بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 1, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10180001 -
     10180002 -
     10180003 -
     10180004 -
     10180005 -
     10180006 -
     10180007 -
     10180008 -
     10180009 -
     10180010 -
     10180011 -
     10180012 -
     10180013 -
     10180014 -
     10180015 -
     10180016 -
     10180017 -
     10180018 -
     10180019 -
     10180020 -
     10180021 -
 

 

 
 


next page

fehrest page

back page

در سوره همزه آيه 6 و 7 مى خوانيم نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة :(آتشسوزان پروردگار كه از درون دلها سرچشمه مى گيرد و بر قلبها سايه مى افكند، واز درون به برون سرايت مى كند) (به عكس آتشهاى اين جهان كه از بيرون به درونمى رسد)!
نكته ها:
1- چرا پيامبران به معجزه نياز دارند؟
مى دانيم كه منصب نبوت و پيامبرى بزرگترين منصبى است كه به عده اى از پاكان عطاشده است ، زيرا مناصب و مقامهاى ديگر معمولا حاكم بر جسم افراد است ، ولى منصب نبوتمنصبى است كه بر جان و دل جامعه ها حكومت مى كنند، لذا به همان نسبت كه ارج بيشترىدارد مدعيان كاذب و افراد شياد بيشترى ، اين منصب را به خود مى بندند، و از آن سوءاستفاده مى كنند.
در اينجا مردم مى بايست يا ادعاى هر مدعى را بپذيرند، و يا دعوت همه را رد كنند، اگرهمه را بپذيرند، پيدا است چه هرج و مرجى به وجود مى آيد، و دين خدا به چه صورتجلوه خواهد كرد، و اگر هيچكدام را نپذيرند آن هم نتيجه اش گمراهى و عقب ماندگى است .
بنابراين همان دليلى كه اصلبعثت پيامبران را الزامى مى شمارد پيامبران راستين مى بايست نشانه اى همراه داشتهباشند كه علامت امتياز آنان از مدعيان دروغين ، و سند حقانيت آنها باشد.
روى اين اصل لازم است هر پيامبرى ، معجزه اى بياورد كه گواه صدق رسالتش گردد.
و همانطور كه از لفظ (معجزه ) پيدا است ، بايد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم) قدرت بر انجام اعمال خارق العاده اى داشته باشد كه ديگران از انجام آن (عاجز)باشند.
پيامبرى كه داراى معجزه است لازم است مردم را به مقابله بهمثل دعوت كند، او بايد علامت و نشانه درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد تااگر ديگران مى توانند همانند آن را بياورند، اين كار را در اصطلاح (تحدى )گويند.
قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صادرشده قرآن برترين سند زنده حقانيت او است .
قرآن كتابى است فوق افكار بشر، كسى تاكنون نتوانسته كتابى همانند آن را بياورد،اين كتاب يك معجزه بزرگ آسمانى است .
علت اينكه قرآن به عنوان سند زنده حقانيت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ومعجزه بزرگ او از ميان تمام معجزاتش برگزيده شده اين است كه قرآن معجزه اى است(گويا)، (جاودانى )، (جهانى )، و (روحانى ).
پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزات خود باشند و براى اثبات اعجاز آنها مخالفان رادعوت به مقابله به مثل كنند، در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پيامبران ، آنرا تكميل مى كرد، اين گفته در مورد معجزات ديگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آلهوسلم ) غير از قرآن نيز صادق است .
ولى قرآن يك معجزه گويا است ، نيازى به معرفى ندارد خودش به سوى خود دعوت مىكند، مخالفان را به مبارزه مى خواند محكوم مى سازد، و از ميدان مبارزه ، پيروز، بيرونمى آيد، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همانندزمان حيات او، به دعوت خود ادامه مى دهد، هم دين است و هم معجزه ، هم قانون است و هم سندقانون .
جاودانى و جهانى بودن قرآن
قرآن مرز (زمان و مكان ) را در هم شكسته و مافوق زمان و مكان قرار گرفته است ، بهخاطر اينكه معجزات پيامبران گذشته و حتى معجزات خود پيامبر اسلام غير از قرآن ، روىنوار معينى از زمان ، و در نقطه مشخصى از مكان و در برابر عده خاصى صورت گرفتهاست ، سخن گفتن نوزاد مريم (عليهاالسلام ) و زنده كردن مردگان و مانند آن بوسيله مسيح(عليه السلام ) در زمان و مكان و در برابر اشخاص معينى بوده و چنانكه مى دانيم ،امورى كه رنگ زمان و مكان به خود گرفته باشند، به همان نسبت كه از آنها دورترشويم ، كم رنگتر جلوه مى كنند، و اين از خواص امور زمانى است .
ولى قرآن ، بستگى به زمان و مكان ندارد همچنان به همان قيافه اى كه 1400سال قبل در محيط تاريك حجاز تجلى كرد، امروز بر ما تجلى مى كند بلكه گذشت زمان وپيشرفت علم و دانش به ما امكاناتى داده كه بتوانيم استفاده بيشترى از آن نسبت به مردماعصار گذشته بنمائيم ، پيدا است هر چه رنگ زمان و مكان به خود نگيرد تا ابد و درسراسر جهان پيش خواهد رفت ، بديهى است كه يك دين جهانى و جاودانى بايد يك سندحقانيت جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد.
روحانى بودن :
امور خارق العاده اى كه از پيامبران پيشين به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شدهمعمولا جنبه جسمانى داشته : شفاى بيماران غيرقابل علاج ، زنده كردن مردگان سخن گفتن كودك نوزاد در گاهواره ، و ... همه جنبه جسمىدارند و چشم و گوش انسان را تسخير مى كنند، ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف وكلمات معمولى تركيب يافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح او را مملو ازاعجاب و تحسين مى سازد، افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى نمايدمعجزه اى است كه تنها با مغزها و انديشه ها و ارواح انسانها سر و كار دارد، برترى
چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد.
آيا قرآن دعوت به مقابله كرده است ؟
قرآن در چند سوره دعوت به مقابله به مثل نموده است از جمله :
1- در سوره اسراء آيه 88 اين سوره در مكهنازل شده است مى خوانيم :
قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا: (بگو اگر تمام جن و انس اجتماع كنند تا كتابى همانند قرآنبياورند، نمى توانند، اگر چه نهايت همفكرى و همكارى را به خرج دهند).
