنگام ، سوار بر مركب بود، شكوه پادشاهى ، باعث شد، كهبه احترام پدر پياده نشد، (و اين ترك اولى را كه نسبت به او خلاف بزرگ بود، براثر غرور فرمانروائى انجام داد).
هماندم جبرئيل از جانب خدا، نزد يوسف (ع ) آمد و گفت : دستت را باز كن ، وقتى كه يوسفدستش را گشود، نورى از درون آن برخاست ، و به سوى آسمان رفت ، يوسف بهجبرئيل گفت : (اين نورى كه از دستم خارج شد چه بود؟)
جبرئيل گفت :
نزعت النبوه من عقبك عقوبة لما لم تنزل الى الشيخ يعقوب فلايكون من عقبك نبى
مقام نبوت از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدنت براى يعقوب پير(ع ) خارج گرديد، وديگر از نسل تو پيغمبرى نخواهد بود).(491)


بى ارزشى عبادت ناخالص  

امام صدق (ع ) فرمود: يكى از علماء نزد عابدى رفت و از او پرسيد: (نماز خواندنتچگونه و چقدر است ؟)
عابد: از عبادت كسى مثل من ، مى پرسند؟ با اينكه من از فلان وقت تا فلان زمن به عبادتاشتغال دارم .
عالم : گريه و زارى تو (هنگام عبادت ) چگونه است ؟
عابد: آنقدر مى گريم كه اشكهايم جارى شود.
عالم : همانا اگر خدان باشى ولى حالت ترس از خدا در تو باشد، بهتر از گريه اىكه به آن ببالى و افتخار كنى ، مى باشد.
ان المدل لا يصعد من عمله شيى ء
(آنكس كه به عملش ببالد، چيزى از عملش بالا نمى رود) (به درگاه خدا نمى رسد وقبول نمى شود)(492)


عابد روسياه ، و گنهكار روسفيد 

امام باقر(ع ) يا امام صادق (ع ) فرمود: دو مرد وارد مسجد شدند، يكى از آنها عابد بود، وديگرى گنهكار بود، وقتى كه از مسجد بيرون آمدند مرد گنهكار، مؤ من راستين بيرون آمد،ولى مرد عابد، فاسق و گنهكار، خارج شد، از اين رو كه عابد وقتى وارد مسجد شد، بهعبادت خود مى باليد، و در انديشه خود به عبادتش مغرور بود، ولى گنهكار در فكرپشيمانى از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود.
خداوند به حضرت داود(ع ) خطاب كرد:
بشر المذنبين و انذر الصديقين
(گنهكاران را مژده بده و درستكاران راستگو را بترسان ).
داود(ع ) عرض كرد: چگونه گناهكاران را مژده بدهم ، و درستكاران را بترسانم ؟!)
خداوند فرمود: (به گناهكاران مژده بده كه من پذيراى توبه ، و بخشنده گناه هستم ، ودرستكارن را بترسان كه به اعمال خود، خودبين نشوند، زيرا بنده اى نيست كه او را بهپاى حساب رسى بكشم ، مگر اينكه (بر اثر ناخالصى هاى عبادتش ) به هلاكتبيفتد).(493)
بر همين اساس سعدى مى گويد:

سخن ماند از عاقلان يادگار
زسعدى همين يك سخن گوشدار
گنه كار انديشناك از خداى
بسى بهتر از عابد خود نماى
كه آن ار جگر خون شد از سوز درد
و اين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست كه در بارگاه غنى
سر افكندگى به ز كبر ومنى
بر اين آستان ، عجز و مسكنيت
به از طاعت و خويشتن بينيت

پند ابليس به موسى (ع )  

حضرت موسى (ع ) در جائى نشسته بود، ناگاه ابليس (پدر شيطانها) كه كلاه رنگارنگبر سر داشت نزد موسى (ع ) آمد، وقتى كه نزديك شد كلاه خود را (به عنوان احترام ) ازسر برداشت ، و مؤ دبانه نزد موسى (ع ) ايستاد.
موسى : تو كيستى ؟
ابليس : من ابليس هستم .
موسى : تو ابليس هستى ؟ خدا تو را از ما و ديگران دور گرداند.
ابليس : من آمده ام به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى بر تو سلام كنم .
موسى : اين كلاه چيست كه بر سر دارى ؟
ابليس : با (رنگها و زرق و برقها) اين كلاه ، دلهاى انسانها را مى ربايم .
موسى : به من از گناهى خبر بده كه اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پيروز مىشوى و هر كجا كه بخواهى افسار او را به آنجا مى كشى .
ابليس :
اذا اعحبته نفسه ، و استكثر عمله ، و صغر فى عينه دنبه
(سه حالت گناه است كه اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چيره مى گردم :
1 - هنگامى كه او خودبين شود و از خودش خوشش آيد 2 - هنگامى كه اوعمل خود را بسيار بشمرد 3 - هنگامى كه گناهش در نظرش كوچك گردد.(494)


