|
|
|
|
|
|
تكريم آدم يا توبيخ فرشتگان ؟ سجده براى آدم ، عبادت خدا و تكريم آدم بود، نه توبيخ فرشتگان ؛ زيراسوال آنان بيش از استفهام نبود و چنين سوالى سبب كيفر نيست ؛ از اين جهت نهاصل سوال استعلامى ، وهن است و نه سائل مستفهم موهون ، ليكن برخى از بزرگاناهل معرفى فرموده اند: دعوى اتجعل فيها من يفسد دامن طهارت فرشتگان را گرفت و چنين ادعايى بهمنزله سهو نماز گزار در نماز است كه با سجده سهو، نماز خود را جبران مى كند. ملائكهنيز براى ترميم دعوى خود مامور به سجده شده اند. پس اين سجده براى ترغيم و ترميمدعوى است ، نه ترغيم آنان . (569) چنان كه شايد استغفار ملائكه براى مومنان ، ترميمگفتاراتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماءباشد. تذكر 1 نعمت مسجود له شدن آدم پس از نعمت خلافت و خلعت تعليم اسماء و كسوت معلمملائكه شدن ، چهارمين نعمتى بود كه به آدم عطا شد. 2 كيفيت سجده فرشتگان براى آدم ، بازگو نشد. برخى آن را به قياس سجده نمازپنداشته و آن را به نهادن پيشانى بر زمين تلقى كردند و عده اى آن راتذلل و تخضع كامل دانستند. به هر تقدير، مسلم است كه سجده براى آدم از سنخ عبادت وپرستش وى نبوده است ؛ زيرا خود آدم ، عبد محض خداوند بود، بلكه مى توان گفت كه وىدر عبادت ناب و خالصانه خداى سبحان امام فرشتگان بود. 3 سجده اقسامى دارد كه جامع آنها در آيه اولم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفيواظلاله عن اليمين والشمائل سجدا الله و هم داخرون # ولله يسجد ما فى السموات و ما فىالارض من دابه و الملائكه و هم لا يستكبرون (570) آمده است ؛ زيرا سجود مجرد ومادى ، مدرك و غير مدارك و بالاخره سجود جماد و نبات و حيوان و انسان و فرشته ، در اينمضمون مطرح شده است . ترتيب تعليم اسماء، خلافت و سجده مقتضاى نسق و ترتيب آيات اين است كه سجده براى آدم پس از تخصيص خلافت براى آنحضرت و پس از تعليم اسماء واقع شده باشد، ليكن مقتضاى آيه فاذا سويته و نفختفيه من روحى فقعوا له ساجدين (571) اين است كه فرمان سجده ، پس از تسويه آدمو نفخ روح ، صادر شده باشد. در نتيجه وقوع سجده از ناحيه فرشتگان ، بلا فاصلهپس از حيات و نفخ روح ، تحقق يافته است ؛ (572) مگر اين كه گفته شود تعليماسماء توام با نفخ روح بوده است . در ضمن مباحث تفسيرى آيه قبل ، ذيل جمله و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون نيز ازاستاد علامه طباطبايى رحمة الله عليه گذشت كه اگر مكتوم در اين جمله همان استكبارابليس و تصميم او بر سجده نكردن براى آدم باشد و نيز جمله و اعلم ما تبدون ... عطف بر اعلم غيب ... باشد، نه بر الماقل ... نتيجه اين مى شود كه فرمان به سجده پيش از تعليم اسماء، تحقق يافتهباشد. از اين رو استاد علامه رحمة الله عليه در مقام جواب از اينسوال بر مى آيد كه پس چگونه آيه محل بحث ، بين دو آيه خلافت و تعليم اسماء قرارنگرفته و ترتيب واقعى قضايا رعايت نشده است ؟ (573) محصل كلام استاد علامه اين است كه عدم رعايت ترتيب قضايا به اين جهت است كه غرض ازاين آيات ، بيان كرامت انسان و كيفيت نزول او به دنيا و سعادت و شقاوتى است كه به آنمنتهى مى شود و تحقق چنين غرضى نه مبتنى بر رعايت ترتيب قضاياست و نه مبتنى بربيان جزئياتى چون زمان وقوع سجده . بر همين اساس ، قصه آدم در اين جا به صورتموجز بيان شده و از اطناب پرهيز شده است . اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مىداند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناببار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناىكامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازمبرهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابتو آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مىداند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دورمشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگارخويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد،بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيروناز خانه معرفت و از آن دور است . نيز، ممكن است براى تقدم سجده بر تعليم اسماء، اين گونهاستدلال شود: اگر دستور سجده پس از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخارى براىملائكه محسوب نمى شد؛ زيرا در آن هنگام مقام آدم بر همه آشكار شده بود، ليكن پاسخاين است كه ، تعظيم و سجده فرشتگان پس از روشن شدن عظمت آدم نيز، ممكن استافتخارى براى آنها به حساب آيد؛ زيرا در اين صورت معلوم مى شود كه آنان تابعاراده الهى بودند و هرگز حسادت نورزيدند و مانند ابليس در برابر فرمان الهىاستكبار به خرج ندادند و روشن كه غريزه حسادت ، پس از آشكار شدن برترى محسود،سر بر مى آورد. در هر حال ، براى رسيدن به جايگاه سجود ملائكه و نضد و نظم قرآنى آن كه آياقبل از تعليم اسماء بود يا بعد از آن ، رسيدگى و فحص بالغ آيات مرتبط به آن ،لازم است . آيات وارد در اين موضوع گونه گون است ؛ برخى از آنها ناظر بهاصل ماموريت فرشتگان براى سجود است و راجع به خلاف ، خلقت ، تعليم اسماء و معلمملائكه بودن ، مطلبى را ارائه نمى كند؛ مانندو اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدواالا ابليس ...(574) و بعضى از آنها ناظر بهاصل خلقت آدم و ماموريت فرشتگان براى سجود و ترتب سجده بر خلقت است كه ظاهر آنتقدم سجود بر تعليم اسماء است ؛ مانندو اذقال ربك للملائكه انى خالق بشرا من طين # فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا لهساجدين ... (575) . ظاهر اين گروه از آيات ترتب سجده بر تسويه و نفخ روح است و اين كه فاصله اى بيننفخ روح و ماموريت ملائكه براى سجده نبوده است ، و برخى از آنها ناظر به بسيارى ازمسائل مربوط به اصل خلافت و جعل خليفه در زمين و تعليم اسماء و عرضه آنها برملائكه و عجز فرشتگان از گزارش آنها و معلم شدن خليفه خدا براى فرشتگان درگزارش اسماء و امر ملائكه به سجده براى آدم و دستور سكونت در بهشت براى آدم وهمسرش و ساير مطلب وابسته به آن است . اين بخش از آيات گرچه با حرف تفريعمانند كلمه فاءهمراه نيست تا ترتيب رخدادهاى ياد شده را بفهماند، ليكن تدبر درمعالى قرآن و تامل در معارف ويژه آن ، فن خاصى است كه ساختار تفسير قرآن به قرآنرا معمارى مى كند. آنچه فخر رازى و آلوسى و... (576) در اين باره كرده اند تعيينسرنوشت همه آيات سجده ، به كمك آيه 29 سوره حجر و آيه 72 سوره ص است كه ظاهر آن تفرع سجود و ترتب آن بر نفخ روح است ، ولى تناسب حكم وموضوع و نظم سياقى آيات محل بحث ، نصاب لازم ظهور را داراست كه مفسر آيات ديگرشود و چون آيات سوره حجر و ص در صدد تشريح همه رخدادهاىمربوط به آدم نيست ، از اين رو اجمالى از جريان وقوع سجده بعد از نفخ روح را ارائهكرده است و هيچ منافاتى با تحقق بعضى از حوادث مهم كه زمينه تكريم آدم به عنوانسجده براى اوست ، ندارد؛ مثلا ظاهر آيه ؛وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليهفنادى فى الظلمات (577) اين است كه نداى يونس و استغاثه او، مترتب بر ذهابغضبناكانه و مظنه عدم تضييق است ، در حالى كه جريان مساهمه (578) و جريان التقامماهى (579) در وسط، قرار داشت . بنابر اين ، مقتضاى تفسير آيه به آيه اين است كهآيات سوره بقره ، سايه افكن آيات سوره هاى ديگر باشد. نتيجه آن كه ، سجدهفرشتگان پس از تعليم اسماء و معلم شدن آدم براى آنان بوده است . استثناى متصل يا منقطع ؟ استثنايى كه در اين آيه به وسيله الا صورت گرفته ، گرچه در ظاهر،متصل است ، زيرا ابليس به حسب ظاهر جزو فرشتگان بود و در بين آنان به سر مى برد(چنان كه در ذيل جمله ما كنتم تكتمون در ارتباط با علت انتساب كتمان شيطان بههمه فرشتگان ، گذشت و گفته شد كه ممكن است يكى از وجوهش اين باشد كه شيطان درآن زمان به حسب ظاهر از فرشتگان به حسب مى آمد (580) ليكن در باطن منقطع است ؛زيرا در جاى ديگر به جن بودن وى تصريح شده است :فسجدوا الا ابليس كان منالجن .(581) به بيان ديگر، استثناى ابليس ؛ همانند استثناى ظن از علم در آيه ما لهم به من علم الااتباع الظن (582) از سنخ منقطع است ، نهمتصل . البته اگر جريان تغليب ، اعمال شود، يعنى از باب غلبه ، عنوان ملك بر ابليساطلاق گردد استثنا متصل خواهد بود. ممكن است سوال شود، اگر ابليس از جن است پس چگونه در ميان فرشتگان راه يافت ، باآن كه فرشتگان ، معصومند و جن غير معصوم و موجود غير معصوم را، به حريم معصومانراهى نيست ؟ پاسخ اين است كه ، فرشتگان درجاتى دارند: عععو ما منا الا له مقام معلوم (583)،برخى از آنان در عالم تجرد تام و برخى در علممثال و گروه سومى در عالم ماده و مسيطر بر زمين زمينيان هستند. فرشتگانى كه در عالمماده و زمين هستند اگر چه چون فرشتگان دو عالم تجرد عقلى و مثالى ، معصيت نمى كنند،زيرا داراى روح مجرد و معصومند، ليكن راه براى ورود شيطان و معصيت در ميان آنان بازاست ؛ چنان كه معصومين (صلوات الله عليهم ) با آن كهاهل عصيان نيستند در دنياى زندگى مى كنند كه ظرف معصيت است و اختلاط غير معصوم باآنان ممكن است . بنابر اين ، ممكن است ابليس در جمع گروه خاصى از ملائكه واقع شدهباشد، نه در جنب مقربان و حاملان عرش الهى . تذكر: آنچه در عالم طبيعت به سر مى برد و از طرفى به لحاظ مقام هاى وجودى برتر،از تجرد عقلى يا مثالى برخوردار است منحصر در انسان و جن نيست ؛ زيرا دليلى برحصر مزبور اقامه نشده است . امتناع استكبارى ابليس كلمه استكبر و آمدن آن پس از ابى دلالت دارد كه امتناع ابليس از روىاستكبار بود، نه از روى اشفاق و ترسى كه در مساله امتناع آسمان ها، زمين و كوه ها ازپذيرش بار امانت مطرح است :انا عرضنا الامانه على السموات والارضوالجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها(584) البته اباى آسمان ها و زمين كه بهحسب ظاهر مكلف نيستند با اباى ابليس كه مى تواند مكلف باشد فرق دارد. آنچه باعثتنزل از مقامى رفيعى مى شود اباى استكبارى يعنى ادعاىاستقلال موجود ذليل در برابر خداى عزيز است ، نه اباى استكبارى يعنى ادعاىاستقلال موجود ذليل در برابر خداى عزيز است ، نه اباى اشفاقى و از روى ترس از عدمقدرت بر تحمل . خلاصه آن كه ، ابا گاهى از قبولو تلقى چيزى است و گاهى از انجامكار خاص و به هر تقدير، گاهى محمود است و زمانى مذموم . كفر مستتر ابليس كان در جمله كان من الكافرين نشان آن است كه در درون شيطان ، كفرمستترى بود كه بر اثر امتحان الهى آشكار گرديد و به فعليت رسيد. از اين رو درسوره اعراف مى فرمايد: لم يكن من الساجدين (585)؛ يعنى اساسا اواهل سجده نبود، نه اين كه كان به معناى صار است : نخست اين كه ، پيشاز اين جريان ، فرزند نوح هنوز غرق نشده بود تا از غرق نشده بود تا از غرق شدنشدر گذشته خبر داده شود و ديگر كلمه فاء در فكان است كه نشان ترتبغرق بر اباى استكبارى است و معنايش اين است كه قبلا اين صفت نبود و اكنون چنين شد. اما چنين قرينه اى در محل بحث نيست ، بلكه قرينه لفظيه منفصله اى بر خلاف آن موجوداست و آن جمله و ما كنتم تكتمون در ذيل آيهقبل است كه عده اى بر آنند كه مراد از كتمان ، تصميم مخالفت شيطان با فرمان سجدهاست . معلوم مى شود كه او از قبل ، كفر و استكبارى را در درون خود داشت كه آن را مخفى مىكرد و نيز قرينه اى لبى بر خلاف آن در كار است ؛ زيرا اگر ازقبل ، كفر درونى براى شيطان نبوده و از لحظه ابا و استكبار، جزو كافران شده ، اينسوال مطرح مى شود كه پس عامل اغواى شيطان چه بود؟ در حالى كه اگر اين موجود، ازدرون و از قبل ، خبيث باشد ديگر جايى براى آنسوال وجود ندارد. ممكن است درباره قرينه اول گفته شود صرف تصميم بر استكبار و مخالفت ، سبب كفرفعلى نمى شود، در حالى كه اگر كان به معناى خودش باشد آيه ظهور در كفرفعلى شيطان از قبل دارد. نسبت به قرينه دوم (قرينه لبيه ) نيز مى توان گفت صرفاين كه اگر كان به معناى صار باشد اينسوال مطرح مى شود كه پس عامل كفر او چه بود؟دليل نمى شود كه كان به معناى صار نباشد، مگر طرح اينسوال چه محذورى دارد؟ و اساسا با توجه به مختار بودن ابليس چه مانعى دارد كه ازعلت استكبار و كفر ابليس سوال شود و آيا معلل ساختن عدم سجده ابليس به خببث درونىو ذاتى او، لازمه اش جبر نيست ؟ به هر حال ، با توجه به اين كه شيطان از مومنان بود، بلكه مطابق آنچه در خطبهقاصعه آمده ، شش هزار سال خدا را عبادت كرد (586) اين خود، قرينه اى استكه از ظاهر آيه رفع يد شود و در اين صورت يكى از دو وجه اختيار گردد: يكى اين كه ،كان به معناى صار باشد و ديگر اين كه چنان كه جمهور مفسران عامهقائل شده اند، كلمه فى علم الله در تقدير گرفته شود؛ يعنى فكان فىعلم الله من الكافرين (587) ، با توجه به حديث نبوى : وانماالاعمال بالخواتيم (588)؛ يعنى ابليس در علم الله از كافران بود؛ چون خداونداز عاقبت كار او باخبر بود. پاسخ اين بيان اين است كه اولا، عزم فعلى بر مخالفت در ظرف دستور، كفر فعلى استبه لحاظ اعتقاد و كفر شانى است به لحاظ عمل . آنچه در نهان ابليس نهادينه شده بودكفر فعلى به لحاظ اعتقاد بود، نه كفر شانى و همين مقدار مصحح اطلاق كان بهمعناى اصلى آن است . البته چنين كفرى ، از اقسام كفر مستور است كه شرح آن خواهد آمد. ثانيا، اصلطرح سوال مزبور آن است كه اگر عصيان انسان بر اثر وسوسه ابليس است ، معصيتابليس بر اثر وسوسه كدام عامل بيرونى است . پاسخسوال ياد شده مى تواند اين باشد كه ، قياس جن به انسان نارواست ؛ يعنى اگر عصيانانسان مسبوق به وسوسه بيرونى ابليس است ، لازم نيست معصيت ابليس كه از جن است وبالاخره نوع ديگرى غير از انسان است ، مسبوق بهعامل بيرونى باشد. ثالثا، عامل درونى در حد اقتضاى غالب بودن ، مستلزم جبر نيست ؛يعنى ابليس مى تواند بدون تهييج خارجى ، تن به تباهى دهد و خوى تنمر و تمرددرونى او براى عصيان كافى است ، نه حتمى . بنابراين ، نه نيازى بهعامل بيرون است و نه مستلزم جبر. اصل استثناى ابليس بيش از ترك سجود اورا نمى فهماند؛ يعنى سر آن را بيان نمى كندكه آيا ترك سجود، روى عذر بود يا نه و كلمه ابى نيز گرچه فقط امتناعابليس را مى فهماند و معلوم مى شود كه ترك سجود او بر اثر سهو، نسيان وجهل به حكم يا به موضوع نبوده است ، و نمى فهماند كه اباى مزبور، معذورانه بود،(مانند: فابين آن يحملنا و اشفقن منها (589)، زيرا اباى اشفاقى معذورانه است )يا آن كه بر اساس عذر نبود، ليكن كلمه استكبرمى فهماند كه اباى ابليس بهاستناد استكبار او بود، نه بر محور عذر. استكبار، رذيلت نفسى و نقص خلقى است و ابليس ، گذشت ازمشكل نفسى ، داراى معضل قلبى و اعتقادى نيز بود و اين مطلب را جمله كان من الكافرين مى فهماند؛ يعنى ابليس قبلا كافر و منكر، و نفسا مستكبر بوده است ؛ نظير آنچه درآيه فالذين لايومنون بالاخره قلوبهم منكره و هم مستكبرون (590) استكبار باتسفيه حق و تحقير خلق همراه است . چننى رذيلتى كه دامنگير ابليس بود باعث شد كهسوال و رفتار و كردار او، هم با اباى آسمان ها و زمين فرق كند و هم باسوال فرشتگان تفاوت داشته باشد و هم با عصيان آدم (به معنايى كه خواهد آمد). گرچه كفرابليس مستور بود و با آزمون سجده مشهور شد، ولى هرگز فطرى او نبود؛يعنى او فطرتا بينش الحادى و گرايش كفر و زندقه نداشت ؛ زيرا هيچ موجود مكلفى كهدر قيامت مسوول عقايد، اخلاق ، فقه و حقوق است بدون بينش توحيدى آفريده نمى شود؛چون آيه اخذ ميثاق بر ربوبيت خداوند و عبوديت شخص ، در خصوص بنى آدم مطرح است ،ولى تعليل آن عام است و شامل غير انسان ، مانند جن و از جمله ابليس مى شود؛ زيرا اگرموجود مختار و مكلفى فطرتا از ربوبيت خداغافل و از عبوديت خويش در ساحت الهى نا آگاه باشد، ممكن است در معاد، احتجاج كند وبگويد: ما از اين (توحيد) غافل بوديم يا بگويد: نياكان من شرك ورزيدند و من بر اثرتربيت خانواده و محيط، تابع آنها شدم . (591) غرض آن كه ، لازم است هر موجود مختار مكلفى بر فطرت توحيد و ايمان ، آفريده شود،نه بر فطرت شرك و كفر و دست كم نسبت به هر دو خالى الذهن باشد و جريان علومتوحيدى ، همسان علوم حصولى باشد كه ذهن انسان در آغاز آفرينش نسبت به همه آنهاهمانند لوح نانوشته است :والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا . (592)از اين رو نمى توان گفت فطرت ابليس بر كفر بود و جمله و كن من الكافرين دليل بر سبق فطرى كفر اوست ، (593) بلكه مى توان گفت كه از تعبير ابى واستكبر چنين بر مى آيد كه كبر، فطرى و ذاتى او نبود و او خود را به سمت كبر فرامى خواند؛ زيرا حرف سين و تاء، چنين پيامى را به همراه دارد و اين خوىتفرعن ابليس ، سابقه ديرين دارد و كهنه شدن اين بيمارى مزمن را مى توان ازفعل ماضى كان استظهار كرد. نشانه رسوخ چنين بيمارى و نهادينه شدن آن در درون ابليس اين است كه به كانكافرا تعبير نشد، بلكه گفته شود: كان من الكافرين ، تا عضويت او درجمع همنوعان وى و كسب حمايت و حميت از اين هم گروهى ، از تعبير مزبور استظهار گردد؛مانند: اصدقت ام كنت من الكاذبين (594)، ام تكون من الذين لايهتدون (595) ضمنا رعايت فواصل آيات كه همگى با جمع سالم و به واو و نون يا ياء و نون ختم مى شود، از لطف ادبى بر خوردار است ، ليكننكته اساسى آن است كه ابليس هماره از عضويت در گروه كفر حمايت مى كرد، گرچه هنورغير از او كافرى پديد نيامده بود و از عضويت در گروه ايمان ، اطاعت وامتثال امر الهى ، فاصله مى گرفت و جمله : ابى ان يكون مع الساجدين (596)گواه آن است ؛ گواه آن است ؛ زيرا وى نه تنها از سجود ابا داشت ، بلكه از عضويت درگروه ساجدان تحاشى مى ورزيد. لطايف و اشارات 1 حقيقت يا تمثيل ؟ تشريع يا تكوين ؟ امر به سجده نمى تواند امرى حقيقى باشد؛ چون در اين صورت از دوحال خارج نيست : يا امر مولوى و تشريعى است ، نظير:اقيموا الصلوه و اتوا الزكوهواركعوا مع الراكعين (597)، يا امر تكوينى است ،همانند:فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (598) و هر دوقسم ، محذور دارد؛ محذور امر تكوينى اين است كهقابل عصيان نيست و پيوسته با اطاعت همراه است ؛ چون چيزى را كه خداى سبحان تكوينااراده كندا ايجادش حتمى است :انما امره اراد شيئايقول له كن فيكون (599)؛ زيرا كن لفظ و صورت نيست ، بلكه ايجاد استو به بيان امير مومنان على عليه السلام سخن خدا، صوت يا ندايى كه با گوش شنيدهسود نيست ، بلكه فعل و ايجاد است : ... لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانهفعل منه .(600) از آياتى نظير ... قالتا اتينا طائعين (601) نيز استفاده مى شود كه امرتكوينى خدا، نه تنها عصيان بردار نيست ، بلكه كراهت بردار نيز نيست . (602) محذور امر مولوى و تشريعى نيز اين است كه فرشتگاناهل تكليف نيستند و براى آنها وحى ، رسالت ، امر و نهى مولوى ، وعده و وعيد و بهشت وجهنم و بالاخره اطاعت در مقابل عصيان تصور نمى شود؛ زيرا اگر موجودى معصوم محضبود و گناه در او راه نداشت ، اطاعتش ضرورى است و اگر اطاعت ضرورى بود، كفر واستكبار و معصيت از او ممتنع است و تكليف ، وحى ، رسالت ، وعده و وعيد، ثواب و عقاب وتبشير و انذار و ساير عناوينى كه در اوامر و نواهى تشريعى و اعتبارى مطرح استمقتضى ندارد. از اين رو در قرآن كريم براى فرشتگان ، قوانين اعتبارى و تشريعى ازطريق ارسال پيامبران و انزال كتب ، ذكر نشده و آياتى مانندما خلقت الجن والانس الاليعبدون (603) نيز از فرشتگان نام نبرده است . ممكن است گفته شود شكى نيست كه اولا، اين گونه عناوين نسبت به جنقابل تصور است ؛ يعنى آنان نيز، همانند انسان از قوانين تشريعى و اعتبارى وانزال كتب و ارسال رسل برخوردارند. ثانيا، ابليس از جن است . ثالثا، ابليس به نحو تشريع ، مامور به سجده شده است . رابعا، فرشتگان و ابليس، مخاطب به يك خطاب و مامور به يك امر شدند. با توجه به اين چهار مقدمه مقدمه چگونهمى شود كه امر اسجدوا نسبت به ابليس ، تشريعى باشد ليكن نسبت بهفرشتگان نباشد؟ پاسخ اين است كه اولا، مخاطبان اصيل در فرمان سجده ، فرشتگانند و ابليس در ضمنآنان مندرج بود و چون مخاطبان اصيل و كثير و غالب ،مشمول حكم مولوى و تشريعى نيستند، پس اصل حكم ، از سنخ تشريعى نبوده است . ثانيا،صرف امكان امر تشريعى ، نسبت به ابليس موجبحمل امر مزبور بر تشريعى نيست . ثالثا، اثبات امر جدا گانه به ابليس نيازمنددليل است كه تا كنون احراز نشده ، گرچه برخى از آيه : اذ امرتك (604)چنين احتمالى را بعيد ندانسته اند. رابعا، تفكيك امر واحد وتحليل آن به تشريعى و تمثيلى خلاف ظاهر و نيازمند به برهان بر تفكيك است و تاكنون هيچ دليلى در اين جهت اقامه نشده است . حاصل اين كه ، حقيقى بودن امر به فرشتگان به هر دو قسم آن محذور دارد و چون محذورآن قابل رفع نيست و قسم سومى براى امر حقيقى تصور نمى شود، بايد از واقعى وحقيقى بودن امر به سجده ، صرف نظر و آن را برتمثيل حمل كرد؛ چون تشريع و تكوين گرچه با هم ناسازگار است ، ليكن نقيض يكديگرنيست تا ارتفاع آنها محال باشد. البته تمثيلى بودن امر به سجده به اين معنا نيست كه معاذ الله اصل دستور سجده واقع نشده و به عنوان داستانى تخيلى و نمادين بازگو شده و ساختهو پرداخته ذهن است و مطابق خارجى ندارد، بلكه نحوهتمثيل ، به اين معناست كه حقيقتى معقول و معرفتى غيبى به صورت محسوس و مشهودبازگو شده است ؛ نظير آنچه در سوره حشر دربارهنزول قرآن بر كوه و متلاشى شدن كوه آمده است :لو انزلنا هذا القران علىجبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله (605)، كه مسلما اين يكمثل است و منظور از آن اين است كه چنين وحى منزلى را كوه ها نمى توانندتحمل كنند وگرنه ، نه قرآنى بر كوه نازل شده و نه كوهى بر اثرنزول قرآن متلاشى شده است . از اين رو در ذيل همين آيه مى فرمايد: اين مثلى است كه مابيان مى كنيم تا مردم از اين راه به اهميت قرآن پى ببرند؛و تلكالامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون . در پايان سوره احزاب نيز مى فرمايد: ما امانت (به معناى معرفت ، ولايت ، قرآن ،دين ، تكليف ، معارف الهى يا اصل اداى امانت مطرح در حقوق ، به عنوان يكى از دستورهاىدينى ) بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم و آنها نتوانستندتحمل كنند...؛انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا(606) كهمسلما مقصود اين نيست كه واقعا امانت معهود را خداوند بر آنها عرضه كرده و آنهافروماندند، بلكه صرفا كنايه از اين است كه آن امانت به قدرى وزين است كه آسمان هااز حمل آن عاجزند و انسان از جهت سعه وجودى و تجرد روح و استعداد و توانمندى ويژهخود، از آسمان و زمين و كوه بالاتر است . تذكر: فرمان سجود غير از عرضه امانت است : از اين رو در جريان سجود، عده اىامتثال كردند (به هر معناى كه براى امتثال در اين گونه موارد در نظر گرفته شود) وبرخى ابا كردند و امتثال كننده ، ممدوح و امتناع كننده ، مذموم واقع شد. لذا تصور نشودكه ، جريان سجده از همه جهات شبيه عرض امانت است ؛ زيرا تشبيه ممكن است از يك جهتمقرب و از جهت يا جهاتى ديگر، مبعد باشد. به هر حال در قصه مورد بحث ، مراد آن است كه مقام انسانيت آن چنان بلند است كه نهفرشته به آن راه دارد و نه ديگر موجودات . (اعتلايى كه از آن روح مجرد انسان است ، نهاز پيكر و يا روح ماده پرست وى ) يعنى ، شامخترين مقام در جهان امكان ، مقام انسانيت وخليفه اللهى است كه فرشتگان در برابر آن خضوع مى كنند و شيطان هم ، راهزن اين مقاماست و مى كوشد تا انسان هاى عادى را از طى راه مستقيم ، باز دارد و خداوند براى اين كهاين حقيقت را به خوبى به انسان ها تفهيم كند آن را در قالبمثال ، يعنى حقيقتى را به صورت مثل ، در قالب امر ملائك و ابليس به سجده براى آدم ، واطاعت فرشتگان در برابر اين امر و تمرد ابليس در برابر آن ، ترسيم كرده است . البته صرف اين كه بر اثر برخى قراين يا بعضى از محذورات ، آيه اى را برتمثيل حمل كرديم يا صرف اين كه قرآن ، مثل وتمثيل را در آياتى نظيرولقد ضربنا للناس فى هذا القران منكل و مثل (607) تاييد كرده ، دليل نمى شود كه آيه ديگرى را كه ظهور در واقعى وخارجى بودن قصه اى دارد نيز حمل بر تمثيل كنيم ، بلكه چنين حملى نيازمند به شواهد وقراين ديگرى است كه آن را تاييد كند. از اين رو سخن سيد شرف الدين جبل عاملى كه بااستدلال با آيات دال بر وجود تمثيل در قرآن ، آياتى رانظيرفقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (608)حمل بر مثل و تمثيل مى كند (609) ناصواب است ؛ زيرا امر تكوينى در اى آيه و حقيقى وتكوينى بودن اطاعت آسمان و زمين محذورى ندارد؛ چون قرآن بر مسبح بودن و شعور وادراك داشتن همه موجودات صحه مى گذارد:و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهونتسبيحهم (610). تبصره 1 عصمتى كه تكليف مولوى با آن ممكن نيست همانا عصمت ضرورى است كه عصيانبا آن ممتنع است و اما عصمتى كه عصيان با آن امكان دارد ولى واقع نمى شود، نظير عصمتانسان هاى معصوم ، تكليف مولوى با آن جمع مى شود. 2 اگر عصمت فرشتگان از قسم اول باشد تكليف مولوى با آن جمع نمى شود ولىاگر از سنخ دوم باشد با تكليف مولوى جمع مى شود. 3 همه فرشتگان معصوم يكسان نيستند؛ زيرا فرشته اى كه مجرد تام وعقل محض است نه عصيان او ممكن است و نه تكليف اعتبارى او، ولى فرشته اى كه مجرد تامو عقل محض نيست بلكه در حد تجرد نفسى است گرچه معصوم است ولى هم عصيان او امكاندارد و هم تكليف مولوى او صحيح است . 