بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیری در تربیت اسلامی, مصطفى دلشاد تهرانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     SEIR0001 -
     SEIR0002 -
     SEIR0003 -
     SEIR0004 -
     SEIR0005 -
     SEIR0006 -
     SEIR0007 -
     SEIR0008 -
     SEIR0009 -
     SEIR0010 -
     SEIR0011 -
     SEIR0012 -
     SEIR0013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فطريات انسان
فطريات امورى است كه از فطرت آدمى برمى خيزد و در همه انسانها مشترك است و هيچكس را در آن اختلاف نيست و دگرگونى در آن راه ندارد. امام خمينى (ره ) در اين باره مىفرمايد:
((ببايد دانست كه آنچه از احكام فطرت است ، چون از لوازم وجود و هيآت مخمره دراصل طينت و خلقت است ، احدى را در آن اختلاف نباشد. عالم وجاهل و وحشى و متمدن و شهرى و صحرانشين در آن متفقند. هيچ يك از عادات و مذاهب و طريقههاى گوناگون در آن راهى پيدا نكند، و خلل و رخنه اى در آن از آنها پيدا نشود. اختلافبلاد و اهويه و ماءنوسات و آراء و عادات كه در هر چيزى ، حتى احكام عقليه ، موجب اختلافو خلاف شود، در فطريات ابدا تاءثيرى نكند. اختلاف افهام و ضعف و قوت ادراك لطمهاى بر آن وارد نياورد و اگر چيزى بدان مثابه نشد، از احكام فطرت نيست و بايد آن را ازفطريات خارج دانست . و لهذا در آيه شريفه فرموده (است ): ((فطر الناس عليها))يعنى اختصاص به طايفه اى ندارد و نيز فرموده (است ):((لاتبديل لخلق الله )) چيزى او را تغيير ندهد،مثل امور ديگر كه به عادات و غير آن مختلف مى شوند. ولى از امور معجبه آن است كه بااينكه در فطريات احدى اختلاف ندارد از صدر عالم گرفته تا آخر آن ولى نوعا مردمغافلند از اينكه با هم متفقند؛ و خود گمان اختلاف مى نمايند، مگر آنكه به آنها تنبه دادهشود. آن وقت مى فهمند موافق بودند در صورت مخالفت . و به همين معنى اشاره شده استدر ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد: ((ولكن اكثر الناس لايعلمون )).
احكام فطرت از جميع احكام بديهيه ، بديهى تر است ، زيرا كه در تمام احكام عقليه ،حكمى كه بدين مثابه باشد كه احدى در آن خلاف نكند و نكرده باشد، نداريم ؛ و معلوماست چنين چيزى اوضح ضروريات است و ابده بديهيات است و چيزهايى كه لازمه آن باشدنيز بايد از اوضح ضروريات باشد. پس اگر توحيد يا ساير معارف از احكام فطرتيا لوازم آن باشد، بايد از اجلاى بديهيات و اظهر ضروريات باشد. ((ولكن اكثرالناس لايعلمون )).(223)
در اينجا به برخى از مهمترين فطريات انسان اشاره مى كنيم تا با شناخت بهتر آنهابتوان زمينه و راه تربيت را دريافت .
حقيقت جويى
در انسان گرايشى فطرى به حقيقت جويى و كشف واقعيتها آن سان كه هستند و دركحقايق اشيا وجود دارد. يعنى انسان مى خواهد جهان را و هستى اشيا را آن چنان كه هستنددريابد. در دعايى از حضرت ختمى مرتبت آمده است :
(( (رب ) ارنا الاشياء كما هى .))(224)
پروردگارا موجودات را آن چنان كه هستند به ما بنمايان .
انسان به ذات خود در پى آن است كه حقايق جهان را درك كند و به راز هستى دستيابد.(225) رفتن انسان در پى حكمت و فلسفه ، تلاشى است در جهت پاسخگويى بهحقيقت جويى .(226)
بر اساس همين ميل و گرايش است كه نفس دانايى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذتبخش است . انسان به فطرت خود از جهل بيزار است و دوستدار دانايى و بينايى است.(227)
البته با وجود آنكه حقيقت جويى امرى فطرى است اما در تمام انسانها به يك ميزان نيست ودر نتيجه تاءثير برخى عوامل درونى مانند نفس پرستى و خود خواهى و صفات منفىموروثى و اكتسابى از يك طرف ، و برخى عوامل بيرونى مانند القادات منفى گوناگوناز طرف محيط و اجتماع از سوى ديگر، شدت و اصالت خود را از دست مى دهد و در بعضىانسانها به حداقل مى رسد.(228)
خير اخلاقى
در انسان گرايشى ذاتى به امورى وجود دارد كه انسان آنها را نه به منظور طلب سود ويا دفع زيان بلكه صرفا تحت تاءثير يك سلسله عواطف كه عواطف اخلاقى يا انسانىناميده مى شود انجام مى دهد. اينها از مقوله فضيلت است . مانند گرايش انسان به راستىاز آن جهت كه راستى است ؛ و در مقابل تنفر انسان نسبت به دروعليهاالسلام گرايش انسانبه صداقت ، پاكى ، تقوا. به طور كلى اين گرايشها فضيلتند و بر دو نوع تقسيم مىشوند: فردى و اجتماعى . گرايشات فردى مانند گرايش به نظم و انضباط، تسلط برنفس يعنى آنچه كه مالكيت نفس مى ناميم ، شجاعت به معناى قوت قلب نه زور بازو؛ وگرايشات اجتماعى مانند گرايش به تعاون ، به ديگران كمك كردن ، با يكديگر كاراجتماعى كردن ، گرايش به احسان و نيكوكارى ، فداكارى يعنى فدا كردن خود حتى در حدجان ، ايثار كردن يعنى اينكه انسان در حالى كهكمال احتياج را به چيزى دارد، ولى ديگران را بر خود ترجيح مى دهد،(229)سپاسگزارى و قدردانى و پاداش ‍ نيكى را به نيكى دادن .
((هل جزاء الاحسان الا الاحسان .))(230)
مگر پاداش احسان جز احسان است ؟
اينها امورى است كه از فطرت انسان برمى خيزد و آدمى آنها را بهدليل ارزش اخلاقى اش انجام مى دهد؛ و از اين رو خيراخلاقى ناميده شده است .
زيبايى دوستى
انسان به ذات خود گرايش به جمال و زيبايى دارد.ميل به زيبايى و مطلق زيبايى براى انسان موضوعيت دارد و آدمى به سبب فطرتش ‍ كهعشق به كمال مطلق و جمال صرف است ، زيبايى دوست است . خداى سبحان زيبايى محض وجمال مطلق است و هر زيبايى از اوست و انسان فريفته اوست . به بيان پيامبر اكرم (ص ):
((ان الله جميل يحب الجمال .))(231)
همانا خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد.