2- در سوره هود اين سوره نيز در مكه نازل شده است در آيات 13 و 14 مى خوانيم :
ام يقولون افتراه قلفاءتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فان لميستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ...
(مى گويند اين آيات را به خدا افترا بسته (و ساختگى است ) بگو اگر راست مىگوئيد شما هم ده سوره ساختگى همانند آن بياوريد، و غير از خدا هر كسى را مى توانيدبه كمك خود دعوت كنيد، و اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد اين آيات از طرف خدااست ...
3- در سوره يونس كه نيز در مكه نازل شده در آيه 38 چنين آمده است :
ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين:
(مى گويند بر خدا افترا بسته ، بگو سوره اى همانند آن بياوريد و هر كس غير از خدارا مى توانيد به يارى طلبيد، اگر راست مى گوئيد).
4- آيه مورد بحث كه در مدينه نازل شده است .
همانطور كه ملاحظه مى شود قرآن با صراحت و قاطعيت بى نظيرى دعوت به مبارزه كردهصراحت و قاطعيتى كه نشانه زنده حقانيت است .
قرآن با بيان بسيار قاطع و صريح تمام جهانيان و كليه كسانى را كه در پيوند آن بامبداء جهان آفرينش ترديد داشتند دعوت به مقابله بهمثل كرده است ، نه تنها دعوت كرده بلكه آنها را تشويق و تحريك به مبارزه نيز نمودهاست و كلماتى در اين آيات به كار برده كه به اصطلاح (به غيرت آنها برخوردنمايد) اين كلمات عبارتند از:
ان كنتم صادقين : (اگر راست مى گوئيد).
فاءتوا بعشر سور مثله مفتريات : (ده سوره ساختگىمثل آن بياوريد).
قل فاءتوا بسورة مثله ... ان كنتم صادقين : (اگر راست مى گوئيد يك سوره ساختگىبياوريد).
و ادعوا من استطعتم من دون الله : (غير از خدا از هر كس مى خواهيد دعوت كنيد).
قل لئن اجتمعت الانس و الجن : (اگر همه جهانيان دست به دست هم بدهند...).
لا ياءتون بمثله : (نمى توانند مثل آن را بياورند ...).
فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة : (از آتشى بترسند كه هيزم آن بدنهاىمردم (گنهكار) و سنگها است .
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا: (اگر مثل آن را نياورديد، و هرگز نخواهيد توانست ...).
با اين تحريكها و تشويقها، و با اينكه مى دانيم اين مبارزه تنها يك مبارزه ادبى يا مذهبىنبود بلكه يك مبارزه (سياسى ) (اقتصادى ) و (اجتماعى ) بود، مبارزهاى
بود كه همه چيز حتى موجوديت آنها در گرو آن بود، و به عبارت ديگر: يك مبارزه حياتىمحسوب مى شد كه مسير و سرنوشت زندگى و مرگ آنها را روشن مى ساخت اگر پيروزمى شدند همه چيز داشتند، و اگر مغلوب مى شدند، بايد از همه چيز خود دست بشويند.
با اين حال اگر مى بينيم آنها در مقابل قرآن زانو زده اند و نتوانستند همانند آن رابياورند معجزه بودن قرآن روشنتر مى شود.
قابل توجه اينكه اين آيات منحصر به زمان و مكان خاصى نيست و تمام جهانيان و مراكزعلمى دنيا را به سوى اين مبارزه دعوت مى كند و هيچگونه استثنائى در آن وجود ندارد و هماكنون نيز به تحدى خود ادامه مى دهد.
از كجا كه مثل آن را نياورده اند؟!
نظرى به تاريخ اسلام پاسخ اين سؤ ال را روشن مى سازد، زيرا درداخل كشورهاى اسلامى در زمان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و پس از او حتى درخود مكه و مدينه مسيحيان و يهوديان سر سخت و متعصبى مى زيستند كه براى تضعيفمسلمان از هر فرصتى استفاده مى كردند و علاوه در ميان مسلمانان جمعى (مسلمان نما) كهقرآن مجيد آنها را (منافق ) نام نهاده زندگى داشتند كهرل جاسوسى بيگانگان بر عهده آنان بود (مانند آنچه درباره (ابوعامر) راهب وهمدستان او از منافقان مدينه و چگونگى ارتباط آنها با امپراطور روم در تواريخنقل شده كه منتهى به ساختن (مسجد ضرار) در مدينه شد و آن صحنه عجيبى را كهقرآن در سوره (توبه ) به آن اشاره كرده است بوجود آورد).
مسلما اين دسته از منافقان و آن عده از دشمنان متعصب و سرسخت كه به دقت مراقب اوضاعمسلمين بودند و از هر جريانى كه به زيان مسلمانان بوداستقبال مى كردند اگر به چنين كتابى دسترسى پيدا كرده بودند براى در هم شكستنآنها تا آنجا كه مى توانستند آنرا نشر مى دادند و يالااقل در حفظ و نگهداريش مى كوشيدند.
و لذا مى بينيم حتى افرادى كه به احتمال ضعيفى ممكن است به معارضه با قرآنبرخاسته باشند، تاريخ نام آنها را ضبط كرده است از جمله :
نام (عبدالله بن مقفع ) را برده اند كه او كتاب (الدرة اليتيمة ) را به همين منظورنوشته است .
در صورتى كه كتاب مزبور هم اكنون در اختيار ما است و چندين بار چاپ شده است وكوچكترين اشاره اى در آن كتاب به اين مطلب نشده است ، نمى دانيم چطور اين نسبت را بهاو داده اند؟
نام (متنبى ) احمد بن حسين كوفى شاعر را در اين زمره نيز ذكر كرده اند، كه ادعاىنبوت نموده است ، در صورتى كه قرائن زيادى نشان مى دهد كه داعيه او بيشتر بلندپروازى محروميتهاى خانوادگى و حس جاه طلبى بوده است .
(ابوالعلاى معرى ) نيز متهم به اين امر شده است ، گر چه از او سخنان زننده اى نسبتبه اسلام نقل شده اما هيچ وقت داعيه مبارزه با قرآن را نداشته است بلكه جملات جالبىدرباره عظمت قرآن گفته كه به پاره اى از آنها اشاره خواهد شد.
ولى (مسيلمه كذاب ) از مردم يمامه مسلما از كسانى است كه به مبارزه با قرآنبرخاسته و به اصطلاح آياتى آورده است كه جنبه تفريحى آن بيشتر است بد نيست چندجمله از آنها را در اينجا بياوريم :
1- در برابر سوره (الذاريات )، اين جمله ها را آورده است .
(و المبذرات بذرا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و العاجناتعجنا و الخابزات خب والثاردات ثردا و اللاقمات لقما اهالة و سمنا).
يعنى قسم به دهقانان و كشاورزان ، قسم به درو كنندگان ، قسم به جدا كنندگان كاه ازگندم ، قسم به جدا كنندگان گندم از كاه ، قسم به خمير كنندگان ، قسم به نانپزندگان ، قسم به تريد كنندگان ! قسم به آن كسانى كه لقمه هاى چرب و نرم برمى دارند!!
2 يا ضفدع بنت ضفدع ، نقى ما تنقين ، نصفك فى الماء و نصفك فى الطين ، لا الماءتكدرين و لا الشا تمنعين .
