بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 4, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     VV000001 -
     VV000002 -
     VV000003 -
     VV000004 -
     VV000005 -
     VV000006 -
     VV000007 -
     VV000008 -
     VV000009 -
     VV000010 -
     VV000011 -
     VV000012 -
     VV000013 -
     VV000014 -
     VV000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى، و در واقع يكى از اقسام (ما اهل لغير الله به ) مى باشد، كه بخاطر رواجش در ميانعرب جاهلى به آن تصريح شده است .
نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه فوق آمده آنها است كه بصورت (بختآزمائى ) ذبح و تقسيم مى گرديده و آن چنين بوده كه : ده نفر با هم شرطبندى مىكردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير كه روى هفت عدد از آنهاعنوان (برنده ) و سه عدد عنوان (بازنده ) ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مىريختند و به صورت قرعه كشى آنها را بنام يك يك از آن ده نفر بيرون مى آوردند، هفتچوبه برنده بنام هر كس مى افتاد
سهمى از گوشت بر ميداشت ، و چيزى در برابر آن نمى پرداخت ، ولى آن سه نفر كهتيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند،بدون اينكه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبه هاى تير را (ازلام ) جمع (زلم) (بر وزن قلم ) ميناميدند، اسلام خوردن اين گوشتها را تحريم كرد، نه بخاطر اينكهاصل گوشت حرام بوده باشد بلكه بخاطر اينكه جنبه قمار و بخت آزمائى دارد و مىفرمايد: (و ان تستقسموا بالا زلام ).
روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هرچيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى (فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى ) وبرنامه هاى خرافى در آن جمع مى باشد.
و در پايان براى تاكيد بيشتر روى تحريم آنها مى فرمايد: تمام ايناعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار (ذلكم فسق ).
اعتدال در استفاده از گوشت
آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى شود اين است كه روشاسلام در مورد بهره بردارى از گوشتها - همانند ساير دستورهايش يك روش كاملا اعتدالىرا در پيش گرفته ، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار وخون و امثال آن مى خوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردنگوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمى كنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشترا ممنوع ميدانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر
نباشند حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفادهاز گوشتها شرائطى مقرر داشته است به اين ترتيب كه :
1 - حيواناتى كه از گوشت آنها استفاده مى شود بايد از حيوانات علف خوار باشند،زيرا گوشت حيوانات گوشتخوار بر اثر خوردن گوشتهاى مردار و آلوده غالبا ناسالمو مايه انواع بيماريها است ، به خلاف چهارپايان علفخوار كه معمولا از غذاهاى سالم وپاك استفاده ميكنند.
به علاوه همانطور كه در گذشته ذيل آيه 72 سوره بقره گفتيم هر حيوانى صفات خويشرا از طريق گوشت خود به كسانى كه از آن ميخورندمنتقل مى كند، بنابراين تغذيه از گوشت حيوانات درنده صفت قساوت و درندگى را درانسان تقويت مى نمايد، و نيز بهمين دليل است كه در اسلام حيواناتجلال يعنى حيواناتى كه از نجاست تغذيه ميكنند تحريم شده است .
2 - حيواناتى كه از گوشتشان استفاده ميشود بايد مورد تنفر نبوده باشند.
3 - و نيز بايد زيانى براى جسم يا روح انسان توليد نكنند.
4 - حيواناتى كه در مسير شرك و بت پرستى قربانى ميشوند و مانند آنها چون از نظرمعنوى ناپاكند تحريم شده اند.
5 - يك سلسله دستورها در اسلام براى طرز ذبح حيوانات وارد شده كه هر كدام بهنوبه خود، داراى اثر بهداشتى يا اخلاقى ميباشد.
بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم ميخورد نخست ميگويد:(امروز كافران از دين شما مايوس ‍ شدند بنابراين از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت )من بترسيد).
(اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ).
و سپس ميگويد: امروز دين و آئين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم .
(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا).
روز اكمال دين كدام روز است در اينجا بحث مهمى پيش مى آيد كه منظور از (اليوم )(امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست ؟ يعنى كدام روز است كه اين (چهار جهت )در آن جمع شده هم كافران در آن مايوس شده اند، و هم دينكامل شده ، و هم نعمت خدا تكامل يافته ، و هم خداوند آئين اسلام را به عنوان آئين نهائىمردم جهان پذيرفته است .
در ميان مفسران در اينجا سخن بسيار است ولى آنچه جاى شك نيست اين است كه چنين روزىبايد روز بسيار مهمى در تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد،نه يك روز ساده و عادى و معمولى ، زيرا اينهمه اهميت براى يك روز عادى معنى ندارد، ولذا در پاره اى از روايات آمده است كه بعضى از يهود و نصارى با شنيدن اين آيه گفتنداگر چنين آيه اى در كتب آسمانى ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عيد قرار مى داديم .
اكنون بايد از روى قرائن و نشانه ها و تاريخنزول اين آيه و اين سوره و تاريخ زندگانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ورواياتى كه از منابع مختلف اسلامى بدست ما رسيده اين روز مهم را پيدا كنيم .
آيا منظور روزى است كه احكام بالا درباره گوشتهاىحلال و حرام نازل شده ! قطعا چنين نيست ، زيرانزول اين احكام واجد اين همه اهميت نيست نه باعثتكميل دين است زيرا آخرين احكامى نبوده كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده ، بدليل اينكه در دنباله اين سوره به احكام ديگرى نيز برخورد ميكنيم ، وتازه
نزول اين احكام سبب ياس كفار نميشود، چيزى كه سبب ياس كفار مى شود، فراهم ساختنپشتوانه محكمى براى آينده اسلام است ، و به عبارت ديگرنزول اين احكام و مانند آن تاثير چندانى در روحيه كافران ندارد و اينكه گوشتهائىحلال يا حرام باشد آنها حساسيتى روى آن ندارند.
آيا منظور از آن روز عرفه در آخرين حج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است !!(همانطور كه جمعى از مفسران احتمال داده اند).
پاسخ اين سؤ ال نيز منفى است ، زيرا نشانه هاى فوق بر آن روز نيز تطبيق نمى كند،چون حادثه خاصى كه باعث ياس كفار بشود در آن روز واقع نشد، اگر منظور انبوهاجتماع مسلمانان است كه قبل از روز عرفه نيز در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) در مكه بودند و اگر منظور نزول احكام فوق در آن روز است كه آن نيز همانطور كهگفتيم چيز وحشتناكى براى كفار نبود.