انسان زيبايى دوست و زيبايى آفرين است ؛ و هيچ كس از اينميل و گرايش خالى نيست . انسان زيباييهاى طبيعت را كه مظهرجميل مطلق است دوست دارد و آن را تحسين مى كند و از ديدن آن لذت مى برد. انسان تلاشمى كند در همه چيز تا جايى كه ممكن است وضع زيباترى براى خودش به وجود بياورد؛و از اين رو جمال و زيبايى را در همه شئون زندگى دخالت مى دهد. انسان دوست داردقيافه اش زيبا باشد، نامش زيبا باشد، جامه اش زيبا باشد، خطش زيبا باشد،محل سكونتش زيبا باشد و... خلاصه مى خواهد هاله اى از زيبايى تمام زندگى و شئونحياتش را فراگيرد.(232)
خلاقيت و ابداع
در انسان گرايشى شگفت وجود دارد كه مى خواهد آفريننده باشد، چيزى كه نبوده استبيافريند و خلق كند. اين تمايل در هر انسانى هست كه مى خواهد چيزى نو، اثرى جديدبيافريند و ابداع كند. عالم علمش را، نظريه پرداز نظريه اش را، شاعر شعرش را،معمار بنايش را، صنعتگر صناعتش را، كشاورز كشتش را و... هر فاعلى فعلش را دوست داردو به آن عشق مى ورزد.(233) اين خصلت سازندگى و علاقه به مصنوعات و آفريدههاى خود از گرايش فطرى انسان به خلق و ابداع برمى خيزد كه موهبتى الهى است .
البته در برخى موارد دو يا سه مقوله با يكديگر تواءم مى شوند. مثلا كسى كه شعرىمى سرايد، در آن واحد دو كار كرده است ، يكى اينكه چيزى آفريده و گرايش خلاقيت وابداع خود را ارضا كرده است و دوم اينكه پديده اى زيبا به وجود آورده و گرايش زيبايىدوستى خويش را ارضا نموده است ؛ و ممكن است گرايش حقيقت جويى نيز بدان اضافهشود، يا امرى از خير اخلاقى در آن جلوه كند.(234)
عشق و پرستش
از جمله پايدارترين و قديمى ترين تجليات روح انسان و يكى ازاصيل ترين ابعاد وجود آدمى گرايش به عشق و پرستش است . انسان موجودى پرستندهاست و مطالعه تاريخ زندگى و سير تحول جوامع نشان مى دهد كه هر جا بشرى وجودداشته است ، عشق و پرستش ‍ هم ظهور يافته است . هر چند كه صورت پرستش و معبودتفاوت كرده است ، اما اصل پرستش پيوسته ثابت و پايدار مانده است . هرگاه انسان ازمعبود حقيقى و معشوق على الاطلاق غافل شده است عشق خود را متوجه موجودات مجازى كرده ودر پرستش راه انحراف پوييده است .
انسان پيوسته در پى اين بوده است كه موجودىقابل ستايش و تقديس بيابد و او را عاشقانه و در حد مافوق طبيعى ستايش كند. حتىستايشهاى مبالغه آميز درباره قهرمان و اسطوره ، مرام و مسلك ، حزب و ملت ، آب و خاكو... از اينجا برمى خيزد.(235) تقديس ‍ موجودات فانى برخاسته از گرايش انسانبه پرستش ذات جميلى است كه نقصان در او نيست و برتر از هر وهم و گمان است .
((قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا احد.))(236)
بگو: اوست خداى يگانه ، خداى صمد، (كسى را) نزاده ، و زاده نشده است ، و هيچ كس جز اورا همتا و همانند نيست .
تلاش تربيتى پيام آوران الهى بر اين بوده است كه آدميان را به خود آورند و پرده هاىغفلت از حقيقت فطرتشان را كنار بزنند و آنان را به سوى معشوق و معبود حقيقى سوقدهند.
با وجود اين ، انسانها از فطريات خود غافل مى شوند و نگارگرى فطرت را كهبهترين نگارگرى براى هدايت و تربيت و اتصاف به صفات الهى است ، در زيرنگارگريهاى ديگر مى پوشانند و آن كه بايد بشوند نمى شوند.
((صبغة الله و من احسن من الله صبغة .))(237)
اين است نگارگرى الهى ؛ و كيست خوش نگارتر از خدا؟
عواملى چند دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند كه اين نگارگرى شكوفا شود ياپوشيده ماند. از اين عوامل به عوامل مؤ ثر در تربيت تعبير مى شود.
عوامل مؤ ثر در تربيت
عوامل مؤ ثر در تربيت ، عواملى اند كه در شكل گيرى شخصيت و حالت انسان و ساختارتربيتى او تاءثيرات مستقيم و غيرمستقيم دارند. براى يافتن راهها و روشهاى تربيتى ودريافت درست آنچه شاكله انسان را سامان مى دهد بايدعوامل مؤ ثر در تربيت و ميزان تاءثيرگذارى آنها را بررسى كرد و جستجو كرد كه آيادر ميان عوامل مؤ ثر در تربيت مى توان عاملى را به عنوانعامل مسلط يافت يا خير و اينكه كدامين عامل اصالت دارد، زيرا آنچه انسان انجام مى دهد براساس شاكله تربيتى اش انجام مى دهد.
((قل كل يعمل على شاكلته .))(238)
بگو: هر كس بر حسب شاكله (ساختار) خود عمل مى كند.
((شاكله )) از ماده ((شكل )) به معناى بستن پاى چارپا است و((شكال )) پاى بند ستور و حيوان است يعنى طنابى كه با آن پاى حيوان را مى بندند.((شاكله )) از اين اصل به معناى ساختن تربيتى و خوى و اخلاق آمده است ،(239) واگر ساختار تربيتى و خلق و خوى را ((شاكله )) خوانده اند بدين مناسبت است كه آدمىرا محدود و مقيد به رفتار و خلق و خويى خاص مى كند يعنى او را وادار مى كند تا بهمقتضاى آن ساختار تربيتى رفتار كند.
