بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين سوره رسالت محمد بن عبد اللّه خاتم النبيين (صلوات اللّه عليه ) را براى عوام ازاهل كتاب و مشركين مسجل مى كند، و به عبارتى ساده تر براى عموماهل ملت و غير اهل ملت و باز ساده تر بگويم : براى عموم بشرتسجيل مى كند، و مى فهماند كه آن جناب از ناحيه خدا به سوى عموم بشرگسيل شده ، و اين عموميت رسالت آن جناب مقتضاى سنت الهى ، يعنى سنت هدايت است ، همانسنتى كه آيات زير بر آن اشاره دارد، و مى فرمايد: (انا هديناهالسبيل اما شاكرا و اما كفورا)، (و ان من امه الا خلافيها نذير) و به بيانى كه ان شاءاللّه به زودى مى آيد بر عموميت دعوت آن جناباستدلال كرده ، به اينكه دعوت آن حضرت متضمن صلاح مجتمع انسانى است ، عقايد واعمال افراد و جوامع را صالح مى سازد، و اين سوره هم بانزول در مكه مى سازد و هم نزول در مدينه ، هر چند كه از نظر سياق به مدنى بودنشبيه تر است .
تفسير آيه : (لم يكن الّذين كفروا من اهل الكتاب ...) كه گفته شده ازمشكل ترين آيات قرآنى است


لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينه



آيات اين سوره در سياقى است كه به قيام حجت عليه كافران به دعوت اسلامى اشاره مىكند، چه از اهل كتاب و چه مشركين ، و نيز عليه عده اى ازاهل كتاب كه بعد از آمدن حجت به خاطر اختلافهاى ناشى از منيت حجت خدا را رها كردند.
و با در نظر داشتن اين سياق از ظاهر آيات بر مى آيد كه منظور اشاره به اين معنا استكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از مصاديق حجت بينه اى است كه عليه مردمقيام شده ، و سنت الهى كه در بندگان جارى است اقتضا كرده اين حجت قائم گشته ، و اينرسول مبعوث شود، چون سنت جارى خدا ايجاب مى كرد بينه و حجت روشنگرش به سوىاين طوايف نيز بيايد، همانطور كه به طوايف و اقوام گذشتهقبل از اختلافشان همين اقتضا را كرد و بر ايشان حجت فرستاد، چيزى كه هست خودشان از آنحجت استفاده نكردند، و با يكديگر اختلاف راه انداختند.
بنابر اين ، مراد از جمله (الذين كفروا) در آيه شريفه ، همه كافران از دعوت اسلامىاست ، چه از اهل كتاب و چه مشركين ، و كلمه (من ) در جمله (مناهل الكتاب ) تبعيض را مى رساند، نه تبيين را، و كلمه (و المشركين ) عطف است بركلمه (اهل الكتاب )، و مراد از (مشركين )، غيراهل كتاب است حال چه بت پرست باشند، و چه اصناف ديگر مشركين .
و كلمه (منفكين ) از ماده انفكاك است ، كه به معناى جدايى دو چيز است كه به شدت بههم متصل بوده اند، و مراد از آن - به طورى كه از جمله (حتى تاتيهم البينه ) استفادهمى شود - جدا شدن از مقتضاى سنت هدايت و بيان است ، گويا سنت الهى دست بردار ازآنان نبوده ، تا حجت و بينه بيايد، همينكه آمد آن وقت رهاشان مى كند، و بهحال خودشان واگذار مى كند، همچنان كه در جاى ديگر به اين معنا اشاره نموده مىفرمايد: (و ما كان اللّه ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون ).
(حتى تاتيهم البينه ) - اين جمله به همان معناى ظاهريش معناى مى شود، يعنى منظوراز كلمه (تاتيهم ) كه صيغه مضارع است همان آينده است ، و كلمه (بينه ) به معناىدليل روشن است . و معناى آيه شريفه اين است كه : خداى تعالى كسانى را كه بهرسالت و يا دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كافر شدند، و يا بهقرآن كفر ورزيدند، رها نخواهد كرد، تا آنكه بينه ودليل روشن كه همان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است براى آنان بيايد، (وساده تر آنكه خداى تعالى دست از هدايت اين كفار بر نمى دارد تا زمانى كه حجت برآنان تمام شود، و خودشان يقين كنند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )رسول خدا است ، و راست مى گويد، و لجاج و عناد وادار به كفرشان ساخته ).
و اما مفسرين در تفسير آيه و معانى كلمات آن اختلافى عجيب به راه انداخته اند، به طورىكه بعضى از آنان - آنطور كه مى گويند - گفته اند: اين آيه ازمشكل ترين آيات قرآن است ، هم از نظر نظم و هم از نظر تفسير.
ولى معنايى كه ما براى آيه كرديم با سياق آيات سوره سازگار است ، و هيچ تناقضىبين مفردات و جمله هاى آن رخ نمى دهد، و از خوانندگان هر كس بخواهد به طورمفصل به آن قيل و قالها واقف شود بايد به تفاسيرمطول مراجعه كند.


رسول من اللّه يتلوا صحفا مطهره فيها كتب قيمه



اين آيه بيانگر معناى بينه است ، مى فرمايد: منظور از بينه ، محمدرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است و اين معنا به طور قطع از سياق استفادهمى شود.
و كلمه (صحف ) جمع صحيفه است ، كه به معناى هر چيزى است كه در آن مى نويسند (ازقبيل كاغذ، و لوح هاى سنگى و فلزى و امثال آن ) و منظور در اينجا اجزايى است كه ازقرآن كريم نازل شده بود، و در كلام خداى تعالى اطلاق صحف بر اجزاى كتابهاىآسمانى ، و از آن جمله خود قرآن كريم مكرر آمده ، از آن جمله فرموده : (فى صحف مكرمهمرفوعه مطهره بايدى سفره كرام برره ).
و مراد از اينكه فرموده : (مى خواند صحفى مطهره را) اين است كه اجزاى قرآن از لوثباطل پاك است ، و شيطان در آن دست نينداخته ، و اين معنا نيز در قرآن كريم مكرر آمده كهخداى تعالى قرآن را از مداخله شيطانها حفظ مى كند، از آن جمله فرموده : (لا يمسه الاالمطهرون ).
موارد استعمال واژه (كتاب ) و مراد از اينكه فرمود درصحف مطهّره اى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) تلاوت مى كند (كتب قيمة ) هست
و در جمله (فيها كتب قيمه ) منظور از (كتب ) كه جمع كتاب است جرم كتاب نيست ،بلكه منظور مكتوب و مطالبى است كه در كتاب نوشته شده ، و كلمه (كتاب )، هم بركاغذ و لوحهاى مختلف اطلاق مى شود و هم بر كلمات و الفاظ نوشته شده اى كه نقوش ‍حك شده و يا با قلم سياه شده ، از آن الفاظ حكايت مى كند، و چه بسا بر معانى آن الفاظهم اطلاق شود، به اين اعتبار كه آن معانى به وسيله الفاظ حكايت شده ، و نيز بر حكمحاكم و قضاى رانده شده نيز اطلاق مى گردد، مثلا مى گويند: (كتب عليه كذا برفلانى چنين نوشتند يعنى حكم كردند كه بايد چنين و چنان كند،
در قرآن هم آمده كه : (كتب عليكم الصيام )، و نيز فرموده : (كتب عليكمالقتال )، و ظاهرا مراد از كتبى كه در صحف است همين معناى آخر باشد، يعنى احكام وقضايايى الهى باشد، كه در مورد اعتقادات واعمال صادر شده است ، دليلش توصيف كتاب است به صفت (قيمه )، چون كلمه (قيمه) از قيام كردن به امر خيرى ، و حفظ و مراعات مصلحت آن ، و ضمانت سعادت آن است ،همچنان كه در قرآن كريم در مورد دين استعمال شده ، آنجا كه فرموده : (امر الا تعبدوا الااياه ذلك الدين القيم )، يعنى دينى كه خدا آن را حفظ مى كند، و بقايش را ضمانت كردهاست ، و معلوم است كه صحف آسمانى قيم اند، چون امر مجتمع انسانى را بپا مى دارند، وبا دستورات و احكام و قضايايى كه متعلق به عقايد واعمال است مصالح بشر را حفظ مى كنند.
پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه آن حجت و بينه روشنى كه از ناحيه خداى تعالىبراى آنان آمده ، عبارت است از رسولى از ناحيه خدا، كه براى مردم صحف آسمانى پاكرا مى خواند، پاك از پليدى باطل ، صحفى كه در آن احكام و قضايايى است قائم به امرمجتمع انسانى ، و اداره كننده آن به بهترين وجه ، و حافظ مصالح آن .


و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءتهم البينه



آيه اول سوره كه مى فرمود: (ما دست بردار از كفاراهل كتاب و مشركين نيستيم تا حجت بر آنان تمام شود)، به كفرشان به نبوترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب او، كه متضمن دعوت حق او است اشاره مىكرد، و آيه مورد بحث به اختلافى كه قبل از دعوت اسلامى داشتند اشاره مى كند، و درقرآن كريم در چند جا به اين اختلاف اشاره شده ، از آن جمله مى فرمايد: (و ما اختلفالذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم )، و از اينقبيل آياتى ديگر.
و منظور از آمدن بينه براى كفار همان بيانات كتب انبياى گذشته اى است كه در كتبشانآمده بود، و يا كلام انبياى آنان در توضيح و تفسير بيان الهى است ، همچنان كه در آيهزير بينه را به همين دو قسم بيان تفسير نموده ، مى فرمايد: (و لما جاء عيسىبالبينات قال قد جئتكم بالحكمه و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه فاتقوا اللّه واطيعون ان اللّه هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فاختلف الاحزاب من بينهم ).
بيان اينكه كتب آسمانى براى عموم بشر آورده شده و آيه (و ما تفرق الذين اوتواالكتاب ...) حكايت حال مشركين نيز هست
در اينجا ممكن است اين سؤ ال پيش آيد كه : چرا در آيه مورد بحث متعرض اختلافاهل كتاب در مذاهب خود شد، ولى اختلاف و تفرقه مشركين و اعراضشان از دين توحيد وانكارشان مساله رسالت را متعرض نگرديد؟
در پاسخ مى گوييم : بعيد نيست جمله (و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب )،شامل مشركين هم بشود، چون در آيه مورد بحث مى توانست بفرمايد: (و ما تفرقاهل الكتاب الا من بعد...)، ولى به جاى جمله(اهل الكتاب ) جمله (الذين اوتوا الكتاب ) را آورد، و تفاوت بين اين دو تعبير بركسى پوشيده نيست ، چون تعبير اهل كتاب در عرف قرآن تنهاشامل يهود و نصارى و صابئان و مجوسيان ، و يا تنها يهود و نصارى مى شود. ولىتعبير دوم يعنى (آنانكه كتاب برايشان نازل شده )،شامل مشركين هم مى شود، چون كتاب خدا براى عموم بشرنازل شده ، و در قرآن كريم تصريح فرموده به اينكه خداى تعالى در اولين روزتشكيل اجتماع بشرى ، و بروز اختلافهاى حيوانى در بينشان كتاب براى آناننازل كرد، يعنى شريعت و قانونى بر ايشان تشريع كرد تا در اختلافهايى كه در امورزندگى و حيوانيشان رخ مى دهد حكومت كند، ولى بشر بعد از آمدن شريعت هم آن اختلافهاىقبلى را در شريعت خدا سرايت دادند، با اينكه حق برايشان روشن شده و حجت بر آنانتمام گشته بود، پس به حكم اين آيات ، عموم بشرمشمول كتب آسمانى بوده و هستند، چيزى كه هست در اثر اختلاف (ناشى از پيروى هواى نفس)، بشر چند طايفه شدند، بعضى ها به كلى فراموش كردند كه كتابى از ناحيهآفريدگارشان برايشان نازل شده ، و بعضى ديگر اين معنا را از ياد نبردند و ليكنهواى نفس را در دين خدا رخنه داده ، به دينى تحريف شده متدين شدند، طايفه اى ديگر دينخدا را بدون كم و كاست حفظ كرده ، بدان متدين شدند، اينك يكى از آن آيات از نظرخواننده مى گذرد: (كان الناس امه واحده فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذيناوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم ، كه تفسيرش ‍ گذشت .
و در اين معنا است آيه اى ديگر كه مى فرمايد: (تلكالرسل فضلنا بعضهم ... و لو شاء اللّه ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهمالبينات و لكن اختلفوا فمنهم من امن و منهم من كفر).
و كوتاه سخن اينكه : جمله (الذين اوتوا الكتاب ) اعم ازاهل كتاب است ، و بنابر اين ، جمله (و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب ...)شامل مشركين مى شود، همانطور كه شامل اهل كتاب مى شود.


و ما امروا الا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين حنفاء...



ضمير در جمله (امروا) به همان (الذين كفروا مناهل الكتاب و المشركين ) بر مى گردد، مى فرمايد: رسالترسول اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و (كتب قيمه ) كه در صحف وحى است اينكفار از اهل كتاب و مشركين را امر نمى كند مگر به عبادت خداى تعالى ، به قيد اخلاص دردين ، پس بايد كه چيزى را شريك او نگيرند.
كلمه (حنفاء) حال است از ضمير جمع در (ليعبدوا)، و اين كلمه جمع حنيف است ، كه ازماده حنف است كه به معناى متمايل شدن و انحراف از دو حالت افراط و تفريط به سوىحالت اعتدال است ، و خداى تعالى اسلام را بدين جهت دين حنيف خوانده كه خلق را دستور مىدهد به اينكه در تمامى امور حد وسط و حالتاعتدال را از دست ندهند، و از انحراف به سوى افراط و تفريط بپرهيزند.
و جمله (و يقيموا الصلواه و يوتوا الزكوه ) از باب ذكر خاص بعد از عام ، و يا ذكرجزء بعد از كل است ، كه در مواردى صورت مى گيرد، كه گوينده به آن فرد خاصعنايت بيشترى دارد، در اينجا نيز خداى تعالى بعد از ذكر كلى عبادت ، نماز و زكات راذكر كرد، چون اين دو عبادت از اركان اسلامند، يكى توجه عبودى خاصى است به درگاهخداى تعالى ، و ديگرى انفاق مال است در راه رضاى او.
بيان مفاد جمله (و ذلك دين القيمه )  
(و ذلك دين القيمه ) - يعنى اين است دين كتب قيمه - مفسرين چنين معنا كرده اند. ومراد از (كتب قيمه ) اگر همه كتابهاى آسمانى يعنى كتاب نوح و پايين تر از او ازساير انبيا (عليهم السلام ) باشد، معناى جمله اين مى شود كه : اين دعوت محمدى كه بشربه پذيرفتن آن مامور شده ، دينى است كه در همه كتابهاى قيم آسمانى مكلف بدانبودند، و دين نوظهورى نيست ، چون دين خدا همواره يكى بوده ، پس بناچار بايد به آنبگروند، براى اينكه قيم است .
و اگر مراد از كتب قيمه ، معارفى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ازصحف مطهره براى آنان خوانده ، معناى آيه چنين مى شود كه : مردم در دعوت اسلامى مامورنشده اند مگر به احكام و قضاهايى قيم ، احكام و قضايايى كه مصالح جامعه انسانى راتاءمين مى كند، پس با در نظر گرفتن اين معنا بر مردم واجب است به اين دعوت ايمانآورده ، و به اين دين متدين شوند.
پس آيه شريفه به هر حال اشاره دارد به اينكه دين توحيد (كه قرآن كريم متضمن آناست ، قرآنى كه مصدق كتب آسمانى قبل از خويش و به حكم آيه 48 از سوره مائده مهيمن ومافوق آنها است )، با دستوراتى كه به مجتمع بشرى مى دهد قائم به امر آنان و حافظمصالح حياتشان است ، همچنان كه آيه زير اين معنا را با وافى ترين بيان خاطرنشانساخته ، مى فرمايد: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ).
و با اين آيه بيان عموميت رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وشمول و فراگيرى دعوت اسلامى عموم بشر را،تكميل مى شود، پس اينكه فرمود: (لم يكن الذين كفروا مناهل الكتاب و المشركين ...)، اشاره مى كند به اينكه از نظر سنت هدايت الهى ، بر خداىتعالى است كه همه عالم را هدايت نموده ، لازم است حجتش را بر هر كسى كه كافر شده ودعوت او را نپذيرفته تمام كند، چه كافر ازاهل كتاب و چه از مشركين ، گو اينكه در روزنزول آيه كفار از اهل كتاب و از مشركين بعضى از كفار بودند نه همه آنان ولى اين معنا رابه طور قطع مى دانيم كه در تعلق دعوت فرقى ميان بعضى با بعض ديگر نيست ،اگر در عصر نزول متعلق به بعضى شده ، بايد كه متعلق بهكل كفار هم بشود.
و جمله (رسول من الله ) اشاره دارد به اينكه آن بينه عبارت است از محمد (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) و جمله (و ما تفرق ...) اشاره دارد به اينكه تفرقه و كفرى كه درسابق نسبت به حق داشتند نيز بعد از آمدن بينه بوده .
و جمله (و ما امروا الا ليعبدوا الله ...) مى فهماند كه آنچه بدان دعوت شده اند، و ماموربه آن گشته اند، دينى است قيم ، كه مصالح اجتماع بشريشان را تاءمين مى كند، پس برهمه آنان لازم است به آن دين ايمان آورند و كفر نورزند.
بهترين مردم و بدترين مردم  


ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نار جهنم خالدين فيها اولئك هم شرالبريه



بعد از آنكه از اشاره به كفرشان به بينه اى كه به موجب سنت الهى برايشان آمده بود،فارغ شد، و نيز بعد از آنكه بيان كرد كه دين قيم به چه چيز دعوت مى كند، شروع كردبه انذار و تهديد كفار، و وعده به مومنين . و كلمه (بريه ) به معناى خلق است ، مىفرمايد كسانى كه از اهل كتاب و مشركين به اين بينه كافر شدند، در آتش جهنم و بهطور دائم خواهند بود، اين گونه افراد بدترين خلق خدايند (چون نعمت هدايت بالاتريننعمت هاى الهى است ، و كفران آن بدترين كفرانها است ).


ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه



در اين آيه خيريت را منحصر در مومنين كرده ، كهاعمال صالح مى كنند، همچنان كه در آيه قبلى شريت را منحصر در كفار مى كرد، (و اينانحصار از آوردن ضمير (هم ) استفاده مى شود، چون اگر فرموده بود: (اولئك شرالبريه ) معنايش اين مى شد كه ايشان بدترين خلقند، و اين منافات نداشت با اينكهاشخاص ديگرى هم بدترين خلق باشند، ولى عبارتى كه در آيه آمده معنايش اين است كهايشان ، آرى ايشانند بدترين خلق ).


جزاوهم عند ربهم ... ذلك لمن خشى ربه



كلمه (عدن ) به معناى استقرار و ثبات است ، پس جنات عدن به معناى بهشت هاى خالد وجاودانه است ، و توصيف دوباره اش به اينكه خير البريه در آن بهشت ها خالدند و ابداخالدند تاءكيد همان جاودانگى است ، كه اسم (عدن ) بر آن دلالت داشت
(رضى اللّه عنهم ) - خدا از ايشان راضى است ، و رضايت خدا از صفاتفعل خداست و مصداق و مجسم آن همان ثوابى است كه به ايشان عطا مى كند، تا جزاىايمان و اعمال صالحشان باشد.
(ذلك لمن خشى ربه ) - اين جمله علامت بهشتيان و آنانكه به سعادت آخرت مى رسندرا بيان مى كند، مى فرمايد: علامت خير البريه و آنهايى كه به جنات عدن مى رسند ايناست كه از پروردگار خود ترس دارند. در جاى ديگر هم فرموده : (انما يخشى اللّه منعباده العلماء)، پس علم به خدا خشيت از خدا را بهدنبال دارد، و خشيت از خدا هم ايمان به او را بهدنبال دارد، يعنى كسى كه از خدا مى ترسد، قهرا در باطن قلبش ملتزم به ربوبيت والوهيت او است ، و در ظاهر هم ملازم با اعمال صالح است .
اين را هم بدان كه مفسرين در تفسير مفردات اين آيات به شدت اختلاف كرده ، اقوالىبسيار دارند كه چون فايده اى در تعرض آنها نبود ازنقل آنها و پاسخ دادن و اشكال كردن به آنها صرفنظر شد، خواننده مى تواند بهتفسيرهاى مطول مراجعه نمايد.
بحث روايتى  
(چند روايت درباره اينكه مراد از (خيرالبريّه - بهترين مردم ) اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) و شيعيان اويند)
بحث روايتى
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود:منظور از كلمه (بينه ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) محمد (صلوات اللّهعليه ) است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه گفت : بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم : يارسول اللّه گرامى ترين خلق نزد خداى عزوجل كيست فرمود: اى عايشه مگر آيه شريفه(ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ) را نمى خوانى .
و در همان كتاب است كه ابن عساكر از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوديم كه على (عليه السلام ) از راه رسيد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او است ،اين مرد و پيروانش ( شيعيانش ) تنها و تنها رستگاران در قيامتند، آنگاه اين آيهنازل شد: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه )، از وقتى كه اينآيه نازل شد اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر وقت على را مى ديدندكه دارد مى آيد مى گفتند: خير البريه آمد.
مؤ لف : الدر المنثور اين معنا را از ابن عدى از ابن عباس نيزنقل كرده ، و نيز از اين مردويه آورده .
و نيز تفسير برهان آن را از موفق بن احمد - در كتاب المناقبش - از يزيد بنشراحيل انصارى كاتب على (عليه السلام ) از آن جناب روايت كرده و در عبارت يزيد بنشراحيل چنين آمده : من از على شنيدم مى فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از دنيا مى رفت در حالى كه سر آن جناب را بهسينه ام تكيه داده بودم ، در آن حال فرمود: يا على مگر نشنيدى كلام خداىعزوجل را كه مى فرمايد: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه )،اين (خير البريه ) شيعيان تواند، موعدم و موعد شما حوض است ، وقتى كه تمامى امتها براى حساب جمع مى شوند، شيعيان تو بنام و لقب پيشانى سفيدان خوانده مى شوند.و در مجمع البيان از مقاتل بن سليمان از ضحاك از ابن عباس روايت كرده كه در تفسيركلمه هم خير البريه گفته است : اين آيه شريفه در باره على واهل بيتش نازل شده .
سوره زلزال مدنى است و هشت آيه دارد
سوره زلزال آيات 8-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا زلزلت الارض زلزالها (1) و اخرجت الارض اثقالها (2) وقال الانسان مالها (3) يومئذ تحدث اخبارها (4) بان ربك اوحى لها (5) يومئذ يصدر الناساشتاتا ليروا اعمالهم (6) فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره (7) و منيعمل مثقال ذره شرا يره (8)


ترجمه آيات
به نام خداوند رحمان و رحيم . وقتى كه زمين آن زلزله مخصوصش را آغاز مى كند (1).
و زمين آنچه از مردگان (و يا معادن ) كه در شكم دارد بيرون مى ريزد (2).
و انسانها از در تعجب مى پرسند: زمين را چه شده است (3).
در آن روز زمين اخبار و اسرار خود را شرح مى دهد (4).
آرى پروردگار تو به وى وحى كرده كه به زبان آيد و اسرار را بگويد (5).
در آن روز مردم يك جور محشور نمى شوند بلكه طايفه هايى مختلفند تااعمال هر طايفه اى را به آنان نشان دهند (6).
پس هر كس به سنگينى يك ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى بيند (7).
بيان آيات در اين سوره سخن از قيامت و زنده شدن مردم براى حساب ، و اشاره به بعضىاز علامتهايش رفته ، كه يكى زلزله زمين ، و يكى ديگر سخن گفتن آن از حوادثى است كهدر آن رخ داده . و اين سوره هم مى تواند مكى باشد و هم مدنى .


اذا زلزلت الارض زلزالها



كلمه (زلزال ) مانند كلمه (زلزله ) مصدر و به معناى نوسان و تكان خوردن پى درپى است ، و اينكه اين مصدر را به ضمير زمين اضافه كرد، و فرمود (زمين زلزله اشرا سر مى دهد) به ما مى فهماند كه زمين زلزله اى خاص به خود دارد، و اين مى رساندكه زلزله مذكور امرى عظيم و مهم است ، زلزله اى است كه در شدت و هراسناكى بهنهايت رسيده است .
مقصود از اينكه در قيامت زمين (اثقال ) خود را بيرون مى كند و (انسان ) مى گويدآن را چه شده است


و اخرجت الارض اثقالها



كلمه اثقال جمع كلمه (ثقل ) - به فتحه ثاء و فتحه قاف - است ، كه به معناىمتاع و كالا و يا خصوص متاع مسافرين است . ممكن هم هست جمع كلمه(ثقل ) - به كسره ثاء و سكون قاف - باشد كه به معناىحمل باشد، به هر حال چه آن باشد و چه اين ، مراد ازاثقال زمين كه در قيامت زمين آنها را بيرون مى ريزد - به طورى كه ديگران هم گفته اند- مردگان و يا گنجها و معادنى است كه در شكم خود داشته . و ممكن هم هست منظور همهاينها باشد، كه البته براى هر سه قول قائلينى هست ، و اولينقول به نظر نزديك ترين قول است ، و از آن گذشتهقول سوم است كه اشاره دارد بر اينكه خارج شدن براى حساب است ، و جمله (يومئذيصدر الناس ) اشاره دارد به اينكه بعد از بيرون شدن ، به سوى جزا روانه مىشوند.


و قال الانسان مالها



يعنى انسانها بعد از بيرون شدن از خاك در حال دهشت زدگى و تعجب از آن زلزله شديد وهول انگيز مى گويند: (ما للارض ) زمين را چه مى شود كه اين طورمتزلزل است ؟!
بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (انسان ) تنها كفار هستند، نه آنهايى كه در دنيابه مساله معاد و رستاخيز ايمان داشتند. بعضى ديگر سخنانى ديگر گفته اند كه بهزودى ان شاء اللّه مى آيد.
معناى اينكه در روز قيامت زمين به وحى الهى از اخبار خود سخن مى گويد  


يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها



آنگاه زمين به اعمالى كه بنى آدم كردند شهادت مى دهد، همانطور كه اعضاى بدن خودانسانها و نويسندگان اعمالش يعنى ملائكه رقيب و عتيد و نيز شاهداناعمال كه از جنس بشر و يا غير بشرند همه براعمال بنى آدم شهادت مى دهند.
و در جمله (بان ربك اوحى لها) حرف لام به معناى (الى - به سوى )است ، چونمصدر (ايحاء) كه فعل (اوحى ) مشتق از آن است با حرف (الى ) متعدى مى شود، ومعناى جمله اين است كه : زمين به سبب اينكه پروردگار تو به آن وحى كرده و فرمان دادهتا سخن بگويد از اخبار حوادثى كه در آن رخ داده سخن مى گويد، پس معلوم مى شودزمين هم براى خود شعورى دارد، و هر عملى كه در آن واقع مى شود مى فهمد، و خير وشرش را تشخيص مى دهد، و آن را براى روز اداى شهادتتحمل مى كند، تا روزى كه به او اذن داده شود، يعنى روز قيامت شهادت خود را ادا كرده ،اخبار حوادث واقعه در آن را بدهد. و در تفسير آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكنلا تفقهون تسبيحهم )، و نيز در تفسير آيه (قالوا انطقنا اللّه الذى انطقكل شى ء) گذشت ، كه از كلام خداى سبحان به دست مى آيد كه حيات و شعور در تمامىموجودات جارى است ، هر چند كه ما از نحوه حيات آنها بى خبر باشيم .
در بين مفسرين اختلاف شديدى به راه افتاده در اينكه معناى خبر دادن زمين به وسيله وحىاز حوادثى كه در آن واقع شده چيست ؟ آيا خداى تعالى زمين مرده را زنده مى كند، و به آنشعور مى دهد تا از حوادث خبر دهد؟ و يا اينكه صوتى در روى زمين خلق مى كند تا آنصوت خبر دهد و يا آنكه زمين به زبان حال دلالت مى كند بر اينكه بر پشت آن چهحوادثى رخ داده ؟ ليكن بعد از آنكه بيان ما را شنيدى هيچ جايى براى اين اختلاف نيست ،علاوه بر اين با هيچ يك از اين وجوه و هيچ يك از اقسام شهادت كه در اين وجوه آمده حجتتمام نمى شود.
معناى اينكه فرمود: (يومئذ يصدر الناس اشتاتا) 


يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم



كلمه (صدور) كه فعل (يصدر) از آن مشتق شده به معناى برگشتن شتر از لب آببعد از رفتنش بدانجا است . و كلمه (اشتات ) مانند كلمه (شتى ) جمع شتيت است ،كه به معناى متفرق است . و آيه شريفه جواب دوم است براى كلمه (اذا)، بعد از جواباول يعنى آيه (يومئذ تحدث اخبارها).
و مراد از (صادر شدن مردم در قيامت با حالت تفرقه )، برگشتن آنان از موقف حساببه سوى منزلهاشان كه يا بهشت است و يا آتش مى باشد، در آن روزاهل سعادت و رستگارى از اهل شقاوت و هلاكت متمايز مى شوند، تااعمال خود را ببينند، جزاى اعمالشان را نشانشان دهند، آن هم نه از دور، بلكهداخل در آن جزايشان كنند، و يا به اينكه خود اعمالشان را بنابر تجسماعمال به ايشان نشان دهند.
و بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از صدور مردم ، بيرون شدنشان از قبور به سوىموقف حساب است ، و منظور از متفرق بودنشان ، متمايز بودن آنان از نظر سيما است ،بعضى با روى سفيد، و برخى با روى سياه بيرون مى آيند، بعضى با حالت امنيت ،برخى با حالت فزع ، و همچنين تمايرهاى ديگر كه از جزاى اعمالشان و نتيجهحسابشان خبر مى دهد، و تعبير از آگهى از جزا با واژه رويت ، و تعبير از اعلام به نتيجهحساب با واژه (ارائه ) نظير تعبيرى است كه در آيه (يوم تجدكل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء)، ولى وجهاول هم به ذهن نزديك تر و هم روشن تر است .
بيان عدم منافات بين آيه : (فمن يعمل مثقال ذرة ) با آياتى كه بر حبطاعمال ،تبديل و تكفير سيئات و انتقال حسنات و سيئات دلالت دارند


فمن يعملمثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره



كلمه (مثقال ) به معناى هر وسيله اى است كه با آن وزنها را مى سنجند، و كلمه (ذره) به معناى آن دانه هاى ريز غبار است ، كه در شعاع آفتاب ديده مى شود، البته اينكلمه به معناى مورچه هاى ريز نيز مى آيد.
آيه مورد بحث به دليل اينكه حرف (فاء) بر سر دارد تفريع و نتيجه گيرى از آيهقبلى است ، كه سخن از ارائه اعمال بندگان داشت ، و همان بيان را تاءكيد نموده مىفهماند كه از كليت ارائه اعمال هيچ عملى نه خير و نه شر نه كوچك و نه بزرگ حتىبه سنگينى ذره استثناء نمى شود،
و نيز حال هر يك از صاحبان عمل خير و عمل شررا در يك جملهمستقل بيان نموده ، جمله را به عنوان يك ضابطه و قاعده كلى كه مورد هيچ خصوصيتىندارد) ذكر مى فرمايد.
بيان عدم منافات ... 
در اينجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه در آيات شريفه قرآن آياتى هست كه با اينضابطه كلى سازگار نيست ، از آن جمله آياتى كه دلالت دارد بر حبط و بى نتيجه شدناعمال خير به خاطر پاره اى عوامل ، و آياتى كه دلالت دارد برانتقال اعمال خير و شر اشخاص به ديگران ، مانندانتقال حسنات قاتل به مقتول ، و گناهان مقتول بهقاتل ، و آياتى كه دلالت دارد بر اينكه در بعضى توبه كاران گناهمبدل به ثواب مى شود، و آياتى ديگر كه در بحث ازاعمال در جلد دوم اين كتاب و نيز در تفسير آيه (ليميز اللّه الخبيث من الطيب ) گذشت .
جواب از اين سؤ الاين است كه آيات مذكور حاكم بر اين دو آيه است ، و بيندليل حاكم و محكوم منافاتى نيست ، مثلا آياتى كه دلالت دارد بر حبطاعمال ، شخص صاحب عمل خير را از مصاديق كسانى مى كند كهعمل خير ندارند، و چنين كسى عمل خير ندارد تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببيند، و همچنينقاتلى كه نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خير انجام دهد،اعمال خيرش را به مقتول مى دهند، و خودش عمل خيرى ندارد تا آن را ببيند، و توبه كارىكه گناهش مبدل به حسنه مى شود، براى اين است كه گناه موافقميل او نبوده ، عواملى خارجى باعث گناهكارى او شدند، و آنعوامل كار خير، موافق طبعشان نيست ، ولى چون مى خواستند در بين مردم نيكوكار و موحدباشند، و بلكه رئيس و رهبر آنان باشند، لذا با زبان شكار حرف زدند، پسخوبيهاشان از خودشان نيست ، لذا در قيامت بديهاى توبه كاران را به آنعوامل مى دهند، و خوبيهاى آن عوامل را به توبه كاران ، در نتيجه توبه كاران گناهىندارند تا به حكم آيه مورد بحث در قيامت آن را ببينند، و نيزعوامل شر، كار خيرى ندارند، تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببينند - دقت فرماييد.
بحث روايتى  
در الدر المنثور است كه ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از انس بن مالكروايت كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: زمين در روز قيامتبه تمامى اعمالى كه در پشتش انجام شده خبر مى دهد،
آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (اذا زلزلت الارض زلزالها) تا رسيد به آيه (يومئذتحدث اخبارها) و آنگاه فرمود هيچ مى دانيد اخبارش چيست ؟جبرئيل نزد من آمد و گفت : خبر زمين كه زمين روز قيامت بدان گواهى مى دهد، همه اعمالى استكه بر پشتش ‍ انجام شده .
مؤ لف : نظير اين روايت را از ابو هريره نيزنقل كرده .
و نيز در همان كتاب است كه حسين بن سفيان در كتاب مسندش و ابو نعيم در كتاب حليه اشاز شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت : من ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود: ايها الناس دنيا متاعى استحاضر كه هم نيكان از آن مى خورند و هم فاجران ، و بدرستى آخرت وعده اى است صادق ،كه سلطانى قادر در آن حكومت مى كند، حق را محقق وباطل را باطل مى سازد.
ايها الناس سعى كنيد از طالبان آخرت باشيد، و از طالبان دنيا نباشيد، فرزند آخرتباشيد، نه فرزند دنيا، چون هر مادرى فرزندش به دنبالش مى رود.(حاصل منظور آن جناب اين است كه خواهان آخرت باشيد نه دنيا، براى اينكه علاقه بهدنيا قهرا شما را به سوى ماديت و آلودگى هاى آن مى كشد)، آنگاه فرمود: هر عملى كه مىكنيد در حالى انجام دهيد كه از خدا خائف و بر حذر باشيد، و بدانيد كه روزى شما را براعمالتان عرضه مى دارند، و شما خواه و ناخواه خدا را ملاقات خواهيد كرد، پس هر كسهموزن ذره اى عمل خير كرده باشد، آن را خواهد ديد، و هر كس هموزن ذره اىعمل زشت كرده باشد آن را خواهد ديد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و اخرجت الارض اثقالها) آمده كه منظور ازاثقال زمين ، انسانهايند. و در ذيل جمله (و قال الانسان مالها) آمده كه اين انسان ، اميرالمومنين (عليه السلام ) است . و در ذيل آيه (يومئذ تحدث اخبارها... اشتاتا) آمده كهمردم از جهت ايمان و كفر و نفاق متفرق و اشتات مى آيند، بعضى مومنند و برخى كافر وجمعى منافق . و در ذيل جمله (ليروا اعمالهم ) آمده كه هر كس بالاى سراعمال خود مى ايستد، و اعمال خود را اينطور فاش و هويدا مى بيند.
و نيز در آن كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه درذيل آيه (فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره )، فرمود: اگر ازاهل آتش باشد، و در دنيا مثقال ذره اى عمل خير كرده باشد، اگر براى غير انجام دادهباشد، همان عمل خيرش هم مايه حسرتش ‍ مى شود، و درذيل جمله (و من يعمل مثقال ذره شرا يره )، فرمود: اگر ازاهل بهشت باشد در روز قيامت آن شر را مى بيند و سپس خداى تعالى او را مى آمرزد.
سوره عاديات مدنى است و يازده آيه دارد
سوره عاديات آيات 11-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم و العاديات ضبحا (1) فالموريت قدحا (2) فالمغيرات صبحا (3)فاثرن به نقعا4 فوسطن به جمعا (5) ان الانسان لربه لكنود (6) و انه على ذلك لشهيد (7)و انه لحب الخير لشديد (8) افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور (9) وحصل ما فى الصدور (10) ان ربهم بهم يومئذ لخبير (11)



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. قسم به اسبانى كه (سواران در جهاد كفار تاختند تاجايى كه ) نفسشان به شماره افتاد (1).
و در تاختن از سم ستوران بر سنگ آتش افروختند (2).
و (بر دشمن شب يخون زدند تا) صبحگاهان آنها را به غارت گرفتند (3).
و گرد و غبار (از ديار كفار) بر انگيختند (4).
و سپاه دشمن را همه در ميان گرفتند (5).
كه انسان نسبت به پروردگارش كافر نعمت و ناسپاس است (6).
و خود او نيز بر اين ناسپاسى البته گواهى خواهد داد (7).
و هم او بر حب مال دنيا سخت فريفته و بخيل است (8).
آيا نمى داند كه روزى (براى جزاى نيك و بداعمال ) از قبرها بر انگيخته مى شود؟ (9).
و آنچه در دلها (از نيك و بد پنهان است همه را پديدار مى سازد (10).
محققا آن روز پروردگار بر (نيك و بد) كردارشان كاملا آگاه هست (و به ثواب وعقابشان مى رساند) (11).
بيان آيات
اين سوره در باره ناسپاسى انسان و كفران نعمت هاى پروردگارش و حب شديدش نسبتبه خير سخن مى گويد، و نتيجه مى گيرد با اينكه دوستدار خير خلق شد، و با اينكهخير را تشخيص مى دهد، اگر انجام ندهد حجتى بر خدا ندارد، بلكه خدا بر او حجت دارد، وبه زودى به حسابش مى رسند.
و اين سوره به شهادت سوگندهاى اولش در مدينهنازل شده ، چون يكى از آن سوگندها جمله (و العاديات ضبحا...) است ، كه ظاهرش بهبيانى كه مى آيد اين است كه مراد از آن اسبان سربازان و مجاهدين در جنگ است ، و همه مىدانيم كه جنگهاى اسلامى در مدينه واقع شده ، و اصولا مساله جهاد بعد از هجرت تشريعشد، رواياتى هم كه از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده مؤ يد ايننظريه است ، چون در آن روايات آمده كه اين سوره در باره على (عليه السلام )نازل شده ، آن زمانى كه به غزوه ذات السلاسل رفته بود. و نيز بعضى از رواياتوارده از طرق اهل سنت آن را تاءييد مى كند، كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده به آنروايات اشاره مى شود.
وجوهى كه درباره مراد از سوگندهاى : (والعاديات ضبحا...) گفته شده و بياناينكه اين قسم ها به سوارگان رزمنده است


و العاديات ضبحا



كلمه (عاديات ) از مصدر (عدو) است ، كه به معناى دويدن به سرعت است ، و كلمه(ضبح ) به معناى صوتى است كه از نفس نفس زدن اسبان در حين دويدن شنيده مىشود، و آنچه معهود در ذهن همه و معروف در بيناهل لسان است ، اين است كه اين كلمه در خصوص اسبان بكار مى رود، هر چند كه بعضىادعا كرده اند كه اين صدا براى بسيارى حيوانات ديگر نيز دست مى دهد، و به هرحال معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم به اسبان تيزتك ، كه نفس نفس مى زنند.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن شتران حاجيان است ، كه صاحبان خود را در روز عيدقربان از مشعر به منى مى برند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد شتران سربازان و جنگجويان در راه خدا است .
ولى صفاتى كه در آيات بعدى براى عاديات ذكر كرده با اين دوقول كه عاديات را به شتران معنا كرده اند نمى سازد.


فالموريات قدحا



كلمه (موريات ) جمع اسم فاعل از مصدر (ايراء) است ، كه به معناى برون كردنآتش (از سنگ چخماق ) است ، و كلمه (قدح ) به معناى زدن به ضرب است وقتى گفتهمى شود: (قدح فاورى ) معنايش اين است سنگ و چخماق را به هم كوبيد، و جرقهبيرون آورد. و منظور از اينكه اسبان عاديات را توصيف كرده به (موريات قدحا) ايناست كه اين اسبان در هنگام دويدن در زمين سنگزار جرقه هايى از برخورد نعلهايشان بهسنگ زمين بيرون مى جهد.
ولى بعضى ها گفته اند: مراد از (ايراء) مكر جنگندگان در ميدان جنگ است
بعضى ديگر گفته اند: منظور آتش افروختن است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور زبان مردان است كه آتشها مى افروزد، و با پاره سخنانسخت و ناهنجار خود فتنه ها مى انگيزند، ليكن ايناقوال سخنانى ضعيف است .


فالمغيرات صبحا



كلمه (مغيرات ) جمع مونث اسم فاعل از بابافعال (اغاره ) است ، و (اغاره ) و همچنين (غاره ) به معناى سواره هجوم بردن بردشمن به طور ناگهانى است ، و اين جمله كه به ظاهر و مجازا صفتخيل قرار گرفته ، در واقع صفت سوارگان صاحبخيل است ، و معنايش اين است كه : سوگند مى خورم به سوارگان كه در هنگام صبح وبناگهانى بر دشمن هجوم مى آورند.
ولى بعضى گفته اند: مراد از مغيرات ، شترانى است كه سوارگان خود را در روزقربان از مشعر به منى مى آورند، سنت هم همين است كه از مشعر حركت نكنند تا آفتاب روزعيد طلوع كند، و اغاره در اينجا به معناى غارت بردن نيست ، بلكه به معناى سير سريعاست .
ولى اين تفسير از اين نظر كه خلاف ظاهر كلمه اغاره است درست نيست .


فاثرن به نقعا



كلمه (اثرن ) جمع مونث غايب از فعل ماضى و از مصدر (اثاره ) است كه به معناىانگيختن گرد و غبار و امثال آن است ، و كلمه (نقع ) به معناى غبار است .
و معناى آيه اين است كه : سو گند به هجوم كنندگان در صبح ، كه با اغاره به دشمن ودست و پاچه كردن آنان گرد و غبار بر مى انگيزند.
بعضى از مفسرين در پاسخ از اين اشكال كه چرا در اين سوره ،فعل (اثرن ) عطف بر اسم فاعل (مغيرات ) شده ، با اينكه اسمفاعل صفت است ، و فعل عطف به صفت نمى شود؟ گفته : هيچ عيبى ندارد، چون اسمفاعل مذكور به معناى فعل است و كانه فرموده : (اقسم باللاتى عدون فاورين فاغرنفاثرن ) (سوگند به سوارگانى كه نفس زنان مى دوند، و جرقه ازنعل اسبانشان مى جهد، پس ‍ غارت مى برند و غبار مى انگيزند).


فوسطن به جمعا



كلمه (وسط) كه مصدر فعل (وسطن ) است ، به معناى توسط - در وسط قرارگرفتن - است ، و ضمير (به ) به صبح بر مى گردد، و حرف (باء) به معناىحرف (فى ) است ، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: (پس در وقت صبح در وسطجمع قرار گرفتند). ممكن هم هست ضمير به كلمه (نقع ) برگردد، و حرف (با)براى ملابسه باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: (پس در هنگام صبح دستهجمعى در وسط غبار قرار گرفتند).
بعضى گفته اند: منظور در وسط قرار گرفتن شتران در جمع منى است .
ولى خو اننده محترم توجه دارد كه حمل كردن آيات پنجگانه ، با اينكه تك تك مفردات آنظهور در سواركاران دارد، بر شتران حاجيان كه از مشعر به منى كوچ مى كنند حملى استبى اندازه خلاف ظاهر.
پس متعين آن است كه آيات را حمل بر جنگندگان اسلام كنيم ، و سياق آيات مخصوصا جمله(فالمغيرات صبحا)، و جمله (فوسطن به جمعا) مى رساند كه منظور همانجنگندگان است ، كه خداى تعالى در اين آيات به آنان سوگند ياد كرده ، و حرف(فاء) در آيات چهارگانه دلالت دارد بر اينكه مضمون آنها مترتب بر همين سوگنداست .
دو خصلت بنى آدم : (كنود) بودن حبّ مال داشتن  


ان الانسان لربه لكنود



كلمه (كنود) به معناى كفرانگر است و اين آيه مانند آيه شريفه (ان الانسان لكفور)از آنچه در طبع بشر نهفته شده خبر مى دهد، و آن اين است كه پيرو هواى نفس و دلداده بهلذائذ دنيا است ، و در نتيجه از شكر پروردگارش درمقابل نعمت هايى كه به او ارزانى داشته منقطع مى شود.
و در اين لحن گفتار تعريضى است به آن مردمى كه مسلمانان بر سرشان تاختند، وگويا منظور از كفرانگريشان ، كفران نعمت اسلام است ، كه از بزرگترين نعمت هايى استكه خدا بر بشر و بر آنان انعام فرموده ، و چه كفرانى بالاتر از اينكه چنين نعمتى راكه مايه پاكى زندگى دنيا و سعادت حيات ابديشان است نپذيرند، و كار به جايىبرسد كه لشكر اسلام بر سرشان بتازد.


و انه على ذلك لشهيد



ظاهر سياق ضميرهاى پى در پى اين است كه : ضمير در جمله مورد بحث هم مانند سايرضماير به انسان بر گردد، آن وقت مقصود از شاهد بودن انسان عليه خودش ، اين مىشود كه انسان خودش آگاه به كفرانگرى خود هست ، و نيز مى داند كه كفران صفت نكوهيدهاى است ، در نتيجه معناى آيه قبل و آيه مورد بحث اين مى شود كه : انسان نسبت بهپروردگارش ناسپاس است ، و خودش بر اين معنا شاهد است ، و كفران خود راتحمل مى كند. پس آيه شريفه در معناى آيه (بل الانسان على نفسه بصيره ) است .
و بعضى گفته اند: ضمير به كلمه (الله ) بر مى گردد. ولى وحدت سياق اجازهنمى دهد اين چنين مرجع ضماير را مختلف بدانيم .


و انه لحب الخير لشديد



بعضى از مفسرين گفته اند: لام در جمله (لحب الخير) لامتعليل است ، و كلمه (خير) در اينجا به معناىمال است ، و معناى جمله اين است كه : انسان براى دوستىمال ، بسيار شديد يعنى بخيل و تنگ نظر است .
و بعضى گفته اند: مراد آيه اين است كه : انسان نسبت بهمال دنيا شديد الحب است ، و اين شدت حب وادارش مى كند به اينكه از دادن حق خدا امتناعبورزد، و مال خود را در راه خدا انفاق نكند. اين چنين آيه را تفسير كرده اند.
و بعيد نيست مراد از (خير)، تنها مال نباشد، بلكه مطلق خير باشد، و آيه شريفهبخواهد بفرمايد: حب خير فطرى هر انسانى است ، و به همين جهت وقتى زينت ومال دنيا را خير خود مى پندارد قهرا دلش مجذوب آن مى شود، و اين شيفتگى ياد خدا را ازدلش مى برد و در مقام شكرگزارى او بر نمى آيد.


افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور... لخبير



مصدر (بعثره ) نظير مصدر (بحثره ) به معناى بعث و نشر است ، يعنى برانگيختهشدن و منتشر گشتن ، و در جمله (و حصل ما فى الصدور) منظور ازتحصيل آنچه در سينه ها است ، جدا سازى صفاتى است كه در باطن نفوس است ، يعنىصفات ايمان از كفر و رسم نيكوكارى از بدكارى ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده(يوم تبلى السرائر).
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از تحصيل ما فى الصدور، برملا شدن نهانىهايى است كه هر كس در باطن خود پنهان كرده ، در آن روز اين باطنها ظاهر مى شود، كههر فردى همانطور كه به حساب ظاهرش رسيدند، و جزاىاعمال ظاهريش را دادند، به حساب باطنش هم برسند، و جزاى آن را نيز بدهند.
و جمله (افلا يعلم ) جمله اى است استفهامى كه بوى انكار از آن مى آيد، و استفهامشبراى انكار است ، و مفعول فعل (يعلم ) جمله اى است كه حذف شده ، و مقام دلالت داردبر اينكه آن جمله چيست ، و آن جمله قائم مقام هر دومفعول فعل (يعلم ) است ، و جمله (افلا يعلم ) با آنچه حذف شده جمله اى است تمام ،و از كلمه (اذا بعثر) مطلبى از نو شروع شده ، تا انكار در جملهقبل را تاءكيد كند. و منظور از جمله (ما فى القبور) بدنهاى آدميان است .
و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : آيا انسان نمى داند كه به خاطر كفراننعمت هاى پروردگارش عقوبت هايى دارد كه وى به زودى به آن مى رسد، و با آن جزاداده مى شود؟ وقتى آنچه بدن در قبرها هست از قبرها بيرون شود، و نه فته هاى در باطننفوس بر ملا گردد، و معلوم شود در باطن كافرند يا مومن ؟ مطيعند يا عاصى ؟ در آن وقتخدا به وضع ايشان با خبر است ، و بر معيار باطن نفوس ، جزايشان مى دهد.
بحث روايتى  
(روايتى راجع به نزول سوره عاديات درباره نبرد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در جنگذات السلاسل ، و روايتى ديگر)
در مجمع البيان ، است كه : گويند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) لشكرىبه سوى قبيله اى از كنانه گسيل داشت ، و منذر بن عمرو انصارى يكى از نقباء راسرپرست آنان كرد، لشكر به طرف آن قبيله روان شد، و مراجعتشطول كشيد، منافقان گفتند همه آنان كشته شدند، خداى تعالى سوره مورد بحث رانازل كرد، و خبر داد كه (و العاديات ضبحا) -نقل از مقاتل .
بعضى ديگر گفته اند: اين سوره وقتى نازل شد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) على (عليه السلام ) را به جنگ ذاتالسلاسل فرستاد، و على (عليه السلام ) لشكر دشمن را شكست داده بود، و اين بعد از چندنوبت اعزام لشكر واقع شد كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بسركردگىغير على (عليه السلام ) فرستاده بود، آنها نتوانستند كارى صورت دهند و هر يك لشكررا دچار شكست نموده ، نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگشتند، اين قصهدر حديثى طولانى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
آنگاه فرموده : و از اين جهت آن را ذات السلاسل خوانده اند كه آن جناب شكست فاحشى بهايشان داده و عده اى را كشت و جمعى را اسير نموده ، اسيران را در طناب آنچنان به هم بستكه گويى در كنده و زنجيرند.
و وقتى اين سوره نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از خانه به ميانمردم آمد و نماز صبح را خواند و در نماز همين سوره را تلاوت كرد، بعد از آنكه نمازشتمام شد اصحابش عرضه داشتند: ما اين سوره را نشنيده بوديم ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: بله على بر دشمنانش ظفر يافت و خداىتعالى اين سوره را فرستاد، و جبرئيل امشب با آوردن آن ، فتح على را به من مژده داد، چندروز بيشتر نگذشت كه على (عليه السلام ) با غنائم و اسيران برسيد.
سوره قارعه مكى است و يازده آيه دارد.
سوره قارعه آيات 11-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم القارعه (1) ما القارعه (2) و ما ادرئك ما القارعه (3) يوم يكونالناس كالفراش المبثوث (4) و تكون الجبال كالعهن المنفوش (5) فاما من ثقلت موازينه (6)فهو فى عيشه راضيه (7) و اما من خفت موازينه (8) فامه هاويه (9) و ما ادرئك ماهيه (10) نارحاميه (11)


ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . آن حادثه كوبنده (1).
و چه كوبنده عظيمى ؟! (2).
و تو نمى دانى كه كوبنده چيست ؟ (3).
روزى است كه مردم چون ملخ فرارى رويهم مى ريزند (4).
و كوهها چون پشم رنگارنگ حلاجى شده مى گردد5).
اما كسى كه اعمالش نزد خدا سنگين وزن و داراى ارزش باشد (6).
او در عيشى رضايت بخش خواهد بود (7).
و اما آنكه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد (8).
او در آغوش و دامن هاويه خواهد بود (9).
و تو نمى دانى هاويه چيست (10).
آتشى است سوزند (11).
بيان آيات
اين سوره تهديد به عذاب قيامت و بشارت به ثواب آن است ، ولى جانب تهديدش بربشارتش مى چربد، و سوره در مكه نازل شده .
وجه تسميه قيامت به (قارعه ) و تشبيه مردم پس از بر انگيخته شدن ، به تودهملخ


القارعه ما القارعه



اين جمله مبتدا و خبر است ، و كلمه (قارعه ) از ماده (قرع ) است كه به معناى زدنبسيار سختى است كه احتياج دارد زننده به جايى اعتماد كند، و اين كلمه در عرف قرآن ازاسماى قيامت است . بعضى گفته اند: بدين مناسبت قيامت را قارعه ناميده كه دلها را بافزع شديدش و دشمنان خدا را با عذابش مى كوبد.

next page

fehrest page

back page