(اى قورباغه دختر قورباغه ! آنچه مى خواهى صدا كن ! نيمى از تو در آب و نيمىديگر در گل است ، نه آب را گل آلود مى كنى و نه كسى را از آب خوردن جلوگيرى مىنمائى )!
گواهى ديگران درباره قرآن
در اينجا لازم مى دانيم چند جمله از گفته هاى بزرگان و حتى كسانى كه متهم به مبارزه باقرآن هستند، درباره عظمت قرآن نقل نمائيم :
1- ابوالعلاى معرى (متهم به مبارزه با قرآن ) مى گويد:
(اين سخن در ميان همه مردم اعم از مسلمان غير مسلمان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورده است ، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخته وتاكنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد، سبك اين كتاب با هيچيك از سبكهاىمعمول ميان عرب ، اعم از خطابه ، رجز، شعر و سجع كاهنان شباهت ندارد.
امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه از آن در ميان كلمات ديگران قرارگيرد همچون ستارهاى فروزان در شب تاريك مى درخشد!)
2- وليد بن مغيره مخزومى مردى كه به حسن تدبير در ميان عرب شهرت داشت و براىحل مشكلات اجتماعى از فكر و تدبير او در زمان جاهليت استفاده مى كردند، و به همين جهت اورا (ريحانه قريش ) (گل سر سبد آنها!) مى ناميدند.
پس از اينكه چند آيه از اول سوره (غافر) را از پيغمبر شنيد در محفلى از طائفه بنىمخزوم حاضر شد و چنين گفت :
(به خدا سوگند از محمد سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نهپريان و ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق ، و انه يعلوو لا يعلى عليه : (گفتار او شيرينى خاص و زيبائى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچونشاخه هاى درختان برومند) پر ثمر، و پائين آن (مانند ريشه هاى درختان كهن ) پرمايهاست ، گفتارى است كه بر همه چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد).
3- كارلايل مورخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى گويد: (اگر يك بار بهاين كتاب مقدس نظر افكنيم حقائق برجسته و خصائص اسرار وجود طورى در مضامين جوهرهآن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبى از آنها نمايان مى گردد و اين خودمزيت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص يافته و در هيچ كتاب علمى و سياسى واقتصادى ديگر ديده نمى شود، بلى خواندن برخى از كتابها تاءثيرات عميقى در ذهنانسان مى گذارد ولى هرگز با تاءثير قرآنقابل مقايسه نيست ، از اين جهت بايستى گفت : مزاياى اوليه قرآن و اركان اساسى آنمربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجستهمسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه نيافته و پايان تمامفضائل را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است در برداشته و آنها را به خوبى نشان مىدهد) .
4- (جانديون پورت ) مؤ لف كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى نويسد:قرآن به اندازه اى از نقائص ‍ مبرا و منزه است كه نيازمند كوچكترين
تصحيح و اصلاحى نيست و ممكن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون آنكه انسانكمترين ملالتى از آن احساس كند و باز او مى نويسد: و همه اين معنى راقبول دارند كه قرآن با بليغترين و فصيحترين لسان و به لهجه قبيله قريش كهنجيبترين و مؤ دبترين عربها هستند نازل شده ... و مملو از درخشنده تريناشكال و محكمترين تشبيهات است ...).
5- (گوته ) شاعر و دانشمند آلمانى مى گويد:
(قرآن اثرى است كه (احيانا) بواسطه سنگينى عبارت آن خواننده در ابتدا رميده مى شودو سپس مفتون جاذبه آن مى گردد و بالاخره بى اختيار مجذوب زيبائيهاى متعدد آن مىشود).
و در جاى ديگر مى نويسد:
(ساليان درازى كشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقائق قرآن مقدس و عظمتآورنده آن محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دور نگاه داشته بودند، اما هر قدر كه ماقدم در جاده علم و دانش گذارده ايم پرده هاى جهل و تعصب نابجا از بين مى رود و بهزودى اين كتاب توصيف ناپذير (قرآن ) عالم را به خود جلب نموده و تاءثير عميقى درعلم و دانش جهان كرده سرانجام محور افكار مردم جهان مى گردد)!
هم او مى گويد: (ما در ابتدا از قرآن رو گردان بوديم ، اما طولى نكشيد كه اين كتابتوجه ما را به خود جلب كرد، و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابراصول و قوانين علمى و بزرگ آن سر تسليم فرود آوريم )!
6 -(ويل دورانت ) مورخ معروف مى گويد:
(قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوائى به وجود آورده
كه در هيچيك از مناطق جهان ... شبيه و نظير نداشته است
7 - (ژول لابوم ) انديشمند و نويسنده فرانسوى در كتاب(تفصيل الايات ) مى گويد:
(دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان بدست آمد و مسلمين علوم را از (قرآنى )كه درياى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى ساختند ...).
8- (دينورت ) مستشرق ديگرى مى نويسد:
واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا رواجگرفت عموما از بركت تعليمات قرآنى است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهتشهرى از اسلام است !).
9- بانو دكتر (لوراواكسيا واگليرى ) استاد دانشگاه(ناپل ) در كتاب (پيشرفت سريع اسلام ) مى نويسد: (كتاب آسمانى اسلامنمونه اى از اعجاز است ... قرآن كتابى است كه نمى توان از آن تقليد كرد، نمونه سبكو اسلوب قرآن در ادبيات سابقه ندارد، تاءثيرى كه اين سبك در روح انسان ايجاد مىكند ناشى از امتيازات و برتريهاى آن است ... چطور ممكن است (اين كتاب اعجاز آميز)ساخته محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد در صورتى كه او يك نفر عرب درسنخوانده اى بود ..
ما در اين كتاب گنجينه ها و ذخائرى از علوم مى بينيم كه فوق استعداد و ظرفيتباهوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترينرجال سياست و قانون است .
بدليل اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مردتحصيل كرده و دانشمندى باشد.

