بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 4, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     VV000001 -
     VV000002 -
     VV000003 -
     VV000004 -
     VV000005 -
     VV000006 -
     VV000007 -
     VV000008 -
     VV000009 -
     VV000010 -
     VV000011 -
     VV000012 -
     VV000013 -
     VV000014 -
     VV000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2 - تثليث مخصوصا به صورت تثليث در وحدت (سه گانگى در عين يگانگى ) مطلبىاست كاملا نامعقول و بر خلاف بداهت عقل ، و مى دانيم كه مذهب هرگز نمى تواند ازعقل و علم جدا شود، علم حقيقى با مذهب واقعى ، هميشه هماهنگ است و دوش بدوش ‍ يكديگرسير مى كنند، اين سخن كه مذهب را بايد تعبدا پذيرفت ، سخن بسيار نادرستى است ،زيرا اگر در قبول اصول يك مذهب ، عقل كنار برود و مساله (تعبد كور و كر) پيشبيايد، هيچ تفاوتى ميان مذاهب باقى نخواهد ماند، در اين موقع چه دليلى دارد كه انسانخداپرست باشد نه بت پرست ! و چه دليلى دارد كه مسيحيان روى مذهب خود تبليغ كنندنه مذاهب ديگر!!، بنا بر اين امتيازاتى كه آنها براى مسيحيت فكر مى كنند و اصرار دارندمردم را به سوى آن بكشانند خود دليلى است بر اينكه مذهب را بايد با منطقعقل شناخت ، و اين درست بر خلاف ادعائى است كه آنها در مساله تثليث دارند يعنى (مذهب) را از (عقل ) جدا مى كنند.
به هر حال هيچ سخنى براى درهم كوبيدن بنيان مذهب بدتر از اين سخن نيست كه بگوئيممذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلكه جنبه تعبدى دارد!
3 - دلائل متعددى كه در بحث توحيد براى يگانگى ذات خدا آورده شده است هر گونهدوگانگى و سه گانگى و تعدد را از او نفى مى كند، خداوند يك وجود بى نهايت از تمامجهات است ، ازلى ، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانائى است و مى دانيم كه دربى نهايت ، تعدد و دوگانگى تصور نمى شود، زيرا اگر دو بى نهايت فرض كنيم هردو متناهى و محدود مى شوند چون وجود اول فاقد قدرت و توانائى و هستى وجود دوم است ،و همچنين وجود دوم فاقد وجود اول و امتيازات او است ، بنابراين هم وجوداول محدود است و هم وجود دوم ، به عبارت روشنتر اگر دو (بى نهايت ) از تمام جهاتفرض كنيم ، حتما (بى نهايت اول ) بمرز (بى نهايت دوم ) كه ميرسد تمام مىگردد، و بى نهايت دوم كه بمرز بى نهايت اول ميرسد ، آن هم تمام مى گردد، بنابراين
هر دو محدود هستند و متناهى .
نتيجه اينكه : ذات خداوند كه يك وجود غير متناهى است هرگز نمى تواند تعدد داشتهباشد.
همچنين اگر معتقد باشيم ذات خدا مركب از (سه اقنوم ) (سهاصل يا سه ذات ) است لازم ميآيد كه هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى .
به علاوه هر (مركبى ) نيازمند به (اجزاى ) خويش است ، و وجودشمعلول وجود آنها است و لازمه تركيب در ذات خدا اين است كه او نيازمند ومعلول باشد در حالى كه ميدانيم او بينياز است و علت نخستين عالم هستى است .
4 - از همه اينها گذشته چگونه ممكن است ، ذات خدا در قالب انسانى آشكار شود و نيازبه جسم و مكان و غذا و لباس و مانند آن پيدا كند؟
محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم يك انسان ، و قرار دادن او در جنين مادر، ازبدترين تهمتهائى است كه ممكن است بذات مقدس او بسته شود، همچنين نسبت دادن فرزندبه خدا كه مستلزم عوارض مختلف جسمانى است يك نسبت غير منطقى و كاملانامعقول محسوب مى شود، بدليل اينكه هر كس در محيط مسيحيت پرورش نيافته و از آغازطفوليت با اين تعليمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنيدن اين تعبيرات كه برخلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز ميشود، و اگر خود مسيحيان از تعبيراتى مانند (خداىپدر) و (خداى پسر) ناراحت نمى شوند بخاطر آن است كه از طفوليت با اين مفاهيمغلط انس گرفته اند!.
5 - اخيرا ديده ميشود كه جمعى از مبلغان مسيحى براىاغفال افراد كم اطلاع در مورد مساله تثليث ، متشبث به مثالهاى سفسطه آميزى شده اند، ازجمله اينكه : وحدت در تثليث (يگانگى در عين سه گانگى ) را ميتوان تشبيه به (جرمخورشيد) و (نور) و (حرارت ) آن كرد كه سه چيز هستند و در عين
حال يك حقيقتند، و يا تشبيه به موجودى كرد كه عكس آن در سه آينه بيفتد با اينكه يكموجود بيشتر نيست ، سه موجود به نظر ميرسد! و يا آنرا تشبيه بمثلثى مى كنند كه ازبيرون سه زاويه دارد و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم بيك نقطه مى رسند.
با كمى دقت روشن مى شود كه اين مثالها ارتباطى با مساله مورد بحث ندارد، زيرا (جرمخورشيد) مسلما با (نور آن ) دو تا است ، و (نور) كه امواج مافوق قرمز است با(حرارت ) كه امواج مادون قرمز است از نظر علمى كاملا تفاوت دارند، و اگر احياناگفته شود اين سه چيز يك واحد شخصى هستند مسامحه و مجازى بيش نيست .
و از آن روشنتر مثال (جسم ) و (آينه ها) است زيرا عكسى كه در آينه است چيزى جزانعكاس نور نيست ، انعكاس نور مسلما غير از خود جسم است بنابراين اتحاد حقيقى وشخصى در ميان آنها وجود ندارد و اين مطلبى است كه هر كس كه فيزيك كلاسهاىاول دبيرستان را خوانده باشد ميداند.
در مثال مثلث نيز مطلب همينطور است : زواياى مثلث قطعا متعددند، و امتداد منصف الزاويه ها ورسيدن به يك نقطه در داخل مثلث ربطى به زوايا ندارد.
