بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 17, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اما توجه به يك نكته ، مشكل را حل مى كند و آن اينكه : آماده ساختن چيزى هميشه براى محدودبودن قدرت نيست ، بلكه گاه براى دلگرمى و اطمينان
خاطر بيشتر، و گاه براى احترام و اكرام فزونتر ميباشد، لذا اگر ما مهمانى را دعوتكنيم و از مدتى قبل مشغول آماده ساختن وسائل پذيرائى او باشيم احترام و اهميت بيشترىبراى او قائل شده ايم ، به عكس اگر در همان روز و همان ساعت ورودش دست به كارتهيه وسائل پذيرائى شويم اين خود يكنوع بى اعتنائى و كم احترامى محسوب مى شود.
در عين حال اين سخن مانع از آن نخواهد بود كه هر قدر افراد با ايمان تلاش و كوششبيشترى در خودسازى و معرفت و پاكى عمل كنند پاداشهاى آماده شده الهىتكامل بيشترى پيدا كند و به موازات آن به سوىكمال پيش رود.
آيه و ترجمه


يا اءيها النبى انا اءرسلنك شهدا و مبشرا و نذيرا(45)
و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا(46)
و بشر المؤ منين باءن لهم من الله فضلا كبيرا(47)
و لا تطع الكفرين و المنفقين و دع اءذئهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا(48)


ترجمه :

