|
|
|
|
|
|
اصل تدبر ((تدبر)) به معناى نظر در عواقب امور و عاقبت انديشى است ،(522) و در آيينتربيتى اسلام تلاش بر اين است كه آدميان اهل تدبر بار آيند و از ظواهر امور عبور كنندو عاقبت انديش شوند، زيرا هيچ چيز مانند توقف در ظواهر امور و غفلت از عواقب ونينديشيدن در فرجام كارها، آدمى را از سير به سوىكمال باز نمى دارد. ((يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون .))(523) از زندگى دنيا، ظاهرى را مى شناسند و از آخرت غافلند. جايگاه تدبر در تربيت انسانى كه اهل تدبر نيست در ظواهر هستى مى ماند و راه به حقيقت عالم نمى برد. اين عدمتدبر در تمام زندگى و رفتار انسانى تاءثير مى گذارد. انسان ظاهربين ((انفاق ))را كاستى و زيان مى شمرد و عاقبت انديش آن را افزايش و تجارتى پرسود مى خواند؛آن ((رباخوارى )) را مايه افزايش درآمد و خوشبختى مى داند و اين رمز سربلندى مىبيند؛ آن ((شهادت )) را رفتن و نابودى مى داند و اين پيوستن و جاودانگى مىبيند.(524) اگر تدبر نباشد، جهالت بر همه چيز زندگى انسان سايه مى افكند كه تفاوتى ميانندانستن و دانستنى كه از ظواهر امور فراتر نمى رود نيست ؛(525) و آن كهاهل تدبر نباشد پيوسته در جهالت و اشتباه خواهد بود. خوارج نهروان نمونه برجسته عدم تدبرند. آنان مردمانى بودند كه از دين و ديندارىجز ظاهرى خشك نمى فهميدند، جاهل و نادان بودند و به هيچ وجه عاقبت انديشى نمىكردند، تنگ نظر و كوته بين بودند و در افقى بسيار پست فكر مى كردند، اسلام ومسلمانى را در چهار ديوارى انديشه هاى محدود خود محصور كرده بودند؛(526) و درنتيجه همين عدم تدبر بود كه سياست قرآن بر سر نيزه كردن براحتى فريبشان داد. در آخرين روز پيكار ((صفين )) در حالى كه جنگ داشت به نفع على (ع ) خاتمه مى يافتو نزديك بود ريشه نفاق و بيداد ((معاويه )) بركنده شود و براى هميشه طومارستمگرى آنها برچيده شود، ((معاويه )) با مشورت ((عمروعاص )) دست به نيرنگىماهرانه زد و دستور داد قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كنند و فرياد كنند كه مردم ! مااهل قبله و قرآنيم ، بياييد آن را در ميان خويش حكم قرار دهيم ! بدين ترتيب مقدس مآبانبى تدبير سپاه على (ع ) فريب خوردند و دست از جنگ شستند و حضرت را وادار بهپذيرش حكميت كردند. اما بى تدبيريشان به همين جا ختم نشد و نظر على (ع ) در تعيينحكم را نيز نپذيرفتند و مقدس مآب بى تدبرى چون خود يعنى ((ابوموسى اشعرى ))را حكم قرار دادند و پس از آنكه ((ابوموسى اشعرى )) فريب ((عمروعاص )) حاكمسپاه شام را خورد و اعلام كرد كه ما پس از مشورت صلاح امت را در آن ديديم كه نه علىباشد و نه معاويه و ديگر مسلمانان خود مى دانند هر كه را خواستند انتخاب كنند، و((عمروعاص )) اعلام كرد كه من ((معاويه )) را به خلافت نصب مى كنم ، خوارجرسوايى كار خود را ديدند، اما باز هم تدبر نكردند و نفهميدند خطايشان در كجا بودهاست . پس على (ع ) را محكوم كردند و از او جدا شدند و بعدها رو در روى حق بتمامهايستادند و جنايتها كردند و بر امام حق شمشير كشيدند و در نبرد نهروان به خاك و خونكشيده شدند.(527) امير مؤ منان (ع ) پيش از جنگ سخنانى به آنان گفته است كه بيانگر اين حقيقت است كهاگر تدبر در كار نباشد انسان به كجا كشيده مى شود. از جمله سخنان امام بديشان چونبه تعيين حكم خرده گرفتند، اين جملات بود: ((الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حيلة و غيلة ، و مكرا و خديعة : اخواننا واهل دعوتنا، استقالونا و استرحوا الى كتاب الله سبحانه ، فالراىالقبول منهم و التنفيس عنهم ؟ فقلت لكم : هذا امر ظاهره ايمان ، و باطنه عدوان ، و اولهرحمة ، و آخره ندامة .))(528) آيا هنگامى كه از روى حيلت و خيانت ، و فريب و نيرنگ ، قرآنها را برافراشتند، نگفتيدبرادران ما و همدينان مايند. از ما، گذشت از خطا طلبيدند، و به كتاب خدا گراييدند. پسنظر ما اين است كه سخنشان را بپذيريم و دست از آنان برداريم . اما من به شما گفتم كهاين امر ظاهرش پذيرفتن داورى قرآن است و باطنش دشمنى با خدا و ايمان . آغازش رحمتاست و فرجامش ندامت . تربيت اسلامى و شاءن مؤ من تلاش تربيتى مربيان الهى در اين جهت بود كه مردمانىاهل تدبر تربيت كنند به گونه اى كه بياموزند پيش از هر تصميم وقبل از هر اقدام در عاقبت آن بينديشند و سپس تصميم بگيرند و اقدام كنند، از امير مؤ منان(ع ) در اين باره چنين توصيه شده است : ((تفكر قبل ان تعزم و تدبر قبل ان تهجم .))(529) پيش از آنكه تصميم بگيرى فكر كن و پيش از آنكه وارد (كارى ) شوى تدبر كن . ((فكر قبل ان تقدم .))