بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 4, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     VV000001 -
     VV000002 -
     VV000003 -
     VV000004 -
     VV000005 -
     VV000006 -
     VV000007 -
     VV000008 -
     VV000009 -
     VV000010 -
     VV000011 -
     VV000012 -
     VV000013 -
     VV000014 -
     VV000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ولى با اينهمه براى اينكه آنها به راه باز گردند و از مركب لجاجت و عناد فرود آيند، ماآنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشكارى داديم ، و بساط رسواى سامرى وگوساله پرستان را برچيديم .
(فعفونا عن ذلك و آتينا موسى سلطانا مبينا).
باز آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مركب غرور پائين نيامدند، به همين جهت ما كوهطور را بر بالاى سر آنها به حركت در آورديم ، و در همانحال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم كه به عنوان توبه از گناهانتان از در بيتالمقدس با خضوع و خشوع وارد شويد، و نيز به آنها تاكيد كرديم كه در روز شنبه دستاز كسب و كار بكشيد و راه تعدى و تجاوز را پيش نگيريد و از ماهيان دريا كه در آن روزصيدش حرام بود استفاده نكنيد و در برابر همه اينها پيمان شديد از آنان گرفتيم اماآنها به هيچيك از اين پيمانهاى مؤ كد وفا نكردند!
(و رفعنا فوقهم الطور بميثاقهم و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا و قلنا لهم لا تعدوا فىالسبت و اخذنا منهم ميثاقا غليظا).
آيا اين جمعيت با اين سوابق تاريك در اين تقاضائى كه از تو دارند صادق و راستگوهستند!! اگر آنها راست مى گويند چرا صريح كتب آسمانى خود را درباره نشانه هاىآخرين پيامبر عمل نمى كنند و چرا اين همه نشانه هاى روشن تو را ناديده مى گيرند.
در اينجا ذكر دو نكته لازم به نظر مى رسد: نخست اينكه اگر گفته شود ايناعمال مربوط به پيشينيان يهود بوده است چه ارتباطى به يهوديان معاصر پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دارد!
در پاسخ بايد گفت آنها هيچگاه نسبت به اعمال نياكان خود معترض نبودند، بلكه نسبتبه آن نظر موافق نشان مى دادند، و لذا همگى در يك صف قرار گرفتند.
ديگر اينكه آنچه در شان نزول آيات فوق آمده كه يهوديان مدعى بودند تورات يكجانازل شده است مطلب مسلمى نيست شايد چيزى كه باعث اين توهم شده اين است كهفرمانهاى دهگانه (وصاياى عشر) يكجا بر موسى در الواحىنازل شد و اما در مورد ساير دستورهاى تورات دليلى بر اينكه يكجانازل شده باشد در دست نداريم .
آيه و ترجمه:


فبما نقضهم ميثقهم و كفرهم بايات الله و قتليهم الا نبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلفبل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤ منون إ لا قليلا (155)
و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما (156)
و قولهم إ نا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبهلهم و إ ن الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم إ لا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا(157)
بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما (158)


