پيشگفتار جبرئيل از طرف خدا نزد آدم (ع ) آمد و گفت : (اى آدم ! من از جانب خدا ماءمور شده ام تا تورا در انتخاب يكى از اين سه خصلت ، مخير سازم ، يكى از آن سه را بر گزين ، ودوتاى آن را واگذار.) ابوهاشم (كه يكى از فقهاى اسلام در عصر امام رضا(ع ) و امام جواد(ع )... بود) مىگويد: در محضر حضرت رضا(ع ) بويدم ، و افرادى نيز در آنجا بودند، سخن ازعقل و ادب (نيروى انديشه و اخلاق اسلامى ) به ميان آمد، هر كسى چيزى مى گفت ، امامرضا(ع ) فرمود: حسن بن صيقل مى گويد: (از امام صادق (ع ) پرسيدم : مردم از پيامبر روايت مى كنند(انديشيدن يك ساعت ، بهتر از عبادت يك شب است )، چگونه انديشه اى است ؟). اسحاق بن عمار مى گويد: به امام صادق (ع )عرض كردم : همسايه اى دارم ، بسيار نمازمى خواند و بسيار انفاق مى كند و بسيار به حج مى رود، و از او خلافى نسبت به خاندانرسالت ديده نشده است . ابن سكيت اهوازى ، از دانشمندان بزرگ و مشهور عصر امام دهم حضرت هادى (ع ) بود، و ازمحضر آن حضرت و امامان ديگر بهره هاى وافر برده بود، او روزى از امام هادى (ع ) اينسئوال را كرد: اسحاق پسر عمار مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، داستان خودم را در رابطهبا ملاقات با مردم ، و گوناگون بودن سطح فكرى آنها در پذيرش سخنم ، با آنحضرت در ميان گذاشتم ، و عرض كردم : يكى از مسلمانان ، در وضو گرفتن ، وسوسه داشت ، چندين با اعضاء وضو را مى شست ،ولى به دلش نمى چسبيد و آن را نادرست مى خواند و تكرار مى كرد. عصر رسول خدا(ص ) بود، روزى آن حضرت وارد مسجد شد ناگاه ديد گروهى در اطرافشخصى حلقه زده اند و به گفتار او گوش فرا داده اند، پيامبر (ص )، از آنها پرسيد:اين شخصيت كيست ؟ مردى به حضور امام سجاد (ع ) آمده با اشتياق و شور خاصى از امام سجاد(ع ) چندسئوال كرد، و آن حضرت پاسخ سئوالهاى او را داد، او اندكى توقف كرد و (حركت كرد ورفت ) بار ديگر بازگشت و سئوال ديگرى را مطرح نمود، و تصميم داشت همچنان بهسئوالات خود ادامه دهد. عصر رسول خدا(ص ) بود، مردى نزد رسول خدا (ص ) آمد و چنين پرسيد: ( علم و دانش ،يعنى چه ؟ ). حمزة بن طيار به حضور امام صادق (ع ) آمد و بخشى از سخنرانيهاى پدر آن حضرت امامباقر(ع ) را در نزد آن حضرت بازگو كرد، هنگامى كه به فرازى از آن حضرت رسيد،امام صادق (ع ) به او فرمود: (همينجا توقف كن و ساكت باش ). سدير يكى از شاگردان امام صادق (ع ) مى گويد: با چند نفر از شاگردان ، در مجلسنشسته بوديم ، ناگاه امام صادق (ع ) وارد آن مجلس شد، ولى در حالى كه خشمگين بود،در مسند خود نشست و با ناراحتى فرمود: (تعجب مى كنم از مردمى كه مى پندارند ما علمغيب مى دانيم ، جز خدا هيچ كس علم غيب نمى داند، من مى خواستم فلان كنيزم را به خاطرخطائى كه كرده بود بزنم ، او گريخت و نمى دانم كجا رفت و پنهان شد ) (بنابراين، چطور من علم غيب مى دانم ؟). ابان بن تغلب مى گويد: در حضور امام باقر(ع ) بودم ، شخصى مساءله اى پرسيد، وآن حضرت پاسخ آن را داد، سئوال كننده گفت : (فقهاء چنين نگويند) عمربن حنظله مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم : (دو نفر از خودمان در مورد ارث ياوام ، نزاع دارند، براى محاكمه و داورى ، نزد سلطان و قاضيات وقت (سلاطين جور) مىروند)، (آيا كار درستى مى كننند؟). سماعة بن مهران مى گويد: به حضور امام كاظم (ع ) رفتم و عرض كردم : (خداوند كارتو را سامان بخشد، ما گروهى از شيعيان به گردهم اجتماع مى كنيم ، هر مطلبى كه پيشمى آيد، هر گاه حكم آن را ندانيم ، با هم درباره آن مذاكره مى نمائيم ، نزد خود نوشته اى(شامل مسائل ) داريم كه اين هم از لطف شما است كه خدا به ما عطا كرده ، وقتى كه مساءلهكوچكى پيش مى آيد و حكمش را نمى دانيم ، پس از مذاكره ، نظير آن مساءله را كه حكمش معلوم است نزد خود داريم ، آن مساءله را كه حكمش معلوم نيست به مساءله اى كه حكمش معلومشده ، قياس و سنجش مى نمائيم ، و مساءله را كشف مى كنيم . در كشور مصر، شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك ، كه چون پسرش عبدالله نامداشت ، او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند، عبدالمك منكر خدا بود، و اعتقاد داشتكه جهان هستى خود به خود آفريده شده است ، او شنيده بود كه امام شيعيان ، حضرتصادق (ع ) در مدينه زندگى مى كند، به مدينه مسافرت كرد، به اين قصد تا دربارهخدايابى و خداشناسى ، با امام صادق (ع ) مناظره كند وقتى كه به مدينه رسيد و از امامصادق (ع ) سراغ گرفت ، به او گفتند: (امام صادق (ع ) براى انجام مراسم حج بهمكه رفته است )، او به مكه رهسپار شد، كنار كعبه رفت ديد امام صادق (ع )مشغول طواف كعبه است ، وارد صفوف طواف كنندگان گرديد، (و از روى عناد) به امامصادق (ع ) تنه زد، امام با كمال ملايمت به او فرمود: ابن مقفع و ابى العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبر دست عصر امام صادق (ع ) بودند، و خداو دين را انكار مى كردند و به عنوان دهرى و منكر خدا، با مردم بحث و مناظره مى نمودند،در يكى از سالها، امام صادق (ع ) در مكه بود، آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند، ابن مقفعبه ابن ابى العوجاء رو كرد و گفت :
|