(530) پيش از اينكه گام (در كارى ) نهى فكر كن . راه و رسم تربيتى اولياى خدا بر اين اساس بود. از امام صادق (ع ) روايت شده است كهفرمود: مردى نزد پيامبر آمد و عرض كرد: اىرسول خدا(ص )، مرا نصيحت كن و به من اندرزى ده ! حضرت فرمود: اگر نصيحت كنم ،عمل مى كنى ؟ مرد گفت : آرى ، اى رسول خدا، دوباره پيامبر فرمود: اگر نصيحت كنم ،عمل مى كنى ؟ مرد پاسخ داد: آرى ، و باز پيامبر سخن خويش را تكرار كرد و مرد نيز اعلامآمادگى كرد. پس پيامبر با ارزشترين نصيحتها را كه اين همه بر آن تاءكيد كرده بود،چنين بيان كرد: ((فانى اوصيك اذا هممت بامر فتدبر عاقبته ، فان يك رشدا فامضه و ان يك غيافانته عنه .))(531) من تو را سفارش و نصيحت مى كنم به اينكه هر زمان تصميم گرفتى كارى انجام دهى ،در عاقبت آن كار بينديشى ، پس اگر عاقبت آن رشد بود (و كارى درست و صحيح بود)انجامش دهى و اگر عاقبت آن گمراهى و تباهى بود، از آن دست بكشى و رهايش كنى . همچنين از امام باقر(ع ) روايت شده است كه مردى نزد پيامبر آمد و تقاضاى آموختن چيزىكرد. حضرت او را به قطع اميد از آنچه در دست مردمان است اندرز داد كه اين روحيه بىنيازى نقد است . مرد تقاضا كرد تا حضرت افزون بر آن مطلبى بياموزد. پيامبر او رابه پرهيز از طمع كه فقر نقد است ، توصيه كرد. مرد چيزى بالاتر تقاضا كرد وحضرت فرمود: ((اذا هممت بامر فتدبر عاقبته ، فان يك خيرا و رشدا فاتبعه ، و ان يك غيا فدعه.))(532) هر زمان كه تصميم به انجام دادن كارى گرفتى ، در عاقبت آن بينديش ، پس اگر خير ورشد بود، آن را دنبال كن ، و اگر گمراهى و تباهى بود، از آن اجتناب ورز. شاءن مؤ من عاقبت انديشى است و حقيقت اين است كه آدمى بهره اى درست از زندگى اينجهانى و زندگى آن جهانى نمى برد مگر آنكه عاقبت انديش تربيت شود. امام صادق (ع )فرموده است : ((ان صاحب الدين فكر و ابصر العاقبة فامن الندامة .))(533) ديندار مى انديشد و پايان كار را مى نگرد، پس از پشيمانى و ندامت در امان مى ماند. مؤ من چون بخواهد سخنى گويد، اقدامى كند و وارد كارى شود عاقبت را در نظر مى گيردو پايان كار را مى نگرد تا بدانجا كه تدبر خلق و خوى او شود كه ايمان وعمل صالح جز به تدبر پايدار نمى ماند. امير مؤ منان (ع ) فرموده است : ((ان لسان المؤ من من وراء قلبه ، و ان قلب المنافق من وراء لسانه ، لان المؤ من اذااراد ان يتكلم بكلام تدبره فى نفسه ، فان كان خيرا ابداه ، و ان كان شرا واراه . و انالمنافق يتكلم بما اتى على لسانه لايدرى ماذا له ، و ماذا عليه .))(534) همانا زبان مؤ من در پس دل اوست و دل منافق در پس زبان اوست ، زيرا مؤ من چون بخواهدسخنى بر زبان آرد، در آن تدبر نمايد؛ اگر نيك باشد، اظهارش كند، و اگر بد باشدپنهانش دارد. ولى منافق آنچه بر زبانش بيايد مى گويد و پيش از آن نمى انديشد كهچه به سود اوست و چه به زيان اوست . در تربيت اسلامى تلاش مى شود كه فرد به بصيرت برسد و در ظواهر امور متوقفنگردد و قشريگرا تربيت نشود و در هر كار به پيش روى خود توجه كند تا بدرستىگام بردارد و سلوك نمايد كه اقتضاى ايمان حقيقى همين است ؛ به بيان على (ع ): ((المؤ منون هم الذين عرفوا ما امامهم .))(535) مؤ منان آنانند كه آنچه را در پيش روى دارند بشناسند. ثمرات تدبر انسانى كه به تدبر خو بگيرد و در عاقبت هر كار بينديشد، مى تواند از سرمايه هاىوجود خود بدرستى بهره ببرد و از پشيمانى در امان بماند. امير مؤ منان (ع ) در وصيتخود به فرزندش ((محمد حنفيه )) اين حقيقت را بدو گوشزد مى كند و مى فرمايد: ((التدبير قبلالعمل ، يؤ منك من الندم .))(536) چاره انديشى پيش از دست زدن به كار، تو را از پشيمانى ايمن خواهد داشت . بسيارى از خطاها و لغزشها با تدبر پيشگيرى مى شود و مادام كه انساناهل تدبر نباشد در معرض گرفتاريهاست . على (ع ) در وصيت خود به فرزندش امام حسن(ع ) چنين فرموده است : ((من تورط فى الامور بغير نظر فى العواقب فقد تعرض للنوائب .))(537) كسى كه بدون دقت در عاقبت كار، دست به كارى زند، خود را در معرض گرفتاريها قراردهد. و نيز از آن حضرت چنين وارد شده است : ((التدبير قبل الفعل يؤ من العثار.))(538) چاره انديشى پيش از دست زدن به كار، از لغزش ايمن مى سازد. ((الفكر فى الامر قبل ملابسته يؤ من الزلل .))(539) انديشيدن در (عواقب ) هر كارى پيش از انجام دادن آن از لغزش ايمن مى سازد. بنابراين بهترين راه و رسم در تربيت صحيح سوق دادن افراد به تدبر و عاقبتانديشى است كه در اين صورت به كمترين لغزش دچار مى شوند و از مهلكه ها و مصيبتهادر امان مى مانند، چنانكه در سخنان نورانى امير مؤ منان على (ع ) وارد شده است : ((من نظر فى العواقب سلم من النوائب .))(540) هر كه در عاقبت امور نظر كند از مصيبتها سالم مى ماند. ((من فكر فى العواقب امن المعاطب .))