حضرت عيسى (ع ) در روستاى بلا زده ، و گفتگوى او با مرده زنده شده  

روزى حضرت عيسى (ع ) همراه حواريون (اصحاب نزديك خود) در سير و سياحت خود، بهروستائى رسيد، ديد اهل آن روستا و پرندگان و حيوانات آن ، همه به طور عمومى مردهاند، فرمود: (معلوم است كه اينها به عذاب عمومى الهى كشته شده اند، اگر آنها بهتدريج مرده بودند، همديگر را به خاك مى سپردند).
حواريون : اى روح خدا، از خداوند درخواست كن ، تا اينها را زنده كند و علت عذابى را كهبه سراغ آنها آمده ، براى ما بيان كنند تا ما از كردارى كه موجب عذاب الهى مى شود،دورى كنيم .
حضرت عيسى (ع ) از درگاه خدا خواست تا آنها را زنده كند، از طرف خدا، از ناحيه فضابه عيسى (ع ) ندا شد كه : (آنان را صدا بزن ).
عيسى (ع ) شبانه بالاى تپه اى از زمين رفت و فرمود: (اى مردم اين روستا!
يك نفر از آنها زنده شد و گفت : (بلى اى روح و كلمه خدا!).
عيسى : واى بر حال شما، كردار شما چه بود؟ (كه اينگونه شما را دستخوش ‍ بلاىعمومى نموده است ).
مرد زنده شده : چهار چيز ما را مشمول عذاب الهى كرد: 1 - طاغوت را مى پرستيديم 2 -دلبستگى به دنيا ترس اندك از خدا داشتيم 3 - آرزوى دور و دراز 4 - غفلت و سرگرمىبه بازى هاى دنيا.
عيسى : دلبستگى شما به دنيا چه اندازه بود؟
مرد زنده شده : همانند علاقه كودك به مادرش ، هنگامى كه دنيا به ما رو مى آورد شاد وخوشحال مى شديم ، و هنگامى كه دنيا به ما پشت مى كرد، گريه مى كرديم و محزون مىشديم .
عيسى : طاغوت را چگونه مى پرستيديد؟
مرد زنده شده : از گناهكاران پيروى مى كرديم .
عيسى : عاقبت كارتان چگونه پايان يافت .
مرد زنده شده : شبى با خوشى به سر برديم ، صبح آن در (هاويه ) افتاديم .
عيسى : هاويه چيست ؟
مرد زنده شده : هاويه سجين است .
عيسى : سجين چيست ؟
مرد زنده شده : سجين كوههاى گداخته به آتش است كه تا روز قيامت ، بر ما مى افروزد.
عيسى : وقتى كه به هلاكت رسيديد، چه گفتيد، و ماءموران الهى به شما چه گفتند؟
مرد زنده شده : گفتيم : ما را به دنيا باز گردانيد، تا كارهاى نيك در آن انجام بدهيم وزاهد و پارسا گرديم ، به ما گفته شد: (دروغ مى گوئيد).
عيسى : واى به حال شما! چه شد كه غير از تو شخص ديگرى از اين هلاكت شدگان با منسخن نگفت .
مرد زنده شده : اى روح خدا! دهان همه آنها با دهنه آتشين بسته شده است ، و آنها به دستفرشتگان خشن ، گرفتار مى باشند، من در دنيا در ميان آنها زندگى مى كردم ، ولى ازآنها نبودم ، (و مانند آنها گناه نمى كردم ) تا وقتى كه عذاب عمومى فرارسيد، و مرا نيزفرا گرفت ، اكنون به تار موئى در لبه پرتگاه دوزخ آويزان مى باشم ، نمى دانمكه از آنجا در ميان دوزخ واژگون مى شوم ، يا نجات مى يابم (احتمالا عذاب ابن شخص ،به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر بوده است ).
عيسى (ع ) به حواريون رو كرد و فرمود:
يا اوليا الله الكل الخبز بالملح الجريش ، و النوم علىالمزابل خير كثير مع عافيه الدنيا و الاخرة
(اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك زبر و خشن ، و خوابيدن بر روى خاشاكهاىآلوده ، بسيار بهتر است ، اگر همواره عافيت و سلامتى دنيا و آخرت باشد.)(495)


دورى امام صادق (ع ) از دوست ناسزاگو 

امام صادق (ع ) دوستى داشت كه همواره ملازم آن حضرت بود، روزى آن دوست همراه امامصادق (ع ) در بازار كفاشها عبور مى كرد، و پشت سرش ، غلامى ازاهل سند (يكى از ايالتهاى هند آن روز) مى آمد، ناگاه آن دوست به عقب نگاه كرد و غلام رانديد، تا سه بار به پشت سر نگاه كرد و غلام را نديد، بار چهارم وقتى كه او را ديدبه او گفت : (اى زنا زاده ! كجا بودى ؟)
امام صادق (ع ) (وقتى كه اين بد زبانى را از دوست خود ديد، بر اثر ناراحتى ) دست خودرا بلند كرد و بر پيشانى خود زد و به دوست خود فرمود:
سبحان الله تقذف امه ، قد كنت ارى ان لك ورعا، فاذا ليس لك ورع
(عجبا! به مادرش نسبت ناروا مى دهى ؟ من خيال مى كردم تو آدم عفيف و پرهيزكارى هستى ،اكنون مى بينم چنين نيست .)
دوست امام صادق (ع ) عرض كرد: (مادر اين غلام از اهالى سند (هند) و مشرك است(بنابراين عقد اسلامى ندارد، پس فرزند آنها زنا زاده است .)
آنگاه امام (ع ) به دوست خود رو كرد و گفت : (تنحَّ عَنِّى : از من دور شو!).
روايت كنند مى گويد: ديگر آن دوست امام را نديدم كه همراه امام صادق (ع ) راه برود، تاآنگاه كه مرگ بين آنها جدائى افكند.(496)


