بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page



و لا انتم عابدون ما اعبد

اين جمله نيز نفى استقبالى نسبت به پرستش كفار بر معبودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و اين خبرى غيبى از اين معنا است كه كفارمعهود، در آينده نيز به دين توحيد در نمى آيند.
اين دو آيه با انضمام امر (قل ) كه در آغاز سوره است ، اين معنا را به دست مى دهد كهگويا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به كفار فرموده : پروردگار من مرادستور داده به اينكه به طور دائم او را بپرستم ، و اينكه به شما خبر دهم كه شماهرگز و تا ابد او را نمى پرستيد، پس تا ابد اشتراكى بين من و شما در دين واقعنخواهد شد.
بنابر اين آيه شريفه در معناى آيه (لقد حقالقول على اكثرهم فهم لا يومنون )، و آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (ان الذينكفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون ).
در آيه مورد بحث جا داشت بفرمايد: (و لا انتم عابدون من اعبد - و شما نخواهيد پرستيدكسى را كه من مى پرستم )، چون بين معبودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و معبود بت پرستان فرق بسيار است ، يكىاين است كه معبود بت پرستان جماد و بى شعور است ، و موصولى كه از آن تعبير مى كندموصول مخصوص بى شعوران يعنى كلمه (ما) است ،وموصول مخصوص ‍ صاحبان شعور كلمه (من - كسى كه ) است ، پس چرا در آيه موردبحث بجاى اين كلمه ، كلمه (ما) را بكار برده ؟ پاسخش اين است كه منظور صرفامطابقت اين آيه با آيه (لا اعبد ما تعبدون ) است .
وجه تكرار مضمون سابق در (و لا انتم عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد)صفحه


و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد



اين دو آيه تكرار مضمون دو آيه قبل است كه به منظور تاءكيد آن تكرار شده ، نظيرتكرارى كه در آيه (كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون ) آمده ، و نيز تكرارىكه در آيه (فقتل كيف قدر ثم قتل كيف قدر) آمده است .
بعضى از مفسرين در توجيه اينكه چرا بين دوموصول فرق نگذاشت ، گفته اند: اصلا كلمه (ما) در دو جمله (ما عبدتم ) و (مااعبد) موصوله نيست ، بلكه مصدريه است ، و معناى آيه اين است كه : من نحوه پرستششما را نخواهم پرستيد، و شما نحوه پرستش مرا نخواهيد پرستيد، و خلاصه نه منشريك شما در پرستش هستم و نه شما شريك منيد، نه در عبادت مشتركيم و نه در معبود،چون معبود من خداى تعالى است ، و معبود شما بت است ، عبادت من عبادتى است كه خداتشريعش كرده ، و عبادت شما چيزى است كه خودتان از درجهل و افتراء بدعت نهاده ايد،
و بنابر اين توجيه ، دو آيه مورد بحث تكرار و تاءكيد دو آيهقبل نيستند، ولى عيبى كه در اين توجيه است اين است كه از نظر عبارت آيه بعيد به ذهنمى رسد، و ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده وجهى لطيف براى تكرار دو آيه خواهد آمد.
بيان اينكه آيه : (لكم دينكم ولى دين ) اخبار از اينست كه كافران مخاطب پيامبر(صلى الله عليه و آله ) به دين او نخواهند گرويد. چند وجه ديگر در معناىاين آيه


لكم دينكم و لى دين



اين آيه به حسب معنا تاءكيد مطلب گذشته ، يعنى مشترك نبودن پيامبر و مشركين است ، ولام در (لكم ) و در (لى ) لام اختصاص ‍ است ، مى فرمايد: دين شما كه همان پرستشبت ها است مخصوص خود شما است ، و به من تعدى نمى كند، و دين من نيز مخصوص ‍ خودماست ، شما را فرا نمى گيرد.
در اينجا ممكن است به ذهن كسى برسد كه اين آيه مردم را در انتخاب دين آزاد كرده ، مىفرمايد هر كس دلش خواست دين شرك را انتخاب كند، و هر كس خواست دين توحيد رابرگزيند. و يا به ذهن برسد كه آيه شريفه مى خواهد بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دستور دهد كه متعرض دين مشركين نشود. و ليكنمعنايى كه ما براى آيه كرديم اين توهم را دفع مى كند، چون گفتيم آيه شريفه در مقاماين است كه بفرمايد شما به دين من نخواهيد گرويد و من نيز به دين شما نخواهمگرويد، و اصولا دعوت حقه اى كه قرآن متضمن آن است ، اين توهم را دفع مى كند.
بعضى از مفسرين براى دفع اين توهم گفته اند: كلمه دين در آيه شريفه به معناى مذهبو آئين نيست ، بلكه به معناى جزا است مى فرمايد: جزاى شمامال شما، و جزاى من از آن من است .
بعضى ديگر گفته اند: در اين آيه مضافى حذف شده ، و تقديرش (لكم جزاء دينكمولى جزاء دينى ) مى باشد، يعنى جزاى دين شمامال شما، و جزاى دين من مال من . ولى اين دو وجه دور از فهم است .
بحث روايتى  
در الدر المنثور آمده كه ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و ابن انبارى در كتاب (المصاحف )،از سعيد بن ميناء مولاى ابى البخترى روايت كرده اند كه گفت : وليد بن مغيره و عاصىبن وائل و اسود بن مطلب و اميه بن خلف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) راديدند و گفتند: اى محمد بيا خدايانمان را روى هم بريزيم ، ما خداى تو را بپرستيم وتو خدايان ما را در نتيجه غائله و كدورت بين ما بر طرف شود، همه در پرستش معبودهامشترك باشيم ، و بالاخره يا معبود ما حق است و يا معبود تو، اگر معبود ما حق و صحيح تربود سر تو بى كلاه نمانده ، و از عبادت آنها حظى برده اى ، و اگر معبود تو حق وصحيح تر از معبود ما باشد سر ما بى كلاه نمانده ، از پرستش او بهره مند شده ايم . درپاسخ اين پيشنهاد خداى تعالى اين سوره را نازل كرد كه بگو: هان اى كفار! من هرگزنمى پرستم آنچه را كه شما مى پرستيد، تا آخر سوره .
مؤ لف : مرحوم شيخ در امالى به سند خود از ميناء از عده اى از اصحاب اماميه قريب بهاين معنا را روايت كرده .
و در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت : ابو شاكر از ابىجعفر احول از سوره مورد بحث سؤ ال كرد، كه مگر يك سخنگوى حكيم اينطور حرف مى زندكه در يك سطر مطلبى را دو بار بگويد و تكرار كند؟ ابى جعفراحول جوابى از اين اشكال نداشت .
ناگزير به طرف مدينه روان شد، و در مدينه از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدحضرت فرمود: سبب نزول اين سوره و تكرار مطلبش ‍ اين بود كه قريش بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پيشنهاد كرده بود، بيا تا بر سر پرستشخدايان مصالحه اى كنيم ، يك سال تو خدايان ما را عبادت كن و يكسال ما خداى تو را، باز يك سال تو خدايان ما را عبادت كن و يكسال ما خداى تو را، خداى تعالى در پاسخشان عين سخن آنان را يعنى تكرار مطلب رابكار برد، آنها گفته بودند يك سال تو خدايان ما را عبادت كن در پاسخ فرمود: (لااعبد ما تعبدون )، آنها گفته بودند و يك سال ما خداى تو را، در پاسخ فرمود (و لاانتم عابدون ما اعبد)، آنها گفته بودند باز يكسال تو خدايان ما را عبادت كن در پاسخ فرمود: (و لا انا عابد ما عبدتم )، آنها گفتهبودند و يك سال ما خداى تو را در پاسخشان فرمود: (و لا انتم عابدون ما اعبد لكمدينكم و لى دين ).
ابوجعفر احول وقتى اين پاسخ را شنيد نزد ابى شاكر رفت ، و جواب را بدو گفت ،ابوشاكر گفت : اين جواب مال تو نيست اين را شتر از حجاز بدينجاحمل كرده ، (يعنى تو نزد جعفر بن محمد رفته اى و پاسخ را از او گرفته اى ).
مؤ لف : مفاد تكرار در كلام قريش اين است كه بيا تا به آخر عمر يكسال تو خدايان ما را و يك سال ما خداى تو را بپرستيم .
سوره نصر مدنى است و سه آيه دارد
سوره نصر، آيات 1- 3  
بحث روايتى  
(روايتى درباره شاءن نزول سوره كافرون و روايتى راجع به تكرار يك مضمون درسوره )


بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا جاء نصر اللّه و الفتح (1) و رايت الناس يدخلون فى ديناللّه افواجا (2) فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا (3)


ترجمه آيات
به نام اللّه كه بخشنده به همه و مهربان با نيكان است منتظر باش كه وقتى نصرت وفتح از ناحيه خدا برسد (1).
و ببينى كه مردم گروه گروه به دين اسلام در مى آيند (2).
پس (به شكرانه آن ) پروردگارت را حمد و تسبيح گوى و از او طلب آمرزش كن كه اوبسيار توبه پذير است (3).
بيان آيات
در اين سوره خداى تعالى رسول گراميش را وعده فتح و يارى مى دهد، و خبر مى دهد كهبه زودى آن جناب مشاهده مى كند كه مردم گروه گروهداخل اسلام مى شوند، و دستورش مى دهد كه به شكرانه اين يارى و فتح خدايى ، خدا راتسبيح كند و حمد گويد و استغفار نمايد. و اين سوره بنا به استظهارى كه خواهيم كرددر مدينه بعد از صلح حديبيه و قبل از فتح مكهنازل شده


اذا جاء نصر اللّه و الفتح



بيان اينكه مراد از نصر و فتح در (اذا جاء نصر الله و الفتح ...) رسيدن آنپيشگويى شده فتح مكه است
كلمه (اذا) ظهور در استقبال (آينده ) دارد، و اين ظهور اقتضا دارد كه مضمون آيه شريفهخبرى باشد از امرى كه هنوز رخ نداده و به زودى رخ مى دهد، و چون آن امر يارى و فتحاست ، در نتيجه سوره مورد بحث از مژده هايى است كه خداى تعالى به پيامبر داده ، و نيزاز ملاحم و خبرهاى غيبى قرآن كريم است .
و منظور از (نصر) و (فتح ) - آنطور كه بعضى از مفسرين پنداشته اند - جنسنصرت و فتح نيست ، تا آيه شريفه با تمامى مواقفى كه خداى تعالى پيامبرش رايارى نموده و بر دشمنان پيروز كرده منطبق شود، مثلا با ايمان آوردن انصار واهل يمن هم منطبق گردد، چون با آيه (و رايت الناس يدخلون فى دين اللّه افواجا) نمىسازد، زيرا اسلام آوردن انصار و اهل يمن و ساير مسلمانان كهقبل از فتح مكه مسلمان شدند فوج فوج نبوده .
و نيز منظور آيه ، صلح حديبيه كه خداى تعالى آن را در آيه (انا فتحنا لك فتحامبينا) فتح خوانده نمى تواند باشد، براى اينكه آيه بعدى با آن انطباق ندارد، و درصلح حديبيه مردم فوج فوج داخل اسلام نشدند.
پس روشن ترين واقعه اى كه مى تواند مصداق اين نصرت و فتح باشد، فتح مكه است ،چون فتح مكه در حيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و در بين همه فتوحات ،ام الفتوحات و نصرت روشنى بود كه بنيان شرك را در جزيره العرب ريشه كن ساخت .
و مؤ يد اين نظريه وعده نصرتى است كه در ضمن آيات نازله در باره حديبيه داده وفرموده : (انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمتهعليك و يهديك صراطا مستقيما و ينصرك اللّه نصرا عزيزا)، چون بسيار نزديك به ذهناست كه منظور از فتح و نصر عزيز، همان فتح مكه باشد، چون تنها فتحى كه مرتبطبا فتح حديبيه باشد همان فتح مكه است كه دوسال بعد از صلح حديبيه اتفاق افتاد.
و اين نظريه به ذهن نزديك تر است ، تا آيه راحمل كنيم بر اجابت دعوت حقه از ناحيه اهل يمن ودخول بدون خونريزيشان در اسلام ، پس نزديك تر به اعتبار همان است كه بگوييم :مراد از نصر و فتح ، نصرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر كفار قريش ،و مراد از فتح ، فتح مكه است . و نيز بگوييم اين سوره بعد از صلح حديبيه و بعد ازنزول سوره فتح و قبل از فتح مكه نازل شده است .