(541) هر كه در عاقبت كارها بينديشد از هلاكتها ايمن گردد. اصل كرامت كرامت به معناى بزرگوارى ،(542) و نزاهت از پستى و فرومايگى و برخوردارى ازاعتلاى روحى است ؛(543) و خداى تبارك و تعالى انسان را مفتخر به آفرينشى كريمكرده است تا در زمينه كرامت نفس به كمالات الهى دست يابد. ((و لقد كرمنا بنى آدم .))(544) و براستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم . انسان داراى كرامتى ذاتى است و اين برترين سرمايه وجودى را مى تواند شكوفا كند يااز دست بدهد. انسان روحا و فطرتا به سمت كرامت گرايش دارد و از دنائت بيزار است وكمال آدمى در اين است كه كرامتش رشد يابد و از امور پست دور گردد.(545) كرامت محور تربيت خداى متعال كريم است و به آدمى گوهر كرامت بخشيده است و او را بر اساس كرامت تربيتمى كند. ((تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام .))(546) خجسته باد نام پروردگار شكوهمند و بزرگوارت . خداى سبحان داراى صفت كرامت است ، و خدايى كه كريم است ، معلم انسانهاست و برنامهخود را هم به دست سفراى كريم داد. ((بايدى سفرة كرام بررة .))(547) به دست فرشتگانى كريم و نيكوكار. يعنى اين فرشتگان كه حاملان پيام و مسير وحى اند، كريمند. يعنى وحى الهى از مجراىكرامت عبور كرده و به شما رسيده است و در بين راه هيچ گونه آسيبى نديده است ، زيراسفراى وحى ، گذشته از كرامت ، داراى وصف ممتاز امانتند. پس خداى اكرم مبداء قرآن استخود قرآن نيز كتابى است كريم . مسيرى هم كه اين كتاب از آن مى گذرد، معبر كرامت است ،و انسان كاملى كه اين كتاب را تحويل گرفته است تا معلم شما باشد و معارف آن را بهشما بياموزد، او هم كريم است . ((انه لقول رسول كريم .))(548) (قرآن ) سخن فرستاده اى كريم است . بنابراين همه مبادى و علل و لوازمى كه در متن يا حاشيه اين كتاب قرار دارند، همراه باكرامتند؛ و اين خود، شاهد قطعى است بر اينكه خداى سبحان مى خواهد انسانها را همانندفرشته ها به مقام والاى كرامت برساند، لذا برنامه انبيا تكريم انسانهاست . و نشانهاش آن است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .))(549) من مبعوث شدم تا راه انبياى پيشين را تتميم كنم ، آنها آمدند و انسانها را با كرامت آشناكردند، و چون دين من تام و كامل است ، بلكه اتم واكمل اديان است ، پس كار من هم ، تتميم مكارم اخلاقى است .(550) رسالت همه پيام آوران الهى اين بوده است كه نفوس آدميان را به كرامت برسانند و آنانرا از لئامت و حقارت نفس برهانند؛ و رسالت پيامبر اكرم (ص ) اين بود كه اين كرامت رابه كمال برساند.(551) بنابراين محور تربيت پيامبر بر كرامت انسانها و دعوت بهكرامتهاى اخلاقى قرار داشت . شيخ طوسى (ره ) به اسناد خود از على (ع ) روايت كردهاست كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((عليكم بمكارم الاخلاق فان الله عز و جل بعثنى بها.))(552) بر شما باد كه (كسب ) كرامتهاى اخلاقى كه همانا خداى عز وجل مرا بدانها برانگيخته است . رسول خدا(ص ) كريم ترين خلق خدا و گرامى ترين پيام آور الهى ، اساس رسالتشبر كرامت مردمان بود. ((ابن عباس )) گفته است : ((خداىمتعال موجودى را گرامى تر از محمد(ص ) نيافريد و لباس هستى نپوشانيد و من نشنيدهام كه خداوند جز به وجود گرامى او به كسى ديگر سوگند ياد كرده باشد.))(553) آن كريم ترين انسانها،(554) همه دوران رسالت خود را در دعوت به كرامتهاى اخلاقىگذراند و مردمان را با رشد كرامتهايشان به سوى خدامتحول ساخت ، چنانكه ((اكثم بن صيفى ))(555) معروف به حكيم عرب در دوران جاهليتوقتى پسر خود را فرستاد تا احوال دعوت پيامبر را بررسى كند و از وى در اين بارهجويا شد، او احوال دعوت پيامبر را چنين توصيف كرد: ((راءيته ياءمر بمكارم الاخلاق .))(556) او را در حالى ديدم كه به مكارم اخلاق فرمان مى داد. كمال آدمى و اصلاح رفتارى او در گرو رشد كرامت وى است و انسان در زمينه كرامت بهفضايل ديگر دست مى يابد و انسان بى كرامت از همهفضايل محروم مى ماند و در گنداب تباهيها غرق مى شود. از اين روست كه اوصياىپيامبر(ص ) بر آن تاءكيدها كرده اند. از امير مؤ منان على (ع ) چنين وارد شده است : ((عليكم بمكارم الاخلاق فانها رفعة .))(557) بر شما باد به مكارم اخلاق زيرا آن است كه سبب والايى است . حسين (ع ) مظهر كرامتهاى انسانى ، در خطبه اى فرموده است : ((ايها الناس ، نافسوا فى المكارم .))(558) مردم ! در كسب مكارم (اخلاق ) بر يكديگر پيشدستى كنيد. برنامه هاى تربيتى بايد به گونه اى تنظيم شود كه نه تنها با كرامت انسانىمنافات نداشته باشد، بلكه در جهت رشد، تكميل و اتمام آن باشد. راه كرامت كرامت انسان در طاعت خداست . بايد به انسان آموخت كه جز در برابر خدا سر خم نكند وجز او را بندگى ننمايد تا گوهر كرامتش آسيب نبيند و به رشد وكمال خود برسد.
آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد
|
گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد
|
يعنى در خوى غلامى ز سگان خوارتر است
|
من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كرد(559)
| انسان با اطاعت خداى كريم به اعتلاى روحى مى رسد و از پستى و فرومايگى پاك مىشود. در كتاب شريف ((مصباح الشريعه )) از امام صادق (ع ) چنيننقل شده است : ((الكرامة فى طاعته و الهوان فى معصيته .))(560) كرامت در فرمانبردارى خدا و خوارى در نافرمانى اوست . كرامت حقيقى در اطاعت و بندگى است و آن مزيتى كه مزيت حقيقى است و آدمى را بالا مى بردو به سعادت حقيقى اش كه همان زندگى پاك و ابدى در جوار رحمت پروردگار است مىرساند، پروا داشتن از خدا و پاس داشتن حرمتهاى الى و تقواپيشگى است .(561) خداىسبحان تقوا را راه تحصيل كرامت معرفى كرده و با كرامت ترين مردمان را باتقواترينشان اعلام كرده و فرموده است : ((ان اكرمكم عند الله اتقاكم .))(562) هر آينه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست . انسان با پرهيزگارى كرامت ذاتى خود را حفظ مى كند و رو بهكمال مى برد و خداوند تقوا و فجور آدمى را بدو الهام كرده است تا راه كرامت بر وىهموار شود. ((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها.))(563) سوگند به نفس آدمى و آن كه آن را راست و درست ساخت . پس بدكارى و پرهيزگارىاش را به وى الهام كرد. ((پس هر انسانى را به فجور و تقواى نفسانى ملهم كرد كه ناظر بهمسائل اخلاقى و گرايشهاى عمل صالح است . خداوند هم انسان را با بينش توحيدى و الهىآفريد كه فرمود: ((فطرة الله التى فطر الناس عليها))(564) و هم با گرايشاخلاقى كه فرمود: ((فالهمها فجورها و تقواها.))(565). پس خداى سبحان ، انسان راطورى آفريد كه اگر گرد نائب دنياطلبى روى چهره آينه جانش ننشيند، هم خدا را مىبيند، هم خدا را مى طلبد. هم تقوا را مى شناسد، هم راه فجور را؛ و هم از فجور مى رهد وبه تقوا مى رسد. وقتى به تقوا رسيد كريم مى شود، چون مدار كرامت ، تقواست ... درغير محور تقوا، كرامت نيست . بنابراين مايه كرامت كه تقواست ، به نهاد انسانى الهامشده است ، همچنان كه فجور كه مايه دنائت است ، اعلام شده است .))(566) بنابراين بايد زمينه و عوامل شكوفا شدن كرامت آدمى را فراهم كرد و گرايش او را بهكرامت رشد داد و با روشهايى كريمانه با انسان رفتار كرد. خداىمتعال فرمان مى دهد كه در همه امور رفتارى كريمانه داشته باشيد تا مردم با كرامترشد كنند و از دنائت دور شوند. ((و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن .))(567) و به بندگانم بگو: آنچه را كه بهتر است بگويند. ((قولوا للناس حسنا.))(568) و با مردم (به زبان ) خوش سخن بگوييد. خداوند راه و رسم كريمان را توصيف مى كند تا راه كرامت بخوبى روشن گردد وروشهاى كريمانه مشخص شود. ((و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما والذين يبيتون لربهم سجدا و قياما... و الذين لايدعون مع الله الها آخر... و الذين لايشهدونالزور و اذا مروا باللغو مروا كراما.))(569) و بندگان خداى رحمان كسانى اند كه بر زمين با فروتنى و نرمى راه مى روند، و چوننادانان ايشان را (به سخنى ناروا) مخاطب سازند، به ملايمت و بزرگوارى پاسخ مىدهند. و آنان كه شب را براى پروردگار خويش در سجده و به نماز ايستاده به روزآرند... و آنان كه با خداى يكتا خداى ديگر نخوانند (نپرستند)... و آنان كه گواهى دروغ(باطل و به ناحق ) ندهند و چون با لغو و بيهودگى رو به رو شوند با بزرگوارىبگذرند. براى آنكه انسان كريم شود بايد كرامت ببيند؛ در خانواده ، در مدرسه ، در جامعه و غيره .راه و رسم پيامبر اكرم (ص ) در تربيت مردمان بر كرامت بخشيدن به آنان استوار بود.حضرت حسين (ع ) گويد از پدرم از مجلس رسول خدا(ص ) پرسش كردم ، فرمود: ((كان (رسول الله (ص ) ) لايجلس و لايقوم الا على ذكر. لايوطن الاماكن و ينهى عنايطانها. و اذا انتهى الى قوم جلس حيث انتهى به المجلس و ياءمر بذلك . يعطىكل جلسائه بنصيبه ، لايحسب ان احدا اكرم عليه منه . من جالسه او قاومه فى حاجةصابره حتى يكون هو المنصرف . و من ساءله حاجة لم يرده الا بها او بميسور منالقول . قد وسع الناس منه بسط و خلقه ، فصار لهم ابا. و صاروا فى الحق عندهسواء. مجلسه مجلس حلم و حياء و صبر و امانة ، لاترفع فيه الاصوات ، و لاتؤ بن فيهالحرام ، و لاتنثى فلتاته ، متعادلين يتفاضلون فيه بالتقوى ، متواضعين ، يوقرونفيه الكبير، و يرحمون فيه الصغير، و يؤ ثرون ذاالحاجة ، و يحفظون او يحوطونالغريب .))(570) رسول خدا(ص ) در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست مگر به ياد خدا جايگاهىمخصوص براى خود تعيين نمى كرد و از اين كار منع مى كرد. چون به گروهى كه نشستهبودند مى پيوست همان جا كه رسيده بود (پايين مجلس ) مى نشست و ديگران را هم به اينرفتار فرمان مى داد. به تمام همنشينان خود توجه داشت به گونه اى كه هيچ كس احساسنمى كرد كه كسى در نظر پيامبر از او گرامى تر است . هركس براى عرض حاجتى او رامى نشاند يا بر پا نگه مى داشت ، تحمل مى كرد تا خود آن شخص برگردد. هر كسنيازى داشت ، او را رد نمى كرد تا آنكه نيازش را برآورد يا با گفتارى ملايم روانه اشسازد. گشاده رويى و خوش خلقى پيامبر چنان مردم را فراگرفته بود كه او را چونپدر (ى مهربان ) براى خود مى دانستند. همگان نزد او در حق يكسان بودند. محضر و مجلساو سراسر گذشت ، حيا، راستى و امانت بود، و در آن صداها بلند نمى شد (و داد وقال نبود) و حرمت همگان محفوظ بود. و لغزش و اشتباه كسى فاش نمى شد؛اهل مجلس همه با هم عادلانه رفتار مى كردند، و كسى با كسى جز با تقوا برترى نداشت؛ همگان فروتن بودند، و سالخوردگان را احترام مى كردند، و با خردسالان مهربانبودند، و نيازمندان را بر خود ترجيح مى دادند، و افراد غريب را نگهدارى و رسيدگى مىكردند. مربيان الهى تاءكيد داشتند كه همه رفتارها بر اساس كرامت باشد تا جايى كه از امامصادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: ((من اتاه اخوه المسلم فاكرمه فاكرمه فانما اكرم الله عز وجل .))(571) هر كه نزد برادر مسلمانش رود و او وى را گرامى دارد، همانا خداى عز وجل را گرامى داشته است . پيشوايان حق به هيچ وجه اجازه تحقير كردن به كسى نمى دادند و مسلمانان را از اينكهيكديگر را سبك كنند و كوچك بشمارند، پرهيز مى دادند تا روابط انسانى روابطى مبتنىبر كرامت باشد و زمينه رشد كرامتها فراهم شود. از پيامبر اكرم (ص ) روايت شده استكه فرمود: ((لاتحقرن احدا من المسلمين فان صغيرهم عندالله كبير.))(572) مبادا فردى از مسلمانان را كوچك بشمارند و تحقير كنيد كه كوچك آنان نزد خدا بزرگ است. پيامبر اكرم (ص ) بر حفظ و رشد كرامتها از دوران كودكى بسيار تاءكيد مى كرد، زيرابه نيروى كرامت است كه مى توان افرادى سالم ،مستقل ، آزاد، با شرافت و صاحب فضيلت تربيت كرد، آن حضرت مى فرمود: ((اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم .))(573) فرزندان خود را كرامت كنيد و با آداب نيكو با آنها معاشرت نماييد. اگر كودك كرامت ببيند و شخصيت حقيقى اش احترام شود، از پستى و فرومايگى دور مىشود و به اعتلاى روحى مى رسد و راست و مستقيم و با فضيلت مى گردد. البته كرامتكودكان بايد همه جانبه و واقعى باشد. پيامبر اكرم (ص ) فرموده است : ((اذا سميتم الولد فاكرموه و اوسعوا له فى المجلس و لاتقبحوا له وجها.))(574) وقتى نام فرزندتان را مى بريد او را گرامى بداريد و در مجلس خود براى او جاى بازكنيد و احترامش نماييد و نسبت به او رو ترش نكنيد. اين همه تاءكيد براى آن است كه همه فضيلتها در زمينه كرامت شكوفا مى شود و همهرذيلتها در زمينه دنائت . نتايج كرامت و يا حقارت نفس بهترين و استوارترين اساس براى تربيت ، كرامت انسانها و نزاهت آنها از حقارت نفساست . انسان به سبب كرامتش از دنياى دون كه ريشه همه پستيها و گناهان است آزاد مى شودو خود را برتر از آن مى يابد كه تن به حقارتهاى دنيايى دهد. دنيا در چشم انسان حقيربزرگ مى نمايد و چنين انسانى تسليم دنيا مى شود؛ و دنيا در چشم انسان كريم خرد مىنمايد و چنين انسانى هرگز دل به دنيا نمى بندد. از امام باقر(ع ) روايت شده است كهفرمود: ((فمن كرمت عليه نفسه صغرت الدنيا فى عينه ، و من هانت عليه نفسه كبرت الدنيافى عينه .))(575) هر كه كرامت نفس داشته باشد، دنيا در چشمش كوچك است ؛ و هر كه حقارت نفس داشتهباشد، دنيا در چشمش بزرگ است . انسان به ميزانى كه پست و حقير مى شود، به پستيها و حقارتهاميل مى كند، از اين رو بهترين راه دور كردن انسان از امور پست سير دادن او به امور والا،كرامت بخشيدن به انسان و رشد كرامتهاى اوست . زين العابدين (ع ) فرموده است : ((من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا.))(576) هر كه كرامت نفس داشته باشد، دنيا نزد او حقير و ناچيز است . بدين ترتيب راهى استوار براى اتصاف آدميان بهفضايل و كمالات وجود دارد و آن تربيتى است كه همه وجوهش بر كرامت بنا شود. انسانكريم بر اداره خويش توانا مى شود و تن به پستى و گناه نمى دهد. در سخنان نورانىامير مؤ منان (ع ) چنين آمده است : ((الكريم من تجنب المحارم و تنزه عن العيوب .))(577) كريم كسى است كه از حرامها دورى گزيند و از عيبها پاك باشد. انسان وقتى كرامت ببيند، ميل به مكارم در او شكوفا مى شود و خود را برتر از آن مىبيند كه به سوى حرامها كه پستى آور است ميل كند. پيشواى پارسايان على (ع ) فرمودهاست : ((من احب المكارم اجتنب المحارم .))(578) هر كه مكارم را دوست بدارد از محارم دورى مى كند. كسى كه شخصيت انسانى و شرافت معنوى دارد، در پىاميال حيوانى و تمايلات نفسانى نمى رود و ارزشهاى انسانى و معنوى خود را بدين امورزير پا نمى گذارد، چنانكه امير مؤ منان (ع ) فرموده است : ((من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته .))(579) هر كه كرامت نفس داشته باشد، شهوات و تمايلات نفسانى اش نزد او خوار و حقير است . انسان كريم خدايى را كه كريم ترين است و كرامت موهبت اوست نافرمانى نمى كند وگوهر كرامت را به معصيت نمى آلايد. به بيان على (ع ): ((من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية .))(580) هر كه كرامت نفس داشته باشد، هرگز آن را با ارتكاب گناه و نافرمانى پست و موهوننمى سازد. تاءكيدى كه در راه و رسم معصومان (ع ) بر كرامت آدميان شده است به همين منظور است ؛ واگر انسانها سبك شوند، تحقير گردند، مورد اهانت قرار گيرند و گرفتار حقارت نفسشوند، به هر پستى و آلودگى و تباهى تن مى دهند. در سخنان نورانى امير مؤ منان (ع )اين حقيقت مكرر وارد شده است ، چنانكه فرموده است : ((النفس الدنية لاتنفك عن الدناءات .))(581) نفس پست از پستيها جدا نمى شود. ((من هانت عليه نفسه فلاترج خيره .))(582) هر كه نفسش خوار باشد، به خيرش اميدى نداشته باش . از امام هادى (ع ) نيز چنين روايت شده است : ((من هانت عليه نفسه فلاتاءمن شره .))(583) هر كه نفسش خوار شود، از شر او ايمن مباش . البته راه اصلاح انسانها و دور كردن آنان از پستيها نيز با كرامت ايشان است ، هر چند كهلازم است گاهى كرامت در صورت مجازات جلوه كند تا زمينه بيدارى و ترميم كرامت فراهمشود. اصل عزت اصل عزت از مهمترين و بنيادى ترين اصول تربيتى است ، زيرا اساس تربيت برعزت است و اگر فرد با عزت رشد يابد و تربيت شود، به حالتى دست مى يابد كهپيوسته و در هر اوضاع و احوالى راست و استوار باشد. معنا و مفهوم و حقيقت عزت ((عزت )) آن حالتى است در انسان كه نمى گذارد مغلوب كسى گردد و شكست بخورد؛ واصل آن از اينجا گرفته شده است كه مى گويند: ((ارض عزاز)) يعنى زمين سخت و سفت؛ و مى گويند: ((تعزز اللحم )) يعنى گوشت ناياب شده است كه نمى توان به آندست يافت .(584) بنابراين ((عزت )) دراصل به معناى صلابت و حالت شكست ناپذيرى است و بر همين اساس از باب توسعه دراستعمال در معانى ديگر از جمله غلبه ، صعوبت ، سختى ، غيرت و حميت و مانند اينها بهكار رفته است ،(585) چنانكه در قرآن كريم در اين معانى آمده است .(586) همچنين بهكسى كه قاهر است و مقهور نمى شود ((عزيز)) گفته اند؛(587) و ((عزيز قوم )) همآن كسى را گويند كه بر همه قاهر است و كسى بر او قاهر نيست ، زيرا مقامى دارد كه هركه قصد او كند جلويش را مى گيرند و از دسترسى به او بازش مى دارند و در نتيجهمقهورش مى كنند و از همين روست كه هر چيز ناياب را ((عزيز الوجود)) مى گويند، زيراهر چه بر انسان گران آيد و مشقت داشته باشد، حتما دستيابى به آنمشكل است ، پس عزيز است ؛(588) و اگر خداىمتعال ((عزيز)) است ، از اين روست كه او ذاتى است كه هيچ چيز از هيچ جهت بر او قهر وغلبه ندارد و او بر همه چيز و از هر جهت قهر و غلبه دارد.(589) خداوند عزيز علىالاطلاق است و هر عزيز ديگرى در برابر اوذليل است ، زيرا به غير خداوند همه موجودات ذاتا فقير و در نفس خويش ذليلند و مالكهيچ چيز براى خود نيستند مگر آنكه خداى متعال از سر رحمت خويش بهره اى از عزت بهآنان بخشد،(590) همچنان كه فرموده است : ((و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين .))(591) خداى راست عزت (بزرگى و ارجمندى ) و پيامبر او و مؤ منان راست . بنابراين ((عزت )) بالاصالة از آن خداوند است و بالافاضة از آن مؤ منان و هر كهخواهان عزت است ، بايد از خداوند بخواهد، زيرا عزت بتمامه و بالاصالة از آن اوست . ((من كان يريد العزة فلله العزة جميعا.))(592) هر كه بزرگى و ارجمندى خواهد، پس (بداند كه ) بزرگى و ارجمندى همه از آن خداست و به هر كه خواهد دهد. هر كه از راه بندگى خدا عزت جويد، به عزت حقيقى رسد و خداوند او را استوار،نفوذناپذير، راسخ و شكست ناپذير سازد؛ و اين سنت اوست ، چنانكه امير مؤ منان (ع )فرموده است : ((فانه جل اسمه قد تكفل بنصر من نصره و اعزاز من اعزه .))(593) خداوند كه بزرگ است نام او يارى هر كه او را يارى كند پذيرفته است و عزتبخشى هر كه او را عزيز دارد به عهده گرفته است . بنابراين ، انسان با تربيتى الهى به عزتى حقيقى دست مى يابد و محكم ونفوذناپذير و راست قامت مى شود؛ و اين بهترين اساس تربيت است . نقش عزت در تربيت تربيتى كه بنيادش بر ايجاد عزت در آدميان باشد، تربيتى است كه در تحكيم و تثبيتشخصيت انسانى آنان و حفظ ايشان در برابر وسوسه ها و معاصى موفق خواهد بود. هيچچيز مانند فقدان عزت ، آدمى را مستعد تباهى نمى سازد، زيرا عزت است كه انسان را محكمو استوار و شكست ناپذير مى سازد و چون ذلت بر وجود آدمى حاكم شود، او را آمادهپذيرش هر خوارى و پستى مى گرداند. ريشه همه تباهگريها در ذلت نفس است . و از اين رو بهترين راه اصلاح فرد و جامعه عزتبخشى و عزت آفرينى است . اگر انسان به عزت الهى عزيز شود؛ از همه ناراستيهاوارسته مى گردد و نفوذناپذير در برابرباطل و گناه ، و محكم و استوار در حق مى شود. خودبينى و خودخواهى و تكبر كه سرآغاز تباهيهاى فردى و اجتماعى است ،معلول ذلت نفس است ، چنانكه در حديث امام صادق (ع ) آمده است : ((ما من احد يتيه الا من ذلة يجدها فى نفسه .))(594) هيچ كس به خوى (ناپسند) تكبر مبتلا نمى شود، مگر به سبب خوارى و ذلتى كه در درونخود احساس مى كند. گردنكشى و ستمگرى افراد ريشه در حقارت نفس آنان دارد و انسان عزيز هرگز بيدادروا نمى دارد و گردنفرازى نمى نمايد. امام صادق (ع ) فرموده است : ((ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه .))(595) هيچ انسانى گردنفرازى يا گردنكشى نكرد مگر به سبب پستى و حقارتى كه در نفسخويش احساس مى كرد. حتى نفاق و دورويى انسان كه هلاك كننده ترين بيمارىدل است ، ريشه در ذلت نفس دارد و انسان تا احساس حقارت و پستى نكند، روى و ريا نمىكند، امير مؤ منان (ع ) فرموده است : ((نفاق المرء من ذل يجده فى نفسه .))(596) نفاق و دورويى انسان ، ناشى از حقارت و ذلتى است كه فرد در وجود خود احساس مىكند. بنابراين بسيارى از بيماريهاى دل آدمى و ناهنجاريهاى رفتارى ريشه در ذلت نفس داردو با زدودن آن ، اينها نيز رنگ مى بازد و زدوده مى شود. پس بايدعلل و اسباب و زمينه هاى ذلت فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، سياسى ، فرهنگى واقتصادى را شناخت و آنها را محو ساخت و زمينه عزت فرد و جامعه را فراهم نمود. با توجهبه اين امر است كه مى بينيم پيشوايان حق پيوسته براى محو آنچه مردمان را به ذلت مىكشاند تلاش مى كردند و عوامل ايجاد كننده عزت را سامان مى دادند، دعوت آنان بهبندگى خداى يكتا و پرهيز از بندگى غير خدا و دعوت به آزادى ، پرهيزگارى وپارسايى دعوت به عزت بود. مؤ من بايد محكم و استوار و نفوذناپذير باشد كه خداوند اجازه ذلت پذيرى و شكستعزت را به مؤ من نداده است . ((ابوبصير)) از امام صادق (ع ) روايت كرده است كهفرمود: ((ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤ منكل شى ء الا اذلال نفسه .))(597) خداى تبارك و تعالى همه چيز را به مؤ من واگذارده است جز آنكه خود راذليل كند. مؤ من اجازه هر كارى دارد جز آنچه او را ذليل مى سازد كه در نتيجه از هر امر تباه و هرنافرمانى خدا خود را به دور نگه مى دارد كه تباهى و گناه ذلت آور است . عزت ثمرهاسلام و ايمان و بندگى است . چنانكه امام صادق (ع ) فرموده است : ((فالمؤ من ينبغى ان يكون عزيزا و لايكون ذليلا؛ يعزه الله بالايمان و الاسلام.))(598) شايسته است كه مؤ من عزيز باشد و ذليل نباشد؛ خداوند مؤ من را به ايمان و اسلام عزتبخشيده است . عزت ايمانى انسان را از كوه سخت تر مى سازد و او را پولادين مى نمايد تا جز دربرابر حق خم نشود و هرگز استوارى و پايدارى خود را از دست ندهد. در حديثى از امامصادق (ع ) چنين آمده است : ((ان الله عز و جل فوض الى المؤ من اموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا، اماتسمع قول الله عز و جل يقول : ((و الله العزة و لرسوله و للمؤ منين )) فالمؤ من يكونعزيزا و لايكون ذليلا. (ثم قال :) ان المؤ من اعز منالجبل ان الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤ من لايستقل من دينه شى ء.))(599) خداى عز و جل همه امور مؤ من را به خود او واگذارده است جز آنكه اجازه نداده است خود راذليل كند. آيا نمى بينى كه خداوند مى فرمايد: ((خداى راست عزت (بزرگى و ارجمندى) و پيامبر و مؤ منان راست )). پس مؤ من عزيز است وذليل نيست . (سپس فرمود:) مؤ من از كوه سخت تر است ، زيرا كوه با كلنگ تراشيده وخرد مى شود ولى هرگز از دين مؤ من چيزى كم نمى شود. مؤ من به عزت الهى عزيز است و حق ندارد كه عزت خود را زير پا بگذارد يا زمينه هاىفراهم آورد كه در برابر غير خدا ذليل شود.((مفضل بن عمر)) گويد: امام صادق (ع ) فرمود: ((لاينبغى للمؤ من ان يذل نفسه .)) سزاوار نيست كه مؤ من خود را خوار سازد. ((مفضل )) گويد: عرض كردم : چگونه خود را خوار مى سازد؟ فرمود: ((يدخل فيما يتعذر منه .))(600) در كارى وارد مى شود كه مجبور به عذرخواهى مى گردد. مشخص است كه پيشوايان حق تا چه اندازه بر حفظ عزت ايمانى تاءكيده داشتند و نمىخواستند اين گوهر گرانبهايى كه حافظ حريت و سلامت نفس مؤ من است به هيچ وجه آسيبببيند. در خبرى ديگر ((داوود رقى )) گويد: شنيدم كه حضرت صادق (ع ) مى فرمود:((سزاوار نيست كه مؤ من خود را خوار سازد.)) عرض كردم : چگونه خود را خوار مى سازد؟فرمود: ((يتعرض لما لايطيق .))(601) كارى مى پذيرد كه در حد توانايى او نيست . عزت همچون دژى است كه حافظ عقيده و عمل مؤ من است و با شكسته شدن آن همه چيز مؤ من درمعرض خطر قرار مى گيرد. بنابراين مؤ من بايد عزت خود را نگه دارد و تن به امورىندهد كه آن را آسيب مى رساند. اين امر نزد مربيان الهى چنان اهميت داشت كه روايت شدهاست پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((اطلبوا الحوائج بعزة الانفس .))(602) نيازها و خواسته هاى خود را با عزت نفس بخواهيد. طبيعى است كه انسان در تعاملى پيوسته با ديگران است اما آنچه مهم است اين است كه اينتعامل هرگز نبايد صورتى ذلت بار داشته باشد و مؤ من نبايد نياز خود را با زير پاگذاشتن عزتش تاءمين كند. بنابراين در آيين تربيتى اسلام تلاش مى شود كه افراد با عزت رشد كنند و بياموزندكه عزت خود را زير پا نگذارند. بزرگ آموزگار عزت ، حضرت حسين (ع ) فرموده است : ((موت فى عز خير من حياة فى ذل .))(603) مرگ با عزت از زندگى در ذلت بهتر است . البته نقش عزت در تربيت زمانى بدرستى جلوه مى كند كه مانع اصلى تربيت يعنىدنياى مذموم كه همان دنياى خود آدمى و دلبستگيهاى پست نفسانى است طرد شود، زيرااساس آنچه آدمى را به ذلت مى كشاند همين است . ((زيد بن صوحان عبدى )) از اصحابگرانقدر امير مؤ منان (ع ) از آن حضرت پرسيد: ((اى ذلاذل ؟)) كدام ذلت ، ذلت بارترين است ؟ حضرت فرمود: ((الحرص على الدنيا.))(604) حرص بر دنيا. هيچ چيز چون ميل به دنيا و طمع بدان آدمى را در چاه ذلت سرنگون نمى سازد. چنانكه ازامام باقر(ع ) چنين وارد شده است : ((لاذل كذل الطمع .))(605) هيچ ذلتى چون ذلت طمع نيست . آنان كه به عزت حقيقى دست يابند، هرگز در برابرباطل سر خم نمى كنند و شكست ناپذير مى شوند. حسين (ع ) نمونه اعلاى چنين تربيتىاست . نقل كرده اند كه چون ((حر بن يزيد رياحى )) فرمانده سپاه كوفه ، راه را برحسين (ع ) بست و از حركت كاروان او جلوگيرى كرد و او را هشدار داد كه اگر دست بهشمشير ببرد و جنگى را آغاز كن قطعا كشته خواهد شد، حسين (ع ) فرمود: ((ما اهون الموت على سبيلنيل العز و احياء الحق ، ليس الموت فى سبيل العز الا حياة خالدة ، و ليست الحياة معالذل الا موت الذى لاحياة معه .))(606) چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و احياى حق سبك و راحت است . مرگ در راه عزت ، جززندگى جاويد نيست و زندگى با ذلت جز مرگى فاقد حيات نيست . زندگى حقيقى جز با عزت معنا نمى يابد و جز در سايه عزت كسى به كمالى دست نمىيازد. از اين رو مهمترين اقدام تربيتى آشنا كردندل و خو دادن خود به عوامل ايجاد كننده و پايدارنده عزت است .
|
|
|
|
|
|
|
|