45 - اى پيامبر! ما تو را به عنوان گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده .
46 - و تو را دعوت كننده به سوى الله به فرمان او قرار داديم ، و چراغ روشنى بخش.
47 - و مؤ منان را بشارت ده كه براى آنها از سوى خدافضل و پاداش بزرگى است .
48 - و از كافران و منافقان اطاعت مكن ، و به آزارهاى آنها اعتنا منما، بر خداتوكل كن ، و همين بس كه خدا حامى و مدافع (تو) باشد.
تفسير:
تو چراغ فروزانى !
در اين آيات روى سخن به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم ) است ولى نتيجهآن براى مؤ منان است و به اين ترتيب آيات گذشته را كه پيرامون بخشى از وظايف مؤمنان بحث مى كرد تكميل مى كند.
در دو آيه اول از اين چهار آيه پنج توصيف براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )آمده و در دو آيه ديگر بيان پنج وظيفه است كه همه به يكديگر مربوط ومكمل
يكديگر مى باشد.
نخست مى فرمايد: (اى پيامبر ما تو را به عنوان شاهد و گواه فرستاديم ) (يا ايهاالنبى انا ارسلناك شاهدا).
او از يكسو گواه اعمال امت است ، چرا كه اعمال آنها را مى بيند چنانكه در جاى ديگر مىخوانيم : و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون بگوعمل كنيد خداوند و رسول او و مؤ منان (امامان معصوم )اعمال شما را مى بينند) (توبه - 105) و اين آگاهى از طريق مساله عرضاعمال امت بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان (عليهم السلام ) تحقق مىپذيرد كه شرح آن ذيل همان آيه (جلد هشتم صفحه 124) آمده است .
و از سوى ديگر شاهد و گواه بر انبياى پيشين است كه آنها خود گواه امت خويش بودندفكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا:(حال آنها چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو راگواه بر اعمال اينها قرار خواهيم داد) (نساء41).
و از سوى سوم وجود تو با اوصاف و اخلاقت با برنامه هاى سازنده ات با سوابقدرخشانت و با عملكردت شاهد و گواه بر حقانيت مكتبت ، و شاهد و گواه بر عظمت و قدرتپروردگار است .
سپس به توصيف دوم و سوم پرداخته مى فرمايد: (ما تو را بشارت دهنده و انذار كنندهقرار داديم ) (و مبشرا و نذيرا).
بشارت دهنده نيكوكاران به پاداش بى پايان پروردگار، به سلامت و سعادت جاودان ،به پيروزى و موفقيت پر افتخار.
و انذار كننده كافران و منافقان از عذاب دردناك الهى ، از خسارت تمام سرمايه هاىوجودى ، و از سقوط در دامان بدبختى در دنيا و آخرت .
و همانگونه كه قبلا هم گفته ايم بشارت و انذار همه جا بايد تواءم با هم
و متعادل با يكديگر باشد چرا كه نيمى از وجود انسان را علاقه جلب منفعت و نيم ديگرىرا دفع مضرت تشكيل مى دهد، (بشارت ) انگيزه بخشاول است و (انذار) انگيزه بخش دوم ، و آنها كه در برنامه هاى خود تنها روى يك قسمتتكيه مى كنند انسان را به حقيقت نشناخته اند و انگيزه هاى حركت او را مورد توجه قرارنداده اند.
آيه بعد به چهارمين و پنجمين وصف پيامبر اشاره كرده مى گويد: (ما تو را دعوت كنندهبه سوى الله به فرمان او قرار داديم ، و هم چراغ روشنى بخش ) (و داعيا الى اللهباذنه و سراجا منيرا).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - مقام (شهود) و گواه بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )قبل از همه اوصاف او ذكر شده چرا كه اين مقام ، نياز به مقدمه اى جز وجود پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و رسالت او ندارد و همينكه به اين مقام منصوب گشت شاهد بودناو از تمام جهاتى كه در بالا گفتيم مسلم مى شود، ولى مقام بشارت و انذار برنامه هائىاست كه بعد از آن تحقق مى يابد.
2 - دعوت به سوى خداوند مرحله اى است بعد از بشارت و انذار، چرا كه بشارت و انذاروسيله اى است براى آماده ساختن افراد به منظور پذيرش حق ، هنگامى كه از طريق تشويقو تهديد آمادگى پذيرش حاصل شد، دعوت به سوى خداوند شروع مى شود، تنها دراينجا است كه دعوت مؤ ثر خواهد افتاد.
3 - با اينكه همه كارهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اذن و فرمان خدا استدر اينجا
تنها برنامه دعوت مقيد به اذن پروردگار شده ، و اين به خاطر آن است كه مشكلترين ومهمترين كار پيامبران همان دعوت به سوى خدا است چرا كه بايد مردم را در مسيرى برخلاف هوسها و شهوات سير دهد و در اين مرحله بايد اذن و فرمان و يارى خدا باشد تابه انجام رسد، ضمنا روشن شود كه پيامبر از خود چيزى ندارد و آنچه مى گويد به اذنخدا است .
4 - سراج منير بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با توجه به اينكه سراجبه معنى چراغ و منير به معنى نورافشان است اشاره به معجزات ودلائل حقانيت و نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است ، او چراغ روشنى است كه خودش گواهخويش است ، تاريكيها و ظلمات را مى زدايد، و چشمها و دلها را به سوى خود متوجه مىكند، و همانگونه كه آفتاب آمد دليل آفتاب وجود او نيزدليل حقانيت او است .
قابل توجه اينكه در قرآن مجيد چهار بار واژه (سراج ) آمده كه در سه مورد به معنى(خورشيد) است ، از جمله در سوره نوح آيه 16 مى فرمايد: وجعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا: (خداوند ماه را نور آسمانها و خورشيد چراغفروزنده آن قرار داد).
گفتيم (سراج ) در اصل به معنى چراغ است كه در سابق با استفاده از فتيله و (روغنقابل اشتعال ) و امروز با نيروى برق و مانند آن منبع نور و روشنائى است ، ولى بهگفته (راغب ) در (مفردات ) اين كلمه تدريجا به هر منبع نور و روشنائى اطلاقشده است . و اطلاق آن به خورشيد به خاطر آن است كه نور آن از درونش مى جوشد، وهمچون ماه اكتساب نور از منبع ديگرى نمى كند.
وجود پيامبر همچون خورشيد تابانى است كه ظلمتهاىجهل و شرك و كفر
را از افق آسمان روح انسانها مى زدايد ولى همانگونه كه نابينايان از نور آفتاباستفاده نمى كنند و خفاشانى كه چشمشان توانائى ديدن اين نور را ندارد خود را از آنپنهان مى دارند، كوردلان لجوج نيز از اين نور هرگز استفاده نكرده و نمى كنند، وابوجهل ها دست در گوش مى كردند كه آهنگ قرآن او را نشنوند.
هميشه ظلمت و تاريكى مايه اضطراب و وحشت است و نور سبب آرامش ، دزدان از تاريكى شباستفاده مى كنند، و حيوانات درنده بيابان غالبا در تاريكى شب از لانه خود بيرون مىآيند.
تاريكى مايه پراكندگى است ، و نور سبب جمعيت و اجتماع است ، به هميندليل اگر چراغى را در يك شب تاريك در ميان بيابانى روشن كنيم در مدت كوتاهى انواعحشرات دور آن جمع مى شوند.
روشنائى و نورمايه نمو درختان ، پرورش گلها، رسيدن ميوه ها، و خلاصه تمامفعاليتهاى حياتى است ، و تشبيه وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يكمنبع نور همه اين مفاهيم را در ذهن تداعى مى كند.
وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مايه آرامش ، و فرار دزدان دين و ايمان ، وگرگان بيرحم ستمگر جامعه ها، و موجب جمعيت خاطر، و پرورش و نمو روح ايمان و اخلاق، و خلاصه مايه حيات و جنبش و حركت است ، و تاريخ زندگى او شاهد و گواه زنده اينموضوع است .