آيه مورد بحث عمل و رفتار انسان را نتيجه شاكله او معرفى مى كند. ميان ملكات واحوال نفسانى و اعمال و رفتار آدمى رابطه اى خاص ‍ وجود دارد. هيچ وقتاعمال و رفتار انسان شجاع و پردل با اعمال و رفتار انسان ترسو وبزدل يكسان نيست . رفتارى كه انسان شجاع هنگام رويارويى با صحنه اىهول انگيز از خود بروز مى دهد غير رفتارى است كه انسان ترسو از خود نشان مى دهد؛ وهمچنين اعمال انسان بخشنده و با گذشت غير ازاعمال انسان تنگ چشم و پست است ؛ آنجا كه جاى بخشش و گذشت است هر كدام از اينها بهگونه اى وظيفه خود را تشخيص مى دهد و دست بهعمل مى زند؛ و همچنين است ساير ملكات و احوال نفسانى و جلوه هاى رفتارى آنها. و نيز ميانصفات نفسانى و نوع تركيب بنيه انسان رابطه اى خاص وجود دارد. پاره اى از مزاجهابه گونه اى است كه افراد خيلى زود عصبانى مى شوند و به خشم مى آيند، و بالطبعبه انتقام گرفتن علاقه مندند؛ و پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه شهوت شكم ياشهوت جنسى در افراد خيلى زود فوران مى كند و آنان را بى طاقت مى سازد. و به همينمنوال ساير ملكات كه در نتيجه اختلاف مزاجها انعقادش در برخى افراد خيلى سريع استو در برخى ديگر خيلى كند.
با همه اينها دعوت و خواهش و تقاضاى هيچ يك از اين مزاجها كه سبب ملكات يااعمال و رفتارى مناسب خويش است ، از حد اقتضا فراتر نمى رود، به اين معنا كه ساختارتربيتى و خلق و خوى افراد هيچ وقت آنان را مجبور به انجام دادن كارهاى مناسب با خودنمى كند و تاءثيرش در آن حد نيست كه ترك آن كارها رامحال سازد و در نتيجه عمل و رفتار از اختيارى بودن بيرون شود و صورتى جبرىبيابد. مثلا شخص عصبانى در عين اينكه خشمگين و دچار فوران و شخص شكمباره نسبت بهانجام دادن و ترك كردن عمل و رفتار مناسب با خلق و خودى و ساختار تربيتى اش اختياردارد، و نيز چنان نيست كه شخص شهوتران در آنچه به اقتضاى دعوت و خواهش وتقاضاى شهوتش انجام مى دهد، مجبور باشد، هر چند كه تركعمل مناسب با خلق و خوى و ساختار تربيتى و انجام دادن خلاف آن دشوار و در پاره اىموارد در نهايت دشوارى است .
اگر كلام خداى متعال كاملا مورد دقت قرار گيرد اين مطالب تاءييد مى شود. آرى خداىسبحان مى فرمايد:
((و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا.))(240)
و زمين پاك (و آماده ) گياهش به اذن پروردگارش برمى آيد، و آن (زمينى ) كه ناپاك (ونامناسب ) است (گياهش ) جز اندك و بى فايده برنمى آيد.
و نيز به پيامبر گرامى اش مى فرمايد كه بگويد:
((و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ .))(241)
و اين قرآن به من وحى شده است تا به وسيله آن ، شما و هر كس را (كه اين پيام به او)برسد، هشدار دهم .
اگر آيه نخست را كه بيانگر زمينه و ساختار تربيتى است با آيه دوم كه دلالت برعموميت دعوتهاى دينى دارد، با هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا روشن مى شود كه بنيهانسانى و صفات درونى انسان در اعمال و رفتارش تاءثير دارد، اما اين تاءثير فقط بهنحو اقتضاست نه به نحو عليت تامه ؛ و چگونه چنين نباشد و صفات درونى و ساختارتربيتى علت تامه اعمال و رفتار باشد، حال آنكه خداىمتعال دين را امرى فطرى دانسته است كه آفرينشتبديل ناپذير انسان از آن خبر مى دهد، همچنان كه فرمود:
((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .))(242)
پس روى خود را به سوى دين يكتاپرستى فرادار، در حالى كه از همه كيشها روىبرتافته و حقگراى باشى ، به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است .آفرينش خداى را دگرگونى نيست . اين است دين راست و استوار.
و نيز فرموده است :
((ثم السبيل يسره .))(243)
سپس راه را بر او آسان گردانيد.
پس خداى متعال از يك سو دين را به عنوان امرى فطرى معرفى كرده و از سوى ديگر راهدين را براى همه هموار كرده است . بدين ترتيب معنا ندارد كه فطرت آدمى او را به سوىدين حق و سنت معتدل دعوت كند و خلقت او وى را به سوى شر و فساد و انحراف بخواند،آن هم به نحو عليت تامه كه قابل تخلف نباشد. و اينكه برخى گفته اند سعادت وشقاوت دو امر ذاتى است كه هرگز از ذات تخلف نمى پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهارو فرد بودن عدد سه است ، و يا اينكه گفته اند سعادت و شقاوت مقتضاى قضايى حتمى وازلى است و دعوت براى اتمام حجت است ، نه براى امكان تغيير و اميد دگرگونى ازحالى به حالى ، سخنى بى اساس و باطل است ؛ و استنادش به آيه زير نيز نادرستاست كه خداوند فرموده است :
((ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة .))(244)
تا كسى كه بايد هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه بايد زنده شود،با دليلى واضح زنده بماند.
پاسخ اين ادعا همان اتمام حجت است كه خود بدان اعتراف كرده اند، زيرا همين آيه شريفهمى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى ضرورى و غيرقابل تغيير نيست . آرى اگر سعادت و شقاوت از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندنلازمه ذات به ذات حاجت به حجيت نبود، چون ذاتيات حجت بردار نيستند؛ و همچنين اگرسعادت و شقاوت به قضايى حتمى و ازلى لازمه ذوات شده باشند نه اينكه خود لازمهذوات باشند، باز هم اتمام حجت لغو بود، بلكه حجت به نفع مردم و در برابر خداىمتعال مى بود، زيرا او بود كه شقى را شقى آفريد و يا شقاوت را برايش نوشت . پسهمينكه مى بينيم خداى متعال در برابر خلق حجت اقامه مى كند، مشخص مى شود كه نهسعادت و نه شقاوت ضرورى و لازمه ذات كسى نيست ، بلكه نتيجهاعمال نيك و بد و اعتقادات حق و باطل انسانهاست .
علاوه بر اين ، مشاهده مى كنيم كه انسان به حكم فطرتش (عشق بهكمال مطلق ) براى رسيدن به اهدافش به تعليم و تربيت و انذار و تبشير و وعد و وعيدو امر و نهى و امثال اينها دست مى زند، و اين خود روشن تريندليل است بر اينكه انسان به فطرتش خود را محكوم يكى از دو راه و يكى از دو سرنوشتسعادت و شقاوت نمى داند، بلكه همواره خود را مختار ميان آن دو مى يابد و احساس ‍ مىكند كه هر يك را بخواهد، مى تواند برگزيند و هر كدام را كه بخواهد سلوك كند، بر آنقادر است ؛ و براى هر يك پاداشى مناسب آن خواهد ديد، چنانكه خداىمتعال فرموده است :
((و ان ليس للانسان الا ما سعى ، و ان سعيه سوف يرى ، ثم يجزاه الجزاء الاوفى.))(245)
و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست ، و (نتيجه ) كوشش او به زودى ديده خواهدشد، سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند.
