|
|
 |
|
 |
|
فتواى ابن ابى عمير، درباره وسعت ملك امام ابن ابى عمير(از شاگردان برجسته امام صادق ) روزى با (ابو مالك حضرمى ) بحثمى كرد، ابن ابى عمير مى گفت : (همه دنيا مال امام است ، و او مقدمتر به املاكى است كهمردم در تصرف دارند، ولى ابومالك مى گفت : (نه چنين نيست ، بلكه املاك مردم ،مال خودشان است ، فقط آنچه خداوند از خمس و فيى ء و غنيمت ، قرار داده ،مال امام است )، آنها هر دو راضى شدند كه داورى را به هشام بن حكم ) واگذارند، نزدهشام رفتند و جريان را گفتند، هشام بر طبق سخن ابومالك فتوا داد، ولى ابن عمير، آنفتوا را رد كرد، و بر سر اين موضوع ، ميانه اش با هشام تيره گرديد.(123) |
نگاهى بر كمالات چهارده معصوم (عليهم السلام ) گفتار پيامبر(ص ) در شاءن على (ع ) و اهلبيتش عصر امام صادق (ع ) بود، ابوبصير از شاگردان آن حضرت ، از آن امام بزرگوارپرسيد: منظور از اين آيه چيست : اطيعوا الله الرسول واولى الامر منكم . :(خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا را اطاعت كنيد، و صاحبان امر را اطاعت كنيد). (نساء-59). امام صادق : اين آيه درباره على بن ابيطالب (ع ) و حسن و حسين (ع )نازل شده است (كه در عصر نزول اين آيه ، اين سه نفر حاضر بوده اند.) ابوبصير: مردم (اهل تسنن ) مى گويند: چرا نام على (ع ) و خانواده اش (حسن و حسينعليهماالسلام ) در قرآن ذكر نشده است ؟ امام صادق : به آنه بگو؛ نماز بر پيامبر (ص ) (در قرآن )نازل شد ولى از سه ركعتى و چهار ركعتى آن (در قرآن ) ذكرى به ميان نيامده است ،بلكه پيامبر(ص ) خودش كيفيت نماز را بيان كرد، و همچنيناصل زكات در قرآن نازل شد، ولى در مورد اينكه از هرچهل درهم ، يك درهمش زكات است ، در قرآن ذكرى نشد، بلكه پيامبر(ص ) آن را براى مردمبيان كرد، و همچنين اصل وجوب حج در قرآن نازل شد، ولى در قرآن نيست كه هفت باركعبه را طواف كنيد تا اينكه رسول خدا(ص ) اين مطلب را براى مردم بيان نمود. و همچنين آيه مذكور اطيعوا الله واطيعوا الرسول ...نازل شد، و (طبق فرموده پيامبر- ص ) اين آيه درباره على (ع ) و حسن و حسين (ع )نازل شده است . و شخص پيامبر(ص ) در شاءن على (ع ) فرمود: (من كنت مولاة فعلى مولاة ) :(كسى كه من مولا و رهبر او هستم ، على (ع ) مولا و رهبر اواست ). و نيز فرمود: (شما را در مورد كتاب خدا(قرآن ) و خاندانم ، سفارش مى كنم ، و من ازخداوند خواسته ام كه ميان قرآن و خاندانم ، خدائى نيندازد، تا آنها را در كنار حوض(كوثر) به من برساند، خداوند خواسته مر پذيرفت ). و نيز فرمود: (شما چيزى به اهل بيتم نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و آنها شما رااز راه هدايت خارج نكنيد، و به راه گمراهى ، وارد نسازند). اگر پيامبر(ص ) سكوت مى كرد و درباره اهلبيتش ، چيزى رابيان نمى كرد،آل فلان و آل فلان ، آن (آيات قرآنى ) را براى خود ادعا مى كردند. بلكه خداوند در قرآن ، بيان پيامبرش را تصديق كرد(كه منظور،اهل بيت اويند، نه آل فلان و آل فلان ) و (در آيه 33 احزاب ) فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا :(خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاكسازد) منظور از (اهل بيت ) (در اين آيه ) على (ع ) و حسن و حسين (ع ) و فاطمه (س ) هستند كهدر آن وقت در خانه ام سلمه (يكى از همسران پيامبر(ص ) بودند) كه پيامبر(ص ) آنها رازير (كساء) (عبا) گرد آورد و فرمود: (اللهم ان لكل نبى اهلا و ثقلا و هولاء اهل بيتى وثقلى ) :(خدايا هر پيامبرى اهل و يادگار گرانمايه دارد، و اينها(اشاره به على و فاطمه و حسنو حسين عليهم السلام )، اهل بيت من و يادگارهاى گرانقدر من هستند). ام سلمه : آيا من از اهل تو نيستم ؟ پيامبر: (تو در راه سعادت هستى ، ولى اهلبيت من ويادگار گرانمايه من ، اينها(على ،فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ) هستند). سپس امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت كرد، على (ع ) براى رهبرى مردم ، از همه آنها برتر وسزاوارتر بود، به خاطر فضائل بسيارى كه پيامبر(ص ) در شاءن على (ع )، براىمردم بيان كرد... و پس از على (ع ) حسن (ع ) سزاوارتر به مقام رهبرى بود، زيرا او درسن ، بزرگتر از حسين (ع ) بود... و بعد از حسن (ع ) سزاوارتر به مقام رهبرى بود، وپس از او طبق تاءويل آيه : واولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله :(و خويشاوندان نسبت به همديگر، در احكامى كه خدا مقرر داشته ، سزاوارترند)(انفال :75). مقام رهبرى به فرزندش (على بن الحسين ) (ع ) رسيد، و او سزاوارترين افراد به آنمقام بود، و پس از او (محمد بن على ) (ع ) سزاوارتر به آن مقام و در پايان امام صادق(ع ) فرمود: منظور از (رجس ) (124)شك و ترديد است ، والله لانشك فى ربناابدا:(سوگند به خدا ما هرگز درباره پروردگارمان ، شك نكرده ايم ). (125) |