آيه و ترجمه


و بشر الذين ءامنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنت تجرى من تحتها الاءنهر كلما رزقوا منهامن ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشبها و لهم فيها ازوج مطهرة و همفيها خالدون (25)


ترجمه :

25- به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، بشارت ده ، كه باغهائى از بهشتبراى آنها است ، كه نهرها از زير درختانش جارى است ، هر زمانى كه ميوه اى از آن بهآنها داده شود، مى گويند اين همان است كه قبلا به ما روزى شده بود (ولى چقدر اينها ازآنها بهتر و عاليتر است ) و ميوه هائى كه براى آنها مى آورند همه (از نظر خوبى وزيبائى ) يكسانند، و براى آنها همسرانى پاك و پاكيزه است و جاودانه در آن خواهند بود.

تفسير:
ويژگى نعمتهاى بهشتى
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، كافران و منكران قرآن به عذاب دردناكى تهديدشدند، در آيه مورد بحث ، سرنوشت مؤ منان را بيان مى كند تا همانگونه كه روش قرآناست با مقابله اين دو با هم ، حقيقت روشنتر شود.
نخست مى گويد: (به آنها كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى آنها باغهائى از بهشت است كه نهرها اززير درختانش جريان دارد) (و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى منتحتها الانهار).
مى دانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج ، آب براى آنها بياورند،طراوت زيادى نخواهند داشت ، طراوت از آن باغى است كه همى شه آب
در اختيار دارد، آبهائى كه متعلق به خود آنست و هرگز قطع نمى شود خشكسالى و كمبودآب آن را تهديد نمى كند و چنين است باغهاى بهشت .
سپس ضمن اشاره به ميوه هاى گوناگون اين باغها مى گويد: (هر زمان از اين باغهاميوه اى به آنها داده مى شود مى گويند: اين همان است كه ازقبل به ما داده شده است ) (كلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا منقبل ).
مفسران براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند:
بعضى گفته اند: منظور اين است كه اين نعمتها به خاطر اعمالى است كه ما قبلا در دنياانجام داديم و زمينه آن از قبل فراهم شده است .
بعضى ديگر گفته اند: هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را براى دومين بار براى آنها مىآورند مى گويند اين همان ميوه اى است كه قبلا خورديم ، ولى هنگامى كه آن را مى خورندمى بينند، طعم جديد و لذت تازهاى دارد! و به تعبير ديگر فىالمثل سيب و انگورى را كه در اين دنيا مى خوريم در هر مرتبه همان طعمقبل را احساس مى كنيم ، ولى ميوه هاى بهشتى هر چند ظاهرا يك نوع بوده باشند هر بارطعم جديدى دارند، و اين از امتيازات آن جهان است كه گوئى تكرار در آن نيست !.
بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه آنها هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را مى بينند آنرا شبيه ميوه هاى دنيا مى يابند، تا خاطره ناماءنوسى نداشته باشد، اما به هنگامى كهمى خورند طعم كاملا تازه و عالى در آن احساس ‍ مى كنند.
هيچ مانعى ندارد كه جمله بالا اشاره به همه اين مفاهيم و تفاسير باشد چرا كه الفاظقرآن گاه داراى چندين معنى است .
سپس اضافه مى كند (و ميوه هائى براى آنها مى آورند كه با يكديگر شبيهند)(واتوابه متشابها).
يعنى همه از نظر خوبى و زيبائى همانندند، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند كه نمىشود يكى را بر ديگرى ترجيح داد، به عكس ميوه هاى اين جهان كه بعضى ممكن است نارسباشند، بعضى بيش از حد رسيده ، بعضى كم رنگ و بو بعضى خوشبو و معطر، ولىميوه هاى باغهاى بهشت يك از يك خوشبوتر، يك از يك شيرينتر و يك از يك جالبتر وزيباتر!
و بالاخره آخرين نعمت بهشتى كه در اين آيه به آن اشاره شده همسران پاك و پاكيزه استمى فرمايد: (براى آنها در بهشت همسران مطهر و پاكى است ) (و لهم فيها ازواج مطهرة).
پاك از همه آلودگيهائى كه در اين جهان ممكن است داشته باشند، پاك از نظر روح و قلب، و پاك از نظر جسم و تن .
يكى از اشكالات نعمتهاى دنيا اين است كه انسان در همانحال كه داراى نعمت است فكر زوال آن را مى كند و خاطرش پريشان مى شود، و به هميندليل هرگز اين نعمتها نمى تواند آرامش آفرين گردد، اما نعمتهاى بهشتى چون جاودانىاست و فنا و زوالى براى آن نيست از هر جهت كامل و آرام بخش است ، لذا در پايان آيه مىفرمايد: (مؤ منان جاودانه در آن باغهاى بهشت خواهند بود) (و هم فيها خالدون ).
نكته ها
1- (ايمان ) و (عمل )
در بسيارى از آيات قرآن ، ايمان و عمل صالح در كنار هم واقع شده اند به گونه اى كهنشان مى دهد اين دو جدائى ناپذيرند، و راستى هم چنين است زيرا
ايمان و عملمكمل يكديگرند.
ايمان اگر در اعماق جان نفوذ كند حتما شعاع آن ، دراعمال انسان خواهد تابيد، و عمل او را عمل صالح مى كند، همچون چراغ پرنورى كه دردرون اطاقى برافروزند، اشعه آن از تمام پنجره ها و دريچه ها به بيرون مى تابد، وچنين است چراغ پرفروغ ايمان كه در قلب انسان روشن مى شود، شعاعش از چشم و گوشو زبان و دست و پاكى او آشكار مى گردد!
در سوره طلاق آيه 11 مى خوانيم : و من يؤ من بالله ويعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا: (آنكس كه به خداايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، او را وارد باغهائى از بهشت خواهد ساخت كه از زيردرختانش نهرها جارى است ، همى شه در آن خواهند ماند).
و در سوره نور آيه 55 مى خوانيم وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحاتليستخلفنهم فى الارض : (خداوند وعده داده است به افرادى كه ايمان آورند وعمل صالح انجام دهند آنها را خلفاى روى زمين قرار دهد)!
اصولا ايمان همچون ريشه است و عمل صالح ، ميوه آن ، وجود ميوه شيريندليل بر سلامت ريشه است ، و وجود ريشه سالم سبب پرورش ميوه هاى مفيد
ممكن است افراد بى ايمان گهگاه عمل صالحى انجام دهند، ولى مسلما همى شگى نخواهدبود آنچه عمل صالح را تضمين مى كند ايمانى است كه در اعماق وجود انسان ريشه دواندهباشد و با آن احساس مسئوليت كند.
2- همسران پاك
جالب اينكه تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در اين آيه بيان شده وصف (مطهرة) (پاك و پاكيزه ) است و اين اشاره اى است به اينكه : اولين و مهمترين شرط
همسر، پاكى و پاكيزگى است ، و غير از آن همه تحت الشعاع آن قرار دارد، حديث معروفىكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نقل شده نيز اين حقيقت را روشن مى كند اياكم و خضراء الدمنقيل يا رسول الله و ما خضراء الدمن ؟ قال المرئة الحسناء فى منبت السوء!:(از گياهانسرسبزى كه بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد! عرض كردند: اى پيامبر منظور شما از اينگياهان چيست ؟ فرمود: زن زيبائى است كه در خانواده آلوده اى پرورش يافته ).
3- نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت
گرچه در بسيارى از آيات قرآن ، سخن از نعمتهاى مادى بهشت است :
باغهائى كه نهرهاى آب جارى از زير درختان آن در حركت است قصرها، همسران پاكيزه ،ميوه هاى رنگارنگ ، ياران همرنگ و مانند آن .
ولى در كنار اين نعمتها اشاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نيز شده است كه ارزيابى عظمتآنها با مقياسهاى ما امكانپذير نيست ، مثلا در آيه 72 توبه مى خوانيم : وعد الله المؤ منينو المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن ورضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم :
(خداوند به مردان و زنان با ايمان ، باغهائى از بهشت وعده داده كه از زير درختانشنهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند بود، و مسكنهاى پاكيزه در اين بهشت جاودان دارند،همچنين خشنودى پروردگار كه از همه اينها بالاتر است و اين است رستگارى بزرگ ).
و در آيه 8 سوره (بينة ) بعد از ذكر نعمتهاى مادى بهشت مى خوانيم : رضى الله عنهمو رضوا عنه : (خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خدا خشنودند).
و به راستى اگر كسى به آن مقام برسد كه احساس كند خدا از او راضى است و او هم ازخدا راضى ، همه لذات ديگر را از ياد خواهد برد، تنها به اودل مى بندد، و به غير او نمى انديشد، و اين لذتى است روحانى كه با هيچ زبان وبيانى قابل توصيف نيست .
كوتاه سخن اينكه چون معاد هم جنبه روحانى دارد و هم جسمانى نعمتهاى بهشتى نيز هر دوجنبه را دارند، تا جامعيت آنها حاصل شود، و هر كس به اندازه استعداد و شايستگيش بتوانداز آنها بهره گيرد.

