بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 1, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10180001 -
     10180002 -
     10180003 -
     10180004 -
     10180005 -
     10180006 -
     10180007 -
     10180008 -
     10180009 -
     10180010 -
     10180011 -
     10180012 -
     10180013 -
     10180014 -
     10180015 -
     10180016 -
     10180017 -
     10180018 -
     10180019 -
     10180020 -
     10180021 -
 

 

 
 


next page

fehrest page

back page

بعد از خدا تقاضاى توبه كرده ، مى گويند: (توبه ما را بپذير و رحمتت را متوجه ما گردان كه تو تواب و رحيمى ) (و تب علينا انك انت التواب الرحيم ) پنجمينتقاضاى آنها اين است كه : (پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كن )(ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ).
(تا آيات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنها را پاكيزهكند) (يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم ).
(چرا كه تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى ) (انك انت العزيز الحكيم ).
نكته ها
نكته 1- هدف بعثت پيامبران
در آيات فوق پس از آنكه ابراهيم و اسماعيلتقاضاى ظهور پيامبر اسلام را مى كنند سه هدف براى بعثت او بيان مى دارند: نخستتلاوت آيات خدا بر مردم ، اين جمله اشاره به بيدار ساختن انديشه ها در پرتو آياتگيرا و جذاب و كوبنده اى است كه از مجراى وحى بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلم ) نازل مى شود و او به وسيله آن ، ارواح خفته را بيدار مى كند.
(يتلو) از ماده (تلاوت ) در لغت به معنى پى در پى آوردن چيزى است و هنگامى كهعباراتى را پشت سر هم و روى نظام صحيحى بخوانند، عرب از آن تعبير به تلاوت مىكند، بنابراين تلاوت منظم و پى در پى مقدمهاى است براى بيدارى و ايجاد آمادگى ،براى تعليم و تربيت .
سپس تعليم كتاب و حكمت را هدف دوم مى شمرد، چرا كه تا آگاهىحاصل نشود، تربيت كه مرحله سوم است صورت نمى گيرد
تفاوت (كتاب ) و(حكمت ) ممكن است در اين جهت باشد كه كتاب اشاره به كتب آسمانىاست ، و اما حكمت ، علوم و دانشها و اسرار و علل و نتائج احكام
است كه از طرف پيامبر، تعليم مى شود.
كه مساءله (تزكيه ) است بيان مى دارد.
(تزكيه ) در لغت هم به معنى نمو دادن ، و هم به معنى پاكسازى آمده است .
و به اين ترتيب تكامل وجود انسان در جنبه هاى علمى و عملى به عنوان هدف نهائى بعثتپيامبر، معرفى شده است .
اين نكته مخصوصا قابل توجه است كه علوم بشر محدود است ، و آميخته با هزاران نقطهابهام و خطاهاى فراوان ، و از اين گذشته نسبت به آنچه را هم مى داند گاهى نمى توانددقيقا اميدوار باشد چرا كه خطاهاى خود و ديگران را ديده است .
اينجا است كه بايد پيامبران ، با علوم راستين و خالى از هر گونه خطا كه از مبدء وحىگرفته اند به ميان مردم بيايند، خطاهايشان را بر طرف سازند، آنجا را كه نمى دانندبه آنها بياموزند و آن را كه مى دانند به آنها اطمينان خاطر دهند.
موضوع ديگرى كه در اين رابطه لازم به يادآورى است اين است كه نيمى از شخصيت مارا(عقل و خرد) تشكيل مى دهد و نيمى را (غرائز واميال ،) به همين دليل ما به همان اندازه كه نياز به تعليم داريم ، نياز به تربيت همداريم ، هم خرد ما بايد تكامل يابد و هم غرائز درونى ما به سوى هدف صحيحى رهبرىشوند.
لذا پيامبران هم معلمند، هم مربى ، هم آموزش دهنده اند و هم پرورش دهنده .
نكته 2- تعليم مقدم است يا تربيت ؟
جالب اينكه در چهار مورد از قرآن مجيد كه مساءله تعليم و تربيت به عنوان هدف انبياءبا هم ذكر شده است در سه مورد تربيت بر تعليم مقدم شمرده شده (سوره بقره آيه151 آل عمران 164جمعه 2) و تنها در يك مورد تعليم بر تربيت مقدم شده است (آيه
مورد بحث ) با اينكه مى دانيم معمولا تا تعليمى نباشد تربيتى صورت نمى گيرد.
بنابراين آنجا كه تعليم بر تربيت مقدم شده اشاره به وضع طبيعى آن است ، و درموارد بيشترى كه تربيت مقدم ذكر شده گويا اشاره به مساءله هدف بودن آن است ، چراكه هدف اصلى تربيت است و بقيه همه مقدمه آن است .
نكته 3- پيامبرى از ميان خود آنها
اين تعبير كه با كلمه (منهم ) در آيات فوق آمده اشاره به اين است كه رهبران ومربيان انسان بايد از نوع خود او باشند، با همان صفات و غرائز بشرى تا بتوانند ازنظر جنبه هاى عملى ، سرمشقهاى شايسته اى باشند، بديهى است اگر از غير جنس بشرباشند نه آنها مى توانند دردها نيازها، مشكلات ، و گرفتاريهاى مختلف انسانها را درككنند و نه انسانها مى توانند از آنها سرمشق بگيرند.

آيه و ترجمه


و من يرغب عن ملة ابرهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفينه فى الدنيا و انه فى الاخرة لمنالصالحين (130)
اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين (131)
و وصى بها ابرهيم بنيه و يعقوب يبنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا وانتم مسلمون (132)


ترجمه :

130- چه كسى جز افراد سفيه و نادان از آئين ابراهيم (با آن پاكى و درخشندگى )رويگردان خواهد شد؟ ما او را در اين جهان برگزيديم و او در جهان ديگر از صالحان است.
131- (بخاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگار به او گفت اسلام بياور (و تسليم دربرابر حق باش ، او فرمان پروردگار را از جان ودل پذيرفت ) گفت در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم .
132- ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را (در بازپسين لحظات عمر) به اين آئين وصيتكردند (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند) فرزندان من ! خداوند اين آئين پاك را براىشما برگزيده است و شما جز به آئين اسلام (تسليم در برابر فرمان خدا) نميريد.