گفتيم در دو آيه ديگر از آيات مورد بحث بيان پنج وظيفه از وظائف مهم پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دنبال بيان اوصاف پنجگانه او است نخست مىفرمايد: (به مؤ منان بشارت ده كه براى آنها از سوى خدافضل و پاداش بزرگى است ) (و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا).
اشاره به اينكه مساله (تبشير) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها محدود بهپاداش اعمال نيك مؤ منان نمى شود، بلكه خداوند آنقدر ازفضل خود به آنها مى بخشد كه موازنه ميان عمل و پاداش را به كلى بر هم ميزند، چنانكهآيات ديگر قرآن شاهد گوياى اين مدعا است .
در يك جا مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه كار نيكى كند دهبرابر به او پاداش داده مى شود) (انعام - 160).
در جاى ديگر مى گويد: مثل الذين ينفقون اموالهم فىسبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماءة حبة و الله يضاعف لمن يشاء (بقره261) كه بر طبق آن گاه پاداش انفاق هفتصد برابر، و گاه بيش از هزاران برابر خواهدبود.
و گاه از اين هم فراتر مى رود و مى گويد: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين :(هيچكس نمى داند چه پاداشهائى كه موجب روشنائى چشمها است براى او پنهان داشتهشده (الم سجده - 17).
به اين ترتيب ابعاد فضل كبير الهى را از آنچه در وهم و تصور بگنجد دورتر وفراتر مى برد.
بعد از آن به دستور دوم و سوم پرداخته مى گويد: (از كافران و منافقان اطاعت مكن )(و لا تطع الكافرين المنافقين ).
بدون شك رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز اطاعتى از كافران و منافقاننداشت ، اما اهميت موضوع به قدرى است كه به عنوان تاكيد براى شخص پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و هشدار و سرمشقى براى ديگران ، روى اين موضوع مخصوصاتكيه كند، چه اينكه از خطرات مهمى كه بر سر راه رهبران راستين قرار دارد به سازش وتسليم كشيدن در اثناء مسير است كه گاه از طريق تهديد، و گاه از طريق دادن امتيازات ،زمينه هاى
آن فراهم مى شود، تا آنجا كه گاهى انسان به اشتباه مى افتد و گمان مى كند راهوصول به هدف تن دادن به چنين سازش و تسليمى است ، همان سازش و تسليمى كهنتيجه اش عقيم ماندن همه تلاشها و كوششها و خنثى شدن همه مجاهدات است .
تاريخ اسلام نشان مى دهد كه بارها كافران و يا گروههائى از منافقان كوشيدند پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به چنين موضعى بكشانند، گاه پيشنهاد كردندكه نام بتها را به بدى نبرد و از آنها انتقاد نكند، و گاه گفتند اجازه دهيكسال معبود تو را بپرستيم و يكسال هم تو معبودان ما را پرستش كن و گاه مى گفتند بهما مهلت ده تا يكسال ديگر به برنامه هاى خود ادامه دهيم و بعد ايمان بياوريم ، گاهپيشنهاد كردند تهيدستان و مؤ منان فقير را از گرد خود دور كن تا ما ثروتمندان متنفذ باتو همصدا شويم ، و گاه اعلام آمادگى براى دادن امتيازات مالى و پست و مقام حساس وزنان زيبا و مانند آن كردند!
مسلم است همه اينها دامهاى خطرناكى بود بر سر راه پيشرفت سريع اسلام و ريشه كنشدن كفر و نفاق ، و اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر يكى از اينپيشنهادها انعطاف و نرمشى به خرج مى داد پايه هاى انقلاب اسلامى فرو مى ريخت وتلاشها هرگز به نتيجه نمى رسيد.
سپس در چهارمين و پنجمين دستور چنين مى گويد: اعتنائى به آزارهاى آنها مكن ، بر خداتوكل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است (و دع اذاهم وتوكل على الله و كفى بالله وكيلا).
اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آنها براى تسليم ساختن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) او را سخت در فشار قرار داده بودند، و انواع آزارها چه از طريق زخم زبان وبدگوئى و جسارت ، و چه از طريق آزار بدنى ، و چه محاصره اقتصادى نسبت به او ويارانش روا مى داشتند، البته در دوران مكه به صورتى ، و در دوران مدينه به صورتديگر، زيرا اذى واژهاى است كه همه انواع آزار راشامل مى شود.
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (اذى به معنى هر گونه ضررى است كه به يكموجود زنده برسد، چه در جان ، يا در جسم ، يا وابستگان به او، خواه دنيوى يا اخروى).
البته اين كلمه گاه در آيات قرآن در خصوص ايذاء زبانى به كار رفته ، مانند آيه61 سوره توبه و منهم الذين يؤ ذون النبى و يقولون هو اذن : (بعضى از آنها پيامبررا ايذاء مى كنند و مى گويند او آدم خوشباورى است و به حرف هر كس گوش مى دهد).
ولى در آيات ديگر در مورد آزار بدنى نيز به كار رفته ، مانند آيه 16 سوره نساء واللذان ياتيانها منكم فاذوهما: (مردان و زنانى كه اقدام به ارتكاب آنعمل زشت (زنا) مى كنند آنها را آزار دهيد (و حد شرعى را بر آنها جارى نمائيد) ).
تاريخ مى گويد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين همچون كوه درمقابل انواع آزارها ايستادگى به خرج دادند و هرگز ننگ تسليم و شكست را نپذيرفتند، وسرانجام در اهداف خود پيروز شدند.
دليل اين مقاومت و پيروزى همان توكل بر خدا و اعتماد بر ذات پاك او بود، خدائى كه همهمشكلات در برابر اراده اش سهل و آسان است ، و (اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى - نبردرگى تا نخواهد خداى آرى كافى است كه پشتيبان و پناهگاه انسان چنين خدائى باشد.
از آنچه گفتيم اين حقيقت روشن شد كه محتواى آيه فوق چيزى نيست كه به وسيلهنزول حكم جهاد نسخ شده باشد - آنچنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند - بلكه ظاهراين است كه اين آيات مدتها بعد از حكم جهاد و در رديف حوادث مربوط به سوره احزابنازل شده ، اين حكمى است براى همه اعصار و قرون كه پيشوايان الهى نيروهاى زنده خودرا صرف اعتنا به اعمال ايذائى
مخالفان نكنند كه اگر اعتنا كنند و نيروهاى فعال خود را صرف مقابله با اين امور نماينددشمن به هدف خود رسيده ، چرا كه او مى خواهد فكر طرف را به خودمشغول دارد و نيروهاى او را از اين طريق به هدر دهد، اينجا است كه بى اعتنائى و فرمان(دع اذاهم ) تنها راه حل است .
اين نيز قابل توجه است كه دستورات پنجگانه فوق كه در دو آيه اخير آمدهمكمل يكديگر و مربوط به هم هستند، بشارت دادن به مؤ منان براى جذب نيروهاى باايمان ، عدم سازش و تسليم در مقابل كفار و در برابر منافقان ، بى اعتنائى به آزارهاىآنها، و توكل بر خدا مجموعه اى را تشكيل مى دهد كه راهوصول به مقصد در آن نهفته است و دستور العمل جامعى براى همه رهروان راه حق است .
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا إ ذا نكحتم المؤ منت ثم طلقتموهن منقبل اءن تمسوهن فما لكم عليهن من عدة تعتدونها فمتعوهن و سرحوهن سراحا جميلا(49)