صفات زشت ، مانع استجابت دعا است  

در بنى اسرائيل ، مردى بود سه سال ، شب و روز دعا مى كرد كه خداوند پسرى به اوعنايت فرمايد، دعايش مستجاب نشد، او وقتى كه چنين ديد در مناجات خو عرض كرد:
يا رب انا منك فلا تسمعنى ، ام قريب انت منى فلا تجيبنى
(آيا من از تو دور هستم كه سخن مرا نمى شنوى ، يا يا تو به من نزديك هستى و جوابمرا نمى دهى ؟)
شخصى در عالم خواب نزد او آمد و به او گفت : (تو سهسال تمام خدا را با زبان ناسزاگو، و قلب سركش و ناپاك ، و نيت ناخالص و نادرست ،خواندى ، (اگر مى خواهى دعايت به استجابت برسد) از بد زبانى و هرزگى دورى كن ،و قلبت را پاك ساز و نيتت را خالص و صاف گردان ).
او به راز عدم استجابت دعايش ، آگاه شد، زبان و قلب و نيت خود را اصلاح كرد، و سپسدعا كرد و دعايش مستجاب شد و خداوند پسرى به او مرحمت فرمود.(497)


تاءكيد امام صادق (ع ) به ترك بد زبانى  

سماعه مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت بدون مقدمه فرمود: (اينچه درگيرى است كه بين تو و ساربانت پديد آمده است ؟! حتما پرهيز از اينكه بد زبانو ناسزاگو و لعنت كننده باشى !).
سماعه : سوگند به خدا همانگونه كه گفتى است (كه نبايد انسان بد زبان باشد) ولىآن ساربان به من ستم كرده است .
امام صادق : اگر او به تو ستم كرده ، تو بيشتر بر او تازيدى ، چنين روشى ازروشهاى ما نيست ، و من براى شيعيانم چنين روشى را تجويز نكرده ام ، از درگاه خداتوبه و آمرزش كن ، و ديگر اين كردار را تكرار نكن .
سماعه : به چشم ، از درگاه خدا، تقاضاى آمرزش مى كنم ، و ديگر بد زبانى را تكرارنمى نمايم . همان ، حديث 14، ص 326 - ج 2.


نكوهش همنشينى با آدم بد زبان  

يكى از افراد (لاابالى كه به گفته بعضى (عُيَيْنة بن حصن فزارى ) يكى ازسران شرور عرب ) به در خانه رسول خدا(ص ) آمد و اجازه خواست تا به محضر آنحضرت برسد.
رسول خدا(ص ) آن روز در حجره عايشه (يكى از همسرانش ) بود، فرمود: (بئساخوالعشيرة : چه مرد بدى است از اين قبيله ).
رسول خدا(ص ) اجازه ورود به او داد، عايشه برخاست و از آنجا رفت ، و آن مرد به حضورپيامبر(ص ) رسيد، پيامبر(ص ) با چهره گشاده با او به گفتگو پرداخت ، و سپس اوبرخاست و از محضر آن حضرت رفت .
عايشه نزد رسول خدا(ص ) آمد و پرسيد: (وقتى كه از آن مرد، سخن به ميان آمد، شمابه بدى از او ياد كردى ، ولى وقتى كه وارد خانه شد، شما با روى باز و نشاط با اوبه گفتگو پرداختى ، و اين دوگانگى براى چه بود؟).
پيامبر:
ان من شر عباد الله من تكره مجالسته لفُحشه
(از بدترين بندگان خدا كسى است كه به خاطر بد زبانيش ، همنشينى با او را ناخوشدارند) (يعنى اگر من از او به بدى ياد كردم ، زيرا همنشينى با آدم شرور و بد رادوست ندارم ، و حال كه از همنشينى با او ناگزير شدم ، آن را با ناخوشى و عدمتمايل قلبى به خاطر ترس از شرارت او پذيرفتم ).(498)


تقوا، تنها ملاك برترى است  

عقبة بن بشير اسدى به حضور امام باقر(ع ) آمد و گفت : (من عقبه پسر بشير اسدىهستم ، و از خاندان شريف و بزرگى مى باشم !)
امام باقر: با به رخ كشيدن حسب و نسب خود، بر ما منت نگذار، خداوند آنان را كه (در زمانجاهليت به خاطر حسب و نسب پائين ) پست مى شمردند، و به خاطر ايمانشان ، بالا برد وارجمند كرد، و آنان را كه (به خاطر حسب و نسب اشرافى جاهلى ) بزرگ مى شمردند، بهخاطر كفر و انحرافشان ، پست شمرد،
فليس لا حد فضل على احد الا بالتقوى
(پس هيچ كس بر ديگرى ، فضيلت و برترى ندارد، جز به ملاك تقوا و پرهيزكارى).(499)


سخن كوبنده پيامبر(ص ) به آنكه به خاندانش مى نازيد 

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (اىرسول خدا! من فلان پسر، پسر...هستم ) تا نه نفر از پدران خود را بر شمرد، و بهوجود آنها افتخار كرد.
پيامبر(ص ) فرمود: (اما انك عاشرهم فى النار: آگاه باش كه تو دهمين نفر از آنها دردوزخ مى باشى )(500)
به اين ترتيب پيامبرى كه پر مهر و محبت بود، با او كه به حسب و نصب خاندانش باليدبرخورد شديد كرد، و با سخن كوبنده ، او را از افتخار به نيكان ، برحذر داشت .