تا اينجا به يك نوع ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى ذوات او اشاره شد؛ در اين ميانارتباطى ديگر نيز وجود دارد كه عبارت است از ارتباط مياناعمال و ملكات آدمى و اوضاع و احوال و عوامل خارج از ذات انسانى ، عواملى كه ظرفزندگى انسان و جو حيات او را تشكيل مى دهند مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهاى تقليدىو مانند اينها. اين عوامل نيز انسان را به همسويى و موافقت با خود مى خواند و ازناسازگارى و مخالفت با خود بازمى دارد و چيزى نمى گذرد كه ساختارى جديد براىانسان فراهم مى آورد و انسان را در اعمال و رفتارش تحت تاءثير خود قرار مى دهد، بهگونه اى كه اعمال و رفتار انسان با اوضاع واحوال محيط و جو زندگى اجتماعى اش مطابق مى گردد.
اين رابطه نيز غالبا در حد اقتضاست و از آن فراتر نمى رود، وليكن گاهى چنان ريشهدار و پابرجا مى شود كه ديگر اميدى به از بين بردن آن نمى ماند، زيرا در اثر مرورزمان ملكاتى چه رذيله و چه فاضله در قلب راسخ مى شود، چنانكه خداىمتعال بدان اشاره كرده است :
((ان الذين كفروا سواء عليهم اءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون .
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة .))(246)

در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند، چه بيمشان دهى ، چه بيمشان ندهى برايشان يكساناست ؛ (آنها) نخواهند گرويد. خداوند بر دلهاى آنان ، و بر شنوايى ايشان مهر نهاده ؛ وبر ديدگانشان پرده اى است .
با وجود اين ، دعوت و انذار و تبشير چنين كسانى براى اقامه حجت صحيح است ، زيرااگر تاءثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده است ، به خاطر سوء اختيار خودشان است .
بدين ترتيب مجموعه اى عوامل در شكلگيرى ساختار تربيتى و خلق و خوى انسان دخيلند كه به طور كلى بهعوامل درونى و بيرونى تقسيم مى شوند و اينها شخصيت روحى و شاكله انسان را به وجودمى آورند.
آن كه داراى شاكله اى معتدل است ، راه يافتنش به سوى كلمه حق وعمل صالح و برخوردارى از دعوت حق آسانتر است و آن كه شاكله اى غيرمعتدل دارد، او هم مى تواند به سوى كلمه حق وعمل صالح و دين حق راه يابد اما براى او دشوارتر است .(247)
بنابراين انسان محكوم عوامل درونى و بيرونى نيست و اينعوامل نقش علت تامه را بازى نمى كنند، بلكه اينعوامل به نحو اقتضا در تربيت انسان مؤ ثرند و آن چيزى كه در تربيت آدمىاصيل و غير قابل تغيير است و همه چيز آدمى به نحوى به او باز مى گردد، فطرت آدمىاست و در تربيت اصالت با فطرت است ؛ و از همين روست كه پيام آوران الهى بافطرتها و به زبان فطرت سخن مى گفتند.
((و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم .))(248)
و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم ، تا (حقايق را) براى آنان بيان كند.
با توجه به اصالت فطرت است كه راه تربيت گشوده مى شود و هر انسانى اين امكانبرايش هست كه متوجه كمال مطلق شود و پرده هاى ظلمتى را كه به دست خويش و تحتتاءثير عوامل بيرونى بر فطرت خويش كشيده است ، پس زند و به حق روى كند و هدايتيابد و تربيت الهى شود؛ حتى اگر ((فرعون )) باشد، چنانكه خداىمتعال هنگام فرستادن موسى (ع ) به سوى ((فرعون )) اين حقيقت تربيتى را يادآور شد.
((اذهب الى فرعون انه طغى ، فقل هل لك الى ان تزكى ، و اهديك الى ربك فتخشى.))(249)
به سوى فرعون روانه شو كه او سركشى كرده است . پس بگو: آيا سر آن دارى كهبه پاكيزگى گرايى ، و تو را به سوى پروردگارت راه نمايم تا پروا بدارى ؟
((فرعون )) بر فطرت و حدود خود و حقوق ديگران طغيان كرد و خداىمتعال موسى (ع ) را به سوى او روانه كرد تا او را به تزكيه و اصلاح نفس خود متوجهكند و از آلودگى و پستى خود را برهاند. موسى (ع ) ماءمور شد با بيانى استفهامى كهبه صورت پيشنهاد و درخواست است نه آمريت ، او را به حق بخواند:((فقل هل لك الى ان تزكى ))؟
اين آيه بيان روشن دعوت موسى (ع ) و چگونگى مواجهه با فرعون طاغى است كه ازخلال تعبيرات آن ، مهربانى و ادب و نزاكت در بيان ، و توجه بهاصول تربيت نمايان است ، چه فرعون و همه طاغيان داراى سرشت همه انسانها مى باشندكه عوامل نفسانى و خارجى و قدرت ظاهرى آنها را منحرف مى كند و به طغيان وامى دارد، وچون رسالت الهى توجهش به اصلاح نفوس و تربيت است و پيامبران طبيبان نفوسند،نخست با مهربانى و آرامى و دقت در نفسيات ، به علاج بيماريهاى درونى بخصوصبيمارى طغيان مى پردازند، و اگر اين گونه علاج مؤ ثر نشد به هر وسيله شده مادهفساد و افساد را قطع مى كنند.
بر اين اساس كه موسى (ع ) فرعون را به حق دعوت كرد و ماءمور شد كه بدو چنينگويد: ((و اهديك الى ربك فتخشى ))؟ آيا آماده اى و به سود خود مى بينى كه تو رابه سوى پروردگارت هدايت كنم تا از غرور و طغيان فرود آيى و در برابر ربوبيت وحق و حقوق خاضع گردى ، و از طغيان و تجاوز پروا كنى ؟
ترتيب بيان ، مشعر بر اين است كه هدايت و شناسايى قدرت و عظمت ربوبيت و تربيت واستعداد و خضوع و پرواپيشگى ، بعد از تزكيه نفس از آلودگيها و غرورحاصل مى شود. تزكيه ، هدايت و معرفت ، خضوع و خشيت ، منطق حقيقى تربيت است . ولىفرعون مغرور طاغى و مستبد، اين دعوت به خير و صلاح و رشد را درك نكرد.(250) درهر حال امكان هدايت و تربيت براى همگان هست وعوامل مؤ ثر در تربيت ساختار تربيتى و شخصيت روحى انسان را به نحو اقتضا سامانمى دهند. اين عوامل عبارتند از: وراثت ، محيط، سختيها و شدايد، كار،عوامل ماوراى طبيعت و اراده انسان كه به اختصار مرورى بر آنها مى كنيم .