و رايت الناس يدخلون فى دين اللّه فواجا



راغب در مفردات مى گويد كلمه (فوج ) به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند،و جمع اين كلمه (افواج ) مى آيد. و بنا به گفته وى معناى(داخل شدن مردم در دين خدا افواجا) اين است كه جماعتى بعد از جماعتى ديگر به اسلامدر آيند، و مراد از دين اللّه همان اسلام است ، چون خداى تعالى به حكم آيه (ان الدين عنداللّه الاسلام ) غير اسلام را دين نمى داند.
وجه و مناسبت امر به حمد و استغفار پروردگار، بعد از ديدن نصر الهى  


فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا



از آنجايى كه اين نصرت و فتح اذلال خداى تعالى نسبت به شرك ، و اعزاز توحيد است ،و به عبارتى ديگر اين نصرت و فتح ابطالباطل و احقاق حق بود، مناسب بود كه از جهت اول سخن از تسبيح و تنزيه خداى تعالىبرود، و از جهت دوم - كه نعمت بزرگى است - سخن از حمد و ثناى او برود، و به همينجهت به آن جناب دستور داد تا خدا را با حمد تسبيح گويد.
البته در اين ميان وجه ديگرى براى توجيه و مناسبت اين دستور هست ، و آن اين است كه حقخداى عزوجل كه رب عالم است ، بر بنده اش اين است كه او را با صفات كمالش ذكر كند وهمواره بياد نقص و حاجت خود بيفتد، و چون فتح مكه باعث شدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از گرفتاريهايى كه در از بين بردنباطل و قطع ريشه فساد داشت فراغتى حاصل كند، دستورش داد كه از اين به بعد كهفراغتت بيشتر است ، به ياد جلال خدا - كه تسبيح او است - و جمالش - كه حمد اواست و نقص و حاجت خودش ، كه استغفار است - بپردازد، و معناى استغفار درمثل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه آمرزيده هست ، درخواست ادامه مغفرت است ،چون احتياج به مغفرت از نظر بقاء عينا مثل احتياج به حدوث مغفرت است ، دقت فرماييد). واين استغفار از ناحيه آن جناب تكميل شكرگزارى است ، و ما در آخر جلد ششم اين كتابگفتارى در معناى آمرزش گناه گذرانديم .
(انه كان توابا) - اين جمله دستور به استغفار راتعليل مى كند، و در عين حال تشويق و تاءكيد هم هست
بحث روايتى  
چند روايت مربوط به نزول سوره نصر 
در مجمع البيان از مقاتل روايت كرده كه گفت : وقتى اين سورهنازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را بر اصحابش ‍ قرائت كرد،اصحاب همه خوشحال گشته به يكديگر مژده مى دادند، ولى وقتى عباس آن را شنيدگريه كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: چرا مى گريى عمو؟عرضه داشت : من خيال مى كنم اين سوره خبر مرگ تو را به تو مى دهد، يارسول الله . حضرت فرمود: بله اين سوره همان را مى گويد كه تو فهميدى ، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) بعد ازنزول اين سوره بيش ‍ از دو سال زندگى نكرد، و از آن به بعد هم ديگر كسى او را خندانو خوشحال نديد.
مؤ لف : اين معنا در تعدادى از روايات با عباراتى مختلف آمده .
و بعضى در وجه دلالت سوره بر خبر مرگ آن جناب چنين گفته اند كه : اين سوره دلالتدارد بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از انجام رسالات خود فارغ شده، آنچه بنا بود انجام دهد انجام داده ، و دوران تلاش و مجاهدتش به سر رسيده ، و معلوماست كه طبق مثل معروف عند الكمال يرقب الزوال ، هر چيزى كه به حد كمالش رسيد بايدمنتظر زوالش بود.
و در همان كتاب از ام سلمه روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اواخر عمرش نمى ايستاد و نمى نشست و نمىآمد و نمى رفت ، مگر اينكه مى گفت : سبحان الله و بحمده و استغفر الله و اتوب اليه ماعلت اين معنا را پرسيديم ، فرمود: من بدين عمل مامور شده ام ، آنگاه اين سوره را مىخواند: (اذا جاء نصر الله و الفتح ).
مؤ لف : و در اين معنا روايات يكى دو تا نيست ، البته در بين آنها در اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) چه ذكرى مى گفته اختلاف هست .
و در عيون به سند خود از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كهگفت : من از پدرم شنيدم كه از پدرش ‍ (عليه السلام ) حديث كرد كه : اولين سوره اى كهاز قرآن نازل شد سوره (بسم الله الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك ) بود، و آخرينسوره اى كه نازل شد سوره اذا جاء نصر الله بود.
مؤ لف : شايد منظور از آخرين سوره در بست و به طور تمام بوده ، كه در اين صورتمنافات ندارد كه بعضى آيات ساير سوره ها بعد از اين سورهنازل شده باشد.
تفصيل داستان فتح مكه : پيمان شكنى مكيان ، حركت قواى اسلام ، وقايع بين راه ، واردشدن به شهر و...
و در مجمع البيان در داستان فتح مكه آمده : بعد از آنكه درسال حديبيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با مشركين قريش ‍ صلح نمود،يكى از شرائط صلح اين بود كه هر كس و هر قبيله عرب بخواهد مى تواندداخل در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مىتواند داخل در عهد قريش گردد، قبيله خزاعه به عهد و عقدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيوست ، و قبيله بنى بكر در عقد و پيمانقريش در آمد، و بين اين دو قبيله از قديم الايام دشمنى بود.
در اين بين جنگى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد، و قريش بنى بكر را با دادن سلاحكمك كردند، ولى آشكارا كمك انسانى ندادند به جز بعضى افراد، از آن جمله عكرمه بنابى جهل و سهيل بن عمرو كه شبانه و مخفيانه به كمك بنى بكر رفتند.
ناگزير عمرو بن سالم خزاعى سوار بر مركب خود شد و به مدينه نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافت ، و اين در هنگامى بود كه مساله فتحمكه بر سر زبانها افتاده بود، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد دربين مردم بود، عمرو بن سالم ايستاد و اين اشعار را سرود:

لا هم انى ناشد محمدا

حلف ابينا و ابيه الاتلدا



ان قريشا اخلفوك الموعدا


و نقضوا ميثاقك الموكدا


و قتلونا ركعا و سجدا

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اى عمرو بس است سپس برخاست و بهخانه همسرش ميمونه رفت و فرمود: آبى برايم آماده ساز، آنگاه شروع كرد بهغسل و شستشوى خود، و مى فرمود: يارى نشوم اگر بنى كعب - خويشاوندان عمرو بنسالم - را يارى نكنم ، آنگاه از خزاعه بديل بن ورقاء با جماعتى حركت كرده نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، آنها هم آنچه از بنى بكر و قريش كشيدهبودند و مخصوصا يارى قريش از بنى بكر را به اطلاع آن حضرت رسانده به طرفمكه برگشتند.
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از پيش خبر داده بود كه گويا مى بينم ابوسفيان از طرف قريش به سوى شما مى آيد تا پيمان صلح حديبيه را تمديد كند و بهزودى بديل بن ورقاء را در راه مى بيند. اتفاقا همينطور كه فرموده بود پيش آمد،بديل و همرهانش ابو سفيان را در عسفان ديدند كه از طرف قريش به مدينه مى رود تاپيمان را تمديد و محكم كند.
همينكه ابو سفيان بديل را ديد پرسيد: از كجا مى آيى ؟ گفت رفته بودم كنار دريا و اينبيابانهاى اطراف . گفت : مدينه نزد محمد نرفتى ؟ پاسخ داد نه . و از هم جدا شدند،بديل به طرف مكه رهسپار شد، ابو سفيان به همراهان خود گفت : اگربديل مدينه رفته باشد، حتما آذوقه شترش را از هسته خرما داده ، برويم ببينيم شترشكجا خوابيده بود، رفتند و آنجا را يافته پشكل شتربديل را پيدا كردند و شكافتند ديدند هسته خرما در آن هست ابو سفيان گفت به خداسوگند بديل نزد محمد رفته بود.
ابو سفيان از آنجا به مدينه آمد و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت ،عرضه داشت : اى محمد خون قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را پناه بده و مدتپيمان را تمديد كن . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آيا عليه مسلمانانتوطئه كرديد و نيرنگ بكار زديد و پيمان را شكستيد؟ ابو سفيان گفت : نه . فرمود:اگر نشكسته ايد ما بر سر پيمان خود هستيم . ابو سفيان از آنجا بيرون آمد، به ابوبكر برخورد و گفت : قريش را در پناه خود گير. ابو بكر گفت : واى بر تو مگر كسىمى تواند عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى را پناه بدهد. از او همگذشت به عمر بن خطاب برخورد و همان تقاضا را از او كرد و همان جواب را از او شنيد.از او هم گذشت به منزل دخترش ام حبيبه همسررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت و خواست تا روى فرشرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بنشيند، دخترش خم شد و فرش را جمع كرد،ابو سفيان گفت : دخترم آيا دريغ كردى از اينكه پدرت روى فرش بنشيند گفت : بله ،اين فرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و تو به خاطر شركت نجس وپليد هستى و نمى توانى روى اين فرش بنشينى .
از آنجا هم بيرون شد و به خانه فاطمه (عليهاالسلام ) رفت و گفت : اى دختر سيد عرب ،آيا قريش را پناه مى دهى و مدت پيمان ايشان را تمديد مى كنى ؟ اگر چنين كنى گرامىترين خانم در همه مردم خواهى بود. فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود جوار من جواررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . پرسيد: آيا ممكن نيست به دو پسرانتدستور دهى اين كار را بكنند؟ فرمود: به خدا سوگند بچه هاى من كودكند و به حدىنرسيده اند كه بين مردم جوار دهند، علاوه بر اين ، هيچ مسلمانى نمى تواند به دشمنرسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) پناه دهد. آنگاه رو به على بن ابى طالب (عليهالسلام ) كرد و گفت : اى ابا الحسن چاره ام از همه جا قطع شده ، از تو مى خواهم برايمخير خواهى كنى و راه چاره اى پيش پايم بگذارى . على (عليه السلام ) فرمود: تو پيرمرد قريشى ، برخيز و بر در مسجد بايست و اعلام كن كه همه بدانيد من قريش را در پناهو جوار خود قرار دادم ، اين را بگو و به ديار خودت مكه برگرد، ابو سفيان پرسيد: اينكار دردى از من دوا خواهد كرد؟ فرمود: به خدا سوگند گمان ندارم ، و ليكن چاره ديگرىبرايت سراغ ندارم ، ناگزير ابو سفيان برخاست و در مسجد فرياد زد ايها الناس منقريش را در جوار خود قرار دادم ، آنگاه شترش را سوار شد و به طرف مكه رفت . وقتىوارد بر قريش شد، پرسيدند چه خبر آورده اى ؟ ابو سفيان قصه را برايشان شرح داد.گفتند: به خدا سوگند على بن ابى طالب كارى برايت انجام نداده ، جز اينكه به بازيتگرفته ، و اعلامى كه در بين مسلمانان كردى هيچ فايده اى ندارد، ابو سفيان گفت : نهبه خدا سوگند على منظورش بازى دادن من نبود، ولى چاره ديگرى نداشتم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله عزم خود را براى فتح مكه جزم مى كند  
راوى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد تا مسلمانان براىجنگ با مردم مكه ، مجهز و آماده شوند، و آنگاه عرضه داشت بار الها چشم و گوش قريش رااز كار ما بپوشان و از رسيدن اخبار ما به ايشان جلوگيرى فرما تا ناگهانى برسرشان بتازيم و قريش را در شهرشان مكه غافلگير سازيم ، در اين هنگام بود كهحاطب بن ابى بلتعه نامه اى به قريش نوشت و به دست آن زن داد تا به مكه برساند،ولى خبر اين خيانتش از آسمان به رسول الله رسيد، و على (عليه السلام ) و زبير رافرستاد تا نامه را از آن زن بگيرند، كه داستانش در سوره ممتحنه گذشت
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در داستان فتح مكه ابوذر غفارى را جانشين خوددر مدينه كرد و ده روز از ماه رمضان گذشته بود كه با ده هزار نفر لشكر از مدينهبيرون آمد، و اين در سال هشتم هجرت بود، و از مهاجر و انصار حتى يك نفر تخلف نكرد.از سوى ديگر ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب (پسر عموىرسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم )،
و عبد الله بن اميه بن مغيره ، در بين راه در محلى به نام (نيق العقاب )رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديدند، و اجازه ملاقات خواستند، ليكن آنجناباجازه نداد، ام سلمه همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) در وساطت و شفاعت آندو عرضه داشت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم ) يكى از اين دو پسر عموىتو و ديگرى پسر عمه و داماد تو است . فرمود مرا با ايشان كارى نيست ، اما پسر عمويمهتك حرمتم كرده ، و اما پسر عمه و دامادم همان كسى است كه در باره من در مكه آن سخنان راگفته بود، وقتى خبر اين گفتگو به ايشان رسيد ابو سفيان كه پسر خوانده اى همراهشبود گفت : به خدا سوگند اگر اجازه ملاقاتم ندهد دست اين كودك را مى گيرم و سر بهبيابان مى گذارم ، آنقدر مى روم تا از گرسنگى و تشنگى بميريم ، اين سخن بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، حضرت دلش سوخت و اجازه ملاقاتشانداد، هر دو به ديدار آن جناب شتافته اسلام آوردند. و چونرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مر الظهران بار انداخت ، و با اينكه اينمحل نزديك مكه است ، مردم مكه از حركت آن جناب بكلى بى خبر بودند، در آن شب ابوسفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء از مكه بيرون آمدند تا خبرى كسب كنند.
از سوى ديگر عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خود گفت پناه بهخدا، خدا به داد قريش برسد كه دشمنش تا پشت كوههاى مكه رسيده ، و كسى نيست به اوخبرى بدهد، به خدا اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ناگهانى برسر قريش ‍ بتازد و با شمشير وارد مكه شود، قريش تا آخر دهر نابود شده ، اين بىقرارى وادارش كرد همان شبانه بر استر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوارشده به راه بيفتد، با خود مى گفت : بروم بلكه لابلاى درخت هاى اراك اقلا به هيزم كشىبرخورم ، و يا دامدارى را ببينم ، و يا به كسى كه از سفر مى رسد و به طرف مكه مىرود برخورد نمايم ، به او بگويم به قريش خبر دهد كه لشكررسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) تا كجا آمده ، بلكه بيايند التماس كنند و امانبخواهند تا آن جناب از ريختن خونشان صرفنظر كند.