و آيا مراد روز فتح مكه است (چنانكه بعضى احتمال داده اند) با اينكه تاريخنزول اين سوره مدتها بعد از فتح مكه بوده است ؟!
و يا منظور روز نزول آيات سوره برائت است كه آنهم مدتهاقبل از نزول اين سوره بوده است ؟!
و از همه عجيبتر احتمالى است كه بعضى داده اند كه اين روز، روز ظهور اسلام و يا بعثتپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد با اينكه آنها هيچگونه ارتباطى با روزنزول اين آيه ندارند و سالهاى متمادى در ميان آنها فاصله بوده است .
بنابراين هيچيك از احتمالات ششگانه فوق با محتويات آيه سازگار نيست .
در اينجا احتمال ديگرى هست كه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده اند و رواياتمتعددى آن را تاييد ميكند و با محتويات آيه كاملا سازگار است و آن اينكه :
منظور روز غديرخم است ، روزى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤمنان
على (عليه السلام ) را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه كفار در ميانامواج ياس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آئين اسلام قائم به شخص باشد، و با ازميان رفتن پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اوضاع بهحال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كهاز نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميانمسلمانان بى نظير بود بعنوان جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتخابشد و از مردم براى او بيعت گرفت ياس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فراگرفت و فهميدند كه آئينى است ريشه دار و پايدار.
در اين روز بود كه آئين اسلام به تكامل نهائى خود رسيد، زيرا بدون تعيين جانشينبراى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان ،اين آئين به تكامل نهائى نمى رسيد.
آن روز بود كه نعمت خدا با تعيين رهبر لايقى همچون على (عليه السلام ) براى آينده مردمتكامل يافت .
و نيز آن روز بود كه اسلام با تكميل برنامه هايش بعنوان آئين نهائى از طرف خداوندپذيرفته شد (بنابراين جهات چهارگانه در آن جمع بوده ).
علاوه بر اين ، قرائن زير نيز اين تفسير را تاييد مى كند:
الف - جالب توجه اينكه در تفسير فخر رازى و تفسير روح المعانى و تفسير المنار درذيل اين آيه نقل شده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد ازنزول اين آيه بيش از هشتاد و يك روز عمر نكرد.
و با توجه به اينكه وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در رواياتاهل تسنن و حتى در بعضى از روايات شيعه (مانند آنچه كلينى در كتاب معروف كافىنقل كرده است ) روز دوازدهم ماه ربيع الاول بوده چنين نتيجه مى گيريم كه روزنزول آيه درست روز هيجدهم ذى الحجه بوده است .
ب - در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن و شيعهنقل شده صريحا اين مطلب آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و بهدنبال ابلاغ ولايت على (عليه السلام ) نازل گرديد، از جمله اينكه :
1 - دانشمند معروف سنى ابن جرير طبرى در كتاب ولايت از زيد بن ارقم صحابى معروفنقل مى كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره على (عليه السلام )نازل گرديد.
2 - حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب (ما نزل من القرآن فى على (عليه السلام )) ازابو سعيد خدرى (صحابى معروف ) نقل كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )در غدير خم ، على (عليه السلام ) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرقنشده بودند تا اينكه آيه اليوم اكملت لكم ...نازل شد، در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى وبالولاية لعلى(عليه السلام ) من بعدى ، ثم قال من كنت مولاه فعلى مولاه اللهموال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله :
(الله اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من وولايت على (عليه السلام ) بعد از من ، سپس ‍ فرمود: هر كس من مولاى اويم على (عليهالسلام ) مولاى او است ، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد دوست بدار، و آن كس كه اورا دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را يارى كند يارى كن و هر كس دست از ياريش بر دارددست از او بردار.)
3 - خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابو هريره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )چنين نقل كرده كه بعد از جريان غدير خم و پيمان ولايت على (عليه السلام ) و گفتار عمر
بن خطاب .
بخ بخ يا بن ابى طالب اصبحت مولاى و مولاكل مسلم .
آيه اليوم اكملت لكم دينكم نازل گرديد.
در كتاب نفيس الغدير علاوه بر روايات سه گانه فوق سيزده روايت ديگر نيز در اينزمينه نقل شده است .
در كتاب (احقاق الحق ) از جلد دوم تفسير (ابن كثير) صفحه 14 و از(مقتل خوارزمى ) صفحه 47 نزول اين آيه را درباره داستان غدير از پيغمبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است .
در تفسير برهان و نور الثقلين نيز ده روايت از طرق مختلفنقل شده كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) يا روز غدير خمنازل گرديده ، كه نقل همه آنها نيازمند به رساله جداگانه است .
مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب المراجعات چنين ميگويد:
(كه نزول اين آيه را در روز غدير در روايات صحيحى كه از امام باقر (عليه السلام )و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده ذكر گرديده واهل سنت ، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينهنقل كرده اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد).
از آنچه در بالا گفتيم روشن ميشود كه : اخبارى كهنزول آيه فوق را در جريان غدير بيان كرده در رديف خبر واحد نيست كه بتوان با تضعيفبعضى
اسناد آن ، آنها را ناديده گرفت بلكه اخبارى است كه اگر متواتر نباشدلااقل مستفيض است ، و در منابع معروف اسلامىنقل شده ، اگر چه بعضى از دانشمندان متعصباهل تسنن ، مانند (آلوسى در تفسير روح المعانى ) تنها با تضعيف سند يكى از ايناخبار كوشيده اند بقيه را به دست فراموشى بسپارند و چون روايت را بر خلاف مذاقخويش ديده اند مجعول و نادرست قلمداد كنند، و يا مانند نويسنده تفسير (المنار) باتفسير ساده اى از آيه گذشته ، بدون اينكه كمترين اشاره اى به اين روايات كند، شايدخود را در بن بست ديده كه اگر بخواهد روايات را ذكر كرده و تضعيف كند بر خلافانصاف است و اگر بخواهد قبول كند بر خلاف مذاق او است !
نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55چنين مى گويد:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين منقبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا...
(خداوند به آنهائى كه از شما ايمان آوردند وعمل صالح انجام داده اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همانطور كهپيشينيان آنانرا چنين كرد، و نيز وعده داده آئينى را كه براى آن پسنديده است مستقر ومستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد.)
در اين آيه خداوند ميفرمايد: آئينى را كه براى آنها (پسنديده ) در روى زمين مستقر مىسازد، با توجه به اينكه سوره نور قبل از سوره مائدهنازل شده است و با توجه به جمله (رضيت ) لكم الاسلام دينا كه در آيه مورد بحث ،درباره ولايت على (عليه السلام ) نازل شده ، چنين نتيجه مى گيريم كه اسلام درصورتى در روى زمين مستحكم و ريشه دار خواهد شد كه با (ولايت ) توام باشد، زيرااين همان اسلامى است كه خدا (پسنديده ) و وعده استقرار و
استحكامش را داده است ، و به عبارت روشنتر اسلام در صورتى عالمگير مى شود كه ازمساله ولايت اهل بيت جدا نگردد.
مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن (آيه سوره نور) با (آيه مورد بحث ) استفاده مىشود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخستخلافت در روى زمين ، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرارآئينى كه مورد رضايت خدا است .
اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه (اليوم اكملت لكم دينكم ...) جامهعمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان وعمل صالح ، يعنى على (عليه السلام ) به جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نصب شد و به مضمون جمله اليوم يئس الذين كفروا من دينكم مسلمانان در آرامش و امنيتنسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آئين مورد رضايتپروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت .
البته اين تفسير منافات با رواياتى كه ميگويد آيه سوره نور در شان مهدى (عليهالسلام ) نازل شده ندارد زيرا آمنوا منكم ... داراى معنى وسيعى است كه يك نمونه آن درروز غدير خم انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيعتر و عمومى تر در زمان قيام مهدى(عليه السلام ) انجام خواهد يافت (بنابراين كلمه الارض در آيه به معنى همه كره زميننيست بلكه معنى وسيعى دارد كه هم ممكن است بر تمام كرده زمين گفته شود، و هم بهقسمتى از آن ، چنانكه از موارد استعمال آن در قرآن نيز استفاده ميشود كه گاهى بر قسمتىاز زمين اطلاق شده و گاهى بر تمام زمين ) (دقت كنيد).
يك سؤ ال لازم
تنها سؤ الى كه در مورد آيه باقى ميماند اين است كه اولا طبق اسناد
فوق و اسنادى كه در ذيل آيه يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك خواهد آمد هر دو مربوط به جريان (غدير) است ، پس چرا در قرآن ميان آن دوفاصله افتاده ؟! يكى آيه 3 سوره مائده و ديگرى آيه 67 همين سوره است .
ثانيا اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است ضميمه به مطالبى شده كهدرباره گوشتهاى حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چندانى به نظر نمى رسد.
در پاسخ بايد گفت :
اولا ميدانيم آيات قرآن ، و همچنين سوره هاى آن ، بر طبق تاريخنزول جمع آورى نشده است بلكه بسيارى از سوره هائى كه در مدينهنازل شده مشتمل بر آياتى است كه در مكه نازل گرديده و بعكس آيات مدنى را در لابلاىسوره هاى مكى مشاهده مى كنيم .
با توجه به اين حقيقت جدا شدن اين دو آيه از يكديگر در قرآن جاى تعجب نخواهد بود(البته طرز قرار گرفتن آيات هر سوره تنها به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) بوده است ) آرى ، اگر آيات بر طبق تاريخنزول جمع آورى شده بود جاى اين ايراد بود.
ثانيا ممكن است قرار دادن آيه مربوط به (غدير) در لابلاى احكام مربوط به غذاهاىحلال و حرام براى محافظت از تحريف و حذف و تغيير بوده باشد، زيرا بسيار ميشود كهبراى محفوظ ماندن يك شى ء نفيس آن را با مطالب ساده اى مى آميزند تا كمتر جلب توجهكند (دقت كنيد).
حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد، ومخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را (العياذ بالله ) متهمبه هذيان و بيمارى ! و گفتن سخنان ناموزون كردند، و شرح آن در كتب معروف اسلامىاعم از كتب اهل تسنن و شيعه نقل شده شاهد گويائى است بر اينكه بعضى از افرادحساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند وبراى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند!.
آيا چنين شرائطى ايجاب نمى كرد كه براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آنبه دست آيندگان چنين پيش بينى هائى بشود و با مطالب ساده اى آميخته گردد كه كمترجلب توجه مخالفان سر سخت را كند؟!.
از اين گذشته - همانطور كه دانستيم - اسناد مربوط بهنزول آيه (اليوم اكملت لكم ) درباره (غدير) و مساله جانشينى پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) تنها در كتب شيعه نقل نشده است كه چنين ايرادى متوجه شيعه شود،بلكه در بسيارى از كتب اهل تسنن نيز آمده است ، و به طرق متعددى اين حديث از سه نفر ازصحابه معروف نقل شده است .
در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام بر گشته ، و حكمصورت اضطرار را بيان مى كند و مى گويد: (كسانى كه به هنگام گرسنگىناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كهتمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنهاحلال است ، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و به هنگام ضرورت بندگان خود را بهمشقت نمى افكند و آنها را كيفر نمى دهد.)
(فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لا ثم فان الله غفور رحيم ).
مخمصه از ماده خمص (بر وزن لمس ) به معنى (فرورفتگى ) است ، و به معنىگرسنگى شديد كه باعث فرورفتگى شكم مى شود نيز آمده است خواه به هنگام قحطىباشد يا بهنگام گرفتارى شخصى .
غير متجانف لا ثم به معنى آن است كه تمايل به گناه نداشته باشد، و آن يا به عنوانتاكيد مفهوم اضطرار آمده ، و يا به منظور آن است كه به هنگام ضرورت زياده روى درخوردن گوشت حرام نكند، و آن را حلال نشمرد، و يا آنكه مقدمات اضطرار را خودش فراهمنساخته باشد، و يا آنكه در سفرى كه براى انجام كار حرامى در پيش گرفته ،گرفتار چنان ضرورتى نشود، ممكن است همه اين معانى از اين عبارت منظور باشد.(براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد اول تفسير نمونه صفحه 430 و 431مراجعه كنيد).
آيه و ترجمه:


يسلونك ماذا أ حل لهم قل أ حل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكمالله فكلوا مما امسكن عليكم واذكروا اسم الله عليه و اتقوا الله إ ن الله سريع الحساب (4)


ترجمه :
4 - از تو سوال مى كنند چه چيزها براى آنها حلال شده است بگو آنچه پاكيزه است براى شماحلال گرديده و (نيز صيد) حيوانات شكارى كه از آنچه خداوند به شما تعليم داده بهآنها ياد داده ايد (براى شما حلال است ) پس از آنچه اين حيوانات براى شما (صيد مىكنند و) نگاه مى دارند بخوريد و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براى شكار) برآن بريد و از خدا بپرهيزيد كه خداوند سريع الحساب است .
شان نزول :
درباره آيه فوق شان نزولهائى ذكر كرده اند كه مناسبتر از همه اين است : زيد الخير و(عدى بن حاتم ) كه دو نفر از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودندخدمتش رسيدند و عرض كردند: ما جمعيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مىكنيم ، و سگهاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مى گيرند، بعضى از آنها رازنده به دست ما ميرسد و آن را سر مى بريم ، ولى بعضى از آنها بوسيله سگها كشتهمى شوند، و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى كنيم و با اينكه مى دانيم خدا گوشت مرداررا بر ما حرام كرده ، تكليف ما چيست ! آيه فوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
صيد حلال
به دنبال احكامى كه درباره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شد در اينآيه نيز به قسمتى ديگر از آنها اشاره كرده و به عنوان پاسخ سؤ الى كه در اين زمينهشده است ، چنين ميفرمايد: (از تو درباره غذاهاىحلال سؤ ال مى كنند (يسئلونك ما ذا احل لهم ).
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه نخست به آنها بگويدهر چيز پاكيزه اى براى شما حلال است (قل احل لكم الطيبات ).
يعنى تمام آنچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است
و هيچگاه قوانين الهى ، موجود پاكيزه اى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده شدهاست تحريم نمى كند و دستگاه (تشريع ) در همه جا هم آهنگ دستگاه تكوين است .
سپس به سراغ صيدها رفته ، مى گويد: (صيد حيوانات صياد كه تحت تعليم شماقرار گرفته اند، يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها آموخته ايد، براىشما حلال است ) (و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله )
جوارح در اصل از ماده (جرح ) گرفته شده كه گاهى به معنى كسب و گاهى به معنىزخم است ، و به همين دليل به حيوانات صياد اعم از پرندگان و غير پرندگان (جارحه) مى گويند، و جمع آن (جوارح ) است يعنى حيوانى كه به صيد خود زخم وارد مىكند، و يا حيوانى كه براى صاحب خود كسب مى نمايد.
و اگر به اعضاى بدن جوارح گفته ميشود به خاطر آن است كه انسان بوسيله آنها كارىانجام مى دهد و اكتسابى مى كند.
و به اين ترتيب جمله و ما علمتم من الجوارح تمام حيواناتى را كه براى شكار كردنتربيت مى شوند شامل مى شود، ولى قيد (مكلبين ) كه به معنى تربيت كنندگانسگهاى شكارى است و از ماده كلب به معنى سگ گرفته شده است ، آن را اختصاص بهسگهاى شكارى مى دهد و به همين دليل صيد كردن با غير سگهاى شكارى مانند صيدبوسيله بازهاى شكارى و امثال آن را شامل نمى شود، به همين جهت در فقه شيعه (تنها)صيد به وسيله سگهاى شكارى مجاز است اگر چه جمعى از مفسران دانشمنداناهل تسنن ، همه را مجاز
مى دانند و قيد (مكلبين ) را بمعنى وسيعى تفسير كرده اند كه اختصاصى به سگهاندارد، ولى همانطور كه گفتيم ماده اصلى اين لغت مفهوم آن را مخصوص به تربيتسگهاى شكارى مى كند.
البته اگر حيوانات شكارى ديگر صيدى را از پاى در آورند ولىقبل از آنكه بميرد با آداب شرعى ذبح كنيم حلال است .
ضمنا جمله تعلمونهن مما علمكم الله اشاره به چند مطلب ميكند: نخست اينكه بايد تعليم اينگونه حيوانات استمرار يابد و اگر تعليم خود را فراموش كنند و همانند يك سگولگرد حيوانى را بدرند، گوشت آن صيد حلال نخواهد بود (چونفعل تعلمونهن مضارع است و مضارع دلالت بر استمرار دارد).
ديگر اينكه بايد تعليم و تربيت سگ مطابقاصول صحيحى باشد كه با مفهوم (مما علمكم الله ) سازگار باشد، و ديگر اينكهسرچشمه همه علوم هر چند ساده و كوچك باشد از ناحيه خدا است و ما بدون تعليم او علمىنداريم .
ضمنا بايد توجه داشت منظور از تعليم سگهاى شكارى آنست كه آنچنان تربيت شوندكه به فرمان صاحبان آنها حركت كنند و به فرمانشان باز گردند ذكر اين نكته نيزلازم است حيوانى را كه سگها شكار مى كنند اگر زنده بدست آيد، بايد طبق آداب اسلامىذبح شود ولى اگر پيش از آنكه به آن برسند جان دهد،حلال است ، اگر چه ذبح نشده است .
سپس در ذيل آيه اشاره به دو شرط ديگر از شرائط حليت چنين صيدى كرده ، مى فرمايد:از صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشته اند بخوريد.
(فكلوا مما امسكن عليكم ).
بنابراين اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود را بخورند وقسمتى را وا گذارند، چنان صيدى حلال نيست وداخل در جمله و ما اكل السبع كه در آيه قبل گذشت مى باشد و در حقيقت چنين سگى نهتعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق (عليكم ) (براى شما) مىباشد
بلكه براى خود صيد كرده است (ولى بعضى از فقهاء اين موضوع را به استنادرواياتى كه در منابع حديث آمده شرط ندانسته اند كهتفصيل آن در فقه آمده است ) خلاصه اينكه بايد آنها آنچنان تربيت شوند كه صيد خودرا نخورند.
ديگر اينكه به هنگامى كه سگ شكارى رها مى شود، نام خدا را ببريد
(و اذكروا اسم الله عليه ).
و در پايان براى رعايت تمام اين دستورات ، ميفرمايد: از خدا بپرهيزيد زيرا خداوند،سريع الحساب است .
(و اتقوا الله ان الله سريع الحساب ).
آيه و ترجمه:


اليوم أ حل لكم الطيبت و طعام الذين أ وتوا الكتبحل لكم و طعامكم حل لهم و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين أ وتوا الكتاب منقبلكم إ ذا ءاتيتموهن أ جورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى أ خدان و من يكفر بالايمان فقدحبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين (5)


ترجمه :
5 - امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شد و (همچنين ) غذاىاهل كتاب براى شما حلال است و غذاى شما براى آنهاحلال مى باشد و (نيز) زنان پاكدامن از مسلمانان و زنان پاكدامن ازاهل كتاب حلال هستند هنگامى كه مهر آنها را بپردازيد و پاكدامن باشيد نه زناكار و نهدوست پنهانى و نامشروع گيريد، و كسى كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورداعمال او باطل و بى اثر ميگردد و در سراى ديگر از زيانكاران خواهد بود.
تفسير :
خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان
در اين آيه كه مكمل آيات قبل است ، نخست ميفرمايد:(امروز آنچه پاكيزه است براى شماحلال شده و غذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شما براى آنهاحلال است .)
(اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتابحل لكم وطعامكم حل لهم ).
در اينجا چند مطلب است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - منظور از اليوم (امروز) به عقيده جمعى از مفسران روز عرفه و به عقيده بعضى بعداز فتح خيبر است ولى بعيد نيست كه همان روز غديرخم و پيروزىكامل اسلام بر كفار بوده باشد (توضيح اين سخن را بزودى خواهيم گفت ).
2 - ذكر حلال بودن (طيبات ) با اينكه قبل از اين روز همحلال بوده ، به خاطر اين است كه مقدمه اى براى ذكر حكم طعاماهل كتاب باشد.
3 - منظور از (طعام اهل كتاب ) كه در اين آيهحلال شمرده شده است چيست ؟
بيشتر مفسران و دانشمندان اهل سنت ، معتقدند كه هر نوع طعامى راشامل مى شود، خواه گوشت حيواناتى باشد كه به دست خود آنها ذبح شده و يا غير آن ،ولى اكثريت قاطع مفسران و فقهاى شيعه بر اين عقيده اند كه منظور از آن غير ازگوشتهائى است كه ذبيحه آنها باشد، تنها عده كمى از دانشمندان شيعه پيرو نظريهاولند.
روايات متعددى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام )نقل شده اين مطلب را تاكيد مى كند كه منظور از طعام در اين آيه ، غير ذبيحه هاىاهل كتاب است .
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه درباره آيه فوق چنين فرمود:
عنى بطعا مهم هاهنا الحبوب و الفاكهة غير الذبائح التى يذبحون فانهم لا يذكروناسم الله عليها:
(منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوه ها است ، نه ذبيحه هاى آنها زيرا آنها هنگام ذبحكردن نام خدا را نمى برند.)
و روايات متعدد ديگرى كه در جلد 16 وسائل الشيعه در باب 51 از ابواب اطعمه واشربه صفحه 371 مذكور است دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه تفسير دوم (تفسيرطعام به غير ذبيحه ) به حقيقت نزديكتر است ، زيرا همانطور كه امام صادق (عليه السلام) هم در روايت فوق اشاره فرموده ، اهل كتاب غالب شرائط ذبح اسلامى را رعايت نمىكنند، نه نام خدا را مى برند و نه رو به سوى قبله حيوان را ذبح مى كنند و هم چنينپايبند به رعايت ساير شرائط نيستند چگونه ممكن است در آياتقبل چنين حيوانى صريحا تحريم شده باشد و در اين آيهحلال شمرده شود.
در اينجا چند سؤ ال پيش مى آيد:
نخست اينكه اگر منظور از طعام غذاهائى غير از گوشت است اينها كه قبلاحلال بوده است ، آيا قبل از نزول آيه خريدن گندم و يا حبوبات ديگر ازاهل كتاب مانعى داشته ! در حالى كه همواره داد و ستد در ميان مسلمانان و آنها وجود داشتهاست !
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته اساسى در تفسير آيه روشن مى شود و آن اينكهآيه در زمانى نازل شد كه اسلام بر شبه جزيره عربستان مسلط شده بود و موجوديت وحضور خود را در سراسر شبه جزيره اثبات كرده بود، بطورى كه دشمنان اسلام ازشكست مسلمين مايوس بودند، در اينجا محدويتهائى
را كه در معاشرت مسلمانان با كفار قبلا وجود داشت و بخاطر همانها، رفت و آمد با آنان ،ميهمانى كردن آنها و يا ميهمان شدن نزد آنان ممنوع بود، مى بايست بر طرف گردد، لذاآيه نازل شد و اعلام داشت امروز كه شما موقعيت خود را تثبيت كرده ايد و از خطر آنها بيمنداريد محدوديتهاى مربوط به معاشرت با آنان كم شده است مى توانيد به ميهمانى آنهابرويد و نيز مى توانيد آنها را ميهمان كنيد و همچنين ميتوانيد از آنها زن بگيريد (هر كدامبا شرائطى كه اشاره خواهد شد).
ناگفته نماند كسانى كه اهل كتاب را پاك نمى دانند مى گويند در صورتى مى توان باآنها هم غذا شد كه غذاى آنها از قبيل غذاهاى غير مرطوب باشد و يا در صورت مرطوببودن با دست آنها تماس نگرفته باشد و اما آن دسته از محققان كه معتقد به طهارتاهل كتاب هستند، مى گويند هم غذا شدن با آنها در صورتى كه غذايشان از گوشتهاىذبيحه خودشان تهيه نشده باشد و يقين به نجاست عرضى (نجس شدن بامثل شراب يا آبجو و مانند آنها) نداشته باشيم مى توان با آنها هم غذا شد.