وراثت
از جمله عوامل مهم و مؤ ثر در تربيت انسان به نحو اقتضا وراثت است ، بدين معنا كهخصوصيات آبا و اجداد به نسلهاى بعد منتقل مى شود، چنانكه در تعريف وراثت گفته اند:
((وراثت عبارت است از نيرويى طبيعى در موجود زنده كه به وسيله آن صفات ازاصل به نسل منتق مى شود، خواه اين صفات مخصوص ايننسل باشد، خواه مشترك ميان تمام افراد اين نوع يا بخشى از آنها باشد.))(251)
بنابراين وراثت عبارت است از انتقال صفات و خصوصيات جسمانى و روانى و حالات وويژگيهاى اخلاقى و رفتارى از پدر و مادر و يا خويشاوندان و اجداد به نسلهاى بعدى.(252)
اين ويژگيها و خصوصيات ، به نحو اقتضا در جهت مثبت يا منفى در افراد تاءثير مىگذارند، چنانكه خداى متعال از زبان حضرت نوح (ع ) فرموده است :
((و قال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا.))(253)
و نوح گفت : پروردگارا، هيچ كس از كافران را بر روى زمين مگذار، زيرا اگر تو آنانرا باقى گذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز پليدكار ناسپاس نزايند.
البته چنانكه اشاره شد وراثت عالمى مؤ ثر در تربيت است و نه عاملى مسلط در تربيت ،به گونه اى كه انسانى با وراثت نادرست مى تواند به درستى گرايد و انسانى باوراثتى درست به نادرستى ميل كند.
((يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى .))(254)
زنده را از مرده بيرون مى آورد، و مرده را از زنده بيرون مى آورد.
در روايات پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) درباره معنا و مصداق بيرون آوردن زنده ازمرده و مرده از زنده چنين آمده است :
((يخرج المؤ من من الكافر و يخرج الكافر من المؤ من .))(255)
مؤ من را از كافر بيرون مى آورد، و كافر را از مؤ من بيرون مى آورد.
در هر حال نقش وراثت در تربيت انسان نقشى مهم و كارساز است و در سخنان معصومين (ع )تاءكيدى بسيار بر اهميت آن شده است ، چنانكه از پيامبر اكرم (ص ) روايت شده است كهفرمود:
((انظر فى اى شى ء تضع ولدك فان العرق دساس .))(256)
دقت كن كه نطفه خود را در كجا مستقر مى كنى زيرا خصوصيات اجداد به فرزندانمنتقل مى شود.
در بيان اين امر از امير مؤ منان (ع ) چنين وارد شده است :
((حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق .))(257)
نيكويى اخلاق دليل پاكى و فضيلت ريشه خانوادگى است .
و نيز چنين وارد شده است :
((اذا كرم اصل الرجل كرم مغيبه و محضره .))(258)
وقتى اصل و ريشه انسان خوب و شريف باشد، نهان و آشكارش ‍ خوب و شريف است .
وراثت با همه اهميت و نفوذى كه دارد تحت تاءثيرعوامل ديگر قرار مى گيرد و آنچه زمينه اش وجود دارد رشد مى كند و دچار شدت و ضعف يادگرگونى و تغيير مى شود. در اين باره ازرسول خدا(ص ) روايت شده است كه فرمود:
((السعيد قد يشقى و الشقى قد يسعد.))(259)
گاهى خوشبخت بدبخت مى شود و گاهى بدبخت به راه خوشبختى مى رود.
يعنى گاهى انسانى كه از وراثتى نيكو و سعادتمندانه بهره مند است تحت تاءثيرعوامل ديگر راهى نادرست پيش مى گيرد و خود را بدبخت مى سازد و گاهى انسانى كه ازوراثتى نادرست و تباه كننده برخوردار است ، تحت تاءثيرعوامل ديگر راهى درست پيش مى گيرد و خود را خوشبخت مى سازد.
محيط
محيط تربيتى عبارت است از تمام عوامل عادى خارجى كه انسان را احاطه كرده و او را ازآغاز رشدش يعنى از زمانى كه به صورت نطفه در رحم منعقد مى شود تا زمان مرگشتحت تاءثير قرار مى دهد.
چنانچه در عوامل محيطى دقت كنيم ، آنها را بسيار و فراوان مى يابيم ، به طورى كه هرچه انسان رشد مى كند، دايره عوامل محيطى او نيز گسترش مى يابد.(260) درذيل به اجمال در مهمترين عوامل محيطى مرور مى كنيم .
محيط خانه و خانواده
خانه و خانواده نخستين محيطى است كه انسان را تحت تاءثير فضا و روابط و مناسباتخود قرار مى دهد. همه چيز اين محيط و بخصوصعوامل انسانى آن بسيار تاءثيرگذار است ؛ و تاءثيرپذيرى كودك و روابط عاطفى درونخانواده بر آن مى افزايد.
سالهاى نخست تربيت بسيار اهميت دارد زيرا در اين سالهاست كه ساختار جسمانى ، عاطفى، اخلاقى و عقلانى شكل مى گيرد. كودك در خانواده چشم به جهان مى گشايد و عادات واخلاق خود را از خانواده فرامى گيرد، و روابط انسانى و عاطفى را در آنجا مى آموزد. پدرو مادر به كفالت كودك قيام مى كنند و به تربيت او اهتمام مى ورزند و كودك به سببميل به تقليدش ، از پدر و مادر تقليد مى كند و بشدت تحت تاءثير امورى قرار مىگيرد كه او را احاطه كرده است .
رشد جسمانى كودك تحت تاءثير محيط خانوادگى ومسائل مختلف زندگى خانوادگى است . فقر و غنا، فراوانى امكانات مناسب يا فقدان آنها،از جمله هواى آزاد، آفتاب ، روشنايى و نور كافى ، پاكيزگى و نظافت ، استراحت كافى، غذاى سالم و بهداشتى ، امكانات مقاومت در برابر بيماريها ووسايل پيشگيرى ، و درمان بيماريها همگى در رشد جسمانى كودك مؤ ثر است .