آيه و ترجمه


ان الله لا يستحى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فاما الذين ءامنوا فيعلمون انهالحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلايضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين (26)


ترجمه :

26- خداوند از اينكه مثال (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه و حتى بالاتر از آنبزند شرم نمى كند (در اين ميان ) آنها كه ايمان آورده اند مى دانند حقيقتى است از طرفپروردگارشان ، و اما آنها كه راه كفر را پيموده اند (اين موضوع را بهانه كرده ) و مىگويند منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟! (آرى ) خدا جمع زيادى را با آن گمراه وعده كثيرى را هدايت مى كند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد.
شان نزول
جمعى از مفسران از ابن عباس در شاءن نزول نخستين آيه فوق چنيننقل كرده اند: هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين ، دومثال براى آنها بيان كرد (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا ... و او كصيب من السماء...)منافقين گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهائى بزند، و از اين راه دروحى بودن قرآن اظهار ترديد كردند، در اين موقع آيه فوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت .
بعضى ديگر گفته اند هنگامى كه در آيات قرآن ، مثلهائى به (ذباب ) (مگس ) وعنكبوت نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقادگشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است
كه سخن از (عنكبوت ) و (مگس ) مى گويد؟ آيه فوقنازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.

تفسير:
آيا خداوند هم مثال مى زند؟!
نخستين آيه مى گويد: (خداوند از اينكه به موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشه و يابالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى كند (ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا مابعوضة فما فوقها).
چرا كه مثال بايد موافق مقصود باشد، و به تعبير ديگر،مثال وسيله اى است براى تجسم حقيقت ، گاهى كه گوينده در مقام تحقير و بيان ضعفمدعيان است بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعيفى رابراى مثال انتخاب كند.
مثلا در آيه 73 سوره حج مى خوانيم ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لواجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب : (آنها كهمورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند (مگسى )بيافرينند اگر چه دست به دستهم بدهند، حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، همطلب كننده ضعيف است و هم طلب شونده ).
ملاحظه مى كنيد در اينجا هيچ مثالى بهتر از مگس يا مانند آن نيست تا ضعف و ناتوانى آنهارا مجسم كند.
و نيز در سوره عنكبوت آيه 41 وقتى كه مى خواهد ناتوانى بت پرستان را در تكيه گاههائى كه براى خود انتخاب كرده اند مجسم سازد آنها را تشبيه به عنكبوتى مى كند كهآن لانه سست را براى خود انتخاب كرده است ، كه سستترين خانه ها در جهان خانه عنكبوتاست (مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل
العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
مسلما اگر در اين گونه موارد بجاى اين مثالهاى كوچك مثلهاى بزرگى از آفرينش كواكبو آسمانهاى پهناور قرار داده شود، بسيار نامناسب خواهد بود، و هرگز بااصول فصاحت و بلاغت سازگار نيست .
اينجا است كه خداوند مى فرمايد: ما ابا نداريم از اينكهمثال به پشه بزنيم و يا بالاتر از آن ، تا حقايق عقلانى را در لباس مثالهاى حسىبريزيم و در اختيار بندگان قرار دهيم .
خلاصه اينكه هدف رساندن مطلب است ، مثالها نيز بايد قبائى باشد درست متناسب قامتمطالب
در اينكه منظور از (فما فوقها) (پشه يا بالاتر از آن ) چيست مفسران دو گونه تفسيركرده اند:
گروهى گفته اند منظور (بالاتر از آن در كوچكى است ، زيرا مقام ، مقام بيان كوچكىمثال است ، و برترى نيز از اين نظر مى باشد، اين درست به آن مى ماند كه گاه بهكسى بگوئيم تو چرا براى يك تومان اينهمه زحمت مى كشيد، شرم نمى كنى او مى گويدشرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مى كشى ، حتى براى يكريال !
بعضى ديگر گفته اند: مراد بالاتر از نظر بزرگى است ، يعنى خداوند هم مثالهاىكوچك را مطرح مى كند و هم مثالهاى بزرگ را، درست مطابق مقتضاىحال .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد سپس دردنبال اين سخن مى فرمايد: اما كسانى كه ايمان آورده اند مى دانند كه آن مطلب حقى است ازسوى پروردگارشان ) (فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم ).
آنها در پرتو ايمان و تقوا از لجاجت و عناد و كينه توزى با حق دورند.
و مى توانند چهره حق را به خوبى ببينند، و منطق مثلهاى خدا را درك كنند.
(ولى آنها كه كافرند مى گويند خدا چه منظورى از اينمثال داشته كه مايه تفرقه و اختلاف شده ، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده ، وگروهى را گمراه ؟!) (و اما الذين كفروا فيقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلايضل به كثيرا و يهدى به كثيرا).
اين خود دليل بر آن است كه اين مثلها از ناحيه خدا نيست ، چرا كه اگر از ناحيه او بود همهآن را پذيرا مى شدند!!
ولى خداوند در يك جواب كوتاه و قاطع به آنها پاسخ مى گويد كه تنها فاسقان وگنهكارانى را كه دشمن حقند به وسيله آن گمراه مى سازد (و مايضل الا الفاسقين ).
بنابراين تمام اين سخنان ، سخنان خدا است و نور و هدايت است ، چشم بينا مى خواهد كه ازآن استفاده كند، و اگر اين كوردلان به مخالفت و لجاج بر مى خيزند بر اثر نقصان وكمبود خودشان است ، وگرنه در اين آيات الهى نقصى وجود ندارد.
نكته ها
1- اهميت مثال در بيان حقايق
مثالهاى مناسب ، نقش فوق العاده حساس و غيرقابل انكارى براى روشن .
ساختن حقايق و دلنشين كردن مطالب مختلف دارد:
گاه مى شود ذكر يك مثال مناسب آنچنان راه را نزديك و ميان بر مى كند كه زحمت استدلالاتفلسفى زيادى را از دوش گوينده و شنونده بر مى دارد.
و مهمتر اينكه : براى تعميم و گسترش مطالب پيچيده علمى در سطح عموم راهى جزاستفاده از مثالهاى مناسب نيست .
نقش مثال را در خاموش كردن افراد لجوج و بهانه گير نيز نمى توان انكار كرد.
و به هر حال تشبيه معقول به محسوس يكى از طرق مؤ ثر تفهيممسائل عقلى است .
(البته همانگونه كه گفتيم مثال بايد مناسب باشد وگرنه گمراه كننده و به همان اندازهخطرناك و دور كننده از مقصد خواهد بود).
روى همين جهات در قرآن به مثالهاى زيادى برخورد مى كنيم كه هر يك از ديگرى جالبترو شيرينتر و مؤ ثرتر است ، چرا كه قرآن كتابى است براى همه انسانها در هر سطح وهر پايه اى از تفكر و معلومات ، كتابى است در نهايت فصاحت و بلاغت .
2- چرا مثال به پشه ؟
گرچه بهانه جويان ، خردى و كوچكى پشه يا مگس را وسيله استهزاء و ايراد به آياتقرآن قرار داده بودند، اما اگر آنها كمى انصاف و درك و شعور مى داشتند و در ساختماناين حيوان بسيار كوچك مى انديشيدند مى فهميدند كه يك دنيا دقت و ظرافت در ساختمان آنبه كار رفته كه عقل در آن حيران مى ماند.
امام صادق (عليه السلام ) درباره آفرينش اين حيوان كوچك مى فرمايد (خداوند بهپشه مثال زده است با اينكه از نظر جسم بسيار كوچك است ولى از نظر ساختمان هماندستگاه هائى را دارد كه بزرگترين حيوانات (خشكى ) يعنىفيل دارا است و علاوه بر آن دو عضو ديگر (شاخكها و بالها) در پشه است كهفيل فاقد آن است ) خداوند مى خواهد با اين مثال ظرافت آفرينش را براى مؤ منان بيانكند، تفكر درباره اين موجود ظاهرا ضعيف كه خدا آن را شبيهفيل آفريده است انسان را متوجه عظمت آفريدگار مى سازد.
مخصوصا خرطومش همانند خرطوم فيل ، تو خالى است و با نيروى مخصوصى خون را بهخود جذب مى كند، اين لوله ظريفترين سرنگهاى دنيا است و سوراخ درون آن فوق العادهباريك است .
خدا نيروى جذب و دفع و هضم و همچنين دست و پا و گوش مناسب به او داده بالهائى بهاو مرحمت كرده تا در طلب غذا پرواز كند، اين بالها آنچنان به سرعت بالا و پائين مىشود كه حركت آن با چشم قابل رؤ يت نيست ، اين حشره به قدرى حساس است كه به مجردتكان خوردن چيزى احساس خطر مى كند و به سرعت خود را از منطقه خطر دور مى سازد وعجب اين است كه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه بيان عجيبى در اين زمينه دارد: (اگرهمه موجودات زنده جهان ... جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز توانائى بر ايجادپشه اى ندارند، بلكه عقول آنها در راه يافتن به اسرار آفرينش اين حيوان متحير مىماند، و نيروى هاشان ناتوان و خسته مى شود و پايان مى گيرد، و سرانجام پس ازتلاش ، شكست خورده ، اعتراف مى نمايند كه در برابر آفرينش پشه اى درمانده اند وبه عجز خود اقرار مى نمايند و حتى به ناتوانيشان از نابود ساختن آن ).
3- هدايت و اضلال الهى
ظاهر تعبير آيه فوق ، ممكن است اين توهم را بوجود آورد كه هدايت و گمراهى جنبه اجبارىدارد و تنها منوط به خواست خدا است ، در حالى كه آخرين جمله اين آيه حقيقت را آشكار كردهو سرچشمه هدايت و ضلالت را اعمال خود انسان مى شمارد.
توضيح اينكه : همى شه اعمال و كردار انسان ، نتائج و ثمرات و بازتاب خاصى دارد،از جمله اينكه اگر عمل نيك باشد، نتيجه آن ، روشن بينى و توفيق و هدايت بيشتر بهسوى خدا و انجام اعمال بهتر است .
شاهد اين سخن آيه 29 سوره انفال است كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا اللهيجعل لكم فرقانا: (... اگر پرهيزگارى پيشه كنيد خداوند حس تشخيص حق ازباطل را در شما زنده مى كند و به شما روشنبينى عطا مى فرمايد.)
و اگر دنبال زشتيها برود، تاريكى و تيرگى قلبش افزون مى گردد، و به سوىگناه بيشترى سوق داده مى شود و گاه تا سر حد انكار خداوند مى رسند، شاهد اين گفتهآيه 10 سوره روم مى باشد كه مى فرمايد:
ثم كان عاقبة الذين اسائوا السوآى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزئون:(عاقبت افرادى كه اعمال بد انجام مى دهند به اينجا منتهى شد كه آيات خدا را تكذيبكردند و مورد استهزاء قرار دادند)!
و در آيه ديگر مى خوانيم : فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم : (هنگامى كه از حق برگشتندخداوند دلهاى آنها را برگردانيد (سوره صف آيه 5).)
در آيه مورد بحث نيز شاهد اين گفته آمده است آنجا كه مى فرمايد: و مايضل به الا الفاسقين : (خداوند گمراه نمى كند جز افراد فاسق و بد كردار را.)
بنابر اين انتخاب راه خوب يا بد از اول در اختيار خود ما است ، اين حقيقت را وجدان هرانسانى قبول دارد، سپس ‍ بايد در انتظار نتيجه هاى قهرى آن باشيم .
كوتاه سخن اينكه : هدايت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلطنيست ، بلكه بشهادت آيات متعددى از خود قرآن (هدايت ) به معنى فراهم آوردنوسائل سعادت و (اضلال ) به معنى از بين بردن زمينه هاى مساعد است ، بدون اينكهجنبه اجبارى به خود بگيرد.
و اين فراهم ساختن اسباب (كه نام آنرا توفيق مى گذاريم ) يا بر هم زدن اسباب (كهنام آنرا سلب توفيق مى گذاريم ) نتيجه اعمال خود انسانها است كه اين امور را در پىدارد، پس اگر خدا به كسانى توفيق هدايت مى دهد و يا از كسانى توفيق را سلب مى كندنتيجه مستقيم اعمال خود آنها است .
اين حقيقت را در ضمن يك مثال ساده مى توان مشخص ساخت هنگامى كه انسان از كنار يكپرتگاه يا يك رودخانه خطرناك مى گذرد هر چه خود را به آن نزديكتر سازد جاى پاىاو لغزنده تر و احتمال سقوطش بيشتر و احتمال نجات كمتر مى شود و هر قدر خود را از آندور مى سازد جاى پاى او محكمتر و مطمئن تر مى گردد واحتمال سقوطش كمتر مى شود، اين يكى هدايت و آن ديگرى ضلالت نام دارد از مجموع اينسخن پاسخ گفته كسانى كه به آيات هدايت و ضلالت خرده گرفته اند به خوبىروشن مى شود .
4- منظور از (فاسقين ) كسانى هستند كه از راه و رسم عبوديت و بندگى پا بيروننهاده اند زيرا فسق از نظر ريشه لغت به معنى خارج شدن هسته از درون خرما است سپسدر اين معنى توسعه داده شده و به كسانى كه از جاده بندگى خداوند بيرون مى رونداطلاق شده است .

آيه و ترجمه


الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه و يقطعون ما امر الله به انيوصل و يفسدون فى الاءرض اولئك هم الخسرون (27)


ترجمه :

27- (فاسقان آنها هستند كه ) پيمان خدا را پس از آن كه محكم ساختند، مى شكنند، وپيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى نمايند، و در جهان فساد مىكنند، اينها زيانكارانند.

تفسير:
زيانكاران واقعى
از آنجا كه در آخرين آيه گذشته ، سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سهصفت فاسقان را كاملا مشخص ‍ و معرفى مى كند:
1- (فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مى شكنند) (الذينينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ).
انسانها در واقع پيمانهاى مختلفى با خدا بسته اند، پيمان توحيد و خداشناسى پيمانعدم تبعيت از شيطان و هواى نفس ، فاسقان همه اين پيمانها را شكسته سر از فرمان حق برتافته ، و از خواسته هاى دل و شيطان پيروى مى كنند
اين پيمان كجا و چگونه بسته شد؟ در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه پيمان يك امر دو جانبه است ، ما هرگز به خاطر نداريم كه پيمانى باپروردگارمان در گذشته در اين زمينه ها بسته باشيم ؟ ولى با توجه به يك نكتهپاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان ،شعور مخصوص و نيروهاى ويژهاى قرار داده كه از طريق هدايت آن ميتواند، راه راست راپيدا كند و از شيطان و هواى نفس تبعيت ننمايد، به دعوت رهبران الهى پاسخ مثبت داده وخود را با آن هماهنگ سازند.
قرآن از اين فطرت مخصوص تعبير به عهد خدا و پيمان الهى مى كند، در حقيقت اين يكپيمان تكوينى است نه تشريعى و قانونى ، قرآن مى گويد:
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراطمستقيم : (اى فرزندان آدم ! مگر از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد كه اودشمن آشكار شما است ، و مرا پرستش كنيد كه راه راست همين است .)
پيدا است كه اين آيه اشاره به همان فطرت توحيد و خداشناسى و عشق به پيمودن راهتكامل است .
شاهد ديگر براى اين سخن ، جملهاى است كه در نخستين خطبه نهج البلاغه از امير مؤ منانعلى (عليه السلام ) مى خوانيم : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاقفطرته :(خداوند پيامبران خويش را يكى پس از ديگرى به سوى مردم فرستاد تا ازآنها بخواهند كه به پيمان فطرى خويش عمل كند.)
به تعبير روشنتر خدا هر موهبتى به انسان ارزانى ميدارد، همراه آن عملا پيمانى با زبانآفرينش از او مى گيرد، به او چشم مى دهد يعنى با اين چشم حقايق را ببين ، گوش مى دهديعنى صداى حق را بشنو ... و به اين ترتيب هر گاه انسان از آنچه در درون فطرت اواست بهره نگيرد و يا از نيروهاى خدا داد در مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته است.
آرى فاسقان ، همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى را زير پا مى گذارند.
2- سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مى گويد:(آنها پيوندهائى را كه خدا دستورداده بر قرار سازند قطع مى كنند) (و يقطعون ما امر الله به انيوصل ).
گر چه بسيارى از مفسران اين آيه را ناظر به خصوص به قطع رحم و بريدن رابطهخويشاوندى دانسته اند، ولى دقت در مفهوم آيه نشان مى دهد كه معنى وسيعتر و عموميترىدارد
كه مساءله قطع رحم يكى از مصداقهاى آن است .
زيرا آيه مى گويد: فاسقان پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار بماند قطع مىكنند، اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى ، پيوند دوستى پيوندهاى اجتماعى ، پيوند وارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خدا است ، و به اين ترتيب نبايد معنى آيهرا منحصر به قطع رحم و زير پا گذاشتن رابطه هاى خويشاوندى دانست .
لذا بعضى از مفسران آن را به قطع رابطه با پيامبران و مؤ منان ، يا قطع رابطه باپيامبران ديگر و كتب آسمانى آنها كه خدا دستور پيوند با همه آنها را داده است تفسيركرده اند كه پيدا است اين تفسيرها نيز بيان كننده بخشى از مفهوم كلى آيه است در بعضىاز روايات جمله ما امر الله به ان يوصل به رابطه با امير مؤ منان (عليه السلام ) وائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) تفسير شده است .
3- نشانه ديگر فاسقان ، فساد در روى زمين است كه در آخرين مرحله به آن اشاره شده:(آنها فساد در زمين مى كنند) (و يفسدون فى الارض ).
البته اين خود مطلبى روشن است ، آنها كه خدا را فراموش كرده و سر از اطاعت او برتافته اند، و حتى نسبت به خويشاوندان خود، رحم و شفقت ندارند پيدا است با ديگرانچگونه معامله خواهند كرد؟ آنها در پى كامجوئى و لذتهاى خويش و منافع شخصى خودهستند، جامعه به هر جا كشيده شود براى آنها فرق نمى كند، هدفشان بهره بيشتر وكامجوئى افزونتر است ، و براى رسيدن به اين هدف از هيچ خلافى پروا ندارند، پيدااست كه اين طرز فكر و عمل چه فسادهائى در جامعه به وجود مى آورد.
قرآن مجيد در پايان آيه مى گويد: آنها همان زيانكارانند (اولئك هم الخاسرون ).
راستى چنين است ؟ چه زيانى از اين برتر كه انسان همه سرمايه هاى مادى و معنوى خودرا كه مى تواند بزرگترين افتخارها و سعادتها را براى او بيافريند در طريق فنا ونيستى و بدبختى و سيهروزى خود به كار برد؟!
كسانى كه به مقتضاى مفهوم فسق از حوزه اطاعت خداوند بيرون رفته اند چه سرنوشتىغير از اين مى توانند داشته باشند.
نكته ها
1- اهميت صله رحم در اسلام
گرچه آيه فوق از احترام به همه پيوندهاى الهى سخن مى گفت ، ولى بدون شك پيوندخويشاوندى يك مصداق روشن آن است .
اسلام نسبت به صله رحم و كمك و حمايت و محبت نسبت به خويشاوندان اهميت فوقالعادهاىقائل شده است و قطع رحم و بريدن رابطه از خويشان و بستگان را شديدا نهى كردهاست .
اهميت صله رحم تا آنجا است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:صلة الرحم تعمر الديار و تزيد فى الاعمار و ان كان اهلها غير اخيار: (پيوند باخويشاوندان شهرها را آباد مى سازد، و بر عمرها مى افزايد هر چند انجام دهندگان آن ازنيكان هم نباشند.)
در سخنان امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
صل رحمك و لو بشربة من ماء و افضل ما يوصل به الرحم كف الاذى عنها: پيوندخويشاوندى خويش را حتى با جرعهاى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان ايناست كه (لا اقل ) از تو آزار و مزاحمتى نبينند!.
زشتى و گناه قطع رحم به حدى است كه امام سجاد (عليه السلام ) به فرزند خودنصيحت مى كند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد، يكى از آن پنج گروه كسانى هستندكه قطع رحم كرده اند:
(... و اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانى وجدته ملعونا فى كتاب الله )
(بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور از رحمت خداشمرده است .)
در سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه 22 مى فرمايد:
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله:(... شما كه در زمين فساد مى كنيد و قطع رحم مى نمائيدمشمول لعنت خدا هستيد و از رحمت او دور)!
كوتاه سخن اينكه : قرآن نسبت به قاطعان رحم و برهمزنندگان پيوند خويشاوندىتعبيرات شديدى دارد، و احاديث اسلامى نيز آنها را سخت مذمت كرده است .
از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدندمبغوضترينعمل در پيشگاه خداوند كدام است ؟ در پاسخ فرمود: شرك به خدا.
پرسيدند بعد از آن ؟ فرمود: (قطع رحم .)
علت اينكه اسلام نسبت به نگهدارى و حفظ پيوند خويشاوندى اينهمه پافشارى كرده ايناست كه همى شه براى اصلاح ، تقويت ، پيشرفتتكامل و عظمت بخشيدن به يك اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادى يا نظامى ، و چه ازنظر جنبه هاى معنوى و اخلاقى بايد از واحدهاى كوچك آن شروع كرد، با پيشرفت
و تقويت تمام واحدهاى كوچك ، اجتماع عظيم ، خود به خود اصلاح خواهد شد.
اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كاملترى بهرهبردارى نموده است ، دستوربه اصلاح واحدهائى داده كه معمولا افراد از كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آن روگرداننيستند.
زيرا تقويت بنيه افرادى را توصيه مى كند كه خونشان در رگ و پوست هم در گردشاست ، اعضاى يك خانواده اند، و پيداست هنگامى كه اجتماعات كوچك خويشاوندى نيرومندشد، اجتماع عظيم آنها نيز عظمت مى يابد و از هر نظر قوى خواهد شد، شايد حديثى كه مىگويد(صله رحم باعث آبادى شهرها مى گردد به همين معنى اشاره باشد.)
2 - به جاى وصل كردن ، قطع كردن
جالب اينكه در تعبيرى كه در آيه فوق خوانديم چنين بود، فاسقان آنچه را خدا دستورداده است ، وصل كنند، قطع مى كنند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا قطع كردنقبل از وصل امكان دارد؟ در پاسخ مى گوئيم هدف ازوصل كردن ، ادامه روابطى است كه خداوند ميان خود و بندگانش و يابندگان با يكديگربطور طبيعى و فطرى قرار داده است ، و به تعبير ديگر خدا دستور داده ، اين رابطه هاىفطرى و طبيعى محافظت و پاسدارى شود ولى گنه كاران آن را قطع مى كنند (دقت كنيد).

next page

fehrest page

back page