ديدار ابوسفيان با پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام آوردن او بهنقل از عباس
از اينجا مطلب را از قول عباس مى خوانيم : به خدا سوگند در لابلاى درختان اراك دور مىزدم تا شايد به كسى برخورم ، كه ناگهان صدايى شنيدم كه چند نفر با هم صحبت مىكردند، خوب گوش دادم صاحبان صدا را شناختم ، ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام وبديل بن ورقاء بودند، و شنيدم ابو سفيان مى گفت به خدا سوگند هيچ شبى در همهعمرم چنين آتشى نديده ام ، بديل در پاسخ گفت : به نظر من اين آتشها از قبيله خزاعهباشد، ابو سفيان گفت : خزاعه پست تر از اينند كه چنين لشكرى انبوه فراهم آورند من اورا از صدايش شناختم ،
و صدا زدم اى ابا حنظله - ابو سفيان - تا صدايم را شنيد شناخت ، و گفت ابوالفضل تويى ؟ گفتم آرى ، گفت : لبيك پدر و مادرم فداى تو باد، چه خبر آورده اى ؟گفتم : اينك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است با لشكرى آمده كه شما راتاب مقاومت آن نيست ، ده هزار نفر از مسلمين است . پرسيد: پس مى گويى چه كنم ؟ گفتم :با من سوار شو تا نزد آن جناب برويم تا از حضرتش برايت امان بخواهم ، به خدا قسماگر آن جناب بر تو دست يابد گردنت را مى زند، ابو سفيان با من سوار شد، با شتاباستر را به طرف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) راندم ، از هر اجاق و آتشىرد مى شديم مى گفتند: اين عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) و سوار براستر آن جناب است ، تا به آتش عمر بن خطاب رسيديم ، صدا زد اى ابا سفيان حمد خداىرا كه وقتى به تو دست يافتيم كه هيچ عهد و پيمانى در بين نداريم ، آنگاه به عجلهبه طرف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دويد، من نيز استر را به شتابرساندم ، به طورى كه عمر و استر من جلو درب قبه راه را به يكديگر بستند، و بالاخرهعمر زودتر داخل شد، آنطور كه يك سواره كندرو، از پياده كندرو جلو مى زند.
عمر عرضه داشت : يا رسول الله اين ابو سفيان دشمن خدا است كه خداى تعالى ما را براو مسلط كرده و اتفاقا عهد و پيمانى هم بين ما و او نيست اجازه بده تا گردنش را بزنم ،من عرضه داشتم : يا رسول الله من او را پناه داده ام ، و آنگاه بلافاصله نشستم و سررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را - به رسم التماس - گرفتم ، وعرضه داشتم به خدا سوگند كسى غير از من امروز در باره او سخن نگويد، ولى عمراصرار مى ورزيد، به او گفتم : اى عمر آرام بگير، درست است كه اين مرد چنين و چنانكرده ، ولى هر چه باشد از آل عبد مناف است ، نه از عدى بن كعب - دودمان تو - اگر ازدودمان تو بود من وساطتش را نمى كردم . عمر گفت اى عباس ، كوتاه بيا، اسلام آوردن توآن روز كه اسلام آوردى محبوب تر بود براى من از اينكه پدرم خطاب اسلام بياورد. مىخواست بگويد: تعصب دودمانى در كارم نيست ، به شهادت اينكه از اسلام توخوشحال شدم بيش از آنكه پدرم مسلمان مى شد، اگر مى شد. در اين جارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عمويش عباس فرمود فعلا برو او را امانداديم ، فردا صبح او را نزد من آر.
مى گويد: صبح زود قبل از هر كس ديگر او را نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بردم ، همينكه او را ديد فرمود: واى بر تو اىابا سفيان آيا هنوز وقت آن نشده كه بفهمى جز الله معبودى نيست ؟ عرضه داشت : پدر ومادرم فداى تو كه چقدر پابند رحمى ، و چقدر كريم و رحيم و حليمى ،
به خدا قسم اگر احتمال مى دادم كه با خداى تعالى خداى ديگرى باشد، بايد آن خدا درجنگ بدر و روز احد ياريم مى كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) فرمود: واىبر تو اى ابا سفيان آيا وقت آن نشده كه بفهمى من فرستاده خداى تعالى هستم ؟ عرضهداشت : پدر و مادرم فدايت شود، در اين مساله هنوز شكى در دلم است عباس مى گويد: بهاو گفتم واى بر تو شهادت بده به حق قبل از اينكه گردنت را بزنند. ابو سفيان بناچارشهادت داد.
در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) فرمود: اى عباس برگرد و او را درتنگه دره نگه دار، تا لشكر خدا از پيش روى او بگذرد، و او قدرت خداى تعالى راببيند، من او را نزديك دماغه كوه ، تنگترين نقطه دره نگه داشتم ، لشكريان اسلام قبيلهقبيله رد مى شدند و او مى پرسيد: اينها كيانند؟ و من پاسخ مى دادم ، و مى گفتم مثلا اينقبيله اسلم است ، اين جهينه است ، اين فلان است ، تا در آخر خودرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كتيبه خضراء از مهاجرين و انصار عبور كرد،در حالى كه نفرات كتيبه آنچنان غرق آهن شده بودند كه جز حدقه چشم از ايشان پيدانبود، ابو سفيان پرسيد اينها كيانند : اى اباالفضل ؟ گفتم اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه با مهاجرين وانصار در حركت است . ابو سفيان گفت : اى اباالفضل سلطنت برادرزاده ات عظيم شده ، گفتم واى بر تو سلطنت و پادشاهى نيست .بلكه نبوت است ، گفت : بله حالا كه چنين است .
حركت لشكر اسلام بر سوى مكه و فتح مكه  
حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، واسلام را پذيرفته با آن جناب بيعت كردند، وقتى مراسم بيعت تمام شد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن دو را پيشاپيش خود روانه به سوى قريشكرد تا ايشان را به سوى اسلام دعوت كنند و اعلام بدارند هر كس بر خانه ابو سفيانكه بالاى مكه است داخل بشود ايمن است ، و هر كسداخل خانه حكيم كه در پايين مكه است بشود او نيز ايمن خواهد بود، و هر كس هم درب خانهخود را بروى خود ببندد و دست به شمشير نزند ايمن است .
و بعد از آنكه ابو سفيان و حكيم بن حزام از نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون آمدند و به طرف مكه روانه شدند،رسول خدا ( صلى الله عليه و آله وسلم ) زبير بن عوام را به سركردگى جمعى ازسواره نظام مهاجرين مامور فرمود تا بيرق خود را در بلندترين نقطه مكه كه محلى استبه نام حجون نصب كند و فرمود از آنجا حركت نكنيد تا من برسم ،
و وقتى خود آن جناب به مكه رسيد، در همين حجون خيمه زد، و سعد بن عباده را بهسركردگى كتيبه انصار در مقدمه اش ، و خالد بن وليد را با جمعيتى از مسلمانان قضاعهوبنى سليم را دستور داد تا به پايين مكه بروند، و پرچم خود را در آنجا نرسيده بهخانه ها نصب كنند.
و به ايشان دستور داد كه به هيچ وجه متعرض كسى نشوند و با كسى نجنگند، مگر آنكهابتدا به جنگ كرده باشد، و دستور داد چهار نفر را هر جا ديدند بهقتل برسانند: 1 - عبد الله بن سعد بن ابى سرح 2 - حويرث بننفيل 3 - ابن خطل 4 - مقبس بن ضبابه ، و نيز دستورشان داد كه دو نفر مطرب و آوازهخوان را هر جا ديدند بكشند، و اينها كسانى بودند كه با آوازه خوانيهايشانرسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) را هجومى گفتند. و فرمود حتى اگر ديدند دستبه پرده كعبه دارند در همان حال به قتلشان برسانند. طبق اين فرمان على (عليهالسلام ) حويرث بن نفيل و يكى از دو آوازه خوانها را كشت ، و آن ديگرى متوارى شد، و نيزمقبس بن ضبابه را در بازار به قتل رسانيد، و ابنخطل را در حالى كه دست به پرده كعبه داشت پيدا كردند، و دو نفر به وى حمله كردند،يكى سعيد بن حريث ، و ديگرى عمار بن ياسر، سعيد از عمار سبقت گرفت و او را بهقتل رسانيد.
ابو سفيان با شتاب خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسانيده ركابمركب آن جناب را گرفت و بدان بوسه زد، آنگاه گفت : پدر و مادرم به قربانت ، آيانشنيدى كه سعد گفته :

