|
|
|
|
|
|
تعبير به (غنى حميد)، اشاره به اين است كه شكرگزار در برابر افراد عادى ياچيزى به بخشنده نعمت مى دهد، و يا اگر چيزى نمى دهد با ستايش او مقامش را در انظارمردم بالا مى برد، ولى در مورد خداوند هيچيك از اين دو معنى ندارد، او از همگان بى نيازاست ، و شايسته ستايش همه ستايشگران ، فرشتگان حمد او مى گويند و تمام ذراتموجودات به تسبيح و حمد او مشغولند و اگر انسانى به زبانقال ، كفران كند، كمترين اثرى ندارد، حتى ذرات وجود خودش به زبانحال مشغول حمد و ثناى اويند! قابل توجه است كه (شكر) با (صيغه مضارع ) كه نشانه تداوم و استمرار استبيان شده ، و (كفر) با (صيغه ماضى ) كه حتى بر يك مرتبه نيز صادق است ،اشاره به اينكه كفران حتى براى يكبار ممكن است عواقب دردناكى بار آورد، اماشكرگزارى لازم است و مستمر و مداوم باشد، تا انسان مسير تكاملى خود را طى كند. بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عينحال مهمترين توصيه به فرزندش مى باشد اشاره كرده چنين مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش ، در حالى كه او را موعظه مى كرد،گفت : پسرم هيچ چيز را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است ) (و اذقال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ). حكمت لقمان ايجاب مى كند كه قبل از هر چيز به سراغ اساسى ترين مساله عقيدتى برودو آن مساءله (توحيد) است ، توحيد در تمام زمينه ها و ابعاد، زيرا هر حركت تخريبى وضد الهى از شرك سرچشمه مى گيرد، از دنيا پرستى مقام پرستى ، هوا پرستى ، ومانند آن كه هر كدام شاخه اى از شرك محسوب مى شود. همانگونه كه اساس تمام حركتهاى صحيح و سازنده ، توحيد است ، تنهادل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غير او بريدن و همه بتها را در آستانكبريائى او در هم شكستن ! قابل توجه اينكه لقمان حكيم ، دليل بر نفى شرك را اين ذكر مى كند كه شرك ظلم عظيماست ، آن هم با تعبيرى كه از چند جهت ، تاءكيد در بر دارد. و چه ظلمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاىاو قرار دهند، و هم درباره خلق خدا كه آنها را به گمراهى بكشانند و بااعمال جنايتبار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم درباره خويشتن كه از اوج عزت عبوديتپروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او ساقط كنند! دو آيه بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوىخداوند بيان شده است ، اما معترضه نه به معنى بى ارتباط، بلكه به معنى سخنانالهى كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد، زيرا در اين دو آيه ، بحث از نعمت وجودپدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنها است و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر(الله ). بعلاوه تاءكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شودچرا كه پدر و مادر با اين علاقه وافر و خلوص نيت ممكن نيست جز خير و صلاح فرزند رادر اندرزهايشان بازگو كنند. نخست مى فرمايد: (ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم ) (و وصيناالانسان بوالديه ). آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده مى گويد: (مادرش او راحمل كرد در حالى كه هر روز ضعف و سستى تازه اى بر ضعف او افزوده مى شد) (حملتهامه وهنا على وهن ). اين مساءله از نظر علمى ثابت شده ، و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران باردارىگرفتار وهن و سستى مى شوند، چرا كه شيره جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنينخود اختصاص مى دهند، و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند. به همين دليل ، مادران در دوران باردارى گرفتار كمبود انواع ويتامينها مى شوند كهاگر جبران نگردد ناراحتيهائى براى آنها به وجود مى آورد، حتى اين مطلب در دورانرضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد، چرا كه (شير، شيره جان مادر است ). لذا به دنبال آن مى افزايد: (پايان دوران شيرخوارگى او دوسال است ) (و فصاله فى عامين ). همانگونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است (و الوالدات يرضعن اولادهن حولينكاملين ): (مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند) (بقره - 233). البته منظور دوران كامل شيرخوارگى است هر چند ممكن است گاهى كمتر از آن انجام شود. به هر حالمادر در اين 33 ماه (دوران حمل و دوران شيرخوارگى ) بزرگترين فداكارى را هم از نظرروحى و عاطفى ، و هم از نظر جسمى ، و هم از جهت خدمات در مورد فرزندش انجام مى دهد. جالب اينكه در آغاز توصيه درباره هر دو مى كند ولى به هنگام بيان زحمات و خدماتتكيه روى زحمات مادر مى نمايد تا انسان را متوجه ايثارگريها و حق عظيم او مى سازد. سپس مى گويد: (توصيه كردم كه هم شكر مرا بجاى آور و هم شكر پدر و مادرت را)(ان اشكر لى و لوالديك ). شكر مرا بجا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام وهم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دارانتقال نعمتهاى من به تو مى باشند. و چقدر جالب و پر معنى است كه شكر پدر و مادر درست در كنار شكر خدا قرار گرفته . و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد: (بازگشت همهشما به سوى من است ) (الى المصير). آرى اگر در اينجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسىقرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود، بايد از عهده حساب الهى در مورد شكرنعمتهايش ، و همچنين در مورد شكر نعمت وجود پدر و مادر و عواطف پاك و بى آلايش آنها برآئيد. بعضى از مفسران در اينجا به نكته اى توجه كرده اند كه در قرآن مجيد تاءكيد بررعايت حقوق پدر و مادر كرارا آمده است ، اما سفارش نسبت به فرزندان كمتر ديده مى شود(جز در مورد نهى از كشتن فرزندان كه يك عادت شوم و زشت استثنائى در عصر جاهليتبوده است ). اين به خاطر آن است كه پدر و مادر به حكم عواطف نيرومندشان كمتر ممكن است فرزندان رابه دست فراموشى بسپارند، در حالى كه زياد ديده شده است كه فرزندان ، پدر و مادررا مخصوصا به هنگام پيرى و از كار افتادگى فراموش مى كنند، و اين دردناكترينحالت براى آنها و بدترين ناشكرى براى فرزندان محسوب مى شود. و از آنجا كه توصيه به نيكى در مورد پدر و مادرممكن است اين توهم را براى بعضىايجاد كند كه حتى در مساءله عقائد و كفر و ايمان ، بايد با آنها مماشات كرد، در آيه بعدمى افزايد: (هرگاه آن دو، تلاش و كوشش كنند كه چيزى را شريك من قرار دهى كه ازآن (حداقل ) آگاهى ندارى ، از آنها اطاعت مكن ) (و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لكبه علم فلا تطعهما). هرگز نبايد رابطه انسان و پدر و مادرش ، مقدم بر رابطه او با خدا باشد، و هرگزنبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد. تعبير به (جاهداك ) اشاره به اين است كه پدر و مادر گاه به گمان اينكه سعادتفرزند را مى خواهند، تلاش و كوشش مى كنند كه او را به عقيده انحرافى خود بكشانند،و اين در مورد همه پدران و مادران ديده مى شود. وظيفه فرزندان اين است كه هرگز در برابر اين فشارها تسليم نشوند، واستقلال فكرى خود را حفظ كرده ، عقيده توحيد را با هيچ چيز معاوضه نكنند. ضمنا جمله (ما ليس لك به علم ) (چيزى كه به آن علم و آگاهى ندارى ) اشاره به ايناست كه اگر فرضا دلائل بطلان شرك را ناديده بگيريم ،حداقل دليلى بر اثبات آن نيست ، و هيچ شخص بهانه جوئى نيز نمى تواند دليلى براثبات شرك اقامه كند. از اين گذشته اگر شرك حقيقتى داشت ، بايد دليلى بر اثبات آن وجود داشته باشد، وچون دليلى بر اثبات آن نيست خود دليلى بر بطلان آن مى باشد. باز از آنجا كه ممكن است ، اين فرمان ، اين توهم را به وجود آورد كه در برابر پدر ومادر مشرك ، بايد شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد، بلا فاصله اضافه مى كند كهعدم اطاعت آنها در مساءله كفر و شرك ، دليل بر قطع رابطه مطلق با آنها نيست بلكه درعين حال (با آنها در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن ) (و صاحبهما فى الدنيامعروفا). از نظر دنيا و زندگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن ، و از نظر اعتقاد و برنامه هاىمذهبى ، تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها نباش ، اين درست نقطه اصلىاعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر، در آن جمع است . لذا بعدا مى افزايد: (راه كسانى را پيروى كن كه به سوى من باز گشته اند) راهپيامبر و مؤ منان راستين (و اتبع سبيل من اناب الى ). چرا كه بعد از آن (بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه در دنياعمل مى كرديد آگاه مى سازم ) و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم (ثم الى مرجعكمفانبئكم بما كنتم تعملون ). نفى و اثباتهاى پى در پى ، و امر و نهى ها در آيات فوق ، براى اين است كه مسلماناندر اين گونه مسائل كه در بدو نظر تضادى در ميان انجام دو وظيفه لازم تصور مى شودخط اصلى را پيدا كنند، و بدون كمترين افراط و تفريط، در مسير صحيح قرار گيرند، واين دقت و ظرافت قرآن در اين ريزه كاريها، از چهره هاى فصاحت و بلاغت عميق آن است . به هر حالآيه فوق كاملا شبيه چيزى است كه در آيه 8 سوره عنكبوت آمده است كه مى گويد: ووصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهماالى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ). و درباره آن شان نزولى در بعضى از تفاسيرنقل شده است كه در ذيل آيه 8 سوره عنكبوت آورديم . نكته ها: 1 - لقمان كه بود؟ نام لقمان در دو آيه از قرآن در همين سوره آمده است ، در قرآندليل صريحى بر اينكه او پيامبر بوده است يا تنها يك فرد حكيم ، وجود ندارد، ولىلحن قرآن در مورد لقمان ، نشان مى دهد كه او پيامبر نبود، زيرا در مورد پيامبران سخن ازرسالت و دعوت به سوى توحيد و مبارزه با شرك و انحرافات محيط و عدم مطالبه اجرو پاداش و نيز بشارت و انذار در برابر امتها معمولا ديده مى شود، در حالى كه در موردلقمان هيچيك از اين مسائل ذكر نشده و تنها اندرزهاى او كه به صورت خصوصى كه بافرزندش بيان شده - هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد - آمده است ، و اين گواه بر ايناست كه او تنها يك مرد حكيم بوده است . در حديثى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيزنقل شده چنين مى خوانيم : حقا اقول لم يكن لقمان نبيا، و لكن كان عبدا كثير التفكر، حسناليقين ، احب الله فاحبه و من عليه بالحكمة ... (به حق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود،ولى بنده اى بود كه بسيار فكر ميكرد، ايمان و يقينش عالى بود، خدا را دوست مى داشت ،و خدا نيز او را دوست داشت ، و نعمت حكمت بر او ارزانى فرمود...). در بعضى از تواريخ آمده است كه لقمان غلامى سياه از مردم سودان مصر بود، و با وجودچهره نازيبا، دلى روشن و روحى مصفا داشت ، او از همان آغاز به راستى سخن مى گفت ، وامانت را به خيانت نمى آلود، و در امورى كه مربوط به او نبود دخالت نمى كرد. بعضى از مفسران احتمال نبوت او را داده اند ولى چنانكه گفتيم هيچ دليلى بر آن نيست ،بلكه شواهد روشنى بر ضد آن داريم . در بعضى از روايات آمده است كه شخصى به لقمان گفت : (مگر تو با ما شبانى نمىكردى )؟ در پاسخ گفت : آرى چنين است . سؤ ال كننده پرسيد: پس از كجا اينهمه علم و حكمت نصيب تو شد؟ در پاسخ گفت : قدرالله ، و اداء الامانة و صدق الحديث و الصمت عما لا يعنينى : (اين به خواست خدا بود، واداء امانت كردن ، و راستگوئى و سكوت در برابر آنچه به من مربوط نبود). در ذيل روايتى كه در بالا از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل كرديم نيز چنين آمده است : (روزى لقمان در وسط روز براى استراحت خوابيده بود،ناگهان ندائى شنيد كه اى لقمان ! آيا مى خواهى خداوند تو را خليفه در زمين قرار دهدكه در ميان مردم به حق قضاوت كنى ؟ لقمان در پاسخ آن ندا گفت : اگر پروردگارم مرا مخير كند، راه عافيت را مى پذيرم وتن به اين آزمون بزرگ نمى دهم ! ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذيرا مىشوم ، زيرا مى دانم اگر چنين مسؤ ليتى بر دوش من بگذارد حتما مرا كمك مى كند و ازلغزشها نگه مى دارد. فرشتگان - در حالى كه آنها را نمى ديد - گفتند: اى لقمان براى چه ؟ گفت : براى اينكه داورى در ميان مردم سختترين منزلگاهها، و مهمترينمراحل است ، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است ، اگر خدا انسان را حفظ كندشايسته نجات است و اگر راه خطا برود از راه بهشت منحرف شده است كسى كه در دنياسر بزير و در آخرت سربلند باشد بهتر از كسى است كه در دنيا سربلند و در آخرتسربزير باشد، و كسى كه دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد و آخرترا نيز از دست خواهد داد! (فرشتگان از منطق جالب لقمان در شگفتى فرو رفتند، لقمان اين سخن را گفت و بهخواب فرو رفت ، و خداوند نور حكمت در دل او افكند، هنگامى كه بيدار شد زبان به حكمتگشود!...). 2 - گوشه اى از حكمت لقمان بعضى از مفسران در اينجا به تناسب اندرزهاى لقمان كه در آيات اين سوره منعكس استقسمتهائى از سخنان حكمت آميز اين مرد الهى را بازگو كرده اند كه ما فشرده اى از آن رادر اينجا مى آوريم : الف : لقمان به فرزندش چنين مى گفت : يا بنى ! ان الدنيا بحر عميق ، و قد هلك فيهاعالم كثير، فاجعل سفينتك فيها الايمان بالله ، واجعل شراعها التوكل على الله ، و اجعل زادك فيها تقوى الله ، فان نجوت فبرحمة الله وان هلكت فبذنوبك !: (پسرم ! دنيا درياى ژرف و عميقى است كه خلق بسيارى در آن غرق شده اند، تو كشتىخود را در اين دريا ايمان به خدا قرار ده ، بادبان آن راتوكل بر خدا، زاد و توشهات را در آن تقواى الهى ، اگر از اين دريا رهائى يابى بهبركت رحمت خدا است ، و اگر هلاك شوى به خاطر گناهان تو است ). همين مطلب در كتاب كافى ، ضمن سخنان امام كاظم (عليه السلام ) به هشام بن حكم بهصورت كاملترى از لقمان حكيم نقل شده است : يا بنى ان الدنيا بحر عميق ، قد غرق فيها عالم كثير، فلتكن سفينتك فيها تقوى الله ، وحشوها الايمان ، و شراعها التوكل ، و قيمها العقل ، و دليلها العلم ، و سكانها الصبر:(پسرم دنيا درياى عميقى است كه گروه بسيارى در آن غرق شدند، كشتى تو در ايندريا بايد تقواى الهى باشد، و زاد و توشهات ايمان ، و بادبان اين كشتىتوكل ، و ناخداى آن عقل ، و راهنماى آن علم ، و سكان آن صبر است ). ب - در گفتار ديگرى به فرزندش در آداب مسافرت چنين مى گويد: پسرم ! هنگامى كه مسافرت مى كنى ، اسلحه و لباس و خيمه و وسيله نوشيدن آب ، ووسائل دوختن و داروهاى ضرورى را كه هم خود، و هم همراهانت از آن استفاده مى توانيدبكنيد بردار، و با همسفران در همه چيز جز در معصيت الهى همراهى كن . پسرم ! هنگامى كه با جمعى مسافرت كردى در كارهايت با آنها مشورت كن . در صورت آنها تبسم نما. در مورد زاد و توشه اى كه دارى سخاوتمند باش . هنگامى كه تو را صدا زنند پاسخ گو و اگر از تو كمك بخواهند آنها را يارى كن . تا مى توانى سكوت اختيار كن . نماز بسيار بخوان . در مركب و آب و غذا كه دارى سخاوتمند باش . اگر از تو گواهى به حق بطلبند گواهى ده . اگر از تو مشورتى بخواهند براى به دست آوردن نظر صائب كوشش كن و بدونانديشه و تامل كافى پاسخ مگو، و تمام نيروى تفكرت را براى جواب مشورت به كارگير كه هر كس در پاسخ مشورت خالصترين نظر خود را اظهار نكند، خداوند نعمتتشخيص و انديشه را از او مى گيرد. هنگامى كه ببينى همراهان تو راه مى روند، و تلاش مى كنند، با آنها به تلاش بر خيز. دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو. اگر از تو تقاضاى مشروعى دارند هميشه جواب مثبت بده ، و هرگز نه نگوى ، زيراگفتن نه ، نشانه عجز و ناتوانى و سبب ملامت است ... هرگز نماز را از اول وقت تاخير نينداز، و اين دين خود را فورا ادا كن . با جماعت نماز بگذار، هر چند در سختترين حالات باشيد... اگر مى توانى از هر غذائى مى خواهى بخورى قبلا مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن . (كتاب الهى را تلاوت كن ، و ذكر خدا را فراموش منما). ج - اين داستان نيز از لقمان معروف است ، در آن هنگام كه به صورت برده اى براىآقايش كار مى كرد، روزى به او گفت : گوسفندى براى من ذبح كن و دو عضو كه بهتريناعضاى آنست براى من بياور. او گوسفندى را ذبح كرد و زبان و دل آن را براى وى آورد. چند روز ديگر همين دستور را به او داد منتها گفت ، دو عضو كه بدترين اعضاى آن استبراى من بياور لقمان بار ديگر گوسفندى را ذبح كرد و همان زبان ودل را براى او آورد، او تعجب كرد و از اين ماجرا سؤال كرد، لقمان در پاسخ گفت : قلب و زبان اگر پاك باشند از هر چيز بهترند و اگرناپاك شوند از همه چيز خبيثتر و بدتر!. اين گفتار را با حديثى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم . فرمود: (به خدا سوگند، حكمتى كه به لقمان از سوى پروردگار عنايت شده بود،به خاطر نسبت و مال و جمال و جسم او نبود بلكه او مردى بود كه در انجام فرمان خدا قوىو نيرومند بود، از گناه و شبهات اجتناب مى كرد، ساكت و خاموش بود با دقت مى نگريستبسيار فكر مى كرد، تيزبين بود، و هرگز در (آغاز) روز نخوابيد و در مجالس (بهرسم مستكبران ) تكيه نمى كرد، و رعايت آداب را كاملا مى نمود، آب دهن نمى افكند، باچيزى بازى نمى كرد، و هرگز در حال نامناسبى ديده نشد... هيچگاه دو نفر را درحال نزاع نديد مگر اينكه آنها را با هم صلح داد، و اگر سخن خوبى از كسى مى شنيدحتما ماخذ آن سخن و تفسير آن را سؤ ال مى كرد، با فقيهان و عالمان بسيار نشست وبرخاست داشت ... به سراغ علومى مى رفت كه بتواند به وسيله آن بر هواى نفس چيرهشود، نفس خود را با نيروى فكر و انديشه و عبرت مداوا مى نمود، و تنها به سراغكارى مى رفت كه به سود (دين يا دنياى ) او بود، در امورى كه به او ارتباط نداشتهرگز دخالت نمى كرد، و از اين رو خداوند حكمت را به او ارزانى داشت . آيه و ترجمه
يبنى إ نها إ ن تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة اءو فى السموت اءو فى الا رضياءت بها الله إ ن الله لطيف خبير(16) يبنى اءقم الصلوة و اءمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اءصابك إ ن ذلك منعزم الا مور(17) و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الا رض مرحا إ ن الله لا يحبكل مختال فخور(18) و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك إ ن اءنكر الا صوت لصوت الحمير (19)
|
ترجمه :
16 - پسرم ! اگر باندازه سنگينى دانه خردلى(عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها و زمين قرار گيردخداوند آنرا (در قيامت براى حساب ) مى آورد، خداوند دقيق و آگاه است . 17 - پسرم ! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منكر كن ، و در برابرمصائبى كه به تو مى رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى 18 - (پسرم !) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان ، و مغرورانه بر زمين راه مرو كهخداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد. 19 - (پسرم !) در راه رفتن اعتدال را رعايت كن ، از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشتترين صداها صداى خران است . تفسير: همچون كوه بايست و با مردم خوشرفتارى كن ! نخستين اندرز لقمان پيرامون مساله توحيد و مبارزه با شرك بود، دومين اندرز او در بارهحساب اعمال و معاد است كه حلقه مبدء و معاد راتكميل مى كند. مى گويد: (پسرم ! اگر اعمال نيك و بد، حتى به اندازه سنگينى خردلى باشد، دردرون صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خدا آن را در دادگاهقيامت حاضر مى كند، و حساب آن را مى رسد چرا كه خداوند دقيق و آگاه است ) (يا بنىانها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يات بهاالله ان الله لطيف خبير). (خردل ) گياهى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى وحقارت ضرب المثل مى باشد. اشاره به اينكه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش ، و هر قدر مخفى و پنهانباشد، همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين ، يا در گوشه اى از آسمانها مخفىباشد، خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير درسراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب ، و پاداش و كيفر حاضر مى كند، و چيزىدر اين دستگاه گم نمى شود! ضمير در (انها) به (حسنات و سيئات و اعمال نيك و بد) باز مى گردد. توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان ، و محفوظ ماندن همه نيكيها و بديها دركتاب علم پروردگار و نابود نشدن چيزى در اين عالم هستى ، خمير مايه همه اصلاحاتفردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارنده مؤ ثر از شرورو بديها است . ذكر (سماوات ) و (ارض ) بعد از بيان (صخره ) در حقيقت ازقبيل ذكر عام بعد از خاص است . در حديثى كه در (اصول كافى ) از (امام باقر) (عليه السلام )نقل شده مى خوانيم : اتقوا المحقرات من الذنوب ، فان لها طالبا،يقول احدكم اذنب و استغفر، ان الله عز وجل يقول سنكتب ما قدموا و آثارهم وكل شى ء احصيناه فى امام مبين ، و قال عز وجل : انها ان تكمثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان اللهلطيف خبير: (از گناهان كوچك بپرهيزيد چرا كه سرانجام كسى از آن باز خواست مى كند، گاهىبعضى از شما مى گويند ما گناه مى كنيم و بهدنبال آن استغفار مى نمائيم ، در حالى كه خداوند عزوجل مى گويد: ما تمام آنچه آنها از پيش فرستاده اند و همچنين آثارشان را، و همه چيز رادر لوح محفوظ احصا كرده ايم ، و نيز فرموده : اگراعمال نيك و بد حتى به اندازه سنگينى دانه خردلى باشد دردل صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا اندرون زمين ، خدا آن را حاضر مى كند چرا كهخداوند لطيف و خبير است ). بعد از تحكيم پايه هاى مبدء و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمتريناعمال يعنى مساله نماز پرداخته ، مى گويد: (پسرم نماز را بر پا دار) (يا بنى اقم الصلوة ). چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است ، نماز قلب تو را بيدار و روح تو رامصفى ، و زندگى تو را روشن مى سازد. آثار گناه را از جانت مى شويد، نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى دارد، و تورا از فحشاء و منكرات باز مى دارد. بعد از برنامه نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى امر به معروف و نهى از منكرپرداخته مى گويد: (مردم را به نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها بازدار) (و اءمر بالمعروف و انه عن المنكر). و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچونسر نسبت به تن است ، پرداخته مى گويد: (در برابر مصائب و مشكلاتى كه بر تووارد مى شود، صابر و شكيبا باش كه اين از وظائف حتمى و كارهاى اساسى هر انسانىاست ) (و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور). مسلم است كه در همه كارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهى از منكر،مشكلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطه جو، و گنهكاران آلوده و خودخواه ، بهآسانى تسليم نمى شوند، و حتى در مقام اذيت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف وناهيان از منكر بر مى آيند كه بدون صبر و استقامت و شكيبائى هرگز نمى توان بر اينمشكلات پيروز شد. (عزم ) به معنى اراده محكم است و تعبير به (عزم الامور) در اينجا يا به معنىكارهائى است كه دستور مؤ كد از سوى پروردگار به آن داده شده است و يا كارهائى كهانسان بايد نسبت به آن عزم آهنين و تصميم راسخ داشته باشد، و هر كدام از اين دو معنىباشد اشاره به اهميت آنست . تعبير (ذلك ) اشاره به صبر و شكيبائى است و ايناحتمال نيز وجود دارد كه به همه امورى كه در آيه فوق ذكر شده ، از جمله نماز و امر بهمعروف و نهى از منكر، باز گردد، ولى در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير بعد ازمساله صبر مطرح شده كه احتمال اول را تقويت مى كند. سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته ، نخست تواضع وفروتنى و خوشروئى را توصيه كرده مى گويد: (با بى اعتنائى از مردم روىمگردان ) (و لا تصعر خدك للناس ). (و مغرورانه بر روى زمين راه مرو) (و لا تمش فى الارض مرحا). (چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى دارد) (ان الله لا يحبكل مختال فخور). (تصعر) از ماده (صعر) در اصل يكنوع بيمارى است كه به شتر دست مى دهد وگردن خود را كج مى كند. (مرح ) (بر وزن فرح ) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است . (مختال ) از ماده (خيال )، و (خيلاء) به معنى كسى است كه با يك سلسله تخيلاتو پندارها خود را بزرگ مى بيند. (فخور) از ماده (فخر) به معنى كسى است كه نسبت به ديگران فخر فروشى مىكند (تفاوت مختال و فخور در اين است كه اولى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى است ، ودومى به اعمال كبر آميز خارجى است ). و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت ناپسند كه مايه از همپاشيدن روابط صميمانه اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر و بى اعتنائى ، و ديگرغرور و خودپسندى است كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهم وپندار و خود برتربينى فرو مى برند، و رابطه او را از ديگران قطع مى كنند. مخصوصا با توجه به ريشه لغوى (صعر) روشن مى شود كه اين گونه صفاتيكنوع بيمارى روانى و اخلاقى است ، يكنوع انحراف در تشخيص و تفكر است ، و گر نهيك انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اينگونه پندارها و تخيلات نمىشود. ناگفته پيدا است كه منظور (لقمان )، تنها مساله روى گرداندن از مردم و يا راه رفتنمغرورانه نيست ، بلكه منظور مبارزه با تمام مظاهر تكبر و غرور است اما از آنجا كه اينگونه صفات قبل از هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مى دهد، انگشت روى اينمظاهر خاص گذارده است . در آيه بعد دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد - در برابر دو برنامهگذشته كه جنبه نفى داشت - بيان كرده مى گويد: (پسرم ! در راه رفتنتاعتدال را رعايت كن ) (و اقصد فى مشيك ). (و در سخن گفتنت نيز رعايت اعتدال نما و از صداى خود بكاه و فرياد مزن ) (و اغضضمن صوتك ). (چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است !) (ان انكر الاصوات لصوت الحمير). در واقع در اين دو آيه از دو صفت ، نهى ، و به دو صفت ، امر شده : (نهى ) از (خود برتربينى )، و (خودپسندى )، كه يكى سبب مى شود انساننسبت به بندگان خدا تكبر كند، و ديگرى سبب مى شود كه انسان خود را در حدكمال پندارد، و در نتيجه درهاى تكامل را بروى خود ببندد هر چند خود را با ديگرى مقايسهنكند. گر چه اين دو صفت غالبا تواءمند، و ريشه مشترك دارند ولى گاه از هم جدا مى شوند. و (امر) به رعايت اعتدال در (عمل ) و (سخن )، زيرا تكيه روىاعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوانمثال است . و براستى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است ،در ميان مردم محبوب ، و در پيشگاه خدا عزيز است . قابل توجه اينكه ممكن است در محيط زندگى ما صداهائى ناراحت كننده تر از صداى خرانباشد (مانند صداى كشيده شدن بعضى از قطعات فلزات به يكديگر كه انسان به هنگامشنيدنش احساس مى كند، گوشت اندامش فرو مى ريزد!) ولى بدون شك اين صداها جنبهعمومى و همگانى ندارد. بعلاوه ناراحت كننده بودن با زشت تر بودن فرق دارد، آنچهبه راستى از صداهاى معمولى كه انسان مى شنود از همه زشتتر است همان صداى الاغ مىباشد، كه نعره ها و فريادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبيه شده است . نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن ، بلكه گاه به جهت بىدليل بودن ، چرا كه به گفته بعضى از مفسران صداى حيوانات ديگر غالبا بهواسطه نيازى است ، اما اين حيوان گاهى بى جهت و بدون هيچگونه نياز و بى هيچ مقدمهفرياد را وقت و بى وقت سر مى دهد! و شايد به همين دليل است كه در بعضى از رواياتنقل شده كه هر گاه صداى الاغ بلند مى شود شيطانى را ديده است . بعضى گفته اند فرياد هر حيوانى تسبيح خدا است جز صداى الاغ ! به هر حال از همه اين سخنها كه بگذريم زشت بودن اين صدا از ميان صداها نياز بهبحث و گفتگو ندارد. و اگر مى بينيم در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام )نقل شده اين آيه به عطسه اى كه با صوت بلند ادا مى شود، و يا داد و فرياد به هنگامسخن گفتن تفسير گرديده در حقيقت بيان مصداق روشنى از آن است . نكته ها: 1 - آداب راه رفتن درست است كه راه رفتن مساله ساده اى است ، اما همين مساله ساده مى تواند بيانگر حالاتدرونى و اخلاقى و احيانا نشانه شخصيت انسان بوده باشد، چرا كه قبلا هم گفته ايمروحيات و خلقيات انسان در لابلاى همه اعمال او منعكس مى شود و گاه يكعمل كوچك حاكى از يك روحيه ريشه دار است . و از آنجا كه اسلام تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده در اين زمينه نيز چيزى رافروگزار نكرده است . در حديثى از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من مشى على الارضاختيالا لعنه الارض ، و من تحتها، و من فوقها!: (كسى كه از روى غرور و تكبر، روى زمينراه رود زمين ، و كسانى كه در زير زمين خفته اند، و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنتمى كنند)!. باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : نهى انيختال الرجل فى مشيه و قال من لبس ثوبا فاختال فيه خسف الله به من شفير جهنم و كانقرين قارون لانه اول من اختال ! (پيامبر از راه رفتن مغرورانه و متكبرانه نهى كرد و فرمود: كسى كه لباسى بپوشد وبا آن كبر بورزد، خداوند او را در كنار دوزخ به قعر زمين مى فرستد و همنشين قارونخواهد بود، چرا كه او نخستين كسى بود كه غرور و كبر را بنياد نهاد). و نيز از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (خداوند ايمان را بر جوارح واعضاى انسان واجب كرده و در ميان آنها تقسيم نموده است : از جمله بر پاهاى انسان واجبكرده است كه به سوى معصيت و گناه نرود، و در راه رضاى خدا گام بردارد. و لذا قرآنفرموده است : در زمين متكبرانه راه مرو... و نيز فرموده :اعتدال را در راه رفتن رعايت كن ). در روايت ديگر اين ماجرا از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده است كه از كوچه اى عبور مى فرمود: ديوانه اى را مشاهده كرد كه مردم اطراف اورا گرفته اند و به او نگاه مى كنند فرمود: على ما اجتمع هؤ لاء: (اينها براى چه اجتماعكرده اند) عرض كردند: على المجنون يصرع : (در برابر ديوانه اى كه دچار صرع وحمله هاى عصبى شده است ). پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نگاهى به آنها كرد و فرمود: ما هذا بمجنون الااخبركم بمجنون حق المجنون : (اين ديوانه نيست ، مى خواهيد ديوانه واقعى را به شمامعرفى كنم )؟! عرض كردند آرى اى رسولخدا. فرمود: ان المجنون : المتبختر فى مشيه ، الناظر فى عطفيه ، المحرك جنبيه بمنكبيهفذالك المجنون و هذا المبتلى : (ديوانه واقعى كسى است كه متكبرانه گام بر مى دارد،دائما به پهلوهاى خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را به همراه شانه ها تكان مى دهد) (وكبر و غرور از تمام وجود او مى بارد). اين ديوانه واقعى است اما آنكه ديديد بيمار است ! 2 - آداب سخن گفتن در اندرزهاى لقمان اشاره اى به آداب سخن گفتن شده بود، و در اسلام باب وسيعىبراى اين مساله گشوده شده ، از جمله اينكه : تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است . چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : السكوت راحةللعقل : (سكوت مايه آرامش فكر است ). و در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهم االسلام ) آمده است من علامات الفقه :العلم و الحلم و الصمت ، ان الصمت باب من ابواب الحكمه : (از نشانه هاى فهم وعقل ، داشتن آگاهى و بردبارى و سكوت است ، سكوت درى از درهاى حكمت است ). ولى البته در روايات ديگر تاكيد شده است ، (در مواردى كه سخن گفتن لازم است مؤ منبايد هرگز سكوت نكند) (پيامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت )،(وسيله رسيدن به بهشت و رهائى از دوزخ ، سخن گفتن به موقع است ). 3 - آداب معاشرت آنقدر كه در روايات اسلامى وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت(عليهم السلام ) به مساله تواضع و حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت درمعاشرت ، اهميت داده شده است به كمتر چيزى اهميت داده شده . بهترين و گوياترين دليل در اين زمينه خود روايات اسلامى است ، كه نمونه اى از آن رادر اينجا از نظر مى گذرانيم . شخصى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد يارسول الله او صنى ، فكان فيما اوصاه ان قال الق اخاك بوجه منبسط: (مرا سفارش كن، فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات كن ). در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما يوضع فىميزان امرء يوم القيامة افضل من حسن الخلق !: (در روز قيامت چيزى برتر و بالاتر ازحسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمى شود)!. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : البر و حسن الخلق يعمران الديارو يزيدان فى الاعمار: (نيكو كارى و حسن خلق ، خانه ها را آباد، و عمرها را زياد مى كند. و نيز از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده : اكثر ما تلج به امتى الجنة تقوى الله و حسن الخلق : (بيشترين چيزى كه سببمى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است ). در مورد تواضع و فروتنى نيز از على (عليه السلام ) مى خوانيم : زينة الشريفالتواضع : (آرايش انسانهاى با شرافت فروتنى است ). و بالاخره در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : التواضعاصل كل خير نفيس ، و مرتبة رفيعة ، و لو كان للتواضع لغة يفهمها الخلق لنطق عنحقايق ما فى مخفيات العواقب ... و من تواضع لله شرفه الله على كثير من عباده ... و ليسلله عز و جل عبادة يقبلها و يرضاها الا و بابها التواضع : (فروتنى ريشه هر خير و سعادتى است ، تواضع مقام والائى است ، و اگربراىفروتنى زبان و لغتى بود كه مردم مى فهميدند بسيارى از اسرار نهانى و عاقبت كارهارا بيان مى كرد... كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مىبخشد... هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آنفروتنى است ). آيه و ترجمه
الم تروا ان الله سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظهرة وباطنة و من الناس من يجدل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتب منير(20) و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه اباءنا اولو كان الشيطانيدعوهم الى عذاب السعير(21) و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى و الى الله عقبةالامور(22) و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان الله عليم بذات الصدور(23) نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ(24)
|
ترجمه :
20 - آيا نديدى خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده و نعمتهاى خود را -چه نعمتهاى ظاهر و چه نعمتهاى باطن - بر شما گسترده و افزون ساخته است ؟ ولىبعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى در باره خدا مجادله مى كنند. 21 - هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدانازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: نه ، ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود رابر آن يافتيم ! آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند (باز همتبعيت مى كنند)؟! 22 - كسى كه روح خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد به دستگيره محكمىچنگ زده (و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است ) و عاقبت همه كارها به سوى خدا است . 23 - و كسى كه كافر شود كفر او تو را غمگين نسازد، بازگشت همه آنها به سوى مااست ، و ما آنها را از اعمالى كه انجام داده اند (و نتايج شوم آن ) آگاه خواهيم ساخت ،خداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است . 24 - ما كمى از متاع دنيا را در اختيار آنان مى گذاريم سپس آنها را مجبور بهتحمل عذاب شديد مى كنيم . تفسير: تكيه گاه مطمئن ! بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبداء و معاد و راه و رسم زندگى وبرنامه هاى اجتماعى و اخلاقى قرآن براى تكميل آن به سراغ بيان نعمتهاى الهى مى رودتا حس شكرگزارى مردم را برانگيزد، شكرى كه سرچشمه (معرفة الله ) و انگيزهاطاعت فرمان او مى شود. روى سخن را به همه انسانها كرده مى گويد: (آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها وزمين است مسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع و سود شما حركت كنند)؟ (الم تروا انالله سخر لكم ، ما فى السموات و ما فى الارض ). تسخير موجودات آسمانى و زمينى براى انسان مفهوم وسيعى دارد كه همشامل امورى مى شود كه در قبضه اختيار او است و باميل و اراده اش در مسير منافع خود به كار مى گيرد، مانند بسيارى از موجودات زمينى ، ياامورى كه در اختيار انسان نيست اما خداوند آنها را مامور ساخته كه به انسان خدمت كند،همچون خورشيد و ماه . بنابر اين ، همه موجودات مسخر فرمان خدا در طريق سود انسانها هستند خواه مسخر فرمانانسان باشند يا نه ، و به اين ترتيب لام در (لكم ) به اصطلاح لام منفعت است . سپس مى افزايد: (خداوند نعمتهاى خود را - اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن - بر شماگسترده و افزون ساخت ) (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة ). (اسبغ ) از ماده (سبغ ) (بر وزن صبر) دراصل به معنى پيراهن يا زره گشاد و وسيع وكامل است ، سپس به نعمت گسترده و فراوان نيز اطلاق شده است . در اينكه منظور از نعمتهاى (ظاهر) و (باطن ) در اين آيه چيست ؟ مفسران بسيار سخنگفته اند. بعضى نعمت (ظاهر) را چيزى مى دانند كه براى هيچكسقابل انكار نيست همچون آفرينش و حيات و انواع روزيها، و نعمتهاى (باطن ) را اشارهبه امورى مى دانند كه بدون دقت و مطالعه قابل درك نيست (مانند بسيارى از قدرتهاىروحى و غرائز سازنده ). بعضى نعمت (ظاهر) را اعضاى ظاهر و نعمت (باطن ) را قلب شمرده اند. بعضى ديگر نعمت (ظاهر) را زيبائى صورت و قامت راست و سلامت اعضاء و نعمت(باطن ) را (معرفة الله ) دانسته اند. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه (ابنعباس ) از آن حضرت در اين زمينه سؤ ال كرد، فرمود: (ابن عباس ! نعمت ظاهر اسلاماست ، و آفرينش كامل و منظم تو بوسيله پروردگار و روزى هائى كه به تو ارزانىداشته . و اما نعمت باطن ، پوشاندن زشتيهاى اعمال تو و رسوا نكردنت در برابر مردم است ). در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : (نعمت آشكار، پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفة الله و توحيد است كه پيامبر آورده ، و اما نعمت پنهان ،ولايت ما اهلبيت و پيمان دوستى با ما است ). ولى در حقيقت هيچگونه منافاتى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد و هر كدام يكى ازمصداقهاى روشن نعمت ظاهر و باطن را بيان مى كند، بى آنكه مفهوم گسترده آن را محدودسازد. و در پايان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون وبرون ، انسان را احاطه كرده ، كفران مى كنند، و بهجدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند، مى فرمايد: (بعضى از مردم هستند كه در بارهخداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى ، مجادله مى كنند) (و من الناس منيجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير). و بجاى اينكه بخشنده آنهمه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند، رو به سوى شرك وانكار، از سر جهل و لجاجت مى آورند. در اينكه فرق در ميان (علم ) و (هدايت ) و (كتاب منير) چيست ؟ شايد بهترين بياناين باشد كه (علم ) اشاره به ادراكاتى است كه انسان از طريقعقل و خرد خويش درك مى كند، و (هدى ) اشاره به معلمان و رهبران الهى و آسمانى ودانشمندانى است كه مى توانند در اين مسير دست او را بگيرند و به سرمنزل مقصود برسانند، و منظور از (كتاب منير) كتابهاى آسمانى مى باشد كه از طريقوحى ، قلب و جان انسان را پر فروغ مى سازند. در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند، و نه بهدنبال راهنما و رهبرى هستند، و نه از وحى الهى استمداد مى جويند، و چون راه هدايت در اينسه امر منحصر است لذا با ترك آنها به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند. آيه بعد به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده مى گويد: (هنگامى كه بهآنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد مى گويند: نه ، ما از چيزىپيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم )! (و اذاقيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آبائنا). و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف ، جزء هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرينفوق نيست ، قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده مى فرمايد: (آيا حتى اگرشيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند باز هم بايد از او تبعيت كنند)؟! (او لوكان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير). در حقيقت قرآن در اينجا پوشش پيروى از سنت نياكان را كه ظاهرى فريبنده دارد كنار مىزند و چهره واقعى عمل آنها را كه همان پيروى از شيطان در مسير آتش دوزخ و جهنم استآشكار مى سازد. آرى رهبرى شيطان به تنهائى كافى است كه انسان با آن مخالفت كند، هر چند درلفافه هاى دعوت به سوى حق بوده باشد كه مسلما يك پوشش انحرافى است و دعوتبه سوى آتش دوزخ نيز به تنهائى كافى براى مخالفت است هر چند دعوت كنندهمجهول الحال باشد، حال اگر دعوت كننده شيطان و دعوتش به سوى آتش افروخته جهنمباشد تكليف روشن است . آيا هيچ عاقلى دعوت پيامبران الهى را به سوى بهشت رها مى كند و بهدنبال دعوت شيطان به سوى جهنم مى رود؟! سپس به بيان حال دو گروه مؤ من خالص و كفار آلوده پرداخته ، آنها را در مقايسه بايكديگر و مقايسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده ،مورد توجه قرار مى دهد، مى گويد: (كسى كه قلب و جان خود را تسليم خدا كند و درآستان پروردگار سر تسليم و اطاعت فرود آورد در حالى كه محسن و نيكوكار باشد بهدستگيره محكمى چنگ زده است ) (و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروةالوثقى ). منظور از (تسليم وجه براى خدا) در حقيقت اشاره به توجهكامل با تمام وجود به ذات پاك پروردگار است زيرا (وجه ) (به معنى صورت ) بهخاطر آنكه شريفترين عضو بدن و مركز مهمترين حواس انسانى است به عنوان كنايه ازذات او به كار مى رود. تعبير به (هو محسن ) از قبيل ذكر عمل صالح بعد از ايمان است . چنگ زدن به دستگيره محكم تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى نجات از قعردره ماديگرى و ارتقاء به بلندترين قله هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يكوسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان وعمل صالح نيست ، غير آن ، همه پوسيده و پاره شدنى و مايه سقوط و مرگ است ، علاوهبر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است ، و بقيه همه فانى و نابود شدنى است . و لذا در پايان آيه مى فرمايد: (عاقبت همه كارها به سوى خدا است ) (و الى اللهعاقبة الامور). در حديثى كه در تفسير برهان از طرق اهل سنت از امام على بن موسى الرضا (عليهمالسلام ) از پيامبر گرامى اسلام نقل شده چنين آمده : سيكون بعدى فتنة مظلمة ، الناجى منهامن تمسك بالعروة الوثقى ، فقيل يا رسول الله و ما العروة الوثقى ؟قال ولاية سيد الوصيين ، قيل يا رسول الله و من سيد الوصيين ؟قال : امير المؤ منين ، قيل يا رسول الله و من امير المؤ منين ؟قال مولى المسلمين و اما مهم بعدى ، قيل يا رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك ؟قال : اخى على بن ابى طالب (عليه السلام ): (بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانىخواهد بود تنها كسانى از آن رهائى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند، عرضكردند: اى رسولخدا عروة الوثقى چيست ؟ فرمود: ولايت سيد اوصياء است . عرض كردند يا رسول الله سيد اوصياء كيست ؟ فرمود: امير مؤ منان . عرض كردند امير مؤ منان كيست ؟ فرمود مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من ، بازبراى اينكه پاسخ صريحترى بگيرند عرض كردند او كيست ؟ فرمود: برادرم على بنابى طالب (عليه السلام ) روايات ديگرى نيز در همين ازمنه كه منظور از (عروة الوثقى) دوستى اهلبيت (عليهم السلام ) يا دوستىآل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امامان از فرزندان حسين (عليه السلام ) استنقل شده . بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است ، و منافات با مصاديق ديگرىهمچون توحيد و تقوى و مانند آن ندارد. سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته مى گويد: (كسى كه كافر شود و اين حقايقروشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد) (و من كفر فلا يحزنك كفره ). چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى ، او است كه بر خويشتن ظلم و ستم مىكند. اين گونه تعبيرات كه در قرآن مجيد مكرر آمده است نشان مى دهد كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اينكه مشاهده مى كرد گروهىجاهل و لجوج ، راه خدا را با اينهمه دلائل روشن و نشانه هاى واضح ، ترك مى گويند وبه بيراهه سر مى نهند، سخت رنج مى برد، و آنقدر غمگين ، و اندوهناك مى شد كه بارهاخداوند او را دلدارى مى دهد، و چنين است راه و رسم يك رهبر دلسوز. و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اينكه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند، ازنعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نيستند، زيرا دير نشده است (بازگشت همه آنهابه سوى ما است و ما آنها را از اعمالشان و نتائج تلخ و شوم آن ، آگاه مى سازيم )(الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا). نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز باخبريم (زيراخداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است ) (ان الله عليم بذات الصدور). اين تعبير كه خداوند مردم را در قيامت از اعمالشان با خبر مى سازد يا از آنچه در آناختلاف داشتند با خبر مى كند، در آيات فراوانى از قرآن مجيدنازل شده است و با توجه به اينكه (ننبئكم ) از ماده (نبا) مى باشد، و (نباء)طبق آنچه راغب در مفردات آورده به خبرى گفته مى شود كه محتوا و فايده مهمى دارد وصريح و آشكار و خالى از هر گونه كذب است ، روشن مى شود كه اين تعبيرات اشارهبه آن است كه خداوند در قيامت چنان افشاگرى ازاعمال انسانها مى كند كه جاى هيچگونه اعتراض و انكار براى كسى باقى نمى ماند، آنچهرا مردم در اين دنيا انجام مى دهند و غالبا به دست فراموشى مى سپارند، همه را مو به موظاهر مى سازد، و براى حساب و جزا آماده مى كند. حتى آنچه در دل انسان مى گذرد و هيچكس جز خدا از آن آگاه نيست ، همه را به صاحبان آنهاگوشزد مى كند!. سپس مى افزايد بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند، (ما كمى از متاع دنيا دراختيار آنان مى گذاريم - و متاع دنيا هر چه باشد كم و ناچيز است - سپس آنها را بالاجباربه عذاب شديد مى كشانيم ) عذابى مستمر و دردناك (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الىعذاب غليظ).
|
|
|
|
|
|
|
|