خلاصه اينكه آيه فوق در اصل ناظر به رفع محدوديتهاى پيشين درباره معاشرت بااهل كتاب است ، گواه بر آن اين است كه مى فرمايد: (غذاى شما هم براى آنهاحلال است ) يعنى ميهمانى كردن آنها بى مانع مى باشد، و نيز بلا فاصله در آيه بعدحكم ازدواج با زنان اهل كتابرا بيان كرده ، بديهى است حكومتى مى تواند چنين توسعه اىبه اتباع خود بدهد كه بر اوضاع محيط كاملا مسلط گردد، و بيمى از دشمن نداشتهباشد، چنين شرائطى در واقع در روز غدير خم و به عقيده بعضى در روز عرفه در حجةالوداع يا بعد از فتح خيبر حاصل گشت ، اگر چه روز غدير خم از هر جهت براى اينموضوع مناسبتر بنظر ميرسد.
اشكال ديگرى كه در تفسير (المنار) درباره تفسير آيه فوق آمده است اين است كه مىگويد: كلمه طعام در بسيارى از آيات قرآن به معنى هر گونه
غذائى است و حتى گوشتها را هم شامل مى شود، چگونه ممكن است در آيه فوق ، محدود بهحبوبات و ميوه ها و مانند آن باشد، سپس مى نويسد: من اين ايراد را در مجلسى كه جمعى ازشيعيان بودند مطرح كردم (و كسى پاسخ آن را نداشت ).
به عقيده ما پاسخ ايراد فوق نيز روشن است ، ما انكار نمى كنيم كه طعام يك مفهوم وسيعدارد، ولى آيات سابق كه درباره گوشتها بحث نموده و مخصوصا گوشت حيواناتى راكه بهنگام ذبح نام خدا بر آن نبرند تحريم كرده ، اين مفهوم وسيع را تخصيص ميزند ومحدود بغير گوشت مى كند، و مى دانيم هر عامى يا مطلقىقابل تخصيص و تقييد است . و اين را نيز ميدانيم كهاهل كتاب مقيد به ذكر نام خدا بر ذبيحه نيستند، از آن گذشته ساير شرائطى را هم كهدر سنت آمده است ، مسلما رعايت نمى كنند.
در كتاب كنز العرفان در تفسير اين آيه اشاره بهاشكال ديگرى شده است كه خلاصه اش اين است : (طيبات ) مفهوم وسيعى دارد و بهاصطلاح عام است اما (طعام الذين اوتوا الكتاب ) خاص است و معمولا ذكر خاص بعد ازعام نكته اى بايد داشته باشد كه در اينجا نكته آن روشن نيست ، سپس اظهار اميدوارى مىكند خداوند اين مشكل علمى را براى او حل كند. با توجه به آنچه در بالا ذكر شد، پاسخاين اشكال نيز معلوم ميشود كه ذكر حليت طيبات در واقع مقدمه اى است براى بيان رفعمحدوديت آميزش با اهل كتاب ، و در واقع آيه مى گويد: هر چيز پاكيزه اى براى شماحلال شمرده شده ، به همين جهت طعام اهل كتاب نيز (آنجا كه پاكيزه باشد) براى شماحلال است و محدوديتهائى كه سابقا در معاشرت با آنها داشته ايد در پرتوپيروزيهائى كه امروز پيدا كرده ايد تقليل يافته است . (دقت كنيد)
ازدواج با زنان غير مسلمان
آيه فوق بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب ، درباره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان واهل كتاب سخن مى گويد و مى فرمايد: (زنان پاك دامن از مسلمانان و ازاهل كتاب براى شما حلال هستند و مى توانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اينكه مهر آنهارا بپردازيد.)
(و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتواالكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن اجورهن).
به شرط اينكه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار، و نهبصورت دوست پنهانى انتخاب كردن .
(محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان ).
در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهائى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غير مسلمانانبوده تقليل ميدهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرائطى تجويز مى نمايد.
اما اينكه آيا ازدواج با اهل كتاب به هر صورت ، خواه ازدواج دائم باشد يا موقت ، مجازاست و يا منحصرا ازدواج موقت جائز است در ميان فقهاى اسلام اختلاف نظر است .
دانشمندان اهل تسنن فرقى ميان اين دو نوع ازدواج نمى گذارند و معتقدند آيه فوق تعميمدارد، ولى در ميان فقهاى شيعه جمعى معتقدند كه آيه منحصرا ازدواج موقت را بيان مى كندو بعضى از روايات كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در
اين زمينه وارد شده ، اين نظر را تاييد مى نمايد.
قرائنى در آيه موجود است كه ممكن است شاهد اينقول باشد، نخست اينكه مى فرمايد: اذا آتيتموهن اجورهن (بشرط اينكه اجر آنها رابپردازيد) درست است كه كلمه (اجر)، هم در مورد (مهر عقد دائم ) و هم در مورد (مهرازدواج موقت گفته مى شود)، ولى بيشتر در مورد ازدواج موقت ذكر ميگردد يعنى با آنتناسب بيشترى دارد، و ديگر اينكه تعبير به (غير مسافحين و لا متخذى اخدان ) (بهشرط اينكه از راه زنا و گرفتن دوست پنهانى نامشروع وارد نشويد) نيز با ازدواج موقتمتناسبتر است ، چه اينكه ازدواج دائم هيچگونه شباهتى با مساله زنا يا انتخاب دوستپنهانى نامشروع ندارد، كه از آن نهى شود، ولى گاهى افراد نادان و بى خبر ازدواجموقت را با زنا يا انتخاب دوست پنهانى اشتباه مى كنند، و از همه گذشته اين تعبيراتعينا در آيه 25 سوره نساء ديده مى شود و مى دانيم آن آيه درباره ازدواج موقت است .
ولى با اين همه جمعى ديگر از فقهاء ازدواج بااهل كتاب را مطلقا مجاز مى دانند و قرائن فوق را براى تخصيص آيه كافى نمى بينند وبه بعضى از روايات نيز در اين زمينه استدلال مى كنند (شرح بيشتر در اين باره بايداز كتاب فقهى مطالعه شود).
ناگفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى دراشكال مختلف زنده شده است نيز اين تفكر بوجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براىافراد مجرد بيمانع است نه تنها به شكل پنهانى ، آن گونه كه در زمان جاهليتقبل از اسلام وجود داشت ، بلكه بشكل آشكار نيز هم !
در حقيقت دنياى امروز در آلودگى و بى بند و بارى جنسى از زمان جاهليت پا را فراترنهاده ، زيرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانى را مجاز مى دانستند، اينها آشكارشرا نيز بى مانع مى دانند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مى كنند، اين رسم ننگينكه يك فحشاى آشكار و رسوا محسوب
ميشود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرقانتقال يافته و سرچشمه بسيارى از بدبختيها و جنايات شده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در مورد طعام اهل كتاب ، هم اجازه داده شده كه از طعام آنهاخورده شود (به شرائطى كه ذكر شد) و هم به آنها اطعام شود اما در مورد ازدواج تنهاگرفتن زن از آنان تجويز شده ولى زنان مسلمان به هيچوجه مجاز نيستند كه با مرداناهل كتاب ازدواج كنند، و فلسفه آن ناگفته پيدا است زيرا زنان بخاطر آنكه عواطفرقيقترى دارند زودتر ممكن است عقيده همسران خود را بپذيرند تا مردان !.
و از آنجا كه تسهيلات فوق درباره معاشرت بااهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن است مورد سوء استفاده بعضى قرار گيرد، و آگاهانهيا غير آگاهانه بسوى آنها كشيده شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار داده ، ميگويد:(كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مؤ منان را رها كرده، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او بر باد مى رود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهدبود.)
(و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين ).
اشاره به اينكه تسهيلات مزبور علاوه بر اينكه گشايشى در زندگى شما ايجاد ميكندبايد سبب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد، نه اينكه شما تحت تاثير آنهاقرار گيريد، و دست از آئين خود بر داريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت وسنگين خواهد بود.
در تفسير اين قسمت از آيه با توجه به پارهاى از روايات و شان نزولى كهنقل شده احتمال ديگرى نيز هست و آن اينكه بعضى از مسلمانان پس ازنزول آيه فوق و حكم حليت طعام اهل كتاب و زنان آنها ازقبول چنين حكمى
اكراه داشتند، قرآن به آنها هشدار ميدهد كه اگر نسبت به چنين حكمى كه از طرف خدانازل شده اعتراضى داشته باشند و انكار كنند،اعمال آنها بر باد خواهد رفت و زيانكار خواهند بود.
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا إ ذا قمتم إ لى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أ يديكم إ لى المرافق وامسحوا برءوسكم و أ رجلكم إ لى الكعبين و إ ن كنتم جنبا فاطهروا و إ ن كنتم مرضى أ وعلى سفر أ و جاء أ حد منكم من الغائط أ و لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبافامسحوا بوجوهكم و أ يديكم منه ما يريد اللهليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون (6)


ترجمه :
6 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز بپاخاستيد صورت و دستها را تاآرنج بشوئيد و سر و پاها را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد و اگر جنبباشيد خود را بشوئيد (غسل كنيد) و اگر بيمار يا مسافر باشيد يا يكى از شما ازمحل پستى آمده (قضاى حاجت كرده ) يا با زنان تماس گرفته باشيد (آميزش جنسى كردهايد) و آب (براى غسل يا وضو) نيابيد با خاك پاكى تيمم كنيد و از آن بر صورت(پيشانى ) و دستها بكشيد، خداوند نمى خواهد مشكلى براى شما ايجاد كند بلكه مى خواهدشما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد شايد شكر او را بجا آوريد.
تفسير :
پاك سازى جسم و جان
در آيات سابق ، بحثهاى گوناگونى درباره (طيبات جسمى و مواهب مادى ) مطرح شد،در اين آيه به (طيبات روح ) و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى گردد، اشاره شدهاست و قسمت قابل ملاحظهاى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است ،تشريح گرديده ، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده ، احكام وضو را به اين ترتيببيان مى كند:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز بپاخاستيد صورت و دستهاى خودرا تا آرنج بشوئيد و قسمتى از سر و همچنين پا را تامفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوابرؤ وسكم و ارجلكم الى الكعبين ).
در آيه حدود صورت ، كه بايد در وضو شسته شود توضيح داده نشده ولى در رواياتائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) كه وضوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مشروحابيان كرده اند.
1 - حد صورت از طرف طول از رستانگاه مو تا چانه و از طرف عرض آنچه در ميان انگشتوسط و ابهام (انگشت شست ) قرار مى گيرد، ذكر شده و اين در حقيقت توضيح همان معنائىاست كه از كلمه (وجه ) در عرف فهميده مى شود، زيرا وجه همان قسمتى است كه انسانبه هنگام برخورد بر ديگرى با آن مواجه مى شود.
2 - حد دست كه بايد در وضو شسته شود، تا آرنج ذكر شده ، زيرا مرافق جمع (مرفق) به معنى (آرنج ) است ، و چون هنگامى گفته شود دست را بشوئيد ممكن است به ذهنچنين برسد كه دستها را تا مچ بشوئيد، زيرا غالبا اين مقدار شسته ميشود، براى رفعاين توهم مى فرمايد: تا آرنج بشوئيد
(الى المرافق ).
و با اين توضيح روشن مى شود، كلمه (الى ) در آيه فوق تنها براى بيان حد شستناست نه كيفيت شستن ، كه بعضى توهم كرده اند و چنين پنداشته اند كه آيه مى گويد:بايد دستها را از سر انگشتان به طرف آرنج بشوئيد (آنچنانكه در ميان جمعى ازاهل تسنن رائج است ).
توضيح اينكه اين درست به آن ميماند كه انسان به كارگرى سفارش ميكند ديوار اطاق رااز كف تا يك متر، رنگ كند، بديهى است منظور اين نيست كه ديوار از پائين به بالا رنگشود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود نه بيشتر و نه كمتر.
بنابراين فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده ، و اما كيفيت آن در سنتپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه بوسيله اهلبيت به ما رسيده است آمده است و آنشستن آرنج است به طرف سر انگشتان .
بايد توجه داشت كه (مرفق ) هم بايد در وضو شسته شود، زيرا در اينگونه
موارد به اصطلاح غايت داخل در مغيا است يعنى حد نيزداخل در حكم (محدود) است .
3 - كلمه (ب‍) كه در (برؤ وسكم ) مى باشد طبق صريح بعضى از روايات وتصريح بعضى از اهل لغت به معنى (تبعيض ) مى باشد، يعنى قسمتى از سر را مسحكنيد كه در روايات ما محل آن به يكچهارم پيش سر، محدود شده و بايد قسمتى از اينيكچهارم هر چند كم باشد با دست مسح كرد - بنابراين آنچه در ميان بعضى از طوائفاهل تسنن معمول است كه تمام سر و حتى گوشها را مسح مى كنند، با مفهوم آيه سازگارنمى باشد.
4 - قرار گرفتن (ارجلكم ) در كنار (رؤ وسكم ) گواه بر اين است كه پاها نيزبايد مسح شود نه اينكه آن را بشويند (و اگر ملاحظه مى كنيم (ارجلكم ) بفتح لامقرائت شده بخاطر آن است كه عطف بر محل (برؤ وسكم ) است نه عطف بر (وجوهكم)).
5 - كعب در لغت بمعنى برآمدگى پشت پاها و هم بمعنىمفصل يعنى نقطه اى كه استخوان ساق پا با استخوان كف پا مربوط ميشود آمده است .
سپس به توضيح حكم غسلپرداخته و چنين مى فرمايد: (و اگر جنب باشيدغسل كنيد).
(و ان كنتم جنبا فاطهروا).
روشن است كه مراد از جمله (فاطهروا) شستن تمام بدن مى باشد، زيرا اگر شستنعضو خاصى لازم بود مى بايست نام آن برده شود، بنابراين هنگامى كه مى گويد خودرا شستشو دهيد، مفهومش شستشوى تمام بدن است ، نظير اين در سوره نساء آيه 43 نيز آمدهاست كه ميگويد: حتى تغتسلوا.
(جنب ) - همانطور كه در جلد سوم تفسير نمونهذيل آيه 43 سوره نساء اشاره كرده ايم - مصدرى است كه بمعنى (اسمفاعل ) آمده ، و در اصل بمعنى (دور شونده ) است زيرا ريشه اصلى آن كه (جنابت) بمعنى (بعد) و دورى است ، و اگر شخص (جنب ) به اين عنوان ناميده مى شودبخاطر آن است كه بايد در آن حال ، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند، و اينكلمه (جنب ) هم بر مفرد، هم بر جمع و هم بر مذكر و هم بر مؤ نث اطلاق ميشود، اطلاق(جار جنب ) بر همسايه دور بهمين مناسبت است . ممكن است ضمنا از اينكه قرآن در آيهفوق مى گويد بهنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده شود كهغسل جنابت جانشين وضو نيز مى شود.
سپس به بيان حكم تيمم پرداخته و ميگويد: (و اگر از خواب برخاسته ايد و قصد نمازداريد و بيمار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى حاجت برگشته ايد و يا آميزش جنسىبا زنان كرده ايد و دسترسى به آب نداريد با خاك پاكى تيمم كنيد).
(و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماءفتيمموا صعيدا طيبا).
نكته اى كه بايد به آن توجه داشت آن است كه جمله - او جاء احد منكم
من الغائط و جمله او لامستم النساء - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - عطف بر آغاز آيهيعنى جمله اذا قمتم الى الصلوة است ، در حقيقت در آغاز آيه اشاره به مساله خواب شده و درذيل آيه اشاره به دو قسمت ديگر از موجبات وضو ياغسل گرديده است .
و اگر اين دو جمله را عطف به (على سفر) بگيريم دواشكال در آيه توليد خواهد شد، نخست اينكه از قضاى حاجت برگشتن نمى تواند نقطهمقابل مرض يا مسافرت باشد و لذا مجبوريم (او) را به معنى (واو) بگيريم(همانطور كه جمعى از مفسرين گفته اند) و اين كاملا بر خلاف ظاهر است ، به علاوه ذكرخصوص قضاء حاجت از ميان موجبات وضو، بدوندليل خواهد بود - اما اگر آنطور كه گفتيم آيه را تفسير كنيم هيچيك از اين دواشكال متوجه نخواهد شد (دقت كنيد) (اگر چه ما هم مانند بسيارى از مفسران در جلد سومذيل آيه 43 نساء (او) را به معنى (واو) ذكر كرديم ولى آنچه در اينجا گفته شدبه نظر نزديكتر مى باشد).
موضوع ديگر اينكه در اين آيه مساله جنابت دو بار ذكر شده و ممكن است براى تاكيدباشد و نيز ممكن است كلمه جنب بمعنى جنابت و احتلام در خواب و او لامستم النساء كنايه ازجنابت بوسيله آميزش جنسى باشد، و اگر قيام در آيه را بمعنى برخاستن از خواب تفسيركنيم (همانطور كه در روايات ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده و در خود آيه نيزقرينه اى بر آن وجود دارد) گواهى بر اين معنى خواهد بود (دقت كنيد).
سپس طرز تيمم را اجمالا بيان كرده ، ميگويد: (بوسيله آن صورت و دستهاى خود را مسحكنيد).
(فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه ).
روشن است كه منظور اين نيست كه چيزى از خاك بر دارند و به صورت و دست بكشند،بلكه منظور اين است پس از زدن دست بر خاك پاك ، صورت و دستها را مسح كنند، ولىبعضى از فقها بخاطر همين كلمه (منه ) گفته اند
بايد حداقل غبارى هر چند مختصر باشد بدست بچسبد.
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند معنى صعيدا طيبا است : بسيارى از دانشمندان لغتبراى صعيد دو معنى ذكر كرده اند، يكى خاك و ديگرى تمام چيزهائى كه سطح كره زمينرا پوشانيده ، اعم از خاك ، ريگ ، سنگ و غيره ، و همين موضوع باعث اختلاف نظر فقهاء درچيزى كه تيمم بر آن جايز است شده كه آيا فقط تيمم بر خاك جايز است و يا سنگ و شنو مانند آن نيز كفايت مى كند، ولى با توجه به ريشه لغوى كلمه (صعيد) كه همان(صعود و بالا قرار گرفتن ) مى باشد، معنى دوم به ذهن نزديكتر است .
طيب به چيزهائى گفته مى شود كه با طبع آدمى موافق باشد و در قرآن به بسيارى ازموضوعات اطلاق شده است (البلد الطيب - مساكن طيبة - ريح طيب - حياة طيبة و...) و هر چيزپاكيزه را نيز (طيب ) مى گويند زيرا طبع آدمى ذاتا از اشياء ناپاك متنفر است . و ازاينجا روشن ميشود كه خاك تيمم بايد كاملا پاك و پاكيزه باشد.

next page

fehrest page

back page