كودك از تمام گرايشها و محركهاى درون خانواده تاءثير مى پذيرد و رفتار او به تبعرفتار خانواده شكل مى گيرد. كودك به مجرد اينكه زبان مادرى را در خانه فرا مىگيرد، از طريق گفتگو و پرسش افكار و آراى اعضاى خانواده را فرا مى گيرد و تحتتاءثير آنها واقع مى شود. والدين نه تنها ماءمن و پناه كودكند بلكه نخستين آموزگار وراهنما و الگوى اويند.
وقتى عادات افراد را در امور مختلف از قبيل خوردن ، آشاميدن ، راه رفتن ، خوابيدن ، لباسپوشيدن و رفتار با ديگران مورد دقت قرار مى دهيم ، پى مى بريم كه خانواده عاملىبسيار مهم در شكل گيرى شخصيت افراد و اين عادات و رفتار است ، زيرا كودك رفتار وعادات خود را از خانواده مى آموزد و از اعضاى خانواده تقليد مى كند. اگر ما در بسيارى ازاعمال و رفتار روزمره خود دقت نماييم و آنها را تجزيه وتحليل و ريشه يابى كنيم ، درمى يابيم كه بيشتر آنها از تربيت خانوادگى سرچشمهمى گيرد.(261)
كودك ، نخستين درس محبت و دوستى ، و بغض و دشمنى را در خانه فرامى گيرد. محيطىسالم و پر از آرامش و عاطفه و دوستى بهترين بستر براى رشد عواطف و كمالات انسانىكودك است ، در چنين محيطى ، كودك احساس آرامش و امنيت مى كند و خصلتهاى انسانى در اوشكوفا مى شود. خداى سبحان خانواده را كانون آرامش ‍ و دوستى معرفى مى كند، چنانكهمى فرمايد:
((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون .))(262)
و از نشانه هاى او اينكه از (نوع ) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرامگيريد، و ميانتان دوستى و رحمتى نهاد. آرى ، در اين (نعمت ) براى مردمى كه مى انديشندقطعا نشانه هايى است .
ريشه بسيارى از ناهنجاريها در روابط و مناسبات خانوادگى است و آنجا كه آرامش ودوستى و رحمت آسيب مى بيند، ناهنجاريها ظهور مى كند.
اعتقادات فرد در خانواده ريشه مى زند و در زمينه مناسبات خانوادگى رشد مى كند، تاجايى كه كودك دين خانواده را مى پذيرد و در نتيجه افكار و رفتارششكل مى گيرد، چنانكه پيامبر اكرم (ص ) فرموده است :
((كل مولود يولد على الفطرة ، فابواه يهودانه ، و ينصرانه ، و يمجسانه.))(263)
هر نوزادى بر فطرت الهى به دنيا مى آيد، پس پدر و مادر او را به دين يهود ونصرانى و زرتشتى گرايش مى دهند.
بدين ترتيب خانواده مهمترين محيط تربيتى به نحو اقتضا است و اساس شخصيت فرداز آنجا شكل مى گيرد.
محيط رفاقت و معاشرت
انسان به فطرت خود در سراسر زندگى خويشميل به رفاقت و دوستى دارد؛ و رفقا و دوستان نه تنها با هم انس مى گيرند و با مصاحبتو همنشينى ، موجبات شادمانى و نشاط يكديگر را فراهم مى آورند، بلكه هر رفيقى بهمقياس درجه رفاقت و دوستى در امور مادى و معنوى دوست خود نفوذ مى كند و هر يك دانستهيا ندانسته روى عقايد و اخلاق و رفتار و گفتار ديگرى تاءثير مى گذارد.(264) اينتاءثيرگذارى و تاءثيرپذيرى به نحو اقتضا تا آنجاست كه در كلام پيامبر اكرم(ص ) آمده است :
((المرء على دين خليله و قرينه .))(265)
انسان بر دين و آيين دوست و همنشين خود است .
تاءثير دوست و همنشين در جهت مثبت و منفى تاءثيرى شگفت است زيرا نفس انسانها در پىرفاقت و معاشرت بر يكديگر نفوذ مى كند و خوى و خصلت يكى به ديگرى سرايت مىكند، خواه موضوع سرايت درستى و نيكويى باشد و خواه سرايت پليدى و تبهكارى . ازاين روست كه رفاقت و معاشرت از جمله عوامل سعادت و شقاوت بشر شمرده شده است . درحديثى از رسول خدا(ص ) درباره اين حقيقت چنين آمده است :
((مثل الجليس الصالح مثل العطار، ان لم يحذك من عطره علقك من ريحه ، ومثل الجليس السوء مثل الكير، ان لم يحرقك نالك من شرره .))(266)
حكايت همنشين صالح مثل عطار است كه اگر از عطر خود تو را بهره مند نسازد، بوى خوشآن در تو آويزد، و حكايت همنشين بد مثل آهنگر است كه اگر شرار آتش آن تو را نسوزاند،بوى بد آن در تو آويزد.
همنشينى و رفاقت با صالحان ، انسان را بهكمال سوق مى دهد و همنشينى و رفاقت با تبهكاران ، انسان را به تباهى مى كشاند.

دل تو را در كوى اهلدل كشد
تن تو را در حبس آب و گل كشد(267)
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح (268) تو را طالح كند(269)
دوست خوب و صالح ميل به اصلاح و كمال را در آدمى تقويت مى كند و انسان را در سيربه سوى سعادت يارى مى دهد، امام صادق (ع ) از پدران گرامى اش روايت كرده است كهپيامبر اكرم (ص ) فرمود:
((اسعد الناس من خالط كرام الناس .))(270)
سعادتمندترين مردم كسى است كه با مردمى بزرگوار معاشرت و آميزش داشته باشد.
دوست بد و تبهكار ميل به فساد و تباهى را در آدمى تقويت مى كند و انسان را در مسيرسقوط و شقاوت يارى مى دهد. خداى متعال به نتايج چنين رفاقت و معاشرتى اشاره مى كندو مى فرمايد:
((و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت معالرسول سبيلا، يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا، لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجاءنى و كان الشيطان للانسان خذولا.))(271)
و روزى است كه ستمكار دستهاى خود را مى گزد (و) مى گويد: اى كاش با پيامبر راهىبرمى گرفتم . اى واى ، كاش فلانى را دوست (خود) نگرفته بودم . او (بود كه ) مرابه گمراهى كشانيد پس از آنكه ياد حق قرآن به من رسيده بود. و شيطان هموارهفروگذارنده انسان است .