شگفت انگيز اينكه بعضى از مسيحيان شرقى با الهام از (وحدت وجود صوفيه )خواسته اند توحيد در تثليث را با منطق (وحدت وجود) تطبيق دهند، ولى ناگفته پيدااست كه اگر كسى عقيده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذيرد بايد همه موجودات اينعالم را جزئى از ذات خدا بداند بلكه عين او تصور كند در اين موقع سه گانگى معنىندارد، بلكه تمام موجودات از كوچك و بزرگ ، جزء يا مظهرى براى او مى شوند،بنابراين تثليث مسيحيت
هيچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدتوجود صوفيه نيز ابطال شده است .
6 - گاهى بعضى از مسيحيان مى گويند اگر ما مسيح (عليه السلام ) را ابن الله مىگوئيم درست مانند آن است كه شما به امام حسين (عليه السلام ) ثار الله و ابن ثاره(خون خدا و فرزند خون خدا) مى گوئيد و يا در پاره اى از روايات به على (عليهالسلام ) يدالله اطلاق شده است .
ولى بايد گفت : اولا اين اشتباه بزرگى است كه بعضى ثار را معنى به خون كرده اند،زيرا ثار هيچگاه در لغت عرب بمعنى خون نيامده است بلكه بمعنى (خونبها) است ، (درلغت عرب بخون ، (دم ) اطلاق مى شود) بنابراين (ثارالله ) يعنى اى كسى كهخونبهاى تو متعلق به خدا است و او خونبهاى تو را مى گيرد، يعنى تو متعلق به يكخانواده نيستى كه خونبهاى تو را رئيس خانواده بگيرد، و نيز متعلق به يك قبيله نيستىكه خونبهاى ترا رئيس قبيله بگيرد تو متعلق به جهان انسانيت و بشريت مى باشى ، تومتعلق به عالم هستى و ذات پاك خدائى ، بنابراين خونبهاى تو را او بايد بگيرد، وهمچنين تو فرزند على بن ابى طالب هستى كه شهيد راه خدا بود و خونبهاى او را نيز خدابايد بگيرد.
ثانيا اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبير مثلا به يدالله شود قطعا يكنوع تشبيه وكنايه و مجاز است ، ولى آيا هيچ مسيحى واقعى حاضر است ابن الله بودن مسيح را يكنوعمجاز و كنايه بداند مسلما چنين نيست زيرا منابعاصيل مسيحيت ابن را بعنوان فرزند حقيقى مى شمرند و مى گويند: اين صفت مخصوصمسيح (عليه السلام ) است نه غير او، و اينكه در بعضى از نوشته هاى سطحى تبليغاتىمسيحى ديده مى شود كه ابن الله را بصورت كنايه و تشبيه گرفته اند بيشتر جنبهعوام فريبى دارد، براى روشن شدن اين مطلب عبارت زير را كه نويسنده كتاب قاموسمقدس در واژه خدا آورده با دقت توجه كنيد: و لفظ پسر خدا يكى از القاب منجى و فادى مااست كه بر شخص ديگر اطلاق نمى شود
مگر در جائيكه كه از قرائن معلوم شود كه قصد از پسر حقيقى خدا نيست .
آيه و ترجمه:


لن يستنكف المسيح أ ن يكون عبدا لله و لا الملئكة المقربون و من يستنكف عن عبادته ويستكبر فسيحشرهم إ ليه جميعا(172)
فأ ما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فيوفيهم أ جورهم و يزيدهم من فضله و أ ما الذيناستنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا أ ليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لانصيرا(173)


ترجمه :
172 - هرگز مسيح از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (ازاين استنكاف داشتند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او استنكاف ورزند و تكبر كنند بهزودى همه آنها را به سوى خود محشور خواهد كرد (و در رستاخيز بر مى انگيزد).
173 - اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنها را بطوركامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و اما آنها را كه استنكافكردند و تكبر ورزيدند، مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست وياورى نخواهند يافت .
شان نزول :
جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه چنين روايت كرده اند كه طايفه اى از مسيحيان نجرانخدمت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت بهپيشواى ما خورده مى گيرى ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من چه عيبىبر او
گذاشتم ! گفتند: تو مى گوئى او بنده خدا و پيامبر او بوده است . آيه فوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
مسيح بنده خدا بود
گرچه آيات فوق شان نزول خاصى دارد با اينحال پيوند و ارتباط آن با آيات گذشته كه درباره نفى الوهيت مسيح (عليه السلام ) وابطال مساله تثليث بود آشكار است .
نخست با بيان ديگرى مساله الوهيت مسيح (عليه السلام ) راابطال مى كند و مى گويد شما چگونه معتقد به الوهيت عيسى (عليه السلام ) هستيد درحالى كه نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نه فرشتگان مقربپروردگار استنكاف دارند.
(لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون ).
و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد مگر ممكن است كسىخود را عبادت كند! يا اينكه عابد و معبود و بنده و خدا يكى باشد!! جالب اين است كه درحديثى مى خوانيم كه امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) براى محكوم ساختنمسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به جاثليق بزرگ مسيحيان فرمود: عيسى (عليهالسلام ) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اينكه عبادت چندانى نداشت ، مردمسيحى بر آشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مى كنى ! اتفاقا او از عابدترين مردمبود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مى كرد! آيا كسى جز خدا را مى پرستيد!بنابراين
به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق و عبادت كننده خدا بود، نه معبود و خدا، مرد مسيحىخاموش شد و پاسخى نداشت .
سپس قرآن اضافه مى كند: كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اينامتناع از تكبر و خودبينى سرچشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روز رستاخيز حاضرخواهد ساخت و به هر كدام كيفر مناسب خواهد داد.
(و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشر هم اليه جميعا).
در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بوده اند پاداششان را بطوركامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه از بندگى خدا امتناعورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتار خواهد كرد و غير از خداهيچ سرپرست و حامى و ياورى نخواهند يافت .
(فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذيناستنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
1 - استنكاف بمعنى امتناع و انزجار از چيزى است و بنابراين مفهوم وسيعى دارد كه باذكر جمله استكبروا بدنبال آن محدود ميشود، زيرا امتناع از بندگى خدا گاهى سرچشمه آنجهل و نادانى است و گاهى به خاطر تكبر و خودبينى و سركشى است گرچه هر دو كارخلافى است ولى دومى بمراتب بدتر است .