تفسير:
ابراهيم انسان نمونه
در آيات گذشته تا حدودى شخصيت ابراهيم نشان داده شد، بعضى از خدمات ابراهيم وقسمت قابل توجهى از خواسته ها و تقاضاهاى او كه جامع جنبه هاى مادى
و معنوى بود مورد بررسى قرار گرفت .
از مجموع اين بحثها به خوبى استفاده شد كه اين پيامبر بزرگ مى تواند يك الگو واسوه براى همه حق طلبان جهان باشد، و مكتب او به عنوان يك مكتب انسانساز مورد استفادههمگان قرار گيرد.
بر اساس همين مطلب در نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد: (چه كسى جز افرادى كهخود را به سفاهت افكنده اند از آئين پاك ابراهيم رويگردان خواهد شد) (و من يرغب عن ملةابراهيم الا من سفه نفسه ).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان ، آئينى را با اين پاكى و درخشندگى رها كند و در بيراهههاى شرك و كفر و فساد گام بگذارد؟ آئينى كه با روح و فطرت انسان آشنا و سازگاراست ، و با عقل و خرد هماهنگ ، آئينى را كه هم آخرت در آن است و هم دنيا، رها كرده و بهسراغ برنامه هائى برود كه دشمن خرد و مخالف فطرت و تباه كننده دين و دنيا است .
سپس اضافه مى كند: (ما ابراهيم را (به خاطر اين امتيازات بزرگش ) برگزيديم و اودر جهان ديگر از صالحان است (و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخرة لمنالصالحين ).
آرى ابراهيم ، برگزيده خدا و سر سلسله صالحان است ، و به هميندليل بايد اسوه و قدوه باشد.
آيه بعد به عنوان تاءكيد به يكى ديگر از ويژگيهاى صفات برگزيده ابراهيم كه درواقع ريشه بقيه صفات او است اشاره كرده مى گويد:
(به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار به او گفت در برابر فرمان من تسليمباش ، او گفت در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم ) (اذقال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين ).
آرى ابراهيم آن مرد فداكار و ايثارگر هنگامى كه نداى فطرت را از درون خود مى شنودكه پروردگار به او فرمان تسليم باش مى دهد او تسليمكامل خدا مى شود، ابراهيم با فكر و درك خود مى يابد و مى بيند كه ستارگان و ماه وخورشيد همه غروب و افول دارند و محكوم قوانين آفرينشند، لذا مى گويد: اينها خداى مننيستند انى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين : (منروى خود را به سوى خدائى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد و در اين راه عقيده خود راخالص كردم و من از مشركان نيستم ) (سوره انعام آيه 79).
و در آيات گذشته ديديم كه ابراهيم و اسماعيل پس از ساختن خانه كعبه ، نخستينتقاضائى كه از خدا بعد از تقاضاى قبولى اعمالشان كردند، اين بود كه آنهابراستى تسليم فرمان او باشند و از دودمان آنها نيز امت مسلمى بپاخيزد.
و در حقيقت نخستين گام براى ايجاد ارزش در انسان ، مساءله خلوص و پاكى است و به هميندليل كه ابراهيم خويش را منحصرا تسليم فرمان حق كرد محبوب خدا شد و خدا او رابرگزيد و به همين عنوان ، او و مكتبش را معرفى كرد.
همه كارهاى ابراهيم از آغاز زندگى تا پايان كم نظير بود، مبارزه پيگير او با بتپرستان و ستاره پرستان و در دل آتش قرار گرفتنش كه حتى دشمن سر سختش نمرود راتحت تاثير قرار داد و بى اختيار گفت : من اتخذ الها فليتخذ الهامثل اله ابراهيم : (اگر كسى بخواهد خدائى برگزيند بايدمثل خداى ابراهيم برگزيند.)
همچنين آوردن همسر و فرزند شير خوار در آن بيابان خشك و سوزان ، در آن سرزمين مقدس ،و بناى خانه كعبه و بردن جوانش به قربانگاه ، هر يك نمونه اى
از طرز كار او بود.
وصيت و سفارشى كه در آخرين ايام عمر خود به فرزندانش نمود آن نيز نمونه بود،چنانكه در آخرين آيه مورد بحث مى خوانيم : (ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را دربازپسين لحظات عمر به اين آئين پاك توحيدى وصيت كردند) (و وصى بها ابراهيمبنيه و يعقوب ).
هر كدام به فرزندان خود گفتند: (فرزندان من ! خداوند اين آئين توحيد را براى شمابرگزيده است ) (يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين ).
(بنابر اين جز بر اين آئين رهسپار نشويد و جز با قلبى مملو از ايمان و تسليم جهانرا وداع نگوئيد) (فلا تموتن الا و انتم مسلمون ).
قرآن با نقل وصيت ابراهيم گويا مى خواهد اين حقيقت را بازگو كند كه شما انسانها تنهامسئول امروز فرزندانتان نيستيد، مسئول آينده آنها نيز مى باشيد تنها به هنگام چشم بستناز جهان نگران زندگى مادى فرزندانتان بعد از مرگتان نباشيد، به فكر زندگىمعنوى آنها نيز باشيد.
نه تنها ابراهيم چنين وصيتى كرد كه فرزندزادهاش يعقوب نيز همين روش را از نياى خودابراهيم اقتباس نمود و در بازپسين دم عمر، به فرزندانش گوشزد كرد كه رمز پيروزىو موفقيت و سعادت در يك جمله كوتاه (تسليم در برابر حق ) خلاصه مى شود.
ذكر (يعقوب ) از ميان همه پيامبران در اينجا شايد براى اين هدف باشد كه به يهودو نصارى كه هر كدام خود را به نوعى به يعقوب ارتباط مى دادند بفهماند اين آئين شركآلودى كه شما داريد، اين عدم تسليم خالص در برابر حق كه برنامه شما را تشكى مىدهد، با روش كسى كه خود را به او پيوند مى دهيد سازگار نيست .

آيه و ترجمه


ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك واله ءابائك ابرهم و اسمعيل و اسحق الها وحدا و نحن له مسلمون (133)
تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسلون عما كانوا يعملون (134)


ترجمه :

133- آيا شما به هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد حاضر بوديد؟ در آن هنگام كه بهفرزندان خود گفت پس از من چه چيز را مى پرستيد؟ گفتند خداى تو و خداى پدرانت ،ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ، خداوند يكتا و ما در برابر او تسليم هستيم .
134- آنها امتى بودند كه درگذشتند، اعمال آنها مربوط به خودشان بود واعمال شما نيز مربوط به خود شما است ، و هيچگاهمسئول اعمال آنها نخواهيد بود.
شاءن نزول :
اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه (يعقوب ) به هنگام مرگ فرزندان خويش را به دينىكه هم اكنون يهود به آن معتقدند (با تمام تحريفاتش ) توصيه كرد، خداوند در رد اعتقادآنان اين آيه را نازل فرمود (تفسير ابو الفتوح رازىذيل آيه مورد بحث ).