با توجه به همين تاءثيرگذارى و تاءثيرپذيرى است كه پيشوايان حق ، پيروان خودرا با تاءكيد بسيار از رفاقتها و معاشرتهاى نادرست پرهيز داده اند. در نامه اى كه اميرمؤ منان على (ع ) به ((حارث همدانى ))(272) نوشته ، او را چنين يادآورى كرده است :
((و احذر صحابة من يفيلرايه و ينكر عمله ، فان الصاحب معتبر بصاحبه ... و اياك و مصاحبة الفساق فان الشربالشر ملحق .))(273)
از همنشينى با كسى كه راءيش سست و كردارش ناپسند بود بپرهيز، كه هر كس را از آنكه دوست اوست شناسند... و از همنشينى با فاسقان بپرهيز كه شر به شر پيوندد.
همچنين در سخنان منسوب به امير مؤ منان (ع ) آمده است :
((لا تصحب الشرير فان طبعك يسرق من طبعه شرا و انت لا تعلم .))(274)
با انسانهاى شرور همنشينى مكن زيرا طبع تو بديها را از آنان مى دزدد در حالى كه بدانآگاه نيستى .
بنابراين بايد دوستى و همنشينى امرى حساب شده باشد و با كسانى بايد رفاقت كردكه شايسته دوستى و رفاقتند و اين امر جز با شناخت درست و پى بردن به صحت وصلاحيت افراد امكان پذير نيست ؛ و اين همان چيزى است كه در سخنان پيشوايان حق باتعبير ((اختبار دوست )) آمده است . رفاقتى كه بر اساس شناخت وضع اخلاقى و راه ورسم فرد صورت مى گيرد، رفاقتى نيكو و استوار است . از امير مؤ منان على (ع ) چنيننقل شده است :
((من اتخذ اخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تاءكدت مودته .))(275)
هر كه پس از خوب آزمودن براى خويش دوست و برادرى گيرد، رفاقتش پايدار و دوستىاش استوار پايد.
بر اين اساس است كه امام مجتبى (ع ) به يكى از فرزندانش فرمود:
((يا بنى لا تواخ احدا حتى تعرف موارده و مصادره ، فاذا استنبطت الخبرة و رضيتالعشرة فآخه .))(276)
فرزندم ، با كسى دوستى و برادرى مكن تا بدانى كجاها مى رود و مى آيد، و چون خوباز احوال و اوضاعش آگاه شدى و معاشرتش ‍ را پسنديدى ، با او دوستى و برادرى كن .
اين همه تاءكيد براى آن است كه تاءثيرى پذيرى انسان در رفاقت و معاشرت بسيارزياد است و دوستيها و رفاقتهاى حساب نشده و بى معيار مى تواند نتايجى تلخ ومصائبى سنگين در پى داشته باشد، چنانكه امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((من اتخذ من غير اختبار الجاه الاضطرار الى مرافقة الاشرار.))(277)
هر كه ناسنجيده دوست و برادر گزيند، ناچار بايد به رفاقت اشرار و افراد فاسد تندهد.
بدين ترتيب رفاقت و معاشرت يكى از عوامل مهم تربيت به نحو اقتضاست كه لازم استمورد عنايت جدى قرار گيرد.
محيط مدرسه
مدرسه و به بيان كلى تر محيط تعليم و تربيت ، همچون خانواده از مهمترينعوامل مؤ ثر در تربيت است ، زيرا به سبب الگوطلبى و الگوپذيرى آدمى كه ريشهدر فطرتش دارد تاءثير عناصر گوناگون مدرسه و تعليم و تربيت بر انسان بسيارزياد است .
نقش معلم و مربى در شكل گيرى شخصيت انسان و ساختار روحى و رفتارى او نقشىكليدى است ، به گونه اى كه متعلم و متربى ممكن است در تمام حركات و سكنات خود تحتتاءثير قرار گيرد و همه چيز خود را از معلم و مربى نمونه بردارى كند.(278) پسبايد بدين امر توجهى تام داشت .
((فلينظر الانسان الى طعامه .))(279)
پس بايد انسان به خوراك خود بنگرد.
و كدام خوراك مهمتر و در خور توجه تر از خوراك روح و تعليم و تربيت است ؟ از اينروست كه در خبر ((زيد شحام )) آمده است كه از امام باقر(ع ) درباره اين آيه پرسشكردم كه معنى خوراك چيست ؟ فرمود:
((علمه الذى ياءخذه ، عمن ياءخذه .))(280)
علمى كه فرامى گيرد، بنگرد از چه كسى فرامى گيرد.
پيام آوران الهى برترين معلمان و مربيان بشر بهترين مدرسه تعليم و تربيت رابنيان گذاشتند. به بيان امام خمينى (ره ):
((عالم مدرسه است و معلمين اين مدرسه ، انبيا و اوليا هستند، و مربى اين معلمين ، خداىتبارك و تعالى است . خداى تبارك و تعالى انبيا را تربيت كرده است و آنها را براىتربيت و تعليم كافه ناس ‍ ارسال كرده (است ). انبياى بزرگ اولوالعزم بر تمام بشرمبعوثند و سمت معلمى و مربى نسبت به تمام بشر دارند، و معلم آنها و مربى آنها حقتعالى است و آنها هم بعد از اينكه به تعليمات الهى تعليم شدند و تربيت پيدا كردندماءمورند كه بشر را تربيت كنند و تعليم (دهند).))(281)
اين مدرسه از چنان اهميت تربيتى برخوردار است كه خداىمتعال با آن بر مؤ منان منت نهاده است ، كه هيچ چيز با آنقابل قياس ‍ نيست .
((لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا منقبل لفى ضلال مبين .))(282)
بيقين ، خدا بر مؤ منان منت نهاد (كه ) پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت ، تاآياتش را بر ايشان بخوانند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد، قطعاپيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
پيامبر اكرم (ص ) رسالت خود را رسالت تعليم و تربيت مى دانست و مى فرمود:
((بالتعليم ارسلت .))(283)
براى تعليم فرستاده شده ام و رسالت من تعليم است .
اين همه به خاطر تاءثير شگفتى است كه تعليم و تربيت بر انسان دارد. ((ابوالحسنندوى )) در اين باره مى نويسد:
((من امانتى مسئوليت آفرين تر و پرخطرتر و مؤ ثرتر در آينده يك امت و زندگى آن ازامر تعليم و تربيت نمى شناسم . لذا گاهى يك لغزش تربيتى امتى را بيكباره درآتشى سوزان سقوط مى دهد و گاهى در اثر بى دقتى به راهى مى رود كه جزاضمحلال ، از هم پاشيدگى ، بى بند و بارى در اخلاق ، اجتماع ، سياست ، تعليم ، بىدينى و الحاد راهى نخواهد داشت ، به همان گونه كه تربيت صحيح مى تواند بهتنهايى عقول و ارواح را در جهت صلاح و سداد هدايت كند، نسلى زنده و پويا به بار آوردو امت را به آينده اى درخشان بشارت دهد.))(284)
بنابراين محيط مدرسه از جمله مهمترين عوامل مؤ ثر در تربيت به نحو اقتضاست كه مىتواند استعدادهاى آدميان را در جهات مثبت و منفى سامان دهد و اشخاص عالم ،عاقل ، متفكر، مهذب ، موحد، عدالت جو، فداكار و يا خلاف اينها راتحويل جامعه دهد. به بيان امام خمينى (ره ):
((معلم است كه انسانها را يا مهذب بار مى آورد، متعهد بار مى آورد و ياانگل بار مى آورد و وابسته ؛ همه از مدرسه ها بلند مى شود، همه سعادتها و همه شقاوتهاانگيزه اش از مدرسه هاست و كليدش دست معلمين است .))(285)
محيط اجتماع
كليه افراد و مناسبات اجتماعى غير از خانواده و مدرسه محيط اجتماع ناميده مى شود. از اينمجموعه تمام روابط و پيوندهاى اقتصادى ، سياسى ، شغلى ، عاطفى ، روحى و فرهنگىبر انسان تاءثير تربيتى مى گذارد.(286) انسان در تعاملى دائم با محيط اجتماعاست و عناصر آن پيوسته در جهت سازندگى يا ويرانگرى شخصيت افراد به نحواقتضا عمل مى كند. روابطى سالم ، عاطفى ، مبتنى بر كرامت و عزت و بر پايه انصافو عدالت در شكل گيرى شخصيت انسانى افراد نقشى اساسى دارد، همان گونه كهروابطى ناسالم ، خشن ، مبتنى بر حقارت و لذت و بر پايه ستم و بى عدالتى درتخريب شخصيت انسانى افراد نقش دارد.
انسان در بستر اجتماع رشد مى كند و بشدت از آن تاءثير مى پذيرد، زيرا رابطه ميانفرد و اجتماع رابطه اى حقيقى است . افراد انسان با وجود كثرتى كه دارند انسانند وانسان هم يك نوع واحد است و همچنين افعال و اعمال انسانها با اينكه متعدد و متكثر است ولىآنها نيز از نظر نوع واحد است و به گونه اى ميان آنها الفت و جمع برقرار است ، درستمانند آبى كه در ظرفهاى متعدد ريخته شود كه اگرچه اين آبها به تعداد ظرفها متعددندامام داراى قسمى وحدت نوعى اند و اين آبها داراى خواص و آثار متكثرى اند كه باز ازنظر نوع واحدند و هرگاه تمام اين آبها در مكانى واحد گرد آيند آن خواص قوى تر و آنآثار بيشتر خواهد بود. همين امر درباره افراد و اجتماع صادق است . رابطه حقيقى اى كهميان فرد و اجتماع برقرار است سبب مى شود كه خواص و آثار فرد، در اجتماع نيز پديدآيد و به همان نسبت كه افراد از نظر خواص و آثار وجودى خويش در اجتماع تاءثير مىگذارند و آن را بهره مند مى سازند، اين آثار و خواص وجودى ، خود هويتىمستقل را تشكيل مى دهد و يك موجوديت اجتماعى پديد مى آيد كه اين موجوديت اجتماعى بهنحو اقتضا افراد را تحت تاءثير و تربيت خويش قرار مى دهد. قرآن كريم براى اجتماعوجود، اجل ، كتاب ، شعور، فهم ، عمل ، طاعت و معصيت اعتبار كرده است كه گوياى موجوديتاجتماعى و نقش آن در تربيت انسانهاست ، چنانكه در آيات زير آمده است :
((و لكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لايستاءخرون ساعة و لايستقدمون .))(287)
و براى هر امتى اجلى است ، پس چون اجلشان فرا رسد، نه (مى توانند) ساعتى آن را پساندازند و نه پيش .
((كل امة تدعى الى كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون .))(288)
هر امتى به سوى كارنامه خود فراخوانده مى شود (و بديشان مى گويند:) آنچه را مىكرديد امروز پاداش مى يابيد.
((زينا لكل امة عملهم .))(289)
براى هر امتى كردارشان را آراستيم .
((منهم امة مقتصدة .))(290)
از ميان آنها امتى ميانه رواند.
((امة قائمة يتلون آيات الله .))(291)
امتى درستكردارند كه آيات الهى را مى خوانند.
((و همت كل امة برسولهم لياءخذوه و جادلوابالباطل ليدحضوا به الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب .))(292)
و هر امتى آهنگ فرستاده خود را كردند تا او را بگيرند، و بهباطل جدال نمودند تا حقيقت را با آن پايمال كنند. پس آنان را فرو گرفتم ، پس (بنگر)كيفر من چگونه بود.
((و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لايظلمون.))(293)
و هر امتى را پيامبرى است . پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالت داورى شود وبر آنان ستم نرود.
رابطه حقيقى ميان فرد و اجتماع سبب به وجود آمدن قوا و خواصى اجتماعى مى شود كه درصورت تعارض و تزاحم قوا و خواص فرد با آن ، از هر جهت بر قوا و خواص فردغلبه مى كند، مشاهده و تجربه نيز اين حقيقت را تاءييد مى كند، چنانكه مى بينيم درانقلابها و شورشهاى اجتماعى هيچ گاه اراده يك فرد قدرت مقابله و معارضه با همت واراده اجتماع را ندارد و براى فردى كه جزئى از اجتماع است چاره اى جز همراهى و پيروىكامل از اجتماع نيست . بنابراين فرد بشدت تحت تاءثير اجتماع واقع مى شود تا جايىكه اجتماع قدرت هرگونه فكر و شعورى را به نحو اقتضا از افراد خود سلب مىكند. نقش فرهنگ حاكم و آداب پذيرفته شده و متعارف اجتماعى و رسوممعمول و مرسوم ملى نيز بر همين منوال است .
از اين روست كه تربيت افراد جز با اهتمام به تربيت اجتماع و ايجاد تحولات اجتماعى درجهت اهداف تربيتى ممكن و ميسر نيست و آنچه در تربيت فردى فارغ از حركتهاى اجتماعىصورت مى پذيرد، آن قدر اندك است كه در مقايسه با عملكرد اجتماع در خور توجه نيست .
به همين دليل است كه اسلام بشدت به تربيت اجتماعى اهتمام دارد و مهمترين دستورهاىدينى خود را از قبيل نماز، حج ، انفاق و بالاخره هرگونه تقواى دينى را بر اساس اجتماعبنيانگذارى كرده است .(294)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation