آدمى را دو عقل است ، عقلى كلى ، ايمانى و هدايتگر كه بدان((عقل معاد)) گفته مى شود و عقلى جزوى ، مكسبى و حسابگر كه((عقل معاش )) ناميده مى شود. از امير مؤ منان (ع ) چنين وارد شده است :
عقل را دو گونه يافتم : عقل ذاتى و سرشتى ، وعقل شنوده و اكتسابى ،
و تا عقل ذاتى و سرشتى نباشد، عقل شنوده و اكتسابى را سودى نيست ،
همان طور كه نور خورشيد به چشمى كه نور ندارد بهره نمى رساند.
آدمى از عقلى فراگرفته و اكتسابى و تجربى بهره مند است كه راهبر او در امور جزئىو زندگى دنيايى است و نيز از عقلى سرشتى و موهبتى و نورانى بهره مند است كه راهبراو در امور كلى و زندگى اخروى است ؛ و آنچه در تربيت مهم است برقرار كردن نسبتىدرست ميان اين دو است .
كه درآموزى چو در مكتب صبى
|
از كتاب و اوستاد و فكر و ذكر
|
از معانى وز علوم خوب و بكر
|
عقل تو افزون شود بر ديگران
|
ليك تو باشى ز حفظ آن گران
|
لوح حافظ باشى اندر دور و گشت
|
لوح محفوظ است كو زين در گذشت
|
چون ز سينه آب دانش جوش كرد
|
نه شود گنده نه ديرينه نه زرد(482)
|
عقل مكسبى و عقل معاش مصالح حيوانيت آدمى را تاءمين مى كند. اينعقل براى بقا و كمال لازم است اما اگر اصل قرار گيرد، آدمى را به حيوانىتبديل مى كند كه همه همتش دنيايش مى شود و در اين راه حد و مرز نمى شناسد.
عقل حيوانى چو دانست اختيار
|
اين مگو اى عقل انسان شرم دار(483)
|
عقل جزئى و عقل معاش به دليل آنكه مشوب به اوهام است نمى تواند آدمى را به سعادتحقيقى راهبر باشد.
عقل جزوى آفتش وهم است و ظن
|
ز آنك در ظلمات شد او را وطن (484)
|
بنابراين راه آخرت و سير به سوى حقيقت را باعقل جزئى و عقل معاش نمى توان طى كرد و به عقلى والا و خردى دانا به راه آخرت و آشنابا پيام آوران حقيقت نياز است .
عقل جزوى همچو برق است و درخش
|
در درخشى كى توان شد سوى وخش (485)
|
آن عقلى كه مى تواند سعادت حقيقى انسان را تاءمين كند،عقل كلى ، عقل ايمانى ، عقل هدايتگر و عقل معاد است . انسان فاقد اينعقل ، گرچه در كسب و معاش و حسابگرى اين جهانى موفق باشد، در هدايت نيست و از حقيقتبهره اى ندارد و به سعادت راه نمى برد و آخرت ندارد. انسان تا بهعقل ايمانى نرسد، به معرفت حقيقى و هدايت و سعادت دست نمى يابد. اين دوعقل هر دو لازم است ولى تقدم با عقل معاد است و آن بايداصل قرار گيرد و همه تلاشهاى اين جهانى در جهت سعادت آن جهانى باشد كه در اينصورت تربيت حقيقى جلوه مى كند.
غير اين عقل تو حق را عقلهاست
|
كه بدان تدبير اسباب سماست
|
كه بدين عقل آورى ارزاق را
|
زآن دگر مفرش كنى اطباق را(486)
|
همت تربيتى بايد بر اين باشد كه قواى گوناگون انسان (وهم و غضب و شهوت و...) وعواطف و احساسات آدمى تحت حاكميت عقل معاد درآيند كه اگر اينها زير پوششعقل هدايت باشند هر كدام در جاى خود واقع مى شوند و هماهنگى و موزونىكامل ميان قوا و عواطف و احساسات آدمى برقرار مى شود. در اين صورت است كه انسان درعين رحمت و محبت از صلابت و شدت برخوردار مى شود و هر يك را در جاى خود و بدرستىبه كار مى گيرد.(487)
((محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم .))(488)
محمد(ص ) فرستاده خداست ، و كسانى كه با اويند، بر كافران سرسخت و در ميان خودمهربانند.