معجزه اى در مورد امامت حضرت على (ع ) تا حضرت رضا(ع ) (حبابه والبيه ، نام بانوئى كهن سال است كه به (والبه ) محلى از يمن ، منسوب مىباشد، و به گفته شيخ طوسى در كتاب الغيبه ، اين بانو، از بانوان پرفضليت و بامعرفتى است كه به خدمت هشت امام رسيده است و حضرت رضا(ع ) او را با لباس خود كفننمود، اكنون به داستان اين بانو، و تشرف او به حضور هشت امام (ع ) توجه كنيد:) حبابه مى گويد: اميرمؤ منان على (ع ) را در شرطة الخميس (بين پيشتازان سپاهش ، يا درمركز اجتماع آنها) ديدم ، در دستش شلاقى دو سر بود، و با آن ، فروشندگان ماهى بىفلس ، و مارماهى و زمار(كه نوعى از همان مارماهى است ) را مى زد و مى فرمود: اىفروشندگان يهودى هاى مسخ شده و لشكر بنى مروان . فرات بن احنف در خدمت آن حضرت ايستاده بود، عرض كرد: (اى مؤ منان ! لشكر بنى مروان چيست ؟). امام على (ع ) فرمود: (لشكر بنى مروان ، مردمى هستند كه ريش هاى خود را تراشيده وسبيلهايشان را تاب مى دادند و و مسخ شدند). (126)حبابه مى گويد: من خوش سخن تر از على (ع ) نديدم (مجذوب بيان شيوايششدم ) به دنبالش رفتم و رفتم تا در پيشخان مسجد (كوفه ) نشست ، به آن حضرتعرض كردم : (اى امير مؤ منان ، خدايت رحمتت كند، دليل صدق امامت (تو) چيست ؟). آن بزرگوار در پاسخ (به سنگ كوچكى اشاره كرد و) فرمود:(آن را نزد من بياور!). آن سنگ كوچك را به حضور امام على (ع ) بردم ، حضرت با انگشتر خود بر آن مهر زد،به طورى كه آن مهر بر آن سنگ نقش بست (127)آنگاه به من فرمود: (اى حبابه ! هر كسى ادعاى امامت كرد و توانستمثل من اين سنگ را مهر كند، بدان كه او امامى است كه اطاعتش واجب است ، امام كسى است كه هرچه را بخواهد، از او پنهان نگردد). حبابه مى گويد: من به دنبال كار خودم رفتم تا اميرمؤ منان على (ع ) از دنيا رفت ، نزدامام حسن (ع ) كه به جاى على (ع ) نشسته بود و مردم از او سؤال مى كردند رفتم ، وقتى كه مرا ديد، فرمود:(اى حبا به والبيه !). عرض كردم : (بلى اى سرور من ). فرمود: آنچه همراه دارى بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم ، آن حضرت مانندعلى (ع ) با انگشتر خود به آن مهر زد، به طورى كه جاى مهر بر آن سنگ نقش بست . بعد از آنكه امام حسن (ع ) در دنيا رفت ، به حضور امام حسين (ع ) كه در مسجدرسول خدا (در مدينه ) بود رفتم ، مرا نزد خود خواند و به من خوش آمد گفت ، و آنگاهفرمود: (دليل آنچه را كه مى خواهى موجود است ، آيا نشانه امامت را مى خواهى ؟). گفتم : آرى اى آقا من . فرمود: (آنچه با خود دارى بياور). من آن سنگ كوچك را به او دادم ، آن حضرت انگشترش را بر آن زد، و جاى آن مهر بر آنسنگ نقش بست . پس از امام حسين (ع ) به حضور امام سجاد(ع ) رفتم ، در اين هنگام به قدرى پير شدهبودم كه رعشه در اندامم افتاده بود و براى خود صد و سيزدهسال شمردم (كه از عمرم رفته ) ديدم آن حضرت در ركوع و سجود است و به عبادتاشتغال دارد(و به من توجه ندارد) نا اميد شدم ، ولى آن حضرت با انگشت سبابه خود بهمن اشاره كرد، با اشاره او جوانيم باز گشت (تا اينكه نمازش تمام شد.) گفتم : اى آقا من از دنيا چه اندازه گذشته و چقدر مانده است ؟ فرمود: به آنچه گذشته است آرى (علم به آن داريم ) و به آنچه مانده است نه (از غيباست و غير خدا آن را نمى دارند)، آنگاه به من فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگكوچك را به آن حضرت دادم ، انگشتر خود را بر آن زد، و جاى انگشترش بر آن نقش بست . پس از امام سجاد(ع ) نزد امام باقر(ع ) رفتم ، آنحضرت نيز بر آن سنگ مهر زد، سپسنزد امام صادق (ع ) رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او نزد امام كاظم (ع )رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او به حضور امام رضا(ع ) رفتم ، او نيز برآن سنگ مهر زد، و مهرش بر آن ، نقش بست . (128) حبابه ، والبيه ، پس از آن نه ماه زنده بود، چنانكه از محمد بن هشام ،نقل شده است . (129) |
گواهى حضرت خضر(ع ) به امامت داوزده امام (ع ) امير مؤ منان على (ع ) همراه حسن و حسين (ع ) در حالى كه دست در دست سلمان داشت در مكهبه طرف مسجدالحرام آمد، تا اينكه در مسجد نشست ، در اين هنگام مردى خوش سيما كهلباس پاكيزه در تن داشت ، به حضور على (ع ) آمد و سلام كرد، حضرت جواب سلام او راداد، و او در محضر على (ع ) نشست ، آنگاه گفت : (اى اميرمؤ منان ! سه سؤ ال از شما مى پرسم ، اگر پاسخ آنها را گفتى ، مى دانم آنها(كه بعد از پيامبر(ص ) خلافت را بدست گرفتند) به كارى اقدام كردند كه خود رامحكوم ساختند، و در دنيا و آخرت در امان نخواهند بود، و اگر پاسخى نگفتى ، مى دانم كهتو هم با آنها برابر هستى ). اميرمؤ منان (ع ) به او فرمود:(آنچه خواهى از من بپرس )، او سه سؤال خود را چنين مطرح كرد: 1- وقتى كه انسان مى خوابد، روح او كجا مى رود؟ 2- چرا گاهى انسان چيزها را بياد مى آورد، و گاهى فراموش مى كند؟ 3- براى چه فرزند انسان ، به عموها و دائيهايش ، شباهت پيدا مى كند؟ اميرمؤ منان (ع ) به حسن (ع ) رو كرد و فرمود: جوابش را بده ! امام حسن (ع ) جواب او را داد. او تصديق كرد و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) داد و سپس به امامت يكايكامامان (ع ) از حضرت على (ع ) تا امام قائم (ع ) گواهى داد... در پايان گفت : (سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى اميرمؤ منان )، سپسبرخاست و رفت . امام على (ع ) به حسن (ع ) فرمود: به دنبالش برو ببين به كجا مى رود؟ امام حسن (ع ) بيرون آمد، و ديد: (او همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت ناپديد شد و معلوم نشد كه به كجا رفت). آنگاه امام حسن (ع ) به حضور پدر بازگشت ، و جريان را گفت . امام على (ع ) به حسن (ع ) فرمود: (آيا او را مى شناسى ؟) امام حسن (ع ) عرض كرد: (خدا و رسول و اميرمؤ منان داناترند). امام على (ع ) فرمود: هو الخضر: (او خضر(پيغمبر)بود). (130) |
لوح سبز، هديه الهى كه به دست جابر رسيد جابربن عبدالله انصارى (از اصحاب نزديك و ياران مخلص پيامبر اسلام (ص ) بود)او در ايامى كه تازه امام حسين (ع ) متولد شده بود(ماه شعبانسال چهارم هجرت ) براى عرض تبريك به خانه فاطمه زهرا(س ) رفت و تبريك گفت ،فاطمه (س ) لوح سبز درخشنده اى را كه نوشته اى با خط سياه در آن بود به جابر داد. جابر پرسيد: اى دختر پيامبر(ص ) پدر و مادرم به قربانت ، اين لوح چيست ؟ فاطمه (س ) فرمود: (لوحى است كه خداوند آن را به رسولش محمد(ص ) اهدا نموده است، و در آن نام پدرم و نام شوهرم ، و نام دو پسرم (حسن و حسين ) و نام اوصياء از فرزندانم(نام نه امام از فرزندان حسين عليه السلام ) در آن ، نوشته شده است ، پدرم آن را بهعنوان مژدگانى (تولد حسين عليه السلام ) به من عطا فرموده است ). جابر بن عبدالله انصارى ، آن (لوح سبز)را گرفت ، و از نوشته او رو نويسى كردو همچنان پيش خود آن ر نگهداشت . تا عصر امام باقر(ع ) فرا رسيد، روزى امام باقر(ع ) به جابر فرمود: (من با توكارى دارم ، چه وقت براى تو آسانتر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤ الى كنم؟). جابر گفت : (هر وقت شما بخواهى در خدمت هستم ). روزى امام باقر(ع ) با جابر در جاى خلوت نشست و به جابر گفت : مى خواهم درباره(لوح ) سؤ ال كنم ، همان لوحى كه مادرم فاطمه (س ) دختررسول خدا(ص ) به تو داد جابر سرگذشت چگونگى گرفتن آن لوح را(كه در بالا ذكرشد) براى امام باقر(ع ) بيان كرد. امام باقر(ع ) فرمود: اى جابر! آيا آن لوح را به من نشان مى دهى ؟ جابر گفت : آرى . آنگاه جابر به خانه خود رفت ، صفحه ورقى را بيرون آورد. امام باقر(ع ) وقتى كه آن لوح را ديد، به جابر فرمود: تو در آن نوشته لوح نگاه كنتا من بخوانم . جابر به نوشته لوح نگاه كرد، و امام باقر(ع ) آن نوشته را به طور حفظ ازاول تا آخر خواند... (131) در آن لوح نام پيامبر(ص ) و اوصياء او يعنى دوازده امام (ع ) از حضرت على (ع ) تاحضرت مهدى (ع ) و شرح پاره اى از احوال آنها آمده است ، حديث فوق را عبدالرحمن بنسالم از ابوبصير، و ابوبصير از امام صادق (ع )نقل مى كند، در پايان آن آمده : عبدالرحمان گفت ؛ ابوبصير پس از ذكر (متن لوح )،گفت : اگر در سراسر عمر خود جز اين حديث را نشنيده باشى ، همين حديث براى (هدايت وسعادت ) تو كافى است ، آن را از غير اهلش ، پنهان بدار). |
سخن پيامبر(ص ) درباره ، اولويت امام على تا امام باقر(ع ) عبدالله بن جعفر(برادرزاده على عليه السلام ) مى گويد: من و حسن و حسين (ع ) و عبداللهبن عباس و عمر بن ام سلمه واسامة بن زيد نزد معاويه بوديم ، كه بين من و معاويهگفتگو شد و آن چنين بود: عبدالله : من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود: (من نسبت به مؤ منان ، از خود آنها اولى(مقدمتر) هستم ، سپس برادرم على (ع ) به مؤ منان ، از خودشان اولى است ، و هنگامى كهعلى (ع ) شهيد شد، حسن بن على (ع ) نسبت به مؤ منان از خودشان ، اولى است ، و هنگامىكه او شهيد شد، پسرش على بن الحسين (ع )، نسبت به مؤ منان ، از خودشان اولى است ،اى على ! (پس ابوطالب ) تو او(على بن الحسين ) را درك مى كنى (132) سپس پسرش محمد بن على (ع ) (امام باقر) نسبت به مؤ منان از خودشان ، اولى است ، و اىحسين ! تو او را درك مى كنى ، سپس (تو اى حسين ) دوازده امام را(درنسل خودت ) كامل مى كنى ). عبدالله بن جعفر مى گويد: من از امام حسن و امام حسين (ع ) و عبدالله بن عباس و عمر بن امسلمه و اسامة بن زيد (كه در نزد معاويه حاضر بودند) گواهى خواستم ، همه آنهاگواهى دادند كه :(ما همين سخنى را كه درباره مقدم بودن پيامبر(ص ) و على (ع ) و امامحسن و امام حسين امام سجاد و امام باقر(ع )، از پيامبر(ص )نقل كردى ، از آن حضرت شنيده ايم و گواهى مى دهيم ).(133) |
مقام دوازده امام (ع ) در دنيا و آخرت ابوسعيد خدرى مى گويد: هنگام وفات ابوبكر، حاضر بودم كه عمر به جاى او نشست ،يكى از بزرگان يهوديان مدينه ، كه به عقيده يهود او اعلم يهوديان آن عصر بود، نزدعمر آمد و گفت :(من مى خواهم اسلام را بپذيرم ، اگر به سؤ الات من پاسخ دهى ، چراكه (صورت ظاهر نشان مى دهد) تو داناترين فرد از اصحاب محمد(ص ) به قرآن و سنتو همه آنچه را كه مى خواهم بپرسم هستى . عمر: من داناترين فرد از اصحاب نيستم ، ولى تو را به شخصى كه داناترين شخص امتما، به قرآن و سنت و همه آنچه را كه مى خواهى بپرسى ، مى باشد راهنمائى مى كنم ،آنگاه عمر به على (ع ) اشاره كرد. يهودى به عمر گفت : (اگر به گفته تو داناترين شخص امت ، اين (على عليه السلام) است ، پس چرا مردم با تو بيعت مى كنند با اينكه ا داناتر از همه است ؟ عمر، به يهودى ، درشتى كرد و او را سرزنش نمود. يهودى (ناچار) متوجه على (ع ) گرديد و گفت : (آيا تو همان گونه هستى كه عمر گفته ؟). على : عمر چه گفت ؟ يهودى : عمر گفت ، اعلم امت ، على (ع ) است ، آنگاه يهودى افزود: اگر همانگونه هستى كهعمر گفت ، مى خواهم چند مساءله از تو بپرسم تا بدانم آيا هيچيك از شما مسلمانان بهپاسخ سؤ الات آگه است ، تا بدانم شما كه ادعا مى كنيد؛ بهترين و داناترين امتهاهستيد، راست مى گوئيد، به علاوه خودم نيز مسلمان خواهم شد. على :من همان گونه ام كه عمر به تو گفت ، هر چه خواهى بپرس كه به خواست خداجواب مى دهم . يهودى : جواب سه سؤ ال و سه سؤ ال و يك سؤال رابه من بده . على : چرا نگفتى هفت سؤ ال . يهودى : اگر پاسخ سه سؤ ال مرا دادى ، بقيه را مى پرسم ، و گرنه از پرسش سؤالهاى بعد، خوددارى مى نمايم ، و اگر به هفت سؤال من پاسخ بدهى ، مى دانم كه تو داناترين و برترين شخص سراسر زمين هستى ، ونسبت به مردم از خودشان اولى (مقدمتر) مى باشى . على : اى يهودى ! هر چه خواهى بپرس . يهودى : 1- نخستين سنگى كه روى زمين نهاده شد چه سنگى بود؟ 2- اولين درختى كه در زمين كاشته شد چه درختى بود؟ 3- و نخستين چشمه اى كه روىزمين جوشيد، كدام چشمه بود؟ حضرت على (ع ) به هر سه سؤ ال يهودى پاسخ داد. يهودى سه سؤ ال ديگرش را چنين مطرح كرد: 1- اين امت (اسلام ) داراى چند امام است ؟ 2- جايگاه پيامبر(ص ) در بهشت ، در كجاست ؟ 3- همنشينان پيامبر(ص ) در بهشت چه كسانى هستند. على : 1- اين امت داراى دوازده امام هدايت كننده ، ازنسل پيامبر(ص ) هستند و از نژاد من مى باشند. 2- جايگاه پيامبر(ص ) در بهشت درعاليترين نقطه آن به نام (جنت عدن ) مى باشد 3- همنشينان پيامبر(ص ) در بهشت عدن، عبارتند از: دوازده تن (امام ) از نسل او، و مادرشان و جده آنها(فاطمه - س ) و مادر مادرآنها(خديجه - س ) و فرزندانشان ، و كسى ديگر غير از اينها، در آن جايگاه ، همنشينپيامبر(ص ) نخواهد بود. (134) |
اهميت صلوات بر محمد(ص ) مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد:(من يك سوم صلواتم را درباره تو قرارداده ام ، نه بلكه نصف صلواتم را براى تو قرار داده ام ، نه بلكه همه صلواتم رابراى تو قرار داده ام ). پيامبر(ص ) به او فرمود: اذا تكفى مؤ ونة الدنيا والاخرة : (در اين صورت ، مخارج وكمكهاى دنيا و آخرت تو تاءمين شود). ابوبصير از امام صادق پرسيد: معنى اين جمله كه (من همه صلواتم را براى تو قرارداده ام )چيست ؟ امام صادق (ع ) فرمود: يعنى صلوات را(هنگام دعا) بر هر حاجتى كه دارد، مقدم مى دارد، واز خداوندى چيزى درخواست نكند، مگر اينكه نخست ، بر محمد(ص ) صلوات بفرستد، وسپس نيازهاى خود را از خدا بخواهد). (135) |
نهى از صلوات ابتر(بريده ) امام باقر(ع ) كنار كعبه بود، ديد مردى خود را به پرده كعبه آويخته و مى گويد: اللهمصل على محمد: (خدايا بر محمد، صلوات و درود بفرست ). امام باقر(ع ) به او فرمود: (يا عبدالله لاتبترها، لاتظلمنا حقمنا قل : اللهمصل على محمد و آل محمد) :(اى بنده خد! بريده اش نكن و به حق ما ستم نكن ، بگو: (خدايا بر محمد وآل محمد صلوات و درود بفرست ) (136) |
نگاهى بر زندگى چهارده معصوم ع ،معصوماول پيامبراسلام ص مژده متقابل ابوطالب و همسرش امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى رسول خدا(ص ) متولد شد، فاطمه بنت اسد(مادر على عليهالسلام و همسر ابوطالب ) براى مژده دادن در مورد ولادت با سعادت پيامبر(ص )، نزدابوطالب آمد و مژده داد. ابوطالب گفت : (اصبرى سبتا ابشرك بمثله الا النبوة ) :(يك سبت (30 سال ) صبر كن ، من تو را به وجود پسرىمثل او(داراى كمالات او) غير از مقام نبوت - مژده خواهم داد) امام صادق (ع ) فرمود: منظور از سبت ) سىسال است ، و فاصله بين تولد پيامبر(ص ) و تولد على (ع ) سىسال بود. (137) در نقل ديگر آمده ؛ امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى كهرسول خدا(ص ) متولد شد، سفيدى كشور ايران و كاخهاى شام ، براى مادرش آمنه (س )نمايان شد، فاطمه بنت اسد(مادر على عليه السلام )، خندان و شادان به حضور ابوطالبآمد، و سخن آمنه (س ) را به ابوطالب خبر داد، ابوطالب گفت :(آيا از اين تعجب مى كنى؟، همانا تو داراى فرزندى مى شود كه وصى و وزير او است )(138) به اين ترتيب مى بينيم ابوطالب (ع ) سىسال قبل از تولد على (ع )، به ولادت او مژده مى دهد كه او وصى پيامبر(ص ) خواهد شد،و طبق بعضى از روايات ، ابوطالب اين خبر را از اخبار آسمانى پيامبران و گفتار راهبانبدست آورده بود. |
احترام و تجليل فوق العاده پيامبر(ص ) به مادر على (ع ) فاطمه بنت اسد مادر على (ع ) نخستين زنى بود كه پياده از مكه به مدينه ، هجرت كرد، واز همه مردم نسبت به پيامبر(ص ) مهربانتر بود (139) روزى از پيامبر (ص ) شنيد كه آن حضرت فرمود: (همه مردم در روز قيامت ، برهنه ما درزاد، محشور مى گردند)، تا اين سخن را شنيد گفت : واسواتاه !:(واى از اين رسوائى)پيامبر(ص ) (او را دلدارى داد و به او) فرمود: من از درگاه الهى مى خواهم كه تو رالباس محشور نمايد. نيز فاطمه بنت اسد، در مورد سختى فشار قبر، سخنى شنيد، گفت : واضعفاه !: (واى ازناتوانى !) پيامبر(ص ) (باز او را دلدارى داد و) و فرمود:(من از درگاه خدا مى خواهم كه فشار قبررا در مورد تو بر دارد). روزى فاطمه بنت اسد به رسول خدا(ص ) عرض كرد:(مى خواهم يكى از كنيزهاى خود راآزاد كنم ). پيامبر(ص ) به او فرمود: (اگر چنين كنى ، خداوند در برابر هر عضوى از او، يك عضوتو را آتش دوزخ آزاد كند، وقتى كه فاطمه بيمار شد و در بستر وفات قرار گرفت ، درحدى كه ديگر نمى توانست سخن بگويد، با اشاره به پيامبر(ص ) چنين وصيت كرد:(غلام مرا آزاد كن .) پيامبر (ص ) وصيت او را پذيرفت . روزى پيامبر(ص ) نشسته بود، ناگاه ديد على (ع ) گريان به حضوررسول خدا(ص ) آمد. پيامبر: چرا گريه مى كنى ؟ على : مادرم فاطمه (س ) از دنيا رفت . پيامبر: به خدا، او مادر من هم بود(وامى والله ). آنگاه پيامبر با شتاب برخاست تا كنار جنازه فاطمه (س ) آمد، وقتى كه آن منظره را ديد،گريه كرد، سپس به بانوان دستور داد كه جنازه او راغسل دهند؛ و به آنها فرمود: وقتى كه از غسلش فارغ شديد، كارى نكيند تا به من خبردهيد، آنها بعد از فراغ از غسل ، پيامبر(ص ) را آگاه كردند،رسول خدا(ص ) پيراهنى را كه در زير لباسش مى پوشيد و به بدنش مى چسبيد، بهيكى از آن بانوان داد تا آن را كفن او كنند، و به حاضران فرمود: (اگر ديديد من كارىرا انجام دادم كه قبل از آن ، انجام نداده بودم از من بپرسند كه چرا اين كار را كردى ؟). بانوان پس از غسل و كفن ، جنازه را آماده كردند، پيامبر(ص ) جنازه را روى دوش كشيد وهمواره زير جنازه بود تا آن را به كنار قبر نهاد، نخستداخل قبر شد و در آن دراز كشيد، سپس برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و در ميانقبر گذاشت ، آنگاه پيامبر(ص ) سرش را بهداخل قبر خم كرد، و مدتى طولانى سر به گوش فاطمه (س ) نهاد و شنيدند مى فرمود:(پسرت ،پسرت ،پسرت !). سپس از قبر بيرون آمد، و قبر را با دست مبارك پوشانيد و صاف كرد، آنگاه خود را برروى قبر انداخت ، شنيدند مى گويد: لا اله الله اللهم انى استودعها اياك :(معبودى جز خداى يگانه نيست ، خدايا من او(فاطمه ) ر به تو مى سپارم ). آنگاه به خانه بازگشت . مسلمانان اين سؤ ال را از رسول خدا(ص ) پرسيد: (اى رسول خدا! شما را ديديم ، كارهائى كردى كه قبلا به هيچكس چنين برخوردى ننمودهبودى ؟!). پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: امروز من آن مهربانى ابوطالب (كه توسط فاطمه (س )ادامه داشت ) از دست دادم ، اگر چيز خوبى نزد فاطمه (س ) بود، مرا از خود و فرزندانش، به آن چيز، مقدم داشت . من از قيامت ياد كردم ، و گفتم : مردم برهنه محشور مى شوند، او گفت : واى از اين رسوائى، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس ، محشور كند. من در نزد او از فشار قبر ياد كردم ، او گفت : واى از ناتوانى ، من ضامن شدم كه خداونداو را از عذاب قبر نگهدارد، از اين رو او را با پيراهن خودم ، كفن كردم ، و در قبرشخوابيدم و سر به گوشش نهادم . و آنچه از او مى پرسيدند، به او تلقين كردم ، وقتى كه از او پرسيدند: پروردگارتكيست ؟ جواب درست داد. وقتى كه از او پرسيدند: پيغمبرت كيست ؟ جواب درست داد. وقتى كه از او پرسيد: امامت كيست ؟، زبانش به لكنت افتاد، من به او گفتم : (پسرت ،پسرت ، پسرت ). (140) |
نمونه اى از بزرگوارى و عفو پيامبر(ص ) (يك زن يهودى در جريان خيبر، كه در سال هشتم هجرت ، واقع شد، غذائى از دستگوسفند تهيه كرده و آن را مسموم نمود و بهرسول خدا(ص ) خورانيد، و اثر آن غذاى مسموم گاهى ظاهر مى شد و سرانجام آن حضرت ،بر اثر مسموميت ،بيمار و بسترى شده و رحلت كرد). آن زن يهودى را دستگير كرده ، نزد رسول خدا(ص ) آوردند، پيامبر(ص ) به اوفرمود:(چرا چنين كارى انجام دادى ؟). زن گفت : با خود گفتم : اگر پيغمبر باشد، به او زيان نمى رساند، و اگر پادشاهباشد، مردم را از او آسوده خواهم كرد.) رسول خدا(ص ) آن زن را مجازات نكرد و بخشيد باب العفو، حديث 9، ص 108- ج 2. |
سرپرستى عبدالمطلب از پيامبر(ص ) (عبدالمطلب بزرگ و رئيس مكه ، جد پيامبر(ص ) (يعنى پدر عبدالله ) بود، پيامبر(ص )قبل از آنكه به دنيا بيايد، پدرش از دنيا رفت ، و هنگامى كه شش ساله بود مادرش ازدنيا رفت ، سرپرستى آن حضرت را عبدالمطلب به عهده گرفت ، به خصوص او ازكتابها و اخبار پيامبران و قرائن دريافته بود كه محمد (ص ) پيامبر آخر الزمان است ، ازاين رو در حفظ او، مراقبت مى كرد تا اينكه عبدالمطلب درسال هشتم ولادت پيامبر(ص ) از دنيا رفت ). عبدالمطلب ، شتران بسيار داشت ، ساربانان متعدد، از آن شترها در چراگاهها نگهبانى مىكردند، به عبدالمطلب خبر رسيد كه چند شتر او فرار كرده و از چراگاه دور شده اند،عبدالمطلب ، محمد(ص ) را(كه در آن هنگام كمتر از هشتسال داشت ) براى گردآور شترها به بيابان فرستاد، ولى او رف و دير كرد، و همينموجب نگرانى شديد عبدالمطلب شد( با خود مى گفت نبادا اين كودك ستخوش حوادث شده وكشته شده باشد)، عبدالمطلب كه به خداى يكتا ايمان داشت كنار كعبه آمد و حلقه در كعبهرا مى گرفت و مى گفت : يا رب اتهلك الك ان تفعل فامر مابدالك :(پروردگار! آيا اهل خود را هلاك مى كنى ؟ اگر چنين باشد، امرى از جانب تو ظاهر شده) (يعنى طبق اخبار، تو مى خواستى اين كودك ، پيغمبر گردد، ولى اكنون (بدا)حاصل شد، وبراى ما آشكار گشت كه خواسته تو، موقت بود). طولى نكشيد كه محمد(ص ) در حالى كه شترهاى فرارى را جمع كرده بود بازگشت . عبدالمطلب كسانى را به هر جاده و دره براى جستجوى پيامبر(ص ) فرستاده بود، وفرياد مى زد: (خدايا! آيا اهل خود را هلاك مى كنى اگر چنين كنى براى تو بداحاصل شده است ). ولى وقتى كه چشمش به سيماى نورانى محمد(ص ) افتاد، او را در آغوش گرفت وبوسيد و فرمود:(پسر جانم ! پس از اين تو را براى كارى به جايى نمى فرستم ،چرا كه مى ترسم ، دستخوش حوادث شده و ناگهان كشته شوى ). (141) |
راز احترام عبدالمطلب به پيامبر(ص ) (در آن هنگام كه عبدالمطلب از پيامبر(ص ) سرپرستى مى كرد كه دوران كودكىپيامبر(ص ) تا هشت سالگى بود) در آستانه كعبه ، فرشى مى گستردند كهمخصوصى عبدالمطلب بود، و براى ديگرى در آنجا فرش گسترده نمى شد، عبدالمطلبفرزندانى داشت ، كه بالاى سرش مى ايستادند، و از كسانى كه نزديكش مى رفتند،جلوگيرى مى كردند. رسول خدا(ص ) كه كودك تازه به راه افتاده بود و روى زانو عبدالمطلب نشست . يكى از پسران عبدالمطلب ، خم شد تا رسول خدا(ص ) را از او دور كند، عبدالمطلب (باتندى رو به او كرد و) گفت : دع ابنى فان الملك قد اتاه :(از پسرم دست بدار، زيرافرشته نزد او آمده است ) همان ، حديث 26،ص 448 -ج 1. |
ايمان ابوطالب و تمجيد او از محمد(ص ) شخصى به امام صادق (ع ) گفت : اهل تسنن گمان مى كنند كه ابوطالب كافر بوده است ؟ امام صادق : آنها دروغ مى گويند، چگونه او كافر بود، با اينكه در اشعاى چنين مىگويد:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا
|
نبيا كموسى خط فى اول الكتب
|
لقد علموا ان ابننا لا مكذب
|
لدينا ولايعنا بقيل الاباطل
|
والبيض يستسقى الغمام بوجهه
|
ثمال اليتامى عصمة للا رامل
| (مگر نمى دانند كه ما محمد(ص ) را مانند موسى (ع )، پيغمبرى يافته ايم كه نامش دركتابهاى پيشينيان نوشته شده است . مردم دانسته اند كه ما پسرمان محمد را به دروغ نسبت ندهيم ، و به سخن بيهوده گويان ،اعتنا نمى شود، محمد(ص ) رو سفيد و آبرومندى است كه به احترام آبروى او از ابرها طلبباران مى شود، او فريادرس يتيمان ، و پناه بيوه زنان مى باشد. (142) (لازم به توضيح است : شعر آخر، اشاره به دوران كودكى محمد(ص ) است ، كه در آندوران ، قحطى و خشكسالى در مكه پيدا شد، عبدالمطلب به پسرش ابوطالب دستور داد،تا محمد(ص ) را كه كودكى در قنداق بود، بردارد و در كنار كعبه به سوى آسمان بلندكند و بگويد: (پروردگارا! به حق اين كودك ، بارانى فراوان براى ما بفرست )، ابوطالب ايندستور را اجرا كرد، پس از ساعتى باران فراوان آمد). (143) |
دفاع قهرمانانه ابوطالب از محمد(ص ) (آغاز سالهاى بعثت پيامبر(ص ) بود، مشركان با شديدترين برخورد، در برابرپيامبر(ص ) صف كشيده بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام مى شدند). روزى پيامبر(ص ) كه لباس نو در تن داشت ، كنار كعبه (طبقمعول براى عبادت و دعوت ) آمد، مشركان كينه توز، شكمبه شترى را برداشته و بهطرف آن حضرت افكندند، و همين موجب آلوده شدن لباس پيامبر(ص ) گرديد، پيامبر(ص )با ناراحتى شديد نزد عمويش ابوطالب آمد و گفت : يا عم كيف ترى حسبى فيكم : (اى عمو! حسب (ارزش و موقعيت ) مرا در نزد خود چگونه مىبينى ؟). ابوطالب :(اى برادرزاده مگر چه شده است ؟). پيامبر(ص ) ماجراى گستاخى مشركان را براى ابوطالب ، بازگو كرد. ابوطالب ، برادرش حمزه (ع ) را طلبيد، و شمشير به دست گرفت ، و به حمزه (ع )فرمود:(شكمبه را بردار). آنگاه همراه حمزه و ابوطالب (سه نفرى ) نزد مشركان كه در كنار كعبه بودند، رفتند، ومشركان ابوطالب را كه آثار خشم از چهره اش آشكار بود، ديدند، ابوطالب به حمزه (ع) گفت : (شكمبه را بر سبيل همه اين مشركانبمال ). حمزه با كمال دلاورى ، اين دستور را اجرا كرد، وسبيل همه آنها را آلوده نمود، آنگاه ابوطالب متوجه پيامبر(ص )، شد و گفت : يا ابن اخىهذا حسبك فينا:(اى برادرزاده ! اين است موقعيت تو در نزد ما) (144) |
وفات ابوطالب يگانه پيشتيبان قوى پيامبر(ص ) در مكه ، و هجرت آن حضرت
(دفاعيات همه جانبه ابوطالب ، پدر على (ع ) از پيامبر(ص ) به گونه اى چشمگير ومفيد بود، كه تا ابوطالب زنده بود، پيامبر(ص ) در پرتو پشتيبانى قوى او، مكه راترك نكرد، ولى وقتى كه در سال نهم يا دهم بعثت ابوطالب از دنيا رفت ، پيامبر(ص )آنچنان در مكه احساس بى ياورى كرد كه :) جبرئيل به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت : يا محمد اخرج من مكة فليس لك فيها ناصر :(اى محمد! از مكه بيرون برو، زيرا در اينجا ياورى ندارى ). و قريش (جاى خالى ابوطالب را ديدند) بر پيامبر(ص ) هجوم آوردند، و آن حضرتناگزير از مكه به سوى كوه (حجون ) رفت و در آنجا(گويا در غاز آنجا مخفى شد و)و ماند(و سپس جريان هجرت به مدينه ، به پيش آمد).(145) |
نمونه اى از استقامت پيامبر(ص ) و لجاجت مشركان در سالهاى آغاز بعثت ، ابوجهل همراه جمعى از مشركان نزد ابوطالب عموى پيامبر(ص )آمدند و گفتند: (برادر زاده شما، ما را آزار دهد و معبودهاى ما را بيازازد، او را بخواه بهاو دستور بده تا از سرزنش كردن معبودهاى ما(بتها) دست بردارد). ابوطالب ، كسى را نزد رسول خدا(ص ) فرستاد، وقتى كه حضرت آمد، ديد آنان كه درخانه ابوطالب جمع شده اند (غير از ابوطالب ) همه مشرك هستند، فرمود: السلام على من اتبع الهدى : (سلام بر كسى كه پيرو راه هدايت است ). سپس در آن خانه نشست ، ابوطالب سخن مشركان را به عرض آن حضرت رسانيد،پيامبر(ص ) فرمود: (آيا بجاى اين پيشنهاد، كلمه اى را نمى خواهند كه در پرتو آنآقائى كنند و بر گرده همه انسانها قدم بگذارند) (و بر همه پيروز شوند.) ابوجهل گفت : چرا، چنين آقائى را مى خواهيم ، آن كلمه چيست ؟ پيامبر(ص ) فرمود: بگوئيد: لا اله الا الله : (معبودى جز خداى يكتا نيست ). آنها وقتى كه اين سخن را شنيدند، انگشتهاى خود را در گوش خود نهادند و از آنجا فراركردند و مى گفتند: (ما چنين چيزى از نياكان خود نشنيده ايم ، اين يك چيز تازه اى است )،خداوند آغاز آيات سوره (ص ) را تا آيه 7نازل كرد. (146) |
نمونه اى از خوش اخلاقى پيامبر(ص ) امام صادق (ع ) به يكى از شاگردانش به نام (بحر سقا) فرمود: حسن الخلق يسر: (نيك خلقى ، موجب آسانى و آسودگى است ). آنگاه فرمود: مى خواهى سرگذشتى را كه همه مردم مدينه مى دانند، براى تو بيان كنم ؟ بحر سقا گفت : آرى . امام : روزى رسول خدا (ص ) در مسجد مدينه ، نشسته بود، جمعى از اصحاب نيز بودند،كنيزى از مسلمانان مدينه ، به حضور آن حضرت آمد، و خم شد، بى آنكه سخنى بگويد:پيراهن پيامبر(ص ) را گرفت . پيامبر (ص ) به خاطر آن زن برخاست ، ولى كنيز چيزى نگفت ، پيامبر(ص ) نيز چيزىنفرمود، و اين موضوع ، سه بار تكرار شد، آنگاه كنيز، رشته اى از جامه آن حضرت رابرگرفت و از آنجا رفت . مردم به او گفتند: (خدا تو را چنين و چنان كند كهرسول خدا(ص ) را سه بار نگهداشتى ، ولى سخنى نگفتى ، آن حضرت هم چيزى نمىگفت ، تو از او چه مى خواستى ؟). كنيز گفت : من بيمار در خانه داشتم ، اهل خانه فرستادند تا رشته اى از لباس پيامبر(ص ) را به عنوان شفا براى بيمارم برگيرم و نزد بيمار بياورم ، و چونخواستم رشته را برگيرم ، آن حضرت برخاست و مرا ديد، من شرم كردم كه رشته را درحالى كه مرا مى بيند بر گيرم ، و نمى خواستم درباره گرفتن آن رشته ، با آنحضرت مشورت نمايم ، سرانجام (دربار چهارم ) توفيق يافتم و رشته را بر گرفتم .(147) |
معراج پيامبر و نماز خدا، و رهبرى على (ع ) جمعى از شاگردان امام صادق (ع ) به گرد آن حضرت حلقه زده بودند، ابوبصير مىگويد شخصى پرسيد: (اى پسر رسول خدا!، پيامبر(ص ) را چند بار به معراج (و سير در ملكوت اعلى )بردند؟). امام صادق : دوبار، جبرئيل آن حضرت را به معراج برد، و پيامبر(ص ) در اين سير، بهجائى رسيد كه جبرئيل گفت :(همين جا بايست ! زيرا به جائى آمده اى كه هيچ فرشته وپيغمبرى به اينجا نيامده است ، همانا پروردگارت در نماز است ). پيامبر: چگونه خدا نماز مى خواند؟! جبرئيل مى فرمايد: سبوح قدوس انا رب الملائمكه والروح ، سبقت رحمتى غضبى :(پاك و منزه ام ، منم پروردگار فرشتگان و روح كه رحمتم برخشمم ، پيشى گرفتهاست ). پيامبر(ص ) عرض كرد: اللهم عفوك عفوك : (خدايا عفو و گذشت تو را مى طلبم ، عفو وگذشت تو را مى طلبم ). آنگاه امام صادق (ع ) فرمود پيامبر(ص ) در معراج به جائى رسيد كه خداوند(در قرآن )مى فرمايد: قاب قوسين او ادنى :(به خدا نزديك شد به اندازه دو كمان يا نزديكتر) (نجم - 9) ابوبصير يكى از شاگردان معروف امام صادق (ع ) عرض كرد: معنى اين جمله (قاب قوسين ...) چيست ؟ امام صادق (ع ) فرمود: يعنى : به مقدار فاصله وسط انحناء كمان (روبروى دستگيره )،تا سرش ، آنگاه پيامبر(ص ) نور عظمت الهى را از كمترين درجه تا بالاترين درجه ،مشاهده كرد). خداوند فرمود: اى محمد! پيامبر (ص ) عرض كرد: (لبيك اى پروردگارم !). خدا فرمود: رهبر امتت بعد از تو كيست ؟ پيامبر(ص ) عرض كرد: خدا داناتر است . خداوند فرمود: (او اميرمؤ منان و سرور مسلمانان ، و پشواى رو سفيدان ، على بنابيطالب (ع ) است ). سپس امام صادق (ع ) به ابوبصير فرمود:(سوگند به خدا، مقام رهبرى على (ع ) اززمين نيامده ، بلكه شفاها از آسمان رسيده است ) (148) |
غذاى ساده پيامبر(ص ) آن روز، پيامبر(ص ) روزه بود، شب پنجشنبه به مسجد قبا رفت و خواست در آنجا بعد ازنماز، افطار كند، به حاضران فرمود:(آيا نوشيدنى هست ؟). اوس بن خولى كه از مسلمانان مدينه بود، رفت و ظرفى كه در آن مقدارى دوغ آميخته بهعسل بود آورد و نزد رسول خدا(ص ) نهاد، آن حضرت اندكى از آن چشيد و سپس آن ظرف راكنار گذاشت ، و از آن غذا نخورد و فرمود: اين غذا از دو نوشيدنى است ، كه يكى از آن ،كافى است و نيازى به ديگرى نيست ، من اين غذا را نمى خورم ، و آن را حرام هم نمى كنم ،ولى براى خدا تواضع مى كنم ، زيرا هركس براى خدا تواضع كند، خداوند مقام او راارجمند مى نمايد، و هر كس براى خدا تواضع كند، خداوند مقام او را ارجمند مى نمايد، و هركس تكبر كند، خداوند مقام او را پست مى گرداند، و هر كس در زندگى ، حد عادلانه معاشرا رعايت كند، خدا به او روزى بخشد، و كسى كه اسراف كند، خدا او را از روزى ، محرومنمايد، و هر كس بسيار در ياد مرگ باشد، خدا او را دوست مى دارد (149) فرشته اى از جانب خداوند، نزد رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد: (خداوند تو را مخيركرده كه بنده و رسول و متواضع باشى ، و يا اينكه پادشاه ورسول باشى ؟). پيامبر(ص ) به جبرئيل نگاه كرد، جبرئيل نگاه كرد،جبرئيل با دست اشاره نمود كه تواضع را انتخاب كن ، پيامبر(ص ) به آن فرشته گفت:(انتخاب كردم كه بنده و رسول متواضع باشم ). فرشته گفت : (با اين انتخاب ، آن مقامى كه در پيشگاه پروردگارت داراى ، چيزىكاسته نخواهد شد. (150) |
|
|
|
|
 |
|
 |
|