تفسير:
همه مسئول اعمال خويشند
چنانكه در شاءن نزول آيه خوانديم از ظاهر خود آيه نيز بر مى آيد كه گفتگو و سخنىدر ميان بوده و جمعى از منكران اسلام مطلب نادرستى را به يعقوب پيامبر خدا نسبت مىدادند (اين مطلب ظاهرا همان بوده كه در شاءننزول آمد).
قرآن براى رد اين ادعاى بى دليل مى گويد: (مگر شما به هنگامى كه مرگ يعقوبفرا رسيد حاضر بوديد) كه چنان توصيه اى را به فرزندانش كرد (ام كنتم شهداء اذحضر يعقوب الموت ).
آرى آنچه شما به او نسبت مى دهيد نبود، آنچه بود اين بود كه (در آن هنگام از فرزندانخود پرسيد، بعد از من چه چيز را مى پرستيد)؟ (اذقال لبنيه ما تعبدون من بعدى ).
آنها در پاسخ گفتند: (خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم واسماعيل و اسحاق را مى پرستيم خداوند يگانه يكتا) (قالوا نعبد الهك و اله آبائكابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا)
(و ما در برابر فرمان او تسليم هستيم ) (و نحن له مسلمون ).
آرى او توصيه اى جز به توحيد و تسليم در برابر فرمان حق نكرد كه ريشه پذيرشهمه برنامه هاى الهى است .
از آيه مورد بحث بر مى آيد كه در وجود يعقوب به هنگام مرگ آثار يكنوع ناراحتى ونگرانى از وضع آينده فرزندانش احساس مى شد، سر انجام اين نگرانى را به زبانآورده پرسيد فرزندانم بعد از من چه چيز را مى پرستيد؟ مخصوصا گفت (چه چيز) ونگفت (چه كس ) را؟ چرا كه در محيط زندگى او گروهى بتپرست بودند كه در برابراشيائى سجده مى كردند، يعقوب مى خواست بداند آيا هيچگونه تمايلى به اين آئين دراعماق جان آنها هست ؟ اما پس از پاسخ
فرزندان آرامش خاطر خود را باز يافت .
اين نكته نيز قابل توجه است كه حضرت اسماعيل پدر يا جد (يعقوب ) نبود، بلكهعموى او بود، در حالى كه در آيه مورد بحث كلمه (آباء) جمع (اب ) به كار رفته، و از اينجا روشن مى شود كه در لغت عرب گاهى كلمه (اب ) به عمو اطلاق مى گردد،و از همين رو مى گوئيم اگر اين كلمه در مورد (آزر) در قرآن به كار رفته مانع از آننيست كه آزر عموى ابراهيم باشد نه پدرش (دقت كنيد).
آخرين آيه مورد بحث گويا پاسخ به يكى از اشتباهات يهود است ، چرا كه آنها بسيارروى مساءله نياكانشان و افتخارات آنها و عظمتشان در پيشگاه خدا تكيه مى كردند وگمانشان اين بود كه اگر خودشان آلوده باشند در پرتو چنين نياكانىاهل نجاتند.
قرآن مى گويد: (آنها امتى بودند كه درگذشتند، و اعمالشان مربوط به خودشان است، و اعمال شما نيز مربوط به خود شما است ) (تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ماكسبتم ).
(و شما هرگز مسئول اعمال آنها نخواهيد بود) (همانگونه كه آنهامسئول اعمال شما نيستند) (و لا تسئلون عما كانوا يعملون ).
بنا بر اين به جاى اينكه تمام هم خود را مصروف به تحقيق و مباهات و افتخار نسبت بهنياكان خود كنيد در اصلاح عقيده و عمل خويش بكوشيد.
گر چه ظاهرا مخاطب در اين آيه يهود و اهل كتابند ولى پيدا است اين حكم مخصوص آنهانيست ، ما مسلمانان نيز مشمول همين اصل اساسى هستيم كه (ازفضل پدر تو را چه حاصل ؟)!.

آيه و ترجمه


و قالوا كونوا هودا او نصرى تهتدوا قل بل ملة ابرهم حنيفا و ما كان من المشركين (135)
قولوا ءامنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابرهم واسمعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهملا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون (136)
فان ءامنوا بمثل ما ءامنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم (137)


ترجمه :