ترجمه :
155 - آنها بخاطر اينكه پيمانشان را شكستند و آيات خدا را انكار كردند و پيامبران رابه ناحق كشتند و بخاطر اينكه (از روى استهزاء) مى گفتند بر دلهاى ما پرده افكنده شده(و سخنان پيامبران را درك نمى كنيم مطرود درگاه خدا شدند) آرى خداوند به علتكفرشان بر دلهاى آنها مهر زده و لذا جز عده كمى ايمان نمى آورند (آنها كه راه حق مىپويند و سر لجاج ندارند).
156 - و (نيز) بخاطر كفرشان و تهمت بزرگى كه بر مريم زدند.
157 - و گفتارشان كه ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم در حالى كه نه او راكشتند و نه بدار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانى كه در مورد(قتل ) او اختلاف كردند از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مىكنند و قطعا او را نكشتند.
158 - بلكه خدا او را به سوى خود برد و خداوند توانا و حكيم است .
تفسير :
گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود
در اين آيات به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنىاسرائيل و كارشكنيها و عداوتها و دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره شده است .
در آيه نخست ، به پيمان شكنى و كفر جمعى از آنها وقتل پيامبران بدست آنان اشاره كرده چنين مى فرمايد: (ما آنها را به خاطر پيمان شكنى، از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم .)
(فبما نقضهم ميثاقهم ...)
آنها بدنبال اين پيمان شكنى ، آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيشگرفتند (و كفرهم بايات الله ).
و به اين نيز قناعت نكردند، بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كهقتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق يعنى پيامبران بوده باشد، زدند و بدون هيچ مجوزىآنها را از بين بردند.
(و قتلهم الانبياء بغير حق ).
آنها بقدرى در اعمال خلاف جسور و بى باك بودند كه گفتار پيامبران را بباد استهزاءمى گرفتند و صريحا به آنها مى گفتند: (بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانعشنيدن و پذيرش دعوت شما است !)
(و قولهم قلوبنا غلف ).
در اينجا قرآن اضافه مى كند (آرى دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچگونه حقى در آننفوذ نمى كند ولى عامل آن كفر و بى ايمانى ، خود آنها هستند و به هميندليل جز افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجتها بر كنار داشته اند ايمان نمىآورند.
(بل طبع الله عليها بكفر هم فلا يؤ منون الا قليلا).
خلافكاريهاى آنان منحصر به اينها نيست ، آنها در راه كفر آنچنان سريع تاختند كه بهمريم پاكدامن ، مادر پيامبر بزرگ خدا كه بفرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمتبزرگى زدند.
(و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما)
حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مى كردند (و مى گفتند ما مسيح عيسى بن مريمرسول خدا را كشته ايم ).
(و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله ).
و شايد تعبير به رسول الله را در مورد مسيح از روى استهزاء و سخريه مى گفتند.
در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند، (آنها هرگز مسيح را نكشتند و نه بدارآويختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند).
(و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم )
سپس قرآن مى گويد: (آنها كه درباره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند وهيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مى كردند.)
(و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه مالهم به من علم الا اتباع الظن )
درباره اينكه آنها در مورد چه چيز اختلاف كردند در ميان مفسران گفتگو استاحتمال دارد كه اين اختلاف مربوط به اصل موقعيت و مقام مسيح (عليه السلام ) بوده كهجمعى از مسيحيان او را فرزند خدا و بعضى به عكس همانند يهود او را اصلا پيامبر نمىدانستند و همگى در اشتباه بودند.
و نيز ممكن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد كه بعضى مدعى كشتن او بودند و بعضىمى گفتند كشته نشده ، و هيچيك به گفته خود اطمينان نداشتند.
يا اينكه مدعيان قتل مسيح (عليه السلام ) به خاطر عدم آشنائى به او، در شك بودند كهآنكس را كه كشتند خود مسيح بوده يا ديگرى به جاى او.
آنگاه قرآن به عنوان تاكيد مطلب مى گويد: (قطعا او را نكشتند بلكه خداوند او رابسوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است .)
(و ما قتلوه يقينا بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما)
مسيح كشته نشد - افسانه صليب
قرآن در آيه فوق مى گويد: (مسيح نه كشته شد و نه بدار رفت بلكه امر بر آنهامشتبه گرديد و پنداشتند او را بدار زده اند و يقينا او را نكشتند)!
ولى اناجيل چهارگانه كنونى همگى مساله مصلوب شدن (بدار آويخته شدن ) مسيح (عليهالسلام ) و كشته شدن او را ذكر كرده اند، و اين موضوع درفصول آخر هر چهار انجيل .
(متى - لوقا - مرقص - يوحنا)
مشروحا بيان گرديده ، و اعتقاد عمومى مسيحيان امروز نيز بر اين مساله استوار است .
بلكه به يك معنى مساله قتل و مصلوب شدن مسيح ، يكى از مهمترينمسائل زيربناى آئين مسيحيت كنونى را تشكيل مى دهد، چه اينكه مى دانيم مسيحيان
كنونى مسيح (عليه السلام ) را پيامبرى كه براى هدايت و تربيت و ارشاد خلق آمده باشدنمى دانند، بلكه او را (فرزند خدا)! و (يكى از خدايان سه گانه )! مى دانند كههدف اصلى آمدن او به اين جهان فدا شدن و باز خريد گناهان بشر بوده است ، مىگويند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او بدار آويخته و كشته شد، تا گناهان بشررا بشويد و جهانيان را از مجازات نجات دهد، بنابراين راه نجات را منحصرا در پيوند بامسيح و اعتقاد به اين موضوع مى دانند!
به همين دليل گاهى مسيحيت را مذهب (نجات ) يا (فداء) مى نامند و مسيح را (ناجى) و (فادى ) لقب مى دهند، و اينكه مى بينيم مسيحيان روى مساله صليب فوق العادهتكيه مى كنند و شعارشان (صليب ) است از همين نقطه نظر مى باشد.
اين بود خلاصه اى از عقيده مسيحيان درباره سرنوشت حضرت مسيح (عليه السلام ).
ولى هيچيك از مسلمانان در بطلان اين عقيده ترديد ندارند، زيرا:
اولا: مسيح (عليه السلام ) پيامبرى همچون ساير پيامبران خدا بود، نه خدا بود و نهفرزند خدا، خداوند يكتا و يگانه است و شبيه و نظير ومثل و مانند و همسر و فرزند ندارد.
ثانيا: (فداء) و قربانى گناهان ديگران شدن مطلبى كاملا غيرمنطقى است هر كس درگرو اعمال خويش است و راه نجات نيز تنها ايمان وعمل صالح خود انسان است .
ثالثا: عقيده (فدا) گناهكار پرور و تشويق كننده به فساد و تباهى و آلودگى است .
و اگر مى بينيم قرآن مخصوصا روى مساله مصلوب نشدن مسيح (عليه السلام ) تكيه كردهاست ، با اينكه ظاهرا موضوع ساده اى بنظر مى رسد به خاطر همين است كه عقيده خرافىفداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد مسيحيان را از اين عقيده خرافى باز داردتا نجات را در گرو اعمال خويش ببينند، نه در
پناه بردن بصليب .
رابعا: قرائنى در دست است كه مساله مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را تضعيف مىكند.
1 - مى دانيم اناجيل چهارگانه كنونى كه گواهى به مصلوب شدن عيسى (عليه السلام )مى دهند همگى سالها بعد از مسيح (عليه السلام ) بوسيله شاگردان و يا شاگردانشاگردان او نوشته شده اند و اين سخنى است كه مورخان مسيحى به آن معترفند. و نيزمى دانيم كه شاگردان مسيح (عليه السلام ) به هنگام حمله دشمنان به او فرار كردند، واناجيل نيز گواه بر اين مطلب مى باشد بنا بر اين مساله مصلوب شدن عيسى (عليهالسلام ) را از افواه مردم گرفته اند و همانطور كه بعدا اشاره خواهيم كرد، اوضاع واحوال چنان پيش آمد كه موقعيت براى اشتباه كردن شخص ديگرى بجاى مسيح (عليه السلام) آماده گشت .
2 - عامل ديگر كه اشتباه شدن عيسى را به شخص ديگر امكان پذير مى كند اين است كهكسانى كه براى دستگير ساختن حضرت عيسى به باغ (جستيمانى ) در خارج شهررفته بودند، گروهى از لشكريان رومى بودند كه در اردوگاههامشغول وظائف لشكرى بودند، اين گروه نه يهوديان را مى شناختند و نه آداب و زبان ورسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان عيسى را از استادشان تشخيص ‍ مى دادند.
3 - اناجيل مى گويد: حمله بمحل عيسى (عليه السلام ) شبانه انجام يافت و چه آسان استكه در اين گير و دار شخص مورد نظر فرار كند و ديگرى بجاى او گرفتار شود.
4 - از نوشته همه اناجيل استفاده مى شود كه شخص گرفتار در حضور (پيلاطس )(حاكم رومى در بيت المقدس ) سكوت اختيار كرد و كمتر در
برابر سخنان آنها سخن گفت ، و از خود دفاع كرد، بسيار بعيد به نظر مى رسد كهعيسى (عليه السلام ) خود را در خطر ببيند و با آن بيان رسا و گوياى خود و با شجاعتو شهامت خاصى كه داشت از خود دفاع نكرده باشد آيا جاى ايناحتمال نيست كه ديگرى (به احتمال قوى يهوداى اسخريوطى كه به مسيح (عليه السلام )خيانت كرد و نقش جاسوس را ايفا نمود و مى گويند شباهت كاملى به مسيح (عليه السلام )داشت ) بجاى او دستگير شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته كه حتى نتوانستهاست از خود دفاع كند و سخنى بگويد - بخصوص اينكه دراناجيل مى خوانيم (يهوداى اسخريوطى ) بعد از اين واقعه ديگر ديده نشد و طبق گفتهاناجيل انتحار كرد!
5 - همانطور كه گفتيم : شاگردان مسيح (عليه السلام ) بهنگام احساس خطر، طبق شهادتاناجيل ، فرار كردند، و طبعا دوستان ديگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاعنظر داشتند، بنابراين شخص دستگير شده در حلقه محاصره نظاميان رومى بوده و هيچيكاز دوستان او اطراف او نبودند، به اين ترتيب چه جاى تعجب كه اشتباهى واقع شدهباشد.
6 - در اناجيل مى خوانيم كه شخص محكوم بر چوبه دار از خدا شكايت كرد كه چرا او راتنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است ! اگر مسيح (عليه السلام ) براى اينبه دنيا آمده كه بدار آويخته شود و قربانى گناهان بشر گردد چنين سخن ناروائى ازاو به هيچ وجه درست نبوده است ، اين جمله بخوبى نشان مى دهد كه شخص مصلوب آدمضعيف و ترسو و ناتوانى بوده است كه صدور چنين سخنى از او امكانپذير بوده است ، واو نمى تواند مسيح باشد.
7 - بعضى از اناجيل موجود (غير از اناجيل چهارگانه موردقبول مسيحيان ) مانند انجيل برنابا رسما مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را نفى كردهو نيز بعضى از فرق مسيحى در مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) ترديد كرده اند وحتى بعضى از محققان معتقد بوجود دو عيسى در تاريخ شده اند: يكى عيساى مصلوب وديگرى عيساى غير مصلوب كه ميان آن دو پانصدسال فاصله بوده است !.
مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائنى است كه گفته قرآن را در مورد اشتباه درقتل و صلب مسيح روشن مى سازد.
آيه و ترجمه:


و إ ن من اهل الكتب إ لا ليؤ منن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا (159)


ترجمه :
159 - و هيچيك از اهل كتاب نيست مگر اينكه به اوقبل از مرگش ايمان مى آورد و روز قيامت گواه بر آنها خواهد بود.
تفسير :
در تفسير آيه فوق دو احتمال است كه هر يك به جهاتىقابل ملاحظه است :
1 - آيه مى فرمايد: (هيچكس از اهل كتاب نيست مگر اينكه به مسيح (عليه السلام ) پيش از(مرگ خود) ايمان مى آورد.)
(و ان من اهل الكتاب الا ليؤ منن به قبل موته )
و آن در هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و ارتباط او با
اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى گردد، پرده ها از برابر چشم او كنار مىرود، و بسيارى از حقايق را مى بيند، نسبت به آن آگاهى مى يابد، در اين موقع است كهچشم حقيقت بين او مقام مسيح (عليه السلام ) را مشاهده مى كند و در برابر او تسليم مىگردد آنها كه منكر او شدند به او مؤ من مى شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباهخود پى مى برند.
در حالى كه اين ايمان همانند ايمان فرعون و اقوام ديگر و اقوامى كه گرفتار عذاب مىشدند و در لحظه مشاهده عذاب و مقدمات نابودى و مرگ ايمان مى آوردند هيچگونه سودىبراى آنها ندارد - پس چه بهتر كه بجاى اينكه در آن لحظه حساس كه ايمان سودىندارد ايمان بياورند، اكنون كه ايمان مفيد است مؤ من شوند (طبق اين تفسير ضميرقبل موته به اهل كتاب بر مى گردد).
2 - منظور اين است كه تمام اهل كتاب بحضرت مسيح (عليه السلام ) پيش از (مرگ او)ايمان مى آورند يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مى كشند واين به هنگامى است كه مسيح (عليه السلام ) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور مهدى (عج) از آسمان فرود مى آيد، و پشت سر او نماز مى گزارد و يهود و نصارا نيز او را مىبينند و به او و مهدى (عليه السلام ) ايمان مى آورند، و روشن است كه مسيح (عليهالسلام ) به حكم اينكه آئينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آئينموجود يعنى آئين اسلام كه مهدى (عليه السلام ) مجرى آن است پيروى كند (طبق اين تفسيرضمير قبل موته به مسيح بر مى گردد نه بهاهل كتاب ).
در بسيارى از كتب اسلامى اين حديث از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده است كه فرمود:
كيف انتم اذا نزل فيكم ابن مريم و امامكم منكم :
(چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شمانازل گردد
در حالى كه پيشواى شما از خود شما است ).
البته مطابق اين تفسير منظور از اهل كتاب جمعيت يهود و مسيحيانى هستند كه در آن زمانوجود دارند.
در تفسير (على بن ابراهيم ) از (شهر بن حوشب ) چنيننقل شده كه روزى حجاج به او گفت آيه اى در قرآن است كه مرا خسته كرده و در معنى آنفرو مانده ام ، (شهر) مى گويد كدام آيه است اى امير! حجاج گفت : آيه و ان مناهل الكتاب ... زيرا من يهوديان و نصرانيانى را اعدام مى كنم كه هيچگونه نشانه اى ازچنين ايمانى در آنها مشاهده نمى كنم ، شهر مى گويد آيه را درست تفسير نكردى ، حجاجمى پرسد چرا! تفسير آيه چيست ! شهر مى گويد: منظور اين است كه عيسى (عليه السلام) قبل از پايان جهان فرود ميآيد و هيچ يهودى و نه غير يهودى باقى نميماند مگر اينكهقبل از مرگ عيسى (عليه السلام ) به او ايمان ميآورد او پشت سر مهدى (عليه السلام )نماز مى خواند، هنگامى كه حجاج اين سخن را شنيد گفت : واى بر تو اين تفسير را از كجاآوردى ! مى گويد از محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) شنيدم، حجاج گفت و الله جئت بها من عين صافيه !:
(به خدا سوگند آن را از سرچشمه ذلال و صافى گرفتى )!
و در پايان آيه ميفرمايد: (در روز رستاخيز، مسيح (عليه السلام ) گواه بر آنها خواهدبود.)
(و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا).
منظور از گواهى مسيح (عليه السلام ) بر ضد آنها اين است كه او گواهى ميدهد
كه تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچگاه به خدائى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه بهربوبيت پروردگار دعوت كرده است .
سؤ ال :
در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه طبق آيه 117 سوره مائده ، مسيح (عليه السلام ) گواهىو شهادت خود را در روز قيامت منحصر به زمانى ميكند كه در ميان امت خويش مى زيسته استو اما نسبت به بعد از آن اين گواهى را از خود سلب مى نمايد.
و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت علىكل شى ء شهيد :
(من تا هنگامى كه در ميان آنها بودم ، شاهد و ناظر بر ايشان بودم ولى زمانى كه مرا ازميان آنها گرفتى تو مراقب آنها بودى و تو بر هر چيز شاهد و گواهى ).
در حالى كه در آيه مورد بحث ميخوانيم مسيح (عليه السلام ) در روز قيامت نسبت به همهآنان ، اعم از كسانى كه در عصر او بودند يا نبودند گواهى مى دهد.
پاسخ :
دقت در مضمون دو آيه نشان ميدهد كه آيه مورد بحث درباره گواهى بر تبليغ رسالت ونفى الوهيت از مسيح است ولى آيه 117 مائده مربوط به گواهى برعمل مى باشد: توضيح اينكه : آيه مورد بحث ميگويد: عيسى (عليه السلام ) بر ضد تمامكسانى كه او را به الوهيت پذيرفتند، اعم از كسانى كه در عهد او بودند يا بعدا بوجودآمدند گواهى ميدهد كه من هرگز آنها را به چنين چيزى
دعوت ننمودم ولى آيه 117 سوره مائده ميگويد: علاوه بر اينكه من تبليغ رسالت بهطرز صحيح و كافى كردم ، تا زمانى كه در ميان آنها بودم عملا از انحراف آنانجلوگيرى كردم و بعد از من بود كه موضوع الوهيت من را مطرح كردند و راه انحراف راپيمودند و من آن روز در ميان آنها نبودم تا گواهاعمال آنها باشم و از آن جلوگيرى كنم .
آيه و ترجمه:


فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عنسبيل الله كثيرا (160)
و أ خذهم الربوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل و اعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما (161)
لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون يؤ منون بما أنزل إ ليك و ما أ نزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤ تون الزكوة و المؤ منون بالله واليوم الاخر أ ولئك سنؤ تيهم أ جرا عظيما (162)


ترجمه :
160 - بخاطر ظلمى كه از يهود صادر شد و (نيز) بخاطر جلوگيرى كردن بسيار، از راهخدا قسمتى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال بود تحريم كرديم .
161 - و (همچنين ) به خاطر رباخوارى در حالى كه از آن نهى شده بودند و خوردناموال مردم به باطل ، و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم .
162 - ولى آن دسته از آنها كه راسخ در علمند و آنها كه ايمان دارند به تمام آنچه برتو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان مى آورند و آنها كه نماز را بر پامى دارند و آنان كه زكاة مى دهند و آنها كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند به زودىبه همه آنان پاداش عظيمى خواهيم داد.
تفسير :
سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود
در آيات گذشته به چند نمونه از خلافكارى هاى يهود اشاره شد، در آيات فوق نيز پساز ذكر چند قسمت ديگر از اعمال ناشايست آنها، كيفرهائى را كه بر اثر ايناعمال در دنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مى گيرد، بيان ميدارد:
نخست مى فرمايد: (به خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند، و به خاطر باز داشتن مردماز راه خدا، قسمتى از چيزهائى كه پاك و پاكيزه بود، بر آنها تحريم كرديم ، و آنان رااز استفاده كردن از آن محروم ساختيم ): (فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهمو بصدهم عن سبيل الله كثيرا).
و نيز بخاطر اينكه (رباخوارى ميكردند با اينكه از آن نهى شده بودند، و همچنيناموال مردم را بنا حق ميخوردند، همه اينها سبب شد كه گرفتار آن محروميت شوند.)
(و اخذهم الربوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناسبالباطل ).
گذشته از اين كيفر دنيوى ، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت و براىكافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم :
(و اعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما)
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - منظور از تحريم طيبات همان است كه در آيه 146 سوره انعام به آن اشاره شده آنجاكه ميفرمايد: (ما به خاطر ظلم و ستم يهود هر حيوانى
كه (سم چاك ) نباشد (مانند شتر) را بر آنها حرام كرديم و پيه و چربى گاو وگوسفند را كه مورد علاقه آنها بود نيز بر آنها تحريم نموديم مگر آن قسمتى كه درپشت حيوان و يا در اطراف امعاء و روده ها و يا مخلوط به استخوان بود.
بنابراين تحريم مزبور يكنوع تحريم تشريعى و قانونى بود نه تحريم تكوينى ،يعنى اين مواهب در دست آنها به طور طبيعى قرار داشت اما شرعا از خوردن آن ممنوع بودند.
البته در تورات كنونى سفر لاويان فصليازدهم اشاره به تحريم قسمتى از آنچه در بالا آورديم شده است ولى اين معنى در آنمنعكس نيست كه اين تحريم جنبه كيفرى داشته .
2 - آيا اين تحريم جنبه عمومى داشته و غير ظالمان راشامل مى شده يا مخصوص ظالمان بوده ! در ظاهر آيه فوق و آيه 146 انعام تحريم جنبهعمومى داشته (زيرا تعبير به (لهم ) مى كند، به خلاف مساله مجازات اخروى كه در آنتعبير به (للكافرين منهم ) شده است ) بنابراين نسبت به آنها كه ستمگر بوده انداين محروميت جنبه مجازات داشته ، و نسبت به نيكان كه در اقليت بوده اند جنبه آزمايش وانضباط داشته است .
ولى بعضى از مفسران معتقدند كه اين تحريم مخصوص ستمگران بوده و در بعضى ازروايات نيز اشاره اى به آن ديده مى شود، در تفسير برهانذيل آيه 146 سوره انعام از امام صادق (عليه السلام ) چنيننقل شده كه فرمود: زمامداران بنى اسرائيل افراد فقير و كم درآمد را از خوردن گوشتپرندگان و چربى حيوانات منع مى كردند، خداوند بخاطر اين ظلم و ستم اينها را برآنان تحريم كرد.
3 - از اين آيه نيز استفاده مى شود كه تحريم ربا مخصوص به اسلام
نبوده و در اقوام پيشين هم حرام بوده است ، اگر چه در تورات تحريف يافته كنونىتحريم آن مخصوص به برادران دينى شمرده شده است .
در آخرين آيه از آيات سه گانه فوق به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كرارا به آنتكيه كرده است و آن اينكه مذمت و نكوهش ‍ قرآن از يهود به هيچ وجه جنبه مبارزه نژادىوظائفى ندارد، اسلام هيچ نژادى را به عنوان نژاد مذمت نمى كند بلكه نكوهشها و حملات آنتنها متوجه آلودگان و منحرفان است ، لذا در اين آيه افراد با ايمان و پاكدامن يهود رااستثناء كرده ، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد مى دهد، و مىگويد: (ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند و ايمان به خدا دارند به آنچهبر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشيننازل گرديده ايمان مى آورند ما بزودى پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد.)
(لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون يؤ منون بماانزل اليك و ماانزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤ تون الزكوة و المؤ منون بالله واليوم الاخر اولئك سنؤ تيهم اجرا عظيما)
بهمين دليل مى بينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهور پيامبر اسلام (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و مشاهده دلائل حقانيت او به اسلام گرويدند و با جان ودل از آن حمايت كردند و مورد احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سايرمسلمانان بودند.
آيه و ترجمه:


إ نا اوحينا اليك كما اءوحينا إ لى نوح والنبيين من بعده و أ وحينا إ لى إ براهيم و إسمعيل و إ سحاق و يعقوب و الا سباط و عيسى و أ يوب و يونس و هارون و سليمان و ءاتيناداود زبورا (163)
و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسى تكليما(164)
رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزا حكيما (165)
لكن الله يشهد بما أ نزل إ ليك أ نزله بعلمه و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا(166)


ترجمه :
163 - ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحىفرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (بنىاسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود زبور داديم.
164 - و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را قبلا براى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى كهسرگذشت آنها را بيان نكرده ايم و خداوند با موسى سخن گفت .
165 - پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا براى مردم بعد از اين پيامبرانبر خدا حجتى باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حكيم است .
166 - ولى خداوند گواهى ميدهد به آنچه بر تونازل كرده ، كه از روى علمش نازل كرده است ، و فرشتگان (نيز) گواهى مى دهند، گرچهگواهى خدا كافى است .
تفسير :
در آيات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مى افكندند بعضى راتصديق و بعضى را انكار ميكردند، آيات مورد بحث ، بار ديگر به آنها پاسخ ميگويدكه : (ما بر تو وحى فرستاديم همانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحىفرستاديم و همانطور كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه ازفرزندان يعقوب بودند و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و بهداود كتاب زبور داديم .)
(انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتيناداود زبورا).
پس چرا در ميان اين پيامبران بزرگ تفرقه مى افكنيد در حالى كه همگى در يك مسير گامبر مى داشتند.
و ممكن است آيه فوق ناظر به گفتار مشركان و بت پرستان عرب باشد كه ازنزول وحى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعجب مى كردند، آيه مى گويد چهجاى تعجب است مگر وحى بر پيامبران پيشين نازل نشد!!
سپس اضافه مى كند پيامبرانى كه وحى بر آناننازل گرديد منحصر به اينها نبودند بلكه پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها رابراى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى را كه هنوز سرگذشت آنها را شرح نداده ايم همگىهمين ماموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد:
(و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك ).
و از اين بالاتر خداوند رسما با موسى سخن گفت :
(و كلم الله موسى تكليما).
بنابراين رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان رابدون راهنما و رهبر بگذاريم و در عين حال براى آنها مسئوليت و تكليفقائل شويم ! لذا (ما اين پيامبران را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم تا به رحمتو پاداش ‍ الهى ، مردم را اميدوار سازند و از كيفرهاى او بيم دهند تا اتمام حجت بر آنهاشود و بهانه اى نداشته باشند.)
(رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل ).
خداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده ، چرا چنين نباشد با اينكه :(او بر همه چيز توانا و حكيم است .)
(و كان الله عزيزا حكيما)
(حكمت او) ايجاب مى كند كه اين كار عملى شود و قدرت او، راه را هموار مى سازد، زيراعدم انجام يك برنامه صحيح يا به علت عدم حكمت و دانائى است يا به خاطر عدم قدرت ،در حالى كه هيچيك از اين نقائص در ذات پاك او وجود ندارد.
و در آيه آخر به پيامبر دلدارى و قوت قلب مى بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسالتتو را انكار كردند اهميتى ندارد، زيرا: (خداوند گواه چيزى است كه بر تونازل كرده است .)
(لكن الله يشهد بما انزل اليك )
و البته انتخاب تو براى اين منصب بى حساب نبوده بلكه اين آيات را از روى علم بهلياقت و شايستگى تو براى اين ماموريت ، نازل كرده است
(انزله بعلمه ).
اين جمله ممكن است ناظر به معنى ديگرى نيز باشد كه آنچه بر تونازل شده از درياى بى پايان علم الهى سرچشمه مى گيرد و محتواى آنها گواه روشنىبر اين است كه از علم او سرچشمه گرفته ، بنابراين شاهد صدق دعوى
تو در متن اين آيات ثبت است و نيازى به دليل ديگر نيست ، چگونه ممكن است يك فرد درسنخوانده بدون اتكا به علم الهى كتابى بياورد كهمشتمل بر عاليترين تعليمها و فلسفه ها و قانونها و دستورهاى اخلاقى و برنامه هاىاجتماعى باشد!!
و در پايان اضافه مى كند كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مى دهد بلكهفرشتگان پروردگار نيز گواهى مى دهند اگر چه گواهى خدا كافى است .
(و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - بعضى از مفسران از جمله انا اوحينا اليك كما اوحينا... چنين استفاده كرده اند كه قرآن مىخواهد اين نكته را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعلام كند كه در آئين تو تمامامتيازاتى كه در آئينهاى گذشته بوده جمع است ، و آنچه (خوبان همه دارند تو تنهادارى ) در بعضى از روايات اهلبيت (عليهمالسلام ) نيز اشاره به اين معنى شده است والهام مفسران در اين قسمت در حقيقت به كمك اينگونه روايات بوده .
2 - در آيات فوق مى خوانيم كه زبور از كتب آسمانى است كه خداوند به داود داده است اينسخن با آنچه معروف و مسلم است كه پيامبران (اولوا العزم ) كه داراى كتاب آسمانى وآئين جديد بوده اند پنج نفر بيشتر نيستند منافات ندارد، زيرا همانطور كه از آيات قرآنو روايات اسلامى استفاده مى شود كتب آسمانى كه بر پيامبراننازل گرديد دو گونه بود: نخست كتابهائى كه احكام تشريعى در آن بود و اعلام آئينجديد ميكرد اينها پنج كتاب بيشتر نبود كه بر پنج پيامبر اولوا العزمنازل گرديد و ديگر كتابهائى بود كه احكام تازه در بر نداشت بلكهمشتمل بر نصايح و اندرزها و راهنمائيها و توصيه و دعاها
بود و كتاب (زبور) از اين دسته بود - هم اكنون كتاب (مزا ميرداود) يا زبور داودكه ضمن كتب (عهد قديم ) مذكور است ، نيز گواه اين حقيقت ميباشد ، گرچه اين كتابهمانند ساير كتب عهد جديد و قديم از تحريف ، مصون نمانده ، ولى مى توان گفت : تاحدودى شكل خود را حفظ كرده است ، اين كتاب مشتمل بر صد و پنجاهفصل است كه هر كدام مزمور ناميده مى شود، و سراسرشكل اندرز و دعا و مناجات دارد.
در روايتى از ابوذر نقل شده كه از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدم عددپيامبران چند نفر بودند فرمود: يكصد و بيست و چهار هزار نفر، پرسيدم رسولان از ميانآنها چند نفر بودند! فرمود: سيصد و سيزده نفر و بقيه تنها پيامبر بودند... ابوذر مىگويد پرسيدم كتابهاى آسمانى كه بر آنهانازل شد چند كتاب بود! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: صد و چهار كتابكه ده كتاب بر آدم و پنجاه كتاب بر شيث و سى كتاب بر ادريس و ده كتاب بر ابراهيم(كه مجموعا يكصد كتاب ميشود) و تورات و انجيل و زبور و قرآن .
3 - اسباط جمع سبط (بر وزن سبد) به معنى طوائف بنىاسرائيل است ولى در اينجا منظور پيامبرانى است كه از آنقبائل مبعوث شده اند.
4 - چگونگى نزول وحى بر پيامبران مختلف بوده : گاهى از طريقنزول فرشته وحى ، و گاهى از طريق الهام به قلب ، و گاهى از طريق شنيدن صدا، بهاين ترتيب كه خداوند امواج صوتى را در فضا و اجسام مى آفريده و از اين طريق باپيامبرش صحبت مى كرده از كسانى كه اين امتياز را به روشنى داشته ، موسى بن عمران(عليهماالسلام ) بود كه گاهى امواج صوتى را از لابلاى شجره وادى ايمن و گاهى دركوه طور مى شنيد، و لذا لقب كليم الله به موسى داده شده
است و شايد ذكر موسى در آيات فوق به صورت جداگانه بخاطر همين امتياز بودهباشد.
آيه و ترجمه:


إ ن الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضللا بعيدا (167)
إ ن الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا (168)
إ لا طريق جهنم خالدين فيها أ بدا و كان ذلك على الله يسيرا (169)


ترجمه :
167 - كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند در گمراهى دور و درازىگرفتار شده اند.
168 - كسانى كه كافر شدند و ستم (به خود و ديگران ) كردند هرگز خدا آنها رانخواهد بخشيد و آنها را به راه هدايت نخواهد كرد.
169 - مگر به سوى راه دوزخ ! كه جاودانه در آن خواهند ماند و اين كار براى خدا آساناست !
تفسير :
در آيات گذشته بحثهائى درباره افراد بى ايمان و با ايمان ذكر شده بود، در اينآيات اشاره به دستهاى ديگر مى كند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنهاكسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مى كنند،آنها كسانى هستند كه هم بر خود ستم روا مى دارند و هم بر ديگران ، زيرا نه خود راههدايت را پيموده اند و نه مى گذارند ديگران اين راه را بپيمايند.
لذا در نخستين آيه مى فرمايد: (كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راهخدا مانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شده اند.)
(ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضلالا بعيدا).
چرا اين دسته دورترين افراد از جاده حقند! زيرا افرادى كه مبلغان ضلالتند، بسياربعيد به نظر مى رسد كه دست از راهى كه خود دعوت بسوى آن مى كنند بردارند، آنهاكفر را با لجاجت و عناد آميخته و در بيراهه اى گام گذاشته اند كه از راه حق بسيارفاصله دارد.
در آيه بعد اضافه مى فرمايد: آنها كه كافر شدند و ستم كردند (هم ستم به حقكردند كه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادتمحروم ساختند و در دره ضلالت سقوط كردند و هم بديگران ستم كردند كه آنها را از راهحق باز داشتند) چنين افرادى هرگز مشمول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها رابه هيچ راهى جز راه جهنم هدايت نمى كند.
(ان الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا الا طريق جهنم ).
و (آنها براى هميشه در دوزخ مى مانند) (خالدين فيها ابدا).
آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مى پذيرد، زيرا: (اين كار براى خداآسان است و قدرت بر آن دارد).
(و كان ذلك على الله يسيرا).
همانطور كه مشاهد مى كنيم آيات فوق درباره اين دسته از كفار و مجازات آنها، تاكيدخاصى دارد، از يكسو ضلال آنها را ضلال بعيد و از سوى ديگر با جمله لم يكن الله ...چنين مى فهماند كه آمرزش آنها هرگز شايسته مقام خدا نيست و باز از سوى ديگر تعبيربه خلود و تاكيد آن با كلمه ابدا همه به خاطر اين است كه آنها علاوه بر گمراه بودن ،كوشش در گمراهى ديگران
دارند و اين مسئوليت عظيمى است .
آيه و ترجمه:


يأ يها الناس قد جائكم الرسول بالحق من ربكم فامنوا خيرا لكم و إ ن تكفروا فإ ن للهما فى السماوات و الا رض و كان الله عليما حكيما (170)


ترجمه :
170 - اى مردم ! پيامبرى (كه انتظارش را مى كشيديد) با (برنامه ) حق از طرفپروردگارتان آمد، باو ايمان بياوريد كه به سود شما است و اگر كافر شويد (بهخدا زيانى نميرسد زيرا) براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است و خداوند دانا و حكيماست .
تفسير :
در آيات گذشته سرنوشت افراد بى ايمان بيان شد، و اين دعوت به سوى ايمان آميختهبا ذكر نتيجه آن مى كند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را بر مىانگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مى نمايد.
نخست ميگويد (اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين بهاو اشاره شده بود با آئين حق به سوى شما آمده است .)
(يا ايها الناس قد جائكم الرسول بالحق .)
سپس ميفرمايد: (اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهدهگرفته آمده است ) (من ربكم ).
بعد اضافه مى كند: (اگر ايمان بياوريد به سود شما است به ديگرى خدمت نكرده ايدبلكه بخودتان خدمت نموده ايد) (فامنوا خيرا لكم ).
و در پايان مى فرمايد: فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى ميرسدچنين نيست زيرا خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد.
(و ان تكفروا فان لله ما فى السماوات و الارض ).
به علاوه چون خداوند، عالم و حكيم است دستورهائى را كه به شما داده و برنامه هائى راكه تنظيم كرده همگى روى فلسفه و مصالحى بوده و به سود شما است .
(و كان الله عليما حكيما).
بنابراين اگر پيامبران و برنامه هائى فرستاده نه بخاطر نياز خود بوده بلكه بهخاطر علم و حكمتش بوده است . با توجه به تمام اين جهات ، آيا سزاوار است كه راه ايمانرا رها كرده و به راه كفر گام نهيد!
آيه و ترجمه:


يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله إ لا الحق إ نما المسيح عيسى ابنمريم رسول الله و كلمته أ لقيها الى مريم و روح منه فامنوا بالله و رسله و لا تقولواثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله إ له واحد سبحانه أ ن يكون له ولد له ما فى السماوات وما فى الا رض و كفى بالله وكيلا (171)


ترجمه :
171 - اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و درباره خدا غير از حق نگوئيدمسيح عيسى بن مريم فقط فرستاده خدا و كلمه (و مخلوق ) او است ، كه او را به مريم القانمود و روحى (شايسته ) از طرف او بود، بنابراين ايمان به خدا و پيامبران او بياوريدو نگوئيد (خداوند) سه گانه است (از اين سخن ) خوددارى كنيد كه به سود شما نيست ،خدا تنها معبود يگانه است ، او منزه است كه فرزندى داشته باشد (بلكه ) از آن او استآنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافىاست .
تفسير :
تثليث موهوم است
در اين آيه و آيه بعد به تناسب بحثهائى كه دربارهاهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انحرافات جامعه مسيحيت يعنى (مساله تثليث وخدايان سه گانه ) اشاره كرده و با جمله هاى كوتاه ومستدل آنها را از اين انحراف بزرگ بر حذر مى دارد.
نخست به آنان اخطار مى كند كه در دين خود راه غلو را نپويند و جز
حق درباره خدا نگويند:
(يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله الا الحق ).
مساله (غلو) درباره پيشوايان يكى از مهمترين سرچشمه هاى انحراف در اديان آسمانىبوده است ، از آنجا كه انسان علاقه به خود دارد،ميل دارد كه رهبران و پيشوايان خويش را هم بيش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا برعظمت خود افزوده باشد - گاهى نيز اين تصور كه غلو درباره پيشوايان ، نشانه ايمانبه آنان و عشق و علاقه به آنها است سبب گام نهادن در اين ورطه هولناك مى شود(غلو) همواره يك عيب بزرگ را همراه دارد و آن اينكه ريشه اصلى مذهب يعنى خداپرستىو توحيد را خراب ميكند، به همين جهت اسلام درباره غلات سختگيرى شديدى كرده و در كتب(عقائد) و (فقه ) غلات از بدترين كفار معرفى شده اند.
سپس به چند نكته كه هر كدام در حكم دليلى برابطال تثليث و الوهيت مسيح (عليه السلام ) است اشاره مى كند:
1 - عيسى (عليه السلام ) فقط فرزند مريم (عليهاالسلام ) بود (انما المسيح عيسى ابنمريم ).
اين تعبير (ذكر نام مادر عيسى در كنار نام او) كه در شانزده مورد از قرآن مجيد آمده است ،خاطرنشان مى سازد كه مسيح (عليه السلام ) همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرارداشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و درآغوش مادر پرورش يافت ، يعنى تمام صفات بشرى در او بود چگونه ممكن است چنين كسىكه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد -مخصوصا كلمه انما كه در آيه مورد بحث آمده است به اين توهم نيز پاسخ ميگويد كهاگر عيسى (عليه السلام ) پدر نداشت مفهومش اين نيست كه فرزند خدا بود بلكه فقطفرزند مريم بود!.
2 - عيسى (عليه السلام ) فرستاده خدا بود(رسول الله ) - اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت او ندارد،قابل توجه اينكه سخنان مختلف مسيح (عليه السلام ) كه دراناجيل كنونى نيز قسمتى از آن موجود است همگى حاكى از نبوت و رسالت او براى هدايتانسانها است ، نه الوهيت و خدائى او.
3 - عيسى (عليه السلام ) (كلمه ) خدا بود كه به مريم القا شد (و كلمته القاها الىمريم ) - در چند آيه قرآن از عيسى (عليه السلام ) تعبير به (كلمه ) شده است و اينتعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح (عليه السلام ) كند، همانطور كهكلمات مخلوق ما است ، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند، و نيز همانطور كه كلماتاسرار درون ما را بيان مى كند و نشانه اى از صفات و روحيات ما است ، مخلوقات اين عالمنيز روشنگر صفات جمال و جلال خدايند، به همين جهت در چند مورد از آيات قرآن به تماممخلوقات اطلاق كلمه شده است (مانند آيات 109 كهف و 29 لقمان ) منتها اين كلمات با همتفاوت دارند بعضى بسيار برجسته و بعضى نسبتا ساده و كوچكند، و عيسى (عليهالسلام ) مخصوصا از نظر آفرينش (علاوه بر مقام رسالت ) برجستگى خاصى داشتزيرا بدون پدر آفريده شد.
4 - عيسى روحى است كه از طرف خدا آفريده شد (و روح منه ) - اين تعبير كه در موردآفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آنروحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.
گرچه بعضى خواسته اند از اين تعبير سوء استفاده كنند كه عيسى (عليه السلام )جزئى از خداوند بود و تعبير (منه ) را گواه بر اين پنداشته اند، ولى مى دانيم كه(من ) در اين گونه موارد براى تبعيض نيست بلكه به اصطلاح (من ) نشويه استكه بيان سرچشمه و منشا پيدايش چيزى مى باشد.
جالب توجه اينكه در تواريخ مى خوانيم : (هارون الرشيد) طبيبى نصرانى
داشت كه روزى با (على بن حسين واقدى ) كه از دانشمندان اسلام بود مناظره كرد وگفت : در كتاب آسمانى شما آيه اى وجود دارد كه مسيح (عليه السلام ) را جزئى از خداوندمعرفى كرده سپس آيه فوق را تلاوت كرد، (واقدى ) بلافاصله در پاسخ او اين آيهاز قرآن را تلاوت نمود.
و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه :
(آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر شما كرده و همه از ناحيه اوست ) و اضافهكرد كه اگر كلمه (من ) جزئيت را برساند بايد تمام موجودات زمين و آسمان طبق اينآيه جزئى از خدا باشند، طبيب نصرانى با شنيدن اين سخن مسلمان شد هارون الرشيد ازاين جريان خوشحال گشت و به واقدى جايزهقابل ملاحظه اى داد.
به علاوه شگفت انگيز است كه مسيحيان تولد عيسى (عليه السلام ) را از مادر بدون وجودپدر دليلى بر الوهيت او مى گيرند در حالى كه فراموش كرده اند كه آدم (عليه السلام) بدون پدر و مادر وجود يافت و اين خلقت خاص را هيچكسدليل بر الوهيت او نمى داند!
سپس قرآن به دنبال اين بيان مى گويد: (اكنون كه چنين است به خداى يگانه وپيامبران او ايمان بياوريد و نگوئيد خدايان سه گانه اند و اگر از اين سخن بپرهيزيد،به سود شما است .)
(فامنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم ).
بار ديگر تاكيد مى كند كه تنها خداوند معبود يگانه است (انما الله اله واحد) يعنى شماقبول داريد كه در عين تثليث خدا يگانه است در حالى كه اگر فرزندى داشته باشدشبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد.
چگونه ممكن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى كه او از نقيصه احتياج به همسرو فرزند و نقيصه جسمانيت و عوارض ‍ جسم بودن مبرا است .
(سبحانه ان يكون له ولد).
به علاوه او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آنهااست ، و مسيح (عليه السلام ) نيز يكى از اين مخلوقات او است ، چگونه مى توان يك حالتاستثنائى براى وى قائل شد، آيا مملوك و مخلوق مى تواند فرزند مالك و خالق خودباشد.
(له ما فى السماوات و ما فى الارض ).
خداوند نه تنها خالق و مالك آنها است بلكه مدبر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيزمى باشد، (و كفى بالله وكيلا).
اصولا خدائى كه ازلى و ابدى است ، و سرپرستى همه موجودات را ازازل تا ابد بر عهده دارد چه نيازى به فرزند دارد، مگر او همانند ما است كه فرزندىبراى جانشينى بعد از مرگ خود بخواهد؟!
تثليث بزرگترين انحراف مسيحيت
در ميان انحرافاتى كه جهان مسيحيت بان گرفتار شده هيچيك بدتر از انحراف تثليثنيست ، زيرا آنها با صراحت مى گويند: خداوند سه گانه است و نيز با صراحت مىگويند در عين حال يگانه است !، يعنى هم وحدت را حقيقى مى دانند و هم سه گانگى راواقعى مى شمرند، و اين موضوع مشكل بزرگى براى پژوهشگران مسيحى بوجود آوردهاست .
اگر حاضر بودند يگانگى خدا را (مجازى ) بدانند و تثليث را (حقيقى ) مطلبىبود، و اگر حاضر بودند تثليث را (مجازى ) و توحيد را (حقيقى ) بدانند باز هممساله ، ساده بود، ولى عجيب اين است كه هر دو را حقيقى و
واقعى ميدانند! و اگر مى بينيم در پاره اى از نوشته هاى تبليغاتى اخير كه به دستافراد غير مطلع داده مى شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن رياكارانه اى استكه بهيچوجه با منابع اصلى مسيحيت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها نمى سازند.
اينجا است كه مسيحيان خود را با يك مطلبغيرمعقول مواجه مى بينند، زيرا معادله (1 3) را هيچ كودك دبستانى همنمى تواندبپذيرد، به همين دليل معمولا مى گويند اين مساله را نبايدبا مقياسعقل پذيرفت بلكه با مقياس تعبد ودل ! بايد پذيرفته شود، و از اينجا است كه مسالهبيگانگى (مذهب ) ازمنطق عقل شروع مى شود و مسيحيت را به اين وادى خطرناك مىكشاند كه مذهب جنبهعقلانى ندارد بلكه صرفا جنبه قلبى و تعبدى دارد و نيز از اينجااست كهبيگانگى علم و مذهب و تضاد اين دو با هم از نظر منطق مسيحيت كنونى آشكارميشودزيرا علم مى گويد: عدد 3 هرگز مساوى با يك نيست اما مسيحيت كنونى ميگويدهست !
در مورد اين عقيده به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - در هيچيك از اناجيل كنونى اشاره اى به مساله تثليث نشده است به هميندليل محققان مسيحى عقيده دارند كه سرچشمه تثليث دراناجيل ، مخفى و ناپيدا است مسترهاكس آمريكائى ميگويد: (ولى مسئله تثليث در عهد عتيق وعهد جديد مخفى و غير واضح است ) (قاموس مقدس صفحه 345 طبع بيروت ).
و همانطور كه بعضى از مورخان نوشته اند، مساله تثليث از حدود قرن سوم به بعد درميان مسيحيان آشكار گشت و اين بدعتى بود كه بر اثر غلو از يك سو و آميزش مسيحيان بااقوام ديگر از سوى ديگر، در مسيحيت واقعى وارد شد، بعضىاحتمال مى دهند كه اصولا (تثليث نصارى ) از ثالوث هندى (سه گانه پرستى هندوها)گرفته شده است .

next page

fehrest page

back page