پيام كوبنده به شاه سركش ، در مورد حق الناس  

(يكى از پيامبران از طرف خدا به ميان قومى فرستاده شد، آن قوم شاهى ستمگر داشتندكه با سركشى و طغيان خود، خون بى گناهان را مى ريخت واموال مردم را چپاول مى كرد)
خداوند به آن پيامبر وحى كرد: نزد آن شاه جبار و سركش برو و ازقول من به او بگو: (من تو را بر مردم نگماردم كه خونشان را بريزى ، و اموالشان راچپاول كنى ، بلكه تو را گماردم تا (با رساندن حق مظلومان به آنها) صدا و نالهمظلومان را از من باز دارى ،
فانى ادع ظلامتهم و ان كانوا كفارا
(چرا كه من از ستمى كه به آنها شده (و از حق الناس ) آنها نگذرم ، گرچه آنها كافرباشند). (501)
(اين حكايت ، بيانگر اهميت اداى حق الناس است ، كه حتى در مورد كافران ، بايد رعايتشود، وگرنه بازخواست سخت الهى دارد)


نصايح مهرانگيز و عميق امام صادق (ع ) در مورد صلح دو نفر 

دو نفر مرد در مورد كشمكشى كه در معامله اى داشتند براى داورى نزد امام صادق (ع ) آمدند،و حرفهاى خود را زدند.
امام صادق (ع ) پس از استماع سخن آنها فرمود: (آنكس كه به او ستم شده (هرگاه بهوظيفه اش عمل كند) به پاداش بسيار نائل آيد، همانا! آنچه را كه مظلوم از دين ظالم مىگيرد، بيش از آن است كه ظالم از مال مظلوم مى گيرد)، سپس فرمود:
(هركس بدى كند، نبايد آنگاه كه به او بدى رسيد، آن را زشت بداند، همانا انسان همانرا درو كند كه كاشته است ، محصول دانه تلخ ، قطعا تلخ است ، ومحصول دانه شيرين ، قطعا شيرين مى باشد).
نصايح پدرانه امام صادق (ع ) در آن دو مردى كه درگير بودند، اثر كرد، و آنهاقبل از آنكه از محضر امام صادق (ع ) برخيزند، صلح كردند، و باكمال صفا و صميميت نسبت به هم ، برخاستند و رفتند.(502)


گناه بزرگ تحقير مؤ من  

پيامبر(ص ) فرمود: در شب معراج ، هنگامى كه خداوند مرا به آسمانها سير داد، از پشتپرده عالم معنى ، به من آنچه خواست توسطجبرئيل وحى كرد، و بدون واسطه با من سخن گفت ، تا اينكه به من فرمود:
(اى محمد! كسى كه دوست مرا تحقير كند و خوار نمايد، به جنگ با من كمين كرده است ، وكسى كه با من بجنگد، با او مى جنگم ).
خداوند فرمود: (دوست من كسى است كه من براى تو و وصى تو و فرزندانت ، به ولايتو دوستى از او پيمان گرفته ام ) (503) (يعنى شيعه با ايمان ، كه پيمان معنوى باخدا بسته تا در راستاى رهبرى پيامبر(ص ) و امامان بر حق (على عليه السلام وفرزندانش ) گام بردارد).


مجازات سخت رد كردن مؤ من از در خانه  

امام رضا(ع ) فرمود: در زمان بنى اسرائيل (در عصر يوش وصى حضرت موسى عليهالسلام ) چهر نفر مؤ من زندگى مى كردند، سه نفر از آنها روزى در خانه يكى از آنهاجلسه داشتند، چهارمين مؤ من كه مستمند و ناتوان (مثلا به نام حميد) بود به سوى آن خانهاى كه آنها جلسه داشتند آمد، و در خانه را زد، غلام صاحب خانه بيرون آمد.
حميد گفت : آقايت كجاست ؟
غلام (به درغ ) گفت : در خانه نيست .
حميد از آنجا رفت ، و غلام نيز نزد آقايش برگشت ، آقايش به غلام گفت : چه كسى در رازد؟
غلام گفت : حميد بود و من به او گفتم : آقا در خانه نيست ، صاحب خانه و دو نفر همراه (كهجلسه سه نفرى داشتند) آن غلام را سرزنش نكردند، و اندوهگين نشدند كه مؤ منى را از درخانه ، رد كرده اند، بلكه به ادامه جلسه خود پرداختند (گوئى هيچ گناهى انجام نشدهاست ).
بامداد فرداى آن روز، آن سه نفر از خانه بيرون آمدند و به سوى مزرعه يا باغى كه ازآن يكى از آنها بود حركت كردند.
حميد آن مرد مؤ من ، كه نزد آن سه نفر مى آمد، نزديك خانه ، با آنها ملاقات نمود و بهآنها سلام كرد و گفت : (اجازه بدهيد من نيز همراه شما بيايم ).
آن سه نفر گفتند: مانعى ندارد تو نيز با ما بيا، ولى نسبت به پيش آمد روز گذشته (ردكردن حميد از در خانه ) از او عذر خواهى نكردند، و با هم چهار نفرى به راه افتادند، درمسير راه ناگاه قطعه ابرى ، بالاى سر آنها آمد و بر سر آنها سايه افكند، آنها گمانكردند كه آن ابر نشانه باران است ، به راه رفتن خود سرعت دادند (تا باران آنها رانگيرد) ناگهان در ميان آن قطعه ابر، ندا كننده اى فرياد زد: (اى آتش اينها را در كامخود بگير، و من جبرئيل فرستاده خدا هستم )، هماندم آتشى (صاعقه اى ) از درون آن ابربه سوى آنها آمد و آن سه نفر را در كام خود گرفت و به هلاكت رسانيد، و حميد چهارميننفر تنها و هراسناك در بيابان ماند، و در مورد هلاكت سه دوست خود، در تعجب فرو رفت ،و راز هلاكت آنها را نمى دانست ، به شهر باز گشت ، و به حضور يوشع بن نون (وصىحضرت موسى عليه السلام ) رسيد، و ماجراى هلاكت آن سه نفر، و آنچه را ديده و شنيدهبود، براى يوشع نقل كرد.
يوشع به حميد گفت : (آيا نمى دانى كه خداوند بر آن سه نفر خشم كرد، پس از آنكهاز آنها خشنود گرديد؟، و اين مجازات نتيجه كارى بود كه با تو كردند).
حميد گفت : (مگر با من چه كردند؟)
يوشع ، جريان رد كردن او را از در خانه خود بيان كرد.
حميد: (من آنها را حلال كردم و بخشيدم ).
يوشع گفت : (اگر اين گذشت تو، قبل از نزول عذاب بود، بهحال آنها سود داشت ، ولى اكنون سودى به حالشان ندارد، و شايد بعدا (در عالم برزخيا قيامت ) به حال آنها سودى داشته باشد.)(504)
(آرى اين است يك نمونه از مكافات شديد آنانكه مؤ منى را از در خانه خود رد مى كنند، وبه چنين گناهى بى توجه هستند)