135- (اهل كتاب ) گفتند يهودى يا مسيحى بشويد تا هدايت يابيد، بگو (اين آئينهاىتحريف شده هرگز نمى تواند موجب هدايت گردد) بلكه پيروى از آئين خالص ابراهيمكنيد و او هرگز از مشركان نبود.
136- بگوئيد: ما به خدا ايمان آورده ايم ، و به آنچه بر مانازل شده ، و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنىاسرائيل نازل گرديد (و همچنين )
آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگار داده شده است ، و ما جدائىدر ميان آنها قائل نمى شويم ، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم (و تعصبات نژادى واغراض شخصى سبب نمى شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم ).
137- اگر آنها نيز به آنچه شما ايمان آورده ايد، ايمان بياورند هدايت يافته اند، واگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند، و خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و اوشنونده و دانا است .
شاءن نزول :
در شاءن نزول اين آيات از ابن عباس چنين نقل شده كه چند نفر از علماى يهود و مسيحياننجران با مسلمانان بحث و گفتگو داشتند: هر يك از اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتربه آئين حق مى دانست و ديگرى را نفى مى كرد، يهوديان مى گفتند: موسى پيامبر ما از همهپيامبران برتر است و كتاب ما تورات بهترين كتابها است ، عين همين ادعا را مسيحيانداشتند كه مسيح بهترين راهنما و انجيل برترين كتب آسمانى است ، و هر يك از پيروان ايندو مذهب مسلمانان را به مذهب خويش دعوت مى كردند، آيات فوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير:
تنها ما بر حقّيم
خودپرستى و خودمحورى معمولا سبب مى شود كه انسان حق را در خودش منحصر بداند، همهرا بر باطل بشمرد و سعى كند ديگران را به رنگ خود در آورد چنانكه قرآن در نخستينآيه مورد بحث مى گويد: (اهل كتاب گفتند يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد)! (وقالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا).
بگو آئينهاى تحريف يافته هرگز نمى تواند موجب هدايت بشر گردد (بلكه
پيرو آئين خالص ابراهيم گرديد تا هدايت شويد و او هرگز از مشركان نبود)(قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ).
دينداران خالص كسانى هستند كه پيرو آئين توحيدى خالص باشند، توحيدى كههيچگونه با شرك آميخته نگردد، مهمترين اصل اساسى براى شناخت آئين پاك از آئينهاىانحرافى همين رعايت كامل اصل توحيد است .
اسلام به ما تعليم مى دهد كه ميان پيامبران خدا تفرقه نيفكنيم و به آئين همه آنها احترامبگذاريم ، چرا كه اصول آئين حق در همه جا يكى است و موسى و عيسى نيز پيرو آئينتوحيدى و خالص از شرك ابراهيم بودند، هر چند آئين آنها بوسيله پيروان نادان تحريفشد و به شرك آميخته گشت (البته اين سخن منافات با اين ندارد كه امروز بايد درانجام وظائف خود پيرو آخرين آئين آسمانى يعنى اسلام باشيم كه براى اين زمان از سوىخدا نازل شده است ).
آيه بعد به مسلمانان دستور مى دهد كه به مخالفان خود بگوئيد: ما به خدا ايمان آوردهايم ، و به آنچه از ناحيه او بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنىاسرائيل نازل گرديد و همچنين به آنچه به موسى و عيسى و پيامبران ديگر از ناحيهپروردگارشان داده شده ايمان داريم (قولوا آمنا بالله و ماانزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسىو عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم ).
(ما هيچ فرقى ميان آنها نمى گذاريم و در برابر فرمان حق تسليم هستيم ) (لا نفرقبين احد منهم و نحن له مسلمون ).
خودمحوريها و تعصبهاى نژادى هرگز سبب نمى شود كه ما بعضى را بپذيريم و بعضىرا نفى كنيم ، آنها همه معلمان الهى بودند كه در دوره هاى مختلف تربيتى به راهنمائىانسانها پرداختند، هدف همه آنها يك چيز بيشتر نبود و آن هدايت
بشر در پرتو توحيد خالص و حق و عدالت ، هر چند هر يك از آنها در مقطعهاى خاصزمانى خود وظائف و ويژگيهائى داشتند.
سپس اضافه مى كند اگر آنها به همين امور كه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند هدايتيافته اند (فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا).
و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند (و ان تولوا فانما هم فى شقاق ).
اگر آنها مسائل نژادى و قبيلگى و مانند آنرا در مذهب دخالت ندهند، و همه پيامبران الهى رابدون استثنا به رسميت بشناسند آنان نيز هدايت يافته اند در غير اين صورت حق را رهاكرده و سراغ باطل رفته اند.
كلمه (شقاق ) در اصل به معنى شكاف و منازعه و جنگ است ، و در اينجا بعضى آنرا بهكفر تفسير كرده اند و بعضى به گمراهى ، و گاه به جدائى از حق و توجه بهباطل ، و همه اينها در واقع به يك حقيقت باز مى گردد.
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول آيهقبل و ذكر حضرت مسيح در رديف ساير پيامبران جمعى از مسيحيان گفتند ما اين سخن را نمىپذيريم عيسى همچون ساير پيامبران نبود، او پسر خدا بود! آخرين آيه مورد بحثنازل شد و به آنها هشدار داد كه در گمراهى و كفر و شقاق هستند.
به هر حال در پايان آيه به مسلمانان دلگرمى مى دهد كه از توطئه هاى دشمناننهراسند مى گويد: (خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و او شنونده و دانا استسخنانشان را مى شنود و از توطئه هاشان آگاه است ) (فسيكفيكهم الله و هو السميعالعليم ).
نكته ها
نكته 1- وحدت دعوت انبياء
قرآن كرارا در آيات مختلف اشاره مى كند كه همه پيامبران خدا يك هدف را تعقيب مى كردهاند و هيچگونه جدائى در ميان آنها نيست ، زيرا همه از يك منبع وحى و الهام دريافت مىداشته اند، لذا به مسلمانان توصيه مى كند به تمام پيغمبران الهى يكسان احترامبگذارند، ولى چنانكه گفتيم اين موضوع مانع از آن نمى شود كه هر آئين جديد كه ازطرف خداوند نازل مى گرديد آئينهاى گذشته را نسخ كند و آئين اسلام آخرين آئين باشد.
زيرا پيغمبران خدا همانند معلمانى بودند كه هر كدام جامعه بشريت را در يك كلاسپرورش مى دادند، بديهى است دوران تعليم هر يك كه تمام مى شد به دست معلم ديگر،در كلاس بالاتر سپرده مى شدند، و روى اين حساب جامعه بشريت موظف است برنامه هاىآخرين پيامبر را كه آخرين مرحله تكامل دين آن عصر است اجرا كند، و اين هرگز مانع حقانيتدعوت ساير پيامبران نخواهد بود.
نكته 2- اسباط چه كسانى بودند؟
سبط (بر وزن حفظ) و (سبط) (بر وزن ثبت ) و انبساط دراصل به معنى گسترش و توسعه چيزى به آسانى و راحتى است ، و گاهى به درخت(سبط) (بر وزن سبد) گفته مى شود، زيرا شاخه هاى آن به راحتى گسترده مىگردد، فرزندان و شاخه هاى يك فاميل را (سبط) و (اسباط) مى گويند، به خاطرگسترشى كه در نسل پيدا مى شود.
منظور از اسباط تيره ها و قبائل بنى اسرائيل يا فرزندانى است كه از اولاد دوازدهگانهيعقوب به وجود آمدند و چون در ميان آنها پيامبرانى وجود داشته اند در آيه بالا آنها راجزو كسانى مى شمارد كه آيات خدا بر آنها نازل گرديده است .
بنابر اين منظور قبائل بنى اسرائيل يا قبائل فرزندان يعقوب است كه پيامبرانى داشتندنه خود فرزندان يعقوب ، تا گفته شود همه آنها صلاحيت پيامبرى نداشتند چرا كه آنهادرباره برادر خود مرتكب گناه شدند.
3- (حنيف ) از ماده حنف (بر وزن هدف ) بهمعنىتمايل پيدا كردن از گمراهى
به درستى و راستى است ، در حالىكه (جنف )، عكس آناست يعنى از راستى به كجى گرائيدن ، و از آنجاكه پيروان توحيد خالص ، از شركروى گردان شده و به ايناصل اساسى متمايل مى شوند به آنها حنيف گفته مى شود.
و نيز به همين دليل ، يكى از معانى حنيف مستقيم و صاف است .
و از اينجا روشن مى شود، تفسيرهائى كه مفسران براى كلمه (حنيف ) كرده اند، مانندحج خانه خدا، پيروى از حق ، پيروى ابراهيم اخلاصعمل همگى به همان معنى كلى و جامع بازگشت مى كند، و اينها هر يك مصداقى از آن است .

آيه و ترجمه


صبغة الله و من احسن من الله صبغة و نحن له عبدون (138)
قل ا تحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم و لنا اعملنا و لكم اعملكم و نحن له مخلصون(139)
ام تقولون ان ابرهم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط كانوا هودا او نصرىقل ء انتم اعلم ام الله و من اظلم ممن كتم شهدة عنده من الله و ما اللهبغفل عما تعملون (140)
تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسلون عما كانوا يعملون (141)


ترجمه :

138- رنگ خدائى (بپذيرند، رنگ ايمان و توحيد و اسلام ) و چه رنگى از رنگ خدائىبهتر است ؟ و ما تنها عبادت او را مى كنيم
139- بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد در حالى كه او پروردگار ما وشماست و اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما است و ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم(و موحد خالصيم ).
140- يا مى گوئيد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى يا نصرانىبودند بگو شما بهتر ميدانيد يا خدا؟ (و با اينكه مى دانيد آنها يهودى و نصرانى نبودندچرا حقيقت را كتمان مى كنيد) و چه كسى ستمگرتر از آن كس است كه گواهى و شهادت الهىرا كه نزد او است كتمان كند و خدا از اعمال شماغافل نيست .
141- (به هر حال ) آنها امتى بودند كه درگذشتند، آنچه كردند براى خودشان است وآنچه هم شما كرده ايد براى خودتان است و مسئولاعمال آنها نيستيد.

تفسير:
رنگهاى غير خدائى را بشوئيد!
به دنبال دعوتى كه در آيات سابق از عموم پيروان اديان ، دائر به تبعيت از برنامههاى همه انبياء شده بود، در نخستين آيه مورد بحث ، به همه آنها فرمان مى دهد كه تنهارنگ خدائى را بپذيريد (كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص است ) (صبغة الله ).
سپس اضافه مى كند چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما منحصرا او را پرستش مىكنيم (و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون ).
و به اين ترتيب ، قرآن فرمان مى دهد همه رنگهاى نژادى و قبيلگى و ساير رنگهاىتفرقه انداز را از ميان بردارند و همگى به رنگ الهى در آيند.
مفسران نوشته اند كه در ميان مسيحيان معمول بود كه فرزندان خود راغسل تعميد مى دادند، گاه ادويه مخصوص ‍ زرد رنگى به آب اضافه مى كردند و مىگفتند: اين غسل مخصوصا با اين رنگ خاص باعث تطهير نوزاد از گناه ذاتى كه از آدم
به ارث برده است مى شود.
قرآن بر اين منطق بى اساس ، خط بطلان مى كشد و مى گويد: بهتر اين است كه بهجاى رنگ ظاهر و رنگهاى خرافاتى و تفرقه انداز، رنگ حقيقت و خدائى را بپذيريد تاروح و جانتان از هر آلودگى پاك گردد.
راستى چه تعبير زيبا و لطيفى است ؟ اگر مردم رنگ خدائى بپذيرند يعنى رنگ وحدت وعظمت و پاكى و پرهيزكارى .
رنگ بى رنگى و عدالت و مساوات و برادرى و برابرى .
و رنگ توحيد و اخلاص ، مى توانند در پرتو آن به همه نزاعها و كشمكشها كه هر گاهبى رنگى اسير رنگ شود به وجود مى آيد، از ميان بردارند، و ريشه هاى شرك و نفاق وتفرقه را بر كنند.
در حقيقت اين همان بى رنگى و حذف همه رنگها است .
در احاديث متعددى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيهنقل شده كه (مقصود از: (صبغة الله ) آئين پاك اسلام است اين حديث نيز اشاره بههمان است كه در بالا گفته شد.
و از آنجا كه يهود و غير آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر مى خاستند و مىگفتند: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته ، و دين ما قديميترين اديان و كتاب ماكهنترين كتب آسمانى است ، اگر محمد نيز پيامبر بود بايد از ميان ما مبعوث شده باشد!
گاه مى گفتند: نژاد ما از نژاد عرب براى پذيرش ايمان و وحى آماده تر است ، چرا كهآنها بتپرست بوده اند و ما نبوديم .
و گاه خود را فرزندان خدا مى ناميدند و بهشت را در انحصار خودشان !
قرآن در آيات فوق خط بطلان به روى همه اين پندارها كشيده ، نخست به پيامبر مىگويد: به آنها بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد؟ در حالى كه او پروردگارما و پروردگار شما است (قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم ).
اين پروردگار در انحصار نژاد و قبيلهاى نيست ، او پروردگار همه جهانيان همه عالمهستى است .
اين را نيز بدانيد كه ما در گرو اعمال خويشيم و شما هم در گرواعمال خود و هيچ امتيازى براى هيچكس جز در پرتو اعمالش نمى باشد) (و لنا اعمالنا ولكم اعمالكم )
با اين تفاوت كه ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم و موحد خالصيم (اما بسيارى از شماتوحيد را به شرك آلوده كرده اند) (و نحن له مخلصون ).
آيه بعد به قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرمايد: (آيا شمامى گوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط همگى يهودى يا نصرانى بودهاند))؟ (ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط كانوا هودا اونصارى ).
(آيا شما بهتر ميدانيد يا خدا؟!) (قل اء انتم اعلم ام الله ).
خدا بهتر از همه كس مى داند كه آنها، نه يهودى بودند، و نه نصرانى .
شما هم كم و بيش ميدانيد كه بسيارى از اين پيامبرانقبل از موسى و عيسى در جهان گام گذاردند و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع ، چنيننسبتى را به آنها دادن تهمت است و گناه ، و كتمان حقيقت است و چه كسى ستمكارتر از آنكس است كه شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند؟ (و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله).
(اما بدانيد خدا از اعمال شما غافل نيست ) (و ما اللهبغافل عما تعملون ).
عجيب است ، وقتى انسان روى دنده لجاجت و تعصب مى افتد حتى مسلمات تاريخ را انكار مىكند، فى المثل آنها پيامبرانى همچون ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كهقبل از موسى و عيسى به دنيا آمدند و از جهان رفتند، از پيروان موسى يا مسيح مىشمارند و يك واقعيت به اين روشنى را كتمان مى كنند، واقعيتى كه با سرنوشت مردم ودين و ايمان آنها سر و كار دارد، به همين دليل قرآن آنها را ستمكارترين افراد معرفىكرده است ، زيرا هيچ ستمى بالاتر از اين نيست كه افرادى آگاهانه حقايق را كتمان كنند ومردم را در بيراهه ها سرگردان سازند.
در آخرين آيه مورد بحث به گونه ديگرى به آنها پاسخ مى گويد: مى فرمايد بهفرض اينكه همه اين ادعاها درست باشد آنها گروهى بودند كه درگذشتند و پروندهاعمالشان بسته شد، و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است (تلك امةقد خلت لها ما كسبت ).
(و شما هم مسئول اعمال خويش هستيد و هيچگونه مسئوليتى در برابراعمال آنها نداريد) و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون ).
خلاصه يك ملت زنده بايد به اعمال خويش متكى باشد نه به تاريخ گذشته خويش ، ويك انسان بايد به فضيلت خود متكى باشد چرا كه ازفضل پدر تو را چيزى حاصل نمى شود، هر چند پدرتفاضل باشد!.
پايان جزء اول قرآن مجيد مشهد مقدس 16 محرم الحرام 1403

آيه و ترجمه


سيقول السفهاء من الناس ما ولئهم عن قبلتهم التى كانوا عليهاقل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صرط مستقيم (142)


ترجمه :

142- به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آنها را (مسلمانان را) از قبلهاى كهبر آن بودند باز گردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خدا است هر كس را بخواهد به راهراست هدايت مى كند.

تفسير:
ماجراى تغيير قبله
اين آيه و چند آيه بعد به يكى از تحولات مهم تاريخ اسلام كه موجى عظيم در ميان مردمبه وجود آورد اشاره مى كند، توضيح اينكه : پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه ، و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا بهسوى (بيت المقدس ) نماز مى خواند، ولى بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان ماءمورشدند به سوى (كعبه ) نماز بگذارند.
در اينكه مدت عبادت مسلمانان به سوى بيت المقدس در مدينه چند ماه بود مفسران اختلافنظر دارند از هفت ماه تا هفده ماه ذكر كرده اند، ولى هر چه بود در اين مدت مورد سرزنشيهود قرار داشتند چرا كه بيت المقدس در اصل قبله يهود بود آنها به مسلمانان مى گفتند:اينان از خود استقلال ندارند و به سوى
قبله ما نماز مى خوانند، و اين دليل آن است كه ما بر حقيم .
اين گفتگوها براى پيامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود، آنها از يكسو مطيع فرمان خدابودند، و از سوى ديگر طعنه هاى يهود از آنها قطع نمى شد، براى همين جهت پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شبها به اطراف آسمان مى نگريست ، گويا در انتظاروحى الهى بود.
مدتى از اين انتظار گذشت تا اينكه فرمان تغيير قبله صادر شد و در حالى كه پيامبر دوركعت نماز ظهر را در مسجد بنى سالم به سوى بيت المقدس خوانده بودجبرئيل ماءمور شد بازوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بگيرد و روى او رابه سوى كعبه بگرداند.
يهود از اين ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينه خود به بهانه جوئى و ايرادگيرى پرداختند. آنها قبلا مى گفتند: ما بهتر از مسلمانان هستيم ، چرا كه آنها از نظر قبلهاستقلال ندارند و پيرو ما هستند، اما همين كه دستور تغيير قبله از ناحيه خدا صادر شدزبان به اعتراض گشودند چنانكه قرآن در آيه مورد بحث مى گويد:
(به زودى بعضى از سبك مغزان مردم مى گويند چه چيز آنها مسلمانان ) را از قبلهاى كهبر آن بودند بر گردانيد)؟ (سيقول السفهاء من الناس ما وليهم عن قبلتهم التىكانوا عليها).
چرا اينها از قبله پيامبران پيشين امروز اعراض نمودند؟ اگر قبلهاول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح است چرا سيزدهسال و چند ماه به سوى بيت المقدس نماز خوانديد ؟!
خداوند به پيامبرش دستور ميدهد به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست ، هر كس رابخواهد به راه راست هدايت مى كند) (قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراطمستقيم ).
اين يك دليل قاطع و روشن در برابر بهانهجويان بود كه بيت المقدس و كعبه و همه جاملك خدا است ، اصلا خدا خانه و مكانى ندارد، مهم آن است كه تسليم فرمان او باشيد هر جاخدا دستور دهد به آن سو نماز بخوانند، مقدس ‍ و محترم است ، و هيچ مكانى بدون عنايت اوداراى شرافت ذاتى نمى باشد.
و تغيير قبله در حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل است و هر يك مصداقى است از هدايت الهى، او است كه انسانها را به صراط مستقيم رهنمون مى شود.
نكته ها
نكته 1 (سفهاء) جمع (سفيه ) دراصل به معنى كسى است كه بدنش سبك باشد وبه آسانى جابجا شود،عرب به افسارهاى سبك وزن حيوانات كه به هر طرف حركت مىكندسفيه مى گويد، ولى اين كلمه تدريجا به معنى سبك مغز به كار رفته وبهصورت معنى اصلى در آمده ، خواه اين سبك مغزى در امور دينى باشد يادنيوى .
نكته 2: سابقا گفتيم مساءله (نسخ ) احكام و تغيير برنامه هاى تربيتى درمقطعهاىمختلف زمانى مساءله تازه يا عجيبى نيست كه مورد ايراد قرارگيرد، ولى بهانه جويانيهود اين مطلب را دستاويز خوبى براىانحراف افكار از اسلام پنداشتند، و روى آنتبليغات زيادى كردند، اماچنانكه در آيات بعد خواهيم ديد قرآن به آنها پاسخهاى منطقىو دندانشكنداده است .
نكته 3 : جمله (يهدى من يشاء) (هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند ) چنانكهسابقا نيزگفته ايم به اين معنى نيست كه خداوند بدون حساب كسى راهدايت مى كند، بلكه اين مشيتاز (حكمت ) خداوند و حساب مصالح و مفاسدسرچشمه مى گيرد.

آيه و ترجمه


و كذلك جعلنكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبعالرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله و ما كان اللهليضيع ايمنكم ان الله بالناس لرءوف رحيم (143)


ترجمه :

143- همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است ) شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم(كه در حد اعتدال كه ميان افراط و تفريط هستيد) تا گواه بر مردم باشيد و پيامبر همگواه بر شما و ما آن قبلهاى را كه قبلا بر آن بودى تنها براى اين قرار داديم كهافرادى از پيامبر پيروى مى كنند از آنها كه به جاهليت باز مى گردند مشخص شوند،اگر چه اين جز بر كسانى كه خداوند آنها را هدايت كرده دشوار بود (اين را نيز بدانيدكه نمازهاى شما در برابر قبله سابق صحيح بوده ) و خدا هرگز ايمان نماز) شما راضايع نمى گرداند، زيرا خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است .

تفسير:
امت وسط
در آيه مورد بحث به قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده است .
نخست مى گويد: همانگونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است ) شما را نيز يك امت
ميانه قرار داديم (و كذلك جعلناكم امة وسطا).
امتى كه از هر نظر در حد اعتدال باشد، نه كندرو و نه تندرو، نه در حد افراط و نهتفريط، الگو و نمونه .
اما چرا قبله مسلمانان ، قبله ميانه است زيرا مسيحيان تقريبا به سمت مشرق مى ايستادند بهخاطر اينكه بيشتر ملل مسيحى در كشورهاى عربى زندگى مى كردند و براى ايستادن بهسوى محل تولد عيسى كه در بيت المقدس بود ناچار بودند به سمت مشرق بايستند و بهاين ترتيب جهت مشرق قبله آنان محسوب مى شد ولى يهود كه بيشتر در شامات وبابل و مانند آن به سر مى بردند رو به سوى بيت المقدس كه براى آنان تقريبا درسمت غرب بود مى ايستادند، و به اين ترتيب نقطه غرب قبله آنان بود.
اما (كعبه ) كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه ) در سمت جنوب و ميان مشرق ومغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد.
در حقيقت تمام اين مطالب را مى توان از جمله (و كذلك ) استفاده كرد هر چند در تفسيراين جمله مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه قابل بحث و ايراد است .
به هر حال گويا قرآن مى خواهد رابطه اى ميان همه برنامه هاى اسلامى ذكر كند و آناينكه نه تنها قبله مسلمانان يك قبله ميانه است كه تمام برنامه هايشان اين ويژگى رادارا است .
سپس اضافه مى كند: (هدف اين بود كه شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواهبر شما باشد) (لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا).
تعبير به (گواه بودن ) امت اسلامى بر مردم جهان و همچنين (گواه بودن ) پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به مسلمانان ، ممكن است اشاره به اسوه و الگوبودن ، بوده باشد، چرا كه گواهان و شاهدان را هميشه از ميان افراد نمونه انتخاب مىكنند.
يعنى شما با داشتن اين عقائد و تعليمات ، امتى نمونه هستيد همانطور كه پيامبر در ميانشما يك فرد نمونه است .
شما با عمل و برنامه خود گواهى مى دهيد كه يك انسان مى تواند هم مرد دين باشد و هممرد دنيا، در عين اجتماعى بودن جنبه هاى معنوى و روحانى خود را كاملا حفظ كند، شما با اينعقائد و برنامه ها گواهى مى دهيد كه دين و علم ، دنيا و آخرت ، نه تنها تضادى با همندارند بلكه يكى در خدمت ديگرى است .
سپس به يكى ديگر از اسرار تغيير قبله اشاره كرده مى گويد: (ما آن قبلهاى را كه قبلابر آن بودى (بيت المقدس ) تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از رسولخداپيروى مى كنند از آنها كه به جاهليت باز مى گردند باز شناخته شوند) (و ما جعلناالقبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه ).
قابل توجه اينكه نمى گويد: (تا افرادى كه از تو پيروى مى كنند) بلكه مىگويد: (تا افرادى كه از رسولخدا پيروى مى كنند) اشاره به اينكه تو رهبرى وفرستاده خدائى ، و به همين جهت بايد در همه كار تسليم فرمان تو باشند، قبله كهسهل است ، اگر ما فوق آن نيز دستور دهد بهانه گيرى در آندليل بر حفظ خلق و خوى دوران شرك و بت پرستى است .
جمله (ممن ينقلب على عقبيه ) كه در اصل به معنى برگشتن روى پاشنه پا است اشارهبه ارتجاع و بازگشت به عقب مى باشد.
سپس اضافه مى كند: (اگر چه اين كار جز براى كسانى كه خداوند هدايتشان كردهدشوار بود) (و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله ).
آرى تا هدايت الهى نباشد، آن روح تسليم مطلق در برابر فرمان او فراهم نمى شود، مهماين است كه انسان چنان تسليم باشد كه حتى در اجراى اين گونه فرمانها احساسسنگينى و سختى ننمايد، بلكه چون از ناحيه او است در كامش
شيرينتر از عسل باشد.
و از آنجا كه دشمنان وسوسه گر يا دوستان نادان فكر مى كردند با تغيير قبله ممكناست اعمال و عبادات سابق ما باطل باشد، و اجر ما بر باد رود، در آخر آيه اضافه مىكند: خدا هرگز ايمان نماز) شما را ضايع نمى گرداند، زيرا خداوند نسبت به همه مردمرحيم و مهربان است (و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم ).
دستورهاى او همچون نسخه هاى طبيب است يك روز اين نسخه نجاتبخش است ، و روز ديگرنسخه ديگر، هر كدام در جاى خود نيكو است ، و ضامن سعادت وتكامل ، بنا بر اين تغيير قبله نبايد هيچگونه نگرانى براى شما نسبت به نمازها وعبادات گذشته يا آينده ايجاد نمايد كه همه آنها صحيح بوده و هست .
نكته ها
1- اسرار تغيير قبله
تغيير قبله از بيت المقدس به خانه كعبه براى همه سؤال انگيز بود، آنها كه گمان مى كردند هر حكمى بايد ثابت باشد مى گفتند اگر مىبايست ما به سوى كعبه نماز بخوانيم چرا از همان روزاول نگفتند؟ و اگر بيت المقدس مقدم بود كه قبله انبياء پيشين محسوب مى شد چرا تغييريافت ؟.
دشمنان نيز ميدان وسيعى براى سمپاشى يافتند، شايد مى گفتند: او در آغاز متوجه قبلهپيامبران گذشته شد، اما پس ‍ از پيروزيهايش نژاد پرستى بر او غلبه نمود و آن رابه قبله قوم خود تبديل كرد! يا مى گفتند: او براى جلب توجه يهود و مسيحيان ، نخستبيت المقدس را پذيرفت هنگامى كه مؤ ثر نيفتاد آن راتبديل به (كعبه ) كرد.
بديهى است اين وسوسه ها آن هم در جامعهاى كه هنوز نور علم و ايمان زوايايش را روشننساخته بود، و رسوبات دوران شرك و بت پرستى هنوز در آن وجود داشت ، چه نگرانى واضطرابى ايجاد مى كند.
لذا قرآن صريحا در آيه فوق مى گويد: اين يك آزمايش بزرگ براى مشخص شدنموضع مؤ منان و مشركان بود.
بعيد نيست يكى از علل مهم تغيير قبله مساءله زير باشد:
از آنجا كه خانه كعبه در آن زمان كانون بتهاى مشركان بود، دستور داده شد مسلمانانموقتا به سوى بيت المقدس ‍ نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود را از مشركان جداكنند.
اما هنگامى كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملتى دادند و صفوف آنها ازديگران كاملا مشخص شد، ديگر ادامه اين وضع ضرورت نداشت در اين هنگام به سوىكعبه قديميترين مركز توحيد و پرسابقه ترين كانون انبياء باز گشتند.
بديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنها كه خانه كعبه را سرمايهمعنى نژاد خود مى دانستند مشكل بود، و هم بازگشت به سوى كعبه بعد از بيت المقدس بعداز عادت كردن به قبله نخست .
مسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند، تا آنچه از آثار شرك دروجودشان است در اين كوره داغ بسوزد، و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشانببرند و روح تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پيدا گردد.
اصولا همانگونه كه گفتيم خدا مكان و محلى ندارد، قبله رمزى است براى وحدت صفوف واحياى خاطره هاى توحيدى ، و تغيير آن هيچ چيز را دگرگون نخواهد كرد، مهم تسليمبودن در برابر فرمان او و شكستن بتهاى تعصب و لجاجت و خود خواهى است .
نكته 2- امت اسلامى يك امت ميانه
كلمه (وسط) در لغت هم به معنى حد متوسط در ميان دو چيز آمده ، و هم به معنى جالب وزيبا و عالى و شريف ، و اين هر دو ظاهرا به يك حقيقت باز مى گردد زيرا معمولا شرافت وزيبائى در آن است كه چيزى از افراط و تفريط دور باشد و در حداعتدال قرار گيرد.
چه تعبير جالبى در اينجا قرآن درباره امت اسلامى كرده است ، آنها را يك امت ميانه ومعتدل ناميده .
معتدل از (نظر عقيده ) كه نه راه (غلو) را مى پيمايند و نه راه (تقصير و شرك)، نه طرفدار (جبرند) و نه (تفويض )، نه درباره صفات خدا معتقد به(تشبيهند) و نه (تعطيل ).
معتدل از نظر ارزشهاى معنوى و مادى ، نه به كلى در جهان ماده فرو ميروند كه معنويت بهفراموشى سپرده شود، و نه آنچنان در عالم معنى فرو ميروند كه از جهان ماده به كلىبى خبر گردند نه همچون گروه عظيمى از يهود جز گرايش مادى چيزى را نشناسند و نههمچون راهبان مسيحى به كلى ترك دنيا گويند.
معتدل از نظر علم و دانش ، نه آنچنان بر دانسته هاى خود جمود دارند كه علوم ديگران راپذيرا نشوند، و نه آن گونه خود باخته اند كه بهدنبال هر صدائى برخيزند.
معتدل از نظر روابط اجتماعى ، نه اطراف خود حصارى مى كشند كه از جهانيان به كلى جداشوند، و نه اصالت و استقلال خود را از دست مى دهند كه همچون غربزدگان وشرقزدگان در اين ملت و آن امت ذوب شوند!.
معتدل از نظر شيوه هاى اخلاقى ، از نظر عبادت ، از نظر تفكر و خلاصهمعتدل در تمام جهات زندگى و حيات .
يك مسلمان واقعى هرگز نمى تواند انسان يك بعدى باشد، بلكه انسانى است داراىابعاد مختلف ، متفكر، با ايمان ، دادگر، مجاهد، مبارز، شجاع ، مهربانفعال ، آگاه و با گذشت .
تعبير به حد وسط، تعبيرى است كه از يكسو مساءله شاهد و گواه بودن امت اسلامى رامشخص مى سازد، زيرا كسانى كه در خط ميانه قرار دارند مى توانند تمام خطوطانحرافى را در چپ و راست ببينند!
و از سوى ديگر تعبيرى است كه دليل مطلب نيز در آن نهفته است ، و مى گويد: اگر شماگواهان خلق جهان هستيد به دليل همين اعتدال و امت وسط بودنتان است .
نكته 3- امتى كه مى تواند از هر نظر الگو باشد
اگر آنچه را در معنى امت وسط در بالا گفتيم در ملتى جمع باشد بدون شك ، طلايه دارانحقند، و شاهدان حقيقت ، چرا كه برنامه هاى آنها ميزان و معيارى است براى بازشناسى حقاز باطل .
جالب اينكه در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) براى مانقل شده مى خوانيم : نحن الامة الوسطى ، و نحن شهداء الله على خلقه و حججه فى ارضه... نحن الشهداء على الناس ... الينا يرجع الغالى و بنا يرجع المقصر:
(مائيم امت ميانه ، و مائيم گواهان خدا بر خلق ، و حجتهاى او در زمين ، مائيم گواهان برمردم غلو كنندگان بايد به سوى ما باز گردند و مقصران بايد كوتاهى را رها كرده وبه ما ملحق شوند.)
بدون شك اين روايات همانگونه كه بارها گفتهايم مفهوم وسيع آيه را
محدود نمى كند، بلكه بيان مصداقهاى كامل اين امت نمونه است ، و بيان الگوهائى است كهدر صف مقدم قرار دارند.
نكته 4- تفسير جمله (لنعلم )
جمله (لنعلم ) (تا بدانيم ) و مانند آن كه در قرآن كرارا در مورد خداوند به كار رفتهاست به اين معنى نيست كه خداوند چيزى را نمى دانسته و سپس از آن آگاه شده است ، بلكهمراد همان تحقق و عينيت پيدا كردن اين واقعيت هاست .
توضيح اينكه : خداوند ازازل از همه حوادث و موجودات آگاه بوده است هر چند آنهاتدريجا به وجود مى آيند، بنا بر اين حدوث حوادث و موجودات چيزى بر علم و دانش اونمى افزايد بلكه آنچه قبلا مى دانسته به اين ترتيب پياده مى شود و به اين مى ماندكه شخص معمارى نقشه ساختمانى را طرح كند و از تمام جزئيات آنقبل از وجودش آگاه باشد و سپس آن نقشه را تدريجا پياده كند، هنگامى كه معمار مزبورتصميم بر پياده كردن قسمتى از نقشه ساختمان را مى گيرد، مى گويد اين كار را بهخاطر اين مى كنم تا آنچه را در نظر داشته ام ببينم ، يعنى مى خواهم نقشه علمى خود راجامه (عمل ) بپوشانم (بدون شك علم خدا با بشر چنانكه در بحث صفات خداوند گفتهايم تفاوت بسيار دارد، منظور ذكر مثالى براى روشن شدن بحث است ) جمله (و ان كانتلكبيرة الا على الذين هدى الله ) بازگو كننده اين حقيقت است كه خلاف عادت قدم برداشتن و تحت تاءثير احساسات بيجا قرار نگرفتن ، كار بسيار مشكلى است مگر براىكسانى كه براستى به خدا ايمان داشته ، و تسليم فرمان او باشند.

آيه و ترجمه


قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضئهافول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين اوتوا الكتبليعلمون انه الحق من ربهم و ما الله بغفل عما يعملون (144)


ترجمه :

144- نگاه هاى انتظار آميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهائى ) مى بينيم ،اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى باز مى گردانيم ، روى خود را بهجانب مسجد الحرام كن ، و هر جا باشيد روى خود را به جانب آن بگردانيد، و كسانى كهكتاب آسمانى به آنها داده شده بخوبى مى دانند اين فرمان حقى است كه از ناحيهپروردگارشان صادر شده (و در كتابهاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام به سوى دوقبله نماز مى خواند) و خداوند از اعمال آنها (در مخفى داشتن آياتغافل نيست .

next page

fehrest page

back page