مدرسه تربيتى پيامبر اكرم (ص ) مدرسه اى است كه متربيان خود را بر اين اساستربيت مى كند و آنان را به معاش و معادى نيكو مى رساند. به بيان امير مؤ منان (ع ):
((افضل الناس عقلا احسنهم تقديرا لمعاشه و اشدهم اهتماما باصلاح معاده.))(489)
برترين مردم از نظر عقل نيكوترين ايشان است در برنامه ريزى و اداره معاشش و با همتترين ايشان است در به اصلاح آوردن معادش .
اصل تفكر
تفكر صحيح در تربيت اسلامى جايگاهى ويژه دارد و بر هيچ امرى چون آن تاءكيد نشدهاست . اين تاءكيد و انگيختن مردمان به تفكر چنان است كه از پيامبر اكرم (ص ) چنين روايتشده است :
((فكر ساعة خير من عبادة سنة .))(490)
ساعتى انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است .
اساس تربيت اسلامى
نظام تربيتى اسلام بر تفكر صحيح استوار است و مقصد آن است كه تربيت شدگان ايننظام اهل تفكر صحيح باشند و پيوسته بينديشند، چنانكه آن نمونه اعلايى كه همهجهتگيريهاى تربيتى بايد به سوى او باشد يعنى پيامبر اكرم (ص ) اين گونهبود. در خبر امام مجتبى (ع ) از ((هند بن ابى هاله تميمى ))(491) آمده است :
((كان رسول الله (ص ) دائم الفكرة .))(492)
رسول خدا(ص ) همواره تفكر مى كرد.
بنابراين سير تربيت بايد به گونه اى باشد كه متربى به تفكر صحيح راه يابدو انديشيدن درست شاكله او شود تا زندگى حقيقى بر او رخ بنمايد، زيرا نيروهاىباطنى انسان و حيات حقيقى او با تفكر فعال مى شود و با گشودن دريچه تفكر، درهاىحكمت و راهيابى به حقيقت بر او گشوده مى شود. از اين رو در اسلام ، تفكر، زندگىدل و حيات قلب معرفى شده است ، چنانكه امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((التفكر حياة قلب البصير.))(493)
انديشيدن زندگى دل بيناست .
تفكر اساس حيات انسانى است ، زيرا انسانيت انسان و ادراك او از عالم و آدم و پروردگارعالميان و اتصالى كه با حق برقرار مى كند به نحوه تفكر اوست . با تفكر است كهاستعدادهاى پنهان آدمى از قوه به فعل درمى آيد و زمينه حركت كمالى او فراهم مىشود.(494) به بيان امام خمينى (ره ):
((تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتميه سلوكانسانيت است .))(495)
انسان جز با تفكر نمى تواند دريچه هاى معارف و حقايق را بر خود بگشايد و جز باتفكر نمى تواند بدرستى سلوك نمايد. علامه طباطبايى (ره ) در اين باره مى نويسد:
((بى ترديد زندگى انسان يك زندگى فكرى است و جز با ادراك كه فكر مى ناميمقوام نمى يابد، و از لوازم بناى زندگى بر فكر اين است كه هر چه صحيحتر و تمامترباشد، زندگى بهتر و محكمتر خواهد بود. بنابراين به هر سنت و آيينى پايبند باشيمو در هر راه رفته شده و يا ابتدايى كه قدم برداريم ، زندگى پابرجا مربوط بهفكر صحيح و قيم و مبتنى به آن است و به هر اندازه كه فكر صحيح باشد و از آن بهرهگرفته شود، زندگى هم قوام و استقامت خواهد داشت .))(496)
قرآن كريم كه كتاب تربيت انسان است ، مردمان را به تفكر مى خواند و از پيروىكوكورانه و بدون تفكر پرهيز مى دهد و درستى و سلامت و قوام زندگى را نتيجه تفكرصحيح معرفى مى كند.
((فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هماولوا الالباب .))(497)
پس بندگان مرا مژده ده ، آنان كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را پيروى مى كنند،اينانند كه خداوند راهشان نموده است ، و ايشانند خردمندان .
امام صادق (ع ) ((اولوالالباب )) (خردمندان ) رااهل تفكر معرفى كرده و فرموده است :
((ان اولى الالباب الذين عملوا بالفكرة .))(498)
همانا اولوالالباب (خردمندان ) آنانند كه تفكر مى كنند.
قرآن كريم كتاب تفكر است و مردمان را بر اين اساس به سوى حق سير مى دهد.
((كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب .))(499)
(اين قرآن ) كتابى است فرخنده و با بركت كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم تادر آيات آن بينديشند، و تا خردمندان پند گيرند.
((ان فى خلق السماوات و الارض و اختلافالليل و النهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم ويتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذابالنار.))(500)
همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه هاست ؛ همان كسانكه ايستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خداى را ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمينمى انديشند (و مى گويند:) پروردگارا، اين را به گزاف و بيهوده نيافريدى . توپاكى از اينكه كارى به گزاف و بيهوده كنى پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار.
بدين ترتيب قرآن كريم مى كوشد انسان را به فكر وادارد و از راه فكر صلاح و فساداو را بدو تفهيم و بر اساس تفكر صحيح او را سير دهد و به اهداف تربيتواصل نمايد.
((چون انسان يك موجود متفكر است ، يعنى با انديشه كار مى كند، و با انديشه زندگىمى كند، و اگر سود و زيانى مى بيند از راه افكار و انديشه اش بهره مند يا متضرر مىشود، لذا وحى آسمانى كه براى هدايت انسان آمد، مى كوشد كه از راه فكر، منافع مادى ومعنوى او را به او تفهيم كند و همچنين امور زيانبار بهحال وى را هم براى او تشريح كند، تا هر چه در سعادت او نقش دارد، از راه فكر به اوبفهماند و از راه دل در او شوقى ايجاد كند كه با فكر بفهمد و بادل به آن گرايش پيدا كند و هر چه به حال او زيانبار است از راه فكر توجيهش كند كهبه زيان آن امر پى ببرد و از راه دل هم منزجر باشد، چون مهمترين هدفنزول وحى الهى تربيت انسان است و تربيت انسان هم جز از راه فكر ميسر نيست ، زيراانسان مانند درختى نيست كه با آب و هوا تغذيه شود، مانند حيوان نيست كه با مرتع ودامگاه رشد كند، بلكه موجودى است انديشمند؛ تا فكرش تاءمين نشود، نمى توان او راهدايت كرد...
چون انسان ، همان طور كه اشاره شد، موجودى است متفكر، اگر بخواهد منحرف گردد از راهفكر منحرف مى شود و اگر بخواهد هدايت شود، از راه انديشه و فكر هدايت مى يابد.شيطان اگر بخواهد در انسان راه پيدا كند، تنها راه نفوذ شيطنت ، انديشه اوست . فرشتهاگر بخواهد در انسان راه پيدا كند، تنها عامل نفوذى فرشتگان ، راه انديشه اوست . خدااگر بخواهد شيطان را بر يك انسان تبهكار مسلط كند از راه افكار و انديشه اش ، شيطنترا نسبت به او اغرا مى كند؛ و اگر خواست فرشتگان را به حمايت از مؤ من پارسا اعزامكند، آنها را از راه فكر و انديشه به حمايت مؤ من وارسته اعزام مى كند. انسان را جز قلمروفكر و فهم و انديشه راهى براى تكامل نيست .
دشمن انسان اگر بخواهد به وى آسيب برساند، از راه فكر وارد مى شود. دوست اگربخواهد سودى به او برساند، از راه انديشه وارد مى شود، لذا خداى سبحان تاءييدفرشته ها را از راه انديشه بيان مى كند، و دشمنى شيطانها را هم از راه انديشه معرفىمى كند؛ و استدلالهاى قرآن كريم را هم كه ضامن هدايت مردم است از راه انديشه تبيين مىكند...
براى تحصيل سعادت انسان هيچ امرى مهمتر از طرز تفكر صحيح او نيست .))(501)
راه و حقيقت تفكر
راه تفكر راهى منطقى است كه بر امور فطرى استوار است و حتى دو نفر در آن اختلاف ونزاعى ندارند؛ و اگر اختلاف و نزاعى هست ازقبيل مشاجره در بديهيات است و به تصور نكردن معناى درستمحل نزاع از جانب يكى از طرفين يا هر دو برمى گردد كه علتش در كار نبودن تفاهمدرست است ، ما وقتى به تمام اشكالات و تشكيكات و شبهاتى كه بر اين راه منطقى كردهاند رجوع مى كنيم ، مى بينيم آنان در بيان مقاصد وتحصل نتيجه هايى كه گرفته اند، بر همين قواعد منطقى تكيه كرده اند و وقتى قسمتىاز آن مقدمات يا هياءتها و شكلها را كه فرياد بى فايده بودن آنها را بلند كرده اندبرگردانيم ، ديگر كلامشان منتج نخواهد بود و خود نيز بدان راضى نخواهند شد و اينبهترين گواه است كه آنان به فطرت خود ايناصول منطقى را قبول دارند و تسليم آن اصولند و خود آنها را به كار مىبرند.(502)
((و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم .))(503)
و آنها را انكار كردند در حالى كه دلهايشان بدانها يقين داشت .
اما اينكه چگونه مى توان پى برد كه اين روش منطقى و فطرى در تفكر صحيح است ،سه راه در برابر ما وجود دارد:
راه اول : قرآن كريم به ما فرمان مى دهد كه بينديشيم ، ولى نمى گويد چگونهبينديشيد. پس معلوم مى شود اين راه فطرى عقلا را امضا كرده است .
راه دوم : روش خود قرآن كريم اين است كه بر روش عقلا كه از بديهى به نظرى مىرسند يا روش منطقى سخن مى گويد.
راه سوم : تصريح كردن معصومين (ع ) به آن مبادى اوليه ، مانند ((بطلان جمع بيننقيضين ))، ((بطلان رفع نقيضين )) و ((ثبوت يكى از دو نقيض بازوال نقيض ديگر)) كه در كتاب ((توحيد صدوق )) به آن اشاره شده است .(504)
بدين ترتيب معناى فكر، احضار دو معرفت است در نفس ، تا به وسيله آنها به معرفتىسوم دست يافته شود.
و من مبادى الى المراد(505)
|
فكر عبادت از دو حركت است : از مطلوب به سوى مقدمات و از مقدمات به سوى مطلوب .
به عنوان مثال اگر كسى ميلبه زندگى دنيايى دارد و مى خواهد حيات دنيوى را برگزيند پرسشى برايش مطرحاست و آن اينكه نمى داند آيا ((آخرت )) سزاوارتر است در برگزيدن يا ((دنيا)). دوراه در برابر او قرار دارد. نخست آنكه از افرادى بشنود كه آخرت سزاوارتر است براىانتخاب و برگزيدن ، پس اين مطلب را تصديق كند و بدون آنكه به حقيقت مساءله واقفبوده و بصيرت داشته باشد، آن را پى بگيرد، به اينعمل تقليد مى گويند و اين معرفت نيست . اما راه دوم آن است كه بداند و معرفت پيدا كندبه اينكه :
اولا، آنچه باقى تر است ، براى برگزيدن سزاوارتر است .
ثانيا، آخرت باقى تر است .
سپس با اين دو مقدمه معرفتى به معرفتى سوم دست يابد و آن اينكه :
ثالثا، آخرت سزاوار انتخاب و برگزيدن است .
البته ممكن نيست كه انسان به معرفت سوم دست يابد مگر با معرفتاول و دوم . مجموعه اين عمل را فكر مى نامند.(506)
بنابراين ((تفكر)) تجزيه و تحليل معلوماتى است كه انسان در ذهن خود اندوخته است .((تفكر)) سير در فرآورده هايى است كه ابتدائا براى ذهن پيدا شده است . ((تفكر))همانند شناورى است . شناگر براى شنا كردن به آب احتياج دارد، بايد آبى باشد تاشناگر در آن شنا كند؛ براى انسان نيز بايد معلوماتى باشد تا فرد قادر به((تفكر)) باشد. كسى كه از وضع ريشه ، ساقه ، برگ و گلبرگ و همچنين از كيفيتتنفس و رشد و نمو گلى اطلاع دارد، مى تواند به قدرت علمى كه دارد در آن بينديشد، وحكمت و تقدير و تدبير الهى را در آن ببيند و بيابد، ولى كسى كه ازگل فقط حجم ظاهرى و شكل آن را مى بيند و بيش از اين اطلاعى ندارد، قادر به تفكردرباره آن نيست . پس مايه تفكر معرفت و علم است :(507) و جالب آنكه ثمره اش نيزعلم و معرفت است .
اهل منطق ((فكر)) را چنين تعريف مى كنند: ((فكر عبارت است از اجراى عملياتى عقلى درمعلومات موجود براى رسيدن به مطلوب ، و مطلوب هم همان علم بهمجهول غايت است .))(508)
انسان هيچ وقت خالى و فارغ از تفكر نيست ، و از همين روست كه مى گوييم تفكر فطرىانسان است و قرآن كريم انسان را به روش فطرى صحيح تفكر مى خواند و سبك خودقرآن و سيره معصومين چنين است . قرآن كريم راه و روشى را به ما نشان داده است كه بهوسيله آن راه و روش به مجهولاتمان پى ببريم ، و يا به همان روش عقلا، بدون رد،روشى را امضا كرده كه همان روش منطقى است . روش عقلا اين است كه روى فطرتى كهدارند از بديهى به نظرى پى مى برند و البته از هر بديهى هم نمى شود به هرنظرى پى برد. ميان اين معلوم و آن مجهول بايد رابطه اى برقرار باشد. نياز به يكترازو داريم كه بدانيم چگونه بايد انديشيد و آن ترازو را منطق مى نامند:
و يوزن الدين به قويما(509)
|
اين است همان ترازوى راست و درستى كه دين به آن سنجيده و محكم مى شود.
اگرچه قرآن كريم صريحا نمى گويد كه بايد چنين انديشيد، ولى روش عقلا را امضاكرده است و با ما هم با همين روش سخن گفته است ؛(510) و اين راه تفكر است . اما تفكرحقيقى گذشتن از كثرت ، و شهود حق در تمام موجودات است . اين تفكر جز با گذشتن ازظواهر و كثرات و رسوخ به باطن امور و پى بردن به فقر ذاتى و عدم ماهوى موجوداتدر قبال حق ميسر نيست . اين نحوه از تفكر با دل آگاهى تحقق مى پذيرد و جز با سيرىمعنوى از ظاهر و باطن ، حاصل نمى شود.
به جزو اندر بديدن كل مطلق (511)
|
حقيقت تفكر ديدن عالم و آدم است با توجه بهاصل و مبداء حقيقى آنها، رويت نسبت اشيا و امور با حق است كه خداوند فرموده است :
((سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حى يتبين لهم انه الحق .))(512)
آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و در وجود انسانها به آنان مى نمايانيم تا برايشانروشن و آشكار شود كه او حق است .
مجارى تفكر
در نظام تربيتى اسلام مردمان به تفكر در خداشناسى ، انسان شناسى ، جهان شناسى وتاريخ شناسى دعوت مى شوند تا از اين راه ، زندگى اين جهانى و زندگى آن جهانىشان اصلاح گردد و سير از ظلمات به سوى نور و اتصاف به اسماى حسنا و صفاتعلياى الهى برايشان ميسر شود. قرآن كريم كتاب تفكر در اين مجارى و كسب بصيرت وهدايت و حكمت به سبب اين تفكر است كه به ذكر آياتى در اين باره بسنده مى شود.
((الله لا اله الا هو الحى القيوم .))(513)
خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ، زنده و پاينده است .
((هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم . هو الله الذى لااله الا هو الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عمايشركون . هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السماواتو الارض و هو العزيز الحكيم .))(514)
اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ داناى نهان و آشكار؛ اوست بخشاينده و مهربان .اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ فرمانرواى (بسزا و راستين )، پاك از هر عيب وضعى كه در خور نباشد ايمنى بخش ، نگاهبان (بر همه چيز)، تواناى بى همتا، برهمه چيره ، در خور كبريا و يا بزرگى . پاك و منزه است خداى از آنچه (با او) انباز مىگيرند. اوست خداى آفريدگار، هستى بخش ، نگارنده صورتها؛ او راست نامهاى بهين ؛آنچه در آسمانها و زمين است او را به پاكى مى ستايند، و اوست تواناى بى همتا و داناىبا حكمت .
((و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقناالنطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناهخلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين .))(515)
و هر آينه ما آدمى را از خلاصه و چكيده اى ازگل آفريديم . سپس او را نطفه اى ساختيم در قرارگاهى استوار يعنى زهدان مادر. آنگاه نطفه را خون بسته اى ساختيم و آن خون بسته را پاره گوشتى كرديم و آن پارهگوشت را استخوانها گردانيديم ، و بر آن استخوانها پوشانيديم ؛ سپس او را بهآفرينشى ديگر باز آفريديم . پس بزرگ و بزرگوار است خداى يكتا كه نيكوترينآفرينندگان است .
((فلينظر الانسان مم خلق .))(516)
پس آدمى بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است .
((و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون .))(517)
و در زمين اهل يقين را نشانه هاست ؛ و نيز در خودتان آيا نمى نگريد؟
((اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى .))(518)
آيا در خودشان به تفكر نپرداخته اند؟ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز بحق و تا هنگامى معين نيافريده است .
((قل انظروا ماذا فى السماوات و الارض .))(519)
بگو: بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست ؟
((اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوةو اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فما كان اللهليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون .))(520)
آيا در زمين نگرديده اند تا ببينند كسانى كه پيش از آنان بودند، چگونه بوده است ؟ آنهابس نيرومندتر از ايشان بودند، و زمين را زير و رو كردند و بيش از آنچه آنها آبادشكردند آن را آباد ساختند، و پيامبرانشان دلاليل آشكار برايشان آوردند. بنابراين خدا برآن نبود كه بر ايشان ستم كند، ليكن خودشان بر خود ستم مى كردند.
تفكر صحيح در اين مجارى آدمى را به تصحيح زندگى و معرفت حقيقى و درگاه بندگىمى رساند و اين بهترين راه اتصاف به صفات الهى است .
تفكر صحيح در عظمت خداوند آدمى را به خشيت الهى و اطاعت خدا وامى دارد؛ و انديشيدن دروضع دنيا و فناى آن و لذتهاى ناپايدارش ، انسان را به پارسايى مى كشاند؛ و تفكردر سرانجام صالحان و نيكان ، انسان را به پيروى از آنان وامى دارد؛ و انديشه درسرانجام تباهكاران و بدكرداران موجب پرهيز كردن از كردار و رفتار ايشان مى شود.انديشيدن در عيبهاى نفس و آفات آن ، آدمى را به اصلاح خود برمى انگيزد؛ و تفكر دراسرار عبادات و هدفهاى آن سبب مى شود كه در راه به جا آوردن درست وكامل آنها تلاش نمايد؛ و فكر كردن در درجات والاى آخرت ، انسان را بهتحصيل آنها وامى دارد؛ و انديشيدن در احكام و مسائل شرعى آدمى را بهعمل كردن بدانها مى خواند؛ و تفكر در اخلاق نيكو و خويهاى پسنديده انسان را به كسبآنها تشويق مى كند و انديشه در اخلاق زشت و خويهاى ناپسند، انسان را به پرهيز ازآنها مى خواند و...(521) خلاصه آنكه هيچ چيز چون تفكر راه سعادت اين جهانى و آنجهانى را بر انسان نمى گشايد.