ترجمه :

49 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه زنان با ايمان را ازدواج كرديد وقبل از همبستر شدن طلاق داديد عدهاى براى شما بر آنها نيست كه بخواهيد حساب آنرا نگاهداريد، آنها را با هديه مناسبى بهره مند سازيد و به طرز شايسته اى آنها را رها كنيد.
تفسير:
گوشه اى از احكام طلاق ، و جدائى شايسته
قسمتهاى مختلف آيات اين سوره (احزاب ) به صورت مجموعه هاى گوناگونى است كهبعضى خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعضى خطاب به همه مؤ منانمى باشد، لذا گاهى (يا ايها النبى ) مى گويد و گاه (يا ايها الذين آمنوا) ودستورات لازمى به موازات با يكديگر در اين آيات آمده است كه نشان مى دهد هم شخصپيامبر در اين برنامه ها مورد نظر بوده است و هم عموم مؤ منان .
آيه مورد بحث يكى از اين خطابها است كه روى سخن در آن به همهاهل ايمان است ، در حالى كه در آيات قبل روى سخن ظاهرا به شخص پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) بود، و در آيات آينده بار ديگر نوبت خطاب پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) فرا مى رسد، و به اصطلاح (لف و نشر مرتب ) را در قسمتى از اينسوره تشكيل مى دهد.
مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با زنان با ايمان
ازدواج كرديد، سپس قبل از آميزش آنها را طلاق داديد عده اى براى شما بر آنها نيست كهحساب آنها را نگاه داريد (يا ايها الذين آمنوا اذا نكحتم المؤ منات ثم طلقتموهن منقبل ان تمسوهن فما لكم عليهن من عدة تعتدونها).
در اينجا خداوند استثنائى براى حكم عده زنان مطلقه بيان فرموده كه كه اگر طلاققبل از دخول واقع شود نگاه داشتن عده لازم نيست ، و از اين تعبير به دست مى آيد كهقبل از اين آيه حكم عده بيان شده بوده است .
تعبير به (مؤ منات ) دليل بر اين نيست كه ازدواج با غير زنان مسلمان به كلى ممنوعاست ، بلكه ممكن است اشاره به اولويت آنها بوده باشد، بنابراين با روايت و فتاواىمشهور فقها كه ازدواج موقت با زنان كتابيه را مجاز مى شمرد منافاتى ندارد.
ضمنا از تعبير (لكم ) و همچنين جمله (تعتدونها) (عده را محاسبه كنيد) استفاده مىشود كه عده نگهداشتن زن يكنوع حق براى مرد محسوب مى شود، و بايد چنين باشد، زيراامكان دارد در واقع زن باردار باشد و ترك عده و ازدواج با مرد ديگر سبب مى شود كهوضع فرزند نامشخص گردد و حق مرد در اين زمينهپايمال شود، گذشته از اينكه نگهداشتن عده فرصتى به مرد و زن مى دهد كه اگر تحتتاثير هيجانات عادى حاضر به طلاق شده باشند مجالى براى تجديد نظر و بازگشتپيدا كنند، و اين حقى است هم براى زن و هم براى مرد.
و اما اينكه بعضى ايراد كرده اند كه اگر عده حق مرد باشد بايد بتوان آن را اسقاط نموددرست نيست ، زيرا در فقه حقوق زيادى داريم كهقابل اسقاط نيست ، مانند حقى كه بازماندگان ميت دراموال او دارند، و يا حقى كه فقراء در زكات دارند كه هيچيك را نمى توان با اسقاط كردنساقط نمود.
سپس به حكم ديگرى از احكام (زنانى كه قبل از آميزش جنسى طلاق گرفته اند)
مى پردازد كه در سوره بقره نيز به آن اشاره شده است ، مى فرمايد: (آنها را (باهديه مناسبى ) بهره مند سازيد) (فمتعوهن ).
بدون شك پرداختن هديه مناسب به زن در جائى واجب است كه مهرى براى او تعيين نشدهباشد، همانگونه كه در آيه 236 سوره بقره آمده است (لاجناح عليكم ان طلقتم النساء مالم تمسوهن او تفرضوا لهن فريضة و متعوهن ): (گناهى بر شما نيست اگر زنان راقبل از آميزش يا تعيين مهر (به عللى ) طلاق دهيد، ولى در اين موقع آنها را (با هديه اىمناسب ) بهره مند سازيد.
بنابراين آيه مورد بحث گرچه مطلق است و مواردى را كه مهر تعيين شده يا نشده هر دو راشامل مى شود، ولى بقرينه آيه سوره بقره آيه مورد بحث را محدود به موردى مى كنيمكه مهرى تعيين نشده باشد، زيرا در صورت تعيين مهر و عدمدخول پرداختن نصف مهر واجب است (همانگونه كه در آيه 237 سوره بقره آمده ).
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران و فقها داده اند كه حكم (پرداختن هديه اى مناسب )در آيه مورد بحث عام است ، حتى مواردى را كه مهر در آن تعيين شدهشامل مى شود، منتهى در اين موارد جنبه استحبابى دارد، و در مواردى كه مهر تعيين نشدهجنبه وجوبى .
در بعضى از آيات و روايات نيز اشارهاى به اين معنى ديده مى شود.
در اينكه مقدار اين (هديه ) چه اندازه بايد باشد؟ قرآن مجيد در سوره
بقره آن را اجمالا بيان كرده و فرموده است : متاعا بالمعروف : (هديه اى مناسب و متعارف) (بقره - 236) و باز در همان آيه مى گويد: على الموسع قدره و على المقتر قدره :(آن كس كه توانائى دارد به اندازه توانائيش و آن كس كه تنگدست است به اندازهخودش ).
بنابراين اگر در روايات اسلامى مواردى از قبيل خانه ، خادم ، لباس ، و مانند آن ذكرشده بيان مصداقهائى از اين كلى است كه بر حسب امكانات شوهر و شؤ ون زن تفاوت مىكند.
آخرين حكم آيه مورد بحث اين است كه زنان مطلقه را به طرز شايسته اى رها كنيد و بهصورت صحيحى از آنها جدا شويد (و سرحوهن سراحا جميلا)
(سراح جميل ) به معنى رها ساختن تواءم با محبت و احترام ، و ترك هر گونه خشونت وظلم و ستم و بى احترامى است ، خلاصه همانگونه كه در آيه 29 سوره بقره آمده است يابايد همسر را به طور شايسته نگاهداشت ، و يا با نيكى و احترام رها كرد فامساكبمعروف او تسريح باحسان .
هم ادامه زوجيت بايد تواءم با معيارهاى انسانى باشد، و هم جدا شدن ، نه اينكه هر گاهشوهر تصميم بر جدائى گرفت هر گونه بى مهرى ، ظلم ، بدگوئى و خشونت را درمورد همسرش مجاز بشمرد كه اين رفتار قطعا غير اسلامى است .
بعضى از مفسران (سراح جميل ) را به معنى انجام طلاق طبق سنت اسلامى گرفته اند،و در روايتى كه در تفسير (على بن ابراهيم ) و (عيون الاخبار) آمده نيز اين معنىمنعكس است ، ولى مسلم است كه (سراح جميل ) محدود در اين معنى نيست هر چند يكى ازمصاديق روشن آن همين است بعضى ديگر از مفسران سراحجميل را در اينجا به معنى اجازه خروج از منزل ونقل مكان دانسته اند، زيرا زن در اينجا موظف به نگاهدارى عده نيست ، بنابراين بايد او رارها كرد كه هر كجا مايل است برود.
ولى با توجه به اينكه تعبير به (سراحجميل ) يا مانند آن در آيات ديگر قرآن حتى در مورد زنانى كه بايد عده نگاهدارند واردشده معنى فوق بعيد به نظر مى رسد.
درباره اصل معنى (سراح ) و ريشه لغوى آن ، و اينكه چرا در اطلاقات متعارف بهمعنى رها ساختن به كار مى رود، شرحى در ذيل آيه 28 همين سوره (احزاب ) داشتيم .
آيه و ترجمه


ياءيها النبى إ نا اءحللنا لك اءزوجك التى ءاتيت اءجورهن و ما ملكت يمينك مما اءفاء اللهعليك و بنات عمك و بنات عمتك و بنات خالك و بنات خلتك التى هاجرن معك و امراءة مؤ منةإ ن وهبت نفسها للنبى إ ن اءراد النبى اءن يستنكحها خالصة لك من دون المؤ منين قد علمنا مافرضنا عليهم فى اءزوجهم و ما ملكت اءيمنهم لكيلا يكون عليك حرج و كان الله غفورارحيما(50)


ترجمه :

50 - اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اى براى توحلال كرديم ، و همچنين كنيزانى كه از طريق غنائمى كه خدا به تو بخشيده است مالك شدهاى و دختران عموى تو، و دختران عمه ها، و دختران دائى تو و دختران خاله ها كه با تومهاجرت كردند، هر گاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و مهرى براى خودقائل نشود) چنانچه پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند اما چنين ازدواجى تنها براىتو مجاز است نه ساير مؤ منان ، ما مى دانيم براى آنها در مورد همسرانشان و كنيزانشان چهحكمى مقرر داشته ايم (و مصالح آنها چه ايجاب مى كند) اين به خاطر آن است كه مشكلى(در اداى رسالت ) بر تو نبوده باشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير:
با اين زنان ميتوانى ازدواج كنى
گفتيم بخشهائى از آيات اين سوره ، وظائف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤمنان را به صورت لف و نشر مرتب تعقيب مى كند، لذا بعد از ذكر پاره اى از احكاممربوط به طلاق دادن زنان در آيه قبل ، در اينجا روى سخن را به شخص پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، و موارد هفتگانه اى را كه ازدواج با آنها براى پيامبر مجازبوده شرح مى دهد:
1 - نخست مى گويد: (اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهر آنها را پرداخته اى براى توحلال كرديم ) (يا ايها النبى انا احللنا لك ازواجك اللاتى آتيت اجورهن ).
منظور از اين زنان به قرينه جمله هاى بعد زنانى هستند كه با پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) رابطه خويشاوندى نداشتند و با او ازدواج كردند و شايد مساله پرداختنمهريه نيز به خاطر همين باشد، زيرا مرسوم بوده است كه به هنگام ازدواج با غيرخويشاوندان مهريه را نقدا پرداخت مى كردند، بعلاوهتعجيل در پرداختن مهر، مخصوصا در موردى كه همسر نياز به آن داشته باشد، بهتر است، ولى به هر حال اين كار جزء واجبات نيست ، و با توافق طرفين ممكن است مهر بهصورت ذمه در عهده زوج كلا يا بعضا بماند.
2 - (كنيز انى را كه از طريق غنائم و انفال خدا به تو بخشيده است ) (و ما ملكلتيمنيك مما افاء الله عليك ).
(افاء الله ) از ماده (فى ء) (بر وزن شى ء) به اموالى گفته مى شود كه بدونمشقت به دست مى آيد، لذا به غنائم جنگى و همچنينانفال (ثروتهاى طبيعى كه متعلق به حكومت اسلامى است و مالك مشخص ندارد) اطلاق مىشود.
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد:(فى ء) به معنى بازگشت و رجوع
به حالت نيك است ، و اگر به (سايه ) فى ء گفته مى شود به خاطر اين است كهحالت برگشت دارد سپس مى افزايد به اموال بى دردسر نيز فى ء مى گويند، چون باتمام حسنى كه دارد باز هم مثل سايه عارضى و از بين رفتنى است ! درست است كه درغنائم جنگى گاهى دردسر فراوان است ولى از آنجا كه باز با مقايسه بهاموال ديگر درد سر كمترى دارد، و گاه اموال هنگفتى در يك حمله به دست مى آيد، (فىء) به آن اطلاق شده است .
در اينكه آيا اين حكم در مورد كداميك از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مصداق داشته ؟ بعضى از مفسران گفته اند: يكى از زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) به نام (ماريه قبطيه ) از غنائم و دو همسر ديگر بنام (صفيه ) و (جويريه) از انفال بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از قيد بردگى آزادكرد و به همسرى خود پذيرفت ، و اين خود جزئى از برنامه كلى اسلام براى آزادىتدريجى بردگان و باز گرداندن شخصيت انسانى به آنها بوده است .
3 - (دختران عموى تو و دختران عمه ها و دختران دائى تو و دختران خاله هائى كه با تومهاجرت كرده اند اينها نيز بر تو حلالند) (و بنات عمك و بنات عماتك و بنات خالك وبنات خالاتك اللاتى هاجرن معك ).
به اين ترتيب از ميان تمام بستگان تنها ازدواج با دختر عموها و عمه ها و دختر دائيها ودختر خاله ها با قيد اينكه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مهاجرت كرده باشندمجاز و مشروع بوده است .
انحصار در اين چهار گروه روشن است ، ولى قيد مهاجرت بخاطر آنست كه در آن روزهجرت دليل بر ايمان بوده ، و عدم مهاجرت دليل بر كفر و يا به خاطر اين است كههجرت امتياز بيشترى به آنها مى دهد و هدف در آيه بيان زنان با شخصيت و با فضيلتاست كه مناسب همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشند.
در اينكه آيا اين مورد چهارگانه كه به صورت حكم كلى در آيه ذكر
شده مصداق خارجى در ميان همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته يا نه ؟تنها موردى را كه براى آن مى توان ذكر كرد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با (زينب بنت جحش ) است كه داستان پر ماجراى او در همين سوره گذشت زيرا زينبدختر عمه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و جحش همسر عمه او محسوب مى شد.
4 - (هر گاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و هيچگونه مهرى براى خودقائل نشود) اگر پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند) (و امراءة مؤ منة ان وهبتنفسها للنبى ان اراد النبى ان يستنكحها).
(اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه بر ساير مؤ منان ) (خالصة لك من دونالمؤ منين ).
(ما مى دانيم براى آنها در مورد همسران و كنيزانشان چه حكمى مقرر داريم و مصالح آنهاچه ايجاب مى كرده است )؟ (قد علمنا ما فرضنا عليهم فى ازواجهم و ما ملكت ايمانهم ).
بنابراين اگر در مسائلمربوط به ازدواج براى آنها در بعضى موارد محدوديتىقائل شده ايم روى مصالحى بوده است كه در زندگى آنها و تو حاكم بوده ، و هيچيك ازاين احكام و مقررات بى حساب نيست .
سپس مى افزايد: اين به خاطر آنست كه مشكل و حرجى (در اداى رسالت ) بر تو نبودهباشد و بتوانى در انجام اين وظيفه مسؤ ليتهاى خود را ادا كنى
(لكيلا يكون عليك حرج ).
(و خداوند آمرزنده و رحيم است ) (و كان الله غفورا رحيما).
در مورد گروه اخير (زنان بدون مهر) به نكات زير بايد توجه داشت :
1 - بدون شك اجازه گرفتن همسر بدون مهر از مختصات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) بود و آيه نيز صراحت در اين مساله دارد، و به همين جهت از مسلمات فقه اسلام است ،بنابراين هيچكس حق ندارد همسرى را بدون مهر (كم باشد يا زياد) ازدواج كند، حتى اگرنام مهر به هنگام اجراى صيغه عقد برده نشود، و قرينه تعيين كننده اى نيز در كار نباشد،بايد (مهر المثل ) پرداخت ، منظور از (مهرالمثل ) مهريه اى است كه زنانى با شرائط و خصوصيات او معمولا براى خود قرار مىدهند.
2 - در اينكه آيا اين حكم كلى در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مصداقى پيداكرده يا نه ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى همچون ابن عباس و برخى ديگر از مفسران معتقدند كه پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) با هيچ زنى به اين كيفيت ازدواج نكرد، بنابر اين حكم بالا فقط يك اجازه كلىبراى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه هرگز عملا مورد استفاده قرارنگرفت .
در حالى كه بعضى ديگر نام سه يا چهار زن از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) را برده اند كه بدون مهر به ازدواج آن حضرت در آمدند، (ميمونه ) دختر حارثو (زينب ) دختر خزيمه كه از طايفه انصار بود، و زنى از بنى اسد به نام (امشريك ) دختر جابر و (خوله ) دختر حكيم بوده است .
از جمله در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه (خوله ) خود را به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) بخشيد صداى اعتراض ‍ (عايشه ) بلند شد و گفت : مابال
النساء يبذلن انفسهن بلا مهر؟!: (چرا بعضى از زنان بدون مهر خود را در اختيار ازدواجمى گذارند)؟! و در اين هنگام آيه فوق نازل شد، ولى (عايشه ) رو به سوى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و گفت : (من مى بينم خداوند مقصود تو را به سرعتانجام مى دهد) (و اين يكنوع تعريض بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود) اماپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و انك ان اطعت الله سارع فى هواك !:(تو نيز اگر اطاعت خدا كنى مقصودت را به سرعت انجام مى دهد)!.
بدون شك اينگونه زنان تنها خواهان كسب افتخار معنوى بودند كه از طريق ازدواج باپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنهاحاصل مى شد، لذا بدون هيچگونه مهرى آماده همسرى با او شدند، ولى همانگونه كهگفتيم وجود چنين مصداقى براى حكم بالا از نظر تاريخى مسلم نيست ، آنچه مسلم استاينست كه خداوند چنين اجازه اى را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده بود، بهخاطر فلسفه اى كه بعدا به آن اشاره مى شود.
3 - از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اجراى صيغه ازدواج با لفظ (هبه )تنها مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، و هيچ فرد ديگرى نمىتواند با چنين لفظى عقد ازدواج را اجرا كند، ولى اگر اجراى عقد با لفظ ازدواج و نكاحانجام گيرد جائز است هر چند نامى از مهر برده نشود، زيرا همانگونه كه گفتيم درصورت عدم ذكر مهر بايد مهر المثل پرداخت (در حقيقت همانند آن است كه
تصريح به مهر المثل شده باشد).
4 - گوشه اى از فلسفه تعدد زوجات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
جمله اخير در آيه فوق در واقع اشاره به فلسفه اين احكام مخصوص پيامبر گرامى اسلاماست ، اين جمله مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرايطى دارد كهديگران ندارند و همين تفاوت سبب تفاوت در احكام شده است .
به تعبير روشنتر مى گويد: هدف اين بوده كه قسمتى از محدوديتها و مشكلات از دوشپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق اين احكام بر داشته شود.
و اين تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازنان متعدد و مختلف براى حل يك سلسله مشكلات اجتماعى و سياسى در زندگى او بودهاست .
زيرا مى دانيم هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداى اسلام را بلند كردتك و تنها بود، و تا مدتها جز عده محدود و كمى به او ايمان نياوردند، او بر ضد تماممعتقدات خرافى عصر و محيط خود قيام كرد، و به همه اعلان جنگ داد، طبيعى است كه همهاقوام و قبائل آن محيط بر ضد او بسيج شوند.
و بايد از تمام وسائل براى شكستن اتحاد نامقدس دشمنان استفاده كند كه يكى از آنهاايجاد رابطه خويشاوندى از طريق ازدواج باقبائل مختلف بود، زيرا محكمترين رابطه در ميان عرب جاهلى رابطه خويشاوندى محسوبمى شد، و داماد قبيله را همواره از خود مى دانستند، و دفاع از او را لازم ، و تنها گذاشتن اورا گناه مى شمردند.
قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد ازدواجهاى پيامبرلااقل در بسيارى از موارد جنبه سياسى داشته است .
و بعضى ازدواجهاى او مانند ازدواج با (زينب )، براى شكستن سنت جاهلى بوده كه شرحآن را ذيل آيه 37 همين سوره بيان كرديم .
بعضى ديگر براى كاستن از عداوت ، يا طرح دوستى و جلب محبت اشخاص و يا اقواممتعصب و لجوج بوده است .
روشن است كسى كه در سن 25 سالگى كه عنفوان جوانى او بوده با زن بيوهچهل ساله اى ازدواج مى كند، و تا 53 سالگى تنها به همين يك زن بيوه قناعت مى نمايدو به اين ترتيب دوران جوانى خود را پشت سر گذاشته و به سن كهولت مى رسد و بعدبه ازدواجهاى متعددى دست مى زند حتما دليل و فلسفه اى دارد، و با هيچ حسابى آن را نمىتوان به انگيزه هاى علاقه جنسى پيوند داد، زيرا با اينكه مساله ازدواج متعدد در ميانعرب در آن روز بسيار ساده و عادى بوده و حتى گاهى همسراول به خواستگارى همسر دوم مى رفته و هيچگونه محدوديتى براى گرفتن همسرىقائل نبودند براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازدواجهاى متعدد در سنين جوانىنه مانع اجتماعى داشت ، و نه شرائط سنگين مالى ، و نه كمترين نقصى محسوب مى شد.
جالب اينكه در تواريخ آمده است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها با يك زنباكره ازدواج كرد و او عايشه بود، بقيه همسران او همه زنان بيوه بودند كه طبعا نمىتوانستند از جنبه هاى جنسى چندان تمايل كسى را برانگيزند.
حتى در بعضى از تواريخ مى خوانيم كه پيامبر با زنان متعددى ازدواج كرد و جز مراسمعقد انجام نشد، و هرگز آميزش با آنها نكرد، حتى در مواردى تنها به خواستگارى بعضىاز زنان قبائل قناعت كرد.
و آنها به همينقدر خوشحال بودند و مباهات مى كردند كه زنى از قبيله آنان به نام همسرپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناميده شده ، و اين افتخار براى آنهاحاصل گشته است ، و به اين ترتيب رابطه و پيوند اجتماعى آنها با پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) محكمتر، و در دفاع از او مصممتر مى شدند.
از سوى ديگر با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلما مرد عقيمى نبود ولىفرزندان كمى از او به يادگار ماند، در حالى كه اگر اين ازدواجها به خاطر جاذبهجنسى اين زنان انجام مى شد بايد فرزندان بسيارى از او به يادگار مانده باشد.
و نيز قابل توجه است كه بعضى از اين زنان مانند عايشه هنگامى كه به همسرى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آمد بسيار كم سن وسال بود، و سالها گذشت تا توانست يك همسر واقعى براى او باشد، اين نشان مى دهدكه ازدواج با چنين دخترى انگيزه هاى ديگرى داشته و هدف اصلى همانها بوده است كه دربالا اشاره كرديم .
گر چه دشمنان اسلام خواستهاند ازدواجهاى متعدد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) را دستاويز شديدترين حملات مغرضانه قرار دهند، و از آن افسانه هاى دروغينبسازند، ولى سن بالاى پيامبر به هنگام اين ازدواجهاى متعدد از يك سو، و شرائط خاصسنى و قبيله اى اين زنان از سوى ديگر، و قرائن مختلفى كه در بالا به قسمتى از آناشاره كرديم از سوى سوم حقيقت را آفتابى مى كندو توطئه هاى مغرضان را فاش مىسازد.
آيه و ترجمه