بدترين انسانها از زبان پيامبر(ص ) 

روزى ، اصحاب به گرد پيامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت به آنها رو كرد وفرمود: (آيا از بدترين افراد شما خبر ندهم ؟)
اصحاب : (چرا به ما خبر بده ).
پيامبر: بدترين افراد شما آن كسى است كه :
المشائون بالنميمة ، المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبراء المعايب
(آنان كه براى سخن چينى حركت كنند، و بين دوستان ، جدائى بياندازند، و در موردافراد پاك ، عيبجوئى نمايند)(505)


نهى شديد، از همنشينى با غير مؤ من ! 

روزى امام رضا(ع ) (يا امام هادى عليه السلام ) ابو هاشم جعفرى (يكى از اصحاببرجسته امامان ) را ديد و به او فرمود:
(چرا تو را مى بينم كه در نزد (عبدالرحمن بن يعقوب ) هستى ؟) (و با او همنشينى مىباشى ).
ابو هاشم : عبدالرحمان ، دائى من است .
امام : (عبدالرحمن درباره خدا، سخن نادرست مى گوئيد، و ذات پاك خدا را به صورتجسم ، و او را داراى نشانه هاى جسم توصيف مى كند، يا با او همنشين شو و ما را واگذار، ويا با ما باش و او را واگذار!).
ابوهاشم : او هر چه مى خواهد بگويد، به من چه زيانى مى رساند، وقتى كه من عقيده بهگفتارش نداشته باشم ؟.
امام : آيا نمى ترسى كه عذابى بر او فرود آيد، و آن عذاب تو را نيز فراگيرد؟ آياداستان آن شخصى را كه خود از ياران موسى (ع ) بود، و پدرش از اصحاب فروعونبود نشنيده اى ، آنجا كه وقتى لشكر فرعون (در تعقيب سپاه موسى ) به كنار دريا آمد،آن پسر از لشكر موسى (ع ) جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصيحت كردن پدر، او را ازفرعونيان جدا كند، و به سوى موسى (ع ) بياورد، هنگامى كه با پدرش ستيز مى كرد واو را به راه هدايت دعوت مى نمود با هم كنار دريا آمدند، ناگهان عذاب الهى فرا رسيد ولشكر فرعون غرق شدند، آن پدر و پسر نيز كه در كنار لشكر فرعون بودند، غرقشدند، خبر به موسى (ع ) رسيد (كه پدر مستحق عذاب بود، پسر چرا؟) موسى (ع )فرمود:
هو فى رحمة الله ، ولكن النقمة اذا نزلت لم يكن لها عمن قارب المذنب دفاع
(آن پسر در رحمت خدا است ، ولى وقتى كه عذاب فرارسيد، از آنكه نزديك گنهكار است ،دفاعى نشود).(506)


نهى شديد از همنشينى با پنج دسته ، و علت آن  

امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) به من فرمود:
(پسر جانم ! با پنج كس ، همنشين و هم صحبت و همراه نشو).
گفتم : پدر جان ، آنها كيستند؟ فرمود:
1 - از همنشينى با (دروغگو) بپرهيز، زيرا او همانند سرابى است كه دور را به تونزديك ، و نزديك را به تو دور سازد.
2 - از همنشينى با (فاسق ) (كه از گناه باكى ندارد) بپرهيز، زيرا او تو را بهلقمه اى غذا يا كمتر، مى فروشد.
3 - از همنشينى با (بخيل ) بپرهيز، زيرا او از كمك مالى به تو، آنگاه كه بسيار بهآن نياز دارى ، دريغ مى ورزد.
4 - از همنشينى با (احمق ) (كم عقل ) بپرهيز، زيرا او مى خواهد به تو سود برساند،(بر اثر حماقت ) به تو زيان مى رساند.
5 - از همنشينى با كسى كه (قطع رحم ) مى كند (و رعايت ارتباط گرم خويشاوندى رانمى كند) بپرهيز، زيرا من او را در سه مورد از قرآن ، مورد لعن يافته ام :
الف : در آيه 22 و 23 سوره محمد مى خوانيم :
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعووا ارحامكم -اولئك الدين لعنهمالله اصمهم ولعمى ابصارهم
(اما اگر روزى گردان شويد، آيا جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد كنيد و قطعرحم نمائيد - آنها كسانى هستند كه خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته ، گوشهايشانرا كور نموده است ).
ب : و در آيه 25 سوره رعد مى خوانيم :
والذين ينفضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به انيوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سؤ الدار
(و آنانكه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستوربرقرارى آن را را داده ، قطع مى كنند، و در روى زمين فساد مى نمايند، لعنت براى آنهااست ، و بدى (و مجازات ) سراى آخرت ).
ج : و در آيه 27 سوره بقره مى خوانيم :
الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به انيوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون
( (فاسقان لعن شده ) آنها هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند، مى شكنند، وپيوندهائى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده ، قطع مى كنند، و در جهان فساد مىكنند، اينها زيان كارانند).


چرا تارك الصلوة ، كافر است ؟ 

يكى از شيعيان به نام (مسعدة ) به حضور امام صادق (ع ) آمد و پرسيد: (چرا شمازناكار را به عنوان كافر معرفى نمى كنيد، ولى ترك كننده نماز را كافر (معنوى ) مىناميد؟، و دليل اين تفاوت چيست ؟
امام صادق (ع ): زيرا زناكار و امثال او (مثل شرابخوار)، اين كار را به خاطر چيره شدنشهوت جنسى بر او، انجام مى دهد، ولى ترك كننده نماز، آن را ترك نمى كند مگر بهخاطر (استخفاف ) (سبك شمردن نماز) مرد زناكار به طرف زن نمى رود مگر به جهتاميال شديدى كه به او دارد، و لذتى كه مى برد، ولى كسى كه نماز را ترك مى كند، درترك نماز هيچ گونه لذتى نيست ، وقتى لذت نبود، معلوم مى شود كه (سبك شمردننماز)، باعث ترك آن شده است ، (و اذا وقع الاستخفاف وقع الكفر: وقتى كه سبكشمردن نماز حاصل شود، به دنبال آن ، نوعى از كفر (كه غالبا از انكار و بى اعتنائىسرچشمه مى گيرد) حاصل مى گردد.(507)


تقسيم غنائم ، براى جذب قلوب تازه مسلمانان  

(يكى از جنگهاى بزرگ عصر پيامبر اسلام (ص ) كه درسال هشتم هجرت ، به دنبال فتح مكه ، واقع شد، (جنگ حنين ) بود، كه در سرزمين(حنين ) (بين مكه و طائف ) رخ داد، مسلمانان به رهبرى پيامبر(ص ) پيروز شدند وغنائم بسيار، به دست مسلمانان افتاد، پيامبر(ص ) در سرزمين (جعرانه ) (محلى بينمكه و مدينه ) به تقسيم آن غنائم پرداختند آن حضرت براى جذب قلوب تازه مسلمانان(مانند ابوسفيان و امثال او) غنائم بسيار به آنها داد، تا آنجا كه بعضى اعتراض كردند،مثلا در تاريخ آمده : يكى از اصحاب ، عرض كرد: (اىرسول خدا! به عيينه و اقرع ، غنائم جنگى زيادى عطا كردى ، ولى بهجعيل بن سراقه چندان نداديد؟)
رسول خدا در پاسخ فرمود: (سوگند به خدائى كه جانم در دست قدرت او است ، اگرزمين پر از افرادى مانند عيينه و اقرع ، باشد منجعيل را از همه آنها بهتر و محبوبتر مى دانم ، ولى دادن غنائم جنگى به افرادى مانندعيينه و اقرع ، براى جذب دلهاى آنها به سوى اسلام است ، ولىجعيل را به اسلام خودش نگريستم ، و بر اين اساس با او رفتار كردم )(508) اينكدر اينجا به داستان زير كه در اصول كافى آمده است ، توجه نمائيد:)
رسول خدا(ص ) در ماجراى جنگ حنين ، با دادن غنائم جنگى ، قلوب رؤ ساى عرب از قريشو ساير قبايل مضر، مانند ابو سفيان و عيينة بن حصين فزارى وامثال آنها را جذب كرد.
انصار (مسلمانان مدينه ) از اين جريان )، خشمگين شدند، و نزد (رئيس ‍ خود) سعد بن عتادهرفتند، و سعد آنها را در سرزمين (جعرانه ) به حضور پيامبر(ص ) آورد، آنگاه ، سعدعرض كرد: (اى رسول خدا! آيا به من اجازه سخن مى دهى ؟!).
پيامبر: آرى .
سعد: (اگر اين كار (تقسيم غنائم به تازه مسلمانان قوم خود) را كه انجام دادى ، بهدستور خدا بود، به آن راضى هستيم ، وگرنه ما رضايت ندهيم )...
پيامبر: اى گروه انصار! آيا همه شما با گفتار آقا و بزرگتان (سعد) موافق هستيد؟).
انصار: آقا و بزرگ ما، خدا و رسولش مى باشد دوبار اين سؤال و پاسخ تكرار شد، ولى در بار سوم ، انصار گفتند: ما با راءى (سعدبن عباده )موافق هستم ).
امام باقر(ع ) فرمود:
فحظ الله نورهم ، و فرض الله للمولفة قلوبهم سهما فى القرآن
(خداوند درجه نور ايمان انصار را (به خاطر اين اعتراضشان ) پائين آورد و در قرآن(آيه 60 توبه ) بر حذب قلوب (افرادى كه هنوز وارد متن اسلام نشده اند) سهمى (اززكات ) را قرار داد).(509)


وسوسه هاى شيطان در كمين مؤ منان  

سلام بن مستنير مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم ، حمران بن اعين (يكى ازشاگردان معروف امام باقر) وارد شد، و چند سؤال كرد و از امام جواب شنيد، هنگامى كه حمران خواست خداحافظى كند، به امام باقر(ع )عرض كرد: (وقتى كه ما در محضر شما هستم ، (محضر ملكوتى و بيانات قدسى شماباعث مى شود كه ) دلهاى ما نرم گردد، و جانهاى ما (از نداشتن ) اين دنيا، آرامش يابد،ثروتهائى كه در دست مردم است ، به نظر ما خوار و پست ، جلوه كند، ولى وقتى كه ازنزد شما بيرون مى رويم و با مردم به داد و ستد و تجارت ، سرگرم مى گرديم ،حال ما عوض مى شود و به دنيا علاقه مند مى شويم ، و از معنويات دور مى گرديم )(اين تغيير حال چيست ؟)
امام باقر فرمود:
انما هى القلوب مرة تصعب و مرة تسهل
(اين حالات ، مربوط به دلها است كه گاهى سخت مى شوند و گاهى نرم مى گردند).
سپس فرمود: جمعى از اصحاب رسول خدا(ص ) به محضر آن حضرت آمده و عرض كردند:(اى رسول خدا! ما در مورد صفت نفاق كه مبادا به سراغمان آيد، ترسان هستيم ).
پيامبر(ص ) فرمود: چرا ترسان هستيد؟
اصحاب گفتند: هنگامى كه ما در حضور شما هستيم ، شما با نصايح خود، به ما تذكر مىدهيد، و به آخرت تشويق مى نمائيد، حالت خدا ترسى در ما پديد مى آيد و دنيا رافراموش مى كنيم ، و به گونه اى به آن بىميل مى شويم كه گويا آخرت و بهشت و دوزخ را با چشم مى نگريم ، ولى وقتى كه ازحضور شما مى رويم و به خانه هاى خود باز مى گرديم ، و بوى فرزندان به مشام مامى رسد و زنان و افراد خاندان را مى بينيم ، حالت ما عوض ‍ مى گردد، به گونه اىكه گويا در حضور شما نبوده ايم ، و هيچ گونه حالت معنوى نداشته ايم ، آيا شما ازاينكه اين تغيير حالت ما، نشانه نفاق ما باشد، نگران نيستيد؟
پيامبر(ص ) به آنها فرمود:
كلا، ان هذه خطوات الشيطان فير عبكم فى الدنيا...
(نه ، هرگز (اين اتفاق نيست ) بلكه وسوسه هاى شيطان است كه شما را به سوى دنياترغيب و تشويق مى كند، به خدا سوگند اگر از شما همان حالت را كه تعريف كرديد(كه در نزد من پيدا مى كنيد) نگه داريد و ادامه دهيد، به مقامى مى رسيد كه :
لصافحتكم الملائكة و مشيتم على الماء
(فرشتگان دست در دست شما مى نهادند، و بر روى آب (بدون وسيله ) راه مىافتاديد)...
همانا مؤ من ، دستخوش آزمايشات و پرتگاههاى گناه قرار مى گيرد و بسيار توبه مىكند، آيا سخن خدا را نشنيده ايد كه مى فرمايد:
ان الله يحب التوبين و يحب المتطهرين
(خداوند توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را نيز دوست دارد) (بقره - 222)
و نيز مى فرمايد:
و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
(از پروردگار خود آمرزش طلبيد و به سوى او باز گرديد) (هود - 90).(510)


مراقبت در برابر هجوم خطرناك شيطان  

يكى از مسلمانان به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (هلاك شدم !).
پيامبر(ص ) به او فرمود: (آن خبيث (شيطان ) نزد تو آمد و گفت : (چه كسى تو راآفريد؟)، در پاسخ گفتى : (خدا)، او به تو گفت : (خدا را چه كسى آفريد؟)
آن مرد مسلمان عرض كرد: (آرى سوگند به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرد همانگونه كه فرمودى ، واقع شد).
رسول خدا فرمود: (ذاك و الله محض الايمان : سوگند به خدا، اين عين ايمان است ).
ابن ابى عمير مى گويد: من اين حديث را براى (عبدالرحمن بن حجاج )نقل كردم ، او گفت : پدرم نقل كرد كه امام صادق (ع ) در معنى سخن پيامبر(ص ) فرمود:(يعنى همين ترس از اينكه هلاك شده باشم ، محض ‍ ايمان است ) (زيرا مؤ من از چنينالقاء شيطانى نگران مى شود، ولى كافر از اين گونه القائات و بالاتر از آن ،هراسى ندارد).(511)
در حكايت ديگر آمده است : مردى هراسان نزد پيامبر(ص ) آمد و گفت : (منافق شدم ).
پيامبر(ص ) فرمود: (سوگند به خدا منافق نشده اى ، اگر منافق مى شدى نزد من نمىآمدى تا مرا به آن آگاه كنى ، چه چيز تو را به شك انداخت گمانم آن دشمن حاضر(شيطان ) به تو القاء كرد كه چه كسى تو را آفريد؟ در پاسخ گفتى : خدا مراآفريد، او گفت : (چه كسى خدا را آفريد؟)
آن مرد گفت : آرى سوگند به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، چنين شد.
پيامبر(ص ) فرمود: (شيطان از ناحيه (ناقص نمودن و يا انجام ندادن )اعمال ، نزد شما مى آيد، همين كه در اين جهت بر شما چيره نشد، از راه القائات ذهنى بهسوى شما هجوم مى آورد، تا شما را بلغزاند، وقتى كه براى هر يك از شما چنين پيشآمدى رخ داد، خدا را به يگانگى ياد كنيد).
و در عبارت ديگر فرمود: هرگاه خاطره هاى انحرافى به سوى قلب شما آمد بگوئيد:
آمنا بالله و رسوله و لا حول ولا قوة الا بالله .
(به خدا و پيامبرش ايمان آورديم ، و قدرت نيروئى جز به سبب خدا نيست).(512)


يارى طلبى دانيال از خدا براى ترك گناه  

حضرت دانيال از پيامبران بنى اسرائيل بود، و در عصر حضرت داود مى زيست خداوند بهحضرت داود(ع ) وحى كرد: نزد بنده ام دانيال برو و به او ازقول من بگو:
(يك بار گناه (ترك اولى ) كردى ، تو را بخشيدم ، باز گناه كردى ، تو را بخشيدم ،باز گناه كردى تو را بخشيدم ، اگر باز چهارم گناه كنى ، ديگر تو را نمى بخشم ).
حضرت داود(ع ) نزد دانيال (ع ) آمد و همين سخن خداوند را به او گفت ،دانيال به داود(ع ) عرض كرد: (اى پيامبر خدا! تو پيام خدا را به من ابلاغ كردى !).
وقتى كه آخرهاى شب فرا رسيد، هنگام سحر، دانيال (ع ) به مناجات و راز و نياز با خداپرداخت و عرض كرد: پروردگارا، پيامبرت داود(ع ) ازقول تو به من خبر داد كه من از تو نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، باز نافرمانى كردم، مرا بخشيدى ، باز نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، و به من خبر دادى كه اگر بارچهارم تو را نافرمانى كنم ، مرا نمى آمرزى .
فو عزتك لئن لم تعصمنى ، لا عصينك ، ثم لا عصينك ثم لا عصينك
به عزتت سوگند، اگر تو مرا (از خطرات هوسهاى نفسانى و شيطانى ) حفظ نكنى ، هرآينه تو را نافرمانى كنم ، سپس نيز تو را نافرمانى كنم ، سپس نيز تو را نافرمانىكنم ).
(به اين ترتيب ، دانيال (ع ) به خدا پناه برد، و از خدا خواست تا او را در برابرهوسهاى طغيانگر، يارى كند، چنانكه حضرت يوسف (ع ) نيز يارى خدا را نقش مؤ ثرى دركنترل گناه دانست (سوره يوسف آيه 53 و 24) بنابراين براى حفظ خود از گناه ، ازدرگاه خدا استمداد نمائيم )


تقاضاهاى آدم (ع ) و اعطاى امتياز به او 

(هنگامى كه شيطان آزاد شد كه در دنيا باقى بماند، چون از ناحيه حضرت آدم (ع ) (بهخاطر سجده نكردن او) از درگاه خدا رانده شد، تمام دشمنى و كينه خود را متوجه آدم كرد، ومانند خون در رگهاى انسان ، تسلط يافت تا او را گمراه كند، آدم (ع ) را در بهشت بهترك اولى واداشت ، و در نتيجه آدم (ع ) از بهشت رانده شد، و سر انجام آدم (ع ) توبهكرد و توبه اش پذيرفته شد، هنگام توبه ) آدم (ع ) به خدا عرض كرد:(پروردگارا! شيطان را بر من مسلط كردى ، و مانند خون (كه در رگهايم جارى است ) اورا بر من چيره كردى ، بنابراين براى من نيز (در برابر شيطان ) چيزى (امتيازى ) قراربده ).
خداوند به آدم وحى كرد: (اى آدم ! (چند امتياز را به تو دادم )
1 - هرگاه يكى از فرزندان تو تصميم بر انجام گناهى بگيرد، ولى آن گناه را انجامندهد، چيزى بر او نوشته نمى شود، و اگر انجام دهد فقط (يك كفر) بر او نوشتهمى شود.
2 - هرگاه يكى از فرزندانت ، تصميم بر كار نيكى گرفت ، ولى انجام نداد، (يكپاداش ) براى او نوشته مى شود، و اگر انجام داد، (ده پاداش ) براى او نوشته مىشود.
آدم عرض كرد: (پروردگارا! برايم بيفزا).
3 - خداوند فرمود: هرگاه يكى از فرزندانت ، گناه كند، سپس (طلب آمرزش ) كند، اورا مى بخشم .
آدم عرض كرد: (پروردگارا! برايم بيفزا).
4 - خداوند فرمود: براى آنها (توبه ) را قرار دادم - يا فرمود: توبه را براى آنهاگستردم ، تا هنگامى كه نفس آنها به گلو برسد.
آدم (ع ) عرض كرد: يا رب حسبى : (پروردگارا! همين مقدار براى من كافى است)(513) (بنابراين اگر شيطان قوى است ، امتيازات و اسلحه هاى آدم نيز قوى است ،انسانها در پرتو اين امتيازات مى توانند شيطان را از پاى در آوردند).


next page

fehrest page

back page