اليوم يوم الملحمه

اليوم تسبى الحرمه


حضرت به على (عليه السلام ) دستور داد: به عجله خود را به سعد برسان ، و پرچم- كه همواره به دست فرمانداران سپرده مى شد - را از او بگير، و تو خودت آن راداخل شهر كن ، اما با رفق و مدارا، و على (عليه السلام ) پرچم انصار را از سعد بن عبادهگرفت ، و انصار را همانطور كه فرموده بود با رفق و مداراداخل شهر كرد.
خطبه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از فتح مكه  
بعد از آنكه خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد، صناديد(بزرگان ) قريش داخل كعبه شدند، و به اصطلاح بست نشستند، چون گمان نمى كردند- با آن همه جنايات كه كرده بودند - جان سالم بدر برند، در اين هنگامرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مسجد الحرام شد و تا جلو درب كعبه پيشآمد،
در آنجا ايستاده سخن آغاز كرده فرمود : (لا اله الا الله وحده وحده انجز وعده و نصر عبده وهزم الاحزاب وحده ) معبودى نيست به جز الله ، تنها او تنها او كه وعده خود به كرسىنشاند و بنده خود را يارى داد، و يك تنه همه حزبهاى مخالفش را از ميدان بدر برد، هاناى مردم هر مال و هر امتياز موروثى و طبقاتى ، و هر خونى كه در جاهليت محترم بود، زيرااين دو پاى من (من امروز همه آنها را لغو اعلام مى كنم ) مگر پرده دارى كعبه و سقايتحاجيان ، كه اين دو امتياز را به صاحبانش اگر اهليت داشته باشند بر مى گردانم ، هاناى مردم ، مكه همچنان بلد الحرام است ، چون خداى تعالى آن را ازازل حرمت داده ، براى احدى قبل از من و براى خود من كشتار در آنحلال نبوده ، تنها براى من پاسى از روز حليت داده شده ، از آن گذشته تا روزى كه قيامتبپا شود اين بلد، بلد الحرام خواهد بود، گياه و روئيدنيهايش مادامى كه سبز باشد كندهنمى شود، و درختانش قطع نمى گردد، و شكارش مورد تعرض احدى قرار نمى گيرد،گيرد (و با اشاره دست و يا سر و صدا فرارى نمى شود) و كسى نمى تواند گم شدهاى را بردارد، مگر به منظور اينكه صاحبش را پيدا كند، و گم شده اش را بدو بدهد.
آنگاه فرمود: هان اى مردم مكه ! براى پيامبر خدا همسايگان بسيار بدى بوديد، نبوت ودعوتش را تكذيب كرديد، و او را از خود رانديد، و از وطن مالوفش بيرون كرديد و آزارشداديد، و به اين اكتفا نكرديد، حتى به محل هجرتم لشكر كشيديد و با من بهقتال پرداختيد، با همه اين جنايات برويد كه شما آزاد شدگانيد.
وقتى اين صدا و اين خبر به گوش كفار مكه كه تا آن ساعت در پستوى خانه ها پنهانشده بودند رسيد، مثل اينكه سر از قبر برداشته باشند همه به اسلام گرويدند، و چونمكه با لشكركشى فتح شده بود، و قانونا تمامى مردمش غنيمت و بردگان اسلام بودند،ولى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) همه را آزاد كرد، از اين جهت از آنان تعبيركرد به طلقاء.
پس از آن ابن الزبعرى شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد،و اسلام آورد و اشعار زير را انشاء نمود:

يا رسول الاله ان لسانى


راتق ما فتقت اذا انا بور


اذا ابارى الشيطان فى سنن


الغى و من مال ميله مثبور


امن اللحم و العظام لربى


ثم نفسى الشهيد انت نذير.