ترجى من تشاء منهن و توى إ ليك من تشاء و من ابتغى ممن عزلت فلا جناح عليك ذلكاءدنى اءن تقر اءعينهن و لا يحزن و يرضين بما ءاتيتهن كلهن و الله يعلم ما فى قلوبكم وكان الله عليما حليما(51)


ترجمه :

51 - (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مى توانى بتاخير اندازى و هر كدام را بخواهىنزد خود جاى دهى ، و هر گاه بعضى از آنها را كه بر كنار ساخته اى بخواهى نزد خودجاى دهى گناهى بر تو نيست اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اينكه غمگين نباشندو به آنچه در اختيار همه آنان مى گذارى راضى شوند نزديكتر است و خدا آنچه را درقلوب شما است مى داند و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است و در عينحال حليم است و در كيفر آنها عجله نمى كند.
شان نزول
در تفسير آيه 28 و 29 همين سوره و بيان شاننزول آنها گفتيم كه جمعى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنابر آنچهمفسران نقل كرده اند - به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند كه برنفقه و هزينه زندگى ما بيفزا (زيرا چشمشان به غنائم جنگى افتاده بود، و چنين مىپنداشتند كه بايد از آن ، بهره زيادى به آنها برسد) آيات مزبورنازل شد و صريحا به آنها گوشزد كرد كه اگر دنيا و زينت دنيا را مى خواهند براىهميشه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جدا شوند و اگر خدا و پيامبر و روز جزارا خواهانند با زندگى ساده او بسازند.
از اين گذشته در چگونگى تقسيم اوقات زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )در ميان
آنها نيز با هم رقابتهائى داشتند كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با آنهمهگرفتارى و اشتغالات مهم در مضيقه قرار مى داد، هر چند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) كوشش لازم را در زمينه عدالت در ميان آنها رعايت مى كرد ولى باز گفتگوهاى آنهاادامه داشت ، آيه فوق نازل شد و پيامبر را در تقسيم اوقاتش در ميان آنها كاملا آزادگذاشت ، و ضمنا به آنها اعلام كرد كه اين حكم الهى است تا هيچگونه نگرانى و سوءبرداشتى براى آنها حاصل نشود.
تفسير:
رفع يك مشكل ديگر از زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
يك رهبر بزرگ الهى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن هم در زمانى كه دركوره حوادث سخت گرفتار است ، و توطئه هاى خطرناكى ازداخل و خارج براى او مى چينند، نمى تواند فكر خود را زيادمشغول زندگى شخصى و خصوصيش كند، بايد در زندگى داخلى خود داراى آرامش نسبىباشد تا بتواند به حل انبوه مشكلاتى كه از هر سو او را احاطه كرده است با فراغتخاطر بپردازد.
آشفتگى زندگى شخصى و دل مشغول بودن او به وضع خانوادگى در اين لحظاتبحرانى و طوفانى سخت خطرناك است .
با اينكه طبق بحثهاى گذشته و مداركى كه در شرح آيه پيش آورديم ازدواجهاى متعددپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) غالبا جنبه هاى سياسى و اجتماعى و عاطفى داشته، و در حقيقت جزئى از برنامه انجام رسالت الهى او بوده ، ولى در عينحال گاه اختلاف ميان همسران و رقابتهاى زنانهمتداول آنها، طوفانى در درون خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برمى انگيخته، و فكر او را به خود مشغول مى داشته است .
اينجا است كه خداوند يكى ديگر از ويژگيها را براى پيامبرشقائل شده ، و براى هميشه به اين ماجراها و كشمكشها پايان داد، و پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) را از
اين نظر آسوده خاطر و فارغ البال كرد.
و چنانكه در آيه مورد بحث مى خوانيم فرمود: (مى توانى (موعد) هر يك از اين زنان رابخواهى به تاخير بيندازى و به وقت ديگرىموكول كنى ، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى ) (ترجى من تشاء منهن و تؤ وىاليك من تشاء).
(ترجى ) از ماده (ارجاء) به معنى تاخير، و (تؤ وى ) از ماده (ايواء) بهمعنى كسى را نزد خود جاى دادن است .
مى دانيم يكى از احكام اسلام در مورد همسران متعدد آن است كه شوهر اوقات خود را در ميانآنها به طور عادلانه تقسيم كند، اگر يك شب نزد يكى از آنها است ، شب ديگر نزدديگرى باشد تفاوتى در ميان زنان از اين نظر وجود ندارد، و اين موضوع را در كتب فقهاسلامى به عنوان (حق قسم ) تعبير مى كنند.
يكى از خصايص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه به خاطر شرائطخاص زندگى طوفانى و بحرانيش مخصوصا در زمانى كه در مدينه بود و در هر ماهتقريبا يك جنگ بر او تحميل مى شد و در همين زمان همسران متعدد داشت ، رعايت حق قسم بهحكم آيه فوق از او ساقط بود، و مى توانست هر گونه اوقات خود را تقسيم كند هر چنداو با اين حال حتى الامكان مساوات و عدالت را - چنانكه در تواريخ اسلامى صريحا آمدهاست - رعايت مى كرد.
ولى وجود همين حكم الهى آرامشى به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و محيطزندگى داخلى او مى داد.
سپس مى افزايد: (هر گاه بعضى از آنها را كنار بگذارى بعدا بخواهى او را نزد خودجاى دهى گناهى بر تو نيست ) (و من ابتغيت من عزلت فلا جناح عليك ).
و به اين ترتيب نه تنها در آغاز، اختيار با تو است ، در ادامه كار نيز اين
تخيير بر قرار است ، و به اصطلاح اين تخيير (تخيير استمرارى ) است نه(ابتدائى ) و با اين حكم گسترده و وسيع هر گونه بهانه اى از برنامه زندگى تونسبت به همسرانت قطع خواهد شد، و مى توانى فكر خود را متوجه مسئوليتهاى بزرگ وسنگين رسالت كنى .
و براى اينكه همسران پيامبر نيز بدانند گذشته از افتخارى كه از ناحيه همسرى با اوكسب مى كنند با تسليم در برابر اين برنامه خاص در مورد تقسيم اوقات پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) يك نوع ايثار و فداكارى از خود نشان داده ، و به هيچوجه عيب وايرادى متوجه آنها نيست ، چرا كه در برابر حكم خدا تسليم شده اند اضافه مى كند:
(اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اينكه غمگين نشوند و همه آنها راضى به آنچهدر اختيارشان مى گذارى گردند نزديكتر است ) (ذلك ادنى ان تقر اعينهن و لا يحزن ويرضين بما آتيتهن كلهن ).
زيرا اولا اين يك حكم عمومى در باره همه آنها است و تفاوتى در كار نيست ، و ثانيا حكمىاست از ناحيه خدا كه براى مصالح مهمى تشريع شده ، بنابراين آنها بايد با رضا ورغبت به آن تن دهند و نه تنها نگران نباشند بلكه خشنود گردند.
ولى در عين حال همانگونه كه در بالا نيز اشاره كرديم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) حتى الامكان تساوى را در تقسيم اوقات خود رعايت مى كرد جز در مواردى كه شرائطخاصى عدم مساوات را ايجاب مى كرد، و اين خود مطلب ديگرى بود كه موجب خشنودى آنهامى شد، زيرا مشاهده مى كردند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اينكه مخيراست سعى در برقرارى مساوات دارد.
در پايان آيه مطلب را با اين جمله ختم مى كند: (خدا آنچه را در قلوب شما است مى داند،و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است ، و در عين
حال حليم است و در كيفر آنها عجله نمى كند) (و الله يعلم ما فى قلوبكم و كان اللهعليما حليما).
آرى خدا مى داند شما در برابر كدامين حكم قلبا رضا و تسليم داريد، و در برابر كدامينناخشنود هستيد.
او مى داند شما به كداميك از همسرانتان تمايل بيشتر داريد و به كدام كمتر و حكم خدا رادر برخورد با اين تمايلات چگونه رعايت مى كنيد.
همچنين او مى داند چه كسانى در گوشه و كنار مى نشينند و به اينگونه احكام الهى درمورد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرده گيرى مى كنند و دردل نسبت به آن معترضند و چه كسانى با آغوش باز همه را پذيرا مى شوند.
بنابراين تعبير قلوبكم تعبير گسترده اى است كه هم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) و همسران او را شامل مى شود و هم همه مؤ منان را كه در ارتباط با اين احكام از دررضا و تسليم وارد مى شوند، يا اعتراض و انكار مى كنند هر چند آنرا آشكار نسازند.
نكته :
آيا اين حكم در حق همه همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود؟
در فقه اسلامى در باب خصايص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين مساله موردبحث واقع شده است كه آيا تقسيم اوقات بطور مساوى در ميان همسران متعدد همانگونه كهبر عموم مسلمانان واجب است بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز واجب بوده يااينكه پيامبر حكم استثنائى (تخيير) را داشته است ؟
مشهور و معروف در ميان فقهاى ما و جمعى از فقهاىاهل سنت اين است كه او در اين حكم مستثنا بوده ، ودليل آن را آيه فوق مى شمرند كه مى گويد: (ترجى من تشاء منهن و تؤ وى اليك منتشاء): (هر كدام را بخواهى به تاخير مى اندازى و هر يك را بخواهى نزد خود نگاهمى دارى ).
زيرا قرار گرفتن اين جمله بعد از بحث در باره همه زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) چنين ايجاب مى كند كه ضمير جمع (هن ) به تمام آنها باز گردد، و اين مطلبىاست كه از طرف فقها و بسيارى از مفسران پذيرفته شده .
ولى بعضى ضمير فوق را مربوط به خصوص زنانى مى دانند كه خود را بدون مهر دراختيار او قرار دادند در حالى كه اولا از نظر تاريخى ثابت نيست كه آيا اين حكم ،موضوع خارجى پيدا كرد يا نه ؟ و بعضى معتقدند كه تنها در يك مورد بود كه زنى بهاين صورت به ازدواج پيامبر در آمد، و در هرحال اصل مساله از نظر تاريخى محقق نيست .
ثانيا اين تفسير خلاف ظاهر آيه است و با شان نزولى كه براى آيه ذكر كرده اندسازگار نمى باشد، بنابراين بايد قبول كرد كه حكم مزبور يك حكم عام است .
آيه و ترجمه


لا يحل لك النساء من بعد و لا اءن تبدل بهن من اءزوج و لو اءعجبك حسنهن إ لا ما ملكت يمينك وكان الله على كل شى ء رقيبا(52)


ترجمه :

52 - بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست و نمى توانى همسرانت را به همسرانديگرى تبديل كنى (بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى بجاى او برگزينى ) هر چندجمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو در آيد وخداوند ناظر و مراقب هر چيز است (و به اين ترتيب فشارقبائل را در اختيار همسر از آنها، از تو برداشتيم ).
تفسير:
يك حكم مهم ديگر در ارتباط با همسران پيامبر
در اين آيه حكم ديگرى از احكام مربوط به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بيان شده ، مى فرمايد:(بعد از اين ديگر زنى بر توحلال نيست ، و حق ندارى همسرانت را به همسران ديگرىتبديل كنى ، هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنهائى كه به صورتكنيز در اختيار تو قرار گيرند، و خداوند ناظر و مراقب بر هر چيز است ) (لايحل لك النساء من بعد و لا ان تبدل بهن من ازواج و لو اعجبك حسنهن الا ما ملكت يمينك و كانالله على كل شى ء رقيبا).
مفسران و فقهاى اسلام در تفسير اين آيه بحثهاى فراوانى دارند، و روايات مختلفى نيزدر اين زمينه در منابع اسلامى وارد شده است ، ما قبلا آنچه را كه از ظاهر آيه در ارتباطبا آيات گذشته و آينده - قطع نظر از گفته هاى مفسران -
به نظر مى رسد ذكر مى كنيم بعد به سراغ مطالب ديگر مى رويم .

next page

fehrest page

back page