4 حمل جريان امر به سجده بر تمثيل ، مبتنى بر آن است كه فرشتگان مامور، داراىعصمتى باشند كه عصيان با آن ممتنع است وگرنه جريان مزبور بر ظاهر خودحمل مى شود و امتناع ابليس در امتثال هم عصيان مصطلح خواهد بود. در اينحال نيازى به حمل بر تمثيل نيست . 2 ويژگى هاى سجده فرشتگان آيات ناظر به دستور سجده ، دو قسم است : قسماول فقط دستور به سجده را مى فهماند و قسم دوم گذشته از امر به سجود، كيفيت سجدهو سرعت و جهش آن را در بر دارد. اما قسم اول نظير آيهمحل بحث و آيات سوره هاى اعراف (611)، اسراء (612)، كهف (613) و طه (614) است كه در آنها فقط بهاصل سجده امر شده و اما قسم دوم مانند: فقعواله ساجدين كه در سوره هاىحجر(615) و ص (616) آمده است ؛ يعنى لازم است سجده به نحوخرير و ساقط شدن باشد؛ نظير آنچه درباره ابوين و برادران يوسف وارد شده است :وخروا اله سجدا (617) و مانند آنچه درباره مومنان الهى آمده است :اذا تتلىعليهم ايات الرحمن خروا سجدا و بكيا(618) و نظير آنچه درباره ساحران تائب وداراى حسن خاتمه آمده است : والقى السحره ساجدين (619) و چون فرشتگاندر امتثال فرمان الهى مبادرت ورزيدند و بى درنگ آن را به جا آوردند، زيرا قرآن كريمدر اين باره با كلمه فاء، ترتب فورىامتثال امر را بازگو كرد، معلوم مى شود ملائكه ، هم بدار و سرعت را حفظ كردند و همخرير و سقوط را ملحوظ داشتند؛ زيرا آنچه مورد امر آنان بود همان را بى درنگ انجامدادند؛ يعنى امر فقعواله ساجدين ، را سريعاامتثال كردند. تذكر: همان طور كه امت اسلامى نه تنها موظف به اعتصام بهحبل متين الهى است ، بلكه مامور است بدون تفرق و درحال اجتماع به آن ، اعتصام كند، فرشتگان نيز نه تنها همه آنها سجده كردند، بلكه باهم در حال جمع سجده كردند و اين دو مطلب را يعنى سجود همگان و سجود جمعى و عدمتفرق آنها را مى توان از دو كلمه كلهم و اجمعون استظهار كرد كه يكىناظر به عموم و ديگرى راجع به اجتماع و با هم بودن ملائكه است . 3 مسجود فرشتگان بعد از آن كه ثابت شد آدم عليه السلام مسجود له بود نه قبله و مسجود اليه ، در اين كهمسجودله فرشتگان چه چيز بوده ؟ دو احتمال وجود دارد: يكى اين كه ، مسجود له آنانشخص حقيقى آدم بوده ، ديگر اين كه مسجودله ، شخصيت حقوقى آدم ، يعنى مقام انسانيتبوده است . ظاهر بعضى از كلمات آيه محل بحث ، احتمال اول را تاييد مى كند و آن كلمه ادم است ، ليكن براى احتمال دوم (يعنى سجده براى مقام انسانيت ، آن هم در هر عصرى و بر هرفردى كه منطبق شود) شواهد فراوانى وجود دارد: الف : ذكر جريان سجده پس از قصه خلافت ؛ زيرا ظاهرش اين است كه همان كس كه مقامخلافت برايش جعل شد مسجودله ، فرشتگان است و در ضمن مباحث تفسيرى آيه 30 گذشتكه خلافت براى انسان كامل جعل شده ، نه براى شخص آدم . پس مسجودله ، انسانكامل است هر چند غير آدم باشد. ب : آيه ولقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملئكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس...(620)؛ چون مخاطب در اين آيه همه انسان ها هستند و به جاى اين كه بگويد: ما آدمرا آفريديم و او را به تصوير در آورديم و سپس به فرشتگان فرمان داديم تا براىاو سجده كنند، فرموده است : ما شما را آفريديم و سپس به شما صورت داديم و سپسسجده براى آدم را به فرشتگان ، فرمان داديم . ظاهر اين نوع تعبير اين است كه آدم به عنوان الگوى انسانيت ، مسجود له واقع شده است . ممكن است گفته شود، لازمه اين بيان اين است كه همه انسان ها (نه فقط انسان هاىكامل ) مسجود له فرشتگان قرار گرفته باشند؛ چون قطعا مخاطب در اين آيه همه انسان هاهستند و ضمير كم شامل همه آنها مى شود. پاسخ اين است كه ، اولا، برخى از آيات قرآن بر آيات راجع به معناى انسان ، حاكم استو از قبيل تضييق موضوع ، گروهى را كه فقط به لحاظ چهره و سرشمارى و شناسنامهظاهرى ، انسانند، از حقيقت انسانيت ، خارج مى كند؛ مانند آيه ان هم الا كالانعامبل هم اضل سبيلا(621) و آيه شياطين الانس (622) و آيه فهىكالحجاره او اشد قسوه (623) زيرا مفاد اين عده از آيات ، خروج گروه مزبور ازحقيقت انسانيت است . ثانيا، فرشتگان درجاتى دارند؛ چنان كه سجود و تطامن و تخضع واطاعت مراتبى دارد. همه انسان هاى مومن از اطاعت برخى فرشته ها سهمى دارند؛ نظير آنچهدرباره خفض جناح و نهادن بال ملك براى طلب علم صائب و نافع ،نقل شده است . (624) ج : مفاد آيه فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم ...(625) و مضمون آيهقال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض ولاغوينهم اجمعين ...(626)؛ زيرااظهارات شيطان پس از استكبار و استكناف در برابر امر سجده بيانگر حقد و كينه وىنسبت به همه انسان هاست و اين نشان مى دهد كه منشا اين كينه يعنى جريان سجده نيز،مربوط به شخص آدم نبوده است ، البته ممكن است گفته شود، اين آيه نيز مانند آيهقبل دليل بر اين است كه سجده براى همه انسان ها بوده ، نه فقط براى انسان هاىكامل . پاسخ همان است كه بازگو شد؛ يعنى هرانسان واقعى سهمى از خضوع برخى ازملائكه را دارد. 4 تعبد و وظيفه يا هوس و غريزه ؟ يكى از پيام هاى اين قصه ، اين است كه آنچه نزد خداى سبحان اهميت دارد، تعبد انسان و درخط وظيفه بودن است و اين كه ، آن گونه باشيم كه خدا مى خواهد، نه آن گونه كه خودمى خواهيم . از اين رو امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن كه خداوند، ابليس را به سجود فرمان داد وى گفت : به عزتت سوگند اگرمرا از سجده براى آدم عفو كنى چنان تو را عبادت كنم كه تا كنون كسى اين گونه تو راعبادت نكرده باشد:لا عبدنك عباده ما عبدك احد قط مثلها . خداوند فرمود: من دوست دارم كه آن گونه كه خود مى خواهم عبادت شوم (نه آن گونه كهتو مى خواهى ): انى احب ان اطاع منن حيث اريد(627). اگر كسى اين گونهنباشد معلوم مى شود كه او عبد خدا نيست ، بلكه بنده هواهاى نفسانى و در بند انانيت خوداست و به جاى آن كه در خط تعبد و وظيفه باشد در دام غريزه گرفتار آمده است . 5 سخن طبرسى و نقد آن طبرسى رحمة الله عليه آيه محل بحث را دليل برترى آدم بر همه فرشتگان مى داند؛زيرا با فرمان سجده ، معلوم مى شود كه آدم بر همه فرشتگان مقدم است ؛ چون تقديممفضول بر فاضل جايز نيست . سپس ، چون اين بيان مبتنى بر اين است كه سجود ملائكبراى آدم از باب تعظيم و تقديم باشد، مى گويد: اگر چنين نبود اولا، براى امتناعابليس از سجده و براى سخنان وى كه گفت :ارء يتك هذا الذى كرمت على (628) وانا خير منه (629) وجهى نيست . ثانيا، بر خددا واجب بود به ابليس بفهماندكه اين امر من از باب تعظيم و تقديم انسان نيست تا اسباب امتناع و مخالفت وى فراهمنشود و به معصيت نيفتد (630)؛ يعنى واجب بود از غراى بهجهل و ورود ابليس در معصيت جلوگيرى شود؛ زيرا در اين صورت معصيت وى بر اثر فهمنادرستى بود كه از فرمان سجده پيدا كرد. بخش پايانى اين بيان مخدوش است ؛ زيرا بندهكامل ، كسى است كه دستور خدا را اطاعت كند؛ خواه وجه آن را بفهمد يا نفهمد. 6 ابليس جن است يا فرشته ؟ مفسران درباره جن يا فرشته بودن شيطان بر دو نظرند. آنچه به عنوان راى اماميهشهرت يافته ، جن بودن اوست و شيخ مفيد و همفكران و (رضوان الله عليهم ) براى آن چنددليل آورده اند: الف : تصريح قرآن : كان من الجن ففسق عن امر ربه (631) شكى نيست كهكان در اين آيه به معناى صار نيست تا گفته شود: اين تنها دلالت داردكه شيطان پس از مخالفت با فرمان سجده ، در زمره جنيان در آمد؛ زيرا معصيت خدا ومخالفت دستور او، ماهيت شخصى عاصى و مخالف را از فرشته به جن تغيير نمى دهد؛زيرا بين فرشته و جن تفاوت ماهوى و نوعى وجود دارد و صرف وجود جامع انتزاعى بينآن دو نيز، مستلزم وحدت نوعى بين آنها نمى شود. ب : خداوند احكامى را براى نوع جن قرار داده كه هيچ يك از آنها براى نوع فرشتگانقرار داده نشده است ؛ نظير همسانى با انسان و هم رديف او واقع شدن در آياتى مانند:و ماخلقت الجن والانس الا ليعبدون (632) و فباى الاء ربكما تكذبان (633) ونظير برخوردارى از زاد ولد كه از آياتى مانند: افتتخذونه و ذريته اولياء(634) بر مى آيد و مانند تقسيم جن به دو طايفه مومن و كافر كه در سوره جن آمده است .اين گونه احكام و ويژگى ها براى فرشتگان وجود ندارد. از اين رو ممكن نيست جن را طايفه اى از طوايف يا صنفى فرشتگان شمرد. ج : آثارى كه ويژه فرشتگان است و در جن وجود ندارد؛ نظير خصوصيت عصمت كه ازآيه لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يومرون (635) به دست مى آيد؛ زيرا باتوجه به عصيان ابليس ، بر اساس شكل اول چنين نتيجه مى گيريم كه او از فرشتگاننيست : ابليس معصيت كرد و هيچ معصيت كارى فرشته نيست . پس ابليس فرشته نيست . هميننتيجه را بر اساس شكل ثانى مى توان استنناج كرد و گفت : ابليس معصيت كرد و هيچفرشته اى معصيت نمى كند. پس ابليس فرشته نيست . نيز، خصوصيت رسالت كه در آيه الحمد لله فاطر...جاعل الملائكه رسلا...(636) (با توجه به الف و لام الملائكه ) براى همهفرشتگان ذكر شده است و روشن است كه مقام رسالت را با عصيان ، سازگارى نيست . اين وجوه نافى فرشته بودن ابليس را شيخ طوسى (رضوان الله عليه ) نيزنقل مى كند، سپس به وجوهى كه در خور مقام بلند اين مفسر بزرگ نيست پاسخ مى دهد. اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مىداند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناببار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناىكامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازمبرهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابتو آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مىداند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دورمشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگارخويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد،بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيروناز خانه معرفت و از آن دور است . درباره وجه اول مى گويدن كان به معناى صار است و اين نشان مىدهد كه ابليس سابقا از ملائكه بوده است ) و بر فرض اين كه كان به معناىخودش باشد جن بودن ابليس منافاتى با ملك بودن وى ندارد؛ زيرا گفته شده جن طايفهاى از طوايف ملائك به حساب مى آيند كه چون خازنان جنت و بهشت بودند يا بر اثرپوشيدگى آنان از رويت چشم ، جن ناميده شدند (637) اين بيان با آنچه گذشت كه جنو ملك تفاوت ماهوى دارند مردود است . درباره وجه دوم مى گويد: اولا، ذريه داشتن ابليس با خبر واحد ثابت شده است (638)ثانيا، بر فرض صحت طريق ، اين خبر، مانع از اين نيست كه خداوند در خصوص يكى ازفرشتگان ، يعنى ابليس شهوت نكاح را براى تغليظ در تكليف ، قرار داده باشد ووجهى براى استبعاد نيست . (639) پاسخ نقد مزبور اين است كه ، آنچه بر ذريه داشتن ابليس دلالت مى كند خصوص روايتنيست ، بلكه در درجه اول ، آيه افتتخذونه و ذريته اولياء (640) است . اما برخوردارى يك فرشته از شهوت نكاح بدون آن كه فرشتگان ديگر حتى از مرتبه ضعيفآن برخوردار باشند با وحدت ماهوى آنها سازگار نيست ؛ يعنى خود ذريه داشتن ،دليل بر اين است كه ابليس ، داراى ماهيت جدا گانه اى است . درباره وجه سوم درباره عصمت فرشتگان مى گويد: آنچه بر عصمت فرشتگان دلالتدارد مربوط به خازنان آتش است و ارتباطى به نوعى فرشتگان ندارد؛ زيرا خداوند درابتداى جريان مى فرمايد: ... عليها ملائكه غلاظ شدادو آنگاه مى فرمايد: لايعصون الله ... (641) و درباره رسالت فرشتگان مى گويد: عموم آيهجاعل الملائكه رسلا با آيه الله يصطفى من الملائكه رسلا(642)تخصيص مى خورد؛ زيرا كلمه من اقتضاى تبعيض دارد (643)؛ يعنى برخىفرشتگان رسولند، نه همه آنان . قهرا قضيه رسالت ملائكه به نحو ايجاب جزئىخواهد بود، نه ايجاب ، و قياسى كه فاقد قضيه كلى باشد نتيجه نمى دهد. جواب بخش اول اين وجه آن است كه اگر بپذيريم كه آيه عليها ملائكه غلاظ...تنها دلالت بر عصمت خازنان جهنم مى كند ملائكه سرپرست بهشت محسوس و بالاتر ازآن ، حتما معصوم خواهند بود؛ زيرا درجه وجودى آنان برتر از خازنان دوزخ است . ازسوى ديگر آيه وقالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانهبل عباد مكرمون # لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (644) كلى است وشامل همه فرشتگان مى شود. ممكن است در رد اين كليت به داستان فطرس استناد شود، ليكن اين داستان نه سندمعتبر دارد و نه دلالتى قابل اعتماد؛ زيرا اين گونه خبرها بر فرض صحت ، درمسائل اعتقادى معتبر نيست و اگر هم فى نفسه حجت باشد بايد مانند ساير روايات غيرقطعى بر قرآن عرضه شود و در صورت مخالفت بااصول كلى قرآن ، كنار گذاشته شده و علم آن بهاهل آن واگذار شود. جواب بخش دوم يعنى آيه الله يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس اين است كهالف : تكرار كلمه من در و من الناس باعث به وجود آمدن ايناحتمال مى شود كه من اول نشويه و دومى تبعيضيه باشد و معناى آيه اين باشدكه خداوند، جنس ملائكه را به رسالت انتخاب مى كند، ولى از انسان ها بعضى را به اينمقام بر مى گزيند. ممكن است اشكال شود كه اولا، به چه دليل من اول نشويه و من دوم تبعضيه باشد؟ ثانيا، نشويه بودن من تنها دلالتمى كند كه خداوند از جنس فرشتگان ، فرستادگانى را بر مى گزيند و دلالتى نداردكه همه فرشتگان ، رسول هستند و اساسا لازمه اصطفا و گزينش چنين است . پاسخ اين است كه اولا، تكرار كلمه من نشانه تفاوت معانى آن است يا آن رامتحمل مى سازد وگرنه وجهى براى تكرار نبود. ثانيا، محور اصلى كلام ، نقد سخن شيخطوسى قدس سره است كه از آيه مزبور تبعيض ، استنباط كرد، نه اثبات ايجاب كلى .غرض آن كه ، محتمل است آيه مزبور دلالت بر تبعيض نداشته باشد، نه آن كه آيه يادشده دلالت بر كليت دارد. ثالثا، گزينش همه ملائكه از بين مخلوق ها، منافاتى با لازمهاصطفاء ندارد؛ زيرا همه فرشتگان ، جزئى از مخلوق ها و بعضى از آنها هستند. ب : رسالتى كه در آيه الله يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس مطرح استرسالت در وحى و ابلاغ وحى است و اختصاص آن به بعضى از فرشتگان ، منافاتى بامطلق رسالتى كه در آيه جاعل الملائكه رسلا مطرح است ندارد، تا آن راتخصيص بزند. توضيح اين كه ، مفاد آيه جاعل الملائكه رسلا اين است كه همهفرشتگان رسولند و از مطلق رسالت بر خوردارند؛ خواه ماننداسرافيل (سلام الله عليه ) و ماموران تحت امرش ، رسالت در رزق را بر عهده داشتهباشند يا مانند عزرائيل (سلام الله عليه ) و فرستاده هاى تحت امر او، داراى رسالتقبض ارواح باشند: توفته رسلنا (645) يا چون كرام الكاتبينمسوول ثبت عقايد، اخلاق و اعمال انسان ها باشند يا مانندجبرائيل (سلام الله عليه ) و فرشتگان تحت امرش وظيفه ابلاغ وحى را بر عهده داشتهباشند، كه خداى سبحان از اين گروه اخير يا عظمت خاصى ياد كرده ، مى فرمايد:بايدى سفره # كرام برره (646). در حالى كه آيه اول تنها مربوط به نوع اخير از رسالت است . پس بين اين دو تنافىنيست ، تا يكى ديگرى را تخصيص بزند. البته بايد ملتزم شد كه مطلق رسالت الهىهر چند در غير ابلاغ وحى نبوى باشد مستلزم عصمترسول است ، وگرنه نمى توان از آيه جاعل الملائكه رسلا عصمت عمومىفرشتگان را اثبات كرد. 7 عامل مخالفت شيطان اباى ابليس از سجده ، چنان كه گذشت ، اباى استكبارى بود، نه اباى اشفاقى كهمعلول عدم قدرت مامور بر انجام دادن مامور به است . از اين رو قرآن در آيهمحل بحث مى فرمايد: ابى و استكبر و كان من الكافرين . اما اين كه استكبار ابليس معلول چه بود؟ از برخى آيات بر مى آيد كه سبب استكبارابليس بينش مادى و قياس جاهلانه و تعصب و انانيتى بود كه به صورت امتناع از سجدهظهور يافته ، در قالب انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (647) نمايانشد و جمله كان من الكافرين نشان مى دهد كه اين انانيت و تفاخر، كفر رقيقى بودكه از دير زمان در درون شيطان نهفته بود و هنگام امتحان سر بر آورد؛ يعنى با آن كهشيطان به ظاهر در صف موحدان بود و شش هزارسال خدا را عبادت كرد، (648) در عين حال چنين نبود كه از ابتدا موحد نا و مخلص بوده وفقط پس از فرمان سجده براى آدم ، ناگهان استكبار ورزيده و كافر شده باشد، بلكهكفرى درونى و مستور داشت و گرچه به ظاهر در صف بندگان بود، ليكن در باطن وسيرت در زمره كافران قرار داشت . ممكن است گفته شود، تعبير امير المومنين على عليه السلام در خطبه قاصعه نشانمى دهد كه او حقيقتا موحد بود و با لحظه اى استكبار، كافر شد؛ چون مى فرمايد: پندو عبرت گيريد از رفتار خداوند با ابليس ، در آن هنگام كهاعمال و عبادات طولانى و كوشش هاى او را كه شش هزارسال بندگى خدا كرده بود، بر اثر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد؛ فاعتبروا بماكان من فعل الله بابليس اذ حبط عمله الطويل وجهده الجهيدت و كان قد عبد الله سته الافعن كبر ساعه واحده ؛ يعنى سخن از حبط عمل است و حبط در جايى صادق است كهعمل خالص و مقبولى تحقق يافته باشد. اين بيان حضرت على عليه السلام قرينهمنفصله اى است كه كان در جمله كان من الكافرين به معناى صارباشد. پاسخ اين است كه ، بين نفاق و كفر مستور، و ارتداد، و كفر مشهور فرق است ؛ زيرانفاق يعنى كفر قلبى و فعلى و ايمان قالبى و بدنى ، و كفر مستوريعنى تمرد از لزوم اطاعت و بندگى كه هم اكنون در نهاد كسى موجود، ولى مدفون ومستور باشد، به طورى كه نه خود شخص بداند و نه ديگرى ، و در ظرف امتحان ظهوركند نه آن كه حادث شود؛ و ارتداد عبارت از كفر حادث است ، نه كفر ظاهر؛ يعنىاصل كفر در ظرف آزمون حادث شود، نه اين كه قبلا موجود و مخفى باشد و هم اكنون ظاهرشود. كفر مشهور در قبال كفر مستور است كه به صورت روشن براى خود شخصو ديگران آشكار است . آنچه مى تواند جمع بين ظاهر آيه و خطبه قاصعه و مانندآن شود اين است كه كفر ابليس از سنخ كفر مستور بود، نه از سنخ نفاق و نه ارتداد ونه كفر مشهور. به هر حال ، عامل مخالفت شيطان با فرمان سجده ، وسوسه بيرونى نبود؛ يعنى ديگرىوى را اغوا نكرد، بلكه او عاملى از درون خود داشت ؛ يعنى درونش كبريا طلب بود و شيطنتدر درونش پنهان بود و با خلقت انسان كامل ، كه ميزانى براى تشخيص مومن حقيقى از غيرحقيقى و مرزى براى جدا سازى خبيث از طيب است ، پرده از اين امر درونى برداشته شد وچهره واقعى او آشكار گرديد و به تعبير امير المومنين عليه السلام ، او امام المتعصيبين بود (649) و ماموم كسى نبود تا محتاج به امام و عاملى از خارج باشد. شايان ذكر است كه ، جريان ابليس نشان مى دهد كه تكبر و استكبار در برابر خداوندبزرگترين گناه است ؛ زيرا كفر را در پى دارد. ترك يك سجده يا يك نماز، گرچهمعصيت كبيره است ، ولى كفرآور نيست . آنچه كافر بودن كسى را به خوبى نشان مى دهداين است كه وقتى از او سوال شد چرا اطاعت كرد. خداى سبحان از ابليس اقرار گرفت وبه او فرمود: من به تو امر كردم ، تو هم فرمانم را شنيدى ، پس چه چيز تو را از انجامدستورم باز داشت : ما منعك الا تسجد اذ امرتك (650)، پاسخ اين نبود كهفرمانت به من نرسيد و به آن جاهل بودم ، زيرا چنين پاسخى كفر آور نيست ، بلكه جواباين بود كه به نظر من نبايد چنين فرمانى مى دادى ! و اين اجتهاد در برابر نص الهىاست . با آن كه ابليس و فرشتگان ، مشتركا از مقام شامخ انسانيت بى خبر بودند (بنابراين كه فرمان سجده پيش از تعليم اسماء تحقق يافته باشد) ابليس به جاى آن كهچون فرشتگان استفهام حقيقى داشته باشد و به منزه بودن خداوند از عيب و نقص و كاربى حكمت و فرمان هاى بدون وجه ، اعتراف كند، به صورت استكبارسوال كرد و به عنوان اعتراض گفت : من از آدم برترم !، ليكن فرشتگا كه از استكبارمصون بودند هم استفهام حقيقى داشتند و هم اعترافرهنگ تذكر: صيانت از استكبار، تنها وصف فرشتگان نيست : ... والملائكه و هملايستكبرون (651)، بلكه هر كس كه نزد خدا و عنداللهى است از گزند استكبار منزهخواهد بود:ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته . (652) البته مقام عنديت ، ره آوردهاى فراواين دارد كه بحث سلبى آن همان نزاهت از استكبار دربرابر هر گونه حق وعدل است و بخش ثبوتى آن ،كمال هاى فراوانى است كه در موطن خود مطرح است . لازم است عنايت شود كه ، مقام عنديت گاهى به اين است كه بنده ، نزد خدا باشد و گاهىبه اين است كه فيض ويژه الهى ، نزد بنده خاص باشد و جمله:سئل صلى الله عليه و آله و سلم اين الله ؟ عند المنكسره قلوبهم (653) ناظر بهآن است . كسى كه نزد خداست از اقتدار خاص سهم مى برد: عند مليك مقتدر(654) و كسىكه خدا نزد اوست از انكسار و انعطاف مخصوص متنعم است . 8 تفكيك قبح تشريعى از حسن تكوينى مطلب قرآن كريم گاهى درباره ساختار تكوينى محض است ، مانند آنچه درباره آفرينشآسمان و زمين و معدن و گياه مطرح مى شود، كه در اين موارد از نظام تكوينى آنها سخن بهميان مى آيد و از مدح و ثواب و عقاب تشريعى آنها گفتگو نمى شود و زمانى در مدار احكامتشريعى صرف است ، مانند آنچه درباره نماز و روزه و شرايط صحت آنها طرح مى شود،كه در اين موارد از نظام فقهى اعم از حكم تكليفى و وضعى آنها سخن به ميان مى آيد و دراين محدوده صريحا از مصالح و مفاسد خفى و باطن آنها كه منشا تشريع هماهنگ و منجسمسخن به ميان آمده ، كه تفكيك و تجزيه آنها دشوار است . جريان آدم عليه السلام از يك سو و قصه ابليس از سوى ديگر آنها دشوار است . قسم سوم مطلب قرآنى قرار گيرد؛ زيرا آدم عليه السلام از آن جهت كه انسان است وابليس نيز از آن لحاظ كه جن است هر كدام محكوم احكام تكليفى خاص خواهند بود؛ گذشتهاز آن كه هر كدام جداگانه بازگو نگردد و از اختلاط ناميمون دو قسم مزبور پرهيز نشودنيل به صواب ميسور نخواهد بود. نمونه آن ، آيت تكوينى خدا بودن ابليس از يك سو و استحقاق دريافت رجم و لعنتشريعى خدا از سوى ديگر است ؛ زيرا ابليس مخلوق خداست و هرچه مخلوق خداست آيت ونشانه وست ، بنابر اين ، ابليس همانند ساير مخلوق هاى آيت الهى است . گذشته از آنكه از زيبايى خاص خود برخوردار است ؛ زيرا هر چه خداوند آفريد زيبا خلقكرد:الذى احسن كل شى ء خلقه (655) بنابر اين ، ابليس آيت الهى بوده و از حسنخاص ، متنعم است . اين تحليل از منظور تكوين صورت پذيرفت منافاتى باتحليل رجيمانه و لعينانه او از منظر تشريع ندارد؛ زيرا ابليس موجودى است مختار، متفكرو مكلف و در برابر سيئات خود نسبت به شريعتمسوول است و بر اثر استكبار و تمرد، استحقاق رجم و لعن پيدا كرده است . با تفكيك قبح تشريعى از حسن تكوينى و جدا سازى زيبايى آيت بودنتكوينى از زشتى معصيت كار شدن تشريعى مى توان به عمق آنچه برخى ازسرايندگان حكيم در اين باره به آن رسيده است پى برد. وى از زبان ابليس دربارهابتلاى خود به رجم و لعن و اصطياد خود در دام مكر الهى چنين سروده است :
در راه من نهاد نهان دام مكر خويش
|
آدم ميان حلقه آن دام دانه بود
|
مى خواست تا نشانه لعنت كند مرا
|
كرد آنچه كرد، آدم خاكى بهانه بود (656)
|
گرچه طبق نظر برخى ، بر اساس توحيد افعال منزه از جبر و مبراى ازحلول و اتحاد، همه چيز بهانه است و تنها يك فروغ رخ است كه در جام جهان نماى جانانسان كامل ، منعكس مى شود و از آن جا به حسب اوفاق آفاق ، متكثر مى گردد:
نديم و مطرب و ساقى همه اوست
|
خيال آب و گل در ره بهانه (657)
|
بنابر اين ، بعضى از صاحب نظران مى گويند كه اسناد اغوا به خدا را بايد با لسانتكوين حل كرد، كه ابليس مظهر اضلال كيفرى خداست ، نهاضلال ابتدايى كه از اوصاف سلبى بارى تعالى است و جريان رجم و لعن الهى را بازبان تشريع توجيه كرد كه هر كدام جايگاه خاص خود را دارد؛ چنان كه داورى نهايىبين اين آراء به موطن ديگر احاله مى شود. بحث روايى 1 كفر و استكبار، نخستين گناه عن ... قال : سالت ابا الحسن عليه السلام عن الكفر والشرك ايهما اقدم ؟قال فقال لى : ما عهدى ملك تخاصم الناس (ما كنت اظن انك تخاصم الناس ) قلت : امرنىهشام بن سالم ان اسالك عن ذلك . فقال لى : الكفر اقدم وهو الجحود.قال الله عزوجل : الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين . (658) عن ابى عبدالله عليه السلام : ان اول كفر كفر بالله حيث خلق الله آدم ، كفر ابليس حيثرد على الله امره :(659) عن مسعده بن صدقه قال : سمعت ابا عبدالله عليه السلاموسئل عن الكفر والشرك ايهما اقدم ؟ فقال : الكفر اقدم و ذلك ان ابليساول من كفر و كان كفره غير شرك لانه لم يدع الى عباده غير الله و انما دعا الى ذلك بعدفاشرك .