مجمع البيان سپس اضافه مى كند از ابن مسعود روايت شده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز فتحداخل مكه شد، در حالى كه پيرامون خانه كعبه سيصد و شصت بت كار گذاشته بودند،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با چوبى كه در دست شريف داشت به يك يك آنبت ها مى زد و مى خواند: (جاء الحق و ما يبدى ءالباطل و ما يعيد - حق آمد ديگر باطل را آغاز نمى كند و بر نمى گرداند) و نيز مىخواند: (جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا).
و نيز از ابن عباس روايت شده كه گفت : وقتىرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد، حاضر نشدداخل خانه شود، در حالى كه معبودهاى مشركين در آنجا باشد و دستور دادقبل از ورود آن جناب بت ها را بيرون سازند، و نيز مجسمه اى از ابراهيم واسماعيل (عليهماالسلام ) بود كه در دستشان چوبه از لام - كه وسيله اى براى نوعىقمار بود - وجود داشت ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا بكشدمشركين را، به خدا سوگند كه خودشان هم مى دانستند كه ابراهيم واسماعيل (عليهماالسلام ) هرگز مرتكب قمار از لام نشدند.
مؤ لف : روايات پيرامون داستان فتح مكه بسيار زياد است ، هر كس بخواهد به همه آنهاواقف شود بايد به كتب تاريخ و جوامع اخبار مراجعه كند، آنچه ما آورديم به منزلهخلاصه اى بود.
سوره تبت مكى است و پنج آيه دارد
سوره تبت آيات 5-1 
معناى (تلت بدا ابى لهب و تبّ)  


بسم الله الرحمن الرحيم تبت يدا ابى لهب و تب (1) ما اغنى عنه ماله و ما كسب (2) سيصلىنارا ذات لهب (3) و امراته حماله الحطب (4) فى جيدهاحبل من مسد5 (5)



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . بريده باد دو دست ابى لهب (مرگ بر او باد) (1).
مال وى و آنچه را به دست آورده دردى را از او دوا نكرد (2).
به زودى وارد آتشى شعله ور شود(3).
با زنش كه باركش هيزم است (4).
و طنابى تابيده (از ليف خرما) به گردن دارد (5).
بيان آيات
اين سوره تهديد شديدى است به ابو لهب تهديدى است به هلاكت خودش و عملش ،تهديدى است به آتش جهنم براى خودش و همسرش ، و اين سوره در مكهنازل شده است .


تبت يدا ابى لهب و تب



(تب ) و (تباب ) بنابر آنچه جوهرى معنى كرده به معناى خسران و هلاكت است .
و راغب آن را به دوام خسران معنا كرده . بعضى هم گفته اند به معناى خيبت و نوميدى است .بعضى ديگر آن را به معناى تهى دستى از همه خيرها دانسته اند. ولى - به طورى كهديگران هم گفته اند - همه اين معانى نزديك به همند، و بنابر اين كلمه (يد) در آيهنيز به معناى لغويش نيست ، بلكه كنايه است از قدرت آدمى ، چون دست در انسان عضوىاست كه مقاصدش به وسيله آن انجام مى شود، و بيشتر كارهاى آدمى را به دست او نسبت مىدهند، و تباب و خاسر شدن دست به معناى بى نتيجه شدناعمال آدمى ، و بلكه نتيجه معكوس دادن آن است ، و يا به عبارت ديگر به معناىباطل شدن اعمال او و به نتيجه نرسيدن آن است ، به طورى كه زحماتش هدر رود و مورداستفاده اش قرار نگيرد، اين معناى تباب دست انسان بود. و معناى تباب خود آدمى ، خسراناو در نفس و حاق ذاتش ‍ است ، به طورى كه از سعادت دائميش محروم شود، و اين همان هلاكتدائمى او است .
پس اينكه فرمود: (تبت يدا ابى لهب و تب ) معنايش در حقيقت (تب ابو لهب ) است ، واين نفرينى به او به هلاكت خودش و بطلان و بى اثر گشتن توطئه هايى است كه بهمنظور خاموش كردن نور نبوت مى كرد، و يا قضايى است از خداى تعالى به اين هلاكت وبطلان توطئه ها.
و اين ابو لهب كه مورد نفرين و ياقضاى حق تعالى قرار گرفته ، فرزند عبد المطلب وعموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، كه سخت بارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دشمنى مى كرد و در تكذيب گفته ها و دعوت اوو نبوتش و در آزار و اذيتش اصرار مى ورزيد، و در اين راه از هيچ گفته و عملى فروگذارنمى كرد، و او همان كسى بود كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) او وساير عشيره اقربين خود را براى اولين بار دعوت كرد، باكمال بى شرمى در پاسخش گفت (تبا لك - خسران و هلاكت بر تو باد) و اين سورهنازل شد و گفتار او را به خودش رد كرد كه خسران و هلاكت بر او باد.
وجه اينكه در اين نفرين از ابولهب به كنيه ياد شده  
بعضى ها گفته اند: نام او همين ابو لهب بوده ، هر چند كه بهشكل كنيه است . بعضى ديگر گفته اند كلمه (ابولهب ) كنيه او بوده و نامش ‍ عبدالعزى بوده . بعضى ديگر گفته اند عبد مناف بوده . و از همه اقوالى كه در پاسخ اينسؤ ال (چرا اسم او را نياورد) گفته شده ، اينقول است كه خواسته است او را به آتش نسبت دهد،
چون ابو لهب ، اشعارى به انتساب به آتش دارد، وقتى مى گويند فلانى ابو الخير است، معنايش اين است كه : با خير رابطه اى دارد، و همچنين ابوالفضل و ابو الشر، و چون در آيات بعد مى فرمايد: (سيصلى نارا ذات لهب - بهزودى در آتشى زبانه دار مى سوزد) از آن فهميده مى شود كه معناى (تبت يدا ابى لهب) هم اين است كه : از كار افتاده باد دو دست مردى جهنمى ، كه هميشه ملازم با شعله وزبانه آن است .
بعضى ديگر گفته اند: نام او عبد العزى بوده ، و اگر قرآن كريم نامش را نبرده ، بدينجهت بود كه كلمه (عبد العزى ) به معناى بنده (عزى ) است ، و عزى نام يكى از بتها است ، خداى تعالى كراهت داشته كه بر حسب لفظ نام عبدى را ببرد كه عبد او نباشد،بلكه عبد غير او باشد، و خلاصه با اينكه در حقيقت عبد الله است عبد العزى اش بخواند،اگر چه در اسم اشخاص معنا مورد نظر نيست ، ولى همانطور كه گفتيم قرآن كريم خواستاز چنين نسبتى حتى بر حسب لفظ خود دارى كرده باشد.


ما اغنى عنه ماله و ما كسب



در اين آيه كلمه (ما) دو بار آمده ، اولى نافيه است ، و دومى مى تواند موصوله باشد،و معناى (ما كسب )، (آنچه با اعمالش به دست آورده ) بوده باشد، و مى تواندمصدريه باشد، و معنايش كسب كردن به دست خود باشد، و كسب كردن به دست خود، همانعمل او است ، و معناى آيه به فرض دوم اين است كه :عمل او دردى از او دوا نكرد.
و معناى آيه به هر حال اين است كه مال ابولهب و عملش و يا اثر عملش دردى از او دوا نكردو به نفرين خدا و يا قضاى او، هم دچار تباب و خسران نفس شد و هم تباب و خسران دودستش .


سيصلى نارا ذات لهب



يعنى به زودى داخل آتشى زبانه دار خواهد شد. و منظور از اين آتش ، آتش دوزخ است كهجاودانى است ، و اگر كلمه (نار) را نكره و بدون الف و لام آورد، براى اين بود كهعظمت و هولناكى آن را برساند.


و امراته حماله الحطب



اين آيه عطف است بر ضمير فاعلى كه در جمله (سيصلى ) مستتر است ، و تقدير (كلامسيصلى ابو لهب و سيصلى امراته ) است ، يعنى بزودى ابولهبداخل آتشى زبانه دار مى شود،
و به زودى همسرش نيز داخل آن خواهد شد، و كلمه (حماله ) - به فتحه آخر - درجمله (حماله الحطب ) از اين جهت فتحه به خود گرفته كه به اصطلاح وصفى استكه به منظور مذمت موصوف آن از وصفيت افتاده و در اينجا به عنوان نام آن زن آمده ، و درنتيجه چنين معنا مى دهد: من مذمت مى كنم حماله الحطب را.
ولى بعضى گفته اند منصوب شدن (حماله ) بخاطر آن است كهحال از كلمه (امراه ) است ، و اين معناى لطيفى مى دهد كه به زودى مى آيد.


فى جيدها حبل من مسد



كلمه (مسد) به معناى طنابى است كه از ليف خرما بافته شده باشد، و اين جمله بنابر اينكه كلمه (حماله ) حال باشد، حال دوم از كلمه (امراه ) است .
و ظاهرا مراد از اين دو آيه اين باشد كه همسر ابولهب به زودى در آتش دوزخ در روز قيامتبه همان هيئتى ممثل مى گردد كه در دنيا به خود گرفته بود، در دنيا شاخه هاى خاربن وبته هايى ديگر را با طناب مى پيچيد و حمل مى كرد، و شبانه آنها را بر سر راهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ريخت تا به اين وسيله آن جناب را آزار دهد،در آتش هم با همين حال ، يعنى طناب به گردن و هيزم به پشتممثل گشته عذاب مى شود.
توضيحى درباره اينكه نفرين به ابولهب و اينكه فرمود: (سيصلى نارا...) عدماختيار ابولهب در جهنمى شدن را افاده نمى كند
در مجمع البيان مى گويد: اگر كسى سؤ ال كند بعد از اين نفرين كه خدا در حق ابولهبكرده ، آيا جهنمى بودن او جبرى نيست و آيا او باز هم مى توانسته ايمان بياورد، و آيااگر ايمان مى آورد نفرين خدا تكذيب نمى شد؟
در پاسخ مى گوييم : باز هم ايمان آوردن ، تكليف ابو لهب بوده ، چون نفرين ، تكليفثابت را بر نمى دارد، و نفرين خداى تعالى بر او در حقيقت تهديد او است ، خواسته استبفرمايد اگر ايمان نياورى چنين و چنانت مى كنم .
مؤ لف : اشكال مذكور ناشى از غفلت است ، غفلت از اين حقيقت كه تعلق قضاى حتمى الهىبه فعلى از افعال اختيارى انسان ، باعث بطلان اختيار انسان نمى شود، چون فرض ايناست كه اراده الهى - و همچنين فعل خداى تعالى - تعلق گرفته بهفعل اختيارى انسان ، بدان جهت كه فعل انسان است ، يعنى اختيارى است ، و اگرفعل انسان و به عبارتى فعل ابولهب به اختيار خود او صادر نشود، باعث مى شود كهاراده خدا از مرادش تخلف كند و اين محال است ، و وقتى فعلى كه متعلق قضاء موجب است ،اختيارى شد، تركش ‍ هم اختيارى خواهد بود، هر چند كه آن ترك واقع نمى شود، (دقتبفرماييد) و ما در چند مورد از مباحث گذشته اين كتاب در اين باره بحث كرديم .
پس روشن شد كه ابو لهب مى توانسته ايمان بياورد و از آتش نجات پيدا كند، آتشى كهدر صورت كافر مردن وى حتمى بوده ، و قضايش رانده شده بود.
و از اين باب است همه آياتى كه در باره كفار قريشنازل شده و خبر مى دهد به اينكه اينان ايمان نخواهند آورد، نظير آيات زير كه مىفرمايد: (ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون )، و نيز مىفرمايد: (لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يومنون )، و نيز از همين باب است آياتىكه سخن از مهر زدن بر دلها دارد، هيچ يك از آن آيات و اين آيات مستلزم جبر نيست .
بحث روايتى  
(چند روايت درباره بد رفتارى ابولهب و همسرش بارسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) ونزول سوره تبّت )
در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه (و انذر عشيرتك الاقربين ) از ابن عباس روايتآورده كه گفت : وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بربالاى صفا رفت و با بلندترين صوتش فرياد زد يك خبر مهم ، و قريش بدون درنگدورش جمع شدند، پرسيدند چه شده است مگر؟ فرمود: به نظر شما اگر خبرى بدهم كهفردا صبح و يا امروز عصر دشمنى بر سر شما مى تازد از من مى پذيريد يا نه ؟ همهگفتند: بلى (براى اينكه ما از تو دروغى نشنيده ايم ). فرمود: هم اكنون شما را انذار وهشدار مى دهم از عذابى سخت كه در انتظار شما است ، ابو لهب گفت : (تبالك - مرگتباد)، براى اين همه ما را صدا زدى و اينجا جمع كردى ؟ خداىعزوجل در پاسخ وى اين سوره را نازل كرد.
مؤ لف : اين روايت را در تفسير اين سوره نيز از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده ،ولى در آن نيامده كه دعوت بر بالاى صفا هنگامنزول آيه (و انذر عشيرتك ...) بوده . و نيز در مجمع البيان از طارق محاربى روايتكرده كه گفت : روزى در هنگامى كه من در بازار ذى المجاز بودم ، ناگهان به جوانىبرخوردم كه صدا مى زد هان اى مردم ! بگوييد: (لا اله الا الله ) تا رستگار شويد،

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation