|
|
|
|
|
|
و نيز ثعلبى خود از عايشه چنين نقل مى كند: هنگامى كه از او در باره جنگجمل و دخالت او در آن جنگ ويرانگر سؤ ال كردند (با تاسف ) گفت : اين يك تقدير الهىبود!، و هنگامى كه درباره على (عليه السلام ) از او سؤال كردند چنين گفت : تسئلنى عن احب الناس كان الىرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و زوج احب الناس ، كان الىرسول الله لقد راءيت عليا و فاطمة و حسنا و حسينا عليهم السلام و جمعرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بثوب عليهم ثمقال : اللهم هؤ لاء اهلبيتى و حامتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، قالت : فقلت يارسول الله ! انا من اهلك قال تنحى فانك الى خير!: آيا از من در باره كسى سؤال ميكنى كه محبوبترين مردم نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودو از كسىميپرسى كه همسر محبوبترين مردم نزد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، منبا چشم خود، على و فاطمه و حسن و حسين را ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها را در زير لباسى جمع كرده بود و فرمود: خداوندا! اينها خاندان منند و حاميان من ،رجس را از آنها ببر و از آلودگيها پاكشان فرما، من عرض كردم اىرسول خدا آيا من هم از آنها هستم ؟ فرمود: دور باش ، تو بر خير و نيكى هستى (اما جزءاين جمع نمى باشى ). اين گونه روايات با صراحت مى گويد كه همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) جزء عنوان اهلبيت در اين آيه نيستند. ب : روايات بسيار فراوانى در مورد حديث كساء به طوراجمال وارد شده كه از همه آنها استفاده مى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )،على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند - و يا به خدمت او آمدند - پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) عبائى بر آنها افكند، و گفت : خداوندا! اينها خاندان منند، رجس وآلودگى را از آنها دور كن ، در اين هنگام آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجسنازل گرديد. دانشمند معروف حاكم حسكانى نيشابورى در شواهدالتنزيل اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفى گرد آورى كرده است . در اينجا اين سؤ ال جلب توجه مى كند كه هدف از جمع كردن آنها در زير كساء چه بوده ؟ گويا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواسته است كاملا آنها را مشخص كند وبگويد آيه فوق ، تنها درباره اين گروه است ، مبادا كسى مخاطب را در اين آيه تمامبيوتات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه كسانى كه جزء خاندان او هستندبداند. حتى در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه بار اينجمله را تكرار كرد: خداوندا اهلبيت من اينها هستند پليدى را از آنها دور كن (اللهم هؤ لاءاهلبيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا). ج : در روايات فراوان ديگرى مى خوانيم : بعد ازنزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مدت شش ماه ، هنگامى كه براىنماز صبح از كنار خانه فاطمه (سلام الله عليها) مى گذشت صدا مى زد: الصلوة يا اهل البيت ! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا: هنگام نماز است اىاهل بيت !خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد. اين حديث را حاكم حسكانى از انس بن مالك نقل كرده است . در روايت ديگرى كه از ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده مى خوانيم : پيامبر اين برنامه را تا هشت يا نه ماه ادامه داد!. حديث فوق را ابن عباس نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل كرده است . اين نكته قابل توجه است كه تكرار اين مساله در مدت شش يا هشت يا نه ماه به طور مداومدر كنار خانه فاطمه (عليهاالسلام ) براى اين است كه مطلب را كاملا مشخص كند تا درآينده ترديدى براى هيچكس باقى نماند كه اين آيه تنها در شان اين گروهنازل شده است به خصوص اينكه تنها خانه اى كه در ورودى آن در مسجد پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) باز مى شد، بعد از آنكه دستور داد درهاى خانه هاى ديگران بهسوى مسجد بسته شود در خانه فاطمه بود و طبعا هميشه جمعى از مردم به هنگام نماز اينسخن را در آنجا از پيامبر مى شنيدند (دقت كنيد). با اينحال جاى تعجب است كه بعضى از مفسران اصرار دارند كه آيه مفهوم عامى دارد وهمسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در آن وارد هستند، هر چند اكثريت علماىاسلام اعم از شيعه و اهل سنت آن را محدود به اين پنج تن مى دانند. قابل توجه اينكه عايشه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه طبق گواهىروايات اسلامى در بازگو كردن فضائل خود و ريزهكاريهاى ارتباطش با پيامبر چيزىفروگذار نمى كرد اگر اين آيه شامل او مى شد قطعا در لابلاى سخنانش به مناسبتهائى از آن سخن مى گفت در حالى كه هرگز چنين چيزى از اونقل نشده است . د: روايات متعددى از ابو سعيد خدرى صحابى معروفنقل شده كه با صراحت گواهى مى دهد اين آيه تنها در باره همان پنج تننازل شده است (نزلت فى خمسة : فى رسول الله و على و فاطمه و الحسن و الحسين(عليهم السلام ). اين روايات به قدرى زياد است كه بعضى از محققين آن را متواتر مى دانند. از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه منابع و راويان احاديثى كه دلالت برانحصار آيه به پنج تن مى كند به قدرى زياد است كه جاى ترديد در آن باقى نمىگذارد تا آنجا كه در شرح احقاق الحق بيش از هفتاد منبع از منابع معروفاهل سنت گرد آورى شده ، و منابع شيعه در اين زمينه از هزار هم مى گذرد نويسنده كتاب شواهد التنزيل كه از علماى معروف برادراناهل سنت است بيش از 130 حديث در اين زمينه نقل كرده است . از همه اينها گذشته پاره اى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درطول زندگى خود به كارهائى دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نيست ،مانند ماجراى جنگ جمل كه قيامى بود بر ضد امام وقت كه سبب خونريزى فراوانى گرديدو به گفته بعضى از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مى شد. بدون شك اين ماجرا به هيچوجه قابل توجيه نيست و حتى مى بينيم كه خود عايشه نيزبعد از اين حادثه ، اظهار ندامت مى كند كه نمونه اى از آن در بحثهاى پيشين گذشت . عيبجوئى كردن عايشه از خديجه كه از بزرگترين و فداكارترين و با فضيلت ترينزنان اسلام است در تاريخ اسلام مشهور است ، اين سخن به قدرى بر پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) ناگوار آمد كه از شدت غضب مو بر تنش راست شد و فرمود: به خداسوگند كه هرگز همسرى بهتر از او نداشتم ، او زمانى ايمان آورد كه مردم كافر بودندو زمانى اموالش را در اختيار من گذاشت كه مردم همه از من بريده بودند!. 3 - آيا اراده الهى در اينجا تكوينى است يا تشريعى ؟ در لابلاى تفسير آيه ، اشارهاى به اين موضوع داشتيم كه اراده در جمله انما يريد اللهليذهب عنكم الرجس ، اراده تكوينى است نه تشريعى . براى توضيح بيشتر بايد ياد آور شويم كه منظور از اراده تشريعى همان اوامر و نواهىالهى است ، فى المثل خداوند از ما نماز و روزه و حج و جهاد خواسته ، اين اراده تشريعىاست . معلوم است كه اراده تشريعى به افعال ما تعلق مى گيرد نهافعال خداوند، در حالى كه در آيه فوق ، متعلق ارادهافعال خدا است ، مى گويد: خدا اراده كرده است كه پليدى را از شما ببرد، بنابر اين چنيناراده اى بايد تكوينى باشد، و مربوط به خواست خداوند در عالم تكوين . افزون بر اين ، مساله اراده تشريعى نسبت به پاكى و تقوا، انحصار به اهلبيت (عليهمالسلام ) ندارد چرا كه خدا به همه دستور داده است پاك باشند و با تقوا، و اين مزيتىبراى آنها نخواهد بود، زيرا همه مكلفان مشمول اين فرمانند. به هر حال اين موضوع يعنى اراده تشريعى نه تنها با ظاهر آيه سازگار نيست كه بااحاديث گذشته به هيچوجه تناسبى ندارد، زيرا همه اين احاديث سخن از يك مزيت والا وارزش مهم ويژه مى كند كه مخصوص اهلبيت (عليهم السلام ) است . اين نيز مسلم است كه رجس در اينجا به معنى پليدى ظاهرى نمى باشد، بلكه اشاره بهپليديهاى باطنى است و اطلاق اين كلمه ، هر گونه انحصار و محدوديت را در شرك و كفرو اعمال منافى عفت و مانند آن نفى مى كند، و همه گناهان و آلودگيهاى عقيدتى و اخلاقى وعملى را شامل مى شود. نكته ديگرى كه بايد به دقت متوجه آن بود اين است كه اراده تكوينى كه به معنى خلقتو آفرينش است در اينجا به معنى مقتضى است نه علت تامه ، تا موجب جبر و سلب اختيارگردد. توضيح اينكه : مقام عصمت به معنى يك حالت تقواى الهى است كه به امداد پروردگاردر پيامبران و امامان ايجاد مى شود اما با وجود اين حالت ، چنان نيست كه آنها نتوانند گناهكنند بلكه قدرت اين كار را دارند، و با اختيار خود از گناه چشم مى پوشند. درست همانند يك طبيب بسيار آگاه كه هرگز يك ماده بسيار سمى را كه خطرات جدى آن رامى داند هرگز نمى خورد با اينكه قدرت بر اين كار دارد، اما آگاهيها و مبادى فكرى وروحى او سبب مى شود كه با ميل و اراده خود از اين كار چشم بپوشد. اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه اين تقواى الهى موهبت ويژه اى است كه بهپيغمبران داده شد نه به ديگران ، ولى بايد توجه داشت كه خداوند اين امتياز را بهخاطر مسئوليت سنگين رهبرى به آنها داده بنابر اين امتيازى است كه بهره آن عايد همگانمى شود و اين عين عدالت است ، درست مانند امتياز خاصى است كه خداوند به پردههاىظريف و بسيار حساس چشم داده كه تمام بدن از آن بهره مى گيرد. از اين گذشته به همان نسبت كه پيامبران امتياز دارند ومشمول مواهب الهى هستند مسئوليتشان نيز سنگين است و يك ترك اولاى آنهامعادل يك گناه بزرگ افراد عادى است ، و اين مشخص كننده خط عدالت است . نتيجه اينكه : اين اراده يك اراده تكوينى است در سر حد يك مقتضى (نه علت تامه ) و درعين حال نه موجب جبر است و نه سلب مزيت و افتخار. 4 - جاهليت قرن بيستم ! همانگونه كه اشاره شد جمعى از مفسران در تفسير الجاهلية الاولى در آيات مورد بحثگرفتار شك و ترديد شدند گوئى نتوانستند باور كنند كه بعد از ظهور اسلام نوعىديگر جاهليت در جهان پا به عرصه وجود خواهد گذاشت كه جاهليت عربقبل از اسلام در مقابل آن موضوع كم اهميتى خواهد بود. ولى امروز اين امر براى ما كه شاهد مظاهر جاهليت وحشتناك قرن بيستم هستيم كاملاحل شده است ، و بايد آن را به حساب يكى از پيشگوئيهاى اعجاز آميز قرآن مجيد گذارد. اگر عرب در عصر جاهليت اولى ، جنگ و غارتگرى داشت ، و فىالمثل چندين بار بازار عكاظ صحنه خونريزيهاى احمقانه گرديد كه چند تن كشته شدند،در جاهليت عصر ما جنگهاى جهانى رخ مى دهد كه گاه بيست مليون نفر در آن قربانى وبيش از آن مجروح و ناقص الخلقه مى شوند! اگر در جاهليت عرب زنان ، تبرج به زينت مى كردند، و روسريهاى خود را كنار مى زدندبه گونهاى كه مقدارى از سينه و گلو و گردنبند و گوشواره آنها نمايان ميگشت ، درعصر ما كلوپهائى تشكيل مى شود بنام كلوپ برهنگان (كه نمونه آن در انگلستان معروفاست ) كه با نهايت معذرت افراد در آن برهنه مادرزاد مى شوند، رسوائيهاى پلاژهاى كنار دريا و استخرها و حتى معابر عمومى نگفتنىاست . اگر در جاهليت عرب ، زنان آلوده ذوات الاعلام بودند كه پرچم بر در خانه خود مى زدندتا افراد را به سوى خود دعوت كنند!، در جاهليت قرن ما افرادى هستند كه در روزنامه هاىمخصوص مطالبى را در اين زمينه مطرح مى كنند كه قلم از ذكر آن جدا شرم دارد، و جاهليتعرب بر آن صد شرف دارد. خلاصه چه گوئيم از وضع مفاسدى كه در تمدن مادى ماشينى منهاى ايمان عصر ما وجوددارد كه ناگفتنش بهتر است ، و نبايد اين تفسير را با آن آلوده كرد. آنچه گفتيم فقطمشتى از خروار براى نشان دادن زندگى كسانى بود كه از خدا فاصله مى گيرند، و باداشتن هزاران دانشگاه و مراكز علمى و دانشمندان معروف ، در منجلاب فساد غوطه ور شوند،و حتى گاهى همين مراكز علمى و دانشمندانشان در اختيار همان فجايع و مفاسد قرار مىگيرند. آيه و ترجمه
إ ن المسلمين و المسلمات و المؤ منين و المؤ منات و القنتين و القانتات و الصادقين والصادقات و الصبارين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقاتو الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا والذاكرات اءعد الله لهم مغفرة و اءجرا عظيما(35)
|
ترجمه :
35 - مردان مسلمان و زنان مسلمان ، مردان با ايمان و زنان با ايمان ، مردان مطيع فرمانخدا و زنانى كه از فرمان خدا اطاعت مى كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابرو شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع ، مردان انفاقگر و زنانانفاق كننده ، مردان روزه دار و زنانى كه روزه مى دارند، مردانى كه دامان خود را ازآلودگى به بيعفتى حفظ مى كنند و زنانى كه پاكدامنند، و مردانى كه بسيار به ياد خداهستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند، خداوند براى همه آنها مغفرت و پاداش عظيمىفراهم ساخته است شان نزول : جمعى از مفسران گفته اند هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب باشوهرش از حبشه بازگشت به ديدن همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد،يكى از نخستين سؤ الاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن در باره زناننازل شده است ؟ آنها در پاسخ گفتند: نه !. اسماء به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) آمد، عرض كرد: اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است !، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اينكه در اسلام و قرآنفضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است . اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا ازنظر قرب و منزلت يكسانند، مهم آنست كه از نظر اعتقاد وعمل و اخلاق اسلامى واجد فضيلت باشند). تفسير: شخصيت و ارزش مقام زن در اسلام به دنبال بحثهائى كه در باره وظائف همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآيات گذشته ذكر شد در آيه مورد بحث ، سخنى جامع و پر محتوى در باره همه زنان ومردان و صفات بر جسته آنها بيان شده است ، و ضمن بر شمردن ده وصف از اوصافاعتقادى و اخلاقى و عملى آنان ، پاداش عظيم آنها را در پايان آيه بر شمرده است . بخشى از اين اوصاف دهگانه از مراحلايمان سخن مى گويد (اقرار به زبان ، تصديق به قلب و جنان ، وعمل به اركان ). قسمت ديگرى پيرامون كنترل زبان و شكم و شهوت جنسى كه سهعامل سرنوشت ساز در زندگى و اخلاق انسانها مى باشد بحث مى كند. و در بخش ديگرى از مساءله حمايت از محرومان و ايستادگى در برابر حوادث سخت وسنگين يعنى صبر كه ريشه ايمان است و سرانجام ازعامل تداوم اين صفات يعنى ذكر پروردگار سخن به ميان مى آورد مى گويد: مردان مسلمان و زنان مسلمان (ان المسلمين و المسلمات ). و مردان مؤ من و زنان مؤ منه (و المؤ منين و المؤ منات ). و مردانى كه مطيع فرمان خدا هستند و زنانى كه از فرمان حق اطاعت مى كنند (و القانتين والقانتات ). گرچه بعضى از مفسران ، اسلام و ايمان را در آيه فوق به يك معنى گرفته اند، ولىپيدا است كه اين تكرار نشان مى دهد منظور از آنها دو چيز متفاوت است ، و اشاره به همانمطلبى است كه در آيه 14 سوره حجرات آمده : قالت الاعراب آمناقل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم : اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم ، بگو: هنوز ايمان نياورده ايد، بلكه بگوئيد اسلام آوردهايم ، و ايمان هنوز در اعماق قلب شما نفوذ نكرده است ! اشاره به اينكه اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمين قرار مى دهد،و مشمول احكام آنها مى كند، ولى ايمان تصديق به قلب ودل است . در روايات اسلامى نيز به همين تفاوت اشاره شده است . در روايتى چنين مى خوانيم : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) درباره اسلام و ايماناز آن حضرت سؤ ال كرد و پرسيد آيا اينها با هم مختلفند؟ امام در پاسخ فرمود: آرى ،ايمان با اسلام همراه است ، اما اسلام ممكن است همراه ايمان نباشد. او توضيح بيشتر خواست امام (عليه السلام ) فرمود: الاسلام شهادة ان لا اله الا الله والتصديق برسول الله صلى عليه و آله و سلم ، به حقنت الدماء، و عليه جرت المناكح والمواريث ، و على ظاهره جماعة الناس ، و الايمان الهدى و ما يثبت فى القلوب من صفة الاسلام ، و ما ظهر منالعمل به : اسلام شهادت به توحيد و تصديق به رسالت پيامبر است ، هر كس اقراربه اين دو كند جانش (در پناه حكومت اسلامى ) محفوظ خواهد بود، و ازدواج مسلمانان با اوجايز، و مى تواند از مسلمين ارث ببرد، و گروهى از مردممشمول همين ظاهر اسلامند، اما ايمان نور هدايت و حقيقتى است كه دردل از وصف اسلام جاى مى گيرد، و اعمالى است كه بهدنبال آن مى آيد. قانت از ماده قنوت چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى اطاعت تواءم با خضوع است ، اطاعتىكه از ايمان و اعتقاد سر زند، و اين اشاره به جنبه هاى عملى و آثار ايمان مى باشد. سپس به يكى ديگر از مهمترين صفات مؤ منان راستين ، يعنى حفظ زبان پرداخته مىگويد: و مردان راستگو و زنان راستگو (و الصادقين و الصادقات ). از روايات اسلامى استفاده مى شود كه استقامت و درستى ايمان انسان به استقامت و درستىزبان او است : لا يستقيم ايمان امرء حتى يستقيم قلبه ، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيملسانه : ايمان انسان به درستى نمى گرايد تا قلبش درست شود، و قلبش درست نمىشود تا زبانش درست شود!. و از آنجا كه ريشه ايمان ، صبر و شكيبائى درمقابل مشكلات است ، و نقش آن در معنويات انسان همچون نقش سر است در برابر تن ،پنجمين وصف آنها را اين گونه بازگو مى كند: و مردان صابر و شكيبا و زنان صابر وشكيبا (و الصابرين و الصابرات ). از طرفى مى دانيم يكى از بدترين آفات اخلاقى ، كبر و غرور و حب جاه است ، و نقطه مقابل آن خشوع ، لذا در ششمين توصيف مى فرمايد: و مردان با خشوع و زنان باخشوع (و الخاشعين و الخاشعات ). گذشته از حب جاه ، حب مال ، نيز آفت بزرگى است ، و اسارت درچنگال آن ، اسارتى است دردناك ، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است لذادر هفتمين توصيف مى گويد: و مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده (و المتصدقين والمتصدقات ). گفتيم سه چيز است كه اگر انسان از شر آن در امان بماند از بسيارى از شرور و آفاتاخلاقى در امان است ، زبان و شكم و شهوت جنسى ، به قسمتاول در چهارمين توصيف اشاره شداما به قسمت دوم و سوم در هشتمين و نهمين وصف مؤ منانراستين اشاره كرده مى گويد: و مردانى كه روزه ميدارند و زنانى كه روزه مى دارند (والصائمين و الصائمات ). و مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بيعفتى حفظ مى كنند، و زنانى كه عفيف و پاكند(و الحافظين فروجهم و الحافظات ). سرانجام به دهمين و آخرين صفت كه تداوم تمام اوصاف پيشين بستگى به آن داردپرداخته مى گويد: و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند، و زنانى كه بسيار ياد خدا مىكنند (و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات ). آرى آنها با ياد خدا در هر حال و در هر شرايط، پرده هاى غفلت و بيخبرى را از قلب خودكنار مى زنند، وسوسه ها و همزات شياطين را دور مى سازند و اگر لغزشى از آنان سرزده ، فورا در مقام جبران بر مى آيند تا از صراط مستقيم الهى فاصله نگيرند. در اينكه منظور از ذكر كثير چيست ؟ در روايات اسلامى و كلمات مفسرين ، تفسيرهاىگوناگونى ذكر شده كه ظاهرا همه از قبيل ذكر مصداق است و مفهوم وسيع اين كلمهشامل همه آنها مى شود. از جمله در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : اذاايقظ الرجل اهله من الليل فتوضا و صليا كتبا من الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات : هنگامىكه مرد همسرش را شبانگاه بيدار كند و هر دو وضو بگيرند و نماز (شب ) بخوانند ازمردان و زنانى خواهند بود كه بسيار ياد خدا مى كنند. و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هر كس تسبيح فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) را در شب بگويد مشمول اين آيه است . بعضى از مفسران گفته اند: ذكر كثير آن است كه درحال قيام و قعود به هنگامى كه به بستر مى رود ياد خدا كند. اما به هر حال ذكر نشانه فكر است ، و فكر مقدمهعمل ، هدف هرگز ذكر خالى از فكر و عمل نيست . در پايان آيه ، پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگيهاىدهگانه فوق هستند چنين بيان مى كند: خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهمساخته است (اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما). نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنها است مى شويد، سپسپاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد، در واقع يكى ازاين دو جنبه نفى ناملايمات دارد و ديگر جلب ملايمات . تعبير به اجرا خود دليل بر عظمت آن است ، و توصيف آن با وصف عظيم تاكيدى بر اينعظمت است ، و مطلق بودن اين عظمت ، دليل ديگرى است بر وسعت دامنه آن ، بديهى استچيزى را كه خداوند بزرگ ، بزرگ بشمرد فوق العاده عظمت دارد. اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله اعد (آماده كرده است ) بافعل ماضى ، بيانى است براى قطعى بودن اين اجر و پاداش و عدم وجود تخلف ، و يااشارهاى به اينكه بهشت و نعمتهايش از هم اكنون براى مؤ منان آماده است . نكته : مساوات مرد و زن در پيشگاه خدا گاه بعضى چنين تصور مى كنند كه اسلام كفه سنگين شخصيت را براى مردان قرار داده ،و زنان در برنامه اسلام چندان جائى ندارند، شايد منشاء اشتباه آنها پارهاى از تفاوتهاىحقوقى است كه هر كدام دليل و فلسفه خاصى دارد. ولى بدون شك قطع نظر از اين گونه تفاوتها كه ارتباط با موقعيت اجتماعى و شرائططبيعى آنها دارد هيچگونه فرقى از نظر جنبه هاى انسانى و مقامات معنوى ميان زن و مرد دربرنامه هاى اسلام وجود ندارد. آيه فوق دليل روشنى براى اين واقعيت است زيرا به هنگام بيان ويژگيهاى مؤ منان واساسيترين مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى ، زن و مرد را در كنار يكديگر همچون دو كفهيك ترازو قرار مى دهد، و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوتقائل مى شود. به تعبير ديگر تفاوت جسمى مرد و زن را همچون تفاوت روحى آنها نمى توان انكار كردو بديهى است كه اين تفاوت براى ادامه نظام جامعه انسانى ضرورى است و آثار وپيامدهائى در بعضى از قوانين حقوقى زن و مرد ايجاد مى كند، ولى اسلام هرگز شخصيتانسانى زن را - همچون جمعى از روحانيين مسيحى در قرون پيشين - زير سؤال نمى برد كه آيا زن واقعا انسان است و آيا روح انسانى دارد يا نه ؟!، نه تنها زيرسؤ ال نمى برد بلكه هيچگونه تفاوتى از نظر روح انسانى در ميان اين دوقائل نيست ، لذا در سوره نحل آيه 95 مى خوانيم : منعمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبه و لنجزينهم آجرهم باحسن ماكانوا يعملون : هر كس عمل صالح كند، خواه مرد باشد خواه زن ، در حالى كه ايمان داشته باشد ما او رازنده مى كنيم و حيات پاكيزه اى به او مى بخشيم و پاداش وى را به بهترين اعمالى كهانجام مى داده مى دهيم . اسلام براى زن همان استقلال اقتصادى را قائل شده كه براى مرد (بر خلاف بسيارى ازقوانين دنياى گذشته و حتى امروز كه براى زن مطلقااستقلال اقتصادى قائل نيستند. به همين دليل در علم رجال اسلامى ، به بخش خاصى مربوط به زنان دانشمندى كه در صف روات و فقهاء بودند برخورد مى كنيم كه از آنها بعنوانشخصيتهائى فراموش ناشدنى ياد كرده است اگر به تاريخ عرب قبل از اسلام باز گرديم و وضع زنان را در آن جامعه بررسىكنيم كه چگونه از ابتدائيترين حقوق انسانى محروم بودند، و حتى گاهى حق حيات براىآنها قائل نمى شدند و پس از تولد آنها را زنده بگور مى كردند، و نيز اگر به وضعزن در دنياى امروز كه به صورت عروسك بلا اراده اى در دست گروهى از انسان نماهاىمدعى تمدن در آمده بنگريم تصديق خواهيم كرد كه اسلام چه خدمت بزرگى به جنس زنكرده و چه حق عظيمى بر آنها دارد؟!. آيه و ترجمه
و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة إ ذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم ومن يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا(36) و إ ذ تقول للذى اءنعم الله عليه و اءنعمت عليه اءمسك عليك زوجك و اتق الله و تخفىفى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله اءحق اءن تخشه فلما قضى زيد منها وطرازوجناكها لكيلا يكون على المؤ منين حرج فى اءزواج اءدعيائهم إ ذا قضوا منهن وطراو كاناءمر الله مفعولا(37) ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنة الله فى الذين خلوا منقبل و كان اءمر الله قدرا مقدورا(38)
|
ترجمه :
36 - هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بداننداختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس نافرمانى خدا و رسولشرا كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است . 37 - به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيزبه او نعمت داده بودى ميگفتى همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر راتكرار مى نمودى ) و تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند،و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ، هنگامى كهزيد از همسرش جدا شد ما او را به همسرى تو در آورديم تا مشكلى براى مؤ منان در ازدواجبا همسران پسرخوانده هاى آنها هنگامى كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجامشدنى است . 38 - هيچگونه جرمى بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده است نيست ، اين سنت الهى درمورد كسانى كه پيش از اين بوده اند نيز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب وبرنامه دقيقى است . شان نزول : آيات فوق - به گفته غالب مفسران و مورخان اسلامى در مورد داستان ازدواج زينب بنتجحش (دختر عمه پيامبر گرامى اسلام ) با زيد بن حارثه برده آزاد شده پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است . ماجرا از اين قرار بود كه : قبل زمان بعثت و بعد از آن كه خديجه با پيامبر خريدارىنمود كه بعدا آن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخشيد و پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) او را آزاد فرمود، و چون طائفهاش او را از خود راندند پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نام فرزند خود بر او نهاد و به اصطلاح او را تبنى كرد. بعد از ظهور اسلام زيد مسلمانى مخلص و پيشتاز شد، و موقعيت ممتازى در اسلام پيدا كرد،و چنانكه ميدانيم سرانجام يكى از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ موته شد كه در همانجنگ شربت شهادت نوشيد. هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت براى زيد همسرىبرگزيند از زينب بنت جحش كه دختر اميه دختر عبد المطلب (دختر عمهاش ) بود براى اوخواستگارى نمود زينب نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ميخواهد او را براى خود انتخاب كند، خوشحال شد و رضايت دادولى بعدا كه فهميدخواستگارى از او براى زيد است ، سخت ناراحت شد و سر باز زد، برادرش كه عبد اللهنام داشت او نيز با اين امر به سختى مخالفت نمود. در اينجا بود كه نخستين آيه از آيات مورد بحثنازل شد و به امثال زينب و عبد الله هشدار داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا وپيامبرش كارى را لازم مى دانند مخالفت كنند، آنها كه اين مساله را شنيدند در برابرفرمان خدا تسليم شدند (البته چنانكه خواهيم ديد اين ازدواج ، ازدواج ساده اى نبود ومقدمه اى بود براى شكستن يك سنت غلط جاهلى ، زيرا در عصر جاهليت هيچ زن با شخصيت وسرشناسى حاضر نبود با برده اى ازدواج كند، هر چند داراى ارزشهاى والاى انسانىباشد). اما اين ازدواج ديرى نپائيد و بر اثر ناسازگاريهاى اخلاقى ميان طرفين ، منجر بهطلاق شد، هر چند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار داشت كه اين طلاقرخ ندهد اما رخ داد سپس پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى جبران اين شكست زينب در ازدواج ،او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد، و اين قضيه در اينجا خاتمه يافت ، ولىگفتگوهاى ديگرى در ميان مردم پديد آمد كه قرآن با بعضى از آيات مورد بحث آنها را بر چيد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد. تفسير: سنت شكنى بزرگ مى دانيم روح اسلام تسليم است ، آنهم تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا اينمعنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است ، از جمله در آيهفوق است كه مى فرمايد: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند (و ما كان لمؤ منو لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امر هم ). آنها بايد اراده خود را تابع اراده حق كنند، همانگونه كه سر تا پاى وجودشان وابستهبه او است . قضى در اينجا به معنى قضاى تشريعى و قانون و فرمان و داورى است و بديهى استكه نه خدا نيازى به اطاعت و تسليم مردم دارد و نه پيامبر چشمداشتى ، در حقيقت مصالحخود آنها است كه گاهى بر اثر محدود بودن آگاهيشان از آن با خبر نمى شوند ولى خداميداند و به پيامبرش دستور مى دهد. اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار مى گويد در صورتى به درمان تومى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى ، و از خود اراده اى نداشتهباشى ، اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبىبرتر و بالاتر است . لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد: كسى كه نافرمانى خدا وپيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است (و من يعص الله و رسوله فقدضل ضلالا مبينا). راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود، چرا كه فرمان خداوندعالم ، مهربان و فرستاده او را كه ضامن خير و سعادت او است ناديده گرفته و چهضلالتى از اين آشكارتر؟! سپس به داستان معروف زيد و همسرش زينب كه يكى ازمسائل حساس زندگانى پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است وارتباط با مساله همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات پيشين گذشتدارد پرداخته چنين مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به اونعمت داده بود، و تو نيز به او نعمت بخشيده بودى مى گفتى همسرت را نگاهدار و از خدابپرهيز (و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله ). منظور از نعمت خداوند همان نعمت هدايت و ايمان است كه نصيب زيد بن حارثه كرده بود، ونعمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه وى را آزاد كرد و همچون فرزندخويش گراميش داشت . از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب ، مشاجره اى در گرفته بود و اين مشاجرهادامه يافت و در آستانه جدائى و طلاق قرار گرفت ، و با توجه به جملهتقول كه فعل مضارع است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا و مستمرا او رانصيحت مى كرد و از جدائى و طلاق باز مى داشت . آيا اين مشاجره به خاطر عدم توافق وضع اجتماعى زينب با زيد بود كه او از يك قبيلهسرشناس و اين يك برده آزاد شده بود؟ يا به خاطر پارهاى از خشونتهاى اخلاقى زيد؟ و يا هيچكدام ؟ بلكه توافق روحى و اخلاقى در ميان آن دو نبود، چرا كه گاه ممكن است دونفر خوب باشند، ولى از نظر فكر و سليقه اختلافاتى داشته باشند كه نتوانند بهزندگى مشترك با هم ادامه دهند. به هر حال تا اينجا مساله پيچيده اى نيست ، بعد مى افزايد: تو دردل چيزى را پنهان ميداشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند، و از مردم مى ترسيدى در حالىكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ! (و تخفى فى نفسك و الله مبديه و تخشىالناس و الله احق ان تخشاه ). مفسران در اينجا سخنان فراوانى گفته اند و ناشى گرى بعضى از آنان در تعبيرات ،بهانه هائى به دست دشمنان داده است ، در حالى كه از قرائنى كه در خود آيه و شاننزول آيات و تاريخ وجود دارد، مفهوم اين آيه مطلب پيچيدهاى نيست زيرا: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در نظر داشت ، كه اگر كار صلح ميان دو همسر بهانجام نرسد و كارشان به طلاق و جدائى بيانجامد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )براى جبران اين شكست كه دامنگير دختر عمه اش زينب شده كه حتى برده اى آزاد شده او راطلاق داده ، وى را به همسرى خود برگزيند، ولى از اين بيم داشت كه از دو جهت مردم بهاو خرده گيرند و مخالفان پيرامون آن جنجال بر پا كنند. نخست اينكه : زيد پسر خوانده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و مطابق يكسنت جاهلى پسر خوانده ، تمام احكام پسر را داشت ، از جمله اينكه ازدواج با همسر مطلقهپسر خوانده را حرام مى پنداشتند ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )چگونه حاضر مى شود با همسر مطلقه برده آزاد شده اى ازدواج كند و اين شان و مقام اواست . از بعضى از روايات اسلامى به دست مى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )به هر حال اين تصميم را به فرمان خدا گرفته بود، و در قسمت بعد آيه نيز قرينه اىبر اين معنى وجود دارد. بنابر اين اين مساله ، يك مساله اخلاقى و انسانى بود و نيز وسيله مؤ ثرى براى شكستندو سنت غلط جاهلى (ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده ، و ازدواج با همسر مطلقه يك غلامو برده آزاد شده ). مسلم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبايد در اينمسائل از مردم بترسد و از جوسازيها و سمپاشيها واهمه اى به خود راه دهد ولى به هرحال طبيعى است كه انسان در اين گونه موارد به خصوص كه پاىمسائل مربوط انتخاب همسر در كار بوده باشد، گرفتار ترس و وحشتى مى شود، بهخصوص اينكه ممكن بود اين گفتگوها و جنجالها در روند پيشرفت هدف مقدس او و گسترش اسلام اثر بگذارد، و افراد ضعيف الايمان را تحت تاثير قرار دهد و شك و ترديد دردل آنها ايجاد كند. لذا در دنباله آيه مى فرمايد: هنگامى كه زيد حاجت خود را به پايان برد و او را رها كردما او را به همسرى تو در آورديم ، تا مشكلى براى مؤ منان در ازدواج با همسران پسرخوانده هاى خود، هنگامى كه از آنها طلاق بگيرند، نباشد (فلما قضى زيد منها وطرازوجناكها لكى لا يكون على المؤ منين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا). و اين كارى بود كه مى بايست انجام بشود و فرمان خدا انجام شدنى است (و كان امر اللهمفعولا). ادعياء جمع دعى به معنى پسر خوانده و وطر به معنى نياز و حاجت مهم است ، و انتخاب اينتعبير در مورد طلاق و رهائى زينب در حقيقت به خاطر لطف بيان است كه با صراحت عنوانطلاق كه براى زنان و حتى مردان عيب است مطرح نشود گوئى اين دو به يكديگر نيازىداشته اند كه مدتى زندگى مشترك داشته باشند و جدائى آنها به خاطر پايان اين نيازبوده است . تعبير به زوجناكها (او را به همسرى تو در آورديم )دليل بر اين است كه اين ازدواج يك ازدواج الهى بود، لذا در تواريخ آمده است كه زينب بر ساير همسرانپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين امر مباهات مى كرد و مى گفت : زوجكن اهلوكنو زوجنى الله من السماء: شما را خويشاوندانتان به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) درآوردند، ولى مرا خداوند از آسمان به همسرى پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) درآورد. قابل توجه اينكه قرآن براى رفع هر گونه ابهام ، با صراحت تمام ، هدف اصلى اينازدواج را كه شكستن يك سنت جاهلى در زمينه خوددارى ازدواج با همسران مطلقهپسرخواندهها بوده است بيان ميدارد، و اين خود اشاره اى است به يك مساله كلى ازدواجهاىمتعدد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امر ساده اى نبود بلكه هدفهائى را تعقيب مىكرد كه در سرنوشت مكتب او اثر داشت جمله كان امر الله مفعولا اشاره به اين است كه در اينگونهمسائل بايد قاطعيت به خرج داد و كارى كه شدنى است بايد بشود، زيرا تسليم جنجالهاشدن در مسائلى كه ارتباط با هدفهاى كلى و اساسى دارد بى معنى است . با تفسير روشنى كه در مورد آيه فوق آورديم معلوم مى شود كه پيرايه هائى را كهدشمنان و يا دوستان نادان خواسته اند به اين آيه ببندند كاملا بى اساس است ، و دربحث نكات توضيح بيشترى در اين زمينه به خواست خدا خواهيم داد. آخرين آيه مورد بحث در تكميل بحثهاى گذشته چنين مى گويد: هيچگونه سختى و حرجىبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آنچه خدا براى او واجب كرده است نيست (ماكان على النبى من حرج فيما فرض الله له ). آنجا كه خداوند فرمانى به او مى دهد، ملاحظه هيچ امرى در برابر آن جائز نيست ، و بدون هيچ چون و چرا بايد به مرحله اجرا در آيد. رهبران آسمانى هرگز نبايد در اجراى فرمانهاى الهى گوش به حرف اين و آن دهند ياملاحظه جوسازيهاى سياسى و آداب و رسوم غلط حاكم بر محيط را كنند چه بسا آن دستوربراى شكستن همين شرائط نادرست و در هم كوبيدن بدعتهاى زشت و رسوا باشد. آنها بايد به مصداق و لا يخافون لومة لائم (مائده - 54) بدون خوف از سرزنشها وجنجالها، فرمان خدا را به كار بندند. اصولا اگر ما بخواهيم بنشينيم تا براى اجراى فرمان حق ، رضايت و خشنودى همه را جلبكنيم چنين چيزى امكان پذير نيست ، گروههائى هستند كه تنها هنگامى راضى مى شوند كهما تسليم خواسته ها يا پيرو مكتب آنها شويم ، چنانكه قرآن مى گويد: و لن ترضى عنكاليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم : (هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهندشد تا از آئين آنها بى قيد و شرط پيروى كنى ) (بقره - 120). و درباره آيه مورد بحث مطلب چنين بود، زيرا ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با زينب - چنانكه گفتيم - در افكار عمومى مردم آن محيط دو ايراد داشت : يكى ازدواج با(همسر مطلقه پسر خوانده ) كه در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقيقى بود، واين بدعتى بود كه مى بايد در هم شكسته مى شد. و ديگر ازدواج مرد با شخصيتى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسرمطلقه يك برده آزاد شده عيب و ننگ بود، چرا كه پيامبر را با يك برده همرديف قرار مى داداين فرهنگ غلط نيز بايد برچيده شود، و ارزشهاى انسانى بجاى آن بنشيند، (و كفو)بودن دو همسر تنها بر اساس ايمان و اسلام و تقوا استوار گردد. اصولا سنت شكنى و برچيدن آداب و رسوم خرافى و غير انسانى همواره با سر و صداتواءم است ، و پيامبران هرگز نبايد به اين سر و صداها اعتنا كنند. لذا در جمله بعد مى فرمايد: (اين سنت الهى در مورد پيامبران در امم پيشين نيز جارىبوده است ) (سنة الله للذين خلوا من قبل ). تنها تو نيستى كه گرفتار اين مشكلى ، بلكه همه انبياء به هنگام شكستن سنتهاى غلطگرفتار اين ناراحتيها بوده اند. مشكل بزرگ در اين قضيه ، منحصر به شكستن اين دو سنت جاهلى نبود، بلكه چون پاىازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان بود، اين امر مى توانست دستاويزديگرى به دشمنان براى عيبجوئى بدهد كه شرح آن خواهد آمد. و در پايان آيه براى تثبيت قاطعيت در اين گونهمسائل بنيادى مى فرمايد (فرمان خدا همواره روى حساب و برنامه دقيقى است و بايد بهمرحله اجرا در آيد) (و كان امر الله قدرا مقدورا). تعبير به (قدرا مقدورا)، ممكن است اشاره به حتمى بودن فرمان الهى باشد، و ممكناست ناظر به رعايت حكمت و مصلحت در آن باشد اما مناسبتر با مورد آيه اين است كه هر دومعنى از آن اراده شود، يعنى فرمان خدا هم روى حساب است و هم بى چون و چرا لازم الاجرااست . جالب اينكه در تواريخ مى خوانيم : پيامبر اسلام در مورد ازدواج با زينب آنچنان دعوتعامى براى صرف غذا از مردم به عمل آورد كه در مورد هيچيك از همسرانش سابقه نداشت !. گويا با اين كار مى خواست نشان دهد كه به هيچوجه مرعوب سنتهاى خرافى محيط نيست ،بلكه به اجراى اين دستور الهى افتخار مى كند، بعلاوه در نظر داشت كه از اين راه آوازهشكستن اين سنت جاهلى به گوش همگان در سراسر جزيره عرب برساند. نكته ها: 1 - افسانه هاى دروغين داستان ازدواج پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب با تمام صراحتى كهقرآن در اين مساله و هدف اين ازدواج به خرج داده و آنرا شكستن يك سنت جاهلى در ارتباطبا ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده معرفى كرده باز مورد بهره بردارى سوءجمعى از دشمنان اسلام گرديده است ، آنها خواسته اند از آن يك داستان عشقى بسازند كهساحت قدس پيامبر را با آن آلوده كنند و احاديث مشكوك و يا مجعولى را در اين زمينهدستاويز قرار داده اند. از جمله اينكه نوشته اند: هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براىحالپرسى زيد به خانه او آمد همينكه در را گشود چشمش بهجمال زينب افتاد، و گفت : سبحان الله خالق النور تبارك الله احسن الخالقين !: (منزهاست خداوندى كه خالق نور است و جاويد و پر بركت است خدائى كه احسن الخالقين مىباشد)! و اين جمله را دليلى بر علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به زينب گرفتهاند. در حالى كه شواهد روشنى - قطع نظر از مساله نبوت و عصمت - در دست است كه اينافسانه ها را تكذيب مى كند. نخست اينكه : زينب دختر عمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در محيطخانوادگى تقريبا با او بزرگ شده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصااو را براى زيد خواستگارى كرد، و اگر زينبجمال فوق العاده اى داشت و فرضا جمال او جلب توجه حضرت را كرده بود نه جمالشامر مخفى بود و نه ازدواج با او قبل از اين ماجرا مشكلى داشت ، بلكه با توجه به اينكهزينب هيچگونه تمايلى براى ازدواج با زيد نشان نمى داد بلكه مخالفت خود را صريحا، بيان كرد، و كاملا ترجيح مى داد همسر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شود بطورى كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) به خواستگارى او براى زيد رفت خوشحال شد زيرا تصور مى كرد پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) او را براى خود خواستگارى مى كند، اما بعدا بانزول آيه قرآن و امر به تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر تن به ازدواج با زيدداد. با اين مقدمات چه جاى اين توهم كه او از چگونگى زينب با خبر نباشد؟ و چه جاى اينتوهم كه تمايل ازدواج با او را داشته باشد و نتواند اقدام كند؟ ديگر اينكه هنگامى كه زيد براى طلاق دادن همسرش زينب به پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) مراجعه مى نمايد حضرت بارها او را نصيحت مى كند و مانع اين طلاق مى شود،اين خود شاهد ديگرى بر نفى آن افسانه ها است . از سوى ديگر قرآن با صراحت هدف اين ازدواج را بيان كرده تا جائى براى گفتگوهاىديگر نباشد. از سوى چهارم در آيات فوق خوانديم كه خدا به پيامبر مى گويد: در ماجراى ازدواج باهمسر مطلقه زيد جريانى وجود داشت كه پيامبر از مردم مى ترسيد در حالى كه بايد ازخدا بترسد. مساله ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد بهخاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تامين شود، هرچند به قيمت زخم زبان كوردلان و افسانه بافيهاى منافقان در زمينه متهم ساختن پيامبرتمام گردد و اين بهاى سنگينى بود كه پيامبر درمقابل اطاعت فرمان خدا و شكستن يك سنت غلط پرداخت و هنوز هم مى پردازد! اما لحظاتى در طول زندگى رهبران راستين فرا مى رسد كه بايد ايثار و فداكارى كنند،و خود را در معرض اتهام اينگونه افراد قرار دهند تا هدفشان پياده شود. آرى اگر پيامبر هرگز زينب را نديده بود و نشناخته بود و هرگز زينبتمايل با ازدواج او نداشت و زيد نيز حاضر به طلاق دادن او نبود (قطع نظر از مسئلهنبوت و عصمت ) جاى اين گفتگو و توهمات بود، ولى با توجه به نفى همه اين شرائط،ساختگى بودن اين افسانه ها روشن مى شود. به علاوه تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هيچ وجه نشان نمىدهد كه او علاقه و تمايل خاصى نسبت به زينب داشت ، بلكه همچون ساير همسران بلكهشايد از جهاتى كمتر از بعضى همسران پيامبر بوده ، و اين خود شاهد تاريخى ديگرىبر نفى آن افسانه ها است . آخرين سخنى كه در اينجا اشاره به آن را لازم مى دانيم اينكه ممكن است كسى بگويدشكستن چنين سنت غلطى لازم بود اما چه ضرورتى داشت كه شخص پيامبر اقدام به سنتشكنى كند، مى توانست مساله را به صورت يك قانون بيان نمايد و ديگران را تشويقبه گرفتن همسر مطلقه پسر خوانده خود كند. ولى بايد توجه داشت گاهى يك سنت جاهلى و غلط مخصوصا مربوط به ازدواج باافرادى كه دون شان انسان از نظر ظاهرى هستند با سخن امكان پذير نيست ، و مردم مىگويند اگر اين كار خوب بود چرا خود او انجام نداد،؟ چرا او با همسر برده آزادشده اىازدواج نكرد؟! چرا او با همسر مطلقه فرزندخوانده اش عقد همسرى نيست ؟!. در اينگونه موارد يك نمونه عملى به همه اين چراها پايان مى دهد. و بطور قاطع آن سنتغلط شكسته مى شود. گذشته از اينكه نفس اينعمل يك نوع ايثار و فداكارى بود. 2 - تسليم در برابر حق روح اسلام است بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمى دهد كه بى قيد و شرط تسليم كسىشود، چرا كه او هم انسانى است مثل خودش ، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد. اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مى گويد و بهفرمان او گام بر مى دارد مى رسد تسليم مطلق نبودندليل بر گمراهى است ، چرا كه فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد. و از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است ، و چيزى نيست كه به ذات پاكخدا برگردد، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پابگذارد؟ از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم ، و هر چه داريم از او است ، و جز تسليم در برابراو كارى نمى توانيم داشته باشيم . لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مى شود كه به اين مساله اشاره مى كند: گاه مى گويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مىگويند شنيديم و اطاعت كرديم (انما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى الله و رسولهليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون ) (نور - 51). و گاه مى گويد: (سوگند به پروردگارت آنها به حقيقت ايمان نمى رسند تا زمانىكه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس دردل خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند) فلا وربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما (نساء - 65). و در جاى ديگر مى گويد: (چه كسى آئينش بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خودتسليم پروردگار شده و نيكوكار است )؟ (و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن) (نساء - 125). اصولا (اسلام ) از ماده (تسليم ) گرفته شده ، و به همين حقيقت اشاره مى كند،بنابر اين هر انسانى به مقدار تسليمش در برابر حق از روح اسلام برخوردار است . مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه بامنافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام (مسلم ) بر خود گذارده اند،و كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق (نؤ من ببعض و نكفر ببعض ) است حتى درآنجا كه ايمان مى آورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!. گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است ، و بههنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدامى شوند، اينها مؤ منان و مسلمانان راستينند. گروه سومى از اين هم برترند، و اصولا جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند، و جزآنچه او مى خواهد خواسته اى در دل آنها نيست ، آنها به جائى رسيده اند كه فقط چيزى رادوست مى دارند كه او دوست دارد، و از چيزى متنفرند كه او نمى خواهد. اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد درآمده و غرق محبت و محو جمال اويند. آيه و ترجمه
الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون اءحدا الا الله و كفى بالله حسيبا(39)
|
ترجمه :
39 - (پيامبران پيشين ) كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و (تنها) ازاو مى ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند، و همين بس كه خداوند حسابگر (وپاداش دهنده اعمال آنها) است . تفسير: مبلغان راستين كيانند؟
|
|
|
|
|
|
|
|