(660) عن الصادق عليه السلام : اول من قاس ابليس واستكبر والاستكبار هواول معصيه عصى الله بها . (661) اشاره الف : با اسناد اولين گناه به ابليس معلوم مى شود آنچه پيش از آن از فرشتگانسر زد همان سوال استفهامى بود كه از هر گونه عصيان مصون است . ب : ابا و استكبار ابليس مسبوق به كفر مستور او بود. از اين رو اولين گناه ، ابا واستكبار محسوب نشد، بلكه كفر محسوب شد. ج : چون اولين گناه كفر ابليس بود، پس اولين كافر ابليس است . د: مقصود از گناه اول ، به لحاظ نسل كنونى منتهى به آدم و حواست ، نه به لحاظ همهنسل ها اعم از گذشته و حال . 2 تكبر ابليس نسبت به آدم عليه السلام عن الباقر عليه السلام ... فخلق الله آدم فبقى اربعين سنه مصورا، فكان يمر بهابليس اللعين فيقول : لامر ما خلقت ؟ فقال العالم :فقال ابليس لعنه الله لئن الله لئن امرنى الله بالسجود لهذا لا عصينه ...(662) لما خلق الله آدم القى جسده فى السماء لا روح فيه . فلما راته الملائكه راعهم ماراوه من خلقه . فاتاه ابليس . فلما راى خلقه منتصبا، راعه فدنا منه فنكته برجله .فصل آدم فقال : هذا اجوف لا شى عنده . (663) اشاره : خودبينى و هوا مداراى ابليس ، مايه صدور امر و نهى مخصوص شده است . كسىكه هواى خود را به عنوان اله اتخاذ كرد:افرايت من اتخذ اله هويه (664) شريعتمنحوسى را طبق فتواى هوا تدوين مى كند. امرى كه از مصدر هوس صادر شد اين بود كهابليس بگويد: انا خير منه (665) و نهيى كه از مرجع هوانازل شد اين بود كه وى فرمان خدا را امتثال نكند. ترك اطاعت دستور خداى سبحان با دورذيلت ديگر همراه بود: يكى استكبار نسبت به خداوند و ديگرى تكبر نسبت به آدم ، آنچهدرباره كفر مستور ابليس گذشت زمينه آن از حديث مزبور استنباط مى شود. 3 تحليلى از سجده فرشتگان بر آدم عليه السلام عن الحسين بن على عليه السلام :... ولئن اسجد الله لادم ملائكته فان سجودهم لم يكنسجود طاعه ، انهم عبدوا آدم من دون الله عزوجل ولكن اعترافا لادم بالفضيله و رحمه منالله له و محمد صلى الله عليه و آله و سلم اعطى ما هوافضل من هذا. ان الله عزوجل صلى فى جبروته والملائكه با جمعها و تعبد المومنون بالصلوه عليه فهذه زياده له .(666). عن الرضا عليه السلام :... ان الله تبارك و تعالى خلق آدم فاودعنا صلبه و امرالملائكه بالسجود تعظيما لنا واكراما و طاعه لكوننا فى صلبه ، فكيف لا نكونافضل من الملائكه و قد سجدوا لادم كلهم اجمعون . (667) عن ابن عباس : امرهم ان يسجدوا فسجدواله كرامه من الله اكرم بها آدم .(668) عن العسكرى عليه السلام :... ولم يكن سجودهم لادم انما كان آدم قبله لهم يسجدون نحوهالله عزوجل و كان بذلك معظما مبجلا ولا ينبغى لاحد ان يسجد لاحد من دون الله ، يخضع لهخضوعه لله ... (669) اشاره الف : خضوع همراه با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت ، عبادت است و چنين معنايى درحقيقت سجده ، ماخوذ نيست . از اين رو سجده ذاتا عبادت نخواهد بود. ب : سجده فرشتگان براى آدم نه به عنوان طاعت از او بود و نه به عنوان عبادت وى ،بلكه فقط به عنوان اطاعت از خدا و عبادت او بود، گرچه نسبت به آدم تكريم و تعظيمبود. ج : مراحل نهايى سجده و همچنين سجده مقربان ، به لحاظ مرحله نهايى انسانكامل است كه اهل بيت عصمت عليهم السلام نمودارى از آن هستند. د: آنچه به عنوان قبله قرار گرفتن آدم عليه السلام مطرح شد براى زدودن غباراحتمال عيادت است وگرنه آدم مسجود له بود، نه مسجود اليه . البته سجده عبادى منحصرابراى خداى سبحان رواست . 34 خضوع فرشتگان در برابر انسانكامل عن عبدالله عليه السلام : لما اسرى برسول الله عليه السلام و حضرت الصلاه ،اذن جبرئيل واقام الصلاه فقال : يا محمد تقدم .فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : تقدم ياجبرئيل . فقال له : انا لا نتقدم على الادمين منذ امرنا بالسجود لادم .(670). اشاره الف : جريان آدم به عنوان قضيه شخصى زمانمند نبوده است ، بلكه معيار، خضوع وخدمت فرشتگان در ساحت انسان كامل يا متكامل و تمرد ابليس و رهزنى او نسبت به سالكانكوى كمال انسانى است . از اين رو همواره ملائكه در صدد تكريم ، احسان و خدمت به انسانعالى يا متعاليند و هماره ابليس و ذريه او در صدد تهديم ، تهديد، اغوا واضلال راهيان كژ راهه اند. ب : آنچه در قصه اسراء يا معراج نقل مى شود به استناد هميناصل ياد شده است . از اين رو به صورت فعل مضارع كه دلالت بر استمرار دارد يادشده و چنين آمده است : انا لانتقدم .... ج : پيشنهاد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به امامتجبرئيل تن براى تصحيح تقديم مفضول برفاضل نبود، بلكه صبغه تعليم ادب و آموزش كيفيت برخورد داشت . د: تعبير حضرت جبرائيل ، عموم تحليلى دارد؛ يعنى هر يك از ما نسبت به آن فرد انسانىكه از ما برتر است مقدم نخواهيم شد؛ زيرا همان طور كه انبيا و نيز مرسلين درجاتىدارند، ملائكه نيز مراتبى دارند: و ما منا الا له مقام معلوم . (671) انسان هاى مومنو متعهد كه در كوى كمال الهى بين خوف و رجا و قبض و بسط سعى مى كنند داراى مراحلىهستند: لهم درجات (672) هم درجات (673) از اين رو توزيع مراتبفرشتگان و تقسيم درجات انسان ها كاملا در تقدم و تاخر ملحوظ است . ه : ظاهر حديث اخير عدم خروج ملائكه مقرب از فرمان سجده است . 5 چگونگى خطاب و فرمان سجده سئل الصادق عليه السلام عما ندب الله الخلق اليهادخل فيه الظلال ؟ قال عليه السلام : نعم و الكافرون دخلوا فيه . لان الله تبارك وتعالى امر ملائكه بالسجود لادم فدخلى فى امره الملائكه و ابليس . فان ابليس كان معالملائكه فى السماء يعبد الله و كانت الملائكه تظن انه منهم ولم يكن منهم ...فقيل له : كيف وقع الامر على ابليس و انما امر الله الملائكه بالسجود لادم ؟فقال : كان ابليس منهم بالولاء و لم يكن من جنس الملائكه ... (674) . عن جميل : كان الطيار يقول لى : ابليس ليس من الملائكه و انما امرت الملائكهبالسجود لادم ! فقال ابليس : لا اسجد، فما لابليس يعصى حين لم يسجد وليس هو منالملائكه ؟ جعلت فداك ! ما ندب الله عزوجل اليه المومنين من قوله يا ايها الذينامنوا ادخل فى ذلك المنافقون معهم ؟ قال : نعم والضلال و كل من اقر بالدعوه الظاهره و كان ابليس ممن اقر بالدعوه الظاهره معهم.(675) عن ابن عباس :... ثم قال للملائكه الذين كانوا مع ابليس خاصه دون الملائكه الذينفى السموات : اسجدوا لادم ... (676) خلق الله آدم فى سماء الدنيا و انما اسجد له ملائكه سماء الدنيا ولم يسجد له ملائكهالسموات .(677). اشاره الف : تكليف كافر و منافق و عاصى ، در مقام ثبوت محذورى ندارد؛ زيرا همه آنهابا اختيار تمرد مى كنند، نه با اضطرار و اجبار و اثبات تكليف آنان در هر مورد نيازمنددليل لفظى يا لبى است و ادله لفظى و لبىقابل اعتمادى در كتاب و سنت وجود دارد كه دلالت بر اشتراك تكليف بين مطيع و عاصى ،مومن و كافر، مخلص و منافق دارد. ب : تكليف ابليس گاهى به صورت اندراج وى تحت امر متعلق به فرشتگان مطرح است: قلنا للملائكه اسجدوا لادم و گاهى به صورت امرمستقل ، ليكن اثبات امر استقلالى دليل معتبر مى طلبد و استفاده آن از آيه اذ امرتك (678) آسان نيست . آنچه از حديث مزبور استخراج مى شود ت همان وحدت امر و اندراجابليس در همان امر واحد متوجه فرشتگان است ، ليكن سند اين گونه آثار، متقن نيست .وقتى نتوان مقصود قرآن را با خبر واحد در معارف اعتقاد و مانند آن ثابت كرد، اثبات آن باآثارى كه مادون اخبار است به طريق اولى دشوار خواهد بود. هنگامى مى توان از عموم واطلاق عنوان ملائكه رفع يد كرد كه دليل معتبرى بر اختصاص آن به فرشتگان آسماننزديكت ارائه شود. 6 محل سجده فرشتگان عن امير المومنين عليه السلام : اول بقعه عبدالله عليها ظهر الكوفه ، لما امر اللهالملائكه ان تسجدوا لادم ، سجدوا على ظهر الكوفه . (679) اشاره : اثبات معارف غير فرعى با خبر مسند دشوار است ، چه رسد به خبرمرسل و آنچه مى توان محمل اين گونه از احاديث بر فرض اعتبار آنها باشدتمثل است ؛ يعنى خضوع فرشتگان نسبت به انسانكامل به صورت سجده در مكان خاص يا زمان خصوص ،متمثل است . از سوى ديگر مى توان مكان يا زمان خاص را مظهر آنچه در عالم ملكوت واقعشده ، تلقى كرد. از اين رو برخى از امكنه و ازمنه از حرمت و احترام و بركت ويژه اىبرخوردار است . 7 ماهيت ابليس و پيشينه او عن ابى عبدالله عليه السلام :... فان ابليس كان مع الملائكه فى السماء يعبد الله وكانت الملائكه تظن انه ممنهم و ليم يكن منهم . فلما امر الله الملائكه بالسجود لادم ،اخرج ما كان فى قلب ابليس من الحسد. فعلمت الملائكه عند ذلك ان ابليس لم يكن منهم .فقيل له عليه السلام : فكيف وقع الامر على ابليس و انما امر الله الملائكه بالسجود لادم؟ فقال عليه السلام : كان ابليس منهم بالولاء ولم يكن من جنس الملائكه و ذلك ان اللهخلق خلقا قبل آدم و كان ابليس منهم حاكما فى الارض ؛ فعتوا و افسدوا و سفكوا الدماء، فبعث الله الملائكه فقتلوهم و اسروا ابليس و رفعوهالى السماء؛ فكان مع الملائكه يعبد الله الى ان خلق الله تبارك و تعالى آدم .(680) عن العالم عليه السلام : فخلق الله آدم فبقى اربعين سنه مصورا و كان يمر بهابليس اللعين فيقول : لامر ما خلقت ! لئن امرنى الله بالسجود لهذا لعصيته...(681) عن جميل بن دراج : سالت ابا عبدالله عليه السلام عن ابليس ، اكان من الملائكه او كانبلى شيئا من امر السماء؟ فقال : لم يكن من الملائكه ... ولم يكن يلى شيئا من امر السماءولاكرامه ... (682) عن الصادق عليه السلام : ان الملائكه كانوا يحسبون ان ابليس منهم و كان فى علمالله انه ليس فاستخرج ما فى نفسه بالحميه و الغضبفقال : خلقتنى من نار و خلقته من طين . (683) عن امير المومنين عليه السلام :... وساله عن اسم ابليس ، لما كان فى السماءفقال : كان اسمه الحارث وساله عن اول من كفر وانشا الكفر،فقال : ابليس لعنه الله .(684) عن الرضا عليه السلام : ان اسم ابليس الحارث و انماقول الله عزوجل : يا ابليس ، يا عصى وسمى ابليس لانه ابلس من رحمه اللهعزوجل .(685) الا باء ثلاثه : آدم ، ولد مومنا والجال ولد مومنا و كافرا و ابليس ولد كافرا و ليسفيهم نتاج ؛ انما يبيض و يفرخ و ولده ذكور ليس فيهم اناث .(686) اياك و الغضب فانه مفتاح كل شر و ان ابليس كان مع الملائكه تحسب انه منهم و كانفى علم الله انه ليس منهم . فلما امر بالسجود لادم ، حمى و غضب فاخرج الله ما كانفى نفسه بالحميه والغضب .(687). عن الباقر عليه السلام فى جواب السائل بقوله : لم سمى ابليس ابليس ؟قال لانه ابلس من رحمه الله عزوجل فلا يرجوها.(688) عن ابن عباس : كان ابليس من حى من احياء الملائكهيقال لهم الجن . خلقوا من نار السموم من بين الملائكه وكان اسمه الحارث فكان خازنا منخزان الجنه و خلقت الملائكه كلهم من نور، غير هذا الحى ...فاول من سكن الارض الجن الجن فافسدوا فيها وسفكوا الدماء وقتلوا بعضهم بعضا فبعثالله اليهم ابليس فى جند من الملائكه فقتلهم حتى الحقهم بجزائر البحور واطرافالجبال . فلما فعل ابليس ذلك اغتر بنفسه و قال : قد صنعت شيئا لم يصنعه احد. فاطلعالله على ذلك من قلبه ولم تطلع عليه الملائكه :فقال الله الملائكه : انى جاعل فى الارص خليفه . فقالت الملائكه :اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء كما افسدت الجن .قال : انى اعلم ماه لا تعلمون ؛ انى قد اطلعت من قلب ابليس على ما لم تطلعوا عليهمن كبره و اغتراره ... (689) . عن ابن مسعود: لما فرغ الله من خلقه ما احب ، استوى على العرش فجعل ابليس على ملك سماء لدنيا و كان من قبيله من الملائكهيقال لهم الجن و انما سموا الجن لانهم خزائن الجنه و كان ابليس مع ملكه خازنا قوقع فىصدره كبر و قال : ما اعطانى الله هذا الا لمزيد او لمزيه لى ، فاطلع الله على ذلك منه .فقال للملائكه : انى جاعل فى الارض خليفه . قالوا ربنااتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء... قال انى اعلم ما لا تعلمون . (690) عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ان الله لما اراد ان يخلق آدم ... ثم دعا ابليس ،و اسمه يومئذ فى الملائكه حباب . فقال له : اذهب فاقبض لى من الارض قبضه ، فذهب حتىاتاها. فقالت له مثل ما قالت للذين من قبله من الملائكه : فقبض منها قبضه ولم يسمعلحرجها. فلما اتاه قال الله تعالى : ما اعاذت باسمائى منك ؟قال : بلى . قال : فما كان من اسمائى ما يعيذها منك ؟قال : بلى ولكن امرتنى فاطعتك . فقال الله : لاخلق منها خلقا يسوء و جهك ... (691) اشاره الف : صرف نظر از ارسال و ضعف سند و صرف نظر از صعوبت اثبات معارفغير فرعى با اين گونه اخبار يا آثار، برخى از مفسران مانند طبرى و صاحبالمنار... بر آنند كه تفاوت فرشته و جن ، صنفى است نه نوعى . بنابر اين ، ابليش گرچه از جن به شمار مى آيد، ليكن از نوع فرشته است . (692) گروهى تفاوت آنها را ماهوى و نوعى مى دانند،، ولى ابليس را از نوع ملك مى شمرند واز آيه امر ملائكه به سجده و امتثال آنان و استثناى ابليس بامتصل دانستن استثنا استفاده مى كنند و آيه ... كان من الجن (693) را بر معناىجامع جن كه هر موجود مستور و پوشيده اى راشامل مى شود حمل مى كنند و نيز از آيه و جعلوا بينه و بين الجنه نسبا(694)استمداد مى كنند؛ به اين تقرير كه چون مشركان ، ملائكه را دختران خداوند مى پنداشتندپس بين خدا و فرشته نسبت قايل شدند و بر فرشته ، عنوان جن اطلاق شد؛ زيرا كسىجن را دختر خداوند نمى پنداشت . پس جن بودن به معناى ، با فرشته بودنقابل جمع است و جن نيز بر شيطان اطلاق مى شود: من الجنه والناس (695)تفصيل بحث را مى توان در تفسير فخر رازى جستجو كرد. (696) ب : اخبار و آثار در تبيين ماهيت ابليس همسان نيست ، ليكن چون مرجع نهايى در اين گونهموارد قرآن كريم است و ظاهر آيه ... كان من الجن ، آن است كه ابليس از سنخ جناست و پيام جامع قرآن تفاوت ماهوى ملك و جن است و آثار متباين آنها مويد تباين ماهوىآنهاست ، جن بودن ابليس و جدا بودن او از نوع فرشته ، به واقع نزديكتر است . ج : تفاوت اسماى ابليس در آسمان و زمين سهمى در تغيير ماهيت او ندارد؛ چنان كه عربىبودن كلمه ابليس هم مورد ترديد است . گرچه در برخى از اخبارمرسل ، وجه تسميه او به ابليس ، ابلاس و ياس وى از رحمت الهى ياد شده است . 8 مهلت دادن خدا به ابليس عن زراره عن ابى عبدالله عليه السلام :... بماذا استوجب ابليس من الله ان اعطاه ما اعطاه؟ فقال : شى ء كل منه ، شكره الله عليه : قلت : و ما كان منه جعلت فداك ؟قال : ركعتين ركعهما فى السماء اربعه آلاف سنه .(697) عن ابن عباس : كان ابليس اسمه عزازيل و كان من اشرف الملائكه من ذوى الاجنحهالاربعهه ثم ابلس بعد.(698) كان ابليس قبل ان يركب المعصيه ، من الملائكه اسمهعزازيل و كان من سكان الارض و كان من اشد الملائكه اجتهادا و اكثرهم علما. فذلك دعاه الىالكبر و كان من حى يسمون جنا. (699) كان ابليس من خزان الجنه و كان يدبر امر السماء الدنيا.(700). كان ابليس من اشرف الملائكه من اكبرهم قبيله و كان خزن الجنان و كان له سلطان سماءالدنيا و سلطان الارض . فراى ان لذلك له عظمه و سلطانا علىاهل السموات . فاضمر فى قلبه من ذلك كبرا يعلمه الا الله . فلما امر الله الملائكهبالسجود لادم خرج كبره الذى كان يسر (ستر).(701) عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ان الله امر آدم بالسجود فسجدفقال : لك الجنه و لمن سجد من ذريتك و امر ابليس بالسجود. فابى ان يسجدفقال : لك النار ولمن ابى من ولدك ان يسجد. (702) عن ابن عمر: لقى ابليس موسى فقال : يا موسى ! انت الذى اصطفاك الله برسالاتهو كلمك تكليما اذ تبت و انا اريد ان اتوب . فاشفع لى الى ربى ان يتوب على .قال موسى : نعم . فدعا موسى ربه . فقيل : يا موسى ! قد قضبيت حاجتك . فلقى موسىابليس . قال : قد امرت ان تسجد لقبر آدم و يتاب عليك . فاستكبر و غضب وقال : لم اسج له حيا، اسجد له ميتا؟... (703) عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ان اللهعزوجل حين امر آدم ان يهبط، هبط آدم و زوجته و هبط ابليس و لازوجه له وهبط الحيه ولازوجلها. فكان اول من يلوط بنفسه ابليس لعنه الله فكانت ذريته من نفسه . (704) كان ابليس اول من تغنى واول من ناح و اول من حدالمااكل من الشجره تغنى لما هبط حدا فلما استقر على الارض ناح يذكره ما فى الجنه .(705) اشاره الف : توجيه برخى از اخبار با صرف از سند آن آسان نيست ؛ مثلاتعليل عطاى الهى به پاسداشت خداوند از دو ركعت نماز ويژه ابليس ، موردتامل است ؛ زيرا نه عبادت مخلصانه اى از ابليس صادر شد و نه احسانى از ناحيه خداوندبه وى ارزانى شد؛ زيرا انظار و مهلت دادن براى اغوا واضلال مردم ، نقمت مضاعف است ، نه نعمت . ب : اين كه ذريه ابليس از شخص او باشند و بدون نكاح با همسر، از او به تنهايىمتولد شده باشند تامل زايد و تكلف فوق العاده مى طلبد؛ چنان كه اسناد اولين تغنى وحدا و نوحه به ابليس محتاج دليل معتبر است ؛ گرچه اعتبار مناسب همين است كه ياد شد.
|
|
|
|
|
|
|
|