2 - ذكر عدم استنكاف ملائكه از عبوديت پروردگار يا به خاطر آن است كه مسيحيانقائل به سه معبود بودند (اب و ابن و روح القدس و يا به تعبير ديگر خداى پدر وخداى پسر و واسطه ميان آن دو) بنابراين در اين آيه مى خواهد
معبود ديگر يعنى مسيح و فرشته روح القدس هر دو را نفى كند تا توحيد ذات پروردگارثابت شود.
و يا بخاطر آن است كه آيه ضمن پاسخگوئى به شرك مسيحيان اشاره به شرك بتپرستان عرب كرده كه فرشتگان را فرزندان خدا مى دانستند و جزئى از پروردگار وبه آنها نيز پاسخ مى گويد.
با توجه به اين دو بيان ديگر جائى براى اين بحث باقى نمى ماند كه آيا آيه فوقدليل بر افضليت فرشتگان بر انبياء هست يا نه ! زيرا آيه فقط در مقام نفى اقنوم سومو يا معبودهاى مشركان عرب است ، نه در صدد بيان افضليت فرشتگان نسبت به مسيح(عليه السلام ).
آيه و ترجمه:


يأ يها الناس قد جاءكم برهن من ربكم و أ نزلنا إ ليكم نورا مبينا(174)
فأ ما الذين ءامنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه وفضل و يهديهم إ ليه صرطا مستقيما(175)


ترجمه :
174 - اى مردم ! دليل آشكارى از طرف پروردگارتان براى شما آمد و نور واضحىبسوى شما فرستاديم .
175 - اما آنها كه ايمان به خدا آوردند و به آن (كتاب آسمانى ) چنگ زدند به زودى همهرا در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در راه راستى به سوى خودش هدايت مى كند.
تفسير :
نور آشكار
در تعقيب بحثهائى كه درباره انحرافات اهل كتاب ازاصل توحيد و اصول تعليمات انبياء در آيات سابق گرديد در اين دو آيه سخن نهائىگفته شده و راه نجات مشخص گرديده است ، نخست عموم مردم جهان را مخاطب ساخته ، مىگويد: اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين ودلائل آشكارى دارد و همچنين نور آشكارى بنام قرآن با او فرستاده شده كه روشنگر راهسعادت شما است .
(يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا)
برهان به عقيده بعضى از دانشمندان از ماده بره (بر وزن فرح ) بمعنى سفيد شدن استو از آنجا كه استدلالات روشن چهره حق را براى شنونده نورانى و آشكار و سفيد مى كندبه آن ، برهان گفته مى شود.
منظور از برهان در آيه فوق چنانكه جمعى از مفسران گفته اند و قرائن گواهى مى دهد،شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور از نور، قرآن مجيد استكه در آيات ديگر نيز از آن تعبير بنور شده است .
در احاديث متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) در تفسير نور الثقلين و على بنابراهيم و مجمع البيان بما رسيده برهان بپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسيرشده و نور به على (عليه السلام )، اين تفسير با تفسيرى كه در بالا گفتيم منافاتندارد، زيرا ممكن است از نور، معنى وسيعى اراده شود كه هم قرآن و هم امير مؤ منان على(عليه السلام ) را كه حافظ قرآن و مفسر و مدافع آن بود در برگيرد.
در آيه بعد نتيجه پيروى از اين برهان و نور را چنين شرح ميدهد: اما
آنها كه بخدا ايمان آوردند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند بزودى در رحمت واسعه خودوارد خواهد كرد، و از فضل و رحمت خويش بر پاداش آنها خواهد افزود و بصراط مستقيم وراه راست هدايتشان مى كند.
(فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه وفضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما).
آيه و ترجمه:


يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكللة إ ن امرؤ ا هلك ليس له ولد و له أ خت فلها نصف ما تركو هو يرثها إ ن لم يكن لها ولد فإ ن كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و إ ن كانوا إخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الا نثيين يبين الله لكم أ ن تضلوا و اللهبكل شى ء عليم (176)


ترجمه :
176 - از تو (درباره ارث خواهران و برادران )سوال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند: اگرمردى از دنيا برود كه فرزند نداشته باشد و براى او خواهرى باشد نصف اموالى را كهبه جا گذاشته از او (به ارث ) مى برد و (اگر خواهرى از دنيا برود و وارث او يكبرادر باشد) او تمام مال را از آن خواهر به ارث مى برد، در صورتى كه (شخصمتوفى ) فرزند نداشته باشد، و اگر دو خواهر (از متوفى ) باقى بماند دو ثلثاموال را مى برند و اگر برادر و خواهر با هم باشند (تماماموال را ميان خود تقسيم مى كنند به اين ترتيب كه ) براى هر مذكر دو برابر سهم مؤ نثخواهد بود - خداوند (احكام خود را) براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و خداوند بههمه چيز دانا است .
شان نزول :
بسيارى از مفسران در شان نزول آيه فوق از جابر بن عبد الله انصارى چنيننقل كرده اند كه ميگويد: من شديدا بيمار بودم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه درانديشه مرگ بودم به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردم : وارث من فقطخواهران منند، ميراث آنها چگونه است ، اين آيه كه آيه فرائض نام داردنازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت . (روايت فوق با تفاوت مختصرى در تفسير مجمعالبيان و تبيان و المنار و در المنثور و غير آنها آمده است ).
و به عقيده بعضى اين آخرين آيهاى است كه درباره احكام اسلام بر پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) نازل شده .
تفسير :
آيه فوق مقدار ارث برادران و خواهران را بيان مى كند، و همانطور كه دراوائل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم درباره ارث خواهران و برادران ، دو آيه در قرآننازل شده است يكى همان آيه 12، و ديگر آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره نساء است ،و اين دو آيه اگر چه در بيان مقدار ارث آنها با هم تفاوت دارد اما همانطور كه در آغازسوره نيز بيان كرديم هر كدام به يك دسته از خواهران و برادران ناظر است آيه 12،ناظر به برادران و خواهران مادرى است ، ولى آيه مورد بحث درباره خواهران و برادرانپدر و مادرى يا پدرى تنها سخن مى گويد.
گواه بر اين مطلب اين است كه معمولا كسانى كه بالواسطه با شخص متوفى مربوطمى شوند، مقدار ارثشان به اندازه همان واسطه است ، يعنى برادران و خواهران مادرى بهاندازه سهم مادر مى برند كه يك سوم است ، و برادران و خواهران پدرى ، يا پدر و مادرى، سهم ارث پدر را مى برند كه دو سوم است و چون آيه 12 درباره ارث برادران وخواهران روى يك سوم دور مى زند و آيه مورد بحث روى دو سوم ، روشن مى شود كه آيهسابق درباره آن دسته از برادران و خواهران است كه تنها از طريق مادر با متوفىمربوطند، ولى آيه مورد بحث درباره برادران و خواهرانى است كه از طريق پدر، يا پدرو مادر مربوط مى شوند به علاوه رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در اينزمينه وارد شده نيز اين حقيقت را اثبات ميكند و در هرحال چنانچه يك ثلث يا دو ثلث ارث به برادر يا خواهر تعلق گرفت باقى مانده طبققانون اسلام ميان ساير ورثه تقسيم مى شود اكنون كه عدم منافات ميان دو آيه روشن شدبه تفسير احكامى كه در آيه وارد شده است مى پردازيم :
قبلا بايد توجه داشت كه آيه بعنوان پاسخ سؤال درباره كلاله (برادران و خواهران ) نازل شده است .
لذا مى فرمايد: از تو در اين باره سؤ ال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (برادران وخواهران را) براى شما بيان مى كند.
(يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلاله ).
سپس به چندين حكم اشاره مى نمايد:
1 - هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نصفميراث او به آن يك خواهر ميرسد.
(ان امرؤ ا هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك ).
2 - و اگر زنى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرىيا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد تمام ارث او به يك برادر ميرسد.
(و هو يرثها ان لم يكن لها ولد).
3 - اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند دو ثلث از ميراث او را مىبرند.
فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك )
4 - اگر ورثه شخص متوفى ، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراثاو را در ميان خود تقسيم مى كنند بطورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهرشود.
(و ان كانوا اخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الانثيين ).
در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اين حقايق را براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويدو راه سعادت را بيابيد (و حتما راهى را كه خدا نشان ميدهد راه صحيح و واقعى است ) زيرابه هر چيزى دانا است .
(يبين الله لكم ان تضلوا و الله بكل شى ء عليم .
ناگفته نماند كه آيه فوق ، ارث خواهران و برادران را در صورتى كه فرزند در مياننباشد بيان ميكند و سخنى از وجود و عدم پدر و مادر در آن نيامده است ، ولى با توجه بهاينكه طبق آيات آغاز همين سوره ، پدر و مادر همواره در رديف فرزندان يعنى در طبقهاول ارث قرار دارند روشن مى شود كه منظور از آيه فوق جائى است كه نه فرزند درميان باشد و نه پدر و مادر.
(پايان تفسير سوره نساء)



سوره مائده



محتويات اين سوره اين سوره از سوره هاى مدنى است و 120 آيه دارد و گفته اند پس ازسوره فتح نازل شده است ، و طبق روايتى تمام اين سوره در حجة الوداع و بين مكه و مدينهنازل شده است .
اين سوره محتوى يك سلسله از معارف و عقائد اسلامى و يك سلسله از احكام و وظائف دينىاست .
در قسمت اول به مساله ولايت و رهبرى بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ومساله تثليث مسيحيان و قسمتهائى از مسائل مربوط بقيامت و رستاخيز و بازخواست از انبياءدر مورد امتهايشان اشاره شده است .
و در قسمت دوم ، مساله وفاى به پيمانها، عدالت اجتماعى ، شهادت بهعدل و تحريم قتل نفس (و به تناسب آن داستان فرزندان آدم وقتل هابيل بوسيله قابيل ) و همچنين توضيح قسمتهائى از غذاهاىحلال و حرام و قسمتى از احكام وضو و تيمم آمده است .
و نامگذارى آن به سوره مائده بخاطر اين است كه داستاننزول مائده براى ياران مسيح - در آيه 114 - اين سوره ذكر شده است .
آيه و ترجمه:


بسم الله الرحمن الرحيم


يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام الا ما يتلى عليكم غير محلىالصيد و انتم حرم ان الله يحكم ما يريد(1)


ترجمه :
به نام خداوند بخشنده مهربان
1 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پيمانها و قراردادها وفا كنيد، چهار پايان (و جنينچهار پايان ) براى شما حلال شده است مگر آنچه بر شما خوانده ميشود (به جز آنها كهاستثناء خواهد شد) و صيد را به هنگام احرام حلال نشمريد خداوند هر چه بخواهد (و صلاحببيند) حكم ميكند.
تفسير :
لزوم وفا به عهد و پيمان
بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى شود، اين سوره آخرينسوره (و يا از آخرين سوره هائى ) است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده است ، در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام )نقل شده كه حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: سوره مائده دو ماه يا سهماه پيش از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نازل گرديد.
و اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست ، نيز اشارهبهمين موضوع است .
اين سخن با مطلبى كه در جلد دوم همين تفسير درذيل آيه 281 سوره بقره گفته ايم كه طبق روايات آيه مزبور آخرين آيه اى است كه برپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده منافات ندارد، زيرا اينجا سخن از سورهاست و در آنجا سخن درباره يك آيه بود!
در اين سوره - بخاطر همين موقعيت خاص - تاكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرينبرنامه هاى دينى و مساله رهبرى امت و جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )شده است و شايد بهمين جهت است كه با مساله لزوم وفا به عهد و پيمان ، شروع شده ، ودر نخستين جمله مى فرمايد: اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود).
تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهائى كه در گذشته با خدا بسته اندو يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد، درست همانند اين است كه شخص مسافردر آخرين لحظات وداع به نزديكان و پيروان خود تاكيد مى كند توصيه ها و سفارشهاىاو را فراموش نكنند و به قول و قراردادهائى كه با آنها گذاشته است ، وفادار باشند.
بايد توجه داشت كه عقود جمع عقد در اصل بمعنى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است ، وبهمين مناسبت گره زدن دو سر طناب يا دو طناب
را با هم عقد مى گويند، سپس از اين معنى حسى به مفهوم معنوىانتقال يافته و به هر گونه عهد و پيمان ، عقد گفته مى شود، منتها طبق تصريح جمعىاز فقهاء و مفسران ، عقد مفهومى محدودتر از عهد دارد، زيرا عقد به پيمانهائى گفته ميشودكه استحكام كافى دارد، نه به هر پيمان و اگر در بعضى از روايات و عبارات مفسران ،عقد و عهد به يك معنى آمده است منافات با آنچه گفتيم ندارد زيرا منظور تفسير اجمالىاين دو كلمه بوده نه بيان جزئيات آن .
و با توجه به اينكه العقود - به اصطلاح - جمع محلى به الف و لام است و مفيد عموم مىباشد، و جمله نيز كاملا مطلق است ، آيه فوقدليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهائى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و ياافراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مى شود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى وانسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشوئى و مانند آن را دربر ميگيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد كه به تمام جنبه هاى زندگى انسان اعم از عقيده وعمل ناظر است . از پيمانهاى فطرى و توحيدى گرفته تا پيمانهائى كه مردم بر سرمسائل مختلف زندگى با هم مى بندند.
در تفسير روح المعانى از راغب چنين نقل شده كه عقد با توجه بوضع طرفين ، سه نوعاست گاهى عقد در ميان خدا و بنده ، و گاهى در ميان انسان و خودش ، و گاهى در ميان او وساير افراد بشر بسته ميشود (البته تمام اين سه نوع عقد داراى دو طرف است منتها درآنجا كه خودش با خودش پيمان مى بندد، خويشتن را بمنزله دو شخص كه طرفين پيمانندفرض مى كند).
بهر حال مفهوم آيه بقدرى وسيع است كه عهد و پيمانهائى را كه مسلمانان با غيرمسلمانان مى بندند نيز شامل مى شود.
در آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه كرد:
1 - اين آيه از جمله آياتى است كه در مباحث حقوق اسلامى در سرتاسر فقه به آناستدلال مى كنند، و يك قاعده مهم فقهى كه اصالة اللزوم فى العقود است از آن استفادهميگردد، يعنى هر گونه پيمان و معاهده اى درباره اشياء و يا كارها ميان دو نفر منعقد گرددلازم الاجرا مى باشد، و حتى - همانطور كه جمعى از محققان نيز عقيده دارند - انواع معاملاتو شركتها و قراردادهائى كه در عصر ما وجود دارد و در سابق وجود نداشته ، و يا اينكهبعدا در ميان عقلا بوجود ميايد، و بر موازين صحيحى قرار دارد،شامل ميشود، و اين آيه پاى همه آنها صحه مى گذارد (البته با در نظر گرفتن ضوابطكلى كه اسلام براى قراردادها قائل شده است ).
ولى استدلال به اين آيه بعنوان يك قاعده فقهىدليل بر آن نيست كه پيمانهاى الهى را كه ميان بندگان و خدا بسته شده است و يامسائل مربوط به رهبرى و زعامت امت كه وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازمردم گرفته شد، شامل نشود، بلكه آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور را در بر مىگيرد.
يادآورى اين نكته نيز لازم است كه لزوم وفاء به پيمانهاى دو جانبه مادامى است كه از يكطرف نقض نشده باشد، اما اگر از يك طرف نقض شود، طرفمقابل ملزم به وفادارى نيست ، و اين از ماهيت عقد و پيمان افتاده است .
2 - اهميت وفاى به عهد و پيمان مساله وفاى به عهد و پيمان كه در آيه مورد بحث مطرحاست از اساسى ترين شرائط زندگى دست جمعى است و بدون آن هيچگونه همكارىاجتماعى ممكن نيست ، و بشر با از دست دادن آن زندگى اجتماعى و اثرات آن را عملا از دستخواهد داد، به همين دليل در منابع اسلامى تاكيد فوق العادهاى روى اين مساله شده است وشايد كمتر چيزى باشد كه اين قدر گسترش داشته باشد، زيرا بدون آن هرج و مرج وسلب اطمينان عمومى كه بزرگترين بلاى اجتماعى است در ميان بشر پيدا مى شود.
در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى خوانيم :
فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتتآرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود، و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لمااستوبلوا من عواقب الغدر :
در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان - با تماماختلافاتى كه دارند - مورد اتفاق نيست بهمين جهت بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها رادر ميان خود محترم مى شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند.
و نيز از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
ان الله لا يقبل الا العمل الصالح و لا يقبل الله الا الوفاء بالشروط و العهود :
خداوند چيزى جز عمل صالح از بندگان خود نمى پذيرد و جز وفاى به شروط وپيمانها را قبول نمى كند.
و از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده كه فرمود: لا دين لمن لا عهد له : آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست دين ندارد.
و روى همين جهت ، موضوع وفاى به عهد از موضوعاتى است كه هيچگونه تفاوتى در ميانانسانها درباره آن نيست خواه طرف پيمان مسلمان باشد يا غير مسلمان و به اصطلاح ازحقوق انسان است نه از حقوق برادران دينى :
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
ثلاث لم يجعل الله عز و جل لاحد فيهن رخصة : اداء الامانة الى البر و الفاجر، و الوفاءبالعهد للبر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا او فاجرين ! :
سه چيز است كه خداوند به هيچ كس اجازه مخالفت با آن را نداده است : اداى امانت در موردهر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار، و وفاى به عهد درباره هر كس خواه نيكوكار باشديا بدكار، و نيكى به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند يا بدكار.
حتى در روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام )نقل شده كه اگر كسى با اشاره پيمانى را به عهده بگيرد بايد به آن وفا كند:
اذا اومى احد من المسلمين او اشار الى احد من المشركينفنزل على ذلك فهو فى امان .
سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى راشامل مى شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده ، كه نخستين آنحلال بودن گوشت پاره اى از حيوانات است ، و مى فرمايد: چهار پايان (يا جنين آنها)براى شما حلال شده است (احلت لكم بهيمة الانعام ).
انعام جمع نعم به معنى شتر و گاو و گوسفند است .
بهيمة از ماده بهمة (بر وزن تهمه ) در اصل به معنى سنگ محكم است و به هر چيز كه دركآن مشكل باشد مبهم گفته مى شود، و بتمام حيوانات كه داراى نطق و سخن نيستند، بهيمهاطلاق ميشود، زيرا صداى آنها داراى ابهام است اما معمولا اين كلمه را فقط در مورد چهارپايان بكار مى برند، و درندگان و پرندگان راشامل نمى شود.
و از آنجا كه جنين حيوانات نيز داراى يكنوع ابهام است بهيمة نيز
ناميده ميشود.
بنابراين حلال بودن بهيمه انعام يا بمعنى حليت تمام چهار پايان است (به استثناىآنچه بعدا در آيه ذكر ميشود) و يا بمعنى حليت بچه هائى است كه در شكم حيواناتحلال گوشت وجود دارد (بچه هائى كه خلقت آنهاكامل شده و مو و پشم بر بدن آنها روئيده است ).
و از آنجا كه حليت حيواناتى مانند شتر و گاو و گوسفندقبل از اين آيه براى مردم مشخص بوده ممكن است آيه اشاره به حليت جنين هاى آنها باشد.
ولى آنچه در معنى آيه به نظر نزديكتر ميرسد اين است كه آيه معنى وسيعى دارد همحلال بودن اين گونه حيوانات را بيان ميكند، و هم جنين آنها را، و اگر حكم اين گونهحيوانات در سابق نيز معلوم بوده در اينجا به عنوان مقدمه اى براى استثنائات بعدتكرار شده است .
از آنچه در تفسير اين جمله گفتيم روشن شد كه ارتباط اين حكم بااصل كلى لزوم وفاى به عهد از اين نظر است كه ايناصل كلى ، احكام الهى را كه يكنوع پيمان خدا با بندگان است مورد تاكيد قرار ميدهد،سپس بدنبال آن تعدادى از احكام بيان شده كهحلال بودن گوشت پارهاى از حيوانات و حرام بودن گوشت پاره اى ديگر يكى از آنهامحسوب مى شود.
سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهار پايان استثناء كرده ، مىفرمايد: به استثناى گوشتهائى كه تحريم آن بزودى براى شما بيان مى شود (الا مايتلى عليكم ).
و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حج يا انجام مناسك عمره
كه در اين حال صيد كردن حرام است ) (غير محلى الصيد و انتم حرم ).
و در پايان مى فرمايد: خداوند هر حكمى را بخواهد صادر ميكند يعنى چون آگاه از همهچيز و مالك همه چيز مى باشد هر حكمى را كه بصلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمتاقتضا كند تشريع مى نمايد (ان الله يحكم ما يريد).
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا لا تحلوا شعئر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلئد و لا ءامينالبيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضونا و إ ذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنكمشنان قوم أ ن صدوكم عن المسجد الحرام أ ن تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدون و اتقوا الله إ ن الله شديد العقاب(2)


ترجمه :
2 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد شعاير الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد و مخالفتبا آنها) را حلال ندانيد و نه ماه حرام را، و نه قربانيهاى بينشان ، و نشاندار، و نه آنهاكه به قصد خانه خدا براى بدست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند، اماهنگامى كه از احرام بيرون آمديد صيد كردن براى شما مانعى ندارد، و خصومت به جمعيتىكه شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حديبيه ) مانع شدند نبايد شما را وادار بهتعدى و تجاوز كند و (همواره ) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد و (هرگز)در راه گناه و تعدى همكارى ننمائيد و از خدا بپرهيزيد كه مجازاتش شديد است .
تفسير :
هشت دستور در يك آيه
در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حج و زيارتخانه خدا است :
1 - نخست خطاب به افراد با ايمان كرده مى فرمايد: شعائر الهى را نقض نكنيد و حريمآنها را حلال نشمريد.
(يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله ).
در اينكه منظور از شعائر الهى چيست در ميان مفسران گفتگوى بسيار است ، ولى به تناسبقسمتهاى ديگر اين آيه ، و با توجه به سالنزول آن (سال دهم هجرى ) كه سال حجة الوداع پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بود، چنين به نظر ميرسد كه منظور از شعائر مناسك و برنامه هاى حج باشد كهمسلمانان موظفند احترام همه آنها را نگاه دارند، شاهد اين تفسير اينكه در قرآن كلمه شعائرمعمولا در مورد مراسم حج بكار رفته است .
2 - احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد (و لا الشهرالحرام ).
3 - قربانيانى را كه براى حج مى آورند، اعم از اينكه بى نشان باشند (هدى ) و يانشان داشته باشند (قلائد) حلال نشمريد و بگذاريد كه
به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند (و لا الهدى و لا القلائد).
4 - تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهرهمندباشند و هيچگونه امتيازى در اين قسمت در ميانقبائل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين نبايد كسانى را كه براى خشنودىپروردگار و جلب رضاى او و حتى بدست آوردن سود تجارى به قصد زيارت بيت اللهحركت ميكنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائرخانه خدا مصونيت دارند.
(و لا امين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا).
بعضى از مفسران و فقها معتقدند كه جمله فوق عام است و حتى غير مسلمانان را نيزشامل ميشود، يعنى اگر مشركان هم به قصد زيارت خانه خدا بيايند نبايد مورد مزاحمتقرار گيرند، ولى با توجه به اينكه در سوره توبه كه معروف است درسال نهم هجرت نازل شده در آيه 28 دستور جلوگيرى از آمدن مشركان بمسجد الحرام دادهشده ، و با توجه به اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) در سال دهم هجرت نازل گرديده است و طبق روايات شيعه واهل تسنن هيچ حكمى از آن نسخ نشده ، چنين تفسيرى صحيح نيست ، و حق آن است كه حكم بالامخصوص به مسلمانان است .
5 - تحريم صيد محدود بزمان احرام است ، بنابراين هنگامى كه از احرام حج يا عمرهبيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است .
(و اذا حللتم فاصطادوا).
6 - اگر جمعى از بتپرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه ) مزاحم زيارت شما ازخانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، نبايد اين جريان سببشود كه بعد از اسلام آنها، كينه هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خداشويد.
(و لا يجرمنكم شنئان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا)
اين حكم گرچه در مورد زيارت خانه خدا نازل شده است ، ولى در حقيقت يك قانون كلى ازآن استفاده ميشود كه مسلمان نبايد كينه توز باشد و حوادثى را كه در زمانهاى گذشتهواقع شده بار ديگر در فكر خود زنده كند و در صدد انتقام بر آيد، و با توجه بهاينكه يكى از علل نفاق و تفرقه در هر اجتماعى همين مساله است ، اهميت اين دستور اسلامىبراى جلوگيرى از شعله ور شدن آتش نفاق در ميان مسلمانان آن هم در آستانه غروبآفتاب عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكارتر ميشود.
7 - سپس براى تكميل بحث گذشته مى فرمايد: شما بجاى اينكه دست به هم بدهيد تا ازدشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوابه يكديگر بدهيد نه اينكه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نمائيد.
(و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ).
8 - در پايان آيه براى تحكيم و تاكيد احكام گذشته مى فرمايد: پرهيزكارى را پيشهكنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است .
(و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ).
لزوم تعاون و همكارى در نيكى ها
آنچه در آيه فوق در زمينه تعاون آمده يك اصل كلى اسلامى است كه سراسرمسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سياسى را در بر مى گيرد، طبق ايناصل مسلمانان موظفند در كارهاى نيك تعاون و همكارى كنند ولى همكارى در اهدافباطل و اعمال نادرست و ظلم و ستم ، مطلقا ممنوع است ، هر چند مرتكب آن دوست نزديك يابرادر انسان باشد.
اين قانون اسلامى درست بر ضد قانونى است كه در جاهليت عرب - و حتى در جاهليت امروز- نيز حكومت مى كند كه انصر اخاك ظالما او مظلوما: برادر (يا دوست و هم پيمانت ) را حمايتكن خواه ظالم باشد يا مظلوم !.
در آن روز اگر افرادى از قبيلهاى حمله به افراد قبيله ديگر مى كردند، بقيه افراد قبيلهبه حمايت آنها بر مى خواستند بدون اينكه تحقيق كنند حمله عادلانه بوده است يا ظالمانه، اين اصل در مناسبات بين المللى امروز نيز حكومت مى كند و غالبا كشورهاى هم پيمان ، ويا آنها كه منافع مشتركى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمايت يكديگر بر مى خيزند،بدون اينكه اصل عدالت را رعايت كنند و ظالم و مظلوم را از هم تفكيك نمايند!.
اسلام خط بطلان بر اين قانون جاهلى كشيده است و دستور ميدهد تعاون و همكارى مسلمين بايكديگر بايد تنها در كارهاى نيك و برنامه هاى مفيد و سازنده بوده باشد نه در گناه وظلم و تعدى .
جالب توجه اينكه بر و تقوا هر دو در آيه فوق با هم ذكر شده اند، كه يكى جنبهاثباتى دارد و اشاره به اعمال مفيد است ، و ديگرى جنبه نفى دارد و اشاره به جلوگيرىاز اعمال خلاف مى باشد.و به اين ترتيب تعاون و همكارى بايد هم در دعوت به نيكيها وهم در مبارزه با بديها انجام گيرد.
در فقه اسلامى از اين قانون در مسائل حقوقى استفاده شده و پاره اى از معاملات وقراردادهاى تجارى كه جنبه كمك به گناه دارد، تحريم گرديده ، همانند فروختن انگوربه كارخانه هاى شرابسازى و يا فروختن اسلحه به دشمنان حق و عدالت و يا اجاره دادنمحل كسب و كار براى معاملات نامشروع و اعمال خلاف شرع (البته اين احكام شرائطى داردكه در كتب فقهى بيان شده است ).
اگر اين اصل در اجتماعات اسلامى زنده شود و مردم بدون در نظر گرفتن مناسباتشخصى و نژادى و خويشاوندى با كسانى كه در كارهاى مثبت و سازنده گام بر مى دارندهمكارى كنند، و از همكارى كردن با افراد ستمگر و متعدى در هر گروه و طبقه اى كهباشند، خوددارى نمايند، بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى سامان مى يابد.
همچنين اگر در مقياس بين المللى دولتهاى دنيا، با متجاوز - هر كس و هر دولتى بودهباشد - همكارى نكنند، تعدى و تجاوز و استعمار و استثمار از جهان برچيده خواهد شد.
اما هنگامى كه مى بينيم پاره اى از آنها به حمايت متجاوزان و ستمگران بر مى خيزند و باصراحت اعتراف مى كنند كه اشتراك منافع آنها را دعوت به اين حمايت كرده ، نبايد انتظاروضعى بهتر از اين داشته باشيم .
در روايات اسلامى درباره اين مساله تاكيدهاى فراوانى وارد شده كه به عنوان نمونهبه چند قسمت اشاره مى كنيم :
1 - از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده كه فرمود:
اذا كان يوم القيامة نادى مناد اين الظلمة ! و اعوان الظلمة ! و اشباه الظلمة ! حتى من برء لهمقلما و لاق لهم دواتا، قال : فيجتمعون فى تابوت من حديد ثم يرمى بهم فى جهنم :
هنگامى كه روز قيامت بر پا شود منادى ندا در ميدهد كجا هستند
ستمكاران و كجا هستند ياوران آنها و كسانى كه خود را به شبيه آنها ساختهاند؟ - حتىكسانى كه براى آنها قلمى تراشيده اند و يا دواتى را ليقه كرده اند - همه آنها را درتابوتى از آهن قرار مى دهند سپس در ميان جهنم پرتاب مى شوند
2 - در روايتى از صفوان جمال كه از ياران امام كاظم (عليه السلام ) بودنقل شده كه مى گويد:
خدمت امام رسيدم فرمود: اى صفوان ! همه كارهاى تو خوبست جز يك كار! عرض كردم :فدايت شوم ، چكار! فرمود: اينكه شتران خود را به اين مرد يعنى هارون كرايه مى دهى !،گفتم : بخدا سوگند در مسيرهاى عياشى و هوس بازى و صيد حرام به او كرايه نمى دهم، تنها در اين راه ، يعنى راه مكه ، در اختيار آنها مى گذارم ، تازه خودم همراه شتران نمىروم ، بعضى از فرزندان و كسانم را با آنها مى فرستم ، فرمود اى صفوان ! آيا از آنهاكرايه مى گيرى ؟! عرض كردم بله ، فرمود آيا دوست دارى كه زنده بمانند و بر سركار باشند تا كرايه ترا بپردازند گفتم بلى ، فرمود: كسى كه بقاى آنها را دوستبدارد از آنها است و هر كسى از آنها باشد در آتش دوزخ خواهد بود، صفوان مى گويد منبلافاصله رفتم و تمام شترانم را فروختم ، اين موضوع بگوش هارون رسيدبدنبال من فرستاد و گفت : صفوان ! شنيده ام شترانت را فروخته اى ! گفتم آرى گفت :چرا! گفتم : پير شده ام و فرزندان و كسانم نمى توانند از عهده اداره آنها بر آيند، گفت: چنين نيست ، چنين نيست ! من ميدانم چه كسى اين دستور را به تو داده است آرى موسى بنجعفر (عليه السلام ) به تو چنين دستورى داده است گفتم : مرا با موسى بن جعفر چكار!هارون گفت ، اين سخن بگذار! بخدا سوگند اگر سوابق نيك تو نبود دستور مى دادمگردنت را
بزنند!
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه به على (عليهالسلام ) فرمود:
يا على كفر بالله العلى العظيم من هذه الامة عشرة ... و بايع السلاح مناهل الحرب :
ده طايفه از اين امت به خدا كافر شده اند كه يكى از آنها كسى است كه اسلحه به دشمناناسلام كه با آنها در حال جنگند بفروشد.
آيه و ترجمه:


حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما أهل لغير الله به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما أكل السبع إ لا ما ذكيتم و ما ذبح على النصب و أ ن تستقسموا بالا زلم ذلكم فسق اليوم يئسالذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أ كملت لكم دينكم و أ تممت عليكم نعمتىو رضيت لكم الاسلم دينا فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فإ ن الله غفور رحيم (3)


ترجمه :
3 - گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند وحيوانات خفه شده ، و به زجر كشته شده ، و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندىبميرند، و آنها كه به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند، و باقيمانده صيد حيواندرنده ، مگر آنكه (به موقع بر آن حيوان برسيد و) آنرا سر ببريد و حيواناتى كه روىبتها (يا در برابر آنها) ذبح شوند (همگى ) بر شما حرام است و (همچنين ) قسمت كردنگوشت حيوان بوسيله چوبه هاى تير مخصوص بخت آزمائى ، تمام ايناعمال فسق و گناه است - امروز كافران از (زوال ) آئين شما مايوس شدند، بنابراين ازآنها نترسيد و از (مخالفت ) من بترسيد، امروز دين شما راكامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان ) شماپذيرفتم - اما آنها كه در حال گرسنگى دستشان بغذاى ديگرى نرسد ومتمايل به گناه نباشند (مانعى ندارد كه از گوشتهاى ممنوع بخورند) خداوند آمرزنده ومهربان است .
تفسير :
در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهار پايان به استثناى آنچه بعدا خواهدآمد، شده ، آيه مورد بحث در حقيقت همان استثناهائى است كه وعده داده شده ، و در اين آيه حكمبه تحريم يازده چيز شده است كه بعضى از آنها در آيات ديگر قرآن نيز بيان گرديدهو تكرار آن جنبه تاكيد دارد.
نخست مى فرمايد: مردار بر شما حرام شده است (حرمت عليكم الميتة ).
و همچنين خون (والدم ).
و گوشت خوك (و لحم الخنزير).
و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت بنام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند (و مااهل لغير الله به ).
درباره تحريم اين چهار چيز و فلسفه آن در جلداول تفسير نمونه صفحه 427 به بعد توضيح كافى داده ايم .
و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواهبوسيله انسان اين كار انجام گردد (چنانكه در زمان جاهليتمعمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى فشردند تابميرد و از گوشتش استفاده كنند) (و المنخنقة ).
در بعضى از روايات نقل شده كه مجوس مخصوصا مقيد بودند كه حيوانات را از طريق خفهكردن آنها را بكشند سپس از گوشتشان استفاده كنند بنابراين ممكن است آيه ناظر بهوضع آنها نيز باشد.
و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب ، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا
بروند (و الموقوذة ).
در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بود كه بعضى از حيوانات را بخاطربتها آنقدر مى زدند تا بميرد و آن را يكنوع عبادت مى دانستند!.
و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند (و المتردية ) و حيواناتى كه بهضرب شاخ مرده باشند (و النطيحة ).
و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند (و مااكل السبع ).
ممكن است يك فلسفه تحريم اين پنج نوع از گوشتهاى حيوانات بخاطر آن باشد كهخون به قدر كافى از آنها بيرون نمى رود، زيرا تا زمانى كه رگهاى اصلى گردنبريده نشود، خون بقدر كافى بيرون نخواهد ريخت و مى دانيم كه خون مركز انواعميكربها است و با مردن حيوان قبل از هر چيز خون عفونت پيدا مى كند، و به تعبير ديگراين چنين گوشتها يكنوع مسموميت دارند و جزء گوشتهاى سالم محسوب نخواهد شدمخصوصا اگر حيوان بر اثر شكنجه يا بيمارى و يا تعقيب حيوان درنده اى بميردمسموميت بيشترى خواهد داشت . به علاوه جنبه معنوى ذبح كه با ذكر نام خدا و رو بقبلهبودن حاصل ميشود در هيچ يك از اينها نيست .
ولى اگر قبل از آنكه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها راسر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد،حلال خواهد بود و لذا بدنبال تحريم موارد فوق مى فرمايد: (الا ما ذكيتم ).
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين استثناء تنها به قسم اخير يعنى و مااكل
السبع بر مى گردد، ولى اكثر مفسران معتقدند به تمام اقسام بر ميگردد، و اين نظر بهحقيقت نزديكتر است .
ممكن است سؤ ال شود چرا با وجود (ميتة 9 در آغاز آيه ، اين موارد ذكر گرديده است مگرتمام آنها داخل در مفهوم (ميتة ) نيست ؟
در پاسخ مى گوئيم : (ميتة ) از نظر فقهى و شرعى مفهوم وسيعى دارد و هر حيوانىكه با طريق شرعى ذبح نشده باشد در مفهوم (ميتة )داخل است ، ولى در لغت ، ميتة معمولا بحيوانى گفته ميشود كه خود به خود بميرد،بنابراين موارد فوق در مفهوم لغوى ميتة داخل نيست ولااقل احتمال اين را دارد كه داخل نباشد و لذا نيازمند به بيان است .
در زمان جاهليت بت پرستان سنگهائى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كهشكل و صورت خاصى نداشت ، آنها را (نصب ) مى ناميدند درمقابل آنها قربانى مى كردند و خون قربانى را به آنها مى ماليدند، و فرق آنها با بتهمان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما (نصب ) چنين نبودند،اسلام در آيه فوق اينگونه گوشتها را تحريم كرده و مى گويد: (و ما ذبح على النصب).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation